۱۳۹۴ دی ۱۴, دوشنبه

پناهجویان بی پناه


آدمی برای درک و شناخت موانع و محدودتت های محیطی، با غور در جامعه و طبیعت و کشف و اختراعات مداوم،اگر چه خود را از وابستگی و زیست تابعی و همچنین از اسارت بسیاری از ضرورت‌های دست و پاگیر طبیعی اجتماعی رهانید؛ولی خود را در اسارت وقید و بندهای اکتسبات محیطی از بسیاری از نعمات تکاپوی انسانی و مواهب حاصل جد و جهد زندگی‌اش دور ساخت. از پندار و توهم به خرد وتعقل گذر کرد تاحیات ذهنی و بی بنیادش را با دانش و معرفت بیالایدو فریبندگی ذهنیت آلودۀ خویش را با صدق علم و معرفت در آمیزدو به انتظارات ونیازهای واقعی و انسانی اش جامه عمل بپوشاند.ولی چماق تکفیر پندارگرایی به ابزار خشن اقتدار ابزاری مبدل شد که به سوی حد و هدم ره آوردها و آمال و آرزوهای انسانی سوق یافت.این ویژگی در نایابی و ندرت منابع و معرفت به سوی تعدی و تعرض به مصالح و منافع فرد و جمع هدایت شد. سرانجام اینکه بی ثباتی و ناپایداری گامهای لرزان و نامطمئن حاصل نیافتن و نشناختن،بنیان هستی جامعه و انسان را به روندی فاجعه بار سوق داد که آدمی به جای زندگی کردن، زندگی شد و طعمه‌ای برای یکدیگر تا اهداف و اصول انسانی در کجراهه های زندگی به سوی فنا هدایت شود.

عجیب است که آدمی هر چقدر به اکتسابات محیطی «مالکیت،پول،قدرت و.....»دست یازید؛ هرچه بیشتر از یکدیگر فاصله گرفت واین فاصله را با نفرت و کینه انباشت.تداوم دلبستگی مفرط به اکتسابات مجازی حیات انسانی،به ذاتی و نهادینه شدن خودپسندی ها و خودخواهی های عفن و بی‌مایه آدمی مبدل شد؛ و وی را در حسادت‌های کور و بی‌مایه به دشمنی و رقابت‌های نامتعارف هدایت نمود.ارزش ها در نمودهای مجازی اکتسابات محیطی جای خوش کرده واصالت و هویت انسانی را در افزونخواهی های غیرقابل کنترل خویش خدشه دار نمود.بدینسان روز به روز فاصله ها فزونی گرفت و انباشت بی رویۀ حاصل تعدی و تجاوز به حقوق و امتیازها دیگران و همچنین غارت و چپاول منابع مادی و انسانی یکدیگر با تکیه بر یافته های تکنیکی و تحمیل و تحکیم بنیان‌های سلطه و سیطره بر سرنوشت دیگران برقرار شد.هرکسی تلاش کرد با ترفندها و ریب و ریا و نقض حقوق انسانی بیانبازد و به حریم فردی و عمومی تعرض نماید. تداوم و استمرار این روند نامتعارف نه تنها به فاصلۀ روزافزون بین انسان‌ها و تحکیم بنیان‌های فقر و غنا، بلکه فاصلۀ بین کشورها را نیز فزونی بخشید. فاصلۀبین کشورها نیز با تضاد و تقابل مداوم درونی و بیرونی و کنش و واکنش‌های نامتعارف تداوم یافت.

بنابراین پیوندهای اجتماعی با سست بنیادی ارادۀ آدمی برای زیستی معقول و منطقی و خودخواهی ها و افزونخواهی های نهادینه شده؛ به تفرقه و تمایزات بین فردی ودرون اجتماعی مبدل شد.ساماندهی مسئولیت ها و وظایف و اختیارات آدمی نیز تحت تأثیر روندهای نامعقول خردگریزی در پیش گرفته و نظام مندی اجتماعی به تبع آن در رتب رجحانی و طبقاتی استقرار یافت.بدین سان هجمه و تعرض به منافع و مصالح جامعه های انسانی شکل گرفت. دراین میان جامعه هایی که بربام زمین فرود آمدند و با تکیه بر خرد و تعقل و به تبع آن ره آوردهای تکنیکی، به غنای بنیان‌های مادی و معنوی دست یافته وتوانسته هژمونی راهبردهای اقتصادی اجتماعی‌اش را بر جامعه های عقب افتاده از توسعه و تخول الزامی، دیکته کنند.این هژمونی مبنایی شد برای ممانعت از رشد بنیانی و بنیادی علوم و تکنیک این جامعه ها به منظور تحت قیمومیت نگهداشتن آن‌ها جهت غارت و چپاول منابع مادی و انسانی و وابستگی‌های اقتصادی و به تبع آن سیاسی و فرهنگی.تداوم این روند نابسامانی های اقتصادی اجتماعی و همچنین شکنندگی و بی ثباتی مداوم سیاسی را بر جوامع عقب افتاده از غافلۀ جهانی تحمیل ساخت.

جامعه های توسعه یافته همواره تلاش کرده و می‌کنند که ارادۀ سیاسی خود را از طریق عمال و دست نشاندگان خود که سکان دار ادارۀ جامعه های عقب نگاهداشته شده محسوب می شوند؛ اعمال دارند.ویا به حمایت و جانبداری از سیاست‌های کور و بی مایۀ واپسگرایانی می پردازند که می‌توانند حامی و هادی تثبیت منافع شان در بخشی و یا همۀ جهان باشند.این نظام های تحت الحمایه عموما با اتخاذ سیاست‌های مستبدانه و خودمحورانه ، تلاش می‌ورزند زیست تابعی را بر جامعه تحمیل کرده؛ وبه سوی انسدادتمامی طرق رشد و بالندگی گام بر می دارند.در حقیقت بستر های زایش و پویش ایده وعمل در تمنیات و تمایلات فردی، جناحی یا گروهی فرو می خسبد؛ و بدلیل فقر مادی و معنوی جامعه، کنش های الزامی انسانی برای ساختن و شدن با موانع متفاوت و متکاثر روبرو می شود. پس جامعه در یک فراگرد فقر دایمی و مزمن گرفتار آمده و نظام حاکم از پاسخگویی به نیازها وانتظارات منطقی و معقول ناتوان بوده؛وبه فشار و حبس و حد کنشگران و حامیان فرودست جامعه روی می آورد.اندیشه های پویا و خلاق از بروز و ظهور استعداد و نبوغ بلوغ اندیشه جهت ارضاءو ابقاء پویندگی و بالندگی جامعه و انسان، بدلیل نبود بسترهای مناسب و مستعد باز می مانند. دراین بند و بست های فرقه ای و خرقه ای نظام های مستبد وتابع ارادۀ سیاسی قدرت‌های مسلط جهانی، بسیاری از نوابغ و آزاداندیشان برای بروز و ظهور استعدادو نبوغ شان جلای وطن می کنند.بنابراین نظام سلطۀ سرمایه نه تنها به استثمار و چپاول منابع مادی و انسانی جامعه های عقب نگاهداشته شده مبادرت می ورزند؛ بلکه با ترفندهای متفاوت هزینۀ خروج از بحران و بن‌بست های اقتصادی،و همچنین هزینۀ آموزش و تربیت متخصصین و متبحرین عرصه های مختلف علوم و فنون را بنوعی براین گونه جوامع تحمیل می کنند.



