۱۳۹۶ دی ۲۲, جمعه

                        خیزش و شورش


سازواره های شهامت و صلابت  در ساختن و پرداختن به آرمان ها و ایده های والا و متعالی، در درک و فهم آدمی به حقوق و ارزش های انسانی و چگونگی تحقق آن ها نهفته است. متاثر شدن از محیط و تبیین آن برای زدایش نارسایی ها و اجحاف و تعدیات متکاثر عوامل سلطه و استبداد،راهگشا و راهنمای رویکردهای آدمی برای برونرفت از هجو و هزل های وحشت و دهشت هجمۀ عناصر و عوامل بازدارندۀ تحول و دگرگونی جامعه و انسان محسوب می شود. پویایی جامعه و نیاز و ارزش های منبعث از آن، فرد و جمع را برای بهیابی و بهپویی روند زیست جامعه تشویق و تحریک می نماید. مسلما در این تحول و کمال جامعه و انسان، صاحبان و دارندگان مکنت و قدرت با مقاومت در برابر نیاز و انتظار جا معه، بستر های خیزش و جنبش توده ها برای احقاق حقوق مصادره شده از سوی غاصبان و فرصت طلبان در قدرت را فراهم می سازند.


جنبش های اجتماعی عموما از یاس و سرخوردگی و تحقیر و انتظارات به تاخیر افتاده ای که حاکمان و قدرتمداران با مقاومت در برابر خواست و نیاز منبعث از تحول و تکامل ایجاد می کنند؛ شکل می گیرند. در یاس و سرخوردگی عمیق  با دورنمای فاقد اصلاح و بهبود و فساد و تباهی گسترده در میان سردمداران قدرت و مکنت، جامعه بسوی  خیزش و شورش ناگهانی وعموما  فاقد رهبری هدایت می شود؛ که ممکن است؛ ازسوی فرصت طلبان و عناصر وابسته به عوامل بیگانه مصادره به مطلوب شده؛ و از اهداف و آرمان های خود دور شود. پس شورش در پس غفلت و بی توجهی مداوم حاکمان و قدرتمندان از خواست و نیاز توده های محروم و ستمدیده شکل گرفته؛ و بستر ساز تحول و دگرگونی در ساختار اجتماعی اقتصادی می باشد. شورش ها اگر چه دربطن خود از تضاد های آشتی ناپذیر در فعل و انفعالات اجتماعی سخن می گویند؛ولی لزوما به انقلاب منتهی نمی شوند. بنابراین کسانی که با استعانت از تئوری های انقلابیون و اندیشمندان گذشته تلاش دارند؛ به تحلیل و تبیین روندهای کنونی شرایط انقلابی بپردازند؛ آب در هاون می کوبند؛ و در بیراهه های پیچش تاریخی از حقایق و واقعیت های حاکم بر جامعه و انسان در روندهای تحولی کنونی فرسنگ ها فاصله می گیرند.  چرا که در مفطع کنونی از تحولات جهانی با شاخصه های بارز پیوند و ارتباطات روز افزون جامعه های انسانی، عموما تضادها در فرافکنی های این پیوند و ارتباط روزافزون، تلطیف و تخفیف یافته؛ و امکان زیست بیشتر برای نظام های فاقد مشروعیت و مقبولیت عامه را فراهم می سازند.


جنبش های اجتماعی ممکن است؛ محدود و گذرا و سازمان یافته عمل نمایند؛ ولی شورش ها عموما ناگهانی و فاقد رهبریت و سازمان یافتگی لازم شکل می گیرند. خیزش و شورش نماد و نمود بن بست ها و ناکارآمدی های سازه های مسلط است؛ که در پروسۀ تحولی به تراکم کمی روزافزون نارضایتی های عمومی برای یک دگرگونی کیفی پاسخگو به حداقل های مورد لزوم جامعه و انسان، می باشد. جنبش ها اصولا حاوی تمایلات ایده ای ویا منفعتی گروه، قشر یا طبقه خاصی  می باشند. ولی شورش ها در برگیرندۀ فوران خشم گروه های متمایز اجتماعی با نگرش های متفاوت و جایگاه و پایگاه خاص اجتماعی اقتصادی بوده و فراجناحی عمل می کنند. و عموما از میان پابرهنگان و تهیدستان و فرودستان جامعه که در طبقات برتر جامعه بعنوان مطرودین و همچنین فاقداهرم های ارتباطی لازم برای احقاق حقوق حقه خود می باشند؛ نمود می یابند.خیزش بیان نارضایتی و شورش گام های عملی این نارضایتی را اعلام می دارد. خیزش  میتواند بعنوان امری تعمیم یافته  تمامی اقشار و طبقات اجتماعی را  در خود جای دهد. ولی جنبش و شورش در بین اقشار و طبقاتی شکل می گیرند که زیر سلطه عناصر و عوامل متعدی و متجاوز به حقوق عامه، از بسیاری از حقوق اجتماعی انسانی خویش محروم می باشند.

شورش برخلاف جنبش های اجتماعی که با رهبری و هدایت روشنفکردن و نخبگان جامعه حرکت هدفمندی را می آغازند؛ توده ها از یک آگاهی نسبی نسبت به علل و عوامل اسارت و بردگی فکری و معیشتی برخودار بوده؛ که آن ها را بسوی وحدت و انسجام و همبستگی لازم فرا می خواند. پس در عصر پیوندهای جهانی و شفافیت بسیاری از نمودهای نامتعارف و متعدیانۀ حاکمیت سلطه و استبداد، شورش های کور مفهومی نخواهند داشت. چرا که در عصر روشن بینی روند درک و فهم بسیاری از واقعیت ها و حقایق مستتر در سلطه بوروکراتیک حاکمیت های متعدی و مستبد، تسریع و تسهیل شده؛ که شورش ها و حرکت های اعتراضی توده ها را بسوی اهداف و آرمان هدایت می کند. براین اساس است که تجزیه و تحلیل شرایط انقلابی اشکال نوینی می یابند. در عصر روشنگری توده ها با واسطه ابزارهای ارتباطی، احزاب و سازمان ها و نهادهای مدنی رسمی و غیر رسمی به درک و فهم بسیاری از نمودهای نامتعارف سلطه و استبداد نایل آمده؛ و با رهبریت و آمریت جریان های سیاسی به حرکت های اعتراضی خود قوام و دوام می بخشیدند. ولی اکنون در عصر توسعه دامنۀ ارتباطات جهانی و دسترسی آسان و مستمراطلاعات و داده های کمی و کیفی، روند حرکت های خودجوش و خیزش و شورش توده های تحت ستم را تسریع و ممکن کرده است. اگر چه هنوزنمی شود نقش شاخص و بارز نهادهای مدنی در بیداری و آگاهی عمومی و همچنین بسیج توده ها  در راستای اهداف و آرمان را نادیده گرفت.


بی کفایتی های نظام طبقاتی و افزونخواهی های بی رویه و افسار گسیخته بر بستر رانت و روندهای بی بدیل و غیرقابل کنترل سیالیت سرمایه، فقر و فاقه و ندرت و نایابی را ابعاد فاجعه باری بخشیده است. این ویژگی و ترکیب نوین جمعیتی با مهاجرت و جابجایی انسان ها برای زیستی مطلوب تر و بهتر، و همراه با ناتوانی سازه های مسلط در پاسخگویی به الزام و نیاز برآمده از تحول و دگرگونی های روز افزون جامعه و انسان، دامنۀ فقر وبه تبع آن زیست نامتعارفی چون حاشیه نشینی وبی ثباتی معیشتی عمومی را نهادینه ساخت. در این میان جامعه های دین زده و با حاکمیت واپسگرایی دینی بدلیل فقد سازه های ادارۀ امور اجتماعی و تکیه بر سازه های عاریتی، جامعه را در بلبشویی و هرج و مرج وا نهاده است. این روند نه تنها حاشیه نشینان و فرودستان بلکه قشر متوسط جامعه را نیز در تامین معاش و امید به زندگی دچار یاس و سرخوردگی رو به تعمیق نموده است. درحقیقت با تعمیق روزافزون فاصلۀ طبقاتی، فقر در یک فراگرد تعمیمی خویش در حال بلعیدن قشر متوسط اجتماعی و الحاق آن به فرودستان می باشد.


حاکمیت دینی عموما ضعف خویش را در تعمیم دامنۀ خرافات، ایجاد فضای ملتهب و هیجانی مداوم برای اشتغال فکری توده ها و اعلام دشمن یا دشمنان فرضی برای توجیه و تاویل های ناکارآمدی خویش، پوشش می دهد. هزینه تمامی این روندهای نامتعارف را نیز از توده ها اخذ و فراگرد گردشی فقر و فاقه عمومی را با اعتقاد و باورهای خرافی نهادین توجیه و تفسیر می نماید. از آنجایی که قادر به تعامل با روندهای تحولی و تکاملی جامعه و انسان نمی باشد؛بطور مفرط توده ها را در دام خرافه های متکاثر فرو برده و سوار بر امواج توهم عامه، از پاسخ به الزامات و نیازها می گریزد. با افراط در این یگانه راه تعبیر و تفسیر های بی بنیاد، بتدریج اعتقاد و اعتماد توده ها نقصان پذیرفته؛ و در کنار خوان یغمای دین فروشان دنیا پرست، می شورند. در این فرایند دروغ ابزار فرافکنی و شبهه برانگیزی برای بازار شایعات و لاپوشانی تمامی هجمه و تعدی به مصالح و منافع عامه فراگیر است. تحقیر و تحمیق و توهین به شعور توده ها از بارزه های فکری غالب در حکومت های دینی محسوب می شوند. این ویژگی انعکاس تحقیر و بی توجهی فراشد تحول و تکامل به بنیان های فرتوت و فاقد مشروعیت زمانی آن بوده؛ که در قالب شاخصه های کاریزمایی تلاش دارد؛ خود را فراتر از روندهای تحولی و تکاملی به رخ بکشد؛ و به تحقیر و توهین نمودهای نوین معرفت و دانایی انسانی روی آورد. براین اساس تحول و تکامل وابزارهای پیشرفتۀ ارتباطی و فضا های مجازی منبعث از آن را عامل تشتت و نابسامانی های اجتماعی دانسته؛ و در برابر آن ها موضع خصمانه می گیرد.


شورش ها همانگونه که ناگهانی و غافل گیرکننده نمود می یابند؛بطور ناگهانی نیز فروکش می کنند. چرا که فاقد رهبریت و سازماندهی لازم بوده و از شکننده گی بالایی در برابر نیرو های سرکوب گر برخوردارند؛ که آن ها را به عقب نشینی وا می دارد. ضمن اینکه شورش ها که از درون خشم و نفرت و عصیان بر می خیزند؛ عموما از روند تخریبی و شعارهای پراکنده و عمیقا رادیکال تبعیت می کنند؛ که حمایت و همراهی اقشار و طبقات دیگر را بدلیل باور و اعتقادات نهادین مادی و ایده ای، از خود دریغ می دارند.در جامعۀ دین زده با حاکمیت قهری قوانین و موازین دینی که احزاب و نهادهای مدنی از شکل گیری و حقوق طبیعی خود بی بهره اند؛ شورش ها از هیچگونه پشتوانۀ فکری و حمایتی از سوی نیروهای مستقل اجتماعی برخودار نبوده؛ که به شدیدترین و وحشیانه ترین شکل ممکن سرکوب شده؛ و برای ارعاب و وحشت مداوم توده ها تا مدت ها بعد از فروکش کردن دامنۀ شورش ها نیز تداوم می یابند. علت این امر را بایستی در درک و آگاهی حاکمان دینی، با توجه به عملکرد ضعیف و ناتوانی ذاتی شان دردفع و رفع مبرمات و معضلات اجتماعی انسانی و اینکه در صورت سقوط و فروپاشی امکان عروج مجددشان منتفی خواهد بود؛آن ها را بسوی وحدت و یکپارچگی  در برابر جنبش و شورش فرا می خواند.براین اساس در حاکمیت دینی منافع، مطامع و مصالح سلطه دینی در مواقع خطر ویا رویا رویی با شورش و جنبش اجتماعی به هم گره خورده؛ و عناصر وابسته و همبسته و معارض و مخالف، در یک صف واحد در برابر خطر فروپاشی مقاومت می ورزند. ولی توده ها برعکس، با توجه به جایگاه و پایگاه اجتماعی خویش و براساس شک و تردیدهای مصلحتی و منفعتی دچار انشقاق و پراکندگی گردیده؛ و امکان سرکوب جنبش و یا شورش را برای حاکمان دینی و عمالش تسهیل می کنند.


