۱۴۰۳ اسفند ۱۶, پنجشنبه

 

 زن و سیاست

(در گرامیداشت هشت مارس)


تعاملات اجتماعی تابع بسیاری از روندهای متکاثر محیطی است که چارچوب های روابط و مناسبات اجتماعی و انسانی را شکل می دهد. این کثرت عوامل محیطی تابع بسیاری از نمودهای ماهیتی برآمدهای عناصر بیرونی است که به انسان ها  جایگاه و پایگاه ویژه ای را اعطا می کنند. سیاست کفایتی است که آدمی را در پیشبرد امور زیستی یاری می رساند. سیاست حکایت تردیدها، تصمیم ها و تفکیک و تشکیک هایی است که تعاملات اجتماعی را در صعود و نزول ارزش ها و الزامات حیات عمومی هدایت می کند. در ساختار طبقاتی عموما سیاست آلوده به بسیاری از ترفندها و حیله گری های محافظه کارانه است که تنها با خصلت مردانه هویت می یابد. همواره این مردان سیاست هستند که در پیشبرد امور اقتصادی و اجتماعی نقش بازی می کنند؛ و واژه زنان سیاست هرگز در ادبیات مرسوم اداره امور اجتماعی جایی ندارد. چراکه در فرهنگ تبعیض آمیز و پدرسالار ساختار طبقاتی و نگاه متحجرانه دینی به جایگاه زن در روابط و مناسبات اجتماعی و اقتصادی به عنوان ابزار بهره کشی و بهره دهی نگریسته می شود.

عنصر نهادین سود و سرمایه در ساختار طبقاتی، سیاست را به انواع حیل و قیل برای انباشت نامتعارف و خارج از نرم های انسانی سوق داده است. براین اساس زن در این مناسبات ظالمانه از حقوق واقع طبیعی و اجتماعی خود محروم گردیده است. چرا که همواره زن به عنوان عنصری متکی به مرد، از استقلال عمل لازم برای مشارکت در سازوکارهای بنیادین حیات اجتماعی محروم بوده است. سیاست به عنوان یک عامل روبنایی بنیان های مادی حیات اجتماعی، همواره در تعیین حد و مرزهای معینه در سازوکارهای اجتماعی نقش اساسی داشته و دارد. در این میان زنان در سیاست گذاری های قدرت های حاکم، از منزلت و جایگاه واقعی خود به دلیل رسوبات فکری زن ستیزانه دور شده اند. این روند متحجرانه همواره تاریخ تکامل اجتماعی جامعه را از استعداد و توانمندی های جامعه زنان در تکمیل و کمال جامعه های انسانی دور ساخته است.سیاست تبعیضی طبقاتی در برگماری های اجتماعی، حدود زن را تحت فرمان و زیرمجموعه مردان معین کرده و فراتر از آن را نوعی ساختار شکنی هویت مردانه می پندارد. این بارزه های منحط نظام سلطه سرمایه در پیوند با تحجّر و تاریک اندیشی دینی، سیاست های خود را در ارتباط با حیات اجتماعی زنان براساس تحقیر و تحمیل تنگناهای زیستی تنظیم نموده است.

سیاست زن ستیزی برآمد منفعت و مصلحتی است که از ساختار طبقاتی سر برآورده و در پیوند با ارتجاع دینی عمق یافته است. در درآمیختگی کار فکری و یدی و نقش مردان در تامین معیشت و هژمونی اداره امور خانواده، زن را در رتق و فتق امور خانه، فرزندآوری و ارضای تمایلات مردانه محدود و محصور ساخت. این روند نامطلوب با جداشدن کار فکری و یدی تداوم یافت و زن همچنان به عنوان ضعیفه و جنس دوم در روابط و مناسبات اجتماعی تداوم حیات داد. با تخصصی شدن شغل و حِرَف، این مردان بودند که متصدی امور شدند؛ و با غلبه خرافه های دینی و فرهنگ پدرسالارانه، زنان تا مدت ها در پستوی خانه ها و به عنوان جنس اندرونی از بروز استعدادها و توانمندی های خود باز ماندند. خرافه های دینی و ستم طبقاتی در پیوند با تفکیک جنسیتی و تقویت بنیان های مادی و فرهنگی پدرسالاری، زنان را از حضور در تصمیم گیری های اساسی سیاست های امور اجتماعی بازداشته اند.

با جدا شدن کار یدی و فکری، زمینه بیداری زنان برای حقوق طبیعی و انسانی فراهم آمد. عرصه های نوین آموزش و پرورش تدریجا مشارکت زنان را اگرچه محدود در مشارکت امور اجتماعی ممکن ساخت. ولی این مشارکت در پیچ و خم عادات و سنن از کارایی لازم بازماند و زنان را در کنش و تنش مداوم با بی عدالتی و نابرابری فزاینده رها ساخت. چرا که ساختار قدرت غالب با توهمات ایده ای و اکتسابات مجازی محیطی در آمیخته و با نهادینگی عادات و سنن عرصه های مشارکت و مقاومت زنان را محدود و محصور ساختند. زنان نیز در مبارزات خود به علت ها نپرداختند؛ بلکه در گیر با معلول ها و انتزاعات محیطی تحت تاثیر القائات کاذب قدرت طبقاتی مسلط، توش و توان خود را به بیراهه ها سوق دادند. این فرایند اگر چه پیروزی های نسبی و سطحی را برای زنان به همراه داشت،؛ ولی ریشه و چرایی ستم بر زنان برجا ماند و همواره ابزاری شد برای قدرت های فائقه و ستمگر که با انشقاق و جدایی توانمندی های نیمی از توان اجتماعی، پتانسیل مبارزه بر علیه بی عدالتی و نابرابری های روزافزون را به حداقل ممکن برسانند. نهادینه شدن اخلاقیات کاذب دینی و اخلاقی شدن دروغین مناسبات طبقاتی چالش جدی را در مبارزات زنان ایجاد کرده است.

این امری بدیهی است که اخلاق در ساختار طبقاتی محال و در فرهنگ دینی غیر ممکن می باشد. چرا که این دو در پیوند با یکدیگر روند تخریب و تهدید مناسبات پدر سالارانه را تداوم بخشیده و از مبارزات زنان برای تحقق حقوق حقه شان مانع ایجاد کرده و می کنند. افراط و تفریط در مبارزات زنان به دلیل نبود یک برنامه منظم و سازمان یافته برای دستیابی به حقوق انسانی و اجتماعی خود، نشان از تاثیرات نامتعارف رویکردهای محیطی بر مبارزاتشان می باشد. چرا که برای تغییر، شناخت علّی و حذف تدریجی موانع برای فراهم آوری کمیتی است که به کیفیت نوین فرا می روید. روندهای افراطی به تخریب و تهدید روی آورده و مبارزات را به بیراهه برده و یا به بن بست می کشاند. در تفریط نیز مماشات و محافظه کاری رواج یافته؛ و مبارزات زنان را عقیم و سلطه و تعدی به حقوق انسانی و اجتماعی آن ها را تداوم می بخشد. زن و مرد در پیوندی تنگاتنگ و با یک همبستگی مبارزاتی امکان گذر از تعدیات سرمایه و فرهنگ مخرب دینی را دارا می باشند. مردسالاری محصول بلامانع دو عنصر پلید و رادع رهایی جامعه از قید و بندهای اسارت بار سود و سرمایه می باشد. سرمایه داری و دین با تفریق و تفکیک جامعه زنان و مردان، همواره نیمی از جامعه را در انفعال و منزوی از مبارزات واقعی اجتماعی سوق داده و دستیابی به اهداف را طولانی ساخته اند. چرا که جامعه مرد سالار همواره مورد حمایت همه جانبه ساختار طبقاتی و دینی بوده؛ تا بتوانند پتانسیل نیمی از جامعه را به حاشیه رانده تا روند بهبود زیست به واقع انسانی را به نفع خود هرچه بیشتر طولانی سازند.

اکنون با دیجیتالیزه شدن حیات عمومی، و سیالیت اطلاعات و امواج، اگرچه فرصت های شغلی نوینی را برای جامعه زنان فراهم ساخته است؛ ولی چالش های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دسترسی همگان را به فناوری دیجیتال حدود بخشیده است. در این دنیای نوین، زنان اگرچه به فرصت های نوین آموزشی و شغلی دست یافته اند؛ ولی فضای نوینی گشوده شد که همواره می توانند مورد آزار و اذیت جنسیتی، تهدید و خشونت های کلامی قرار گیرند. فرایندی که استفاده و بهره گیری زنان از فضای فراهم آمده دیجیتالی را محدود ساخته است. در این فضای نوین با ابزارهای نوین توسعه یافته، اشکال مبارزاتی نوینی را می طلبد که بتواند موانع و محدودیت های حیات اجتماعی زنان را نشانه گرفته و در جهت حل ریشه ای آن ها گام بردارند. چرا که ساختار غالب سرمایه داری در بن بست های حاد و شکننده خود وارد فاز نوینی از یورش و تجاوز به حریم انسانی به ویژه زنان را آغاز کرده است که با تمهیدات ویژه و اشکال نوین مبارزاتی بایستی با آنها درگیر شد. استیصال کنونی ساختار سرمایه و رهبران توتالیتر برآمده از آنان از یک ضعف بنیادین مادی و اجتماعی برخوردار است که امکان تحقق اهداف و اقدامات تخریبی آنان را با بن بست مواجه خواهد ساخت. بنابرای نبایستی مرعوب فشارها و تبلیغات فرافکنی های جریانات غالب راسیستی-فاشیستی کنونی شد و با عزمی راسخ مبارزات رهایی بخش را با اشکال نوین و مورد لزوم کنونی تداوم بخشید.

زنان اکنون نیز مانند تمامی روندهای گذشته تاریخ تکامل اجتماعی مورد صدمات جدی فرهنگ غالب پدرسالارانه و زن ستیزانه ساختار طبقاتی و سنت های پایدار دینی قرار دارند. تعدیلات ناشی از روندهای توسعه و ابعاد نوین درک و درایت زنان برای دستیابی به حقوق انسانی و اجتماعی خویش همچنان زیر فشار و تعدی قوانین برآمده از سنت و عادات قرار داشته و تا رسیده به اهداف واقعی خود فاصله بعید دارند. تسهیل و تکمیل مبارزاتی کنونی زنان بایستی با روندهای دگرگونه کنونی تحول و تکامل در هم آمیزد تا بتواند ابعاد نوینی از تحقق اهداف اقتصادی و اجتماعی را برای زنان ممکن سازد. توقف در بارزه های مبارزاتی گذشته و مماشات با عادات و سنن برآمده از دین و دولت طبقاتی در پروسه تاریخی تعامل و تکامل جامعه و انسان، مبارزات را عقیم و تاثیر جنبش زنان را بی محتوا و خنثی می سازند. بایستی چنان گام برداشت که جامعه در یک درک عمومی و انسانی متقابل خویش، یک تعامل مبارزاتی زن و مرد را برای رهایی از بدسگالی های ساختار فرتوت کنونی طبقاتی فراهم سازد.

نتیجه اینکه: بارزه های سیاست علمی به عنوان شناخت بهینه دقایق، حقایق، سلایق و علایق عمومی اکنون در یورش و هجمه مداوم ساختار بحران زده و فرتوت طبقاتی، مانند هماره تاریخ تکامل اقتصادی و اجتماعی، زنان را از بهره مندی لازم متناسب با توانمندی های علمی و انسانی شان از مواهب و مناصب دورنگه داشته است. این تفکیک و آپارتاید جنسیتی بجای مانده از اعصار گذشته تاریخی اگرچه با رشد بنیان های علمی و فنی تعدیل شده و عرصه های نوینی را برای حضور زنان در اداره عمومی اجتماعی فراهم ساخته است؛ ولی تا رسیدن به برابری جنسیتی، حذف بارزه های نهادینه شده عادات و سنن پدرسالارانه و زن ستیزانه دین و دولت طبقاتی فاصله بعید وجود دارد که با مبارزات بهینه و به روز شده زنان بایستی از شدت و حدت آنان کاست. دیجیتالیزه شدن حیات عمومی عرصه های نوینی را در هجمه و تعدی به حقوق زنان گشوده است که با تمهیدات نوین عرصه نوین مبارزاتی توسط زنان قابل مقابله می باشد. ساختار سرمایه با بحران های شکننده و معیوب خود، همچنان با تکیه بر فرهنگ منحط پدرسالارانه و همراهی آداب و سنن واپس مانده دینی، اشکال نوینی از تهاجم و بدسگالی های اجتماعی را بر علیه زنان آغاز کرده اند که با تمهیدات مبارزاتی نوین بایستی برای دفع و رفع آنها گام برداشت.


