۱۳۹۴ شهریور ۱۳, جمعه

سرمایه داری و تورم                  

         نظام سرمایه داری وارد مرحله ای از تحولات و تطورات اجتماعی شده، که نیازمند یک دگرگونی بنیادی در ساختا رها و بنیانهای مادی و معنوی خویش است.این تحولات در پروسۀ تاریخی خود، سرمایه داری را درمقطعی ازجهشهای کمی و کیفی قرار داده که گریزاز آن و مقاومت در برا بر الزاماتش، وی را در مسیر اضمحلال قرار می دهد. این نظام که نمادی از انسان گریزی و جامعه ستیزی است،با تحمیل و سلطه و تجاوز و تعدی به حقوق فردی و جمعی همواره سعی کرده از مسئولیتهایش در برابر جامعه و انسان شانه خالی کند.                                                             

              نظام سرمایه داری تاثیر متقابل پدیده های اجتماعی را به چالش می کشد،و با تجرید و انتزاع عنا صر اجتماعی ،و بررسی و تحلیل تک ساحتی از جامعه و انسان ،سو یابی و جهت گیری انسانی و اصولی را در کجراهه ها و کج اندیشی ها به بن بست می کشاند. چرا که تمامی نهادها ، موًلفه ها و سازوکارهای آن از روندی مجازی و غیر حقیقی تبعیت می کنند. این نظام  به قدرت مردم بعنوان فاکتور اصلی و مرکز ثقل تحولات و دگرکونیهای اقتصادی اجتماعی باور نداشته، وهماره از ایفای نقش واقعی انسانها در روابط و مناسبات اجتماعی جلوگیری کرده است. بر این اساس است که همیشه با تجاوز به حریم امن انسانی سعی کرده ، از دستیابی انسانها به حقوق واقعی شان ممانعت بعمل آورده و از دستاوردهایشان برای تخریب و تحمیق حیات اجتماعی بهره گرفته است. این فرایند نظام سرمایه داری را در مرکز بحرانهای دایمی قرار داده است.پس سرمایه داری یک فرایند یک سویه است؛ بدین مضمون که حیاتش در ارتباط با جامعه و مردم است، ولی دستاوردهایش را انفرادی  مورد استفاده قرار می دهد. بعبارت دیگر از جامعه و مردم ارتزاق می کند، ولی تمامی راههای ممکن دستیابی حقوق حقًۀ عمومی را مسدود می سازد.                                                                     

            تکنولوژی بعنوان یکی از دستاوردهای مهم انسانها در کنکاش با جامعه و طبیعت، با ویژگی درون زایی که به رشد بلاواسطه و دایمی اش منجر شده؛  در دو جهت اساسی جامعه و انسان را تحت تاًثیر خود قرار داده است .از یکطرف در سلایق و نوع نگرش انسانها تحول ایجاد گرده و از طرف دیگر انتظارات آدمی را از جامعه و محیط فزونی بخشیده است. این ویژگی همواره یک چالش جدی را بین سرمایه داری و انسانها بوجود آورده ، که منجر به بحران دایمی و فراگیر نظام مسلط گردیده است. حاکمان سرمایه همواره تلاش کرده اند ، آگاهی و شور و شعور عمومی را در مجاری مختلف به بیراهه سوق دهند. زمانی با جنگهای مداوم و کند کردن روند رشد نیروهای مولده، سعی کرده اند از آسیب فرایند آگاهانه خود را مصون دارند. ولی امروز به برکت رشد روز افزون تکنولوژی ارتباطات، هم جنگهای کلاسیک جایگاهش را از دست داده و هم بنوعی انقلابات کلاسیک در مجاری نوینی هدایت شده اند. چرا که توسعۀ ارتباطات و تراکم اطلاعات منجر به درک متقابل بهبود یافته بین انسانها گردیده که قدرت تعامل بین آنها را فزونی بخشیده است. پس سرمایه داری  برای انحراف اذهان ، به التهابات مداوم محیطی ومشغله های کاذب فکری روی آورده است.                                                         

            امروزه  حاکمان سرمایه با اتکاء بر ابزارهای غنی ارتباطات و اطلاعات،مضامین و مفاهیمی را در عرصه های اجتماعی نهادینه نموده اند که در گذشته وجود نداشته است. یعنی استفاده از  ایماژها و تصاویر بجای کلمات برای بیان مقاصد و اهداف خود درروابط و مناسبات درون اجتماعی . مرحله ای از تحولات اجتماعی که فرصت سازی و زمان یابی بیشتری را در اختیار عمٌال سرمایه قرار می دهد ، که بتوانند آگاهی ، باورها و نگرشهای تحول یافته و همچنین انتظارات فرونی گرفته را در مجاری خاصی هدایت و کنترل کنند. حاکمان سرمایه از سهولت ارتباطات ایماژها برای مقاصد خویش بهره می گیرند. آنها حقایق را در پس ایماژها پنهان می سازندو با رنگ و لعاب واقعگرایانه بخشیدن به آنها ، واقعیت ها را آنطوری منعکس می سازند که مرضی تمایلات و تضمین کنندۀ امنیت و سلامت  منافع و مطامع شان باشد. چرا که ایماژها از جذابیت و فریبندگی خاصی بر خوردارند که به تجاهل انسانها منجر شده و آنها را از واقعیت های محیطی دور می سازند. در ایماژها براحتی می توان فقر را غنا و غنا را فقر جلوه گر ساخت و بحران را در پس تصاویر، توسعه و پیشرفت قلمداد نمود. آنچه که امروز در تمامی عرصه های اقتصادی اجتماعی شاهد آن هستیم. امروز سرمایه داری در  وضعیت یک بحران شکننده ، فرا گیرو در حال تعمیق قرار دارد ، ولی عمٌال سرمایه هر روز پشت
تریبونها از رشد اقتصادی و بهبود قریب الوقوع زندگی عمومی سخن می رانند.                                                                                                                                          
              از دیگر شاخصۀ مرحلۀ کنونی از تحولات سرمایه داری بایستی به بحران کار از لحاظ کمی و کیفی اشاره کرد.از لحاظ کمی ، بحران بیکاری بدلیل اتخاذ سیاستهای ارتجاعی وغیر مردمی عمٌال سرمایه ، روز به روز وسعت می پذیرد. و از لحاظ کیفی، کار در چارچوب بسته و محدود معیشتی گرفتار آمده است. بحران بیکاری با تمهیدات موقتی از جمله التهابات محیطی و تکنولوژیهای کارآفرین تحت الشعاع قرار گرفته؛ ولی کار معیشتی بدلیل همخوانی با سازوکارها  و ماهیت درونی نظام سرمایه داری گسترش یافته و تعمیق می شود. چرا که در کار معیشتی که عموماً عادت و سنت آن را همراهی می کند؛ تلاش برای کسب درآمد به هر قیمتی است و انسانها در یک رقابت مخرب برای انباشت پول در حرکت هستند. بنابراین از مسوًلیت در قبال جامعه و انسان می گریزند و از استفادۀ نامطلوب و شخصی از امکانات در اختیار برای تقویت بنیۀ مالی خویش دریغ نمی ورزند. پس بهره وری و ابتکار و خلاقیت برای انجام مفید و بهینۀ کار در پس امیال و غرایز پست و دنی  تحت الشعاع منافع و مطامع فردی و شخصی قرار می گیرند.                                                                    

             با تحکیم کار معیشتی ، همبستگی، همدردی و همراهی عمومی نقصان می پذیرد و در پس معیشت و کسب پول رنگ می بازند. بر این اساس است که مبارزات جنبۀ فردی و گروهی یافته و هر کدام در تلاش برای کسب امتیازات گروهی وسازمانی خویش با عمٌال سرمایه به چانه زنی می نشینند؛ وحمایت و پشتیبانی از مبارزات دیگر اقشار وطبقات از حدٌ صدور بیانیه و حرف فراتر نمی رود(1). در حالیکه  تجاوزات بورژوازی را فقط با یک مبارزۀ متحد و یکپارچۀ مردمی می توان متوقف کرد. اکنون بورژوازی با مهارتی خاص ، توانسته  از طریق اعطای امتیازات فردی، گروهی و سازمانی براحتی مبارزات مترقی و مردمی را مهار سازد(این موضوع حداقل در فرانسه کاملاً مشهود است). این تفرقه و بی تفاوتی، آغازی برای حملات بعدی و نهایی بورژوازی برای فتح تمامی سنگرهای مبارزاتی مردمی است. من فکر می کنم که عصر انقلابات قهری و یا حرکتهای تخریبی برای دستیابی به اهداف سپری شده، و به مبارزات جمعی می اندیشم که روند دستیابی به اهداف را تسریع می کند.چرا که مبارزات انفرادی و جناحی، توان نیروهای مترقی را تحلیل برده و روند مبارزه را طولانی می کند. روندی که به بورژوازی فرصت لازم را برای مهار مبارزات مردمی می دهد.                                                                        