نتیجه اینکه:در بستر تحولات اجتماعی،انسان ها تحت تاثیر روندهای نوین زیست اقتصادی اجتماعی، دچار نوعی چالش تعاملی و رفتاری با نمودهای مسلط سازه ای و انسانی می گردند. زیرا در برآمدهای تحولی اصولا الزامات و نیازهای نوینی نمود می یابند؛ که سازه های مسلط بدلیل کهنگی و فرسودگی قاعده و قانون آن ها،ظرفیت و توان پاسخگویی خواست و نیاز نوین را ندارند. براین اساس در نتیجه مقاومت صعب و ثقیل حاکمان و قدرتمندان در برابر تغییر، یک بحران معیشتی و معرفتی جامعه را فراگرفته؛ وآن را در یک تنش و کنش مداوم رها می سازد. سلطه گران با ایجاد محیط پرالتهاب همراه با خشونت و دهشت، انسان ها را در مشغله های مداوم ذهنی و تعارضات و تضادهای درونی و بیرونی رها می سازند.در این میان حاکمیت دینی در یک تضاد نهادین با ره آوردهای نوین تحول و تکامل، روندی خصمانه ای را در پیش می گیرد؛ که توان و پتانسیل جامعه را در هجو و هزل های خرافه پرور و معماگون تحلیل می برد. این روند، جامعه را در یک فراگرد گردشی مداوم و تراکمی فقر و فاقه عمومی فرو می کاهد. این فرایند بخش بزرگی از جامعه را از حداقل زیست اجتماعی محروم ساخته و در تنگناهای کسب معیشت، بین مرگ و زندگی رها می شوند.این روند خیزش و شورش توده ها را برای اعلام نارضایتی و کسب حقوق انسانی خویش به همراه دارد. شورش ها ناگهانی رخ داده و فراجناحی عمل کرده؛ و عموما از میان تهیدستان و فرودستان جان به لب رسیده شکل می گیرند؛ و با شعارهای فاقد انسجام و خشونت همراه می باشند؛ که توسط حکومت های استبدادی بویژه استبداد دینی بشدت سرکوب شده؛ و مرعوب می شوند. ولی جنبش ها و شورش ها پیام تغییر و دگرگونی اجتماعی اقتصادی را در خود دارند؛ و نوید بخش تحول در راستای خواست و نیازو استیفای حقوق از دست رفتۀ توده های محروم از الزامات اجتماعی اقتصادی می باشند.


     اسماعیل   رضایی

        پاریس
    12/01/2018

۱۳۹۶ دی ۱۳, چهارشنبه

                           بایدها و نبایدها

عرصه تعاملات اجتماعی، مجموعه ای از باید و نبایدهایی است که معرفت و معیشت و نهادینگی بسیاری از دریافت های محیطی را در خود جای داده است. نبایدها، تابو شدگی بسیاری از رویکردهایی است؛ که با خود بار ثقیل و سنگین عادت و سنت و یا مصلحت و منفعت را حمل می کند. وبایدها، انبوه بی پایانی از ندرت ها ونایابی ها است؛ که رنج و مشقت انسانی را برای حصول بدان ها در خود دارد.و یا تحکم و اجبار فردی ویا جمعی است؛ که برای استمرار حیات و هژمونی خویش بدان اتکا دارند.پس باید و نباید ها ضمن تخالف بنیادی، می توانند منشاء و مبنای بازدارندگی و اجبار و انقیاد را نیز با خود داشته باشند. ولی بنیاد و اساس باید ها، بر پویایی و باشندگی و بالندگی استوار می باشند؛ اگر چه بار تحکم و تعدی را نیز با خود حمل می کنند.


انسان ها در میان باید و نباید های متکاثر حیات خویش، اگر چه همواره به تکفیر و تنفیر بسیاری از نبایدهای زیست اجتماعی می پردازند؛ ولی درک وارونه از حیات فردی و جمعی محصول خودباختگی و خودشیفتگی در برابر مظاهر نهادین و عادت گون و تابو شدگی بسیاری از داشته ها و یافته های محیطی، قدرت تعامل و تعادل با باید های حیات را از دست داده؛ و با تمایزات و تعارضات نبایدها، زیست نامتعادل و نامتعارفی را تداوم بخشیده است.این روند عرصه تبادل و تبدیلات محیطی را با انگ و رنگ خیال و کمال، بسوی مفاهیم و مضامین فاقد رسالت و شجاعت برای گذر از تنگناهای تعاملی و تمایلی هدایت کرده است.پس دایرۀ نباید ها، عرصه تمنیات و تخطی هایی است که زیست انسانی را در محدودۀ مصلحت و منفعت رها ساخته است.


محدودۀ نباید ها با غربال گری آزمون و خطا، شم و فهم تامین و تحکیم نیازها و لحاظ ها را متناسب با جایگاه و پایگاه اجتماعی انسانی فراهم می نماید. پس مبنا و معناهای گذشته و حال را با خود یدک می کشد. و اما بایدها عموما در دایرۀ زمانی آینده برای تحقق آمال و آرمان های انسانی گام برداشته و همراه با تعامل و تقابل در راستای تحول و تکامل جامعه و انسان حرکت می کنند. در بایدهاست که ارزش های نوین بعنوان بارزه های هویتی متعالی اصالت می یابند. اما باید ها در دایرۀ زمانی حال و در حاکمیت سلطه گرایانه و واپسگرا به امری تحکمی و تحمیلی در راستای تحقق اهداف متعدیانه به مصالح و منافع جمع و جامعه سوق می یابند.امری تحکمی برای پوشش و توجیه ناتوانی ها و ضعف های خصلتی سازه های ایده ای و برساختی فرسوده و کهنه ای است؛ که قادر به پاسخگویی به الزام و امکان نمی باشند. پس نبایدها، در حد و حصر گذشته و حال می پایند و می جویند و در دایرۀ تکرار مکررات از بازیابی و بازسازی هویت های نوین و بالنده فاصله می گیرند.براین روال است که بسیاری هرچه می کارند و می کاوند به بار ننشسته و از روال و کمال بایدهای حیات عمومی دور می شوند.


پس تکیه گاه بارزه های هویتی و اصالتی نباید ها، بریافته ها و داشته های متکی بر علم و عمل گذشته و حال رقم می خورد؛ و بر این اساس، قدرت درک و فهم لازم  از شدن و گشتن بسیاری از مولفه های آیندۀ زیست جمعی را که در دایرۀ بایدها قابل تبیین و تکوین است؛ در نمی یابند.بنابراین مفاهیم و مضامین در دایرۀ سترون زمان از بار معنایی و مفهومی خود فاصله گرفته؛ و به ابزار تحریف و تخریب، و ناگویا و بی پروا به توجیه و تفسیرهای فاقد فهم و شناخت علمی روی می آورند. از علم، فلسفه علمی و بنیانگذاران مکتب علمی می گویند؛ ولی با تکیه بر نمودهای نبایدها، تخیل محض را دستمایۀ تبیین و تحلیل های فاقد بسترهای علمی و عینی خود قرار می دهند.شم نبایدها، شمی محافظه کارانه  بوده، و از تحول و دگرگونی بنیادی و انسانی فاصله می گیرد. در حالیکه بایدها حاوی ارزش های نوینی می باشند؛ که با حذف ویا تحول و کمال نبایدها، و در یک مبارزۀ مداوم و نفس گیر قابل تحقق است. توقف در گذشته و اتکا محض به نمودهای واپسگرا و یا مترقی حال، بدون درک و فهم روابط و مناسباتی که بسترهای فکری و یا سازه ای آینده را رقم می زنند؛رفتار کلیشه ای و قالبی را موجد است؛ که در عدم توازن و تقابل حاکمیت نباید ها از نیاز و انتظار جامعه و انسان دور می شوند.براین اساس است که مفاهیم از تعاریف و معنای واقعی خود تهی شده؛ و از برآمد گاه نیاز و الزام عمومی فاصله می گیرند. براین سیاق، مفاهیمی چون مردم سالاری، دموکراسی،عدالت،آزادی،امنیت و…….تعاریف و معانی خود را در نبایدهای حاکم بر زیست عمومی پیدا نموده؛ که حاوی و حامی شاکله های ارزشی مسلطی است؛ که بر امتیاز و اکتساب استوار است. دراین تعاریف عموما انسان ها بعنوان محوری ترین و اصلی ترین حلقه های رابط و واصل تحول و تکامل اجتماعی در بوتۀ اجمال و نسیان قرار می گیرند. پس جامعۀ آرمانی خود را با تکیه بر نمودهای مسلط نبایدها با اتکا به کلیشه ها و قالب های از پیش تعریف و تعیین شده؛ تبیین نموده؛ واز نیاز و الزام بایدها، برای شکل دهی شاکله های فکری و ارزشی خود بهره ای نمی برند.


نگاه کنونی به پیوند باید ها و نبایدها، اصل را برتقلید یا اصلاح نمودهای حاکم ویا بجای مانده از اعصار گذشتۀ تاریخی بنا نهاده است. تلاش برای برقراری پل ارتباطی بین مفاهیم و مضامین حاکم با الزامات آینده، موجد ناکامی ها و سترون سازی بسیاری از مبرمات و الزامات روندهای تحولی و تکاملی خواهد بود.چرا که مفاهیم کاربردی کنونی نمودی از شور و شعور عمومی از درک و فهم فعل و انفعالاتی است؛ که برجامعه های  انسانی حاکم بوده؛ و منطقا برای آرمان های اجتماعی انسانی در آینده مکفی نخواهند بود.زیرا همانطوری که اکنون مفاهیم کاربردی برای تحریص، تحریک و تحمیق انسان ها جهت گذر از موانع و اهداف مد نظر است؛ در آینده نیز این انسان ها هستند؛ که با درک و فهم نوین از مفاهیم و مضامین الزام و نیاز، گام های عملی لازم را برخواهند داشت. بدین مفهوم که انسان هایی با نگاه نوین به حیات جمعی و فردی و رویکردی به مراتب مطلوب تر و بهینه ترنمود خواهند یافت. پس در برابر نبایدهای کنونی، مفاهیمی چون دموکراسی، عدالت، آزادی،امنیت و……...در پیوند با ایده های ارزشی و والایی چون سوسیالیسم ناگویا و نا رسا می باشند. چرا که در باید های فردا ودر یک درک متقابل فراگیر، تمامی مفاهیم یادشده، جزو ضروریات کاربردی انسان ها در تعاملات و تبادل و تبدیلات اقتصادی اجتماعی محسوب می شوند.مفاهیمی چون دموکراسی کامل یا واقعی و سوسیالیسم دموکراتیک و نظایر آن، بار مفهومی القایی حاکمیت سلطه سرمایه را با خود دارند؛ و برای سوسیالیسمی که انسان ها ضرورتا و فطرتا به بارزه های درک و هوشمندی لازم برای زدودن پلشتی ها و پلیدی های حاکم کنونی دست یافته اند، امر بی مسمایی به نظر می رسد. در سوسیالیسم، دموکراسی انسانی شکل میگیرد، که در آن انسان ها فارغ از چارچوب های طبقاتی به بروز ناب استعدادهای خود برای ساختن جامعه ای عاری از ظلم و ستم طبقاتی روی می آورند. بحث و جدل های روشنفکرانه پیرامون نبایدهای حاکم بر جامعه های انسانی بایستی در جهت شناخت و ساخت بارزه های هویتی نوین سوق یابند؛ که نافی تمامی هویت های کاذب و دروغین حاکمیت استبدادی و سلطه گرانۀ سرمایه باشد؛ نه باز سازی و باز یابی هویت های مسلط با بار معنایی و القایی حاکمیت مکنت و قدرت.


