۱۳۹۷ دی ۲۴, دوشنبه

                             ایدئولوژی
          
انسان ها در فراز و فرودهای حیات اجتماعی و متاثر از رویدادها و رویکردهای محیطی،نمودی از تجسّم ایده ای در آن ها شکل می گیرد که در مرحله تجربه و شناخت به باور و انتخاب گزینه ای در ارتباط با جامعه و دیگران از آن ها بهره می گیرند. این دریافت های حسی اگر در پروسه آزمون و خطا برای انتخاب اصلح با تکمیل و کمال جامعه و انسان همراه نگردند؛بصورت انگاره های مجرد و باور صلب و ثقیل نهادینه شده و اقدام و عمل آدمی را در تکرار مکررات و ایستارهای گذشته به اسارت می گیرند.این فراشد جهان بینی خاصی را موجد است که راهنمای عمل آدمی در تعاملات و روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی می گردد. اصولا بدلیل کثرت دریافت ها و برداشت های آدمی از تاثیرات محیطی که عموما به خاستگاه و جایگاه اشتغال و ارتزاق وی وابسته است؛ یک همپیمایی صوری و همگرایی کاذب و مجازی را در روابط و مناسبات اجتماعی برقرار می سازد که بسیاری از واقعیت ها و حقایق مسلط بر زیست اجتماعی را وارونه جلوه گر است. این انطباق صوری و بنوعی اجباری برای همرنگی و همراهی، ایدئولوژی زیست انسانی است که با درک کاذب و کذب رفتار، خود را با رویکردهای محیطی همراه می سازد.
پس ایدئولوژِی نسبیت رفتار آدمی با کارکردهای اجتماعی را به نمایش می گذارد. نسبیتی که با آگاهی های کاذب درآمیخته و با انتخاب عادت گون خویش از درک واقع هستی جامعه فاصله می گیرد. به عبارتی، ایدئولوژی تصویر دروغین و فریبنده از دریافت های محیطی را ارائه می نماید. تصویری که توجیه گر رفتار و کردار آدمی در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی برای گذر از روندهای کاذب و نامطلوب می باشد.در حقیقت انطباق با هست ها و بودن هاست و انشقاق از شدن ها و گشتن های تحول و تکامل حیات انسانی را در خود جای داده است.براین اساس ابزاری برای تفکر و تحکم سلطه گری و استبداد و مشوب نمودن اذهان و فریفتن اعمال و اقوال انسان ها در تعاملات اجتماعی محسوب می شود. پس با پندار و توهم در می آمیزد تا قادر به ارضاء و اقنای آدمی در روابط و مناسبات اجتماعی باشد.
ایدئولوژی با نگاهی کاذب و انطباقی به حیات فردی و جمعی،مفاهیم و مضامین فراشد های تکاملی را نیز در نمودهای رفتاری و کرداری خویش از بازیابی هویت های واقعی اش باز می دارد. درحقیقت ایدئولوژی با واقعیت های محیطی می زید و ازحقایق می گریزد و 
آن را وارونه و ابتر متناسب با روند های جاری و ساری حاکم برمحیط،از درک معنایی و 
فهم عمومی دور می سازد.بنابراین با ارایه تصویر مبهم ازحیات اجتماعی، بسترهای 
تعدی و نفوذ و رسوخ به حریم جمعی و فردی را با القای آگاهی های کاذب وفاقد بنیان 
های اصیل و انسانی تدارک می بیند.پس ایدئولوژی در محدودیت و ندرت محیطی نمود 
می یابد؛و در گستره بیداری و آگاهی عمومی نخوت و سستی می پذیرد. 
ایدئولوژی مجال و روال گریز از مسئولیت های فردی و جمعی را نهادینه می سازد. چرا 
که توجیه پذیری روال مسلط و حاکم را ممکن ساخته و مجال کافی و وافی برای بازیابی و 
بازسازی سلطه و قدرت خدشه پذیرفته را فراهم می سازد.نقطه اتکای ایدئولوژی عوام 
پذیری و عوام گزینی فراشدهای اجتماعی برای استقرار و استمرار علایق و سلایق جاری 
و ساری است. براین اساس میراث خوار گذشته و وام دار حال  برای گذر از چالش ها و 
رویکردهای نامتعارف محیطی می باشد. و آینده را نه براساس روندهای تحولی و تکاملی 
که با یافته ها و داشته های کنونی و سازه های مسلط به بحث و فحص می نشیند.پل 
ارتباطی بین گذشته، حال و آینده را با نمودهای ایده ای حاکم، نه تکمیل و کمال جامعه 
و انسان مد نظر قرار می دهد. این یکی از ویژگی های برجسته متفکرین کنونی است که 
بدلیل ایدئولوژی زدگی حاد و مزمن، قدرت گسست از گذشته و درک و شناخت 
روندهای تکاملی کنونی، فراشدهای آینده را در حدس و گمان های بی بنیاد و فاقد  
محمل های علمی و عینی مد نظر می گیرند. براین اساس انتزاع فرد از بنیان های تحول و 
تکامل، حال را در بارزه های فکری گذشته و آینده را در پیوند با فراشدها و رویکردهای 
ایده ای کنونی، ازفهم ضرور و درک واقع و حقیقی گذر تکامل تاریخی باز می دارد. انتزاع و 
تقلیل گرایی درتحلیل و تبیین رویکردهای محیطی نیز نتیجه رسوب ایده گرایی مطلق و 
الزام به یافته های گذشته می باشد.
پایان عصر ایدئولوژی،در خودآگاهی کامل انسانی از فعل و انفعالات و رویکردهای 
نامتعارف و ناانسانی کنونی و درک متقابل تعمیم یافته برای مسئولیت پذیری واقعی 
انسان ها در برابر جامعه و یکدیگر مفهوم حقیقی خود را می یابد. نمی توان مدعی پایان 
عصر ایدئولوژی بود؛در حالیکه عناصر کاذب محیطی و آگاهی های کاذب القایی قدرت 
مسلط نقش برجسته و بارزی را در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی بازی می کنند. 
انسان ها هنوزاز قدرت درک خلاقه وضرور برای همزیستی مسالمت آمیز و همپویی 
برای گذر از خودالقایی و دگر القایی در راستای توجیه و تأویل های کنش و واکنش 
خویش برای گذران زیست اجتماعی،برخوردارنمی باشند.این ویژگی انگاره های ایده ای را 
برای سازگاری با روندهای مسلط بکارمی گیرد؛و ایدئولوژی برای اتصال و همسانی با 
عناصر نهادین و سلطه یافته بر حیات عمومی عمل می نماید. این روند اراده گرایانه 
انسان ها،اصولا تفکر و تعقل را نمودی گنگ ومبهم بخشیده و با سفسطه و مغلطه به 
وارونه نمایی حقایق محیطی روی آورده است.
ایدئولوژی پذیری و ایدئولوژی زدگی، بازتاب خودانگاری و خود پنداری فرد در مناسبات 
اجتماعی می باشد. دینداری و دین پویی نیز از همین ویژگی تبعیت می کند. همین ویژگی 
است که مسئولیت گریزی فرد را در برابر مصالح و منافع جمع و جامعه مریی داشته و 
توجیه پذیری امور نامتعارف را عمومیت می بخشد. اخلاق و ارزش ها نیز با تکیه بر 
اکتسابات مجازی و کاذب اعتبار یافته و انسان ها با این اعتبارات کاذب به رتبه بندی و 
طبقه بندی یکدیگر روی می آورند. پس ایدئولوژی حامی تمدید و تشدید بارزه های 
هویتی  دروغینی است که در روابط و مناسبات اجتماعی برای توجیه و تاویل 
رویکردهای نامتعارف و غیر متعهدانه در برابر جامعه و انسان عمل می کند.پس ابزار 
کارآمدی برای نظام های حاکم و مسلط  در گذر از  تنگناهای محصول تعدی و تجاوز 
به حقوق انسان ها می باشد. 
پس تمامی نظام های سلطه گر و مستبد، با تخریب ایده های دورانساز و القا و ابقای 
ایده های کاذب و عادت گون،جامعه و انسان را از پتانسیل و حقوق خویش دور می 
سازند. خشونت، ظلم و ستم طبقاتی، و تعدی به حریم انسانی و........همگی با برآمدگاه 
ایدئولوژیکی و القای کاذب روندهای محیطی به جامعه ممکن گردیده است. نمودهای 
بارز و شاخص برآمدگاه نامتعارف ایدئولوژیکی و القای آن به جامعه وانسان، بی عدالتی، 
خشونت و کشتاربیرحمانه و قتل عام انسان های بیگناه است که با مفاهیم و ایده 
پردازی های دروغین توجیه و تفسیر می شوند. مفاهیمی چون 
آزادی،عدالت،امنیت،دموکراسی،حقوق بشر و.....که همگی با ایده پردازی های کاذب و 
دروغین سلطه و استبداد ودر راستای توجیه و تأویل رویکردهای ناانسانی آن ها عمل 
می کند. انسان ها نیز تحت القائات مکرر آن ها با درک و فهمی ناقص و ناواقع از حیات 
اجتماعی به خواست و تمنای عوامل سلطه، گردن نهاده اند. این خودباختگی انسان ها 
در برابر مظاهر و دستاوردهای تحول و تکامل، نشان از عدم بلوغ فکری ضرور و گرفتار 
آمدن در دام غیرضرور و نامتعارف القائات فکری عوامل سلطه و استبداد می باشد.