            با تعمیق کارمعیشتی،بهره وری به شدت کاهش یافته و بسیاری از مناسبات غلط و مخرب در جامعه عمومیت پیدا می کند. کاهش کیفی کار، گریز از پرداخت مالیات، ارتشاء، اختلاس و احتکار، برتری جویی اقتصادی با اتکاء بر تقلب، توسعۀ فقر عمومی، تجمل گرایی و تشدید فواصل طبقافی، بی توجهی به اموال عمومی، زیر پا گذاشتن بسیاری از قوانین، مقررات و اخلاق فردی و جمعی، حاکمیت روابط بجای ضوابط ، رواج آمار و اطلاعات غلط بمنظور تحمیق و فریب افکار عمومی و....از عوارض سوء نگرش معیشتی می باشند. بنابر این با کاهش بهره وری و استفادۀ نا مطلوب و سود جویانه از امکانات در اختیار،هزینه های اجتماعی  بشد ت افزایش یافته که این امر در افزایش تورم، فقر عمومی و اختلالات اقتصادی نقش بارزی را بازی می کند.                                                 

            تورم محصول خصلت انگلی سرمایه است  که بر ارگان جامعه می نشیند و هر چه خود را فربه می سازد، جامعه را نحیف و فرسوده می گرداند. پس تورم آغاز یک بحران فراگیر و شکننده بوده، و تا ایجاد یک دگرگونی بنیادی و تحولات اساسی در ساختارها و سازوکارهای اقتصادی اجتماعی به روند تخریبی خویش ادامه می دهد. تورم روند تراکمی سرمایه را شدت بخشیده و هر چه بیشتر کارآمدی سرمایه را کاهش می دهد. سرمایه نیز برای جبران ناکارآمدی خویش بسوی حرکتهای غیر مولٌد از جمله احتکار روی  آورده، که خود بر دامنۀ بحران، تورم و فقر عمومی می افزاید.  بنابر این افزایش تورم به توسعۀ فقر می انجامد؛ این امر به کاهش قدرت خرید مردم منجر شده، که استمرار آن به ورشکستگی بسیاری از بنگاههای اقتصادی و تجاری خواهد انجامید. تحت چنین شرایطی عموماً دولتها  تلاش می کنند با سرمایه گذاری های مستقیم،به تعدیل بحران و کاهش بیکاری  بپردازند؛ ولی بدلیل افزایش هزینه های اجتماعی بر دامنۀ تورم افزوده و بحران را تعمیق می کنند. اگر چه بطور موقت ممکن است بیکاری اندکی تعدیل شود.                                                                         

           تورم همچون باتلاقی است که هرچه در آن دست و پا بزنی بیشتر فرو می روی. پس برای مهار تورم بایستی این باتلاق را خشکاند،و برای تحقق این امر بایستی از متورم و متراکم شدن بیشتر سرمایه جلوگیری کرده و یک تعادل نسبی در جامعه بر قرار ساخت. ولی سرمایه داری با کاهش علقه های کاری از طریق تراکم سرمایه واعلام و اجرای طرحها و اصلاحات ضد مردمی، روز به روز بیشتر در این باتلاق فرو می رود. چرا که تراکم سرمایه  با توانایی بلوکه کردن بسیاری از ملزومات و نیازهای انسانی و یا  خارج کردن سرمایه از گردش کار و تولید بر دامنۀ نا هنجاریهای اجتماعی از جمله تورم می افزاید. چرا که با تعمیق وگسترش تورم،آهنگ رشد اقتصادی سیرنزولی رادرپیش                                                                     می گیرد و مناسبات کاری آسیب جدٌی می بیند.                                                                                                                            
          بسیاری بر این باورند که می توان با ثبات قیمتها و بهبود درآمد عمومی، بر تورم فایق آمد. این نظریه اگر چه از لحاظ تئوریک درست بنظرمی آید؛ ولی در عمل با چالشهای جدی روبرو می باشد.چرا که جهانی شدن، لجام کسیختگی سرمایۀ مالی و گرایش ذاتی سرمایه به ازدیاد و تراکم ، مانع اساسی تحقق آن هستند. لیبرالیسم با نظریۀ عرضه و تقاضا و دستهای نامرئی آدام اسمیت و متعاقب آن تئوریهای نوین کینز و دیگران، سعی دارند بر معضلات کنونی اقتصادی اجتماعی بویژه بیکاری، تورم و قدرت خرید عمومی فایق آیند. ولی با فرایند جهانی شدن و سیالِِِّیت سرمایه ، دیگر هیچ دست  مرئی و نامرئی نمیتواند بورژوازی را از بن بست کنونی رهایی بخشد. در گذشته گردش سرمایه در سطح ملی  و هم هزینه های مترتب بر آن قابل نظم و کنترل بودند؛ ولی اکنون با امکان گردش سرمایه در سطح وسیع جهانی، به آسانی قابل کنترل نبوده و هزینه های آن نیز قابل پیش بینی و نظم نیست.               


            نوسانات سرمایۀ محدود و معدود بسیار کم بوده و قابل نظم و کنترل است؛ ولی نوسانات سرمایه های متراکم و عظیم وبا ویژگی سیال که روند غیر بومی شدن آن را تسهیل می کند، بسیار زیاد بوده که نظم و کنترل آن به آسانی مقدور نخواهد بود. بنابر این تلاش سرمایه داری برای رهایی از معضلات و ناهنجاریهای کنونی با تکیه بر تئوریها و نظریات اقتصاددانان کلاسیک و نئوکلاسیک مقدور نخواهد بود. چرا که  با تغییر بسیاری از معیارها و نرمهای حیات اجتماعی، سنّت و عادات گذشته، پاسخگو نبوده و روز به روز بر دامنۀ معضلات اقتصادی و اجتماعی خواهد افزود.              


            اکنون لیبرالیسم و نئولیبرالیسم  از عوامل مهم بازدارندگی رشد اقتصادی و اجتماعی محسوب می شوند. چرا که قواعد، قوانین و سازوکارهای آن با سا ختار و مکانیسم قدیمی و فرسوده، از ظرفیت و توان لازم برای تغییر و تحولات مورد لزوم بر خوردار نیستند. پس الزاماً برای خروج از معضلات کنونی، جامعه بایستی به ظرفیت سازی جدید برای ساختارها و مکانیسمهای موجودمبادرت کند. مفروضات این ظرفیت سازی بر شالودۀ تغییر در شیوۀ توزیع ثروت و گرایش نزولی تراکمی و تورمی سرمایه در عرصۀ جهانی و ملی است. این فرایند با نهادینه کردن مسئولیت پذیری و استفادۀ بهینه از منابع، روند تراکم و تورم را در یک مدار خودکنترلی قرار می دهد.  آنهایی که فکر می کنند با کاهش مالیات می توان از فرار سرمایه های ملی جلوگیری کرد، به توجیه عملکرد جانب دارانۀ خود نسبت به حاکمان سرمایه می پردازند. چرا که کاهش مالیات یکی از عرصه های مهم تراکم بیشتر سرمایه و به تبع آن افزایش تورم، فقر و ناهنجاریهای اجتماعی است. زیرا با فرایند جهانی شدن و رهایی سرمایه از قید و بند ملی و محلی، با کاهش یا افزایش مالیات نمی توان گرایش ذاتی سرمایه را تغییر داد. یعنی                                            سرمایه را از دستیابی به سود بیشتر و تراکم افزونتر باز داشت.                                                                                                                  

            گرایش گریز از مرکز سرمایه و فرایند جهانی شدن، حاصل یک فرایند تکاملی جامعه و انسان بوده؛ و هیچ نیرویی نیز قادر به جلوگیری از این فرایند تکاملی نخواهد بود. این امر بسترهای آزادانۀ مبادلات تجاری و تبادلات آرا و افکار عمومی را تدارک دیده که خود زمینه ساز یک درک متقابل عمیقتر و وسیع تر برای زیستی متعادل تر و مفهوم تر خواهد بود. پس کنترل و جلوگیری از تراکم سرمایه به امری پیچیده و بغرنجی مبدل شده که  الزام به تمهیدات جدید برای کاهش فرایند تخریبی آن می باشد. اکنون با ویژگی گریز از مرکز سرمایه وتاثیرات سوء و مفید آن بر جامعۀ جهانی، هزینۀ دولتها بایستی جنبۀ فراملی بخود بگیرد. چرا که دستاوردهای اجتماعی یک گرایش فراملی دارند. قدرتهای بزرگ اقتصادی بایستی یک مالیات ویژه برای بازسازی عملکرد تخریبی خود درسطح جهانی بپردازند تا یک تعادل نسبی برای تحت الشعاع قراردادن ناهنجاریهای کنونی ایجاد شود.