باید ها، نیازمند شهامت و شجاعت لازم برای گذر از تنگناهای ایده ای و عقیدتی برای زدودن پلشتی ها و ناپاکی های نبایدهای زیست اجتماعی می باشند.متوقف شدن در ایستارهای گذشته و جستجوی حقایق در لابلای غالب و مقلوب های حاکمیت خباثت و بدکنشی کنونی، بایدهای مورد مطالبه را در حد و حدود کنش و تنش روزمره و سطحی و روبنایی وامی نهند. پس برای حرکت در دایرۀ باید ها، بایستی به پالایش گذشته و گزینش های اندیشه محوری که قادر باشد؛ نگاه انسانی را به هستی اجتماعی تعالی ببخشند؛ مبادرت کرد. چرا که در تحقق بایدهایی با محوریت انسان و براساس مبانی علمی همچون سوسیالیسم، جامعه ضمن نیاز به دگرگونی های کمی و کیفی مناسبات تولیدی، به یک تحول فکری کیفی وعملی انسانی نیازمند است؛ که بتواند با روند تحولی و تکاملی به تعادل رسیده و به درک و هضم الزامات فرماسیون نوین نایل آید.براین اساس سوسیالیسمی که در دایرۀ نباید ها و در جوار حاکمیت تقابل و تجاهل و با بار تخریبی آگاهی های کاذب نهادین در انسان ها شکل بگیرد؛ شاخصه های مبانی علمی را در خود نداشته و صرفا در محدودۀ معرفت و شناخت روشنفکرانه بروز می یابد؛ که از سوسیالیسم واقعی و علمی فاصلۀ بعید دارد. حرکت های مترقی و دورانساز در دایرۀ نباید ها بایستی بسترهای زدایش آگاهی های کاذب و تعمیم آگاهی های واقعی و حقیقی برای ساختن جامعه ای عاری از امتیاز و اکتساب طبقاتی را تدارک ببیند. ودر این مسیر مطمئنا می شود از امکانات و اقدامات حاکمیت سلطه و استبداد برای اعتلای معرفت و شناخت توده ها بهره مند شد.


یکی از نمودهای بارز حاکمیت شاخصه های نبایدها بر اندیشه و عمل، ناشی از حفظ و ابرام بر قالب های نهادینه شدۀ قرون گذشتۀ تاریخ تحولات اجتماعی انسانی است؛ که تبیین و تحلیل های خود را خارج از پیوندهای کنونی جهانی و تاثیرات متقابل عملکرد آن ها در فعل و انفعالات محیطی مد نظر می گیرد. این انتزاع، گفتمان عمومی را در مداری بسته و محدود از شناخت اصولی و منطقی مبرمات و معضلات اجتماعی انسانی باز می دارد. اکنون بسیاری از معضلات و روندهای فاجعه باری چون  فقر، نابرابری های اقتصادی اجتماعی، بی عدالتی، استبداد و روندهای خشونت بار جهانی را بایستی در یک پیوند متقابل عملکرد جهانی مورد بررسی قرار داد. آشفتگی و پیوستگی روند های نامتعارف حاکم بر جامعه های انسانی نتیجۀ ابرام بر شائبه های نباید هایی است که در برابر بایدهای مورد لزوم و تعیین کنندۀ روند های بهینۀ زیست انسانی مقاومت می ورزند. براین اساس، اکنون هر حرکت اصلاحی و انقلابی و تحول خواه در ضعیف ترین حلقۀ این پیوند  جهانی، تاثیر موثر خود را در رویکردهای اجتماعی جهانی برای تغییرات اصلاحی و سازه ای بجای خواهد گذاشت.


نتیجه اینکه: انسان ها در برابر بسیاری از بایدها و نبایدهایی قرار دارند؛ که محرک آن ها در برابر فعل و انفعالات محیطی می باشد. در این فرایند نباید ها با بازۀ زمانی عموما گذشته و حال، از تبیین و تقویم اصولی و منطقی  روندهای مورد لزوم آینده و شناخت بارزه های هویتی بسیاری از نمودهای حاکم که بار القایی حاکمیت نظام سلطه سرمایه را یدک می کشند؛ فاصله می گیرند. و بایدها عموما با نگاهی به ایده و آرمان های آینده، نیازمند شدن و گشتن بارزه های هویتی انسانی برای زدایش و پالایش روندهای نابخردانه و نامتعارف حاکم بر جامعه های انسانی مفهوم واقعی خود را می یابد. اگر چه در پس حاکمیت واپسگرایی و سلطه و استبداد، می تواند به عامل تحکم و تحمیل  مبدل شود. با توقف در نباید ها، بسیاری از مفاهیم کلیدی رشد و بالندگی جامعه و انسان در انتزاع و تجرید رویکردهای جهانی و بوم گرایی و شوونیسم، جایگاه حقیقی و واقعی خود را نمی یابند. در حالیکه  پتانسیل و توانمندی باید ها را بایستی در مفاهیمی جستجو کرد؛ که اصولا اعتلای ارزش های انسانی با زدایش و پالایش نرم ها و فرم های ناکارآمد حاکم کنونی را با خود دارد. بنا براین بایستی با درک و شناخت معانی و مفاهیم کاربردی حیات اجتماعی انسانی در پیوند با روند های تحولی و تکاملی،دستیابی به اهداف و آرمان های انسانی را تسهیل کرد.


اسماعیل رضایی

   پاریس

02/01/2018  














--


۱۳۹۶ آذر ۲۱, سه‌شنبه

همبستگی و وابستگی



                  همبستگی و وابستگی          

عرصه های زیست اجتماعی دریک تعامل و تقابل مداوم انسانی، بسوی بالندگی و پویایی در حرکت است. این روند معمول و ملزوم اگر چه فرایند تحول و تکامل را در خود نهفته دارد؛ ولی وابستگی نهادین انسان ها به یکدیگر در پیوند با وابستگی های اکتساب و امتیاز که وجه ممیزۀ ناهمگنی روابط و مناسبات اجتماعی انسانی را ممکن ساخته است؛ درک نادرست از پیوند میان رویدادهای محیطی را موجد بوده؛ که خود بسترهای ارتباط و پیوند های صوری و پنداری را فراهم نموده است. در رابطه های صوری و پنداری،  وابستگی درون اجتماعی و بین انسانی به عناصر مجازی، موجد رابطه های ناسالم بوده؛ که دامنۀ ناهنجاری ها و نابسامانی های اجتماعی انسانی را توسعه می بخشد. وهم و تخیل حاصل از درک و فهم کاذب و وارونه از تبادل و تبدیلات محیطی، پیوند و وابستگی نهادین انسان ها را در نمودهای دروغینی وامی نهد؛ که خود را در محوریت تداخل منافع و تخاصم با همنوع و همسان خود می بینند. این ویژگی انسجام اجتماعی را در بی اعتمادی ناشی از شائبه های تضاد منافع و مصالح فردی و جمعی بسوی پراکندگی و رویکردهای خود محورانه با سویه تخریب، تشویش و تکذیب یکدیگر هدایت می کند.

اساس وابستگی بر نیاز،انتساب و علقه انسان ها به یکدیگر استوار است؛ ولی اساس انسجام اجتماعی به گسترۀ مداوم تعامل و روابط اجتماعی و تعمیق اعتماد و اعتقاد به زیستی متعامل و ارزشی بستگی دارد. نهادینه شدن مولفه های انسجام به همبستگی منجر می شود، که نمایانگر پیوند و اتصال برای طی طریق و تحقق ایده و عمل مشترک می باشد. درک غلط و نامرتبط با رویدادهای محیطی، نوعی همبستگی ذهنی و پنداری را اشاعه می بخشد؛ که الزام و امکان را در وارونگی دریافت های خویش از مسیر اصولی و حقیقی خارج نموده؛ و تنش و کنش مداوم را بر جامعه و انسان تحمیل می سازد.این همان فرایندی است؛ که همبستگی واقعی و حقیقی در پس اکتساب و امتیاز محیطی از رسالت و توانمندی های درونی و موثر خویش باز می مانند.  چرا که آنچه انسان ها را به هم پیوند می دهد و مرتبط می سازد؛ فاقد ارزش های انسانی و اجتماعی بوده و علقه ها و وابستگی های الزامی را در پس داشته ها و دریافت های صوری و مجازی بسوی رقابت های کور و بی مایه هدایت می کند.براین اساس اگر چه انسان ها مرتبط و متحد تلاش بی وقفه ای را برای رفع نیازها و دفع موانع و محدودیت های رشد و بالندگی از خود بروز می دهند؛ ولی آموزه ها و آمیختگی های کاذب و جاذب، انگیزه و احساس مورد لزوم همبستگی و همپیوندی را از آن ها دریغ می دارد. بسیاری از واضعین و ناشرین اندیشه و عمل در گذشته و حال نیز با تاثیر و تاثر مداوم از روندهای نامتعارف محیطی از ارائه یک خط فاصل قابل فهم و ملموس بین عناصر صوری و حقیقی باز مانده اند. چرا که تحت تاثیر عملکرد سیستمی نظام حاکم که بر بردگی و عبودیت مکنت و قدرت تاکید دارد؛و نهادینگی بسیاری از دریافت های نامتعارف محیطی که شرطی و عادت گون عمل می کنند؛شناسه های عینی و ذهنی را از درک و فهم متعارف دور ساخته اند. پس وابستگی انسانی در منفعت و مصلحت، و همبستگی عمومی در افتراق و انتزاع پیوندهای صوری و مجازی، از رسالت و تعهد ذاتی خویش بازمانده اند.

همبستگی واقعی و حقیقی نیازمند یک درک متقابل تعمیم یافته و فهم متعامل کثرت گرابوده که بتواند خارج از بردگی و عبودیت کار و سرمایه،ارتباط و همپیوندی درون اجتماعی و بین فردی را بسوی آرمان و اهداف هدایت کند. در غیر این صورت، زیر تاثیر و نفوذ عناصر و عوامل اغواگر و فریبندۀ سازه های مسلط از مضمون و محتوا تهی شده و با فرم و شکلی ناقص و منقوض در زیگزاگ های معرفتی و معیشتی روندی سترون را در پیش می گیرند. در وابستگی های سلبی و دلبستگی های قلبی عناصر محیطی، انسجام و همپویی عمومی خدشه پذیرفته و همبستگی در پس سیادت و سیاست رنگ می بازد. پس همبستگی واقعی در همگامی با آگاهی های کاذب که حاکمیت غالب عناصر و عوامل مجازی و صوری را امری عادی و طبیعی تلقی نموده و به رویکردهای نامطلوب و ناانسانی آن گردن می نهد؛ قابل حصول نیست. چرا که در آگاهی های کاذب نهادین عموما اعتماد پذیری و مسئولیت گزینی روندی مقلوب و کاذب را در پیش گرفته و انسجام و پیوندهای اجتماعی انسانی را در مطلوبیت های ناواقع و دروغین، از مبنا و معناهای حقیقی و اصولی دور می سازد.