بنابراین ایدئولوژی شمولیت عام پدیده ها‌ را در تمنیات خاص محیطی تحلیل می برد. 
نمودهای خاصی که الزامات و ضروریات زیست مطلوب را در نامطلوبی تمایلات و 
گرایشات خویش از جامعه و انسان دریغ می دارد. پس پویش های اجتماعی به رویش 
های هرزروانه ای مبدل می شوند که پیوند و اتصال درون اجتماعی وانسان ها را سست 
و لرزان می سازند. بدینسان هرکس خود ومنافع خویش را می جوید و می پاید؛و فرد در 
حصار محصورش به ابزار قدرت و اقتدار مبدل می شود. چرا که در ایدئولوژی مرجع و 
مرجح هم آیین بوده و مرزبندی شفاف و بارزی بین آن ها وجود ندارد. بدین مضمون 
که ایدئولوژی با روندی ایستا می پاید؛ و اندیشه و باور مسلط بر الزامات و ضروریات 
جامعه و انسان ارجحیت دارد.
دریافت های ایده ای اگر با علم و شفافیت و روشنی آن در آمیزد؛می تواند به ابزاری 
برای رهایی از جهل و خرافه و سلطه و استبداد مبدل شود.چرا که اگر ره آوردهای علمی 
ازچنگال مخوف و اهریمنی روندهای کاذب ودروغین قدرت و مکنت برهد؛قدرت 
هژمونیت جامعه و انسان برای رهایی از آگاهی های کاذب و درک و فهم حقایق راستین 
برای گذر از نابسامانی ها و ناهنجاری های حاکم بر حیات انسانی را دارا می باشد. اصولا 
علم راستین خلاًٍ ندرت و نایابی را پر کرده ودر بهبود شرایط و زیست بهینه و مطلوب  با 
ایجاد سازه های معقول و مسئول نقش بنیادین را بازی می کند. در حالیکه ایده  های 
پنداری همگام باجزمیت ایدئوژیکی پویش های دینی وبرای تاویل و تفسیر های معماگون 
و دغلبازانه،رویکردهای تخریب و ترهیب زیست عمومی را در پیش می گیرند.
پیوند ایدئولوژی با اکتسابات محیطی و اتوریته و قدرت منبعث از آن، فراشدهای 
اجتماعی را در تمایلات و تمنیات فروکاهنده ارزش های انسانی وهژمونیت قهری عناصر 
سلطه واستبداد هدایت کرده است.این فراینداکنون به عارضه بیمارگونی از سوی 
صاحبان قدرت و مکنت مبدل شده که تامل و تحمل برای زیستی مسالمت آمیز و 
انسانی را از جامعه و انسان دریغ داشته است. چراکه هرگونه ایده اصلاحی و اقدام و 
عمل اصلاح گرایانه به مثابه تخطی از موازین اجتماعی و حمله به منافع و مصالح  
صاحبان قدرت و مکنت قلمداد شده و در برابر آن موضع خصمانه اتخاذ می شود. 
براین اساس اکنون توتالیتاریسم اقتصادی  هژمونیت قهری خویش را به جامعه های 
انسانی تحمیل و برای استمرارآن به تحریم و تنبیه و تخریب و ترهیب روی آورده است. 
توتالیترهای اقتصادی همانند توتالیترهای ایدئولوژیکی محض براعمال قدرت قهری و 
سرکوب و تنبیه هرگونه عمل و اقدام مخالف موازین معینه خود اتکا دارند. 
توتالیتاریسم اقتصادی که در پروسه تحول و تکامل و نهادینه شدن بسیاری از قواعد و 
قوانین نظام سلطه سرمایه بر جامعه های انسانی غلبه یافته است؛عصر نوین و مرحله 
نوینی از گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه را برقرار ساخته است. توتالیترها برای تداوم 
حیات خویش ناچاربه اعمال قدرت قهری و دهشت و مرگ می باشند؛ تا خود را از 
سقوط و نزول رهایی بخشند. این ویژگی ازیکطرف محصول گهنگی قواعد و قوانین سازه 
های مسلط است و از سوی دیگر ابرام و اصرار توتالیترهای اقتصادی بر حفظ وضع 
موجود با فشار و تعدی به دیگر اقشار و طبقات اجتماعی برای جبران ناتوانی ها و 
ضعف های بنیادین سازه های مسلط می باشد. عکس  العمل وکنش و واکنش اجتماعی 
نیز تحت تاثیر القائات مکرر عمال سرمایه مبنی بر طبیعی بودن روند موجود و تاثیر این 
القائات بر اقشار و طبقات اجتماعی، انسجام و هنجارهای اجتماعی را در پراکندگی آرا و 
نظرات  و افتراق ایده و عمل  تحلیل برده است.
توتالیتاریسم اقتصادی کارکردهای سیاسی دولت را ازمتد اجرایی به ابزار کارچاق کنی و 
بند و بست های لابی گون برای تامین و تضمین هژمونیت قهری عمال سرمایه بر 
سرنوشت انسان ها  تبدیل نموده است. اصولا توتالیتاریسم اقتصادی با میلیتاریسم 
درآمیخته است تا  دیپلماسی سیاسی را با ارعاب میلیتاریستی وبه نفع سلطه و استبداد 
رقم بزند. ابزار اصلی و اساسی برای تاثیر موثر بر افکار و اعمال انسان ها، رسانه ها و 
ابزارهای ارتباطی هستند که با اشاعه و ترویج آگاهی های کاذب برای تحت الشعاع و 
جهت دادن افکار عمومی به حیل و قیل متوسل شده و رویدادهای محیطی را آنطوری 
تاویل و توجیه می نمایند که انسان ها را در بیخبری کامل از رویدادهای کنونی و 
روندهای نامتعارف آن نگه می دارند. براین اساس انتخاب و گزینش های اجتماعی 
عمومی را در راستای منافع و مصالح خود رقم می زنند.
بنابراین اکنون توتالیتاریسم اقتصادی در پیوند با میلیتاریسم به عنوان نمودی غالب  بر 
حیات اجتماعی،ضمن فروبردن جامعه و انسان دریک فراگرد دایمی ندرت و نایابی و فقر 
و نابسامانی های اجتماعی، تلاش همه جانبه ای را برای احیاء و ابقای هژموبیت رو به 
افول خود آغاز کرده است. با توجه به اینکه دولت و سیاست های متخذه آن تابع و 
مطیع تصمیمات اتخاذی توتالیتر های اقتصادی می باشد؛ روند کلاسیک اداره امور 
اجتماعی اشکال نوینی یافته که اراده عمومی و مشارکت عامه برای احقاق حقوق حقه 
خود از طریق سازوکارهای حاکمیت ملی به امری صوری و مجازی مبدل شده است. 
پس اشکال کلاسیک مبارزاتی نیز متناسب با این روند دگرگونه بایستی با بار حقیقی و 
شاخصه های مسلط بر جامعه و انسان اتخاذ شود. این مبارزه بایستی  ضعیف ترین 
حلقه و شاخصه های تحولی نظام سلطه سرمایه در مقطع کنونی تاریخ تحولات 
اقتصادی اجتماعی را مد نظر قرار دهد. شاخصه هایی که موجد و مولد اشکال نوین 
تهاجم و یورش سلطه گرانۀ قدرت و مکنت از جمله توتالیتاریسم اقتصادی  می باشند.