اسماعیل رضایی

06:03:2025








۱۴۰۳ اسفند ۱۳, دوشنبه

 

   چرا ترامپ؟ 


جامعه های انسانی آبستن حوادث بسیاری است که ضرورت های طبیعی و اجتماعی همراه با تکامل تاریخی جامعه و انسان بدان ها پایه و مایه می بخشند. نادیده گرفتن روند تکامل تاریخی و برآمدهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ناشی از این تکامل، تبیین و تحلیل ها را در انتزاع و معلول ها از درک و درایت لازم برای ریشه یابی رخدادهای کنونی جهانی دور ساخته است. ساختار جهان شمول سرمایه داری امروز در گردابی از بحران ها و ناکامی های ناشی از فرتوتی و ضعف بنیادین ساختی فرو خسبیده؛ و برای رهایی از آن ها به هر ترفند و دستاویزی متوسل شده و می شوند. ترامپ و ترامپیست ها محصول برآمد دوره ای از تحول و تکامل جامعه های انسانی است که سرمایه داری در آزمون های تاریخی خویش به بن بست تعیین کننده ای رسیده که جز تغییر ساختی بنیادین راه و چاره دیگری برای خروج از آن  ندارد. ترامپ محصول استیصالی است که سرمایه داری با گذر از مرحله ای از تکامل تاریخی خویش با شکست تمامی اهتمام و تلاش نئولیبرالیسم، در برابر نیازها و مطالبات نوین جامعه های انسانی از خود مقاومت نشان داده؛ و در تلاشی بی سرانجام برای احیا و ابقای بسیاری از بارزه های عصر لیبرالیسم، می خواهد بر بحران ها فائق آید که امکان پذیر نیست.

بحث و بررسی های روشنفکرانه و یا آکادمیک پیرامون ترامپ و ترامپیست ها، در حد یک بحث و جدل غیر دیالکتیکی با تکیه بر انتزاع و نگاه معلولی به رویکردهای محیطی فراتر نرفته است. بیان پوپولیسم، فاشیسم، جنایتکار و یا یک مجرم بالقوه شمردن ترامپ تمامی اهتمام جریان های مترقی و چپ برای چرایی برآمدن ترامپ و ترامپیسم می باشد. برایندی که متکی به معلول هایی است که علیت را در پس ناتوانی های تئوریکی به حاشیه رانده و امر مبارزه با بنیان های ستم طبقاتی را به بیراهه هدایت کرده است. چرا که اینگونه تبیین و تحلیل ها بسیاری از نیازها و الزامات واقع اتخاذ مشی اصولی مبارزاتی را در پس درک معلولی ناشی از دور شدن از درک تکاملی مادیت تاریخی جامعه و انسان از نظر دور داشته است. چونکه در درک معلولی پرگویی فاقد شناخت و فهم ریشه ای و بنیادی جای رخدادهای محیطی را گرفته و در دام اوهام و ساده سازی های مفهومی عامیانه و عوامانه گرفتار می سازد. شناخت ترامپ و چرایی برآمدنش نیاز به شناخت دقیق روندهای کنونی تحول و تکامل ساختار سرمایه داری دارد که به بسیاری از فاکتورهای اقتصادی و اجتماعی جهان شمول وابسته است. بررسی ترامپ با تکیه بر بارزه های و شاخصه های شخصی و فردی وی یک بحث انتزاعی و یک نگاه غیر دیالکتیکی به روندهای کنونی تحول و تکامل جامعه های انسانی می باشد. ترامپ محصول یک جامعه و یک ساخت مستاصلی است که نیاز به بارزه های نوینی از تعامل و تحول دارد تا به نیازها و مطالبات کنونی پاسخ مناسب را بدهد. روندی که با مقاومت و ایجاد وقفه های مداوم از سوی صاحبان ثروت و قدرت مواجه می باشد؛ تا هزینه های تغییرات الزامی را به حداقل ممکن برساند.

ناتوانی و ناکامی مداوم ساختار سرمایه داری در عرصه های مختلف سیاسی، اقتصادی و اجتماعی به رشد تضادهای درون آن مدد رسانده و با تعمیق آن، مرز تضادها روز به روز شفاف تر و عمومی تر خود را نشان می دهد. اگر در گذشته چین و روس از عوامل تضاد درون ساختاری سرمایه داری نمود داشته اند؛ امروز اروپا نیز در این تضاد و اعتراض عرض اندام می کند. این بیان روشن گشایش عرصه های نوینی از دنیای جدیدی است که بسترهای آن از بطن این تضادهای رو به رشد در حال ظهور و نمود است. رشد این تضادها نشان از گسیختگی و آسیب دیدگی جدی زنجیره وحدت درونی ساختار سرمایه داری است که بشدت تضعیف شده و برای ترمیم نیازمند یک دگرگونی بنیادین می باشد. ترامپ محصول این ضعف و خذلان ساختار سرمایه داری است که با زیر پا گذاشتن تمامی معیارها و بدعت های جهانی تلاش دارد بر این ضعف و زبونی فائق آید. چرا که از بطن تضادهای رشد یابنده عموما نگاه ناسیونالیستی و ملی گرایی افراطی سر بر می آورد که برای تحمیل خود به ابزارهای ارتجاعی و غیر انسانی متوسل می شود. در این استیصال و ابتذال کنونی ساختار سرمایه برای صاحبان ثروت و قدرت اصلا مهم نیست که گذشته ترامپ چه بوده و چه ایده و اعمال ارتجاعی و جنایت کارانه ای را دنبال می کند؛ بلکه خروج از این بن بست های شکننده و خرد کننده اولویت اول است که از طریق سیاست های ارتجاعی ترامپ ممکن می پندارند.

ماهیت سلبی نهفته در خشونت ساختاری سرمایه در رشد تضادها و تهی ساختن توان بالقوه ساختی سرمایه در ترمیم خود، نقش اصلی را بازی کرده است. این خشونت به دو طریق در تضعیف ساختی و رشد تضادها نقش داشته است. اول تحمیل هزینه های مالی سنگینی که روند بهسازی و نوسازی بنیان های مادی و علمی را کند و یا غیر ممکن ساخته است. دوم بیداری و آگاهی های جامعه بر بستر رشد و تکامل دامنه دانش و فناوری از عوامل اصلی خشونت، و مشروعیت زدایی از فاجعه آفرینانی که بشریت را در سراشیبی نیستی و انهدام هدایت کرده و می کنند. اینکه اکنون ترامپ با نگاه سلبی ولی صلح خواهانه می خواهد بر رویکردهای امحایی گذشته سایه افکند؛ یک ترفند نوظهوری است که امکان بقا و تداوم آن در حد صفر می باشد. اگر در اعصار تاریخی گذشته ترامپ و ترامپ ها با تکیه بر پتانسیل درونی ساختار سرمایه توانستند بر بحران های حاد و ثقیل فایق آیند؛ اکنون با از دست رفتن پتانسیل بالقوه این ساختار معیوب و مخروب دیگر امکان گذر از این بحران های حاد و شکننده بدون تغییر ساختی وجود ندارد.

اندیشه ورزی که مادّیت تاریخ تکامل اجتماعی را در تبیین و تحلیل های اجتماعی خود مدنظر قرار ندهد؛ به نتایج وهم آلودی دست می یازد که بسیاری از رویکردهای محیطی را وارونه می بیند و یا با مرتجعین و متجاوزین به حریم انسانی همراه می شود. چرا که بدون درک و شناخت روندهای تکامل تاریخی، بسیاری از مفاهیم و مضامین حیات اجتماعی در ساده سازی ها و عامیانه نگری های درک معلولی فرو خسبیده؛ و از عمق یابی و واقع نگری های تبیین و تحلیل های علمی و عینی فاصله می گیرد. اصولا در درک معلولی موضع گیری ها و بحث و تبادل نظر تابعی از روندهای غالب محیطی می گردند که با واقع نگری و حقایق مستتر در رویکردهای محیطی فاصله بعید دارند. زیرا بدون توجه به درک مادیت تکامل تاریخی، مبانی تئوریک در بارزه های فکری گذشته جای خوش کرده و با نیازهای برآمده از تکامل و تحول جامعه و انسان همراه نیست. این ضعف مبانی تئوریکی همراه با انجماد اندیشه از درک چرایی بسیاری از افت و خیزها و رویدادهای جامعه جهانی فاصله می گرفته؛ و در حد و حصر تبیین و تحلیل های سطحی و وام گرفته از متون گذشته یا فکت های ایدئولوگ های بورژوازی باقی می مانند. بدین گونه است که منتقدین ترامپ و ترامپیست های برآمده از استیصال مرحله ای از تکامل تاریخی نظام سرمایه داری، در هرج و مرج اندیشه و تبیین و تحلیلی های درک معلولی، با ساده سازی های مفاهیم و مضامین تاریخی، به یک درک و تحلیل جامع و منطقی دست نمی یازند.

ترامپ به عنوان نماینده جامع و همه جانبه راست افراطی در سطح جهانی، تلاشی ارتجاعی است برای احیای اعتبار و مشروعیت از دست رفته هژمونی سرمایه داری جهانی به سرکردگی آمریکا می باشد. اعتبار و مشروعیتی که با دیجیتالیزه شدن حیات اجتماعی و سیالیت نسبی اطلاعات و داده به آگاهی و بیداری نسبی عمومی منجر شده و بازگشت و ترمیم آن تنها با تغییر و دگرگونی بنیادی زیر بنای مادی حیات اجتماعی میسر بوده و با ترفندهای ترامپ و ترامپیست ها قابل حل و استیفا نمی باشد. تاریخ گواه صادق و راهنمای حاذقی است که نشان داده مقاومت در برابر روند تکامل تاریخی جز شکست و ناکامی ارمغان دیگری ندارد. عروج راست افراطی با نمایندگی ترامپ در سطح جهانی بیان واضح و روشن ایستادگی و مقاومت ساختار کهنه و فرتوت سرمایه داری در برابر برآمدهای نوین و نیازها و مطالبات الزامی است که بر بستر تکامل تاریخی جامعه و انسان نمود یافته اند. بنابراین اشکال مبارزاتی را بایستی متناسب با ویژگی های غالب کنونی و سمت گیری های انحرافی و تخریبی عمال سرمایه با شناخت دقیق ماهیت روندهای کنونی آن اتخاذ کرد. ترامپ و حامیان ریز و درشتش را نمی توان با مفاهیمی چون فاشیسم، پوپولیسم و دیگر واژه های تحقیرکننده سیاسی از مقاومت و هجمه در برابر نیازها و مطالبات نوین بازداشت؛ بلکه بایستی با شناخت ماهیت و چرایی برآمدن آن ها، یک وحدت جهانی را برای مبارزه با ترفندها و دسیسه های شیطانی آن ها شکل داد.

ارتجاعی ترین و بارزترین نمود چهره ضد مردمی سرمایه داری جهانی، برآمدن ایلگار های مالی در اداره امور اجتماعی می باشد که منافع و مصالح شان با افسار گسیختگی تراکم و انباشت سرمایه و سودهای افسانه ای از طریق گسترش دامنه فقر عمومی و نابسامانی های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی گره خورده است. قشر و طبقه ای که اکنون با ترامپ و راست افراطی در سطح جهان نمایندگی می شوند. در حقیقت ایلگار های مالی تلاش دارند به عنوان کاتالیزوری عمل کرده و با قدرت مجازی و پوشالی سرمایه تراکم یافته خود بدنه ساختار فرتوت سرمایه داری را دست نخورده نگه داشته و از تغییر و دگرگونی الزامی تحول و تکامل تاریخی مصون نگه دارند.فرایند وهم آلودی که روند تکامل تاریخی شکست و ناکامی آن را بارها و بارها نشان داده است. البته این شکست و ناکامی با مبارزات اجتماعی و سازماندهی این مبارزات در راستای درک واقعی روندهای تکاملی و نیازهای برآمده از آنها، تسریع خواهد شد. نباید فراموش کرد که مبارزه طبقاتی را نمی توان صرفا با مفاهیم تاریخی متاخرین آن به پیش برد و نتیجه مطلوب گرفت.