با رشد نیروهای مولده و توسعۀ دامنۀ ارتباطات جهانی بر بستر ابزارهای توسعه یافتۀ ارتباطی، روند پیوندها و به تبع آن انسجام در سطح داخلی و جهانی در حال شکل گیری است. این فرایند در حال شفاف سازی بسیاری از تعدیات و تعلقات مرموز گون حیات عمومی می باشد؛ که در رفع آگاهی های کاذب و مقاومت و ایستادگی در برابر تعدی به حقوق انسانی، نقش بارزی را ایفا می کند.سلطه گران جهانی نیز با آگاهی از این روند اجتناب ناپذیر تاریخی در حال تمهیدات نوین برای جهت دهی افکار عامه درراستای تامین و تضمین هژ مونی خویش هستند. براین اساس با بهره گیری از ابزار و اندیشه، تلاش نوینی را آغاز کرده تا همگام با ایجاد نظم نوین جهانی، اندیشه و عمل عامه را متناسب با خواست و نیاز خویش ساماندهی نمایند.در این راستا برای نهادینه نمودن امر اطاعت و تسلیم عمومی به عملکرد های نامتعارف قدرت های سلطه گر، به نشر و اشاعه نگاه و نظری روی آورده که در آن روح محافظه کاری و تسلیم پذیری در برابر نمودهای نوین رویکردهای سلطه و استبداد حاکمیت سرمایه کاملا مشهود است.یکی از ترفندهای متخذه بیان و نشر اینکه جهان وارد مرحله نامعلومی شده است؛ می باشد. با توجه به اینکه جهان با یک دورنمای مشخص و معلومی درحرکت بوده؛ و تحول و تکامل دانش و فن در حال زدایش و پالایش ناپاکی ها و پلشتی های مرموزگون سلطه و استبداد نظام سرمایه می باشد. بیان و نظری که تسلیم طلبی در برابرآنچه غالب می باشد؛ را مروج بوده؛و مبین آن است که قدرت های فائقۀ جهانی، در برابر موج گسترده و روزافزون  شفافیت و آگاهی های حقیقی عامه به سلطه گری و افزونخواهی های لجام گسیخته قدرت و مکنت، خود را در ورطه خطر جدی می بینند.

همبستگی و پیوستگی عمومی در خطرات و شداید زیست عمومی، یک نمود عادی و معمول می باشد. ولی این انسجام و همبستگی از یک  تعهد و درک متقابل لازم تهی بوده و عموما از یک امر احساسی و التهابی سطحی و گذرا تبعیت می کند. این ویژگی در شرایط جنگی و تحولات انقلابی و یا حوادث غیرمترقبه کاملا مشهود است؛ که پس از گذر از مراحل تخریب و ترمیم، بر سازه های مسلط گردن نهاده و با خواست ونیاز سلطه و استبداد همراه می شود.این ویژگی مبین سلطۀ نهادین باور و ارزش های مستتر در سازه های مسلط است؛ که عامه را در درک و فهم کاذب از تعامل و پیوند های اجتناب ناپذیر درون اجتماعی و بین انسانی فرو برده است. قدرت های مسلط نیز با تایید و تاکید براین روند نامتعارف، از تمامی ابزارهای متعارف و نامتعارف برای تداوم این روند مخرب و تشنج زا بهره می گیرند. براین اساس از صلح و دوستی و همزیستی مسالمت آمیز می گریزند و جهان را برای تشفی امیال خودخواهانه و حرص وآز سیری ناپذیر وبا توجیه و تاویل های عوامفریبانه  در ورطه مرگ و نیستی فرو می برند. چرا که در صلح و همزیستی مسالمت آمیز همبستگی و همپیوندی عمومی در راستای شکوفایی و تعالی و سعادت جامعه های انسانی عمل نموده؛ و نافی تمامی تخریب و تهدید های سازه های مسلط طبقاتی می باشد. بنابراین یکی از وظایف فوری و فوتی انسان ها مبارزه برعلیه تمامی تمهیدات و تهدیدات آشکار و پنهان حاکمیت قدرت و مکنت است؛ که  تداوم حیات متعدیانه خویش را در رقابت های کور و بی هدف و جنگ و نزاع های طبقاتی برای تامین و تضمین استمرار هژمونیت خویش برسرنوشت انسان ها می بینند. زیرا تامین و تضمین صلح پایدار و همزیستی مسالمت آمیز، فرصت و توان لازم را برای بهاندیشی و بهیابی زیست انسانی، که اکنون در فرصت سوزی های ناشی از حادثه آفرینی های مداوم عوامل سلطه و استبداد از دست رفته است؛ برای جامعه های انسانی فراهم می سازد.

همبستگی و وابستگی های دینمدارانه بدلیل ماهیت ذاتگرایانه و واپسگرایانه نسبت به روندهای تحولی و تکاملی، قادر به تاثیر موثر و همپویی با روندهای متعالی و دگرگونی های اجتماعی نبوده و براین اساس روندهای تخریبی و تهدیدی  را بر بنیان های سازه ای و شاخصه های تمدنی در پیش می گیرد. چرا که انسجام دینمدارانه و همبستگی مترتب بر آن،بر روال و مجال عقود و شهود فاقد نمودهای علمی و عینی استوار بوده ودر تعامل و تداخل با ره آوردهای علمی و عمل خردوزرانۀ آدمی خود را به نمایش می گذارد. از طرف دیگر، همبستگی دینمدارانه از وحدت به کثرت و زان پس به قلت روی می آورد؛در این ویژگی درک و فهم عملی و علمی برای شدن و گشتن، در پس انسجام و وحدت از پیش تعیین شده و فاقد آزمون و خطای تجربه اندوزی وشناخت منطقی و علمی، از دست می رود. زیرا در زندگی اجتماعی، انسان ها با درک و شناخت کمی و کیفی گذر حیات و برای بهیابی ویا تحقق زیست مطلوب تر به سوی انسجام و همبستگی روی می آورند. در حالیکه در همبستگی دینمدارانه، وابستگی تابعی از انسجام و همبستگی از پیش تعیین شده ای می باشند؛ که در کثرت و قلت خود بسوی پراکندگی وتعاملات و تعارضات فردی و گروهی هدایت می شوند. این روند از یک همبستگی صوری و پنداری تبعیت می کند که الزامات جامعه و انسان را در خواست و نیاز عناصر مسلط و متعدی تحلیل می برد. کثرت مشترکات انشایی و القایی دینمدارانه عامل عمده و اساسی همبستگی بوده؛ که قادر به پیوند و همپویی با روند متعالی و کمال جامعه و انسان نیست؛ و در تحقق آرمان و اهداف عمومی چالش ایجاد می کند.

همبستگی تابعی از روند گذر تحول تاریخی می باشد. چرا که نوع وابستگی انسانی در روند تکاملی تلون پذیرفته و اشکالی متناسب با رشد و کمال ویژگی های سازه ای و دگرگونی تکنیک های بهره گیری از دستاوردهای انسانی را در خود جای می دهد.زیرا این تحولات در علقه ها و تمایلات عمومی تغییراتی را ایجاد می کند که متمایز و متباین با روندهای گذشته است. پس نمودهای همبستگی و وابستگی های اجتماعی انسانی را نمی توان با سنجه ها و تعبیر و تاویل های گذشته بکار گرفت. اکنون بایستی همبستگی عمومی را در راستای نیازها و الویت های مرتبط با روندهای تحولی و بارزه های هویتی مسلط بر زیست عامه سامان داد.تشتت و پراکندگی آرا و نظرات محصول تکامل و تنوع پذیری انسان ها و جهت دهی آن ها در راستای منافع و مصالح خاص،امکان تحقق انسجام و همبستگی عمومی را با موانع جدی روبرو می سازد. تحت چنین شرایطی وفاداری نیز تحت تاثیر نمودهای نامتعارف اجتماعی جایگاه واقعی و حقیقی خویش را پیدا نمی کند.چرا که وفاداری در یک فهم متقابل و عمومی و همراهی آگاهانه و عامدانه مفهوم می یابد؛ و از خودگذشتگی و دگر خواهی از شاخصه های بارز آن می باشد.در برتری طلبی و رجحان خواهی های زیست اجتماعی، وفاداری به ابزار نیرنگ و ریب و ریا برای امتیاز و انتهاز مبدل می شود. وفاداری در انسجام و همبستگی واقعی و حقیقی نمود یافته و در سختی و شدت به عامل همپیوندی و همگرایی ایده و عمل مبدل می شود.

وفاداری، تعهد گزینی عالمانه و عامدانه به جامعه و انسان است. در پس واپسگرایی و سلطه پذیری اکتساب و امتیاز، وفاداری در خلجان و نقصان درک و دریافت محیط و جامعه از ماهیت و واقعیت مفهومی خویش دور می شود. وفاداری به ایده و عمل کهنه و عادت گون، رویکردهای جامعه و انسان را در تحلیل و تبیین های تقلیدی،تجریدی و تحمیقی فرو می برد. براین اساس است که بسیاری از فلسفه ورزان و کوشندگان علم و عمل، قدرت درک و دریافت بسیاری از روندهای متعارف و نامتعارف کنونی را نداشته و با تفحص و تجسس در آثار و احوال گذشتگان با کپی برداری های ناقص و واژگان قابض و فاقد مفهوم و مضمون لازم برای همگرایی با روند های متحول و متکامل کنونی، بسوی واقع گریزی و حقیقت پرهیزی سوق یافته اند. چرا که عموما کسانی که امروز را در نمی یابند؛و دورنمای روشنی از فردا ندارند؛با نگاهی توجیه گرانه به عملکرد گذشته، آن را دستمایۀ تبیین و تاویل یافته های پنداری و ذهنی خود می نمایند. اینگونه وفاداری ایده ای که عموما آثار و احوال رسوبات فکری دینمدارانه را با خود حمل می کند؛تلاش فاقد مبنا و معنایی را برای تبیین و تاویل های روندهای کنونی در خود جای داده؛ که کاملا با روشمندی علمی و اندیشه ای نیروهای مترقی و چپ فاصله بعید دارد. چرا که ملغمه ای است از ایده آلیسم و ماتریالیسم که قدرت تبیین علمی را از آن سلب و در مفهوم و مضمون های حوزوی رها می سازد.این تفکر التقاطی و تبیین و تحلیل های خطی و سطحی و ساده انگارانه از تحولات و دگرگونی های تاریخی نشان ازدلبستگی و وابستگی به سازه های فکری گذشته دارد. برخی ها می پندارند؛ با نخبه گرایی و دانش محوری  می توان به دموکراسی رسید و به توسعه دست یافت. در حالیکه شایسته سالاری تحت حاکمیت نظام سلطۀ سرمایه الزاما به دموکراسی و توسعه منتهی نمی شود. نظام سلطه سرمایه با اتکای به نخبه گزینی ها و دانش محوری اش قادر به امتیاز وری لازم بوده و به سود به هر قیمت دست می یازد.  با استفاده ازمفاهیم و  واژگان فاقد بستر زمانی و مکانی ویا تقلید و تشبیهات ناهمخوان با آثار مفاخر گذشته، نمی شود؛ بر معضلات و مبرمات صلب و ثقیل حاکم بر جامعه انسانی فایق آمد. چرا که با فاصله گیری از درک و دریافت های علمی، از غامضیت و در هم تنیدگی روندهای متعارف ونامتعارف حاکم بر جامعه و انسان فاصله گرفته؛ و با درغلتیدن در تجرید و انتزاع رویکردهای محیطی، عظمت پیوندهای کنونی محصول دانش و تکنیک و تاثیر متقابل آن ها در روندهای تحولی کنونی جامعه های انسانی دربوته اجمال قرار می گیرند.  متاسفانه اینگونه وفاداری ایده ای یکی از بارزه های حاکمیتی غنی و قوی در میان انبوه اندیشه ورزان و تئوری سازان کنونی می باشد.

همبستگی در میان وفاداران به باورها و ایده های کهنه و فرسوده بسیار شکننده و لرزان است. چرا که تحت تاثیر مداوم محیط متحول و متکامل کنونی، قدرت اتخاذ تصمیم مفتضی و ترمیم رویکردهای مخرب گذشته از وی سلب و در یک دایره سترون تکرار مکررات گرفتار می سازد. در این صورت شور و شعور در یک کلاف سردرگم از دسترسی به اهداف و آرمان دور می شوند. براین اساس است که وحدت ایده و عمل در پس واگرایی ازتاثیرات مداوم توسعه و پیشرفت دم افزون محیطی، قدرت همگرایی و همسویی را از آدمی سلب می نماید. این نقطه ضعف اساسی نیروهای مترقی و پیشرو در برخورد با اندیشه و عمل انهدامی و تخریبی عوامل سلطه و استبداد محسوب می شود. چرا که خلاء ناشی از فرصت سوزی های عناصر مردمی برای انسجام و همبستگی، به فرصت سازی هایی برای  سلطه مکنت و قدرت و استبداد مبدل می شود؛ تا روند استحاله شور و شعور عمومی را با آگاهی های کاذب و فریبنده بسوی تسلیم و رضا در پیش گیرد. دراین استحاله، وابستگی عمومی در پس ناهمگرایی نیروهای مترقی و پیشرو، به بنیان های سلطه و استبداد فزونی گرفته؛ واعتقاد و اعتماد به رویکردهای نیروهای وفادار به ارزش های مردمی و انسانی نقصان می پذیرند.