نتیجه اینکه: انسان تحت تاثیر مداوم رویکردهای محیطی، به انتخاب و گزینش هایی 
متناسب با معرفت و معیشت خود دست می یازد که راهبرد وی درفعل و انفعالات 
اجتماعی می گردد. انگاره های ذهنی منبعث از عملکرد محیطی اگربا روندهای تکمیل و 
کمال جامعه و انسان در نیامیزد؛ بصورت انگاره های مجرد و ذهنی نهادینه شده و در 
چاچوب های بسته و محصور از رسالت و تعهد جود نسبت به جامعه و انسان باز می 
مانند. ایده هایی که شفافیت و روشنی و صراحت علم را نداشته؛ و در برابر الزام و نیاز 
به توجیه و تحریف و تکذیب اکتفا می کنند. ایدئولوژی، مدار بسته و دگم های خسته و 
فرسوده ای هستند که برای گذر و تداوم حیات خویش به انطباق و همراهی با روندهای 
مسلط برحیات فردی و جمعی روی می آورد. پس ایدئولوژی تصویر دروغین و فریبنده 
ای از دریافت های محیطی است که با مضامین و مفاهیم  کاذب ودروغین به القاء و 
ابقای آگاهی های کاذب سوق می یابد. مفاهیمی چون آزادی، عدالت، دموکراسی، 
امنیت، حقوق بشر و.......که ابزار حاکمیت سلطه و استبداد برای توجیه و تحریف 
عملکرد نامتعارف خویش در مرحله کنونی از تاریخ تحولات اقتصادی اجتماعی 
محسوب می شوند.القاء و ابقای این مفاهیم و مضامین از طریق توسعه دامنه ابزارهای 
ارتباطی و رسانه ای ممکن گردیده که صاحبان قدرت و مکنت را در تاویل وتفسیرهای 
کاذب و ناواقع یاریگر است. این فرایند و تحول وتکامل تاریخی فراشدهای نوینی را 
درعرصه های اقتصادی اجتماعی موجد شده که بسوی توتالیتاریسم اقتصادی و 
ملیتاریزه شدن آن با گرایش به تحریم و تنبیه و دهشت و مرگ برای تداوم و استمرار 
حیات خدشه یافته اش سوق یافته است. براین اساس دولت  به ابزار تابع و مطیع 
توتالیتاریسم اقتصادی میلیتاریزه شده؛ از اهداف و آرمان های حاکمیت ملی فاصله 
گرفته و به عامل تسهیل کننده حاکمیت سلطه و استبداد  در روابط و مناسبات 
اقتصادی اجتماعی  مبدل شده است. مسلما این دگرگونی نیازمند اشکال نوین مبارزاتی 
برای  ممانعت ازتولید و باز تولید خشونت و دهشت و مرگ با شناخت ضعیف ترین 
حلقه حاکمیت نظام سلطه سرمایه در این مقطع از گذر تحول تاریخی آن می باشد.

     اسماعیل    رضایی
           پاریس
      14/01/2019     
 

۱۳۹۷ آذر ۱۹, دوشنبه



Envoyé de mon iPhone
                    طبقات  وتبعات

انسان ها در پیوندهای اجتناب ناپذیر اجتماعی خویش، روندهای متفاوت و متکاثری را برای گذر حیات درپیش گرفته اند. در تفاوت معرفتی و معیشتی، الگوهای زیستی متفاوتی که مرضی تمایلات  و تمنیات انسان ها بوده؛اختیار شده است. تفاوت های معرفتی و معیشتی گروهبندی های متکاثری را موجد شده است که با شاخصه های اکتسابی محیطی از یکدیگر متمایز و متباین شده اند. این فرایند  به تخالف و تضاد روی آورده و انسان ها را در مرزبندی های خصومت گون از زیست متعارف بازداشته و جدال و جنگ را برای حفظ و حراست ازمنافع و مصالح اکتسابی خویش نمود بخشید. پس طبقه بندی انسان ها و طبقات اجتماعی براساس مالکیت و میزان بهره مندی از دستاوردهای مالکیت بر اشیاء و ابزار مفهوم می یابد. تحرک طبقاتی نیز تابعی از تحرک و پویایی اشکال مالکیت بر ابزار و اشیاء می باشد.پس طبقات اجتماعی ریشه در اکتسابات محیطی دارد که مناسبات اجتماعی را براساس اکتساب و امتیاز رتبه بندی کرده و پیوندهای الزامی اجتماعی را در منافع و مصالح گروهبندی های اجتماعی از حیّز انتفاع باز می دارد.
طبقه و طبقات یعنی افتراق اشتراکات محیطی که براساس کسب برخی نمودهای سیادت طلبانه و برتری خواهانه در فرایند تحول و تکامل جامعه و انسان، نهادین شد؛ و به امری راهبردی و کاربردی در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی مبدل گردید. در بطن مناسبات طبقاتی نوعی تعدی و نفوذ و رسوخ به حریم عمومی برای منفعت و مصلحت نهفته است که روابط اجتماعی را در مجاری متکاثر برای اکتساب و امتیاز به حرکت وا می دارد. در حقیقت جامعه طبقاتی در یک تضاد و تنافر منفعتی و مصلحتی روند مسالمت آمیز را برای پاسخگویی به الزام و نیاز در پیش می گیرد. این فرایند دراصل نوعی قراداد اجتماعی است که توسط طبقات مسلط بر جامعه و انسان تحمیل شده است. براین اساس طبقات اجتماعی از یک استقلال حاکمیتی و سازه های مسلط اقتصادی بهره مند است که با اتکای بدان به اعمال قدرت طبقاتی خویش نایل می آیند. خارج از شاخصه های طبقاتی، اقشار و گروه بندی هایی قرار دارند با تحرک و جابجایی های منفعتی دوگانه برای تامین و تثبیت جایگاه و پایگاه اجتماعی خویش گام برمی دارند. این قشر میانی  بیشترین تحرک و بالاترین جابجایی طبقاتی را در خود جای داده اند. براین اساس در تغییر مناسبات طبقاتی نیز از برجستگی و توازن قوای طبقاتی نقش بارزی را ایفا می کنند.
تحرک و جابجایی طبقاتی ارتباط مستقیم  با رشد و تکامل دانش و تکنیک دارد.بدین مضمون که هرچه قدر دامنۀ فن و تکنیک در بهره گیری از مواهب طبیعی اجتماعی تحول پذیرد؛در تحول منابع طبقاتی برای ایفای نقش خود در دگرگونی های اقتصادی اجتماعی تاثیر اساسی دارد. ماشینی شدن تولید و خدمات با تاثیر خود بر کاهش منابع انسانی برای بهره وری و بهره مندی های مادی بیشتر از مواهب و منابع، تاثیر موثر و مداومی بر رویکردهای طبقاتی و جابجایی آن برجای گذاشته و می گذارد. این فرایند بسیاری از نیروی های مولد را از عرصه تولید به عرصه خدمات گسیل می دارد؛ ویا بصورت نیروهای مازاد از گردونه فعالیت های مولد و یا غیر مولد دور می سازد. برآمد تمامی این فراشدهای طبقاتی، عدم توازن نیروهای طبقاتی است که به نفع اقشار میانی باگرایش دوگانه طبقاتی تمام می شود. این قشر میانه یا فرمانبران بی چون و چرای قدرت های  بوروکراتیک مسلط هستند و یا بصورت پیمانکاران راستین و وفادار در راستای تامین و تضمین سودبری ماشین قدرت عمل می کنند. بخش نازلی ازاین قشر با ریسک و تزلزل بالای طبقاتی به اقشار و طبقات پایین روی می آورند. بخشی که فرصت اهدایی و یا بسترهای مستعد صعود و پرش به اقشار و طبقات بالا و مسلط را برای خود محفوظ می دارد. این تزلزل طبقاتی، ریشه در خاستگاه اجتماعی و ویژگی های معیشتی فرد دارد. چراکه اصولا درک مفهومی و حس ادراکی به اقشار و طبقات پایین نیازمند یک پیوند عملی و کارکردی با ویژگی های زیستی آن ها دارد. درغیر اینصورت الگوهای زیستی همگام با رقابت های نامساعد و نامطلوب حاکم بر جامعه، روند ترغیب و تشویق برای گریز از مسئولیت های متخذه را تقویت می کند. در حقیقت بدنبال دستاویزی می گردد تا خود را از مسئولیت های اخلاقی و وجدانی رهایی بخشد. براین سیاق است که زحمتکشان و کارگران برای رهایی از قید و بندهای اسارت بار استثمار و کار مزدوری بایستی به خودآگاهی کامل و درک متقابل، توامان دست یازند، درک متقابل تعمیم یافته و فهم ضروری روندهای تکامل تاریخی و همچنین درک چرایی تغییرات ساختاری برای تعامل  و تکامل جامعه و انسان برای قشر میانه یا متوسط الزامی است. چرا که عدم درک و فهم ضرور برای خوانش و کنش، پذیرش قطعی و القایی سازه های مسلط را بر وی تحمیل می سازد.