تحقیر،تبعیض و اشغال و توقف در رده های پست و پایین مسئولیت های شغلی و اجتماعی و همچنین عدم تناسب شغل انتخابی با تخصص و توانمندی‌های اکتسابی، جزو لاینفک زندگی مهاجر یا پناهجو در کشور میزبان می باشد.حتی نسل جوانی که می‌تواند در همراهی و همسویی با الزامات محیطی موفق عمل نماید؛ با بسیاری از این موانع و مصائب روبرو می باشد.البته این روند در کشورهای مختلف با اشکال و نمودهای خاصی با توجه به بافت و ساخت آن خود را نشان می دهد.ولی در بهترین حالت بعلت بی ثباتی و ناپایداری اکتسابات محیطی ناشی از تفاوتهای ریشه‌ای زبانی و به تبع آن فرهنگی از تبعات بدفرجام این روند نامتعارف دور نمی مانند. البته استثنائاتی هم وجود دارد که تحت آن شرایط افراد از لحاظ اقتصادی یا علمی به توفیقاتی دست یابند، مسلماً این روند بدون تبعیت از هژمونی کشور میزبان برای تأمین منافع خاص امکان‌پذیر نیست.با تمامی این تعدیات و محدودیت‌ها، با توجه به کسب و شناخت مهارت های نوین و همچنین رهایی از فضای بسته و محدود و خفقان آور محصول استبداد زبون و جبونی که از پاسخ‌گویی اقل الزامات حیات اجتماعی ناتوان می باشد؛ فضای جدید مزیت‌هایی را برای مهاجر و پناهجو به همراه دارد. فضایی که به حداقل نیازهایش پاسخ داده؛ ضمن اینکه در حوزۀ مسائل شخصی و خصوصی عموما از امنیت لازم به عنوان یک شهروند برخوردار می باشد.

عامل اساسی و بنیادی مهاجرت و پناه جویی،تعدیات و چپاول نظام سرمایه بوده؛که با افزونخواهی و توسعه طلبی های مداوم، روند معمول و عادی کشورهای پیرامونی را مختل و با استقرار و حمایت از حاکمان مستبد محلی،دهشت و وحشت را براینگونه جامعه ها مستولی نموده است. اصلات و رفرم را برای بازدهی سرمایۀ انگلی خویش،بدون توجه به الویت های جامعه بر حاکمان زر و زور تحمیل نموده و آن‌ها را از روند الزامی توسعه و پیشرفت بنیانهای مادی و معنوی باز داشته است.بدینسان فقر و ندرت و نایابی برای زیستی اقل،ناهنجاری ها وتکاپوی بی سرانجامی را در عرصه های مختلف اجتماعی نمودار ساخته است.این فرایند در گذر زمان، نوعی فرهنگ اتکایی را در اینگونه جامعه ها نهادینه ساخته که آزادی عمل و اراده را از آن‌ها سلب نموده است.آزادی،دموکراسی و امنیت در پس تمنیات و الگوبرداری های سطحی و بی‌محتوا رنگ باخته و عرصه را برای زیستی مطلوب و منطقی از همگان دریغ داشته است. پس زندگی در یک عدم تعادل تعمیق یافته و نامتوازن به سوی مأمن و پناهگاهی که بتواند به نیازهای اقل مادی ومعنوی و روحی پاسخ مقتضی داده شود؛سوق یافت. البته این فرایند با روند تحولی کنونی حاصل پیشرفت‌های روزافزون تکنیکی و هرچه شفاف‌تر شدن روابط و مناسبات اجتماعی انسانی بر بستر تکنیک های نوین ارتباطی و رسانه ای ابعاد نوین و گسترده ای یافته است. بحران ذاتی سلطۀ سرمایه و دخالت قیم مآبانه و سبعانه اش در اقصا نقاط جهان با هدف جنگ و خونریزی برای صدور تسلیحات و غارت منابع دیگر کشورها برای باصطلاح مهار بحران و اختلالات ذهنی و اغتشاشات فکری جهت پیشبرد اهداف از پیش تعیین شده؛ روند آواره گی و پناهجویی را تشدید کرده و بدان ابعاد فاجعه آمیزی بخشیده است.

اکنون که نظام سلطۀ سرمایه عامل اصلی و بنیادی تمامی فجایع بشری بلاخص آواره گی و بی خانمانی بخش بزرگی از انسان‌ها در جهان می باشند؛ با توجه به داشتن امکانات تأمین و حراست از این پناه جویان بی پناه از مسئولیت خود با ترفند های بی‌اساس و غیرمنطقی شانه خالی می کند. خود را منادیان آزادی، دموکراسی و حقوق بشر قلمداد می کنند؛ولی در عمل از تعهدات خود با ایجاد فضاهای ملتهب و جنجال برانگیز، فاصله می گیرند. تمامی مصوبات و کنوانسیون های بین‌المللی را که خود را بنیانگذار و طلایه دار آن‌ها قلمداد می کنند؛ با بهانه‌های خود ساخته و بدور از حقایق و واقعیت‌های موجود، زیر پا می نهند. بسترهای ناهنجاری‌های رفتاری و بزه و تخلف راپی می ریزند وبا تبعیض و تحقیر و همچنین تعمیق چالش های طبقاتی و توسعۀ روزافزون دامنۀفقر و حقارت بویژه در بین نسل جوان، تعارض و تقابل درون اجتماعی را تشدید می نمایند.تبعیض و تحقیر و فقر بسترهای تنش‌ها وتهاجمات بین فردی و درون اجتماعی را موجد بوده و فرد را برای احقاق حقوق حقۀانسانی اش تحریک و تشجیع و بسوی بزه و جنایت هدایت می کند.ترور محصول همین ویژگی و به نوعی اعتراض خشمگنانه و نامتعارف انسانی بر علیه روندهای ناانسانی و تجاوز و تعدی به کرامت و هویت و اصالت آدمی در زیست اجتماعی می باشد.تروریست فرزند خلف تعدیات و تجاوزات پنهان و آشکار نظام سلطۀ سرمایه به حریم امن انسانی است. پس عمال سرمایه با ایجاد بسترهای مستعد ترور و ناامنی و تسلیح و تجهیز آن‌ها برای تأمین امنیت و پایداری ستم سرمایه، آنرا محملی ساخته‌اند برای گریز از مسئولیت ها و تعهدات خود نسبت به جامعه و انسان.

پنا هجویان بخشی از حقایق تلخ روند نامتعارف ستم سرمایه بر علیه مصالح و آرمان‌های بشری می باشند.ستمی که امروز بدلیل تحولات دم افزون علم و تکنیک وبه تبع آن درک و آگاهی رو بتزاید انسان‌ها برای زیستی معقول تر و بهتر و همچنین جهانی شدن روابط و مباسبات اقتصادی و اجتماعی، ابعادی نوین و شفاف‌تری به خود گرفته است.عمال سرمایه چه بخواهند و چه نخواهند،با توسعه و تعمیق فرایند جهانی شدن، جامعه جهانی در زمانی نه چندان دور با ترکیب جمعیتی نوین، به مقابله با بسیاری از سیاست‌های غیرانسانی کنونی پرداخته و ارزش‌های نوینی نمود خواهند یافت که تعدی و تجاوزات کنونی را بر نتافته و بسترهای یک صلح پایدار و با ثبات را پی خواهند ریخت.چرا که در این روند نوین تفاهم فرهنگی حاصل آمده وشاخصه های نوین انسانی با درک متقابل بهینه بر تمامی روابط و مناسبات کهن و دیرینه خط بطلان خواهند کشید.زیرا در عصر پیش روی تعاملات درون اجتماعی منطقی ترو مشارکت جویانه تر با رویکرد مسالمت آمیز و مفاهمه و مذاکره، از کنش های نامتعارف و اختلالات درونی جلوگیری می کنند.