نتیجه اینکه: انسان ها در یک وابستگی تنگاتنگ برای رفع نیازها و تحقق علقه ها و همچنین دفع تنگناهای گذر زندگی گام بر می دارند.دراین تعامل الزامی روند نهادین انسجام برای همبستگی و وحدت رویه  در راستای تحقق اهداف و آرمان های اقتصادی اجتماعی را در پیش می گیرند. گرایش و دلبستگی انسان ها به بسیاری از پدیده های مجازی حیات اجتماعی انسانی،وابستگی های نهادین اجتماعی را بسوی روندهای صوری و پنداری هدایت کرده است. این فرایند که با آگاهی های کاذب و فریبندگی عناصر ناپایدار و بی ثبات حیات اجتماعی در آمیخته؛همبستگی راستین و حقیقی عمومی را که با درک متقابل بهینه و آگاهی های حقیقی از روند های متعارف و نامتعارف مسلط بر جامعه و انسان رقم می خورد؛ را به چالش کشیده است. انسجام و همبستگی با پویش و پایش روندهای تحولی جامعه و انسان همراه است. براین اساس توقف و ایستایی را برنتافته و با ایستارهای گذشته از مفهوم و بار معنایی خود فاصله می گیرد. در این فرایند، وفاداری نیز که در فهم و آگاهی و از خودگذشتگی مفهوم واقعی خود را پیدا می کند؛آسیب جدی دیده؛ و در افزون خواهی ها و رجحان طلبی های مفرط و بی بدیل از ارزش ها و اصالت ها دور می شود. وفاداری ایده ای نیز اگر بار گذر تاریخی تحول و تکامل را در خود جای ندهد؛ قادر به همگرایی و همپویی با توسعه و دگرگونی های محیطی نبوده؛و از تبیین و تحلیل علمی و عینی رخدادهای محیطی به دلیل عدم درک پیوندها و تاثیرات متقابل عناصر تحولی و تکاملی،وبا تکیه بر تبیین انتزاعی رخدادهای بیرونی، دور می شود.براین اساس است؛ که بسیاری با تبیین خطی تحولات تاریخی و مفهوم گزینی های ساده انگارانه، تلاش دارند؛ نابسامانی ها را سامان بخشند. پس با اختلاط مفاهیم و التقاط ایده ای که بار مفهومی و معنایی ایستارهای گذشته را در خود دارد؛ از پرداختن به مبرمات و معضلات باز مانده اند. بنابراین برای یک انسجام و همبستگی پایدار و با ثبات، بایستی به روز بود؛ و با تحول و تکامل محیطی همراه شد.

   اسماعیل    رضایی
                                                            
  09/12/2017
       پاریس
           





۱۳۹۶ آبان ۱۱, پنجشنبه

ایمان و قدرت

 ایمان و قدرت

انسان در کنش و واکنش مداوم با طبیعت و جامعه، به تفکر می نشیند و این اندیشه ورزی در وی نوعی ایده و باوری را نمود می بخشد که در گذر زمان و در برخورد با مصالح و منافع حراستی، حفاظتی و حمایتی بسوی شکل گیری باورهای ایمانی روی می آورند. این باورهای ایمانی اگرچه از واقعیت های محیطی بر می خیزند؛ ولی ممکن است؛ تحت تاثیریافته ها و خلجان های معرفتی و معیشتی از حقایق بگریزند؛ و در دام توهم و پندار گرفتار آیند. ایمان اگرچه همانند ایده ای خام، فاقد تجربه و خردمندی لازم در برخورد با موانع و محدودیت های محیطی می باشد؛ ولی دارای محرکه های درونی و انگیزه های اعتقادی خاصی است؛ که قدرت و حرکت لازم را برای گذر از تنگناهای اجتماعی انسانی را موجد است. پس ایمان از یک قدرت درونی و نهادینی برخوردار است؛ که آدمی را برای دفاع و حراست از مصالح و منافع ایده ای و آرمانی اش محرک است.

ایمان محصول زمان سپری شدۀ ایده و باوری است؛ که در پروسۀ تکوین و تقویم اندیشه و عمل آدمی برای دوام پذیری خود قوام یافته و خلاء درونی را پوشش می دهد. پس نتیجه عملکرد آدمی در کنکاش های مداوم و برخورد با شداید و سداید زیست اجتماعی انسانی مفهوم می یابد. بنابراین دارای بستر زمانی و انگیزه ای درونی است؛ که درسکوت و سکون و واپسگرایی و تملک و تقلب از قدرت خلاقۀ خویش فاصله گرفته؛ و در ذهنیت گنگ و مبهم و پندار و اوهام فرو می خسبد. براین اساس به عامل ضد مولفه های زیست متعارف اجتماعی انسانی همچون آزادی، عدالت،امنیت و…...عمل می کند. پس قدرت بدون ایمان و ایمان فاقد قدرت و ایقان به باور و ایدۀ متاثر از دریافت های محیطی، رهیافت و رفتار و کردار آدمی را در گذر از موانع و شداید زیست اجتماعی و انسانی با مشکل اساسی مواجه می سازد. آنکه پیوند قدرت و ایمان را آزادی ستیز و ضد عدالت می پندارد؛ مطمئنا هنوز نخواسته و یا نتوانسته ازسلطۀ ناکامی ها و ناشدنی های گذشته که بر بستر سترون زمان رخ داده؛ برهد. چرا که دستاوردهای کنونی تحول و تکامل محصول قدرت ایمان و باوری است که در مبارزه ای سهمگین و مداوم با بارزه های هویتی کهنه و فرسوده حاصل آمده است.

ایمان فاقد بستر زمانی اگرچه با واقعیت همراه است؛ ولی از حقیقت می گریزد. چرا که رویکردهای معرفتی و معیشتی اش با تحول و تکامل زمانی تخالف داشته؛ و اقدام و عملش  در راستای تامین و تضمین منافع عمومی نمی باشد. تحت چنین شرایطی، پیوند ایمان و قدرت از عدالت و آزادی فاصله گرفته؛ و جامعه و انسان را در ورطه های خوفناک و هراس انگیز حیات فرو می برد. پس درک مفاهیم و فهم کاربردی آن ها در گذر زمان، قادر است بسیاری از مولفه های متعارف و الزامی زیست اجتماعی را تامین و تضمین نماید. درهم ریزی مفاهیم و نگاه کلی به گذر تحولات تاریخی بدون تبیین گذر زمانی رخدادها و رویکردهای محیطی، شور و شعور را در سکوت و سکون از بازیابی و بازسازی هویت متعالی و متکامل باز می دارد. این پاشنه آشیل تحول و تکامل جامعه های انسانی اکنون یکی از شاخصه های بارز و بازدارندۀ درک و شناخت روندهای نامتعارف حاکم بر جامعه و انسان است؛ که قدرت ایمان را در کجراهه های تبیین و تحلیل خویش به اسارت گرفته است. پس سترون می زید؛ و نا گویا وبا عدم پویایی لازم از درک الزام و نیاز زمان فاصله می گیرد؛ و علل فروپاشی ارزش ها و اصالت های اجتماعی انسانی را در نمی یابد.

ایمان اگر با قدرت کاریزمای شخصیتی وبویژه اکتسابات محیطی در آمیزد؛ عموما بسوی ناهنجاری های محیطی روی آورده؛ و جامعه و انسان را در نیاز و تمنای انسدادی و اختناقی خویش به اسارت می گیرند. چرا که این پیوند همواره دور نمای کاذبی را برای عموم ترسیم می کنند که اگرچه از جاذبه های خاصی برخوردارند؛ ولی با خواست و نیاز زمان فاصله بعید دارند. بسیاری از شکست ها و ناکامی های گذشته و نابسامانی ها و ناهنجاری های کنونی جامعه های انسانی محصول این روند نامتعارف هستند؛که با تکیه برقدرت کاذب ایمانی و اعتقادی روند انحطاط و انسداد رویکردهای اصولی و متعارف تعاملات اجتماعی انسانی را در پیش گرفته اند.پس بایستی بین قدرت ایمان و ایمان به قدرت خط فاصلی کشید و با نگاهی معقولانه و منصفانه به داوری نشست؛ تا سره از ناسره و سترونی و زایایی اندیشه و عمل مورد تامل قرار گیرد. ایمان با قدرت در آمیخته است؛ اما ایمان به قدرت ممکن است؛ از بنیان های کاذب و واپسگرایی و سترونی اندیشه و عملی برخیزد؛ که جامعه و انسان را از شدن و گشتن بازمی دارند. درک و فهم این موضوع پیوند ایمان و قدرت را واقع بینانه و حقایق مستتر در ایده های علمی و مترقی را آشکار می سازد. براین اساس ایمان به ایده های علمی و مترقی و قدرت منبعث از آن که نافی هرگونه استعمار و استثمار و بهره کشی انسان از انسان می باشد؛ نمی تواند ضد آزادی و عدالت عمل کند. ناامیدی و یاس روشنفکرانه از ناکامی ها و شکست های گذشتۀ تاریخ تحولات اجتماعی، که مبنا و منشاء رویکردهای انتزاعی روندهای این تحولات را با خود دارند؛ قادر به درک قدرت فائقه و دوران ساز ایده های علمی و انسانی نمی باشند.

نگاه انتزاعی به رویکرد های ایده ای و عملی علمی و مترقی، امروز یکی از چالش های جدی روندهای مبارزاتی نیروهای مبارز و آزادیخواه می باشد. چرا که در این نگاه عوامل بنیادین و مبانی ایده ای در عملکرد متعارف یا نامتعارف رهروان و رهپویان ایده های مترقی و دورانساز از حیّز انتفاع باز مانده اند. براین اساس است که نیروهای چپ آنقدر که از رهنمودهای لنین، استالین، مائو، تروتسکی، برنشتاین و……...و دیگر اعوان و انصار در مبارزات اجتماعی خویش بهره می گیرند؛ از مبانی مارکسیسم و جهانشمولی آن بی بهره اند. بدینسان قادر به درک ریشۀ رخدادها و رویدادهای محیطی بر بستر زمانی و مکانی آن نبوده؛ و همواره با ناکامی و شکست روبرو می گردند. تمامی آثار و عمل باورمندان و رهروان مارکسیسم، محصول مقطعی از  تاریخ تحولات اجتماعی انسانی هستند؛ که جهانشمولی مبانی مارکسیسم را در خود ندارند. بلکه در شتاب و تعجیل خود به نفی مبانی روی آورده؛ و آسیب های جدی را به بنیان های مارکسیسم وارد کرده اند. تحت چنین شرایطی است که قدرت ایمان برعلیه آزادی و عدالت عمل کرده؛ و از پتانسیل جهانشمول ایده ای فاصله می گیرد. چرا که در بستر زمان جاری نبوده؛ و از مکان یابی مطلوب و مشمول نیز بی بهره است. بر این روال است که بسیاری ناتوانی های ایده ای و عملی را به بنیانگذاران مکتب علمی مارکسیسم نسبت داده و از مسئولیت ها و وظایف و رسالت خود فاصله می گیرند. چرا که در حالیکه با جهانشمولی مبانی مارکسیسم می توان به تبیین و تحلیل تمامی روندهای حیات طبیعی و اجتماعی نشست؛ علل ناهنجاری ها و بدکنشی های اجتماعی انسانی،عموما به اینکه مارکس در این زمینه چیزی نگفته؛ و با برداشتی سطحی و دور از واقع، از تحلیل و تبیین باز مانده؛ویا با استنتاجی غلط و نا مرتبط، ازواقعیت ها و حقایق مسلط بر محیط و جامعه دور می گردند.