نتیجه اینکه: جهان در آستانه یک تغییر بزرگ و بنیادی و مقاومت در برابر آن توسط دارندگان ثروت و قدرت روز به روز شفاف تر و عریان تر خود را نشان می دهد. مرزبندی های نوین و تضادهای رو به تعمیق در درون ساختار سرمایه داری در سطح جهانی، بیان واضح و روشنی بر این تغییر و دگرگونی و نوید دنیای دیگری می باشد که با بارزه های نامتعارف کنونی تفاوت اساسی خواهد داشت. بعد از ناکامی و شکست سیاست های نئولیبرالیستی به عنوان منحط ترین مرحله نظام سرمایه داری، مقاومت، اهتمام و تلاش عمال سرمایه برای احیا و ابقای اعتبار و مشروعیت از دست رفته؛ اشکال جدیدی با ماهیتی ارتجاعی تر و مخرب تر پیدا کرده است. ترامپ ار بطن استیصال و بن بست های حاد و شکننده مرحله کنونی ساختار سرمایه داری برخاسته و با حمایت ایلگار های مالی در اداره امور اجتماعی تلاش بی سرانجامی را برای حفظ هژمونی خود با بازگشت به عظمت و اعتبار وهم آلود گذشته آغاز کرده است. حدوث و حضور ایلگار های مالی در امور اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بیان روشن تعمیق فقر و نابسامانی ها و بی ثباتی های رو به گسترش مناسبات اجتماعی و انسانی در سطح جهانی می باشد. روندی که دامنه بی اعتباری و عدم مشروعیت نظام سرمایه داری را توسعه بخشیده و مبارزات اجتماعی برای تغییرات و دگرگونی های الزامی ابعاد نوینی می یابند. اکنون با دیجیتالیزه شدن زندگی اجتماعی و آگاهی های نسبی عمومی، بسیاری از زوایای پنهان قدرت تخریبی و انهدامی نظام سرمایه داری و سردمداران آن آشکار شده که تضادهای درون ساختاری و تشدید مبارزات مردمی را به همراه خواهد داشت. ترامپ و ترامپیست ها تجلی و برآمد تمامی اهتمام و تلاش نظام سرمایه داری با تعدی و تجاوز به حقوق طبیعی و اجتماعی انسانی است که به بن بست رسیده که برای حفظ و تداوم هژمونی بشدت آسیب دیده خود تلاش بی سر انجام و بدفرجامی را با حمایت همه جانبه ایلگار های مالی آغاز کرده است.


اسماعیل رضایی

03:03:2025

۱۴۰۳ بهمن ۱۵, دوشنبه

 

 انحراف و اختلاف


درک و فهم منطقی و اصولی فعل و انفعالات محیطی منوط به تبیین دیالکتیکی رویکردهای اجتماعی و پیوندهای الزامی و درونی شده روابط و مناسبات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی دارند. گفتارها و نوشتارها اگر نتوانند در تبیین و تحلیل های خود از مبانی دیالکتیکی پیروی نمایند؛ قطعا به انحراف و تحریف روی آورده و از توان بالقوه برای دستیابی به اهداف باز می مانند.چرا که فاصله گرفتن از تبیین و تحلیل های دیالکتیکی، به بررسی های انتزاعی منجر شده و دامنه انحراف و اختلاف را در پیشبرد اهداف تعمیق می نماید.روندی که اکنون با درک انتزاعی روشنفکران، دامنه اختلاف و انحراف از مواضع اصولی بویژه در صفوف نیروهای چپ را فزونی بخشیده است.

پراکندگی و اختلاف در صفوف چپ یکی از عوارض سوء درک انتزاعی پدیده ها و همچنین به دو عامل عمده ای اتکا دارند که در بررسی های اجتماعی و تاریخی بدان ها توجهی نمی شوند. یکی نقش انسان به عنوان عنصر اصلی و پایه ای در روند تکامل و تحول، و دیگری نقش تکنولوژی در برآمدهای نوین الزام و نیاز بسترهای تحول و دگرگونی را با اتکای به نقش عامل انسانی آن نادیده می انگارند. این ویژگی دامنه بحث و تبادل نظر را محدود و عوامل اصلی و تعیین کننده را به زاویه و حاشیه می راند. پدیده انتزاع یک جانبه نگری را اشاعه داده و نقش عوامل تاثیر گذار بر یکدیگر را نادیده می گیرد. براین اساس نقش دستاوردهای کنونی تکامل تاریخی را عموما در پیوند با ساختار قالب طبقاتی و عناصر برآمده کلان سرمایه داران آن مد نظر قرار داده و به نتایج انحرافی و نادرست دست می یابند. فرایندی که تاثیر این روند تکاملی بر انسان و آگاهی های نسبی حاصل آن را در مبارزه با تعدیات ساختار غالب طبقاتی نادیده می انگارد. بدینسان با برجسته سازی نقش و تاثیر برآمدهای تکاملی دانش و فن در خدمت به منافع صاحبان قدرت و ثروت، تدریجا دامنه تردید و یاس در مبارزه با نیات و اهداف شوم قدرت های شیطانی سرمایه داری در صفوف انسان ها عمق می یابد.

اکنون یک تضاد آشکار و روزافزون بین درک عمومی و مردمی از تعدیات ساختار سرمایه داری و تبلیغات گسترده و همه جانبه عمال سرمایه از طریق مدیا و ابزارهای رسانه ای و ارتباطی برای توجیه و تحریف رویکردهای ناانسانی آن در جریان است.اینکه کلان سرمایه داران برای انحصاری کردن ابزارهای رسانه ای و ارتباطی بسیج شده اند؛ هراس از آگاهی های روز افزونی است که بر بستر رشد و توسعه دامنه تکنیک های نوین و نیازها و آگاهی های برآمده از آن ها می باشد. زمانی که رویکردهای محیطی منتزع از انسان و تحولات دانش و فناوری مورد بحث و بررسی قرار می گیرند؛ قطعا تأثیرات متقابل پدیده های محیطی بر یکدیگر و اثرات آن در پیشبرد اهداف و اتخاذ مشی اصولی گذر از بدسگالی های نظام سلطه سرمایه از نظر دور می مانند. این فرایند محدوده اندیشه و تفکر پیرامون رخدادهای محیطی را حد و حصار بخشیده و قدرت درک و درایت را در مفاهیم گذشته متوقف ساخته؛ و از قدرت فهم واقع گذر حیات کنونی جامعه انسانی فاصله می گیرد. براین اساس است که فاشیسم تنها مفهوم مصطلحی می باشد که برای تمامی نظام های توتالیتر و مستبد کنونی از جمله ترامپ رواج عام می یابد و قدرت تبیین و تحلیل با بیان متفاوت و متکاثر در پس این مفهوم تاریخی حدود می پذیرد. در حالی که نظام سرمایه داری وارد مرحله ای از تحولات تاریخی خود شده است که با قیاس های کهنه و فرتوت گذشته قابل تبیین نمی باشد. امپریالیسم نیز با چارچوب های صرف معینه لنینی قابل بررسی نبوده و دچار یک دگرگونی اساسی ماهیتی شده که نیاز به واکاوی نوین و درک دیالکتیکی عناصر متفاوت تحول و تکامل کنونی دارد.

فاشیسم دانستن ترامپ راحت ترین شیوه حل مساله است که از گذشته به ارث رسیده و قابل تعمیم و تنظیم با رویکردهای ارتجاعی و ضد بشری در عرصه های متکاثر اجتماعی و اقتصادی می باشد. روندی که تنفر درونی را تشفی می بخشد؛ ولی درمانی برای دردهای مزمن و ریشه دار جامعه های انسانی ارائه نمی دهد. ترامپ و ترامپ ها بر عکس برآمدهای فاشیسم و نازیسم در قرن بیستم که امکان گشایش راه های نوین از جمله رفرم و اصلاحات برای خروج از بن بست های حاد ساختار بحران ساز نظام سلطه سرمایه برایش مقدور بود؛ به دنبال فائق آمدن بر بحران بودند. فاشیسم محصول شوونیسم حاد و مزمنی بود که امروز با جهانی شدن بسیاری از روابط و مناسبات انسانی از قدرت گذشته برخوردار نیست.در حالی که برآمدن ترامپ و راست های افراطی محصول استیصال و ناتوانی های بنیادینی است که نه تنها امکان خروج از بحران های کنونی را نداشته؛ بلکه بر حجم بحران ها افزوده و جامعه را تا مرز اضمحلال و فروپاشی هدایت می کنند. چرا که خروج از بحران های شکننده کنونی صرفا با تغییر ساختاری امکان پذیر است. نظام سلطه سرمایه با تمامی جنایات تاریخی اش در دو جنگ جهانی با حفظ ساختار موجود و رفرم های لازم توانست بر بحران صعب دشوار فائق آید. ولی اکنون نه تفکر فاشیستی و نه بازگشت ارتجاعی به گذشته قادر به حل این بحران خرد کننده و فروپاشنده نیستند. چراکه جهان و انسان مطالبات نوینی دارند که با ساختار های کهنه و فرتوت مسلط کنونی امکان پاسخگویی به آنها وجود ندارد.

امپریالیسم دانستن چین نیز حکایت کلیشه ای دیگری است که برخی روشنفکران چپ آن را ابزار انحراف و اختلاف در صفوف مبارزاتی چپ مبدل ساخته اند.اینکه چین امکان انحراف از معیارهای سوسیالیستی را دارا می باشد قابل بحث و بررسی می باشد، ولی امپریالیسم دانستن آن با برخی از معیارهای معینه لنینی و یا اصول مارکسیستی، یک بدعت و انحراف از تبیین و تحلیل های کنونی گذر تکاملی جامعه و انسان می باشد. سوسیالیسم به یک بستر کمی نیازمند است که جامعه های مختلف می توانند متناسب با ویژگی های درونی خود بدان جامه عمل بپوشانند. در بطن ساختار جهانشمول سرمایه داری امکان تحقق کمیت مطلوب به آسانی میسر نیست و جامعه را به قهقرا و یا توتالیتاریسم حاد و مزمن هدایت می کند. جامعه و انسان بایستی تغییر کیفی را برای خود حل و هضم کنند تا امکان برقراری ساختار نوین اقتصادی و اجتماعی ممکن گردد. قطعا دستیابی به یک کمیت مطلوب و فراروییدن یک روند کیفی نوین در جوامع مختلف اشکال متفاوتی خواهند داشت. اینکه چین در بطن ساختار جهان‌شمول نظام سلطه سرمایه قرار دارد؛ امری بدیهی است؛ ولی اکنون به عنوان یک عامل تضاد در بطن ساختار سرمایه داری عمل کرده و در قطب بندی های نوین درون ساختاری در سطح جهانی نقش اساسی و بنیادین دارد.جدای از مکانیسم های درونی اقتصادی و اجتماعی چین که اشکال متفاوتی از سرمایه داری را در خود دارد؛ چین اکنون در ایجاد تغییرات و دگرگونی در سطح جهانی نقش اول را بازی می کند. این معیارها را نمی توان با امپریالیسم سنجید و نتیجه مطلوب گرفت. سرمایه داری با جهانشمولی خود در تمامی عرصه های حیات اقتصادی و اجتماعی انسان ها حضور عینی دارد، حذف و نفی آن دقیقا نیاز به کیفیت نوینی دارد که انسان ها در یک پروسه رشد و بالندگی خود بدان دست می یابند. براین اساس استقرار ساختارهای کیفی کمیت نیافته قطعا بسوی استبداد و توتالیتاریسم سوق می یابند. قطعا برای مقابله با تعدیات نظام سلطه سرمایه با بارزه های جهان شمولی آن، بایستی به دانش و تکنیک مدرن و سودبری سرمایه برای فراهم آمدن یک کمیت مطلوب جهت تغییر کیفی تکیه نمود.