اکنون پناهجویان و مطلبات برحقشان زیر مهمیز صلب و خشن مناسبات ظالمانۀ سرمایه تحت الشعاع قرار گرفته است.نظام سرمایه که در چنبرۀ بحران ذاتی اش دست و پا می زند؛عوارض سوءحاصل از این روند نامتعارف را با ترفندها و تعقیب و گریزهای عوام فریبانه بنوعی به مهاجرین و پناهجویان پیوند زده، تا از تعهدات و مسئولیت های خود شانه خالی نمایند. بجای تصحیح و اصلاح عمل‌کرد ناانسانی خویش در قبال جامعه و انسان، با هیاهو و حادثه آفرینی های مداوم تلاش می‌ورزند که پناهجویان را دشمن و خطرناک جلوه گر ساخته و افکار عمومی را برعلیه آن‌ها ملتهب و تهیج نمایند. با فوبیسم مداوم حیاتش،ترس و دلهره را بر جامعه مستولی ساخته تا جامعه را تسلیم تمنیات و طرح و برنامه‌های ناانسانی خود سازند.ناامنی های خود ساخته را بهانۀ یورش به آزادی و دموکراسی قرار داده و با تعدی و تجاوز به حریم خصوصی و عمومی، امنیت جامعه را به چالش می کشند.در مکتب خانۀ فکری خویش به تربیت اراذل و اوباش مبادرت می ورزند؛ تا در مواقع مقتضی آن‌ها را از بن‌بست ها و چالش های فراهم آمده رهایی بخشند.تمامی این ترفند ها محصول چالش برانگیز نظام سرمایه است که براساس آن سود بری سرمایه به هر قیمتی از اصول لاینفک آن محسوب می شود. در این فرهنگ است که وحدت و انسجام حاصل دانایی و آگاهی که بایستی بسوی درک متقابل و همیاری و همگامی سوق یابند؛به نمود و نماد تضاد و تقابل و دفع و حذف یکدیگر مبدل شده است. در گسستگی تاریخی حاصل تحول و تکامل جامعه و انسان، شکل‌گیری قالب‌های نوین فرهنگی امری الزامی و ایجابی است. عدم توجه به این پدیدۀ متعارف و مهم، جامعه را در ناسازگاری ها و فقر معرفت و معیشت گرفتار ساخته است.

عدم همگرایی و همسویی با الگوهای نوین فرهنگی حاصل پیشرفت علم و معرفت بشری، و ابرام برسنت ها و فرهنگ غالب کنونی، بازسازی و نوسازی ساختارها و مکانیزم های مورد نیاز جامعه را با مشکلات عدیده مواجه ساخته است.بدینسان است که هویت و اصالت‌های فرهنگی در ریب و ریای انسانی خدشه پذیرفته و موجی از ناپایداری و بی ثباتی، رفتار و کردار جامعه را فراگرفته است.شبگردها و گزمه های چکمه پوش دوباره احیاء شده و در سر گذر و گردنه ها به چپاول و غارت همنوع و آیین خویش مبادرت می ورزند.شارعان و متشرعین عدالت و رستگاری در پناه زر و زور و تزویر به عرض و ناموس دیگران تعدی می نمایند.پس در فراگرد فقر و فقد بنیادین، انسان‌ها در مجاری و منافذ متفاوت و متکاثر برای رزق و روزی روان گشته و برای لقمه ای نان یکدیگر را آماج کثیف ترین و پست ترین حربه های نامتعارف قرار می دهند. بنابراین در پس سنت ها،وبا تکیه بر فرهنگ واپسگرا و میرا،جامعه در هرج و مرج و ناامنی روزافزون هدایت شده است.زیرا در واپسگرایی فرهنگی،مشارکت و همبستگی و وحدت و انسجام زیر مهمیز خشن و ناسازگار عناصر فقر معرفتی و یا وارونگی شناخت ضرورت هاو همچنین نا فهمی و بد فهمی مفاهیم و مقولات الزامی کنونی،تحت فشار و توحش و ناسازگاری عناصر خرد ستیز، جامعه و انسان را در بحران و التها بات مداوم و روزافزون فرو برده است.

فروغلتیدن در واپسگرایی فرهنگی،آدمی را از درک و شناخت بسیاری از عوامل و عناصرحیات و زیست اجتماعی دور ساخته است.تحت چنین شرایطی تجرید و انتزاع در پس مانده های تفکر و یافته ها و داشته های گذشته جای خوش کرده و منتج به هیچ نتیجه‌ای نشده، وآدمی را در مازهای پر پیچ وخم واژگان و تعاریف مبهم و گنگ به سوی تعمیق ابهامات و تلفیق و ترکیب و تعمیم عناصر ناهمگن گرفتار ساخته است. اندیشه را بر سازوکارهای بی بنیاد رها ساخته و اندیشمند را در وادی حیرت و سرگردانی رهنمون شده ودر تحلیل و تبیین های بی‌مایه و فرتوت فرو برده است.تجرید را نه برای درک و شناخت بهینۀ هستی شناسانه، بلکه برای رفع و رجوع ناکامی های روشنفکرانه بکار گرفته و انتزاع را در ارزش‌های کاذب و مجازی به وادی بطالت و بیهودگی هدایت نموده است.بدینسان در تمثیل و مثل های گذشتگان، راهی به روشنایی جستجو می کند.اینجاست که مرز بین روشنگری و روشن بینی1 مخدوش شده و شفافیت و روایی مراودات و مطالبات انسانی در پیچیدگی و غامضیت عصر روشنگری بسوی ابهام و ایهام هدایت شده است.در پس اینهمه ابهام و انکار، جامعه های انسانی ره صواب برای برونرفت از بحربن ها و بن‌بست های حاصل ناخوانی اندیشه و عمل با تحول و تکامل روند های علوم و فنون را پیدا نمی کنند.چرا که ارتباط تنگاتنگ و تأثیر متقابل پدیده‌ها و رخدادهای محیطی نادیده انگاشته شده؛ و نتیجۀ نامرتبط وبی مسمایی را ارائه نموده است. علم را به پندار و ذهن را به کردار پیوند زده و آدمی را به سوی کجراهه ها و بد فهمی ها رهنمون شده است. دستاورد های فکری گذشته را برای تبیین و تحلیل رویکردهای نامتعارف کنونی به داوری می‌گیرد تا همچون پندار گرایان رنج اندیشیدن را در پس سنت و سکرت تحلیل برند. اینچنین است که هرگز ره صواب نیافته و در بن‌بست ها و چالش های مداوم و رو به توسعه گرفتار آمده اند.

در این اعوجاج و انحطاط اندیشه و عمل، نه پناهجویان را سر پناهی امن ممکن می‌گردد و نه جامعه و انسان را مسیر صلاح و صواب به سوی روشنایی و کمال. نظام سلطۀ سرمایه برای درمان دردهای چاره ناپذیر خویش و استتار ناتوانی ذاتی اش در حراست و حمایت از کرامت و ارزش‌های انسانی و همچنین تأمین و تضمین منافع و سودبری محض خود با غارت و چپاول منابع مادی و انسانی دیگر کشورها، تمامی رویکردهای قانونی و انسانی را ملعبۀ تمایلات و تمنیات خود ساخته است. تنها راه رهایی از رنج و المی که امروز با توسعۀ دامنۀ جنگ و خون ریزی در سطح جهان از طرف عمال سرمایه تحمیل شده و روز به روز دامنه اش با تعمیق بحران ذاتی سرمایه رو به فزونی گذاشته؛ جهت گیری تمامی اندیشه و قلم بجای موضع گیری صرف بر علیه یا له عمل‌کرد کشورها و حکومت ها در سطح جهان، در یک صف واحد و فشرده، بر علیه جنگ و خونریزی و له یک صلح با ثبات وپایدار با یک مبارزۀ پیگیرانه و مداوم امکان‌پذیر است. تا مخاطرات و ستم کنونی بر علیه پناه جویان و دیگر اقشار و طبقات اجتماعی ره صرفه و صلاح بیابد. امروز نظام جابرانۀ سرمایه چنان فضای وهم آلودی را دامن زده که بسیاری از روندهای نامتعارف و ناانسانی را امری معمول و مرسوم جلوه گر ساخته است.بسیاری از نمودهای فرهنگی در حاشیه و مطرود همچون نژادپرستی در حال حضور و حدوث در متن جامعه و تحکیم مواضع خود برای حادثه آفرینی های نوین هستند.