ایمان که اصولا از تعمیق اعتقاد حاصل دریافت های محیطی است؛ در تلاشی تصادمی و تقابلی مداوم برای تعمیم و تثبیت خود گام برمی دارد. براین اساس حاوی قدرتی ذاتی است که وی را قادر به تحریک و تحریص  برای توسعه و استیلای ایده ای خود می نماید. پس می تواند مبنا و منشاء خشونت و سلطه گری و استبداد اجتماعی و انسانی باشد. تمامی تاریخ خونین و خشونت بار اجتماعی محصول ترکیب ایمان و قدرت نیست؛ بلکه محصول ایمان به قدرتی است که خارج از مصالح و منافع اجتماعی انسانی، از جایگاه و پایگاه خاصی برآمده که از امتیاز و رتب ویژه ای در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی دفاع می کند. این شاخصه عموما یا از دل واپسگرایی ایده ای و یا از سلطه اکتسابات مجازی که قادر به انطباق و اتصال با روندهای متعالی و کمال جامعه و انسان نبوده؛ و برای تداوم حیات خویش از ابزار نامتعارفی چون خشونت های فیزیکی و روانی بهره می گیرند. پس تعمیم آن به تمامی اعتقادات وباورهای ایمانی، امری مطلوب و مقبولی به نظر نمی رسد. زیرا ایمان به قدرت مردم در زدایش و پالایش ناهنجاری ها و نامرادی های زیست اجتماعی با گذر از آگاهی های کاذب و بدفهمی های محیطی برای جامعه ای عاری از ستم طبقاتی و واپسگرایی های ایده ای، در بطن و متن خود نمی تواند؛ ضد آزادی و عدالت عمل نموده؛ و همچنین خشونت زا و دهشتبار باشد. اگر چه  مبارزات ایده ای و ایمانی انسانی، در گذر تاریخ تحولات اجتماعی در شکست ها و ناکامی های مداوم فرو خسبیده؛ ولی قدرت نهفته در ایمان به تکامل جامعه و انسان با دورنمایی روشن و صریح، روند تحقق مبانی ایده ای علمی و مترقی را ممکن می سازد. یاس و ناامیدی کنونی حاکم بر مبارزان راستین توده های تحت ستم، نشان از بی ایمانی به قدرت مردم و فریفته شدن در زرق و برق دروغین و کاذب قدرتی است؛ که ماهیتا از ایمان به عناصر مجازی و کاذب محیطی مایه گرفته؛ که بدلیل ضعف نهادین خویش در پاسخگویی به الزامات جامعه های انسانی،   با ابزار خشونت و ارعاب به حد و هدم آزادی و عدالت روی آورده است.

گذر از عادت به انتخاب همواره موجد چالش های صعب و دشواری برای انسان ها می باشد. چرا که در عادت سهولت دسترسی به منابع و منافع و همچنین ارضای تمایلات نهادین مقدور است. در حالیکه در انتخاب نوین تثبیت زمانی و مکان یابی مناسب و همچنین مقاومت انهدامی عادات و سنن در برابر آن هم موجد تشکیک و تفریق های متکاثر درون اجتماعی و بین انسانی گردیده؛ و هم بسترهای ابهام و ایهام در موضع گیری های سیاسی و مبارزاتی را فراهم می سازد. براین مبنا است؛ که با در هم ریزی مفاهیم و مقولات نظری و کاربردی،اغتشاشات فکری و جاذبه های کاذب و فریبندۀ اکتسابات نهادینه شده محیطی، در رکود و سکون و پندار و توهم به اقنای نظری و ارضای تمنا و تمایلات روی می آورد. پس با انتخاب از میان عناصر گذشته روند باز یابی و بازسازی ایده و عمل انسانی و شناخت و فهم الزامات اجتماعی انسانی را با موانع جدی مواجه می سازد.در این ناتوانی انتخاب بربستر زمانی و درک فضا و ظرفیت سازی مناسب است؛ که ایمان و قدرت قادر به ارائه توانمندی های درونی و ذاتی خود برای مبارزه با پلشتی ها و نابسامانی های اجتماعی انسانی خود نبوده؛ و بنا به عادت و اتکا به واپسگرایی ایده ای به عامل ضد عدالت و آزادی مبدل می شوند. عادت، بر ایمان به داشته ها و یافته ها تاکید دارد؛ در حالیکه انتخاب نوین کسب معرفت و شناخت برای شدن و گشتن ایمانی است؛ که در گذر تحولات تاریخی حیات اجتماعی انسانی قابل حصول است. انتزاع روندهای متکاثر اجتماعی از بنیان ها و بنیادهای اعتقادی و باورهای ایمانی، نمودی از روندهای عادت گونۀ زیست اجتماعی است؛ که بار معنایی و مفهومی بسیاری از مفاهیم و مقولات حیات اجتماعی را در رکود و سکون از شدن و گشتن باز می دارد. براین اساس است که ایمان، قدرت را برای اعمال سیادت و سلطه گری جهت حراست و حمایت از نمودهای نهادین و تثبیت شدۀ امور معرفتی و معیشتی بکار می گیرد؛ و از قدرت ایمان در تحول و تکامل که در انتخاب و گزینش های نوین ممکن می گردد؛ می پرهیزد. بنابراین کسانی که ایمان و قدرت را در تحجر و تجرد، مورد استناد تبیینی و تحلیلی خویش بکار می گیرند؛ وابستگی و پیوند آن ها را در ضدیت با الزامات زیست اجتماعی انسانی می یابند.

مدد گرفتن از تخیل منفعل، روشن بینی را در پس روشنگری محض رخدادهای محیطی از حیّز انتفاع باز می دارد.چرا که تخیل منفعل عموما با بار عادت و سنت، قلمرو اندیشه و عمل را درحد و حصر درک و فهم امور روزمره زیست عمومی به اسارت گرفته؛ و قادر به درک دور نمای روشنی که بر بستر تحول و تکامل جامعه و انسان در حال وقوع است؛ را درنمی یابد. پس منفعل و منتظر از قدرت ایمان برخاسته از این دگرگونی و پیشرفت دم افزون اجتماعی انسانی که مبارزۀ نفس گیری را برای ایجاد بنیان های پایدار عدالت و آزادی آغاز کرده است؛ غفلت می ورزد. زیرا گذشته با بار سنگین عادت و سنت، ایمان را در حد و حدود روندهای گذشته ویا حاکم و جاری، و قدرت منبعث از آن را نیز درپس ناتوانی های باورهای ایمانی از پرداختن به مبرمات و الزامات باز می دارد. بنابراین به معلول ها پناه برده؛ و ناتوان از درک علی ناهنجاری ها و نابسامانی های گذشته و حال، به وارونگی درک و دریافت بسیاری از مفاهیم و مقولات روی آورده؛ که محدوده و وسعت عمل آن ها محدود و محصور می باشد. با این نگاه و نظر است که ترکیب ایمان و قدرت ضد آزادی و عدالت عمل کرده؛ و دورنمای تیره و مبهمی را در برابر جامعه و انسان ترسیم می نماید. در حالیکه تخیل خلاق با استعانت از قدرت نهفته در باورهای ایمانی پیشرو و مترقی، با تبیین و تقلیل روندهای نامتعارف گذشته و حال برای زدایش ناپاکی ها و پلیدی ها و پالایش ایده و عمل انسانی از کج فهمی ها و بدفهمی های روندهای مسلط و جاری، بسترهای تحول و دگرگون هایی را مد نظر می گیرد؛ که نافی هر گونه بی عدالتی و ضد آزادی و بازتاب های آزادانۀ انسانی می باشند.

نتیجه اینکه: انسان ها در گذر از ایده به عمل، به باور  و اعتقادی دست می یازند که حاوی قدرتی بازدارنده و یا سازندۀ جامعه و انسان می باشند. در این قدرت ایمان آدمی، بسیاری از عناصر مجازی و حقیقی راهبرد نقش ها و رویکردهای وی در تعاملات اجتماعی می باشند. اتکا به اهرم های قدرتی ایمان با سویه های واپسگرایی و سیادتی، مروج بدعت ها و ندرت های مرتبط با الزامات جامعه و انسان گردیده؛ و به حد و هدم بسیاری از نمودهای پایه ای رشد و بالندگی اجتماعی روی می آورند. با نگاه به این روند نامتعارف، و تبیین و تاویل های انتزاعی از عملکرد ایمان و قدرت در پروسۀ تحولات تاریخی، بسیاری را در تشکیک و تفکیک ها و مفهوم سازی های بی بدیلی سوق داده است؛ که از روند واقع و حقیقی تکامل تاریخی جامعه و انسان فاصله بعید دارند.نگاهی که ترکیب ایمان و قدرت را ضد آزادی و عدالت اجتماعی پنداشته و از قدرت ایمانی که در پروسۀ تحول تاریخی همواره برعلیه بیدادگری و ظلم و ستم طبقاتی رزم بی امانی داشته؛ و دستاوردهای سترگی را به همراه آورده است؛ غفلت می ورزد. چرا که در بدفهمی و یا کج فهمی ناکامی های گذشتۀ تاریخی و یاس و ناامیدی از بهبود روندهای نامتعارف حاکم بر جامعه های انسانی و همچنین فریفتگی و جذبه های عناصر مجازی حاکم بر زیست اجتماعی، ترکیب و تعمیم های مفهومی نامتعارفی را اشاعه داده است؛ که با مفهوم تکاملی و تحولی جامعه و انسان بیگانه است. مطمئنا ایده و عملی که با هر گونه استثمار، استعمار، استحمار و سیادت انسان بر انسان سر ستیز دارد؛ قدرت منبعث از چنین ایمانی نمی تواند ضد آزادی و عدالت عمل کند. پس باید از پیلۀ غفلت و خصلت ناسازگار با روند ایدۀ پیشرو و مترقی بدر آمد؛ و با عزمی راسخ و تکیه بر قدرت ایمان منبعث از آن، به ستیز با تمامی عناصر و عوامل ضد الزامات حیاتی جامعه و انسان برآمد.


         اسماعیل  رضایی
             پاریس
        02/ 11/ 2017






۱۳۹۶ مهر ۳, دوشنبه

سوسیال دموکراسی

        سوسیال دموکراسی


آدمی در تقابل با رویکردهای نامتعارف محیطی، از توهم و تخیل برای برونرفت از تالمات و رنج های درونی مدد می گیرد.این اتوپیسم اگر چه با تحول و تکامل همراه نیست؛ولی در بطن خود ایده های انسانی و اجتماعی را مروج است که دورنمای امیدبخش و چشم اندازهای نوینی را در برابر انسان ها می گشاید.پس قلمرو اندیشه که باز تابی از واقعیت های محیطی می باشد؛ اگر در بند و حصر عادات و دگم های ایده ای قرار نگیرند؛قادر به همراهی و همسویی با ملزمات زمان و مکان خواهند بود.زمان که پرتوی از انگاره ها و افعال انسانی را در خود جای داده است؛ در بطن و متن پویایی و زایایی جامعه، سپری شده؛ و حاوی ملزمات خاص و ویژگی های منحصر بفرد گذر حیات فردی و جمعی می باشد. پس هر مقطع تاریخ تحول اجتماعی دارای ممیزات و فراشدهای خاصی است؛ که با درک و فهم آن ها بایستی به تبیین و تحلیل حوادث و رخدادهای محیطی مبادرت کرد. خارج از حیطه درک زمان و فهم روندهای گذر تاریخی، تمامی ابتکار و عمل انسانی در بیراهه ها و کجراهه های اتخاذی عمومی از پتانسیل و توانمندی خود باز می مانند.