اصولا قشر میانه مجموعه ناهمگونی از سلایق و علایق را در خود جای داده است.این ناهمگونی محصول وابستگی و گرایشات متکاثر و متفاوت طبقاتی است که وی را از یک استقلال عمل و اراده سیاسی و اقتصادی اجتماعی باز می دارد. پس با یک تلّون و اختلاط و امتزاج رویه با رویکردهای محیطی روبرو شده و از اتخاذ عمل مستقل و قاطع ناتوان بوده و براین اساس محافظه کاری از شاخصه های بارز وی محسوب می شود. بنابراین هرچه قدرناامنی های محیطی فزونی گیرد؛ انزوا گزینی و حاشیه پردازی های فاقد متن و محتوا برای مصونیت از خطرات و احتمالات گذر حیات برای قشر متوسط، نمود بارز و روشنی می یابد. براین سیاق است که در مواقع بحران های حاد و شکننده، تلاش می ورزد در پناه قدرت یا قدرت های فایقه خود را از گزند و آسیب های احتمالی  مصون دارد. پس وابستگی ویا همبستگی با طبقات مافوق و مادون به میزان قدرت هرکدام در وزن کشی های سیاسی و موازنه قدرت در تعامل و تقابل بستگی دارد.در اعتراضات توده ای و جنبش های اجتماعی نیز این وزن کشی سیاسی برای قشر متوسط نقش اساسی را بازی کرده و تا حصول اطمینان از قدرت فائقه در تحرکات اجتماعی از اقدام عملی اجتناب می ورزد. این روح محافظه کارانه و گرایشات دوگانۀ قشر متوسط  می تواند به عاملی مهم در توازن یا عدم توازن قوا در مبارزه طبقاتی عمل نماید.
طبقه کارگر بعنوان یک طبقه شاخص و بارز در مبارزه طبقاتی، همواره تحت ستم و استثمار سرمایه قرارداشته و دارد. اگر چه در پروسه طولانی مبارزاتی  خویش موفقیت های چشمگیری در کسب امتیاز از نظام سلطه سرمایه داشته و دربرخی زمینه ها عمال سرمایه را وادار به عقب نشینی از مواضع متعدانه شان  نموده است؛ولی بورژوازی با اتکا به ره آورده‌ای فن و تکنیک ،تغییرات اساسی را در سازه های فکری و شاخصه های نوین زیستی این طبقه ایجاد کرده است. چرا که نیروهای مولده در پروسۀ تحول و تکامل خویش از وحدت وکثرت به افتراق و انفکاک روی آورده و ماشین و تکنیک توانست بسیاری از زمینه های خلاقیت و فعالیت انسانی را اشغال نماید. بنابراین دامنه توسعه کمی نیروی انسانی در تولید متوقف شد ولی ضمن تحول کیفی، در عرصه های توزیع و خدمات عمومی از رشد کمی بالایی برخوردار گردیده است. اگر چه منابع گارگری از حوزۀ تولید به حوزه های خدمات و توزیع هدایت شده اند؛ ولی استثمار و ارزش افزایی آن ها برای عمال سرمایه با اشکال نوین و بمراتب کسترده تر و عمومی تر تداوم یافته است. بنابراین طبقه کارگر امروز طیف گسترده ای از نیروهای فعال و خلاق اجتماعی را در برمیگیرد که ضمن تغییر حوزه های کاری و انفصال از پیوندهای محیطی کار، دارای منافع طبقاتی یکسانی در برابر یورش همه جانبه عمال سرمایه می باشند. کارمزدی یا فروش نیروی کار با تغییر کاربری خویش اکنون گسترۀ وسیعی از توان کاری مولدین واقعی ثروت اجتماعی را اشغال نموده که خود بهره ای اندک و ناچیزی از حاصل کار مداوم خویش را نصیب می برند. پس رسالت تاریخی طبقه کارگر برای برقراری جامعه ای فاقد منافع خاص طبقاتی با سازه های نوین اقتصادی اجتماعی بیش از همیشه و در ابعادی گسترده تر و عمومی تر در جریان است. این پروسه در یک فرایند تحولی جامعه و انسان، که بسترهای کمی لازم برای یک تحول کیفی را تدارک می بیند؛ به عاملی بنیادین در دگرگونی های اقتصادی اجتماعی مبدل می شود.
جابجایی طبقاتی و اغتشاش در مرزبندی آن از بارزه های روندهای نامتعارف کنونی محسوب می شود. این اغتشاش و اختلال طبقاتی  از یکطرف محصول یورش سرمایه به محرومان و تهیدستان که به تعمیق روزافزون فاصله طبقاتی و انضمام بخشی از قشر متوسط اجتماعی به اقشار فرودست اجتماعی،و از طرف دیگر ناتوانی نیروهای مترقی بویژه نیروهای چپ در شناخت  عوامل ویرانگر و مغشوش وساماندهی مطلوب این روند نامتعارف برای مقابله کارآمد با دسایس و هجمه عمال سرمایه  می باشد. چرا که پیوستگی و دلبستگی به نمودهای گذشته، آن ها را از آینده نگری و چگونگی حصول و گذر از روندهای نامتعارف کنونی بازداشته است. این ویژگی خود بنوعی محصل تفکر و اشاعه نگاه پست مدرنیستی است که جمع گرایی را با درهم ریزی طبقاتی در تحول و تبادل اجتماعی یکی پنداشته و نوگرایی و یا گرایش نوین بسوی آینده را با توهم و پندار در آمیخته است. لایه های متکاثر اجتماعی و نحله های فکری در تنش و کنش مداوم با رویکردهای مخرب و نامتعادل کنونی نیز از بازیابی هویت های واقعی طبقاتی و بازسازی و ساماندهی گرایشات نوین فکری برای یک بدیل واقعی ناتوان است. این بی بدیلی، عامل اساسی تاخت و تاز و یورش سبعانه نظام سلطه سرمایه به منافع کارگران و تهیدستان می باشد.
مبارزه گارگران، اصیل ترین و ناب ترین مبارزه برعلیه جنون و جنایت عمال سرمایه می باشد. چرا که دیگر اقشار و طبقات اجتماعی بر خلاف طبقه کارگر که چیزی جز زنجیر بردگی و بندگی کار و سرمایه را در مبارزه از دست نمی دهد؛ بدلیل وابستگی و پیوستگی با بسیاری از اکتسابات و امتیازات محیطی و مجازی، برای حفظ موقعیت و مصلحت خویش، الزاما روندی دوگانه و دوپهلو را در مبارزه در پیش می گیرند که بتوانند از داشته ها و برداشت های خود محافظت نمایند. این نمودهای محافظه کارانه، در بند و بست های طبقاتی  مبارزه رادر چانه زنی های طبقاتی به بن بست می کشاند. اما در مبارزه طبقاتی کارآمد، گارگران بایستی از کمیت نامطلوب به کیفیتی مطلوب گذر کنند تا قادر باشند هژمونی خویش را در گذر از ستم و استبداد سرمایه قطعی سازند. این کیفیت مطلوب با شناخت آگاهی های کاذب و تبدیل آن به آگاهی های واقعی که تعهد و رسالت مبارزاتی را مستمر و نهادین می سازد؛ ممکن می گردد. کارگر بایستی با کسب آگاهی های واقعی خود را از رنج رسوبات فکری و گام های عملی محافظه کارانه رهایی بخشد. نظام سلطه سرمایه بطور مستمر و بی وقفه در حال القای آگاهی های کاذب و تحمیل خود به همگان و ابقاء و ترمیم فرصت های از دست رفته برای ایجاد فضاهای نوین استمرار حیات خویش می باشد. این فرصت سازی ها محصول تزلزل مبارزاتی و اتکای به محافظه کاری های طبقاتی است که اختلاف و انشقاق را در بین نیروهای مترقی و صفوف به هم فشرده طبقه کارگر موجد است.
جهانی شدن و افسار گسیختگی سرمایه مالی با گرایش گریز از مرکز برای سود بیشتر و امنیت و فضای کافی برای هرچه فربه تر شدن؛ ضرورت دگرگونی های اساسی و بنیادین را برای تقسیم جدید کار جهانی و ایجاد مناسبات نوین کاری برای تعدیل هرچه بیشتر روابط بین کاری و افزایش بهره وری در دستور کار عمال سرمایه قرار داده است. این فراشد که الزاما با استعانت از ماشین و تکنیکهای مدرن رو به توسعه و تکمیل صورت می گیرد؛ به تعدیل هرچه بیشتر منابع انسانی در خط تولید روی آورده است. با انتزاع هرچه بیشتر انسان از تولید که با ابر ماشین های در راه محقق می شود؛ یک گسستگی طبقاتی ایجاد می شود که مهارت و تخصص جای آن را می گیرد. در واقع کارفکری و تخصص های ویژه جای کار یدی را گرفته و انسان ها در یک مناسبات کاری نوین بسوی دریافت های نوینی از تبادل و تعامل اطلاعات و داده ها سوق یافته که پیوندهای مجازی را وارد عرصه های حقیقی زندگی برای آرمان های متعالی انسانی  می نمایند. این فرایند روند ارتباطات باواسطه را بسوی تعاملات بیواسطه هدایت کرده و انسان ها با پیوند های مجازی خود را با نیاز و الزام مرتبط می سازند. بنابراین طبقه کارگر مفهوم کلاسیک خویش را از دست داده و محرومان و استثمارشوندگان در بارقه های نوین کاری و با شاخصه های ویژه ارتباطات اجتماعی بسوی تعدیل مناسبات نامتعادل طبقاتی گام بر می دارند.