امروز بایستی آماج اصلی حمله به استبداد سرمایه و ممانعت از هر چه میلیتاریزه کردن حکومت ها و دستجات و گروه‌های فاشیستی با تأکید بر رویکرد های مورد لزوم و انسانی، صورت گیرد. من فکر می‌کنم که مبارزه با استبداد و نطام های دیکتاتوری حاکم بر کشورها بایستی از کانال مبارزه با نظام جهانی سرمایه گذر کند؛ در غیر اینصورت منتج به نتیجۀ مطلوب نخواهد شد.چرا که با فرایند جهانی شدن و پیوند های اجتناب‌ناپذیر روند های اجتماعی انسانی، منافع و مصالح نظام سرمایه و گردش لجام گسیختۀ سرمایه مالی، با حفظ و حراست از حاکمیت دیکتاتورها و جریانات فاشیستی گره خورده است.بازی های سیاسی و سیاست بازی‌های عمال سرمایه در مبارزه با مستبدین و گروه‌های فشار در سطح جهانی،فریبی دهن پرکن و اغوا کننده برای گذر از بن‌بست ها و خطرات روزافزون برعلیه سلطۀ جابرانۀ نظام سرمایه می باشد. پس اندیشه و قلم امروز بایستی کانون های اصلی توطئه و تجاوز را که در اتاق‌های فکر استبداد سرمایه متمرکز شده؛ نشانه بگیرد.

نتیجه اینکه مهاجرین و پناه جویان،چه در داخل مرزها و چه در پشت دیوارهای بلند و سیم خاردارهای غیرقابل نفوذ، بی پناهانی هستند که از ستم سرمایه درامان نبوده و نخواهند بود. اکنون عمال سرمایه با گرفتار آمدن در صعوبت بحران نوینی که بر بستر تمهیدات بی پشتوانه و بی بنیاد طی سالیان گذشته برای استتار و ناتوانی نطام سرمایه در پاسخگویی به انتطارات و الزامات عصر،یورش سبعانه خود را به دموکراسی، آزادی و امنیت تحت شعار تأمین امنیت آغاز نموده است.شهروندان از بسیاری از حقوق انسانی محروم شده‌اند و تلاش می‌شود تا بسیاری از نمودهای از رمق افتاده و فرتوت گذشته دوباره احیاء گردد.تحت چنین شرایطی پناه جویان نیز از سبعیت سرمایه در امان نبوده و فشار و تعدی به حقوق و کرامت انسانی شان فزونی می پذیرد.تعدیل و تسریع در گذر از این روند نامتعارف و ناانسانی مبارزۀ مداوم و پیگیر برعلیه جنگ و خونریزی و تولید و توزیع تسلیحات نظامی و همچنین ابرام و اصرار بر صلحی پایدار و باثبات امکان‌پذیر است. امید که اندیشمندان و روشنفکران با فاصله گرفتن از تعبیر و تفسیر های روزمرگی تحت تأثیر عملکردجنجالی و تخریبی گستردۀ عمال سرمایه به منظور انحراف اذهان و اشتغالات ذهنی، روند مبارزۀ اصولی و مورد لزوم کنونی جامعه های انسانی را در پیش گیرند.فراموش نکنیم که نشانه رفتن قلم و اندیشه و عمل برای پایان بخشیدن به تعدیات و تجاوزات رو به گسترش نطام سرمایه، تنها راه به زانو در آوردن نظام های استبدادی و ارتجاعی در سطح جهان می باشد.




اسماعیل رضایی

پاریس


04 /01 /2016



1_در عصر روشن بینی روابط و مناسبات بین انسانی شفاف‌تر و گویاتر نمود می یابد؛ و آدمی با غلبه بر بسیاری از ناهنجاری‌های ناشی از کم فهمی و بدفهمی به سوی هنجارها و درک بسیار روشن‌تر و بهبود یافته تر نسبت به حیات فردی و جمعی پیدا می کند. در عصر روشن بینی، انسان‌ها در پیوند و مناسباتی شفاف تر و آگاهانه تر، به سوی یک همبستگی درونی و عمیق و ارادی انسانی و اجتماعی سوق می یابند.

۱۳۹۴ آذر ۲۰, جمعه

چپ رویِ مضحک ؛ راست رویِ ِمهلک

جامعه را روندی پویا و بالنده است. این پویایی و با لندگی الزام حیات اجتماعی می باشد؛ و استمرار و شتاب این فرایند نیازمند درک و شنا خت واقع بینانه از (هستی اجتماعی)(1) است. تحجر،تعصب و دگم اندیشی از موانع اصلی این فرایند متحول می باشند.درک غلط از روند گذر تاریخی جامعه، اختلاط مفاهیم و در هم ریزی قواعد و مبانی ایدئولوژیکی از مبرماتی هستند که جهت گیریها و اشکال مبارزاتی را به چالش می کشند. بر این اساس است که بسیاری از جمله آقای آنتونی گیدنز(2) مرگ سوسیالیسم را اعلام می دارند و بسیاری دیگر از جمله آقای ارنست مند ل(3) برای جبران بی اعتباری و هویت خدشه پذیرفتۀ سوسیالیسم؛ تمامی نا کامی ها و شکست اردوگاه سوسیالیسم را به استا لین ودیگرمستبد ین کشورهای سوسیا لیستی سا بق نسبت می دهند.
اختلاط مفاهیم بحران جدی را برای ارایۀ تئوریهای نوین ایجاد کرده و بسترهای مستعدی را برای توسعه تئوری های پنداری فراهم نموده است. گرفتار آمدن در تکرار مکررات و اتکا بر تئوریها و قواعد گذشته برای برونرفت از بحران و حل معضلات از نشانه های بارز تداخل مفا هیم در فرایند تبا دل و تبدیلات اجتماعی می باشند. در اختلاط مفاهیم قدرت جهت گیری صحیح از آدمی سلب شده و ظرفیتش برای ارایۀ برنامه ها و تئوریهای راهبردی بشد ت کاهش می یابد. این امر روند تکرار و تاکید بر داشته ها را فزونی می بخشد و قدرت عکس العمل آدمی را در برابر عملکرد محیطی بدلیل عدم درک و شناخت آن بشدت کاهش می دهد. این فرایند منجر به پریشانی و پراکندگی آرا و عقاید، گرایشات متناقض و همچنین ناتوانی در مرز بندی شفاف بین نیرو های مرتجع و مترقی می شود.