 پدیدۀ مخربی چون تروریسم، حاصل یک عدم تعادل بنیادین و عمیق در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی در سطح جهانی است. عدم تعادلی که در ایجاد بسیاری از نارساییهای کنونی چون تورم، فقر و.... نقش اساسی را بازی می کند. این فرایند نیازمند یک قاعده و قانون جدید برای خلع سلاح تروریستها و دیگر عوامل مخرب محیطی است، که بایستی بر اساس الزامات جهانی و نیازهای همۀ بشریت شکل پذیرد. نمی توان جهانی شدن را پذیرفت و از قواعد و قوانین الزامی آن پرهیز کرد.اگر بشریت درون یک مناسبات نوین قرار گرفته است؛ حتماً و الزاماً بایستی معیارها و نرمهای متناسب با آن را برای بهره گیری بهینه و مطلوب از این فرایند تکاملی ایجاد نماید. چرا که پدیده های نوین را نمی توان با قواعد و فوانین کهنه و قدیمی مورد استفاده قرار داد و موفق بود.                                


           توجیه و دستاویز در پس  هر بن بست و ناکامی نمود می یابد، این روند از ناتوانی  و ضعف در پاسخگویی به الزامات و تعهدات حکایت دارد. سرمایه داری  اکنون با فرافکنی سعی در توجیه ناکامی ها وشکست های پیا پی در عرصۀ اقتصادی و اجتماعی خود دارد. عمٌال سرمایه، به بهانۀ افزایش قیمت نفت، فقر، تورم، کاهش قدرت خرید عمومی را امری طبیعی جلوه گر ساخته؛ و از خود سلب مسئولیت می نمایند(2). در حالیکه افزایش قیمت نفت، محصول افسار گسیختگی سرمایۀ مالی است که برای کسب حداکثر سود، تمامی معیارهای اجتماعی انسانی را زیر پا نهاده است.بسوی تولیدات کالاهای لوکس و تسلیحات نظامی و یا حرکتهای غیر مولد چون احتکار جامعه را از توانمندی مفیدش بی بهره ساخته است. و همچنین حاصل دخالتهای قیم مآبانه و تجاوزکارانۀ سرمایه داری در سرنوشت دیگر ملتها برای دستیابی به اهداف سودجویانه و توسعه طلبانۀ اش می باشد. پس از افزایش قیمت نفت که خود مسبب آن هستند، ابزاری برای گریز ازانجام تعهدات والزامات خود در برابر جامعه                                                                                                            وانسان ساخته اند.                                                                                                                           
            حاکمان سرمایه داری چنان وانمود می کنند که افزایش قیمت نفت و دیگر اقلام ضروری مردم در خلاء ایجاد شده، و عملکرد نظام سرمایه داری هیچ نقشی در آنها نداشته و ندارد. اینگونه فرافکنی دقیقاً از بن بست و ناکامی حکایت دارد. اکنون صدای خرد شدن استخوانهای بورژوازی زیر فشار سنگین ناکامی ها و شکست های پیا پی و مطالبات بحقٌ مردم کاملاً احساس می شود.  ولی این صدا برای بسیاری از جمله نیروهای چپ، بدلیل عدم درک موقعیت وعدم شناخت مرحلۀ تکامل سرمایه داری،احساس نمی شود. آنها در انتظار حرکتهای روزمرۀ بورژوازی نشسته اند تا سوژه ای برای اعتراض ویا همراهی بیابند. چرا که ایدئولوگهای چپ با تکیه بر معلولها برای اتخاذ مشی مبارزاتی خویش، از درک علٌتها غفلت ورزیده اند؛ و درک علٌتها نیازمند رجوع و بازگشت به مبانی مارکسیسم است؛ در حالی که مارکسیستها بر قواعد خشک و دگم آن متوقف شده اند.                        

  
   اکنون بدلیل تورم،فقر و بیکاری، وحدت و یکپارچگی عمومی خدشه پذیرفته و تفرقه و تقابل گسترش یافته است.همه با نگاه بد بینانه به آینده در تلاش برای کسب حصٌه ای بیشتر از امکانات اجتماعی هستند. و متاسفانه این امر شامل نیروهایی که خود را پیشرو و پیشاهنگ می انگارند نیز می شود.       این ضعف خصلتی این جسارت را به بورژوازی داده ، که براحتی به حریم خصوصی  دیگران  وارد شده و برای هر کس نسخۀ زیستن بپیچد. اگر چه  به ظاهر ازعدالت، برابری حقوقی افراد،                                                                                 آزادی ، دموکراسی و..... حرف میزند.                                                                                                                    

             با توسعۀ دامنۀ  تورم، فقر، بیکاری و....، سرمایه داری اکنون نبردی نابرابر و سرنوشت ساز را با مردم آغاز کرده است. و با مقاومت صعب و سخت در برابر الزامات و احتیاجات عصر، سعی دارد بر بحرانهای روزافزون فایق آید.بحرانهای مداومی که بسیاری از معیارها و معادلات کنونی را  نشانه رفته و به چالش طلبیده است.در این نبرد و مقاومت، اگر چه جای مبارزات اصولی، منطقی و چشمگیر نیروهای مترقی بویژه چپ خالی است؛ ولی یک چیز را نباید از نظر دور داشت که سخت جانی بورژوازی در برابر تغییر و تحولات الزامی، نمی تواند در برابر تضادها و تعارضات رو به افزایشی که عملکرد سرمایه در جامعۀ جهانی بجای گذاشته؛ پیروز بیرون آمده، و بر مشکلات روز افزون فایق آید.مگر اینکه به الزامات و خواستهای بحق جامعه و عصر تن در دهد. اکنون برای فایق آمدن بر مشکلات و نارساییهای کنونی، دولتها بایستی خودرا با شرایط و ویژگیهای حاکم بر جهان تطبیق دهند. تمهیدات لازم را برای استفادۀ مطلوب از گرایشات گریز از مرکز سرمایه  بعمل آورده وبه الزامات جهانی که حیات و بقای نظام سرمایه داری بدان وابسته است، توجه جدّی بعمل آورند. همچنین تلاش برای ایجاد فضایی که بتواند مشارکت جامعۀ جهانی را در توسعه و پیشرفت اقتصادی و اجتماعی تسهیل کند.                                                                                                       




اسماعیل رضایی                                                                  
پاریس                                                                         
15/6/ 2008                                                                     


(1)بارزترین نمونۀ اینگونه مبارزات را می توان در مبارزات اخیرسندیکاهای فرانسه بر علیه سیاستهای ضد مردمی
سرکوزی مشاهده کرد. زمانیکه سندیکاهای حمل و نقل دست به اعتراض زدند، هیچ حمایتی از سوی دیگر جریانات مترقی  از آنها به عمل نیامد. و همینطور زمانیکه دانشجویان مدت حدود دو ماه بر علیه رفرمهای ارتجاعی سرکوزی به اعتراض بر خاستند؛ هیچ حمایتی از مبارزات آنها بعمل نیامده و جالب اینکه همزمان سندیکاهای حمل و نقل در حال چانه زنی و مذاکره برای کسب امتیازات خویش بودند. و یا زمانی که ماهیگیران جنوب فرانسه مبارزه بر علیه گرانی سوخت را آغاز کردند، هیچ جریانی به حمایت از آنها بر نخاست. و جالبتر از همه اینکه گاهی بخشی از سندیکاهای حمل و نقل در اعتصاب بسر می برند و بخشی دیگر به کار عادی خویش ادامه می دهند.                                      
                                        

(2)پنجشنبه 12 ژوئن آقای فیون نخست وزیر فرانسه در یک برنامۀ تلویزیوتی با مردم به گفتگو نشست. در این برنامه مبرمترین مسئلۀ جامعه و مردم از جمله تورم و قدرت خرید مردم  را به افزایش قیمت نفت نسبت داده و ناتوانی خویش را در حلٌ آنها اعلام داشت. باید از آقای نخست وزیر پرسید، مگر گرانی نفت محصول افسار گسیختگی سرمایۀ مالی و دخالتهای قیم مآبانۀ  اربابان میلیاردر شما در سرنوشت ملتهای دیگر( عراق،افغانستان، ایران، لبنان، فلسطین و...) نیست؛ که شما نماینگی شان را کرده و برای رضامندی آنها با رفرم و اصلاحات غیر قابل تحقق، به دستاوردهای سالیان دراز مردم یورش برده اید؟!!! همان میلیاردرهایی که رئیس جمهورتان بعد از پیروزی در انتخابات برای استراحت به کشتی تفریحی یکی از آنها رفته و برای تخیلات خویش بدنبال نسخۀ شفا بخش می گشت. حالا که به بن بست رسیده اید، با فرافکنی سعی دارید از زیر بار مسئولیت و تعهدات خود شانه خالی کنید. من فکر می کنم  که بهترین راه برونرفت از این بحران ،بازگشت به مردم و اعتماد به قدرت مردم است که مصالح شما و منافع اربابانتان را تامین می کند. 
سرمایه داری و رفرم                        