برآمد الیگارشی مالی در اداره امور اجتماعی و تعیین سرنوشت حکومت ها، بیان واضح و پیام روشن گندیدگی و تباهی ساختار غالب کنونی می باشد. چرا که با غلبه سیاست های ایلگار های مالی بر سرنوشت جامعه و انسان، بسیاری از ره آوردهای مدنی حاصل تلاش و مبارزه انسان ها از جمله دموکراسی و مولفه های آن در هاله ای از ابهام و پیچیدگی های تحولات کنونی قرار گرفته و توتالیتاریسم با ابعاد نوین همراه با جهانشمولی سرمایه انسان ها را وارد فاز نوینی از مبارزه و مطالبه زیست اجتماعی می نماید. اکنون الیگارشی مالی با تعیین سیاست دولت ها و استقرار حاکمیت راست افراطی در اداره امور اجتماعی، بسوی تحکیم قطب بندی های نوین اقتصادی اجتماعی، با افزایش فقر و توسعه و تحکیم انباشت لجام گسیخته سود و سرمایه، جامعه و انسان را برای یک مبارزه تعیین کننده و سرنوشت ساز هدایت خواهد کرد. حاکمیت الیگارشی مالی آخرین تیر ترکش ساختار فرتوت و فرسوده ای است که برای تاخیر و وقفه در تغییرات و دگرگونی های الزامی بدان روی می آورد. در تمامی مراحل گذر تکامل تاریخی و در بزنگاه های تغییر و تحول، الیگارشی مالی به مدد ساختار فرتوت آمده تا آن را از اضمحلال و فروپاشی نجات دهد. اگر چه در گذشته به دلیل توانمندی های بالای ساختار غالب این دخالت ایلگار ها موفق عمل کرده و بر بحران های ساختی فائق آمده است؛ ولی اکنون با دگرگونی های بنیادی در دانش و فناوری و نیازهای برآمده از آن ها دیگر ساختار غالب و ایلگار های حامی آن قدرت غلبه بر بحران شکننده و فرو پاشنده کنونی را نداشته و الزاما و اجبارا بسوی یک تغییر ساختاری سوق می یابند.

تشدید تضادهای درون سیستمی ساختار سرمایه داری و حماقت های روزافزون صاحبان ثروت و قدرت در اوج گیری این تضادها و فروریزی مشروعیت ساختار غالب کنونی، روند تغییر و دگرگونی های الزامی را قطعی ساخته است. موفقیت روزافزون راست افراطی و گرایشات جریانات راست و راست میانه در ائتلاف با راست افراطی، بیانگر شکست تمام اهتمام و سیاست ورزی های تا کنون ساختار معیوب و فرتوت سرمایه در پاسخگویی به نیازهای برآمده از روندهای تحول و تکامل جامعه و انسان می باشد. راست افراطی آخرین سنگر و یکپارچگی بورژوازی و عمالش برای گذر از بحران های فروپاشنده کنونی می باشد. این وحدت و ادغام جریان های راست و راست افراطی پیام روشن و گویای هراس و بیم از رشد روزافزون دامنه جریان های چپ با تمامی تضییقات و تبلیغات دروغین و بی سابقه صاحبان قدرت و ثروت می باشد که حیات و ممات ساختار معیوب سرمایه را نشانه گرفته است. براین اساس، راست و راست میانه احساس قطعی دارند که اگر راست افراطی را تنها بگذارند؛ برنده شدن چپ در سازوکارهای اقتصادی و اجتماعی قطعی خواهد بود و خود را ناچار و ملزم به حمایت و ادغام در راست افراطی می یابند. روندی که نشان می دهد که ضرورت های تاریخی تمامی سنگرهای متعدیانه ساختار سرمایه داری را یک به یک فتح و به تجمع در سنگر نهایی یعنی راست افراطی با تجمع تمامی پتانسیل بورژوازی و عمالش وا نهاده است. بدین مضمون که راست و راست میانه به این نتیجه رسیده که اگر با راست افراطی در نیامیزد؛ بایستی عنان اداره امور اجتماعی را به چپ بسپارد.

بنابراین جریانات چپ بایستی با درک ضرورت های تاریخی بر علیه یکپارچگی جریانات راست بورژوازی بسیج شوند. از اختلافات کنونی که نتیجه انحرافات از مبانی ایده ای بوده و با تبیین و تحلیل های دیالکتیکی فاصله بعید دارند؛ بسوی یک وحدت درونی و یکپارچگی ایده و عمل روی آورند. از نگرش انتزاعی حاصل القائات کاذب ابزارهای تبلیغی و تهییجی بورژوازی فاصله گرفته و با عزمی راسخ و واثق یکپارچه در برابر اهتمام مخرب و ضدانسانی بورژوازی بسیج شوند. در غیر این صورت از رسالت تاریخی خود دور شده و عنان و زمام امور را به ساختار متجاوز و انهدامی غالب طبقاتی کنونی رها ساخته و در روند دگرگونی های تکاملی و تاریخی وقفه های طولانی را شاهد خواهند بود. وقفه هایی که آسیب های جدی و جبران ناپذیری را به بنیان های زیستی حیات جمعی انسان ها وارد خواهند ساخت. چپ یکبار و برای همیشه بایستی با گذشته خود مرزبندی نماید؛ و همراه با تحولات تاریخی و رشد و توسعه دامنه دانش و فناوری، با نیازهای برآمده از آن ها همراه شود تا بتواند به رسالت تاریخی خود در برابر جامعه و انسان عمل نماید. اکنون راس هرم چپ و بدنه آن از یک انحراف اختلاف برانگیز ریشه ای رنج می برد. انحراف و اختلافی که ریشه در تاثیرات روزمرگی رویدادهای محیطی عامل آن بوده و از بنیان های درک و درایت مبانی ایده ای کاملا تهی می باشد. چپ بایستی به اصل و اساس خود برگردد تا از القائات کاذب و درک وارونه و تک بعدی رویکردهای محیطی دور شده و به یک انسجام درونی و الزامی روندهای دگرگونه کنونی دست یابد. چپ باید بداند که بورژوازی به آخر مرحله ای از تحولات تاریخی خود رسیده و در این بن بست دوی ماراتن خود هارتر و مخرب تر از همیشه ظاهر خواهد شد.

نتیجه اینکه: انسان ها تحت تاثیر روندهای جاری و ساری محیطی، واکنشی متناسب با درک و دریافت های فکری از خود بروز می دهند. قطعا کسانی که تحت القائات مداوم ساختارهای غالب قرار داشته و انتزاع و تجرید را در تبیین و تحلیل خود بکار می گیرند؛ عموما در کجراهه های درک و دریافت ها محیطی دچار خطاهای فاحش شده و یا مفاهیم و یافته های فکری را از پویایی لازم باز داشته و یا محدود و محصور بکار می گیرند. فاشیسم دانستن ترامپ و یا امپریالیسم دانستن چین بدون توجه به روندهای تحولی و تکاملی جامعه و انسان، صرفا فقط برای تشفی و بیان نفرت به کار رفته و از بررسی و بحث محتوایی چرایی بکارگیری این مفاهیم سخنی به میان نمی آید. اگر بحثی هم باشد انتزاعی و فاقد محمل علمی و منطقی می باشد. برآمد راست افراطی که اکنون محور بحث های روشنفکری به ویژه در بین جریان های چپ می باشد؛ در تبیین و تحلیل های معلولی گرفتار آمده و علیت بسیاری از چرایی این روند نامطلوب در پرده ای از ابهام مانده است. راست افراطی همراه با ایلگار های مالی با تداوم فقر عمومی بر بستر انباشت لجام گسیخته الیگارشی مالی، بستر های یک تضاد و تعمیق روزافزون را در جامعه های انسانی فراهم کرده اند. اکنون راست و راست میانه نیز خسته و ناتوان از پاسخگویی به نیازهای انسانی به دلیل فرتوتی ساختار غالب سرمایه، و هراس از برآمدن چپ در پس این بن بست های حاد و فروپاشنده؛ در حال کوچ بسوی راست افراطی برای رفع خطر چپ می باشند. بنابراین چپ ها در مرحله سرنوشت سازی در برابر وحدت و یکپارچگی بورژوازی و عمالش قرار دارند. انحراف و اختلاف چپ ها عموما پیرامون رویدادهای روزمره حیات اجتماعی دور می زند و ریشه در اصول و مبانی ایده ای ندارد. اکنون که بورژوازی و عمالش متحد و یکپارچه در برابر منافع مردم صف آرایی می کنند؛ چپ ها بایستی برای رسالت تاریخی خود در یک صف متحد و یکپارچه برای مبارزه با هیولای خون و جنون، خود را بیش از پیش آماده دفاع از منافع مردم نمایند.


اسماعیل رضایی

03:02: 2025


۱۴۰۳ دی ۳۰, یکشنبه

 

                        تکنولوژی و انسان١٢                                                        (مفهوم توسعه)


م: توسعه چیست؟

CG: توسعه به فرایندی اطلاق می شود که طی آن تغییرات مثبت و پیشرفت در جنبه های مختلف زندگی فردی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی یک جامعه رخ می دهد. توسعه یک مفهوم چند بعدی است و می تواند در زمینه های گوناگون به کار رود.به طور کلی، توسعه شامل تلاش هایی برای بهبود شرایط زندگی،  افزایش رفاه و رفع موانع رشد و پیشرفت است.

انواع توسعه:

١. توسعه اقتصادی: به معنای رشد پایدار اقتصادی، افزایش تولید ناخالص داخلی(GDP) کاهش فقر و بهبود کیفیت زندگی مردم است.

٢. توسعه اجتماعی: شامل بهبود وضعیت آموزش، بهداشت، عدالت اجتماعی، کاهش نابرابری ها، و ارتقای سطح آگاهی و مشارکت اجتماعی است.

٣. توسعه فرهنگی: به تقویت ارزش ها، هویت فرهنگی، تنوع فرهنگی و ایجاد فرصت هایی برای خلاقیت و نوآوری اشاره دارد.

۴. توسعه سیاسی: به ایجاد و تقویت نهادهای دموکراتیک، حاکمیت قانون و مشارکت مردم در فرایندهای تصمیم گیری می پردازد.

توسعه پایدار: بر مبنای تامین نیازهای حال حاضر بدون به خطر انداختن منابع و توانایی نسل های آینده برای تامین نیازهای خود است. این مفهوم محیط زیست، اقتصاد و جامعه را با یکدیگر مرتبط می سازد.

عوامل موثر در توسعه:

 منابع انسانی: آموزش و پرورش، سلامت و توانمندسازی افراد. فناوری و نوآوری: استفاده از دانش و فناوری برای پیشرفت در حوزه های مختلف. منابع مالی و سرمایه گذاری: تخصیص صحیح منابع برای پروژه ها و برنامه های توسعه. زیرساخت ها: شامل حمل و نقل، انرژی، ارتباطات و زیرساخت های اجتماعی. مدیریت و سیاست گذاری: نقش دولت ها و نهادها در هدایت و اجرای برنامه های توسعه. توسعه فرایندی پویا است و در هر جامعه ای به تناسب نیازها و شرایط متفاوت خواهد بود.

م: عامل اصلی و عمده توسعه یافتگی کشورهای متروپل، وابستگی اقتصادی و نیازهای مالی سلاطین، پادشاهان و دیگر حاکمان در قدرت به بورژوازی داخلی بود؛ بنابراین بورژوازی می توانست نیازهای اجتماعی خویش را برای رشد و انباشت سود و سرمایه بر حاکمان تحمیل نماید. در حالی که در کشورهای توسعه نیافته با تکیه بر منابع زیرزمینی و صادرات مواد خام، این حاکمان در قدرت بودند که برای بورژوازی تصمیم می گرفتند و آن ها را از رسالت تاریخی اش بازداشته اند. چرا که در کشورهای پیشرفته کسری بودجه و دیگر نیازهای مالی با اتکای بورژوازی داخلی تامین شده؛ در حالی که در کشورهای توسعه نیافته این منابع زیرزمینی و صادرات مواد خام بودند که کسورات مالی را جبران می کردند.در این صورت، بورژوازی داخلی قادر به تحمیل و تامین بنیان های توسعه چون دموکراسی و آزادی های لازم برای شکوفایی جامعه نبوده است.