اکنون عمال سرمایه و حامیان شان در تلاشی بی سرانجام و در خلا انسجام فکری و عملی نیروهای مترقی و چپ ها که هنوز در بارزه های فکری روندهای کلاسیک طبقاتی گام بر می دارند؛ می خواهند دگرگونی های بنیادی مناسبات اجتماعی را به نفع خود رقم بزنند. دراین میان طبقات و اقشار اجتماعی که عموما تحت تعدیات و تجاوزات مداوم نظام سلطه سرمایه، با یک درک نسبی متقابل محصول  ارتباطات مجازی و حقیقی ، خشم ‌وعصیان خود را بروز می دهند. چرا که در یک فضای تعاملی باز که اکنون با توسعه و تکامل فن وتکنیک حاصل آمده است؛ پتانسیل نوینی از اندیشه و عمل عمومی نمود یافته که با بارزه های کنش و واکنش اعصار گذشته تاریخی یک تفاوت ماهوی دارد. وضعیتی که بخش عمده ای از قشر متوسط و طبقه کارگر تحت یورش سبعانه نظام سلطه سرمایه از آسیب پذیری بالایی برخوردار شده اند. درحقیقت یک همصدایی و هم آوایی بین عناصر نامتجانس و ناهمگن طبقاتی در حال شکل گیری است که بسوی درک بهتر حیات وتفاهم زیستی مطلوب تر هدایت می شود. اگرچه تحت تاثیر روندهای تحولی و تکاملی، فراشدهای کلاسیک طبقاتی دگرگونی پذیرفته است؛ ولی اصالت و رسالت طبقه کارگر برای رهایی از سازه های معیوب و ناکارآمد نظام سلطه سرمایه،همچنان بعنوان یک ضرورت بالقوه پا برجاست. چرا که این طبقه فاقد مالکیت بر ابزارهای استثماری و استعماریی است که برای ارتقا و اعتلای خویش تمای مرزهای طبیعی و انسانی زیست اجتماعی را درهم ریخته اند. در واقع امر، ظرفیت و پتانسیل مبارزاتی طبقات و اقشار اجتماعی متفاوت و متباین است.در این میان طبقه کارگر که فاقد هرگونه ابزار استثماری می باشد؛ رادیکال ترین طبقه اجتماعی برای مبارزه با تعدیات نظام سلطه سرمایه محسوب می شود.
پتانسیل طبقاتی به درک و فهم روزآمد تحول وتکامل اقتصادی اجتماعی وابسته است. چراکه فرگشت  ، مفهوم عام و خاص شدن و گشتن و اعتلا و کمال را توامان در خود نهفته دارد. شناخت کلید واژه های این فراشدهای تکاملی، پتانسیل طبقاتی را برای روبرو شدن و مبارزه با بارزه های هویتی ناکارآمد و مانع تحقق آرمان های انسانی تسهیل می کند. آنچه که امروز طبقه کارگر و اقشار آسیب پذیر اجتماعی بدان نیاز مبرم دارند تا قدرت تخریبی و تهدیدی سلطه و استبداد را به چالش بکشند. براین اساس درک خط فاصل بین روندهای کلاسیک طبقاتی و انچه که اکنون بر اشکال مبارزه طبقاتی حاکم است؛ از مبرمات مبارزاتی محسوب می شود. چراکه اکنون طبقه کارگر بادوخصیصه آگاهی نسبی طبقاتی و استقلال موقعیتی محصول تحول و تکامل ابزار و انسان برخوردار است که نیروی کارش ازوضعیت حمایتی و حقارتی به عرصه رقابتی و وجاهتی در جذب و استمرار آن روی آورده است. این فرایند قدرت مانور مبارزاتی و چانه زنی های سیاسی طبقه گارگر را در پیشبرد اهداف و آرمان های مبارزاتی خویش و به چالش کشیدن رویکردهای نامتعارف عمال سرمایه در تحمیل و تحکیم بنیان های فرتوت خود، فزونی بخشیده است. بنابراین طبقه گارگر اگرچه هنوز مرعوب فشارهای مداوم   اقتصادی سلطه سرمایه است؛ ولی ازلحاظ مناسبات کاری قدرت تعدیل و تخفیف بسیاری از فشارهای اقتصادی اجتماعی را ممکن ساخته است. پس دگرگونی ها و تکمیل و کمال روزافزون ابزار و انسان، تغییرات اساسی را در توازن طبقاتی و اشکال مبارزاتی اقشار و طبقات اجتماعی بویژه طبقه کارگر ایجاد کرده اند که بستر ساز فاز نوینی از روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی می باشند که به تعدیل و تعادل روندهای نامتعارف کنونی روی می آورند.
در مبارزه طبقاتی نقش روشنفکران برجسته و حایز اهمیت است. روشنفکران بعنوان قشر میانی جامعه از گرایش دوگانه طبقاتی برخوردار می باشند. تنها روشنفکر متعهد با درک و فهم عمیق مناسبات انسانی قادر به فهم طبقاتی و رسالت روشنفکری خود در برابر مبارزه طبقاتی و بویژه طبقه کارگر می باشند. اگر چه همواره عروج و صعود امتیاز و اکتساب محیطی بعنوان یک امکان ممکن وی را همراهی می کند. صداقت انقلابی یکی از ویژگی های روشنفکران آگاهی است که از بند و اسارت آگاهی های القایی کاذب نظام سلطه سرمایه رها شده و با عزمی راسخ برای ساختن فردایی بهتر و متفاوت، با سلطه و استبداد حاکمیت زر و زور در راستای ایجاد سازه های نوینی که منافع و مصالح کارگران و زحمتکشان را تامین و تضمین می کنند؛ گام بردارند.مسلما تسلیم گرایشات نهادین بودن و بر داشته ها و بوده ها ابرام ورزیدن، تزلزل مبارزاتی و تداوم روح محافظه کاری گردیده که پیشبرد آرمان های اصیل و انسانی را از روشنفکر دریغ می دارد. ضعف اساسی و بنیادین کنونی مبارزات روشنفکری از تزلزل و ناپایداری گام هایی است که التفات و التقاط طبقاتی که رقابت های بی بنیاد القایی سلطه سرمایه را مروج است؛ هنوز از برجستگی خاصی برخوردار می باشد. ناتوانی در وحدت و درک موقعیت نیز از همین فرایند تبعیت می کند. اکنون طنین صدای کارگران و زحمتکشان بیش از هر زمانی برای تغییر و تحول و دگرگونی های بنیادی، فضای عمومی را پر کرده و همراهی با این برآمد تاریخ تحولات اجتماعی، نیازمند درک موقعیت و ترک گرایشات محافظه کارانه طبقاتی دارد که  گذر از ستم طبقاتی ویرانگر کنونی را تسهیل کند.1 بیداری و آگاهی واقعی و اصیل طبقاتی یعنی گسستن از تمامی بارزه های فکری و عملی فرسوده و کهنه گذشته است که به مانع اصلی و اساسی همسویی و همگرایی با نیاز و الزام مبارزات کنونی طبقاتی می باشد.