           جامعه بر خلاف اراده،خواست و تمنیات آدمی به روند تکاملی خویش ادامه می دهد. و انسانها بعنوان فاکتور اصلی و اساسی این روند پویا و بالنده؛ در روابط و مناسباتی متناسب با درک وشناخت خویش، در پیشبرد این فرایند، نقش کلیدی را بازی می کنند. اشکال تعاملات اجتماعی نیز متناسب با میزان آگاهی و درک متقابل انسانها در روند تکامل اجتماعی نظم می یابند. زیر ا جامعه مجموعه ای از تعارضات و تناقضات ناشی از درک و شناخت متفاوت انسانها از محیط و روابط متقابل است. تفاوت واکنش آدمی در برابر تاًثیرات محیطی، آنها را به عکس العمل متفاوتی وا می دارد، که به تمایزات وتمایلا ت متفاوت هدایت می شوند.                                                                        

          هر چه قدر درک و شناخت آدمی اصولی تر و منطبق با واقعیات محیطی باشد؛ به همان میزان وی آسانتر و منطقی تر با محیط و دیگران به تعامل می رسد. ناهنجاریهای محیطی،تمایزات طبقاتی، تعدی و تجاوز به حریم انسانی و غیره همگی نشان از ضعف معرفت، تمایلات و تمنیات اکتسابی و همچنین گزینش های غلط آدمی در تاًثیر پذیری مداوم از محیط  دارد. براین اساس است که  انسانها  برای زیستی متعامل از ابزارهای مجازی(1)  برای کنترل یکدیگر و تنظیم روابط محیطی خویش بهره  می گیرند. ابزارهایی چون دولت، نهادهای مدنی، قوانین و غیره بر پا می دارند تا ناظر بر عملکرد                                                                       نامتعادل وی در تبادل و تبدیلات اجتماعی باشند.                                                                                                            

           بنابر این دولت و قواعد و قوانینش (نظام اجتماعی) در برابر (زندگی اجتماعی) شکل می گیرد؛ تا از تعدی و تجاوز آدمی به حریم یکدیگر جلوگیری کند. پس دولت یک ابزار کنترل، سرکوب و سلطه است برای حفظ منافع و مطامع خاصی و همچنین نشان از ضعف آدمی در تعاملات اجتماعی دارد. براستی اگر انسانها در غیبت ابزار کنترل و سر کوب و قوانین آن می توانستند در کنار هم و بدور از تعدی و تجاوز به حریم یکد یگر، زیستی متعامل داشته باشند؛ ضرورتی برای وجود دولت بود؟  بنا براین، انسانها به علت ناتوانی و ضعف خصلتی در ایجاد یک نظم پایدار برای یک زیست متعادل و منطقی، ابزار کنترل اقلیتی را پذیرفت، تا این نظم را بر وی تحمیل سازد.این ضعف خصلتی با اکتسابات نامتعارف محیطی تدریجاً گسترش یافت و عملکرد انسانها را به بیراهه سوق داد.  ما از ظالمانه بودن نظام سرمایه داری واقفیم، ولی فرزندانمان را تربیت می کنیم و در خدمت نظام سرمایه می گماریم تا از منافع اش حراست کرده و هر وقت خواستیم بر علیۀ ستم سرمایه دست به اعتراض بزنیم، به سرکوب ما بپردازند. حکایت عجیبی نیست؟!!!                      

          نظامهای اجتماعی عموماً گرایش به ثبات و استمرار دارند؛ ولی زندگی اجتماعی بدلیل تاً ثیر پذیری   مداوم از عملکرد محیطی از تغییر و تحول دایمی پیروی می کند. بر این اساس یک تضاد و تعارض دایمی بین نظام و زندگی اجتماعی بر قرار است. نظام اجتماعی برای پر کردن این فاصله  و ایجاد یک تعادل نسبی از ابزارهایی چون پول، قدرت، ره آوردهای تکنیکی و غیره بهره می گیرد. توانمندی نظام اجتماعی در پاسخگویی به ا لزامات جامعه ، تضاد و تعارض را تحت الشعاع قرار میدهد. ولی در زمان بحران و نارسایی های اجتماعی، تکاپوی اجتماعی فزونی می گیرد و نظام را به چالش می طلبد. نیروی محرکه و مولد این تحولات، درک وشناخت ضرورتهای اجتماعی طبیعی بوده ،                                         که انسانها را بسوی زیستی متعامل تر و اصولی تر هدایت کرده اند.                                                                      
 نیروهای مولده، فاکتور اصلی تحولات و دگرگونی های اجتماعی محسوب می شوند.           تکنولوژی و انسان ، با لحاظ تقدم و تاًخر آن، با هم بسوی تعالی در حرکت هستند. انسانها با غور در طبیعت و شناخت ضرورتها، تکنیکهایی را برای بهبود شرایط زیست خود کشف و ابداع کردند. این تکنیکها  در سلایق، درنگرشش به زندگی اجتماعی و همچنین در روابط و مناسباتش با دیگران تغییر اساسی ایجاد کرده است. ولی نظام اجتماعی با بهره گیری باژگونه از ره آوردهای تکنیکی، از آ نها ابزاری برای تخریب و تحریف جهت ثبات و استمرار حیات خویش بهره گرفته است. و بر این اساس                                                   همواره موجد تضادها، تعارضات و تقابلات محیطی بوده است.                                                    

             تکنولوژی با تغییر نگرش انسان به جامعه و دیگران، همواره موجد افزایش انتظارات وی از زندگی اجتماعی بوده است، که بایستی بوسیله نظام اجتماعی بدان پاسخ داده شود. نظام اجتماعی نیز همواره سعی کرده است با سازوکارهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و با مقاومت و عقب نشینی مداوم و دادن امتیاز بر تضادها و تعارضات فایق آید. تغییرات مداوم و متراکم ناشی از تحولات تکنیکی در طی زمان ، موجد تعمیق بحرانها ، تعدیل و تغییر نظامهای اجتماعی گردیده است.از دیگر ره آوردهای تراکم تحولات محیطی، انقطاع و گسستگی ساختاری در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی می باشد که به نا هنجاری و آشفتگی در روابط و مناسبات انسانی منجر می شود.                                      

تراکم کمی تدریجی یافته های انسانی در طی زمان ، منجر به جهشهای کیفی میگردد، و جامعه را ملزم به ایجاد ساختارها، قواعد و معیارهای نوین می سازد.در مراحل جهشهای اجتماعی تاریخی،  جامعه حالت انفعالی بخود می گیرد.  این انفعال  نتیجۀ عدم درک و هضم روند تکاملی است؛ بیانگر بهت زدگی و حیرت در برابر گسست تاریخی و تکامل ناگهانی جامعه و انسان است. ایده و عمل دچار آشفتگی و پریشانی می گردد، و ابتذال بسترهای لازم را  در عرصه های مختلف اجتماعی پیدا می کند. جامعه دچار یک خلاً ارزشی می شود، چرا که نیازمند ارزشهای نوین متناسب با جهش کیفی است. هر چقدراین جهش کیفی ازسرعت تاًثیرگذاری گسترده تروعمیق تری برخوردارباشد؛خلاًارزشی و ناهنجاری درروابط ومناسبات اجتماعی انسانی محسوس ترخواهد بود.آنچه که اکنون با آن مواجه هستیم. در عرصه های فرهنگی و هنری  ابتذال نمود بارزتری دارد، زیرا راحت تر با مردم ارتباط بر قرار کرده و خلاء های موجود را پر می نمایند. خرده فرهنگها و پاره فرهنگها شکل می گیرند، تا جایگزین خلاء فرهنگی ناشی از تحولات تاریخی گردند.                                                                                                                                                        
            سرمایه داری بعنوان یک فرماسیون اقتصادی اجتماعی، همارۀ تاریخ پر نشیب و فراز خویش، با بهره گیری نامطلوب از ره آوردهای انسانی برای تاً مین و تضمین منافع و مطامع طبقاتی ؛ بحرانها و تخاصمات مداومی را در سطح ملی و بین المللی ایجاد کرده است. واضعان مکاتب مختلف اقتصاد سرمایه داری ، بدلیل مواضع جانبدارانه و دور از واقع خویش، نه تنها نتوانستند یک ثبات پایدار و بادوامی را برای استمرار حیات سرمایه داری ایجاد نمایند؛ بلکه روز به روز آن را در باتلاق خود ساخته فرو بردند. زیرا که شارعان مکاتب اقتصادی سرمایه داری از قواعد مبتنی بر مبانی برای حل معضلات بهره جستند و به بیراهه رفتند. بعنوان مثال، آنها عرضه و تقاضا را که خود تابعی از فرآیند رشد نیروهای مولده محسوب می شوند ؛ بعنوان نظم دهندۀ بازار معرفی کرده اند.و بد ینسان یک بی نظمی و آشفتگی مداوم رابر روابط و مناسبات اجتماعی انسانی حاکم ساخته اند.                           