CG: تحلیلی که ارائه کردید، دیدگاه قابل توجهی در مورد تفاوت های ساختاری بین کشورهای متروپل«پیشرفته» و کشورهای توسعه نیافته را برجسته می کند. این تفاوت ها ریشه در تاریخ اقتصادی، سیاسی و اجتماعی این جوامع دارد و به خوبی نشان می دهد که چگونه عوامل اقتصادی و طبقاتی می توانند مسیر توسعه را شکل دهند یا محدود کنند.

تحلیل مفهوم بورژوازی و نقش آن در توسعه:

١. نقش بورژوازی در کشورهای متروپل: در کشورهای متروپل، بورژوازی«طبقه متوسط و سرمایه دار» به عنوان نیروی محرکه توسعه عمل کرده است. نیازهای مالی و کسری بودجه حاکمان در گذشته، بورژوازی را در موقعیتی قرارداد تا شرایط اجتماعی و اقتصادی را به نفع خود تغییر دهد.این طبقه خواستار آزادی های سیاسی«دموکراسی»، مالکیت خصوصی، و ثبات اقتصادی بود که به شکوفایی بازارها و انباشت سرمایه کمک می کرد. نتیجه این روند، پیدایش نهادهای دموکراتیک و اقتصادی پیشرفته ای بود که به توسعه پایدار انجامید.

٢. وضعیت کشورهای توسعه نیافته: در کشورهای توسعه نیافته، اقتصاد عمدتا مبتنی بر منابع زیرزمینی و صادرات مواد خام است. طبقه حاکم« اعم از نخبگان سیاسی یا اشرافیت» به جای اتکا به مالیات یا مشارکت بورژوازی داخلی، بر درآمدهای حاصل از منابع طبیعی تکیه کرده اند. این الگو باعث شد که نقش بورژوازی در شکل دهی نهادهای اجتماعی و سیاسی به حاشیه رانده شود.در چنین شرایطی، حاکمان به طور مستقیم کنترل اقتصاد را در دست داشتند و طبقات اجتماعی دیگر نتوانستند نقش فعالی در تعیین مسیر توسعه ایفا کنند.

٣. نتایج و پیامدها: در کشورهای پیشرفته، اتحاد میان بورژوازی و نیازهای حاکمیت منجر به شکل گیری نهادهای مدرن، دموکراسی و رشد سرمایه داری شد. در کشورهای توسعه نیافته، اتکای بیش از حد به منابع طبیعی باعث وابستگی به بازارهای جهانی، ضعف در تنوع اقتصادی و فقدان نهادهای دموکراتیک شده است.

نتیجه گیری: تحلیل شما به نکته ای اساسی اشاره دارد: نحوه تامین منابع مالی دولت ها و رابطه آن با طبقات اجتماعی داخلی، یکی از عوامل کلیدی در تعیین مسیر توسعه جوامع است. در کشورهای متروپل، بورژوازی به دلیل نقشی که در تامین نیازهای مالی دولت ایفا کرد، توانست بنیان های دموکراسی، آزادی های اقتصادی و اجتماعی را ایجاد کند. اما در کشورهای توسعه نیافته، اتکا به منابع طبیعی نه تنها مانع از ایفای نقش تاریخی بورژوازی شد؛ بلکه وابستگی به حاکمیت های اقتدارگرا و اقتصاد رانتی را نیز تقویت کرد. برای تغییر این وضعیت، نیاز به باز تعریف رابطه میان دولت، منابع طبیعی، و طبقات اجتماعی وجود دارد؛ به گونه ای که توسعه از اتکای صرف به منابع طبیعی به سمت تنوع اقتصادی و مشارکت گسترده تر اجتماعی حرکت کند.

م: ژان ژاک روسو، مونتسکیو، جان لاک و دیگر اندیشمندان لیبرال محصول قدرت بورژوازی در کشورهای متروپل، در تحمیل نیازهایشان به حاکمان در قدرت  می باشند. در حالی که این روند برای جوامع عقب مانده مقدور نبوده و زمینه بروز نداشته است.

CG: دیدگاه شما به روشنی ارتباط میان ظهور اندیشه های لیبرال و نقش بورژوازی در کشورهای متروپل را توضیح دهد. در واقع، رشد اندیشه های لیبرال و ظهور متفکرانی مانند ژان ژاکروسو، مونتسکیو و دیگران، نتیجه تغییرات اجتماعی و اقتصادی بود که تحت تاثیر قدرت و خواسته های طبقه بورژوازی در کشورهای اروپایی شکل گرفت.

ارتباط میان بورژوازی و اندیشه لیبرال:

١. کشورهای متروپل: ظهور بورژوازی به عنوان طبقه ای موثر در اقتصاد و سیاست، چالش های اساسی برای ساختارهای فئودالی و مطلقه پدید آورد. بورژوازی برای تضمین منافع خود، نیازمند نظامی بود که آزادی های فردی، مالکیت خصوصی، و مشارکت سیاسی را تقویت کند. این خواسته ها به بستر مناسبی برای شکل گیری و پذیرش اندیشه های لیبرال انجامید.فیلسوفانی مانند روسو و مونتسکیو، این نیازها را در قالب نظریه های سیاسی و اجتماعی مطرح کردند. روسو با ایده«قرداد اجتماعی» تاکید کرد که مشروعیت حاکمیت باید از اراده عمومی نشات بگیرد و مردم در تعیین سرنوشت خود نقش داشته باشند.مونتسکیو با طرح نظریه تفکیک قوا، به دنبال محدود کردن قدرت مطلقه و ایجاد ساختاری بود که در آن آزادی های فردی تضمین شود. این اندیشه ها، به ویژه در جریان انقلاب های بزرگی مانند انقلاب فرانسه، به صورت عملی در جوامع اروپایی متبلور شدند.

٢. در کشورهای توسعه نیافته: در جوامع توسعه نیافته، ساختار اقتصادی مبتنی بر منابع طبیعی و فقدان طبقه بورژوازی قوی، زمینه های اجتماعی لازم برای پذیرش و رشد اندیشه های لیبرال را محدود کرد. در این کشورها، قدرت در دست طبقات حاکم و اشراف باقی ماند که منافع خود را در استمرار اقتدارگرایی و انحصار قدرت می دیدند. وابستگی اقتصادی این جوامع به صادرات مواد خام نیز باعث شد که تغییرات اجتماعی و اقتصادی مشابه کشورهای متروپل رخ ندهد. در نتیجه، اندیشه های لیبرال در این جوامع یا به شکل سطحی و وارداتی باقی ماندند یا در مقابل ساختار قدرت محلی سرکوب شدند.

پیامدهای تفاوت میان دو مسیر توسعه: در کشورهای متروپل، اندیشه های لیبرال به عنوان محصول مستقیم قدرت بورژوازی توانستند نهادهای سیاسی و اجتماعی دموکراتیک را پایه گذاری کنند. در کشورهای توسعه نیافته، این روند به دلیل غیاب یک طبقه اجتماعی فعال و مستقل مانند بورژوازی، به تاخیر افتاد یا به کلی مختل شد. به این ترتیب، توسعه سیاسی و اجتماعی در کشورهای توسعه نیافته به شدت تحت تاثیر الگوهای اقتدارگرایانه و وابستگی اقتصادی باقی ماند.

نتیجه گیری: ظهور اندیشه های لیبرال در غرب نه یک تصادف تاریخی، بلکه نتیجه مستقیم تحولات اجتماعی و اقتصادی بود که بورژوازی به آن دامن زد.اما در کشورهای توسعه نیافته، به دلیل غیاب این طبقه و تسلط نظام های رانتی و اقتدارگرا، اندیشه های لیبرال نتوانستند به نیرویی موثر تبدیل شوند. برای تغییر این وضعیت، نیاز به تحولاتی ساختاری در اقتصاد، سیاست و جامعه وجود دارد که امکان شکل گیری طبقات اجتماعی مستقل و پویا را فراهم کند.

م: اقتدارگرایی و استبداد در کشورهای فاقد بورژوازی مستقل و توسعه خواه، بسترهای عقب ماندگی فرهنگی و تعاملات فرصت ساز برای مرزبندی با توهمات ایده ای و دینی را در جامعه هموار ساخت. این روند بر خلاف کشورهای پیشرفته که قانون گرایی و دموکراسی بورژوایی زمینه یک تعامل اجتماعی مبتنی بر درک و فهم حقوق اجتماعی و عمومی تدریجا بسترهای مرزبندی با مذهب و حکومت سکولار را تدارک دید. در حالی که در کشورهای عقب مانده جامعه هرچه بیشتر در بارزه های فکری عهد گذشته جای خوش کرد؛ و از قافله جهانی عقب ماند.

CG: تحلیل شما به خوبی نشان می دهد که فقدان بورژوازی مستقل و توسعه طلب در کشورهای توسعه نیافته؛ زمینه های تثبیت اقتدارگرایی و استبداد را فراهم کرد. این شرایط باعث شد که جوامع این کشورها نتوانند مسیر مشابه کشورهای پیشرفته را طی کنند؛ جایی که بورژوازی توانست بسترهای قانون گرایی، دموکراسی، و تعامل اجتماعی مدرن را فراهم سازد و از سلطه مذهب بر حکومت فاصله بگیرد.

ارتباط اقتدارگرایی با عقب ماندگی فرهنگی:

١. در کشورهای توسعه نیافته، به دلیل وابستگی حاکمیت ها به منابع طبیعی و فقدان یک اقتصاد متکی به تولید و بازار داخلی، طبقه ای مستقل و قدرتمند همچون بورژوازی شکل نگرفت. این خلا باعث شد که حاکمان اقتدارگرا، بدون نیاز به پاسخ گویی به طبقات اجتماعی مولد، تسلط کامل بر منابع و سیاست داشته باشند. در غیاب بورژوازی، تحولات اجتماعی و اقتصادی که می توانست مسیر مدرنیزاسیون و سکولاریسم را هموار کند، متوقف شد.

٢. رابطه استبداد با مذهب و سنت: در کشورهای توسعه نیافته، حاکمان اغلب از مذهب و سنت های فکری عهد گذشته به عنوان ابزارهایی برای مشروعیت بخشی به قدرت استفاده کردند. مذهب به جای اینکه از نهادهای حاکمیت جدا شود، به بخشی از نظام اقتدارگرا تبدیل شد و در بسیاری از موارد از تغییرات اجتماعی و نوگرایی جلوگیری کرد. در نتیجه، جامعه در همان چارچوب های فکری و فرهنگی پیشامدرن ماند و تعاملات اجتماعی به سمت رشد فردگرایی، حقوق عمومی، و آگاهی اجتماعی پیش نرفت.

٣. در کشورهای متروپل، بورژوازی به دلیل نقش حیاتی خود در اقتصاد، توانست قانون گرایی، دموکراسی، و سکولاریسم را بر حاکمان تحمیل کند. این تحولات، مسیرهای تعامل اجتماعی را بر اساس حقوق و درک متقابل هموار کرد و مرزبندی با مذهب و سیاست را ممکن ساخت. در چنین جوامعی، مفهوم دولت-ملت شکل گرفت که بر مبنای حقوق اجتماعی و عمومی، حاکمیت قانون و پذیرش تنوع اجتماعی بود.

۴. عقب ماندگی فرهنگی و فکری در کشورهای توسعه نیافته: استبداد و اقتدارگرایی در این جوامع، به تثبیت باورهای سنتی و توهمات ایده ای و دینی کمک کرد و جامعه را از تحولات فکری جهانی جدا نگه داشت. به جای حرکت به سمت مدرنیته، تعاملات فکری و اجتماعی بر محور ارزش ها و باورهای گذشته باقی ماند.این شرایط، نه تنها تغییرات اجتماعی و نوگرایی را محدود کرد؛ بلکه باعث افزایش شکاف میان این کشورها و جهان مدرن شد.