منظور از اختلاط مفاهیم یعنی در هم ریزی مفاهیم گو یا و زندۀ حیات اجتماعی است که در بعد بسته و محدود می توانند پاسخگو ی الزامات و نیازها باشند. مفاهیمی چون (پرنسیب)،(قاعده) و(قانون) و یا (زندگی اجتماعی) و (هستی اجتماعی)، همچنین (زندگی اجتماعی) و (نظا م اجتماعی) و بسیاری از این مفاهیم که به کارگیری اصو لی و بجای آن می تواند مرز بندی مخدوش کنونی بین نیروهای چپ و نظام سرمایه داری را ترمیم کند. نا گفته نماند که این اختلاط مفاهیم در گذ شته نیز وجود داشته، ولی تحت الشعاع مرزبندی شفا ف والتها بات و تحولات مداوم محیطی قرار داشته است. اکنون مرزبندی بین ارتجاع و نیروهای مترقی بویژه نیروهای چپ بسیار باریک و غیر شفا ف گردیده که درک و تشخیص آن برای تودۀ مردم نا ممکن شده است. زیرا بورژوازی امروز از همان واژه های ماً نوس توده ها برای فریب و متوهم نمودن اذها نشان بهره می گیرد که نیرو های مترقی بدان پا یه و ما یه بخشده ا ند. واژه هایی چون آزادی،برابری، دموکراسی، مشارکت عمومی، پلورالیسم و غیره.
هر یک از مفاهیم فوق الذکر نیازمند بحث تفصیلی است که از حوصلۀ این مقاله خارج می باشد. ولی بطور اجمال بحث پرنسیب و قاعده را پی می گیرم. هر ایدئو لوژی تشکیل شده از (پرنسیب) و(قاعده) که پرنسیب ها یا اصول نقش پایه را بازی می کنند و قاعده یا قواعد بر اسا س پرنسیب ها شکل می گیرند.پرنسیب ها ثا بت ، پایدار و یا متغییرند؛ ولی قواعد عموماً متناسب با زمان تغییر می کنند.قوانین نیز بر اساس قواعد مبتنی بر پرنسیب ها شکل می گیرند. بعنوان مثال در ایدئولوژی مارکسیسم (حرکت،تز، آنتی تزو سنتز) اصول محسوب می شوند و(دیکتاتوری پرولتاریا،سندیکاهای کارگری،شوراهای کارگری، اشکا ل مبارزاتی و غیره) از قواعد مبتنی بر پرنسیب ها هستند که متناسب با ویژگی های محیطی و اجتماعی قابل تغییر می با شند.و یا در نظام سرمایه داری (مالکیت، استثمار، استعمار، سود و سیادت انسان بر انسان) پرنسیب هستند و (قانون اساسی،پارلمان،نظامهای حقوقی و قضایی،نهادهای مدنی و غیره) قواعد محسوب می شوند.
با یک نگاه واقع بینا نه وبدور از تعصب مشخص است که مبا نی مارکسیسم ثا بت، تغییر نا پذیر و جاودانه هستند. زیرا تمامی پدید ه های اجتماعی و طبیعی را در بر می گیر ند؛ هیچ پدیده ای را از دایره حرکت و دگرگونی و تحول گریزی نیست. در حالی که مبا نی سرمایه داری اکتسابی هستند، یعنی محصول مقطعی از تحولات اجتماعی تاریخی می با شند و با تغییر ویژگی های محیطی دگرگونی می پذیرند و یا محو می شوند. پس بر خلاف نظربسیاری از نظریه پردازان لیبرالیسم و نئولیبرالیسم سرمایه داری یک فرماسیون مسلط و دائمی نیست؛ بلکه همراه با تحولات و دگرگونیهای اجتماعی تاریخی الزاماً تغییر یا فته و به اشکا ل متکامل تر نمود می یابد.

غفلت از مبانی و توقف بر قواعد مبتنی بر مبانی، دگم اندیشی و کجروی را اشا عه می بخشد. آنچه که امروز بسیاری از احزاب و سازمان های چپ با تاکید برقواعد کهنه و ناکارآمد از جمله انقلابات کارگری و دیکتا توری پرولتاریا، مارکسیسم را به مضحکه ای مبدل ساخته اند که جنبش چپ را از محتوای اصیل و اصولی اش خارج کرده است. و یا برخی د یگر با پذیرش مالکیت خصو صی و تضمین اشکال مالکیت ، به یک راست روی مهلک سو ق یافته اند. چگونه می توان مارکسیست بود و تمایز طبقاتی را پذیر فت؟! آنچه که حزب کمو نیست فرانسه بدان مبادرت کرده است(4). مگر مالکیت خصو صی محصول تمایزات طبقاتی در مقطعی از تحولات اجتماعی تاریخی نیست؟ چگونه می توان مارکسیست بود و بر یکی از نا هنجار ترین پدیدۀ اجتماعی مهر تاًئید زد؟! پذیرش مالکیت توسط احزاب چپ مبین به بن بست رسیدن آنها و ناتوانی در یافتن راهی برای خروج از آن می با شد.اکنون تمام تحلیلهای احزاب و سازمانهای چپ بر اساس قواعد مبتنی بر پرنسیب های مارکسیسم قرار دارد، و به همین دلیل منتج به نتیجه نمی شود. زیرا زمانی که پرنسیب ها از نظر دور شوند؛ آدمی در یک دور باطل و تسلسل گرفتار آمده و قدرت تبیین فرایند پیش روی از وی سلب می گردد.

از دیگر عوارض سوء اختلاط مفاهیم نا توانی در درک و شناخت صحیح فرایند تکا ملی می با شد. این ویژ گی از اتخاذ تاکتیک و استراتژی لازم و درست برای دستیابی به اهداف جلوگیری می کند. زیرا زمانی که ندانیم در چه شرایط و ویژگی تکامل تاریخی زندگی می کنیم، یا از اتخا ذ اشکال مبارزاتی و تاکتیک های مناسب عا جز خواهیم بود و یا با توقف در گذ شته و بکار گیری قواعد و قوانین کهنه و نا مناسب برای رفع موانع بهره می گیریم که عمو ماً به بن بست رسیده و ره به جایی نمی برند. نا توانی در شناخت مراحل گذر تاریخی هر دورۀ تکامل اجتماعی ، توان مبارزاتی را بشدت تحلیل می برد و تصمیمات غلط و نا کارآمد را بر جنبش مردمی تحمیل می سازد. جنبش چپ امروز از یک پریشانی و آشفتگی در ایده و عمل رنج می برد. ناتوانی در تبیین و تحلیل فرآیند پیش روی، تصادف و روزمره گی در اتخاذ اشکال مبارزاتی را بر وی تحمیل ساخته است.