             من معتقدم که فاکتور اصلی نظم بازار را بایستی درفاصلۀ بین رشد دایمی نیروهای مولده و توسعه اقتصادی دانست. تکنولوژی درون زا یا خود مولد (اتوژن)  است، یعنی کسی نمیتواند از رشد آن جلوگیری کند؛ در حالیکه توسعۀ اقتصادی به بسیاری از فاکتورهای محیطی وابسته است. فاکتورهایی که بدلیل برقراری مناسبات ظالمانه و تجاوزکارانۀ نظام سرمایه داری نمی توانند جایگاه واقعی خود را در درون جامعه بیابند. ما هرگز شاهد عدالت،دموکراسی، مشارکت،پلورالیسم و آزادی واقعی در نظام سرمایه داری نبوده و نخواهیم بود. بنابر این همیشه یک فاصله عمیق و بحران ساز بین رشد تکنولوژی و توسعۀ اقتصادی وجود دارد که از نظم بازار و رفاه عمومی جلو گیری می کند. هر چقدر سرعت رشد تکنولوژی بیشتر باشد، بهمان نسبت آشفتگی  بازار بیشتر و دامنۀ بحران گسترده تر و عمیق تر خواهد بود. آنچه که امروز بدلیل رشد دم افزون آن، شاهد بحران مداوم و شکننده در تمام سطوح اجتماعی هستیم. در حالی که در گذشته بدلیل رشد بطئی و مقطعی تکنولوژی، بحرانها نیز مقطعی بودند.                                                                                                                
                                                                                                                                              عرضه و تقاضا چیزی جز ظرفیت آدمی برای پاسخگویی به تمایلا ت و نیازهای واقعی وکاذب نیستند. ظرفیتی که تام و تمام به ظرفیت و رشد نیروهای مولده وابسته است. انسان و تکنولوژی دو فاکتور اصلی نیروهای مولده، عرضه کنندۀ نیازهای اجتماعی هستند، ضمن اینکه  هر دو متقاضی و مصرف کنندۀ دستاوردهای خویش می باشند. آنچه که مانع دسترسی ایندو به دستاوردهایشان است؛ همانا اصول، قواعد، قوانین، مقیاسها و معیارهایی است که نظام اجتماعی مسلط (سرمایه داری) برای حفظ منافع و مطامع طبقاتی اش آنها را بر جامعه تحمیل ساخته است. بنابراین سرمایه داری برای  جلوگیری از بحرانهای اقتصادی اجتماعی همواره سعی کرده است از رشد نیروهای مولده ممانعت بعمل آورد.  اگر چه درعصر تکنولوژی مکانیکی تا حدودی موفق بوده، ولی در عصر کنونی  با توسعۀ تکنیکهای اتوماتیک نه تنها قادر به تحقق این امر نیست، بلکه برای رفع بیکاری و نا امنی های اجتماعی، ناچار است تکنیکهای کار آفرین را توسعه بخشد. و این همان نقطۀ بحران زایی است که سرمایه داری را با چالش های جدی مواجه ساخته است. پس  برای فایق آمدن بر بحرانهای روز افزون بایستی یک تعادل پایدار بین رشد تکنولوژیکی و توسعه اقتصادی بر قرار شود واین امر فقط  با مشارکت واقعی مردم درعرصه های اقتصادی اجتماعی وتعدیل بسیاری ازنا برابری ها وبی عدالتی ها موجود مقدور خواهد بود.                                                                                               

                پس بحران نتیجۀ ذاتی نظام سرمایه داری است. چرا که نظام سرمایه داری  عامل اساسی توزیع نابرابر ثروت و گسترش بیعدالتی درون جامعه می باشد.  بورژوازی در تمامی ادوار    تاریخ  تحولات  اقتصادی اجتماعی خویش، برای خروج از بحران، ابتدا  از ترفند هایی  مانند رفرم و اصلاحات برای فریب اذهان عمومی و جامعۀ بحران زده بهره گرفته است. و بدین طریق مقاومت  در برابر تغییر و دگرگونی اجتماعی را آغاز کرده است. بدینسان است که در مواقع  بحرانهای حاد و شکننده،  عموماً جریانهای راست و محافظه کار در جامعه به پیروزی می رسند، زیرا  تحت چنین شرایطی ، بدلیل سختی معیشت و دور نمای مبهم و هراس انگیز، مردم بیشتر به احساسات  و تبلیغات  گوش فرا می دهند تا به ندای اندیشه و خرد. رفرم و اصلاحات در مواقع بحرانهای سطحی و گذرا  امکان توفیق دارد ولی در مواقع بحرانهای عمیق و شکننده که جامعه نیازمند تغییرات ساختاری است، امکان هیچ توفیقی  برای بورژوازی وجود ندارد. زیرا زیر ساختهای کهنه و فرسوده ظرفیت لازم را  برای پذیرش  اصلاحات  ندارند و برای انجام اصلاحات، جامعه نیازمند ظرفیت سازی جدید با ایجاد ساختارهای نوین متناسب با تحولات و الزامات عصر می باشد.                                                 

               از دیگر ترفندهای بورژوازی برای تحمیق توده ها و انحراف افکار عمومی درمواقع بحرانهای حاداجتماعی،اغتشاش والتهابات مداوم محیطی،دخالت های قیم مآبانه درسرنوشت   دیگران،ایجاد  زمینۀ اغتشاشات فکری با دامن زدن به حرکتهای تجاوزکارانه به حریم انسانی، مرعوب ساختن جامعه از طریق توسعۀ دامنۀ ناامنی های مادی و معنوی و غیره میباشد؛ تا بدین طریق روند ایجاد ساختارها و قواعد الزامی را به تاًخیر اندازد.ارائه آمار و ارقام کاذب با استفاده از امکانات گستردۀ رسانه ای برای فریب عامه از دیگر ترفند های بورژوازی برای گریز از بحران و مقاومت در برابر الزامات اجتماعی می باشد. نمونۀ بارز این امررا میشود در حرکت اخیر آقای سرکوزی(2) (رئیس جمهور فرانسه) مشاهده کرد که مانند فاتحان بزرگ و با لبخند تصنعی و دستپا چگی کودکانه اش که در پس آن نگرانی وغرور محسوس بود؛ با آمارو ارقام  ، افزایش رشد اقتصادی و کاهش بیکاری را اعلام داشت. معمولاً رشد اقتصادی و کاهش بیکاری  تاًثیراتش قبل از همه بایستی در زندگی عمومی مشهود باشد. ولی آقای سر کوزی رشدی را اعلام داشته اند که بر بستر رشد قیمت نفت و به تبع آن رشد قیمت دیگراقلام مورد نیازعمومی حاصل آمده است.رشدی که بربسترفقرعمومی شکل گرفته است. [ازمردم وبرعلیه مردم]، این است فلسفۀ وجودی نظام سرمایه داری درفرایند تبادل و تبدیلات اجتماعی؛ که در تمامی مراحل گذرتاریخیاش بدینسان عمل نموده است.ازفقرمردم سورپریزی می سازد برای خودشان، تاآنها را بفریبد و با خود همراه سازد.                                                                                                                    

                                                             
              بنابراین بورژوازی تمامی ترفند های خود را بکار می گیرد، تا از تغییرات بنیادی و ایجاد ساختارها،قواعد و معیارهای نوین که  بسیاری از معادلات کنونی را در هم خواهد ریخت ؛ ممانعت بعمل آورد. ولی هرگز بورژوازی در طول تاریخ تحولات اجتماعی، نتوانست از دادن امتیاز و تغییرات الزامی بگریزد. با نگاهی به گذشته سرمایه داری تا کنون، از مرحلۀ سرمایه داری تهاجمی(3) تا اکنون که وارد فاز سرمایه داری تعادلی(4) شده ایم؛ سرمایه داری همواره با مقاومت وعقب نشینی مداوم و امتیازدهی توانسته به حیات خود ادامه دهد. البته این امتیازات با از خود گذشتگی ها و مبارزات پیگیر و اصولی مردم به رهبری نیروهای مترقی بویژه مارکسیست ها حاصل آمد. اکنون نیز در مرحلۀ جهش کیفی تاریخ تکامل اجتماعی، الزام به تغییرات بنیادی و ساختاری کاملاً محسوس است. و بورژوازی نیز با حیل گوناگون سعی دارد، از تحقق این امر جلوگیری نموده و جامعه را در انتظار و تشویش نگهدارد تا روز موعود. روزی که جامعه بر اثر تراکم بحرانها، حیات نظام را نشانه رود، و بورژوازی برای استمرار حیات خویش ناچار شود، واقعیت عصر را بپذیرد و امتیاز بدهد.                                                                                                                 