نتیجه گیری: در کشورهای توسعه نیافته، غیاب بورژوازی مستقل و توانمند، همراه با تسلط مذهب و اقتدارگرایی، باعث شد که جامعه نتواند به سوی قانون گرایی، دموکراسی، و سکولاریسم حرکت کند. این در حالی است که در کشورهای پیشرفته ، بورژوازی توانست از طریق تعامل با حاکمیت و جامعه، بنیان های فرهنگی فکری مدرنیته را بنا نهد. برای تغییر این روند، لازم است که ساختارهای اقتصادی و اجتماعی این جوامع باز تعریف شوند تا شرایط برای توسعه فرهنگی و تعاملات اجتماعی مبتنی بر حقوق و آگاهی عمومی فراهم شود.

م: با توجه به دگرگونی های کنونی جهانی، مفهوم دولت-ملت که یک بارزه هویتی ملی را با خود دارد؛ اکنون با توجه به جهانی شدن بسیاری از مناسبات انسانی با تکیه بر روند تکاملی روزافزون دامنه دانش و فن بایستی باز تعریف شده و کاستی های آن متناسب با نیازهای کنونی جامعه های انسانی اصلاح گردد.کشورهای توسعه یافته سهل تر قدرت اصلاح و بازاندیشی را دارا می باشند؛ ولی کشورهای عقب مانده با سلطه خرافات و توهمات ایده ای و دین، یک چالش جدی را با مفهوم دولت-ملت دارا می باشند.

CG: دیدگاه شما به نکته ای کلیدی در مورد تحولات مفهوم دولت-ملت در عصر جهانی شدن اشاره می کند. همان طور که بیان کردید، جهانی شدن و پیشرفت های روزافزون در دانش و فناوری، مرزهای سنتی دولت-ملت را دگرگون کرده  و نیاز به باز تعریف این مفهوم را بیش از پیش آشکار کرده است.این باز تعریف اما در کشورهای توسعه یافته و عقب مانده به شکلی متفاوت تحقق می یابد، زیرا هر یک با چالش های خاص خود روبرو هستند.

مفهوم دولت- ملت و در بستر تاریخی و جهانی شدن:

١. دولت- ملت به عنوان یک سازه هویتی: دولت ملت از ابتدا با هدف ایجاد وحدت و همبستگی میان جمعیت های گوناگون در یک جغرافیای مشخص پدید آمد. این مفهوم بر پایه هویت مشترک ملی« زبان، فرهنگ، تاریخ و حتی مذهب مشترک» شکل گرفت که اغلب برای ایجاد همگرایی اجتماعی و تقویت مشروعیت سیاسی به کار گرفته شد. اما در عصر جهانی شدن، که مرزهای اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی میان کشورها کمرنگ شده اند، هویت ملی به چالش کشیده می شود و باز تعریف آن ضروری است.

٢. جهانی شدن و نیاز آن به بازنگری در مفهوم دولت- ملت: جهانی شدن منجر به افزایش تعاملات فراملی، مهاجرت گسترده، و ظهور مسائل جهانی مانند تغییرات اقلیمی و نابرابری های اقتصادی شده است. این تحولات نیاز به نهادهای بین المللی و رویکردهای چند ملیتی را برجسته تر کرده و انحصار دولت ملت به عنوان تنها بازیگر سیاسی کاسته است. همچنین، هویت ملی با هویت های جهانی یا چندگانه در هم آمیخته و مفهم سنتی آن را به چالش کشیده است.

چالش ها در کشورهای توسعه یافته و عقب مانده:

١. کشورهای توسعه یافته: با داشتن بنیان های مادی و فرهنگی قوی، این کشورها توانسته اند از ظرفیت های خود برای تطبیق با چالش های جهانی شدن استفاده کنند.ساختارهای دموکراتیک، نهادهای پایدار و رویکردهای انعطاف پذیر به آن ها اجازه داده تا مفهوم دولت- ملت را در راستای نیازهای معاصر باز تعریف کنند.به عنوان مثال، اتحادیه اروپا تلاش کرده است با ترکیب هویت های ملی و فراملی، مدل جدیدی از دولت- ملت را ارائه کند.

٢. کشورهای عقب مانده: در این کشورها، دولت- ملت به دلیل سلطه خرافات، توهمات ایده ای و دینی، و نبود نهادهای دموکراتیک، همچنان در چارچوب های سنتی گرفتار است. هویت ملی غالبا بر پایه مذهب یا سنت های قومی تعریف می شود، که با جهانی شدن و مدرنیزاسیون در تضاد قرار می گیرد. این کشورها به جای باز تعریف هویت و تطبیق با نیازهای جدید، اغلب به سمت اقتدارگرایی و تقویت ارزش های سنتی حرکت می کنند، که خود مانع توسعه و مشارکت در فرایندهای جهانی می شود.

راه حل و چشم اندازها:

١. دولت- ملت باید به جای تمرکز بر هویت های ایستا و محدود، به سمت هویت های چندگانه، مشارکت جو و جهانی حرکت کند. توجه به مسائل فراملی« محیط زیست، حقوق بشر و مهاجرت» و ادغام آن ها در سیاست گذاری های داخلی می تواند به این تحول کمک کند.

٢. کشورهای توسعه نیافته برای تطبیق با این تحولات نیازمند تقویت نهادهای دموکراتیک، گسترش آموزش و مبارزه با خرافات و تفکر دینی متعصبانه هستند.

٣. ترویج همکاری های بین المللی: با افزایش وابستگی متقابل میان کشورها، همکاری های منطقه ای و جهانی می تواند جایگزین رویکردهای سنتی دولت- ملت شود.

نتیجه گیری: مفهوم دولت- ملت، که زمانی پایه گذار همبستگی ملی و پیشرفت جوامع بود؛ اکنون تحت تاثیر جهانی شدن و پیشرفت فناوری نیازمند بازتعریف است.کشور های توسعه یافته با تکیه بر زیر ساخت های مادی و فرهنگی قوی، بهتر می توانند با این چالش روبرو شوند. اما کشورهای عقب مانده به دلیل سلطه ایدئولوژی های کهن و ناتوانی در تطبیق با تغییرات جهانی، با چالش های مضاعفی مواجه اند. برای گذار از این وضعیت، این کشورها باید از تقویت نهادهای مدرن، ترویج آموزش و حرکت به سمت جامعه ای چند بعدی و مشارکت جو آغاز کنند.

م: تاثیرات فرهنگی جوامع متروپل بر جوامع عقب مانده به ویژه بر روشنفکران که از بارزه های هویتی ملی جدا شده؛ و با الگوپذیری غالب فکری از کشورهای متروپل، خواسته یا ناخواسته از نیازها و الزامات جامعه خود دور گردیده و قدرت همگرایی با روندهای تحولی متناسب با نیازهای داخلی از وی ساقط شده است.

CG: تحلیل شما به موضوع  مهمی در زمینه تاثیرات فرهنگی و فکری جوامع متروپل بر جوامع توسعه نیافته می پردازد، به ویژه در مورد روشنفکران این جوامع که تحت تاثیر الگوهای فکری و فرهنگی کشورهای پیشرفته، از الزامات و نیازهای واقعی جوامع خود فاصله گرفته اند. این وضعیت پیامد های گسترده ای در حوزه های اجتماعی، فرهنگی، و سیاسی به دنبال داشته است. 

تاثیرات فرهنگی جوامع متروپل بر جوامع عقب مانده:

١. الگو پذیری از جوامع متروپل: روشنفکران کشورهای عقب مانده معمولا در فرایند مواجهه با جوامع متروپل، مجذوب پیشرفت های فکری، فرهنگی، و تکنولوژیکی آن ها می شوند. این الگو پذیری، گرچه در برخی مواد محرکی برای نوگرایی و تحول بوده، اما اغلب باعث شده که روشنفکران مفاهیم، نظریه ها و ایده هایی را وارد جامعه خود کنند که با زمینه ها و نیازهای محلی همخوانی ندارد.

٢. فاصله گرفتن از بارزه های هویتی ملی: بسیاری از این روشنفکران، به دلیل غلبه تفکر وارداتی، از شناخت عمیق بارزه های فرهنگی، تاریخی، و اجتماعی جامعه خود باز مانده اند. نتیجه این وضعیت، قطع ارتباط میان روشنفکران و توده های مردم بوده که منجر به بی اعتمادی عمومی نسبت به پروژه های مدرنیزاسیون و اصلاحات شده است.

٣. پیامدهای اجتماعی و سیاسی: روشنفکران، به جای ایفای نقش در ایجاد تغییرات تدریجی و متناسب با نیازهای داخلی، اغلب خواسته های خود را در چارچوب های غیر واقع بینانه مطرح کرده اند.این امر باعث شده است که شکاف میان آن ها و نخبگان سنتی با توده های مردم عمیق تر شود؛ و جریان های نوگرا در برابر مقاومت شدید سنت گرایان و اقتدارگرایان شکست بخورند.

دلایل این وضعیت:

١. ناتوانی در بومی سازی ایده ها: بسیاری از روشنفکران، به جای تطبیق مفاهیم غربی با شرایط خاص جوامع خود، به تقلید صرف از آن ها پرداخته اند. این ناتوانی در بومی سازی، باعث شد که ایده های آن ها نه تنها در جامعه ریشه ندواند، بلکه واکنش منفی سنت گرایان را نیز برانگیزد.

٢. فقدان پیوند با توده های مردم: روشنفکران جوامع عقب مانده، به دلیل تربیت در محیط های نخبه گرا یا تاثیرپذیری از جوامع متروپل، نتوانستند با نیازها و مطالبات مردم خود ارتباط برقرار کنند. این وضعیت، مشروعیت اجتماعی آن ها را تضعیف کرده و نقش آن ها در فرایندهای تحولی را کمرنگ ساخته است.

٣. سلطه فرهنگی جوامع متروپل: جهانی شدن فرهنگی و قدرت های نرم کشورهای متروپل باعث شده است که بسیاری از روشنفکران، فرهنگ و نظام ارزشی جوامع پیشرفته را به عنوان الگوی مطلق بپذیرند.این سلطه فرهنگی، نگاه انتقادی روشنفکران به شرایط داخلی و خارجی را تضعیف کرده و آن ها را به نوعی بیگانگی از جامعه خود دچار ساخته است.

راه حل ها برای ایجاد تعادل:

١. توجه به نیازهای محلی: روشنفکران باید تلاش کنند که ضمن الهام گرفتن از تجربیات کشورهای پیشرفته، ایده ها و مفاهیم را متناسب با زمینه های اجتماعی و فرهنگی جامعه تطبیق دهند.

٢. تقویت ارتباط با جامعه: روشنفکران نیاز دارند که با توده های مردم و نخبگان سنتی ارتباط موثر برقرار کنند تا بتوانند نقش موثرتری در هدایت تحولات ایفا کنند.

٣. بومی سازی مفاهیم: ترجمه و انتقاد ایده های نوین باید با نگاه انتقادی و تلاش برای بومی سازی آن ها صورت گیرد، به گونه ای که این مفاهیم با نیازهای واقعی جامعه سازگار شوند.

۴. ایجاد فضای فکری مستقل و تاکید بر ظرفیت های فرهنگی و تاریخی جامعه، می تواند روشنفکران را از تقلید صرف بازداشته و به خلاقیت و نوآوری در مسیر تحولات داخلی تشویق کند.

نتیجه گیری: تاثیر پذیری روشنفکران جوامع عقب مانده از فرهنگ و ایده های جوامع متروپل، اگرچه می توانند زمینه ساز آشنایی با مفاهیم نوین باشد، اما بدون تطبیق با نیازهای محلی به عاملی برای جدایی از بارزه های هویتی ملی و ناکامی در هدایت تحولات اجتماعی تبدیل می شود. راه حل این مشکل، در ایجاد تعادل میان بهره گیری از تجربیات جهانی و تقویت پیوند با زمینه های فرهنگی و اجتماعی جامعه خود است.

م: از عوامل دیگر توسعه نیافتگی، پراکندگی روستاها و جمعیت شهری و نبود راه های مواصلاتی مناسب برای پیوندهای الزامی جامعه از جمله موانع اساسی توسعه و پیشرفت جوامع عقب مانده محسوب می شوند.