نتیجه اینکه: آدمی متاثر از روندهای محیطی و متناسب با درک و فهم از فعل و انفعالات آن، گرایشات و تمایلات خاصی را از خود بروز می دهند که در پروسه دگرگونی های معرفتی و معیشتی بصورت نهادین در دسته بندی ها و گروه بندی های خاص اجتماعی نمود می یابند. این طیف های اجتماعی حاوی منافع و مصالح خاصی هستند که آن ها را از یکدیگر مجزا و منفک می سازد. اگر چه برای رفع نیازهای یکدیگر نیازمند تعامل و زیستی مسالمت آمیز براساس قراردادهای اجتماعی معینه می باشند. در این فرایند گروه هایی که از یک قدرت فائقه در برقراری یک نظم اجتماعی معین با ایجاد یک سازه اقتصادی اجتماعی برای هژمونیت جامعه می باشند؛ طبقات اجتماعی را شکل می بخشند. بعضی از این گروه های اجتماعی از یک تحرک و جابجایی طبقاتی بالایی برخوردارمی باشند؛ و در ایجاد توازن طبقاتی نقش بارزی را ایفا می کنند. این قشر میانی با تمایلات دوگانه محافظه کارانه با تبادل و تبدیلات محیطی برخورد کرده و در تحولات و جنبش های اجتماعی عموما به وزن کشی های سیاسی اتکا دارد. البته بخش پایینی این قشر اجتماعی که قدرت مانور ویا صعود به اقشار بالای اجتماعی را ندارد؛ یک همپیمان نسبتا قابل اعتمادی برای طبقه کارگر که رادیکال ترین و اصیل ترین مبارزان طبقاتی در پیشبرد آرمان های انسانی محسوب می شوند؛ می باشند. چرا که قشر میانی برخلاف طبقه کارگر که چیزی جز زنجیر بردگی کار و سرمایه را در مبارزات اجتماعی از دست نمی دهد؛ همواره ارتقاء و صعود طبقاتی را برای خویش امری ممکن و برای خود محفوظ می دارد. طبقه کارگر اگرچه تحت تاثیر تکمیل و تکامل ابزار و انسان، شاخصه های کلاسیک و گذشته خویش را از دست داده؛ ولی همچنان بعنوان یک نیروی بالقوه مبارزاتی برای دگرگونی های ساختاری محسوب می شود. توانمندی که قشرمیانی فاقد آن بوده و اصولا در تحرکات اجتماعی بدلیل تزلزل طبقاتی و روح محافظه کاری به حداقل های اعطایی نظام سلطه سرمایه  بسنده می کنند. حداقل هایی که بتواند وی را از گزند و آسیب گذر حیات محفوظ دارند. روشنفکران نیز که عموما از قشر میانی جامعه محسوب می شوند؛ زمانی قدرت همپایی و همپویی با کارگر در مبارزه طبقاتی را خواهند داشت که از دام القائات کاذب سلطه سرمایه برهند و با یک آگاهی واقعی با درک انسانی به رویکردهای اجتماعی با طبقه کارگر پیوند بخورند. در غیر اینصورت با تزلزل طبقاتی و برخورد محافظه کارانه با رویکردهای اجتماعی، نمی توانند بعنوان عناصر موثری در پیشبرد مبارزه طبقاتی عمل نمایند.

          اسماعیل   رضایی
               پاریس
         10/12/2018

1 رادیکالیزه شدن جنبش جلیقه زردها در فرانسه و استمرار و توسعه ابعاد این جنبش به اروپا و دیگر نقاط جهان، منوط به مشارکت سازمان یافته طبقه گارگر است که از قدرت و پتانسیل لازم برای نیل به دگرگونی های بنیادی و تغییرات ساختاری برخودار می باشد. شرکت پراکنده طبقه گارگر عموما مورد سوءاستفاده عمال سرمایه و نیروهای مرتجع قرار میگیرد که جنبش را به بیراهه هدایت می کند.دراین میان جریان های چپ و نیروهای مترقی و مردمی رسالت سنگینی به عهده دارند. در غیر اینصورت این جنبش به دستاوردهای حداقلی اکتفا و به خاموشی می گراید.

۱۳۹۷ آبان ۱۰, پنجشنبه

                             لیبرالیسم

زیست متعامل انسانی در پروسۀ تحول و تکامل، موجد نظام مندی های خاصی گردیده که روند تبادل و تبدیلات درون اجتماعی را در مجاری خاصی هدایت کرد که در نهایت به امنیت منافع و جایگاه خاص انسانی در سازوکارهای اجتماعی روی آورد. در پروسۀ شکل گیری سازوکارهای طبقاتی، نظام های اجتماعی مرعوب و مغلوب اکتساب و امتیاز های خاص محیطی گردیده و حاکمیت اقلیت صاحب مکنت و قدرت بر اکثریت قطعی شد. این بارزه های هویتی طبقاتی بر بهره کشی و سیادت و همچنین اعمال حاکمیت قهری بر انسان ها استوار گردید. چرا که مبنای طبقاتی بر تبعیض و برتری طلبی قرار داشته که برای تحمیل و تحکیم خویش نیازمند اتوریته قدرتی و خشونت حاکمیتی بر فرودستان و محرومان می باشد. مسلما با اعمال خشونت ،آزادی اهدایی را از جامعه سلب و با سیادت طلبی و حاکمیت قهری، رهایی و کنش های آزادانه انسان ها را از آن ها دریغ داشته اند.
لیبرالیسم کمیت کیفی شده مرحله ای از تکامل تاریخی است که نمودی مترقی را در برابر اشرافیت رو به موت فئودالیسم به نمایش گذاشت. چرا که بورژوازی در گذر از رسوبات فکری و روندهای انفعالی فئودالیسم که مقاومت صعب و دشوار طبقه اشراف را در خود داشت؛ نیازمند سازه های نوینی بود که با یک تفاوت بارز و شاخص بتواند به تحکیم و تثبیت خود در نظم نوین دست یازد. آزادی خواهی از شاخصه های بارز آن با گرایش به اندیویدوآلیسم و فرصت سازی های برابر برای شکوفایی استعدادها در راستای بهره دهی بهتر و بیشتر برای انباشت و توسعه وتحکیم روابط و مناسبات تولیدی نوین، بوده است. لیبرالیسم نیز همانند تمامی گرایشات ایده ای با تکیه بر مبانی ایده ای خود گرایشات متفاوت و متکاثری را در بطن خود جای داده است. گرایشاتی که با اتکای به برخی از تمهیدات متخذه چون قانونگرایی، آزادی بیان و اندیشه،کاهش قدرت دولت در راستای توسعه و گسترش دامنۀ بازار آزاد و یا اقتصاد مختلط،بسترهای نوین تهاجم طبقاتی را تدارک دید.
در روند تحولی و تکاملی، لیبرالیسم نتوانست به آرمان های آزادی خواهانه و مساوات طلبانه خویش وفادار بماند. چرا که در گذر زمان بسیاری از بارزه های هویتی آن از جمله اندیویدوالیسم،آزادی های مصرحه درقوانین عرفی و تدوینی و تقنینی به ابزاری برای اکتساب و امتیازات صرف محیطی مبدل شدند. آزادی در خشونت های درونزای  قدرت و مکنت لگد مال شد و برابری فرصت ها در تنگناهای معرفتی و معیشتی از درک واقع گذر حیات اجتماعی باز ماند. بیان و اندیشه نیز در حد و حصر بودن ها و هستن ها متوقف شد و حقوق شهروندی در تمنیات و افزونخواهی های صاحبان قدرت و مکنت به یغما رفت. طرفداران و حامیان لیبرالیسم با توقف در سازه ها و مبانی بنیادین آن، وبا نگاه تطبیقی و تصدیقی به رویکردهای تاریخی آن، از درک و شناخت دگرگونی های ماهیتی و روندهای گذر تاریخی آن که به استحالۀ شاخصه های بارز و هویت مدار آن در نمودهای کاذب منجرشد؛ باز مانده اند. نمودهای کاذبی که تمامی مظاهر حیات فردی و جمعی را در ولع انباشت و برداشت بی رویه و افسارگسیخته، بسوی فنا و نیستی سوق داده است.
لیبرالیسم کلاسیک در نهادینگی سودبری محض و فایده گرایی افراطی تحلیل رفت. از این پس معیارهای سنجش و سنجه های انسانی با فایده گرایی درآمیخت و زیستن از قِبَل دیگران به امری مرسوم و معمول درآمد. این فراشد، لیبرالیسم آزادیخواه و مساوات طلب را از ماهیت انقلابی و انسانی اش تهی نموده؛ و به ابزاری برای سلطه گری و هژمونیت قهری مبدل ساخت. با شتاب روزافزون تکنیک های بهره گیری از مواهب و منابع طبیعی اجتماعی،ولع برداشت و انباشت از منابع عمومی و انسانی فزونی گرفت و تمامی اهتمام و احترام به قواعد و قوانین لیبرالیسم در تعدی و تخریب حاکمیت سلطه سرمایه از حیّظ انتفاع باز ماند. سرریز تولید،نتیجه روند طبیعی رشد و توسعه نیروهای مولده بویژه دانش و فن، تهاجم و تجاوز به حریم انسان ها را برای گریز از بحران های اجتناب ناپذیر نظام سلطه سرمایه، معمول داشت. بنابراین لیبرالیسم با دگردیسی مداوم در روند تحول و تکامل جامعه و انسان، شاخصه ها و هویت های انسان مدارش در توسعۀ دامنۀ سلطه گری و هژمونیت قهری بر سرنوشت جامعه های انسانی تحلیل رفت. از این پس آزادی و مولفه هایش در کذب رفتار و کردار سردمداران لیبرالیسم در نسبیتی فراگیر و همه جانبۀ یافته ها و داشته های انسانی در عرصه های متکاثر اقتصادی اجتماعی مبدل شد. دیگر خرد و تعقل بازتاب واقعی و حقیقی درک و درایت آدمی از محیط و جامعه نبوده؛ بلکه امیال و تمنیات وی راهبرد رویکردهای تحدیدی و تهدیدی نسبت به جامعه و انسان گردید.