انحصاراتی که مارکس بدان اشاره داشت و لنین دربارۀ آن و افسار گسیختگی سرمایه مالی  بررسی جامعی داشت؛ امروز با چالش های جدی درعرصه های مبادلات و سیاستگذاریهای اقتصادی  اجتماعی روبرو هستند. امپریالیسم بهای سنگینی را در فاصلۀ بین دو جنگ جهانی  تا کنون برای تثبیت و پایداری نظام سرمایه داری پرداخت، ولی اکنون در عصر جهانی شدن  با شاخصۀ ارتباطات نزدیک و تنگا تنگ ملتها و درک متقابل بهبود یافته و رو به رشد آن، سرمایه داری را با مشکلات عدیده ای مواجه ساخته است. من بر خلاف لنین معتقد نیستم  که امپریالیسم مرحلۀ گندیدگی و اضمحلال  سرمایه داری است؛ بلکه معتقدم که مرحله ای است که سرمایه داری با تجدید نظر در روابط و مناسبات  اقتصادی اجتماعی خویش، اجباراً و الزاماً و برای استمرار حیات خویش برخی از مناسبات انسانی را  پذیرفته و یک گام به نفع انسان و جامعه عقب نشینی خواهد کرد.  مبارزات مطلوب ومتناسب با ویژگی عصر نیروهای مترقی  تحقق این امر را تسهیل خواهد کرد.                                                            
                                                
          آیا بورژواری قادر خواهد بود با اصلاحات و رفرم در مقطع کنونی از تحولات اجتماعی بر بحران روز افزون فایق آید؟  بنظر من نه تنها قادر به رفع بحران کنونی نخواهد شد، بلکه با مقاومت در برابر الزامات عصر بحرانهای شکننده تر و توفنده تری را ایجاد خواهد کرد. زیرا فاکتور اصلی رشد اقتصادی مردم هستند که با مشارکت خود در تبادلات و تبدیلات اجتماعی ، و تسریع گردش سرمایه  ،توسعۀ اقتصادی را موجب می شوند. اکنون با تمرکز سرمایه در دست عدۀ قلیلی ودر بخشی از جهان، کارآیی سرمایه  بشدت کاهش یافته است. این امر هم مشارکت عمومی را کاهش داده و هم قدرت دستیابی آنها به ره آوردهای سرمایه تقلیل یافته است. رفرم و اصلاحات نظام سرمایه داری نه تنها بر آن نیست؛ این تمرکز را تعدیل نماید، بلکه تلاش می ورزد دامنۀ این تمرکز را هر چه بیشترتوسعه بخشد؛ این فرایند بحران را تعمیق خواهد کرد.                                                                                          

            با کاهش مشارکت مردم در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی، باز تولید سرمایه به تعویق می افتد. تاً خیر در باز تولید سرمایه تحرکات اجتماعی را کاهش داده و مو جب نرخ نزولی سود می شود.این امر سرمایه مولد را به سوی عملیات غیر مولد ( خرید و فروش زمین، مسکن، طلا، بورس و غیره) هدایت می کند؛ که به دامنۀ بیکاری و اختلا لات اجتماعی می افزاید. بنابراین، نظام سرمایه داری که از مشارکت مردم در امور اجتماعی برای بهینه سازی روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی می پرهیزد؛ و همچنین تلاش می ورزد با رفرم و اصلاحات برساختارهای کهنه و فرسوده،بر بحرانهای رو به افزایش فایق آید؛ توفیقی نصیبش نخواهد شد.                                                   


بنابراین، انسانها وارد عصری شده اند، که با قواعد ومعیارهای گذشته قابل تاًویل و تفسیر نمی باشند.و برای فایق آمدن بر بحرانها و چالشهای روز افزون نیازمند ایجاد ساختارها و قواعد  نوینی است، که بتواند از پتانسیل و ظرفیتهای ایجاد شده، بهره گیری مفید و موًثری در راستای اعتلای ارزشهای انسانی بعمل آورد. توقف در گذشته و ابرام بر دستاوردهای آن ، دامنۀ بحرانها و اختلالات اجتماعی را توسعه می بخشد. رفرمها و اصلاحات را با بن بست های جدی مواجه ساخته، و کمبود ها و نارسایی ها در عرصه های اقتصادی و اجتماعی ابعاد گسترده ای بخود می گیرد. فقر چهرۀ خشن و کریه خود را روز به روز بیشتر نشان می دهد، و اعتراضات و مبارزات مردمی وسعت می گیرد و سرمایه داری را با چالش های شکننده رو به رو خواهند ساخت. انحصارات و تراکم سرمایه  ، از کارآمدی مشارکت عمومی بشدت کاسته ، و جامعه را از پتانسیل و توانمندیهای مردمی بی بهره ساخته است.تمامی عملکرد نا مطلوب و ظالمانۀ سرمایه داری در طی تاریخ تحولات اقتصادی اجتماعی اش؛ امروز در مقطع جهش های کیفی و گسست تاریخی  وی را در گرداب هولناکی از بحران و اختلالات عمیق اجتماعی  اقتصادی فرو برده است،که اگر به الزامات عصر پاسخ در خور ندهد، در معرض فنا و نیستی قرار خواهد گرفت.                        




                            اسماعیل رضایی                                                                   
 پاریس                                                                         
   24/5/2008                                                                     

                                                      
                                                                                                           
1_ ارزشهای مجازی ، پدیده های کاذبی هستند که از رشد و توسعۀ روابط و مناسبات انسانی در درون جامعه جلوگیری می کنند. ارزشهای مجازی با واقعیتهای محیطی همراه نبوده و در مقابل دوند طبیعی و حقیقی جامعه قرار دارند. عناصر مجازی عموماً واقع گریز و توهم زا هستند. مانند پول؛ قدرت و...

 2_ رفرمهای آقای سرکوزی در فرانسه بدو دلیل ذیل با شکست مواجه خواهد شد:                                                                                                           
الف_ تحولات نوین و کهنگی ساختارهای موجود که ظرفیت لازم را برای پذیرش رفرمها و اصلاحات  ندارند.             
ب_ غالب رفرمها و اصلاحات در نظر گرفته شده، عاریتی هستند؛ از کشورهایی نظیر آمریکا، انگلستان و آلمان به عاریت گرفته شده اند؛ که با ساختار مسلط جامعۀ فرانسه همخوانی ندارند.


3و4_ رجوع شود به   مقالۀ "چپ روی ِمضحک، راست روی ِ مهلک"  اینجانب روی سایتهای گویا نیوز و عصر نو.                                                             

۱۳۹۴ مرداد ۲۸, چهارشنبه

امپریالیسم و تروریسم                      

        یازدهم سپتامبر آغاز جدیدی است برای حرکتهای ارتجاعی و دستاویزی  برای امپریالیسم جهانی به سر کردگی آ مریکا ، برای تجاوزات استعماری و استثماری در سطح بین المللی. یکبار دیگر سرمایه و ارتجاع دست در دست هم محیط هول انگیزی را بوجود آوردند،تا از هویت خدشه پذیرفته و اقتدار رو به زوال خویش در برابر فرایند متحول و الزامات و مبرمات جامعه و انسان دفاع نمایند.فرایند تسلط قهری برای کسب امتیازات بیشتر و حفظ و تاًمین منافع و مصالح ویژه آغاز گردید. امپریالیسم و ارتجاع  اگر چه از لحاظ پایگاه طبقاتی و نگرش و بینش نسبت به هستی جامعه و انسان دارای تفاوتهایی هستند؛  ولی در برا بر تحول، دگرگونی، نواندیشی و نو خواهی، از یک وحدت ماهوی بر خوردار می باشند.هر دو با تکیه بر پندار گرایی و جزم اندیشی و ناتوان از تحلیل و تبیین وضعیت موجود و فرایند پیش روی و یا ترس از کف دادن بسیاری از اکتسابات محیطی ، به سوی تعارض، تقابل، تخریب و خشونتهای نا متعارف روی می آورند.                                                                                                                    

              از گذشته تا حال هر گاه پای چوبین استدلال لنگیده، ارعاب، فشار، و حذف و رد نفس انسانی پا به عرصه نهاده است. همواره در شرایط ناهنجاریهای محیطی چون بحرانهای اقتصادی اجتماعی و مقاطع جهشهای تحولی و دگرگونیهای الزامی، حاکمان اندیشه و عمل برای حفظ موقعیت اکتسابی و جلوگیری ازانهدام و فروپاشی ساختارهای مادی و فکری موجود؛ برای دور نگهداشتن اذهان عمومی از حقایق و واقعیتهای مسلط بر حیات اجتماعی،به نا هنجاریهای مداوم محیطی برای التهاب افکار عمومی دست زده اند.اکنون با خدشه پذیرفتن ساختارهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بدلیل قد مت و تداوم طولانی حیات تاریخی آنها؛ ترمیم و مرمت این ساختارها متناسب با روند آگاهی و دانایی عمومی، به امری حیاتی و حتمی تبدیل شده است.توقف و تاً مل در چارچوبهای محدود و محصور ساختارها، قواعد و معیارهای گذشته؛ کمیابی، ندرت، نارسایی، تعارضات و تضادهای حاد و مزمن را درسطح جهانی موجب گردیده است. و امروز در هنگامۀ آشفتگی و پریشانی اندیشه و عمل نتیجۀ انقطاع و گسستگی تاریخی؛ یکبار دیگر ضعف خرد و اندیشه در برابر ضرورتهای مانع و رادع حیات تکاملی جامعه و انسان؛ به پندارهای ایدئولوژیکی امکان داد تا خود را در عرصۀ مطالبات جهانی محق بدانند و به نبردی بی بنیاد و بی نتیجه برای تحقق اهداف بی پایه و اساس خویش مبادرت ورزند.                                                                                                                       