اصولا نوپایی و نوزایی در مقاطع  خاصی از تحول و تکامل ممکن می باشند. بدین مضمون که کیفیت نوین نیازمند کمیتی مطلوب است؛ که در پروسۀ طولانی تحول و دگرگونی های اجتماعی انسانی حاصل می آید. پس امر آرمانی و ایده آلی معطوف به ارادۀ فردی یا جمعی نمی تواند محقق شود. بلکه به کمیتی نیازمند است؛ که در پروسۀ زمانی الزامی بستر تحقق و استقرار آن فراهم آمده باشد. اینکه تا کنون بسیاری از ایده های علمی و انقلابی با بار ارزشی و انسانی نتوانستند بر بسیاری از ضرورت های دست و پا گیر طبیعی و اجتماعی فایق آیند؛ و نمودهای ضد انسانی و ضد ارزشی را از دایرۀ زیست جمعی بزدایند؛ محصول فراهم نبودن بسترهای لازم برای درک و هضم آن ها بوده است. انسان ها اصولا  دارای یک فاصله قابل فهم و ملموس با روند  تکاملی دانش و فن می باشند؛ که آن ها را از مزایای کمیتی لازم برای یک کیفیت نوین محروم می سازد. چرا که تحول دانش و فن نهادین و درونی بوده؛ در حالی که انسان ها به بسیاری از عوامل محیطی وابسته اند که به واسطه آن ها به دانش و فن متصل می باشند. این عوامل واسطه ای روند کسب معرفت و درک الزامات محیطی را متناسب با روند تحول و تکامل دانش و فن، به چالش می کشند. براین اساس همواره یک فاصله و تنش مداوم بین توسعه ابعاد تکنیکی و کنش های انسانی مشهود است.

طبقه بندی تحولات تاریخی با نگاهی علمی و عینی، روند تحقق ایده آل های انسانی را تسهیل می کند.این روند نیازمند مبانی علمی است؛ که دارای شمول عام برای تمامی پدیده های طبیعی، اجتماعی و انسانی می باشد. بدین مفهوم که قادر باشد فرگشت مداوم جامعه و انسان را در بطن خود داشته باشد.با این رویکرد آدمی قادر خواهد بود؛زمان مناسب تحقق ارمان ها و ایده آل های اجتماعی انسانی را دریابد. مبانی علمی با توضیح روشن و صریح چگونگی شدن و گشتن جامعه و انسان، آدمی را از خطا و اتخاذ مواضع فاقد مبنا و معنای واقعی و حقیقی دور می کند. طبقه بندی روندهای تحولات تاریخی این امکان را فراهم می سازد؛ که آدمی  حال را بیابد؛ و جایگاه آینده را با تحلیل و تبیین علمی و عینی  نه تاویل و تفسیرهای ذهنی و پنداری که امروز بسیاری را در اسارت خود دارد؛باز شناسد. نظام های مسلط نیز در پروسۀ تحولات تاریخی مراحل مختلفی را طی کردند. با شناخت این مراحل تاریخی می توان پتانسیل و ظرفیت کنونی نظام های مسلط را باز شناخت؛ و برای تقابل و تعامل گام های موثر برداشت.تمام نظام های مسلط در طول حیات بشری مراحل مختلفی را تا فراهم آمدن یک کمیت مطلوب برای کیفیتی متناسب با تکامل دانش و انسان  طی کردند.نظام سلطه سرمایه نیز تاکنون دو مرحله از روند تکامل تاریخی خود را پشت سرگذاشته است.1مراحلی که بسیاری از نمودهای خشن و بربریت نظام سلطه سرمایه را در یک مبارزۀ مداوم نیروهای مترقی، انسانی تر و اصولی تر نموده است. اکنون در مرحله سوم گذر تاریخی سلطه سرمایه، جامعه های بشری با تحول و تکامل بی بدیلی مواجه می باشند؛ که بسترهای یک تحول کیفی تر و مطلوب تر از گذشته را در پیش روی خود دارد.

روند نامتعادل و نامتوازن ذاتی نظام سرمایه همواره جامعه و انسان را در بحران های مداوم ادواری خویش از روند معمول و طبیعی خود باز داشته است. درتمامی مراحل بحرانی، نظام سلطه سرمایه برای مهار مبارزات توده ای متناسب با گستره و دامنۀ بحران و فضای بحرانی، با عقب نشینی های محتاطانه و دادن امتیازات ویژه، به حیات متعدیانۀ خود تداوم بخشیده است. دولت رفاه که بسیاری آن را با سوسیال دموکراسی هم ارز می پندارند؛ یکی از ترفندهای دارندگان قدرت و مکنت و در برآمدهای بحرانی سلطه سرمایه برای استمرار حیات آن نمود یافته است. چرا که از یکطرف تا کنون بسترهای تحقق سازه های سوسیال دموکراسی فراهم نبوده؛ و از طرف دیگر دولت های رفاه برای ترمیم آثار نامطلوب بحران های ادواری ترفندهای خاصی را برسازوکارهای مسلط نظام سرمایه بکار گرفته؛ ولی در تعدیل و  تغییر ساختارهای معیوب و بحران ساز گامی برنداشته اند. سوسیال دموکراسی محصول مقطعی از تحول تاریخی نظام سلطه سرمایه است که با تصحیح ساختاری و تعدیل و تعادل روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی همراه است. مرحلۀ تاریخی که نظام سرمایه قادر به ادامۀ حیات با سازه های مسلط و کهنه نبوده و نیاز به یک تحول بنیادی دارد. پس  برخلاف پندار بسیاری با ذهنیت آلوده نسبت به عملکرد برخی نمودهای مترقی و انقلابات ناکام در جهان، سوسیال دموکراسی یک حرکت رفرمیستی یا پارلمانتاریستی محض نیست؛ بلکه یک نمود انقلابی است؛ که در بطن خود دگرگونی و تحول را یدک می کشد. کمیت مطلوبی است؛ که کیفیت نوینی را مطالبه می کند.

سوسیال دموکراسی نوعی نگرش انسان مدارانه و متد انضمامی اعتدالی نظام سلطه سرمایه است؛ با گرایش  به ایجاد یک تعادل نسبی و باز توزیع مناسب اکتسابات محیطی می باشد. براین اساس اکنون بسترهای تحقق آن در حال شکل گیری است؛ چرا که نظام سلطه سرمایه در یک بحران مهیب و شکننده فروخسبیده؛ که دامنۀ فقر و نابسامانی های اجتماعی را ابعاد فاجعه آمیزی بخشیده؛ و سازه های مسلط کنونی نیز از پاسخ به نیاز و انتظار باز مانده اند. این روند نابهنجار کنونی و رویکردهای عمال سرمایه برای برونرفت از آن، به تشدید دامنۀ بحران و افزایش تضادهای درونی نظام سرمایه منجر شده؛ که بسوی تراکم کمی مطلوب تری هدایت می شود؛ که جامعه های انسانی را بسمت یک تحول کیفی رادیکال سوق خواهد داد. بدین مفهوم که هر چه قدر نظام سلطه سرمایه در برابر تغییر و نیاز کنونی مقاومت ورزد؛ و از برقراری سازه های نوین و مورد لزوم سر باز زند؛ به همان نسبت روند تغییر و دگرگونی را رادیکالیزه خواهد نمود. سردمدادران قدرت و مکنت اکنون در یک توهم ویرانگر از درک حقایق و روندهای اجتناب ناپذیرتغییر ساختاری فاصله گرفته؛  و در تلاشی مذبوحانه و تخریب و ترهیب جامعه و انسان، می خواهند جامعه را از روند طبیعی و تکاملی اش باز دارند. پس با تاکید بر داشته ها و غفلت از قدرت های بی بدیل و بی نظیر تحول و تکامل دانش و فن، که عرصه های نوینی را در تعاملات انسانی گشوده؛ و بسوی تراکم آگاهی های حقیقی و واقعی و درک و فهم بهینۀ گذر حیات اجتماعی انسانی در حرکت است؛ براقدام و عمل نامتعارف خویش ابرام می ورزند. اکنون انتقال یافته ها آسان و پالایش داده ها از آلایش مجهولات با شفافیت بسیاری از نمودهای ناگویا و مرموز حاکمیت سرمایه مقدور بوده؛که براساس آن جامعه و انسان روندهای حاکم کنونی را نفی می کنند.

سوسیال دموکراسی مرحله ای از تکامل اقتصادی اجتماعی است؛ که در آن بسیاری از نمودهای نامتعارف کنونی تعدیل و یا حذف خواهند شد. براین اساس تمامی نظام هایی که تا کنون با نام سوسیال دموکراسی معرفی شده اند؛ استثنائاتی بر قاعده بوده؛ و در بحران ها و نمودهای نامتوازن و نا متعادل نظام سرمایه شکل گرفته؛ و با سازه های دولت رفاه به حیات خود تداوم بخشیده اند. مقایسه سوسیال دموکراسی با حکومت های مسلطی که مدعی سوسیال دموکراسی هستند؛ مبین درک غلط از روند گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه بوده؛ و همچنین نگاهی غیر علمی وتسلیم طلبانه بر روند جاری نظام سرمایه را در خود جای داده است. براین اساس ، تا کنون تمامی تبیین و تحلیل های مطروحه پیرامون سوسیال دموکراسی در چارچوب نظام سرمایه و حدود و حصور آن در ایجاد چالش و موانع جدی برای استقرارآن بوده است.در حالی که سوسیال دموکراسی مرحله ای از تحول تاریخی است؛ که نظام سرمایه برای گریز از سقوط و نزول حتمی بدان روی می آورد. با تکیه بر قاعده و قانون کنونی که تحت تاثیر مداوم تحول و تکامل بوده؛ نمی توان به ارزیابی و تبیین مطلوب روندهای کنونی حاکم بر جامعه جهانی پرداخت. چرا که با تکیه بر قاعده و قانون حاکم که همواره در تغییر و تحول اند و گریز از مبانی علمی که تحرک و تحول در بطن آن نهفته است؛ گذشته و سنت هایش با بار سنگین عادت و رخوت، تامل و تحمل را کاهش داده؛ و دور اندیشی و واقع بینی را از دایرۀ تعاملات و تبیین و تحلیل روندهای متکاثر محیطی به بی راهه سوق می دهد. براین اساس است؛ که سوسیال دموکراسی در بازدۀ زمانی و شاخصۀ ویژه خود تا کنون مورد تبیین و ارزیابی مورد لزوم قرار نگرفته است. بلکه همواره  حول محور نظام مسلط کنونی سرمایه و رویکردهای آن پیرامون شاخصه ها و سازوکارهای متشکله و بنیادین آن استوار بوده است.

نظام سلطه سرمایه از تمامی ابزار و اهرم های تهاجمی و حمایتی برای استمرار روند کنونی حیات خویش بهره می گیرد. ولی این ابزارها و اهرم ها خود تابع بسیاری از قواعد و قوانینی هستند؛ که تحت تاثیر نمودهای نوین تحول و تکامل الزاما از کارآمدی لازم باز مانده وبه نفع سازه های مسلط عمل نمی کنند. پس نیازمند گزینش های نوین برای استمرار حیات خویش می باشند. مالکیت خصوصی، دستمزد، ساعات کار، و یکی از اهرم های قوی کنونی کوچ یا فرار سرمایه و......... همگی محصول اکتساباتی است که در پس آگاهی های کاذب و عادت گونه به امری مطلوب و عامه پسند روی آورده، و نظام سرمایه با اتکا بدان ها بر تداوم روند های کنونی ابرام می ورزد. اینکه ابزاری چون سود، مالکیت خصوصی و یا فرار سرمایه قادر به توقف روند تحولی و تکاملی تاریخ تحولات اجتماعی انسانی هستند؛ نگاهی غیر علمی و عینی به روندهای کنونی تغییر و دگرگونی جامعه و انسان محسوب می شود. مطمئنا این ارزش های کاذب و دروغین و جاذبه های تقدس گونه اش، در پس شفافیت روزافزون کنونی عملکرد نظام سلطه سرمایه، در نیاز و انتظار نوین جامعه و انسان تحلیل خواهند رفت. اما این نیاز و انتظار متناسب با فرگشت اجتماعی، از ظرفیت و پتانسیل لازم برای برقراری یک جامعه  کاملا آرمانی و انسانی برخوردار نیست؛ بلکه قادر به تعدیل و تعادلی است که روندهای فاجعه بار کنونی را بهبود خواهند بخشند. اینکه سوسیال دموکراسی درگذشته از بسیاری از مواضع خود عقب نشینی کرده و بدلیل فراهم نبودن  بنیان های مادی لازم موفق نبوده؛ تائیدی بر عدم امکان آن در آینده نمی باشد.