خود تنظیمی بازار بعنوان مبانی تئوریک و عملی لیبرالیسم با گرایش به محدودیت دخالت دولت در نظم اقتصادی بازار کالا و خدمات، در پروسۀ رشد و پویایی جامعه و انسان و کهنگی و فرسودگی قواعد و قوانین اجرایی و عملیاتی تنظیمی و همچنین مقاومت و ایستادگی حامیان و فایده مندان از مبانی لیبرالیسم در برابر هرگونه تغییر و دگرگونی های الزامی جامعه و انسان،روند خشونت زایی و تهاجم آن را برای استمرار حاکمیت دارندگان قدرت و مکنت فزونی بخشید. در حقیقت در لیبرالیسم و فلسفه عدم دخالت دولت در نظم بازار، تضمینی برای تهاجم اقلیت در قدرت برای تهاجم به منافع عامه در راستای انباشت و برداشت افسار گسیخته از حاصل تلاش توده های تحت ستم بوده است. دراین فراشد و مبارزات توده ها برای دستیابی به نیاز و الزامات مطلوب و بهینه، استبداد تلطیف شده با برخی مولفه های آزادی همچون دموکراسی همراه با خشونت و جنگ و ویرانی برای برونرفت از بحران و شکاف طبقاتی را نهادینه ساخت. حاصل خود تنظیمی بازار دگرگونی بنیادی در سنجه های روابط و مناسبات انسانی در جامعه های انسانی را به همراه داشت. چرا که پول بعنوان عامل تسهیل مبادلات کالا و خدمات به ابزار قدرت و سیادت طلبی بین انسان ها مبدل شد و یک رقابت کور، تخریبی و تهدیدی را در روابط درون اجتماعی و بین انسان ها برقرار نمود.
حاکمیت بلامنازع ارزش های کالاگون روابط و مناسبات اجتماعی انسانی، بسترهای یک رقابت کور و فراگیر را در عرصه های اقتصادی اجتماعی نهادینه ساخت. رقابتی که تا اعماق جامعه نفوذ کرد و اخلاق فردی و جمعی را بسوی تخریب روابط و مناسبات متعارف و معمول درون اجتماعی هدایت کرد. فرایندی که لیبرالیسم را وارد فاز نوینی از روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی نمود که نمود بارز آن رشد افسار گسیخته سرمایه مالی بعنوان بازوان توانمند نظام سلطه سرمایه برای غارت و چپاول و استثمار هرچه بیشتر جامعه و انسان، می باشد.این نئولیبرالیسم در فرایند تحولات تاریخی نظام سلطه سرمایه، تلاش همه جانبه ای را برای جبران خسران گذشته خود که بربستر ناتوانی ذاتی و درونی  آن رخ نمود؛ آغاز کرد. این تلاش مذبوحانه و بی سرانجام بویژه زمانی گسترده و همه جانبه شد که موانع محیطی  همچون قدرت های موازی و مخالف در سطح بین المللی حذف و بحران ساختاری حاصل تکامل جامعه و انسان،نظام سرمایه را به چالش کشیدند. پس نئولیبرالیسم فاز نوینی از نظام  سرمایه است که با استعانت رشد و توسعه تکنیک و فن و به تبع آن افزایش بازدهی سرمایه بسوی اشکال نوین بهره گیری از سرمایه برای سودبری مضاعف از جمله اقتصاد استقراضی که بسترهای رشد و توسعه سرمایه مالی را برای بهره گیری نوین از منابع مادی و انسانی می باشد، تدارک دید. در حقیقت نئولیبرالیسم انعکاس زیر سوال رفتن مشروعیت نظام سرمایه نتیجه بحران شکننده ای است که دو جنگ جهانی را بر جامعه های انسانی تحمیل کرد؛می باشد.
دولت در نظام نئولیبرالیستی به ابزار صرف تحقق اهداف تهاجمی عمال سرمایه به دستاوردهای مبارزاتی توده ها طی تاریخ تحولات اقتصادی اجتماعی عمل کرده و می کند. چرا که روند انتزاع اقتصاد از سیاست در نظام لیبرالیستی بسوی درهم ریزی آن در نظام نئولیبرالیستی منجر شده که دولت را در سیاستگذاری های خود تابع اهداف صرف سرمایه و دارندگان قدرت و مکنت ساخته است. پس نئولیبرالیسم مرحله ای از استبداد سرمایه است که برای استمرار هژمونیت قهری خویش، تلاش همه جانبه ای را برای مرعوب ساختن عامه از طریق ابزارهای صوری و مجازی چون پول و مالکیت، آغاز کرده است. مرحله ای که اقتصاد و سیاست در یک اتحاد تنگاتنگ ی یورش و تهاجم همه جانبه ای را به منافع عامه آغاز و فقر و فاقه را در یک گردش تراکمی بر جامعه های انسانی تحمیل نموده است. عدم تعادل ناشی از روندهای نامتعارف نئولیبرالیسم بسترهای دگرگونی های ساختی را برای یک تعادل متناسب با روند تحول و تکامل جامعه و انسان الزامی ساخته است.
کارو کار مزدی در نئولیبرالیسم نمود بارز بردگی و اسارت محض  به سرمایه است. چرا که تمامی اهتمام و تلاش مداوم نه تنها روند گذر زندگی را تسهیل نمی کند بلکه روز به روز زنجیر  اسارت و وابستگی به اربابان ثروت و مکنت را فزونی بخشیده است.درحقیقت محرومان و زحمتکشان در تلاشی بی سرانجام صرفا ابزار انباشت لجام گسیخته ثروت برای عمال سرمایه محسوب می شوند. بنابراین کارآفرینی و کارآفرینان کاهش بیکاری را نه برای رفاه جامعه و جمع، بلکه در راستای انباشت هرچه بیشتر با غارت دسترنج مولدین واقعی ثروت اجتماعی مرئی می دارند. این ویژگی  تنگناهای مادی و معیشتی را توسعه بخشیده و موجد سست و لرزان و گسسته شدن پیوندهای درون اجتماعی و ناهنجاری های رفتاری و کرداری که اکنون از بارزه ها و شاخصه های درون اجتماعی و بین انسان ها می باشد؛ گردیده است. بنابراین کارآفرینی های برخی دولت مردان پوپولیست با بهره گیری از برخی تمهیدات نامتعارف و ایجاد فضای کاذب و هرج و مرج گون اقتصادی و همچنین با حمله به منابع مادی دیگران و نقض بسیاری از تعهدات و معاهدات بین المللی، مبین اعمال سیاست های درست و منطقی نمی باشد. چرا که این سیاست نه تنها دامنۀ فقر و نابسامانی های اقتصادی اجتماعی را فزونی بخشیده؛ بلکه ناامنی های اقتصادی و اجتماعی را در سطح داخلی و جهانی وسعت بخشیده و بسترهای یک بحران شکننده در سطح بین المللی را فراهم ساخته و می سازد. برای نئولیبرال ها کارآفرینی صرف و ایجاد شغل کفایت می کند؛ چرا که با اتکا بدان، روندهای مرضی و بیمارگون، و همچنین رویکردهای نامتعارف خویش را توجیه و افکار عمومی را به بازی می گیرند. زیرا کارآفرینی ملعبۀ تمنیات سیری ناپذیر عمال سرمایه بوده و تغییری در گذران حیات برده گون عامه ایجاد نمی کند.
در حقیقت نئولیبرالیسم بازتولید نظم نوین سلطه سرمایه است که گذر تاریخی فاز نوین نظام سلطه سرمایه را تسهیل می کند.مرحله ای که از تمام توان روندهای کلاسیک سرمایه بهره گرفته شده و از ظرفیت سازی نوین و پایداری در برابر ضرورت های الزامی تاریخ تحولات اجتماعی انسانی ناتوان است. در واقع نئولیبرالیسم مرحله گندیدگی ساختار کهن نظام سرمایه است که در یک فراشد تعادلی بسترهای نوین برای استمرار حیات نظام سرمایه را ممکن می سازد.بدین مفهوم که احیای مجدد مناسبات سرمایه با تعدیل و تعادل روندهای نامتعارف کنونی شکل می گیرد. چرا که نئولیبرالیسم در تخاصم و مقاومت در برابر الزامات تحولات اقتصادی اجتماعی تداوم خویش را ممکن ساخته ودر یک عدم تعادل و توازن شکننده و مخرب گام برمی دارد. در حالی که اصولا در توازن و تعادل پایدار سرمایه به بار می نشیند و در تخاصم از حیّظ انتفاع عمومی باز می ماند. اکنون نئولیبرالیسم با اتکا به بارزه های بی هویت کار و سرمایه، روز به روز از اصول و اخلاق انسانی برای تداوم حیات خویش فاصله می گیرد. براین اساس دمدمی مزاجی و بلبشویی در فعل و انفعالات اقتصادی اجتماعی را سرلوحه کار خویش قرار داده؛و جامعه های انسانی را در یک افتراق و اختناق برای اهداف پلید و ناانسانی خویش از توان و پتانسیل واقعی شدن و گشتن باز داشته است.این درهم ریختگی و به هم آمیختگی محصول تکامل گذر تاریخی نظام اقتصادی اجتماعی، مبین الزام و نیاز جامعه های انسانی به سازه های نوین می باشد.