                 بنابراین سرمایه داران و پندارگرایان در یک جدال ایدئولوژیک و در پس توجیهات بی پایه و اساس خویش،و متناسب با ضعف و ناتوانی در پاسخگویی به معضلات عصر و ایجاد ساختارها و مکانیزمهای مورد لزوم برای برونرفت از بن بستهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی؛ فضای نا امنی را برای زیست انسانی فراهم نموده اند.یکی در چارچوبهای خردگرایانه که تجربۀ شناخت و درک علّی بسیاری از فرایندهای دشوار و سخت تاریخی را بهمراه دارد و دیگری در پس تحجر و واپس ماندگی سعی می کند از حصار و حد دانش و خرد آدمی،دستاویزی برای تخاصم،تقابل،تعارض و هجمه با استناد به سیاستهای غلط و شبهه بر انگیز سردمداران سرمایه و تکنیک بیابد. زیرا در جدالهای ایدئولوژیکی،مبارزه برای مطالبه است نه مکاشفه،جدال برای خواستن است نه ساختن،بودن است نه شدن،بیان دردهاست نه تسکین و درمان آلام و رنجهای فزایندۀ زندگی،مبارزه برای حفظ معلولهاست و سر پوشی جهت توجیه عملکرد غلط و نا انسانی علتها، جدلی برای مهار است نه بر انگیختن جهت یافتن و پیمودن راهی برای رفع موانع و محدودیتهای کمال و ترقی. در جدالهای ایدئولوژیک امروز با زاویۀ بسته و فردا با چشمان بسته نگریسته میشود؛ و گذشته مفاخری برای توجیۀروند حال بکار گرفته می شود.مبارزۀ ایدئولوژیک با کلام ناموزون و تکراری حیات می یابد؛ چرا که در کنکاش و تکاپوی یافتن و شدن برای فراگیری کلامی نو و بیانی رساتر و گویاتر حرکت نمی کند. و سرانجام اینکه جدال ایدئولوژیک وعده گاه جبران و غفران تمامی ناکامی ها و شکست های پیاپی حیات بی فرجام خویش است و در بن بستها و گذرگاههای مسدود به حیل و ریب و رنگ ماوراء دنیایی چنگ می اندازد تا بیم و هراس خلف وعده اش را توجیه کند و بر نا توانی و جهل و بی مایگی اش پرده بر کشد.                                                                                                                                
                   آدمی وقتی به بن بست می رسد و همۀ راهها را به روی خود بسته می بیند ، به هر دستاویزی چنگ می اندازد تا خود را مطرح سازد و حضورش را اعلام دارد. بنیاد گرایان دینی و دگم اندیشان خردگرا، در برابر شتاب روز افزون دگرگونی های علمی و فنی، خود را در بن بستها ی شکننده می بینند که حیات و ممات شان را نشانه رفته است. ناتوانی در  درک و هضم و همراهی با این روند متحول، آنها را به عصبیت و مقاومت واداشته است. حرکتهای نامتعارفی چون خشونت ،ترور و التهابات مداوم محیطی ، حاصل خشم و مقاومت عوامل واپسگرا در برابر الزامات و مبرمات عصر بوده و ناتوانی شان را در پاسخگویی به نیازهای واقعی جامعه و انسان  بیان می دارد.                    

                   پس ترور خشم فرو خفته ای است که عصیان می کند، و تروریست عامل عصیانی است که تحت تاًثیر عملکرد محیطی، دچار تعدی و تجاوز مادی و معنوی گردیده و یا در فوبیسم عمیق گرفتار آمده است.فوبیسمی که یک احساس دائمی هراس و دهشت از دست دادن موقعیت و مناصب اکتسابی  ویاسقوط و زوال پندارهای ایدئولوژک در وی ایجاد کرده است. و تروریسم محصول فرایند نا متعادل و نا متوازنی است که در یک پروسۀ تاریخی حیات مادی و معنوی شکل گرفته است.پس ترور، تروریست و تروریسم  با نا آگاهی، جهالت، ضعف درک و شناخت و همچنین بد فهمی و کج فهمی عملکرد محیطی همراهند. مدافع روابط و مناسبات حاکم بوده و از استقرار مناسبات نوین در هراسند. بنابراین ترور را قواعد کهنه همراهی می کندو قواعد کهنه را اصول انجمادی حیات می بخشند؛ قواعدی که ریشه در تعصبات و تعلقات خشک و بی مغز داشته و بر توجیهات از پیش تعیین شده استوارهستند.                                                                                                                             

                   ترور بر خلاف جنگ، نامنتظره و غیر مترقبه بوده و دهشت و هراس دایمی را بر جامعه و انسان حاکم می سازد. جنگ روایتی خشمگنانه و غیر انسانی همچون یورش، حمله ویا هجوم به دیگران است. در صورتیکه ترور روایتی کور بوده و برای اعلام ناخشنودی و نارضایتی از یک عملکرد، نظام مندی و یا حرکتهای نا متعارف و متعارف مخالف عقیده، سلیقۀ فردی و گروهی نمود می یابد.ترور بر خلاف جنگ که با مقاومت و گاهی ضرورت همراه می باشد؛ نه مقاومتی آن را همراهی می کند و نه ضرورتی، بلکه محصول فرایند عدم توازن، تعادل و تعدیلاتی است که حقارت، سرخوردگی، یاًس و ناامیدی و از همه مهمتر تضییع حقوق اجتماعی و انسانی را با خود دارد.حرکت بد فرجام و نا فرجامی است که نه منافع و مصالح تروریست را در بر دارد و نه بسترهای لازم را برای ممانعت از تعارض و تعدی فراهم می آورد.                                                                  

                  پس ترورمحصول بلامنازع دگمهای ایدئولوژیکی وجزمیت های دینی می باشد. و تروریسم  حاصل بحرانهای فزاینده ای است که خرافه پرستان ومتجاوزان به حقوق انسانی را در دهشت سقوط و زوال فرو برده است. پس با ادعای فلاح و رستگاری بشری ازفنا ونیستی، به تخریب و انهدام مادی و معنوی مبادرت می ورزند. بدینسان تروریسم و امپریالیسم با مقاومت دربرابر واقعیات والزامات عصر، همانند دو تیغۀ یک قیچی تلاش عدیده ای را برای قطع روند تکاملی و توسعه و پیشرفت بشری آغازنموده اند. یکی با حربۀ مبارزه با سیاستهای تجاوزکارانۀ امپریالیستی به هدم و فنای مردم مبادرت می ورزد ودیگری باحربۀ استقرارآزادی ودموکراسی به کشتاروغارت منابع دیگران اقدام می نماید. هردوبا اقدامات مرگبار،وحشت وتروررا اشاعه داده وبا ایجاد مشغله های فکری مداوم و التهابات محیطی، افکارعمومی را از واقعیت های و الزامات دور نگهداشته اند. پس امپریالیسم و تروریسم ، هر دو منادیان مرگ و هدم دستاوردهای انسانی هستند؛ چرا که مرگ و نیستی ، استمرار حیات شان را تسهیل می کند.                                                                                                                                     

                    عدم تعادل و توازن در سطح جهانی ، قطب بندیهای اقتصادی و رقابت های مخرب و نامتعارف؛ به تحکیم و تقویت برخی قدرتهای موازی و مخرب در سطح جهان منجر شده است. بعد از دو جنگ جهانی و تقسیم جهان بدو بلوک  کاپیتالیستی و سوسیالیستی، سیاستهای ارتجاعی امپریالیسم بر علیه حرکتهای مترقیانه و انقلابی  آغاز شد. پیروزی گسترده و روزافزون انقلابات سوسیالیستی که خود محصول عملکرد مخرب و بحران سازسیاستهای امپریالیستی در سطح جهانی بود؛ این فرایند و فوبیسم ناشی از رشد و توسعۀ ابعاد اقتصادی اجتماعی کشورهای سوسیالیستی، قدرتهای کاپیتالیستی را به تلاش و تکاپوی شدید برای تضعیف و تخریب سیاستهای اقتصادی اجتماعی اینگونه کشورها واداشت. بدینسان با تکیه بر تضاد و دشمنی جزم اندیشان دینی با نگرشهای علمی و مترقی؛ به تقویت و بسیج آنها برای مبارزه با اردوگاه سوسیالیستی بر آمد. این فرایند و ضعف اساسی کشورهای سوسیالیستی در تحقق آرمانهای خویش، منجر به تقویت و روی کار آمدن حکومت ها و گروههای مسلح  بر علیه قطب اقتصادی و فرهنگی  بلوک سوسیالیستی گردید. تداوم این روند و فروپاشی بخش عمدۀ بلوک سوسیالیستی  و هجمۀ قدرتهای اقتصادی و نظامی  کشورهای امپریالیستی به مناطق تحت نفوذ کشورهای سوسیالیستی سابق و منطقۀ خاورمیانه  برای استقرار پایگاهای نظامی بمنظور ایجاد نظم نوین و دخالتهای قیم مآبانه در سر نوشت کشورهای منطقه؛ منجر به تحریک و تحرک بنیاد گرایان بویژه بنیاد گرایان اسلامی در سطح جهان بویژه منطقۀ خاورمیانه گردید.                                      