مارکس و انگلس دوره های تاریخی تکامل اجتماعی(جا معه اشتراکی اولیه،برده داری،فئودالیسم،کاپیتالیسم و سوسیا لیسم) را خوب تبیین کرده اند، ولی از مراحل گذر تاریخی سخنی نگفته اند.سرمایه داری چه مراحلی را تا رسید ن به سوسیا لیسم واقعی بایستی طی کند؟ سرمایه داری اکنون در کدام مرحله از گذر تاریخی قرار دارد؟ آیا با یستی تز لنین مبنی بر امپریا لیسم بمثا به بالاترین مرحله سرمایه داری را مرحله تکامل تاریخی کنونی سرمایه داری و آخرین مرحلۀ آن محسوب داشت و براساس آن به اتخاذ تاکتیک ها و مشی مبارزاتی مبادرت کرد؟ آیا بر اساس گفتۀ لنین امپریا لیسم مرحله گندیدکی و اضمحلال نظا م سرمایه داری است؟ آیا اعلام استقرار نظام سوسیا لیستی توسط لنین در اتحاد جماهیر شوروی سا بق یک اعلام زود هنگام و شتابزده نبود؟ من معتقدم که اعلام زود هنگام سوسیا لیسم توسط لنین و تحمیل اتوریته حزبی توسط وی، بسترهای لازم را برای دیکتاتوری استالین ود یگر مستبدین اردوگاه سوسیا لیسم فرا هم سا خت. و همچنین براین اعتقادم که این اقدام شتابزده روند مرحلۀ گذر تاریخی را کند و بسترهای لازم را برای یورش بورژوازی به دستاوردهای مبارزاتی سالیان دراز نیروهای مترقی بویژه مارکسیستها فراهم ساخته است. آنچه که امروز بوضوح شاهد آن هستیم. اگر چه در آن مقطع تاریخی شاهد موفقیت های چشمگیر و زود گذر بودیم. مقطعی که لنین انقلاب سوسیا لیستی را اعلام داشت، مرحلۀ انقلا بات دموکراتیک خلقها بود؛ مرحله ای که خلقها با کمک یکد یگر می بایست استبداد و استعمار را بزودایند و فرایند دمکراتیزه کردن جامعه را در پیش گیرند. عدم تحقق این مرحله از تحول تاریخی سبب شد که عمٌا ل سرمایه داری این دشمنان واقعی آزادی و دمکراسی خود را منادیان و طلایه داران رهایی خلقها از یوغ استبداد و استعمار معرفی کنند.
مشکل اساسی مارکسیست ها این است که نمی دانند کجا هستند و در کدام مرحله از گذر تاریخی سرمایه داری قرار گرفته اند. و بر این اسا س از اتخاذ تاکتیکها و استراتژی لازم برای پیشبرد اهداف ناتوانند. عدم تبیین مراحل گذر تاریخی دورۀتاریخی سرمایه داری عوارض سوء بسیاری را در روند توسعه و پیشرفت ابعاد اجتماعی انسانی داشته است. شکست انقلابات سوسیالیستی،بی اعتباری روز افزون مکتب مارکسیسم،نا امیدی بسیاری از پیروان راستین سوسیا لیسم و در غلتیدن به دامان لیبرالیسم ، همچنین ناتوانی در ارائه تئوریها و راه حلهای مورد لزوم برای خروج از بن بست های کنونی و تاکید و اتکا بر دگم های ایدئولوژیک و تئوریک گذشته به نظر من از ره آوردهای درک غلط و عدم تشخیص مرحله گذر تاریخی در مرحله کنونی است.

براستی سرمایه داری در کدام مرحله از تکامل تاریخی قرار گرفته است، و چه رسا لت و تعهدی نیروهای مترقی در برابرآن دارند. من معتقدم که سرمایه داری بایستی مراحل ذیل را تا رسیدن به سوسیا لیسم واقعی طی کند.
1-سرمایه داری تهاجمی ( حمله به سرزمینهای جدید برای کسب ثروت و بازار برای فروش کالا)

2-سرمایه داری تقابلی (تقسیم جهان بین قدرتهای بزرگ اقتصادی در فاصله بین دو جنگ جهانی)
3-سرمایه داری تعادلی (مرحله ای که سرمایه داری برای استمرار حیات خویش الزاماً بایستی یک تعادل نسبی از طریق باز توزیع ثروت های اجتماعی ایجاد کند. مرحله ای که اکنون در آن قرار داریم)
4-سرمایه داری انتقالی (مرحله ای که بسیاری از فاکتورهای فردی نمودی جمعی یافته و جامعه به یک آگاهی و درک متقابل بهبود یافته دست می یازد)

5-سرمایه داری انفعا لی (مرحله ای که هنوز برخی از رسوبات فکری نظام سرمایه داری در برابر واقعیتهای محیطی مقاومت می ورزند)
6-سوسیا لیسم واقعی (مرحله ای که جامعه به یک خود آگاهی کامل ودرک متقابل تعمیم یافته د ست می یازد)

هر یک از موارد فوق الذکرنیازبه یک مطا لعه و بررسی عمیق و همه جانبه دارد تا با اتکا بر آن بتوان بهترین شیوۀ اشکا ل مبارزاتی را اتخاذ کرد. نقد گذشته و واقع نگری حا ل روند حرکت بسوی آینده را تسهیل می کند. ولی متا سفانه جنبش چپ یا در گذشته متوقف شده است؛ حال را در نمی یابد و آینده را با ابهام می نگرد. این روند آنها را زمینگیر کرده که به چپ روی مضحک و یا راست روی مهلک سوق یافته اند. جنبش چپ اکنون بیش ار هر زمانی نیازمند یک خانه تکانی جدی بدور از هر گونه پیشداوری، تعصب و دگم اندیشی است. در این صورت قادر خواهد بود به درک مبرمترین وظایف خویش در برابر جامعه و انسان نایل آید.

بنابراین سرمایه داری تا کنون دو مرحلۀ "تهاجمی" و "تقابلی" را پشت سر گذاشته است و وارد سومین فاز خود یعنی "تعادلی" شده است. شاخصه عام این مرحله از تحولا ت تاریخی ارتبا طات توسعه یافته و اطلاعا ت متراکم، و شاخصه خا ص آن عدم تعا د ل عمیق و شکننده در جامعه و طبیعت است که الزاماً نیازمند یک تعاد ل نسبی می باشد. بورژوازی در یک حمله و گریز مداوم مانند هماره تاریخ تلاش سختی را آغاز کرده تا هزینه این تعاد ل را به قیمت فقر و نیستی دیگران بر جامعه انسانی تحمیل کند. من فکر می کنم که یکی از مبرمترین وظیفه جنبش چپ در این مقطع از تحولات تاریخی خاتمه دادن به تجاوز آشکار بورژوازی به منافع عمومی می باشد.
با ایجاد یک تعادل نسبی در سطح جامعه و جهان،یک تغییر اساسی در شیوه های تولید، توزیع و مصرف ایجاد می شود. ارزش های انسانی شفاف تر و گویا تر از گذشته نمود می یابند؛ و بسیاری از ارزشهای مجازی(5) مسلط بر جامعه و انسان ، جایگاهشان را به ارزشهای واقعی خواهند سپرد. انسانها، عصر "روشنگری" را پشت سر گذاشته و وارد عصر "روشن بینی" خواهند شد. عصری که بسیاری از روابط و مناسبات مجازی وکاذب جای خود را به روابط و مناسبات واقعی تر و حقیقی تر سپرده، و همکاری و تعاون جای قدرتمداری و سلطه گری را خواهند گرفت. عصری که آدمی با روابط و مناسباتی شفاف تر وآگاهانه تر بسوی یک همبستگی وهمگرایی درونی و عمیق سوق می یابد.

بورژوازی با ایجاد یک عدم تعادل عمیق و گسترده در جامعه و طبیعت، یک بحران جدی را در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی فراهم کرده است. و بد لیل نا باوری به قدرت مردم روز به روز این روند را تشدید می کند. توسعه و تعمیق بحران کنونی، بورژوازی را به حادثه آفرینی و ماجراجویی در سطح ملی و بین المللی سوق داده است تا افکار عمومی را از واقعیت های موجود دور ساخته و از طریق التها بات مداوم جنبشهای مردمی را از رسا لت و محتوای انقلا بی و اصیل اش دور سازد. در این بحران رو به تزاید، جنبش چپ می تواند با اتخاذ اشکال مبارزاتی متناسب با روند کنونی تحولات تاریخی به بازیابی و ترمیم اعتبار و هویت خدشه پذیرفتۀ خویش نایل آید.