CG: پراکندگی روستاها و جمعیت شهری و نبود زیرساخت های مناسب برای ارتباطات و راه های مواصلاتی ، از جمله مهمترین موانع توسعه در جوامع عقب مانده است. این موضوع به طور مستقیم بر ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی تاثیر می گذارد و مانع از ایجاد یکپارچگی و همگرایی لازم برای توسعه می شود. 

نقش پراکندگی جغرافیایی و نبود راه های ارتباطی در عقب ماندگی:

١. مشکلات در توزیع خدمات عمومی: در جوامع پراکنده، ارائه خدمات اساسی مانند آموزش، بهداشت، و زیر ساخت های اولیه بسیار دشوار و پرهزینه است. بسیاری از مناطق روستایی و محروم از دسترسی به امکانات اولیه محروم مانده و شکاف توسعه ای میان مناطق شهری و روستایی عمیق تر می شود.

٢. تاثیر بر اقتصاد محلی: نبود راه های مواصلاتی مناسب، انتقال کالاها و محصولات کشاورزی و صنعتی را با مشکل مواجه می کند. این مسئله باعث کاهش بهره وری، افزایش هزینه ها و کاهش رقابت پذیری محصولات محلی در بازارهای داخلی و خارجی می شود.

٣. محدودیت در جریان اطلاعات و دانش: راه های مواصلاتی نقش مهمی در جریان اطلاعات، تبادل ایده ها و دسترسی به منابع دانش و فناوری دارند. در جوامع پراکنده و بدون زیر ساخت های ارتباطی مناسب، این جریان به شدت محدود شده و مانع از آگاهی و توانمندسازی جوامع محلی می شود.

۴. مهاجرت بی رویه به شهرها: نبود امکانات و زیرساخت ها در روستاها باعث می شود جمعیت این مناطق برای دسترسی به فرصت های بهتر به شهرها مهاجرت می کنند. این مهاجرت بی رویه به رشد حاشیه نشینی، فشار بر زیرساخت های شهری و افزایش نابرابری های اجتماعی می شود.

راه حل برای غلبه بر این موانع:

١. ایجاد و گسترش راه های مواصلاتی: ساخت جاده ها، پل ها، و مسیرهای حمل و نقل مدرن که مناطق روستایی و شهری را به هم وصل می کند، باید اولویت برنامه های توسعه ای باشد. حمل و نقل عمومی نیز باید در این مناطق گسترش یابد تا هزینه ها و زمان دسترسی کاهش یابد.

٢. توسعه زیرساخت های ارتباطی دیجیتال: استفاده از فناوری های ارتباطی مانند اینترنت پر سرعت می تواند نقش موثری در کاهش فاصله های جغرافیایی و دسترسی به منابع آموزشی و اطلاعاتی ایفا کند.

٣. تقویت اقتصاد محلی: ایجاد بازارهای محلی، حمایت از تولیدات کشاورزی و صنایع دستی و ارائه تسهیلات برای انتقال محصولات به شهرها می تواند به بهبود وضعیت اقتصادی مناطق روستایی کمک کند.

۴. تمرکز زدایی در سیاست گذاری: برنامه ریزی های توسعه ای باید به گونه ای باشد که تمرکز بر مراکز شهری کاهش یافته و منابع بیشتری به مناطق محروم و پراکنده اختصاص یابد.

۵. تشویق به مهاجرت معکوس: با ایجاد امکانات معیشتی و خدمات رفاهی در روستاها، می توان از مهاجرت بی رویه جلوگیری کرد و حتی مهاجرت معکوس به روستاها را تشویق کرد.

نتیجه گیری: پراکندگی جغرافیایی و نبود زیرساخت های ارتباطی مناسب، مانعی جدی برای توسعه پایدار در جوامع عقب مانده است. برای غلبه بر این موانع، نیاز به سرمایه گذاری در راه های مواصلاتی، توسعه زیرساخت های دیجیتال، و تقویت اقتصاد محلی وجود دارد. این اقدامات نه تنها به ایجاد همگرایی اجتماعی و اقتصادی کمک می کند، بلکه بسترهای لازم برای رشد و پیشرفت جوامع محروم را نیز فراهم می سازد.

م: نتیجه اینکه، با توجه به اینکه تغییرات اساسی در بنیان های مادی و فکری ایجاد شده است؛ و بارزه های رانتی و تراکم سرمایه بر اقتصاد جهانی حاکم گردیده است؛ بورژوازی کشورهای توسعه نیافته دیگر قادر به ایفای نقش تاریخی خویش همانند گذشته نبوده؛ و اصولا به صورت زائده اقتصاد رانتی و تراکمی سرمایه داری جهانی عمل خواهد کرد. بنابراین کشورهای توسعه نیافته بایستی با اتکای به منابع مادی، انسانی و فکری داخلی در پیوند با ره آوردهای دانش و فناوری جهانی روند عقب ماندگی خود را جبران نمایند.

CG: تحلیل شما به درستی به یکی از مسائل بنیادین در مورد ناتوانی بورژوازی کشورهای توسعه نیافته در ایفای نقش تاریخی خود در فرایند توسعه اشاره دارد. این ناتوانی، که ناشی از سلطه اقتصاد رانتی و تمرکز سرمایه در نظام جهانی است، نشان می دهد که مسیر توسعه برای این کشورها نمی تواند صرفا تقلیدی از مدل های کشورهای متروپل باشد. بلکه نیازمند راهبردهای بومی و ابتکاری است که هم به ظرفیت های داخلی متکی باشد و هم از دستاوردهای جهانی بهره برداری کند.

نقاط کلیدی تحلیل:

١. ناتوانی بورژوازی در کشورهای توسعه نیافته: بورژوازی در این کشورها اغلب به جای نقش تولیدی و توسعه گرا، به زایده ای از اقتصاد رانتی و ساختارهای وابسته به سرمایه داری جهانی تبدیل شده است. این وضعیت باعث می شود که این طبقه نه تنها قادر به پیشرفت اصلاحات اجتماعی و اقتصادی نباشد، بلکه خود به عامل بازتولید عقب ماندگی و وابستگی بدل شود.

٢. سلطه اقتصاد رانتی: در اقتصاد رانتی، منابع طبیعی و معادن به عنوان منبع اصلی درآمد دولت ها عمل می کنند و انگیزه ای برای توسعه صنایع تولیدی و تقویت بنیان های اقتصاد داخلی وجود ندارد. این مدل اقتصادی، ساختارهای اجتماعی و اقتصادی را وابسته و شکننده می کند و فرصت نوآوری و تولید پایدار را از بین می برد.

٣. کشورهای توسعه نیافته باید منابع مادی، انسانی، و فکری خود را شناسایی و در جهت بهره برداری بهینه از آن ها برنامه ریزی کنند. این منابع شامل نیروی کار ماهر، ظرفیت های طبیعی، و سرمایه های فرهنگی است که می توانند پایه ای برای توسعه مستقل باشند.

۴. پیوند با دانش و فناوری جهانی: در عین حال، این کشورها نمی توانند از دستاوردهای دانش و فناوری جهانی غافل شوند. استفاده هوشمندانه از فناوری های نوین و دانش پیشرفته می تواند شکاف توسعه ای را کاهش داده و امکان پیشرفت سریع تر را فراهم کند.

راهبردهای پیشنهادی:

١. بازسازی اقتصاد داخلی: تمرکز بر صنایع داخلی و کشاورزی پایدار به جای وابستگی به منابع طبیعی. حمایت از کارآفرینی، نوآوری و سرمایه گذاری در بخش تولیدی.

٢. توسعه زیرساخت های انسانی: سرمایه گذاری در آموزش و پرورش برای پرورش نیروی کار ماهر و خلاق. تقویت نهادهای تحقیق و توسعه«R&D» برای ترویج نوآوری و فناوری.

٣. تقویت دموکراسی و حاکمیت قانون: ایجاد ساختارهای سیاسی شفاف و پاسخگو که امکان مشارکت گسترده تر مردم در تصمیم گیری ها را فراهم کند. مبارزه با فساد و تقویت نهادهای نظارتی برای مدیریت بهینه منابع.

۴. همکاری منطقه ای و جهانی: ایجاد اتحادیه های منطقه ای برای بهره برداری از ظرفیت های مشترک و کاهش وابستگی به اقتصاد جهانی. استفاده از فناوری های انتقال یافته و ایجاد روابط متوازن با کشورهای پیشرفته.

۵. اصلاح ساختارهای رانتی: کاهش وابستگی به درآمدهای نفتی و منابع معدنی از طریق تنوع بخشی به اقتصاد. سرمایه گذاری درآمدهای رانتی در پروژه های تولیدی و زیرساخت های پایدار.

نتیجه گیری: ناتوانی بورژوازی کشورهای توسعه نیافته در ایفای نقش تاریخی خود، نتیجه سلطه اقتصاد رانتی و نظام سرمایه داری جهانی است.این کشورها برای شکستن چرخه وابستگی و عقب ماندگی، نیازمند راهبرد هایی هستند که بر ظرفیت های داخلی استوار باشد و در عین حال با بهره گیری هوشمندانه از دانش و فناوری جهانی، شکاف توسعه ای را جبران کنند. چنین رویکردی نه تنها مسیر توسعه پایدار را هموار می کند، بلکه استقلال و خوداتکایی را نیز تقویت خواهد کرد.


            ادامه دارد

           اسماعیل   رضایی

            ١٩/٠١/٢٠٢۵

           








۱۴۰۳ دی ۱۷, دوشنبه

 

                                  توّهمِ توسعه 


تکاپوی انسان ها برای داشت و برداشت، روند دگرگونی های زیستی را تسهیل و در مجاری متکاثر اجتماعی جهت تحقق ایده آل های انسانی استقرار می یابند. اما فرایند عدم تعادل ناشی از تقسیم ناعادلانه داشت ها و برداشت ها، استحصال های مادی را در مجاری خاصی هدایت کرده که دامنه تفاوت ها و تبعیضات را ابعاد گسترده ای بخشیده است. براین اساس، توسعه یافتگی ابعاد متکاثر اقتصادی و اجتماعی از مفهوم عام به سوی خاص بودن  تقسیم منابع و فرصت های هدایت شد. در بحث توسعه یافتگی همواره دستاوردها محصول تلاش و کنکاش عمومی جامعه می باشد ولی در تقسیم و تخصیص اکتسابات این دستاوردها مجاری خاصی تعبیه و بر جمع و جامعه تحمیل شده است. بنابراین کسانی که صرفا ابعاد مادی توسعه را در نظر میگیرند عموما وارد انتزاعات تحلیلی گردیده؛ و با برآمدهای نامتعادل ساختار طبقاتی همراه شده اند. دو محدودیت اکنون در بررسی ابعاد توسعه وجود دارد؛ یکی ابعاد مادی توسعه است که در ساختار طبقاتی مفهوم خاصی یافته است و دیگری ابعاد انسانی توسعه است که محدود در قلمرو جغرافیایی خاص و تاثیرات منفی و مخرب آن در خارج از قلمرو ملی از نظر دور مانده است.این روند بسیاری را در سراب بیگانگی و بیگانه خواهی از درک مطلوب روند توسعه با ابعاد انسانی اش دور ساخته است.