                       بنابراین، بن لادنها و حامیان تروریسم بین المللی  فرزند خلف سرمایه و قدرت مبتنی بر آن می باشند؛ که برای گسترش و نفوذ کمونیسم بین المللی، به سلاح و صلاح مجهز شدند و امروز به خطری جدی و بالقوه در مبارزات ، تضادها و تخاصمات جهانی مبدل گردیده اند. این جریانهای مخرب، با سیاستهای غلط وتبهکاریهای امپریالیسم جهانی روز به روز تقویت شده اند. امروز قدرتهای بزرگ اقتصادی با استفادۀ گسترده از ابزارهای ارتباطی، تروریسم را به وحشت و دهشتی مبدل ساخته اند که وحشت و هراس از دست رفتن هویت، اصالت و حیات و ممات بخش عمده ای از جهان با سلطۀ سرمایه و اقتدار میلیتاریستی امپریالیسم جهانی به امری ثانوی و کم اهمیت مبدل شده است.بسیاری از بیگنا هان هر روز در سطح جهان نیست و نابود می شوند،گرسنگی و فقر بخش عمده ای از جهان بویژه افریقا و تقریباً آسیا را در می نوردد،آلودگیهای زیست محیطی رو به افزایش است، قربانیان ایدز، سرطان، سیل و زلزله و غیره روز به روز فزونی می گیرد،تجاوز و تعدی به حقوق انسانی و اجتماعی وسعت می پذیرد، آزادی و امنیت عمومی تحت دفاع از حریم امن قانونی، ملعبۀ خواست و نیات غیر انسانی و غیر منطقی افزونخواهان و قدرت طلبان می گردد؛ تمامی این روند نامطلوب تحت الشعاع مبارزۀ دروغین با تروریسم قرار گرفته است.                                                                                

                     پس تروریستها خود قربانی تبهکاریهای امپریالیسم جهانی بوده و در دام اهریمنی سود و سرمایه به اسارت گرفته شده اند. ولی در مبارزه با نواندیشی، نوگرایی و تحول هم جهت و همسو با سیاستهای امپریالیستی عمل می کنند. چرا که امپریالیسم و تروریسم  هر دو از آگاهی و درک واقعیتهای محیطی مردم در هراسند؛ پس تلاش می ورزند از طریق تشویش اذهان عمومی و التهابات محیطی مداوم از شور و شعور مردم در راستای اهداف واپسگرایانۀ خویش بهره گیرند. این نقطۀ مشترک و استراتژیک آنها در مبارزه بر علیه انقلابات مترقی در سطح جهان بوده و خواهد بود. اصولاً عوامل ترور بر انگیخته می شوند با این فکر که می توانند با اتکاء بر سرچشمه های راکد و ایستای جزمیت دینی و یا دگمهای ایدئولوژی خلاء ناشی از ضعف خرد و تعقل را پر نمایند. ضعفی که در روند بیمار گون حاکم بر اوضاع جهانی، نبود بازتابهای اصلاح گرایانه و بهبودی بخش در تبادل و تبدیلات محیطی و سیاستهای  هجمه ، تخریب و انهدام امپریالیستی و دگماتیست های خرد گرا حاصل آمده؛ به تعمیق و گسترش دامنۀ حرکتهای تروریستی در سطح جهان منجر شده و به حرکتهای تهیجی و نا بخردانۀ تروریستها مشروعیت بخشیده است.                                                                      

                       خوش باورانی که فکر می کنند، قدرتهای امپریالیستی در تلاش برای ایجاد یک دولت فلسطینی هستند و یا آمریکا و اسرائیل به ایران حمله خواهند کرد، در اشتباه محض بسر می برند. جنگ و اغتشاش در منطقۀ خاورمیانه از ابزارهای مهم کاهش یا تعدیل بحرانهای  رو به گسترش  قدرتهای بزرگ اقتصادی  جهان است. امروز ترس از قدرت نظامی اسرائیل و بحران مبهم و شبهه بر انگیز هسته ای ایران؛ بهانه ای شده است که منطقۀ خاورمیانه بیش ازهرزمانی مسلح ترو نظامی ترشده ؛وقراردادهای خرید تسلیحات نظامی و هسته ای و پایگاههای نظامی رو به فزونی گیرد. اکنون سیاستهای ایران و امریکا مکمل هم هستند و همدیگر را در رسیدن به اهدافشان یاری می رسانند. ایران و اسرائیل هر چه بیشتر منطقه را نا امن می کنند و قدرتهای امپریالیستی  هر چه بیشتر منطقه را نظامی تر کرده و برای تخفیف بحرانشان هر چه بیشتر دامنۀ ظرفیتهای تولیدی نظامی  شان را توسعه می بخشند. اکنون اسرائیل،ایران،عراق، افغانستان و فلسطین مرکز سیاست بازیهای امپریالیستی برای پیشبرد اهداف استعماری و استثماری اش می باشند. آری دولت فلسطین تشکیل خواهد شد و آمریکا و اسرائیل به ایران حمله خواهند کرد؛ زمانی که وضعیت منطقۀ خاور میانه  تاًثیرش را در روند بحرانی اقتصاد امپریالیستی از دست بدهد. واین امر در مورد ایران زیاد دور نیست. فراموش نکنیم که هر چه قدر منطقۀ خاور میانه ناامن تر باشد، نظم نوین مورد نیاز امپریالیستی آسانتر و با هزینۀ مردم منطقه تحقق می یابد.                                                                                                               


                  تروریسم با مبارزات جعلی و مبتنی بر تعصبات خشک و بی مغز با سیاستهای تجاوز کارانۀ امپریالیسم جهانی، و خلاء مبارزات اصولی نیروهای مترقی ، جایگاه خاصی را برای پندارگرایی و خرافه پرستی باز نموده است. این فرایند تحدید جدی را برای  آرمانهای انسانی و الزامات عصر فراهم ساخته است. عملکرد و موضعگیریهای  روشنفکران و نیروهای مترقی نیز تحت الشعاع فتنه گریهای مداوم  امپریالیسم و تروریسم در منطقۀ خاورمیانه و جهان قرار گرفته است. امروز بخش عمده ای از توان علمی و مبارزاتی نیروهای مترقی به سوی معضلاتی هدایت شده اند که توسط امپریالیسم و تروریسم در سطح جهان از جمله عراق، ایران، افغانستان، اسرائیل و فلسطین ایجاد شده است. و مسایل اساسی چون الزامات عصر، مسایل زیست محیطی، فقر و نابسامانیهای اخلاقی و رفتاری و همچنین بن بستها و گره گاههای نزول و سقوط اهداف اهریمنی امپریالیسم و تروریسم تقریباً به فراموشی سپرده شده است. بدینسان جایگاه علوم نظری مخدوش شده و مبانی تئوریک  تحت الشعاع تحلیلهای سطحی و روزمرۀ رخدادهای محیطی قرار گرفته است.این فرایند خواست واقعی نیروهای ارتجاعی بوده، که تحقق یافته است.                                                                                    

                  بایستی به حیات تروریسم پایان بخشید، و ترور و تروریست را  از حیات اجتماعی زدود.چرا که افزایش ترور و تقویت تروریسم به تقویت و تحکیم  بنیادگرایی و جزم اندیشی منجر شده که فرآیند توسعه و تکامل جامعه و انسان را با موانع جدی روبرو می سازد.ضمن اینکه به هدم و حذف بسیاری از دستاوردهای انسانی و منابع ثروتهای عمومی می انجامد که می توانند به منبع و منشاء  رفع بسیاری از کمبودها، نارساییها و ناهنجاریها در سطح جهانی مبدل گردند. این مهم با درک واقعیتهای کنونی حاکم بر جهان و دوری از سیاستهای غیر انسانی امپریالیستی و توهمات کور و نازای تروریسم امکان توفیق دارد. خلع سلاح تروریستها فقط با حمایت افکار و آراءجهانی بویژه کشورهای فقیر و عقب مانده و همچنین به بهبود  روابط و مناسبات انسانی و تعدیل توزیع ناعادلانۀثروت عمومی و کاهش جدی فقر در سطح جهانی وابسته است. هر گونه تحریک، تخریب و انهدام با استفاده از ابزار و سرمایه، به تداوم وتعمیق حرکتهای تروریستی درسطح جهان منجرشده وبه پیچیده ترشدن دامنۀ نا امنی ها در گسترۀ وسیع جهانی  می انجامد.                                                                                           



اسماعیل رضایی                                                                    
 پاریس                                                                            
     3/6/ 2008