اصولا هر پدیده و ساختار مسلط تا زمانی که از ظرفیت و پتانسیل لازم برای پویایی و بالندگی بر خوردار باشد؛ نمودهای نوین سازه ای را یا به حاشیه رانده ویا تدریجا در خود مستحیل می سازد. این ویژگی در نمودهایی چون سوسیال دموکراسی و اردوگاه های  به اصطلاح سوسیالیستی کاملا مشهود است. عدم توجه به این امر مهم همواره نیروهای مترقی را در اتخاذ مواضع مبارزاتی با موانع عدیده ای مواجه ساخته است. نظام سلطه سرمایه تا کنون از یک تعادل پایدار ومتوازن با رشد و توسعه نیروهای مولده برخوردار بوده؛ وتوانسته با ترفند ها و تفکیک و تشکیک های طبقاتی، ثبات و سلطه خویش را تامین و تضمین کند. ولی اکنون با رشد چشمگیر نیروهای مولده و گهنگی و فرسودگی سازه های مسلط، یک عدم تعادل و توازن شکننده و انهدامی  ایجاد شده؛ که تنها با دگرگونی سازه ای و رویکردهای تعدیلی فواصل طبقاتی امکان برقراری یک تعادل و ثبات نسبی مقدور می باشد. این مرحلۀ تعادلی گذر تاریخی، با کنترل افسار گسیختگی سرمایه مالی و سود بری بی رویه  سرمایه مالی و صنعتی و همچنین بازنگری و اصلاح قوانین کار، مالیات ها، رفاه اجتماعی، سامان یابی یا نظام مندی نوین تولید و توزیع با نظارت وبازنگری بر مالکیت ابزار کار و ایجاد بسترهای مناسب تامین بهداشت روانی2 عمومی که اکنون به یکی از چالش های اساسی و مهم تعاملی درون اجتماعی و بین انسانی مبدل شده است؛همراه خواهد بود. سوسیال دموکراسی اگر چه تا کنون بدلیل پتانسیل مطلوب نظام سلطه سرمایه برای حیات خویش، از ایفای نقش واقعی خود باز مانده است؛ ولی اکنون با چالش ها و بن بست های رو به توسعه سازه های مسلط، تدریجا از حاشیه به متن آمده؛ و رسالت واقعی خویش را برای ایجاد یک تعادل و توازن مورد لزوم ایفا خواهد کرد؛ و این تنها راه ممکن برای نظام سرمایه از اضمحلال و فروپاشی می باشد.

انتزاع روند تکامل اجتماعی از بسترهای تاریخی آن،قدرت تبیین و تحلیل منطقی و اصولی متناسب با زمان را از آدمی سلب، و در دام تئوری سازی ها و تئوری بافی های فاقد بنیان های علمی و عینی هدایت می کند. با این ویژگی قدرت بازآفرینی و بازسازی هویت های خلاق متناسب با تحول و تکامل از دست رفته؛ و آدمی با نمودهای تصادفی و عاریتی  با فرایند تبادل و تبدیلات محیطی روبرو می شود.براین اساس با نگاهی معماگونه و تردید و تشکیک های مداوم به رخدادهای محیطی، از اتخاذ مواضع صریح، الگو پذیر و راهگشا فاصله می گیرد.فرایندی که اکنون نیروهای مترقی را از شناخت مبرمات کنونی تحولات تاریخی باز داشته و در دام تردید و تخمین های فاقد مبنا و معنا گرفتار نموده است. روندی که با نگاهی مبهم به دستاوردها و ناکامی های مبارزات تاریخی گذشته،بدون توجه به علل و عوامل آن، در کام تردید و ابهام گزینی های ناشی ازعدم درک و فهم گذر تاریخی تحولات کنونی فرو خسبیده است. براین اساس است که جایگاه کنونی نظام سلطه سرمایه و بدیل و آلترناتیو آن در حدس و گمان ها و طرح و تبدیل های نگاه و نظر اندیشمندان و سیا ست مداران گذشته جای خوش کرده است. پس سوسیال دموکراسی برای برخی ها همان نظام سلطه سرمایه قلمداد شده و برای بعضی ها با سوسیالیسم همطراز می گردد. و بسیاری نیز آن را آزمونی شکست خورده پنداشته که درهاضمه  نظام کنونی سرمایه هضم خواهد شد.

مقطع کنونی نظام سلطه سرمایه که با شاخصه جهانی شدن همراه است؛ و بدلیل ناتوانی سازه های مسلط در فضاسازی لازم و ظرفیت پذیری نوین، نمودهای نامتعارف بسیاری را بر جامعه های انسانی تحمیل کرده است. این روندهای نامتعارف به تشدید تضادهای طبقاتی و تعمیق فقر عمومی روی آورده که یک عدم تعادل ویرانگر و انهدامی را در برابر سلطۀ قدرت و مکنت قرار داده است. با وجود این، بدلیل عملکرد عادات نهادین اکتسابات محیطی و آگاهی های کاذب، نظام سرمایه هنوز از پتانسیل لازم برای تداوم حیات خویش بهره مند می باشد. چرا که کمیت مطلوب برای یک تحول کیفی جهت برقراری فرماسیون نوین اقتصادی اجتماعی، تنها در آمار و ارقام خلاصه نمی شود؛ بلکه نگاه و عمل آدمی نیز بایستی به یک کمیت مطلوب در روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین انسانی دست یابد؛ تا امکان تحقق کیفیت نوین فراهم آید. ولی این پتانسیل موجود با ایجاد یک تعادل لازم بر سازه های نوین امکان استمرار خواهد داشت. سوسیال دموکراسی قادر است تعدیل و تعادل لازم را برای ظرفیت سازی و فضایابی مناسب برای تداوم حیات نظام سرمایه فراهم نماید. رادیکالیزه بودن سوسیال دموکراسی نیز به نیاز زیر بنای مادی هر جامعه ای بستگی دارد؛ که تحت تاثیر روندهای تحولی و تکاملی جامعه و انسان فراهم می آید.

نتیجه اینکه: آدمی رنج حیات را با وهم و خیال پوشش داده؛ تا ناکامی ها و نامرادی های زندگی را توجیه پذیر سازد. این اتوپیا که ریشه در واقعیت های محیطی دارد؛ عموما از شرایط علمی و عینی زمان خود دور می باشند. چرا که تحقق نیاز و انتظار جامعه و انسان به درک تحولات تاریخی و مراحل گذر آن در روند تبادل و تبدیلات محیطی وابسته است. انتزاع پدیده ها و نگاه کلی به رویکردهای آن در تحول و تکامل، شناخت و فهم علل و عوامل رخدادها و کامیابی ها و ناکامی های مداوم تاریخ تحولات اجتماعی را با موانع و مشکلات عدیده ای روبرو می سازد. چرا که این امر اتخاذ مواضع  روشن و صریح  برای درگیر شدن با چالش ها و موانع پویایی و بالندگی جامعه و انسان را با مشکل مواجه می سازد. با درک مراحل گذر تاریخی هر پدیده و رویدادهای تاریخی آن، امکان تبیین و تحلیل بهینه و مطلوب برای ارائه راه کارهای مناسب گذر از موانع و محدودیت ها تسهیل می گردد. براین اساس نظام های مختلف تاریخی در گذر تحولات تاریخی خویش دارای شاخصه های ویژه ای بوده اند؛ که با شناخت ممیزات آن، مسیر های نوین و تحولات کیفی مورد لزوم میسر گردیده است. نظام سلطه سرمایه نیز در گذر از تحولات تاریخی خویش مراحل مختلفی را سپری کرده است. شناخت این مراحل و تبیین و تحلیل آن ها  قادر است؛ روند حال و آینده را با دقت و صراحت بیشتری مورد ارزیابی قرار دهد. نظام سلطه سرمایه در مراحل گذر تاریخی خویش تا کنون،سیطره و سیادت متعدی و متجاوزانه اش را با آگاهی های کاذب نهادین و جهت دهی تمایلات و تمنیات آدمی در راستای تقابل و تخالف تخریبی و تحدیدی، از روند مطلوب و بهینه زیست جمعی باز داشته است. در مرحله کنونی گذر تاریخی نظام سرمایه که با تحولات عظیم و روزافزون دانش و فن و به تبع آن بحران حاد و رو به تعمیق بحران های ادواری اش و همچنین جهانی شدن روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی همراه می باشد؛ به یک عدم تعادل عمیق و شکننده ای روی آورده؛ که نیازمند یک دگرکونی سازه ای برای تعادل و برونرفت از این بحران عمیق و تهدید کنندۀ استمرار حیات سلطه سرمایه می باشد. پس کمیتی مطلوب برای یک تحول کیفی در روند تکامل تاریخی برای یک دگرگونی سازه ای و نمودهای نوین تعاملات اجتماعی فراهم آمده است. اما این نمودهای نوین ساختاری بدلیل فراهم نبودن یک کمیت مطلوب در روابط و مناسبات بین انسانی و درون اجتماعی قادر به برقراری یک فرماسیون نوین اقتصادی اجتماعی نیست؛بلکه عامل تعدیل و تعادلی است که نظام سرمایه با تکیه بدان می تواند از پتانسیل باقی مانده خود برای تداوم حیات خویش از آن بهره گیرد. سوسیال دموکراسی مرحله ای از تکامل تاریخی نظام سرمایه است؛ که می تواند؛ تعدیل و تعادل لازم برای تداوم حیات نظام سرمایه را برای برونرفت از بحران و روابط و مناسبات نوین الزامی تحول و تکامل کنونی جامعه و انسان را تامین نماید.


              اسماعیل   رضایی
                  پاریس
             25 /09/ 2017



1 نظام سلطه سرمایه تا کنون دو مرحله از تحولات تاریخی اش را پشت سرگذاشته است؛ و اکنون وارد مرحله جدید گذر تاریخی اش شده است.در مرحله اول با کشف و تهاجم به سرزمین های جدید برای انباشت ثروت آغاز گردید. در این مرحله یعنی«سرمایه داری تهاجمی»پایه های استعمار و استثمار ملت ها بنا نهاده شد. در مرحله دوم تحول نظام سرمایه، قدرت های فائقه جهانی برای تقسیم مجدد سرزمین های اشغالی خود در برابر هم صف آرایی کردند. این مرحله یعنی«سرمایه داری تقابلی» که با دوجنگ خوفناک و دهشتبار جهانی همراه بود؛قدرت های بزرگ جهانی برای حصه ای بیشتر به تقابل و رویارویی برخاسته و جهان را در خوف و مرگ فرو بردند. و اکنون با تراکم ثروت و مکنت در دست عدۀ قلیلی و فقر و فاقه اکثریت جامعه های انسانی، یک عدم تعادل و توازن و بدنبال آن تضاد و تقابل حاد طبقاتی شکل گرفته که سازه های حاکم بدلیل فرسودگی و کهنگی قادر به ایجاد تعادل لازم نمی باشند.این مرحله «سرمایه داری تعادلی» نیازمند یک تغییر ساجتاری برای تعادل و توازن لازم و خروج از بحران می باشد.

2 منظور از «بهداشت روانی» این است؛ که جامعه های انسانی توانایی های لازم را برای همسویی، همراهی و همپویی با روند تحول و تکامل را دارا گردند.