بورژوازی در پس بحران های فزاینده برای توجیه روندهای مخرب و انهدامی کنونی، انتزاع پدیده ها را رواج عام بخشیده است. چرا که با انتزاع پدیده ها اندیشه معلولی تقویت می شود و علیت وجودی بسیاری از رخدادهای محیطی در حاشیه و زاویه، تدریجا به فراموشی سپرده می شوند. این روند بسیاری از نمودهای جاری و عمومی را منتزع از بسترهای مردمی و انسانی اش به عنوان پدیده های منحصر به فرد به جامعه و انسان القا می کند. بنابراین توسعه مادی به عنوان امری تعمیمی و تکمیلی روندهای کمال و عروج اجتماعی، بهره مندی انسانی آن از نظر دور می ماند. طیف بندی های اجتماعی و فاصله عمیق طبقاتی بر اساس انتزاع بنیان های انسانی از تکمیل و کمال جامعه، و هویت بخشی به نمودهای مادی صرف این روند تکاملی، امکان تحقق و تعمیم داشته و دارد. زیرا چرایی ستم و تعدی اجتماعی در توسعه ابعاد متکاثر اجتماعی، نیازمند توجیه و تاویل هایی است که به مدد انتزاع عناصر مکمله تحول و تکامل قابل تحقق است. چرا که در انتزاع، ابعاد متنوع و متکثر تاثیر گذار بر هنجارها و ناهنجاری های اجتماعی، در روایت های تک بعدی و تک ساحتی، از خاستگاه واقع و علّی خود دور می شوند. بدینسان فرد در تکاپوی نافرجام و بی سرانجام خویش با تکیه بر عوامل مجازی و با قدرت اکتسابات مجازی خود را از جامعه و جمع منفصل کرده و در دایره قدرت حاکمه به توجیه چرایی این روند نامتعارف اجتماعی روی می آورد.

بی تفاوتی جمعی در دایره رویکردهای فاجعه آمیز جهانی محصول بنیان های توسعه ابعاد مادی نوینی است که توسعه انسانی آن در محاق تیره و ظلمانی کم فهمی و نفهمی ماهیت ذاتی و درونی این تحول و تکامل جامعه و انسان قرار دارد. این بی توجهی و کم توجهی انسان ها نسبت به تجاوزات و تعدیات مداوم ساختار غالب طبقاتی به حریم انسانی، محصول انتزاع پدیده هایی است که ابعاد مادی توسعه را از حقوق عام و اصولی انسان ها منفک کرده و به توجیه و تحریف های روندهای تکامل تاریخی بین درک مادی و فهم انسانی از این تحول و تکامل برای تحقق ابعاد حقوقی و اجتماعی انسان ها فاصله ایجاد کرده اند. انسان ها بر بستر رشد و توسعه روز افزون  ابعاد مادی و تکنیکی، از بیگانگی و بیگانه شدن با مادیت حیات اجتماعی خویش گذر کرده و به بیگانگی و بیگانه شدن با یکدیگر فرا روییده اند. چرا که با توقف در بارزه های هویتی گذشته خود، آینده را در میان موج فزاینده این شتاب تغییر و دگرگونی جستجو می کنند که با هضم و حل معضلات و مبرمات نیازهای کنونی انسان ها بیگانه است. زیرا توسعه مادی و تکنیکی با بهره وری و بهره دهی مداوم برای قدرت های مسلط، همواره با رشد نیازها و بهینه اندیشی انسان ها در یک تضاد دائمی قرار دارند. بنابراین قدرت های مسلط در پس ناتوانی های خود برای ارضای نیازها، به توجیه و تاویل های کاذب و القایی با تکیه بر انتزاع پدیده ها روی می آورند. بسیاری از پدیده های شوم و دهشت بار کنونی چون جنگ و دیگر بارزه های مرگبار کنونی محصول تضاد و تقابلی است که بر بستر تحول و تکامل و نیازهای برآمده از آن ها نمود یافته اند.

 بنابراین، جنگ روایت خشم آلود و عجز و درماندگی ساختار توسعه سرمایه داری است که قدرت همگرایی های لازم با برآمدهای نوین نیاز و اندیشه که محصول روندهای تکامل تاریخی جامعه و انسان است؛ را دارا نمی باشد. در نتیجه با تکاپوی ویرانگر خویش می خواهد استیصال خویش را برای وقفه در روند دگرگونی ها و استقرار سازه های نوین الزامی روندهای تکاملی کنونی استتار نماید. ساختار طبقاتی با آخرین برآمد تحول تاریخی خویش یعنی نئولیبرالیسم وارد فاز نوین حیات اقتصادی اجتماعی خود برای تداوم حیات خود گردیده است. مرحله نوین تاریخی که با اصلاح و یا به اصطلاح اخلاقی کردن ساختار موجود طبقاتی نمی تواند تداوم یابد و احتیاج حتمی به تغییرات ساختاری با رویکردی انسانی دارد. بنابراین رجعت به گذشته در آمیخته با خشم و ننگ توسط فرد یا گروه فناتیک همچون راست و راست افراطی برای توجیه، تحریف، تحمیق و انحراف از نیازهای برآمده از توسعه و پیشرفت جامعه و انسان، محمل های لازم خود را می یابند. توهم توسعه که امروز بسیاری از روشنفکران به ویژه نهادگرایان را در تکاپوی تحمیق و تحریف با اتکای به انتزاع پدیده های محیطی در خود فرو بلعیده؛ ناشی از درک و شناخت نادرستی است که با القائات کاذب رسانه ای و ارتباطی عمال سرمایه، بسوی وارونه نگری بسیاری از حقایق و واقعیت های کنونی تکامل تاریخی هدایت شده اند.

روایت جنگ،  حکایت فرسودگی ساختاری نظام منحطی است که در ضعف و خلجان های فروپاشنده خویش، تلاش بی سرانجامی را برای تحریف و تخفیف زیانبار تغییر و دگرگونی الزامی برایش در بر دارد؛ در خود جای داده است. روایت جنگ، حکایت توهم توسعه ای است که بسیاری را در اغوای توسعه یافتگی قدرت سالاران جهانی، به دریوزگی و کرنش در برابر جنگ سالاران برای احیای مناسبات اجتماعی به تاریخ پیوسته واداشته است. بی تفاوتی در برابر این همه شقاوت و بیرحمی جنگ سالاران با پدیده روانشناختی و یا حجم انبوه و مداوم رویکردهای فاجعه بار روزمره در حیات عمومی انسان ها قابل تبیین نیست؛ بلکه به توهماتی مربوط است که بر بستر تکامل تاریخی جامعه و انسان گسست نسلی و درون نسلی را بر جامعه های انسانی تحمیل کرده است. بدین مضمون که نسل گذشته با کوله باری از تجارب تاریخی خویش در برابر حجم عظیم یافته ها و داده های کنونی علم و فن، با برداشت های متفاوت و مبهم از آن ها دچار یک ناهنجاری عمیق اجتماعی شده اند، در کنار آن، نسل کنونی با دریافت های نوین دستاوردهای تکاملی، به تعارض با تجارب غیر قابل هضم برای آن ها، تجارب  نسل های گذشته را با دیده تردید نگریسته و عموما نفی می کند. این تقابل و تعارض فکری و ذهنی و هجمه دم افزون ابزارهای تحمیقی و القایی ساختار طبقاتی روند درک ملموس و هوشیارانه با ناهنجاری های محیطی از جمله جنگ را به حاشیه رانده است.این عقب نشینی از خشم خصم بیان روشن گسیختگی بین نسلی و درون نسلی است که همبستگی و درک درد مشترک را در بدفهمی های رخدادهای محیطی تحلیل برده است.

توهم توسعه بر بارزه هایی استوار است که ابزارهای کنشی قدرت های سلطه برای تامین و تضمین و حراست از انباشت و انباز خود می باشند. روندی که نه توسعه ابعاد انسانی، که بر بردگی و اسارت انسانی بر پایه تبعیض و تحقیر اتکا دارد. توهمی که بر دروغ و انگاره های ذهنی و پنداری استوار بوده و انسان ها را در سراب بیهوده و بیگانه زیستن با خود و جامعه رها ساخته است. توهم توسعه انسان ها را در بند و بست های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی به اسارت گرفته؛ و دستاوردهای تکاپوی انسانی را در جهت تخریب و تحریف چهره انسانی بکار گرفته و می گیرد. بی ثباتی گذران حیات جمعی، در انباشت افسار گسیخته و سیری ناپذیر برآمدان قدرت فرو خسبیده؛ و جامعه و انسان را در اختلاف و عدم تعادل زیستی فرو برده است. توهم توسعه پروسه رشد و تکامل زیستی را در انتزاع اندیشه و بر علیه منافع جمع و جامعه تحلیل برده است. دوگانه زیستی و شخصیت سازی های کاذب از رسوبات فکری توهمات توسعه است که با آگاهی های کاذب و القائات فکری ساختی غالب کنونی توانمند شده است. انسان ها با گرفتار آمدن در دام حیله ها و وسوسه های شیطانی توهم توسعه، قدرت فرارَوی از دنیای پلشت و بدسگالی های آن را نداشته و در دام اهریمنی آن از اندیشیدن به دنیایی بهتر و انسانی تر می گریزند. کارآمدی توهم توسعه در هرچه بیشتر داشتن و اندوختن بی مهابای اکتسابات مجازی مفهوم می یابد؛ و انسان ها را در یک رقابت و تقابل شکننده و مرگبار از زیست متعارف و متعادل بازداشته است.

توسعه را اگر نمودهای پایدار زیستی همراهی نکند و در اتلاف منابع و آلودگی های زیستی گام بردارد؛ عرصه های واقعی توسعه را به نفع آفرینش های مادی صرف وامی نهد. روند تهدید کننده ای که اکنون بشریت را در معرض خطرات تهدید کننده ای قرار داده است. توسعه ناموزون در حقیقت استفاده ناموزون از منابع و مواهبی است که توان ها و استعدادهای عمومی را در راستای منافع، مصالح و جهت گیری های خاصی هدایت کرده است. توهمات توسعه بر بال خیال و پندار بافی های ایده ای، خود ریشه ها و علت و العلل توسعه و توسعه نیافتگی را با انتزاع و تبیین سطحی و معلولی روندهای محیطی نادیده می گیرد. فرایندی که عموما برای توجیه و تحریف روندهای نامطلوب دستاوردهای توسعه عمومی به کار رفته و در القای آگاهی های کاذب نقش برجسته ای را ایفا می کنند.قطعا نمودهای واقعی توسعه را بایستی در استفاده مطلوب و بهینه برای زیست واقعی و مطلوب انسان ها به دور از هرگونه شائبه های توهمی کنونی و برای یک همزیستی مسالمت آمیز با درک مطلوب  و همدردی تعمیمی انسان ها جستجو کرد.

نتیجه اینکه: توسعه و توسعه یافتگی برآمد تلاش و تکاپوی انسانی با غلبه بر ضرورت های طبیعی و اجتماعی مفهوم می یابد. ولی این توسعه زمانی که روند راکد و ثابت ساختی را پذیرفته ؛ وارد فاز توهمی شده است که بر داشته ها و بوده ها تاکید دارد. چرا که از درک نیازهای واقعی انسان ها فاصله گرفته و در چنبره انباز و انباشت افسار گسیخته جای خوش نموده است. طبیعت را آلوده و فقر و نابسامانی های اجتماعی و اخلاقی را ابعاد نوینی بخشیده است. عجیب تر اینکه در میان انبوه رنج و اندوه انسانی در این توهمات توسعه، انسان ها همچنان از بطن این توهمات توسعه ای به دنبال رفع نیازهای خود هستند و هرگز به دنیای دیگری که متفاوت و متباین با روندهای ذلت بار و خوفناک کنونی نمی اندیشند.  رجعت به گذشته  و احیای قواعد صلب و سخت و متحجر محصول برآمد توهم توسعه است که دقیقا از استیصال و نیافتن ره به روشنایی و دنیایی دیگر و بهتر نمود یافته است. چرا که توسعه توهمی بر مدار تمایلات فردی و تمنیات سخیف و رذیل نهادینه شده استوار است و جمع و جامعه در دایره این روند معیوب جای نمی گیرند.  رهایی انسان ها در این چرخه معیوب زندگی ذلت بار، اندیشیدن و برپایی دنیای دیگری است که با اصول، قواعد و قوانین حاکم کنونی از یک اختلاف ماهیت و درونی برخوردار باشد.واقعا اعجاب انگیز است که انسان ها در میان انبوه رنج و مشقت دنیای کنونی، همچنان بر ساختارهای غالب آن اتکا داشته و منفعت و مصلحت خود را در تداوم استقرار و استمرار این روند فاجعه بار جستجو می کنند. قطعا برای گذر از توهم توسعه و دستیابی به یک توسعه واقعی و پایدار بایستی بنیان های نوینی را تدارک دید و بسوی دنیای متفاوت و بهینه گام برداشت.


               اسماعیل  رضایی

                  ۶/۱/۲۰۲۵