بورژوازی اکنون به یک نقطۀ بی باز گشت برای ایجاد تغییر و تحول در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی رسیده است و در ضعیف ترین حلقۀ تعاملات اجتماعی قرار دارد.ضمن اینکه مقاومت صعب و سختی را در برابر این فرایند الزامی آغاز کرده است. با دخالت های قیم مآبانه در سرنوشت دیگران، ایجاد اغتشا شات فکری با دامن زدن به حرکتهای تجاوز کارانه به حریم انسانی و مرعوب ساختن جامعه از طریق توسعۀ نا امنی های اجتماعی، تبلیغات مسموم و غیره تلاش می ورزد از ایجاد ساختارهای نوین و قواعد الزامی آن ممانعت به عمل آورد. بورژوازی سنتی عقب نشینی خود را آغاز کرده و عنان امور را برای خروج از بحران بدست بورژوازی نوین سپرده است. امری که به تعمیق بحران انجامیده، و جبهۀ ارتجاح را به رودر رویی مرگبار سوق داده است. این فرصت مناسبی است که جنبش چپ با اتخاذ مشی مناسب و بدو از تا ثیر پذیری سوء ازعملکرد جبهۀ ارتجاع ، به جبران گذشته پرداخته،وخود را به آلترناتیو قوی مبدل سازد.
در مرحلۀ سرمایه داری تعادلی با یک تغییر اساسی در روابط و مناسبات کار مواجه خواهیم بود. ارزشهای جدید و تقسیم کار نوین متناسب با آن نمود یافته و رقابت کور ومخرب کنونی جای خود را هر چه بیشتر به همبستگی و همیاری تنگا تنگ برای بهبود روابط و مناسبات انسانی خواهد سپرد. اگر چه جنبه فردی کار توسعه می یابد، ولی بدلیل شناخت و آگاهی بهبود یافتۀ نتیجه توسعه تکنیکهای ارتباطی؛ همبستگی و وابستگی کار افزایش می یابد. جایگاه کار اجتماعی مفید تقویت شده،و کار معیشتی(6) مسلط کنونی تضعیف می شود.وحدت ایده وعمل جایگزین عملکرد نامطلوب و تخریبی کنونی خواهد شد. این فرآیند بسترهای یک تعادل الزامی بین انسان،جامعه وطبیعت راممکن می سازد.

بنابراین ما وارد عصری شده ایم که به یک تغییر بنیادی و ساختاری در روابط و مناسبات اجتماعی انسانی نیازمندیم. بسیاری از مفاهیمی چون آزادی، دموکراسی، عدالت، مشارکت و غیره با معیارها و مقیاسهای نوین نمود خواهند یافت. دموکراسی کنونی با مبنای طبقاتی جایگاه خود را تدریجاً به "دموکراسی انسانی"(7) خواهد سپرد؛ و مشارکت ارادی جای روند اعطایی کنونی را خواهد گرفت. انسانها با درک بهبود یافته، بسوی باز سازی و بازیابی هویت واقعی "هستی اجتماعی" هدایت می شوند. مقاومت ها و دگمهای ائولوژیک در برابر واقعیتها و الزامات عصردر هم خواهند شکست؛ و پروسۀ نوین روابط و مناسبات اجتماعی اقتصادی با درک متقابل مطلوب تر و همبستگی و وابستگی ارادی و بی واسطه نمود خواهند یافت.

اسماعیل رضایی
پاریس
15/5/2008



1-هستی اجتماعی نمود کاملی از روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی در برابر نمود ناقص و نامتجانس فرایند تبادل و تبدیلات زندگی اجتماعی می باشد.حرکت بسوی هستی اجتماعی ، نیازمند درک واقع بینانه، آگاهانه و مسوًلانه نسبت به محیط، جامعه و انسان میباشد.کاهش فاصله بین هستی و زندگی اجتماعی، یعنی کاهش فاصلۀ طبقاتی، عدالت اجتماعی، توزیع عادلانۀ ثروت و دیگر مواهب اکتسابی می باشد. این فرایند یک درک متقابل ویژه ای را طلب می کند که انسانها بسیاری از عوامل اکتسابی نا مطلوب محیطی را به عناصر مطلوب وانسانی مبدل سازند.

2-آنتونی گیدنز "فراسوی چپ و راست" او می گوید: در این قضیه که سوسیا لیسم رو به مرگ است، حتی در مقایسه با چند سال پیش،بسیار کمتر جای چون و چرا باقی مانده است.

3-ارنست مندل "سوسیا لیزم و بحران اعتبار" او می گوید: سیاست استا لین نتیجه مارکسیزم و سوسیا لیزم و انقلاب نبود. مردم اروپای شرقی و شوروی سا بق و اهالی کشورها یی نظیر کامبوج، استا لینیزم و دیکتاتوریهای پی آمد آن را با مارکسیزم و سوسیا لیزم یکی و همسان می پندارند.

4- ژاک شامبز یکی از رهبران حزب کمونیست فرانسه"واقعیت ها و استراتژی" او می گوید: اقتصادی که (منظور اقتصاد سوسیالیستی است) در آن مالکیت خصوصی و دیگر اشکا ل ما لکیت تضمین شود و به تولید ثروت و جلوگیری از تباهی سرمایه بطورمنظم مساعدت گردد. یا می گوید: ما اعلام کردیم که سوسیالیسم فرانسه به معنای سلب مالکیت عمومی نیست و تنوع اشکال مالکیت را می پذیرد. دیگر بحثهای آقای شامبز با کمی تفاوت آدم را به یاد بحثهای تئوریک ایدئولوگهای بورژوازی می اندازد.

5-ارزشهای مجازی، پدیده های کاذبی هستند که از رشد و توسعه روابط و مناسبات انسانی درون جامعه جلو گیری می کنند.ارزشهای مجازی با واقعیتهای محیطی همراه نبوده و در مقابل روند طبیعی و حقیقی جامعه قرار دارند. عناصر مجازی عموماً واقع گریز و توهم زا هستند. مانند پول، قدرت و....................

6-کار معیشتی حاوی ارزشهای فردی است. این دیدگاه جامعه را برای خود و خانواده اش می پندارد، بنابراین برای تامین و حفظ منافع خویش به تخریب محیط و سوءاستفاده از امکانات در اختیار روی می آورد. در کار معیشتی انباشتن به هر قیمتی است و بر این اساس رقابت کور ومخرب را اشاعه می بخشد. بر عکس ، کار مفید اجتماعی حاوی ارزشهای جمعی بوده و فرد منافع و رفاه خویش را در جامعه ای مرفه جستجو می کند. شعار کار معیشتی "کار بیشتر برای در آمد بیشتر"می باشد؛ ولی شعار کار مفید اجتماعی"کار بهتر برای جامعه ای مرفه تر" است.

7- منظور از دموکراسی انسانی فرایندی است که انسانها فارغ از قید و بندهای ره آوردهای اکتسابی محیطی و چارچوبهای تنگ و محصورطبقاتی، بسوی یک تعامل و تعادل منطقی، معقول و الزامی درراستای تاًمین اهداف و آرمانهای انسانی سو ق یابند. در دموکراسی انسانی هرکسی می تواندوامکان آنرا دارد که خود رابطورکامل تحقق بخشد.







۱۳۹۴ آبان ۲۷, چهارشنبه

قانون ابزاری__ابزار قانونی


خصایل آدمی و تعالی جامعه یک ارتباط تنگاتنگ با درک و شناخت ضرورتهای طبیعی و اجتماعی دارد.تحول و دگرگونی روابط و مناسبات انسانی در گرو درک و شناخت ناشناخته‌ها و ضرورتهای حاکم برطبیعت و جامعه دارد.سهولت تعاملات انسانی و رفع موانع برای تکامل فردی و جمعی،به سیطره و چیرگی آدمی برقوانین علّی طبیعی و توانمندی و کاردانی وی در یافتن اصول و قواعدی برای زدودن ضعفها و هجمه ضرورتهای ناشناخته؛بستگی دارد.هر چقدر دامنۀ خبرگی و نفوذ و رسوخ در جامعه و طبیعت افزایش یابد و پردۀ ابهام و اوهام واپس زده شود،علت ها و عوامل بازدارندۀ کمال و تکمیل آشکار گردیده و با اتکا بدان آدمی به تدوین و تقویم قواعد و مقررات و موازینی برای تسهیل تعاملات و بهره گیری از توانمندی،لیاقت،کاردانی و دستاوردهای یکدیگر؛ همت می گمارد.