فلسفه وجودی نئولیبرالیسم با شکل گیری انحصارات تعریف شد و بسترهای یک ارتباط جهانی و همه جانبه را تدارک دید. جهانی شدن که برخی آن را نامناسب و برخی نیز پدیده شکست خورده می پندارند؛ محصول تکامل تاریخی و تحول انسانی در فعل و انفعالات اقتصادی اجتماعی است که بربستر پیوندهای اجتناب ناپذیر انسانی،استقرار نمودهای ضروری و الزامی حیات اجتماعی انسانی را تسهیل می کند. چالش های اساسی نئولیبرالیسم دستاوردهای تکاملی و تحولی جهانی شدن است که برخلاف اهداف هژمونیت قهری نظام سلطه سرمایه،بسوی صلح و دوستی و تعدیل و تبدیل بیعدالتی های طبقاتی و اجتماعی به عدالت و برابری در حرکت است. مسلما این فراشد اگر با تفرد و تفرق و انتزاع پدیداری در جامعه های انسانی مد نظر قرار گیرد؛ بسوی درهم ریزی و یا مفاهیم سازی های بی بنیادی هدایت می شود که شناسه های تکامل تاریخی را در کم فهمی و بد فهمی فعل و انفعالات محیطی به بیراهه سوق می دهد. جهانی شدن با افزایش شناسه های انسان پیرامون رخداده های محیطی، روندهای شکل گیری هویت های نوین برای زدایش پلشتی ها و نامرادی های اجتماعی با پالایش ایده و عمل عمومی را در حال شکل دادن است. هیاهو و جنجال آفرینی های مداوم عمال سرمایه برای استمرار قواعد و قوانین نئولیبرالیستی با بهره گیری از تمامی امکانات دانش و فن عصر جهانی شدن،ممکن است در بیخبری وسلطه بسیاری از بارزه های هویتی کهن موفق عمل کند؛ ولی در پیوندهای اجتناب ناپذیر اجتماعی و جهانی و به تبع آن بهبود درک متقابل عمومی، بسیج و تقاضای عمومی را برای استقرار سازه های نوین فراهم می سازد. این فرایند با مبارزات اصولی و منطقی نیروهای مترقی بهتر و زودتر به بار می نشیند.
نگاه تکاملی و تطوری به روندهای اجتماعی تاریخی،یک تفاوت بارز و شاخص با نگاه لیبرالیستی و محافظه کارانه که اکنون با استعانت از ره آوردهای تکنیکی عرصه تاخت و تاز نوینی برای توجیه رویکردهای نامتعارف و مخرب خویش پیدا کرده است؛ وجود دارد. این تفاوت عموما در عرصه های پدیداری، شناختی و تحلیلی خود را نشان می دهد. چرا که در روش تحولی و تکاملی عناصر محیطی در یک ارتباط تنگاتنگ و تاثیر و تاثر مداوم روندی پویا و بالنده را درپیش می گیرند. در حالی که در روش محافظه کارانه که امروزه بدلیل مخدوش بودن مرزبین گذشته و حال گستره وسیعی بین اقشار و طبقات متکاثر اجتماعی پیدا کرده است؛بر انتزاع پدیده ها و به حاشیه راندن عناصر اصلی و اساسی تعیین روندهای تاریخ تکامل اجتماعی، اتکا دارد. براین اساس با برجسته نشان دادن دامنۀ رشد و توسعه  تکنیک و فن، دستاوردهای آن را چون هوش مصنوعی و یا نفوذ و رسوخ به ابعاد ژنیتیکی جانوران و گیاهان، بشریت را در معرض خطرات بالقوه زیست محیطی قلمداد می کنند.این نگاه با انتزاع انسان بعنوان عنصر تعیین کننده در روند تحول و تکامل، اندیشه و باور انسان ها را مرعوب و مغلوب ره آوردهای تکنیکی نموده؛ تا از بازیابی و بازسازی هویت واقعی خویش باز مانند.این مشی و مشق تسلیم طلبانه در برابر ره آوردهای دانش بنیان از ترفندهای عمال سرمایه برای گذر از بحران شکننده ای است که بنیان های ساختی  حاکم نظام سلطه سرمایه را نشانه رفته است. وگر نه انسان بعنوان عنصر محوری تحول و تکامل همگام با رشد و توسعه ابعاد تکنیکی و فنی، متحول شده و با درکی بهینه و مطلوب تر از روابط و مناسبات اجتماعی انسانی، تمامی ره آوردهای تحول و تکامل را برای زیستی متکامل تر و متعامل تر بکار خواهد گرفت. در نگاه محافظه کارانه با نگاهی ثابت و صامت به انسان،جاودانگی نظام سلطه سرمایه القا می شود که تحت سلطه آن دستاوردهای دانش بنیان در پیوند با افزونخواهی و سیادت طلبی هایش به ابزار تخریب و تهدید مبدل می شوند.در حالی که دستاوردهای نوین نوید دنیای نوینی را می دهند که تحت آن شرایط ابزار و ماشین در خدمت انسان ها نه بر علیه آن ها عمل خواهند کرد.
نتیجه اینکه: شاخصه های بارز  تکامل تاریخی جامعه و انسان، گذر از فرماسیون های اقتصادی اجتماعی متفاوتی است که براساس رشد و تکامل ابزار و انسان، نمودهای متفاوت و متکاثری را در خود جای داده اند.ناتوانی انسان ها در درک بهینه و متقابل انسانی تحت تاثیر   بسیاری از نمودهای اکتسابی نهادین محیطی، هژمونیت قهری و حاکمیت استیلایی را بر آن ها تحمیل نمود. نظام سرمایه با زوال و سقوط فرماسیون اقتصادی اجتماعی فئودالیسم و فروپاشی حاکمیت اشراف و ملاکان زمیندار فرارویید. آزادیخواهی و مساوات طلبی بعنوان مشی انقلابی گذر از رسوبات فکری فئودالیسم در دستور کار حاکمیت سرمایه قرار گرفت. این لیبرالیسم درکنار بازار آزاد و محدود کردن نقش دولت در ادارۀ امور اجتماعی و اقتصادی،بر آزادی بیان و اندیشه و همچنین برابری حقوق و فرصت های برای همگان تاکید داشت. در پروسۀ رشد و توسعه دامنه دانش و فن و سرریز تولید، انحصارات شکل گرفت که با فلسفه وجودی لیبرالیسم منافات داشت. در پس انحصارات و بحران سرریز تولید، نئولیبرالیسم برای جبران مافات از طریق انباشت و تراکم لجام گسیخته سرمایه مالی نمود یافت. این روند که با ادغام دولت و سیاست و اقتصاد استقراضی نمود یافت؛ دولت را به عامل اجرایی محض نظام سلطه سرمایه مبدل ساخت که دامنه تراکم و انباشت بی رویه و فقر و فاقه عمومی را ابعاد بی سابقه ای بخشیده است. توسعه دامنه ابزارهای فنی و تکنیکی بویژه ابزارهای ارتباطی، ارتباطات و پیوندهای بین انسان ها را در سطح جهانی توسعه بخشیده که منجر به الزام و نیاز نوین گردیده که قواعد و قوانین نئولیبرالیسم قادر به پاسخگویی نبوده و برای فرافکنی جامعه های انسانی را در التهابات مداوم فرو برده است. در حقیقت نئولیبرالیسم مرحله گندیدگی سرمایه داری کلاسیک است که بسوی سازه های نوین در حرکت است. جهانی شدن نوید دهنده جهان نوینی است که با تحول و تکامل دم افزون دانش و فن و به تبع آن نگاه متکامل انسان به زیست عمومی با درک متقابل بهینه و مطلوب تر، بسوی استفاده مطلوب از ابزار و ماشین در راستای اهداف انسانی در حرکت است. مسلما عمال سرمایه با تجرد انسان از فراشدهای مداوم تحول و تکامل، تلاش بی وقفه ای را برای جاودانی انگاشتن نظام سلطه سرمایه را آغاز کرده اند ؛ در حالی که در فرایند تحول و تکامل، انسان ها بعنوان محوری ترین عنصر حیات اجتماعی، متحول شده و بنیان های نوینی را مطالبه خواهند کرد.

          اسماعیل  رضایی
                پاریس
         01/11/2018