با توسعه و پیشرفت و هر چه پیچیده‌تر شدن دامنۀ ابزار و تکنیک،روابط و مناسبات درون اجتماعی نیز به تبع آن از پیچیدگی و غامضیت خاصی برخوردار گردید.این فرایند به رشد آگاهی و بازتابهای آزادانه انسان منجر شد؛ وآدمی توانست با اتکا بدان به سوی رشد بلوغ فردی و جمعی جهت حمایت و حراست از کرامت و حرمت انسان‌ها سوق یابد.بدینسان مبانی اتکا و امتناع جایگاه خویش را به اجتماع و ارتقاع سپرد و آدمی با غور و کنکاش در ماهیت ومحتوای پدیده‌های محیطی،مبانی و قواعد تعامل و تکامل را پی ریخته و خرد و تعقل را در جهت تأمین الزامات رشد و بالندگی بکار بست؛ تا بتواند از تعرض و تهاجم عوامل طبیعی و .محیطی بکاهد وآسایش،امنیت و رفاه لازم را برای خود تأمین کند


رشد و بالندگی خرد و تعقل در ایجاد انگیزش و واکنش بهنگام در برابر تأثیر محسوسات بر حس آدمی که خود منبع و منشاء تفکر و اندیشه می باشد؛ تاثیر بسزایی دارد.ناتوانی در شناخت موانع رشد،بالندگی و پویایی جامعه؛ آدمی را از زیست آرمانی دور نموده و در گردابی از ناامنی وناهنجاریهای محیطی گرفتار می سازد.این فرایند حقایق و واقعیت‌های محیطی را در پس موهومات و پندارهای ذهنی به اسارت می گیرد.پس تفکر در حد و حصر احساس محض و تعقل در حصار و محدودیت‌های تحمیلی محیطی گرفتار آمده؛ و آدمی از واکنش مناسب و بروز آزادانۀ لیاقت و کاردانی در راستای ساختن و شدن دور می گردد.براین اساس بدلیل ناتوانی در تجزیه و ترکیب وهمچنین تحلیل و آنالیز تأثیرات محیطی،در سطح و ظواهر متوقف شده؛و به تقلید و تمکین روی می آورد.این روند توش و توان جامعه را در تکاپویی بی سرانجام و نتایجی بد فرجام هدایت می کند.پس تجاوز به حریم بایدها و باشدها برای حفظ چارچوبهای پذیرفته شدۀ کهنه و قدیمی به امری عادی و مرسوم مبدل گردیده؛و تأمین تضمین امنیت و آزادی در شرط و شروط تعبیر و تفسیرهای بسته و محدود ممکن می گردد.


تحولات و تعغیرات اساسی و الزامی در بافت و ساخت اقتصادی اجتماعی برای توازن و تناسب بین فردی و درون اجتماعی نیازمند ابزارهایی هستند که با تکیه بر آن بشود تعاملات درونی را تسهیل نموده ومعیار و مقیاسی برای زیستی متعادل بر قرار سازند.این ابزاز با توجه به شرایط و ویژگی‌های اقتصادی اجتماعی و پیچیدگی روابط و مناسبات درونی که خود از پیچیدگی تکنیک وابزاز بهره گیری از امکانات و مواهب پیروی می کند؛قانون است.پس قانون برآیند تمامی نهادها و سازمانهای شکل پذیرفته درون اجتماعی است؛که اصولاً چارچوبها و منافع و مصالح خاصی را حمایت و حضانت می کند.بنابراین قانون انعکاسی از برداشت‌ها و درک و فهم خاص از تبادل و تبدیلات درون اجتماعی است.جنبۀ عامیت آن برای جلوگیری از تخطی و تخطئه منافع و مزیتهای خاصی می باشد.بدینسان است که فقرا را درک قانونی مهلک است و اغنیا را اجبار و الزام. چرا که فقرا درک قانونی را برای احقاق حقوق حقۀ خویش معنی می نمایندو اغنیا آن را محمل و چارچوبی برای حفظ منافع، مزایا و موقعیت های فراهم آمده قلمداد می کنند.پس قانون را اندیشه و جهان بینی خاصی تدوین وتنظیم می نماید که بتواند ضمن حفظ مصالح و منافع قشری و طبقاتی ، به نوعی افکار عمومی را اقناع کند که حامی منافع آنهاست و از کیان و آرمانها و منشور ملی اش دفاع و پاسداری می کند.یا بنوعی باید گفت،قانون ثبت روادید گذر از منافع ویژه و مصالح خاص است که در افت وخیزها وتحولات اجتماعی تلّون می‌پذیرد و در راستای اهداف خاص و استیلایی حرکت می کند.


پس قانون تابعی از شرایط و ویژگی‌های محیطی بوده و رشد و کمال انسانی به بهبود و تکامل قوانین مدد می رساند.ضعف بنیانهای مادی و معنوی جامعه، تدوین و تقویم قواعد وقوانین الزامی وانسانی را با چالش های جدی مواجه می سازد.تحت چنین شرایطی، جامعه و انسان در نبود قوانین مناسب و مطلوب در اسارت تنگ نظری،انحصار طلبی،محافظه کاری و مصلحت اندیشی قرار می گیرند. بدینسان تجاوز و تعدی به حریم فردی و جمعی با توجیه حفظ و حراست از منافع و مصالح فردی و شخصی عمومیت یافته و امنیت، آسایش و آرامش جامعه تحت الشعاع صیانت از چارچوب های محصور و محدود فرد قرار می گیرند. پس اغنیا را حرمت مکنت و مال اعتبار می‌بخشد و فقرا را بی‌حرمتی و زوال. فروغ دانش در تنگی معیشت و نایابی رزق و روزی کدورت می‌پذیرد و هنرو فنون در بی‌اعتباری تحقیق و تخصص، تقلید و تحمیل را با اصالت و هویت معاوضه می نماید. با این روند شوق آفرینش در خلاءمعرفت و دانایی، تحجر وتعصب را اشاعه بخشیده وبه وارونگی ماهیت و مضمون واقعی پدیده‌ها روی می آورد.بنابراین حریم واقع عمومی با تجاوز،تعدی و خشونت و هجمۀ دیگران می آلاید و تکثرگرایی،بحث و مبادله و فحص و محاوره در قالب‌های سرد و بی روح رها می شوند.پس نقد را تقدس زدایی دانسته و منتقد را حربی و منحرف معرفی می نماید؛ تا دنیای تنگ و محصورش از تأثیر مؤثر کمال و بلوغ دور بماند.


قوانینی که در نظام مندی گذشته جای خوش می نمایند؛دچار تحدید و بی مایگی گردیده و با مفاهیم و پدیده‌های نوین در حال رشد و یا تکوین قدرت همپویی و همگرایی نداشته، و قیم مآبانه به صدور فرامین واوامر و دستورات از بالا روی می آورند.این ویژگی بسیاری از مفاهیم زنده و گویای کمال و توسعه چون آزادی، دموکراسی،امنیت و دیگر الزامات حیات معقول و معمول جامعه های انسانی را در تعابیر وتفاسیر مبهم و توجیهات بی‌اساس از محتوای اصیل و واقع اش تهی می سازد.بنابر این ابرام بر آنچه که هست و مکفی دانستن آن؛آگاهی را در تحدید، آزادی را در حبس و حد وامنیت را در تمایلات و سلایق فردی یا جناحی به اسارت گرفته وناهنجاری و تنش‌های رفتاری و کرداری را در جامعه عمو میت می بخشد. دمکراتیزه کردن مناسبات اجتماعی نیازمند درک و درایت عامه در فهم و شناخت واقعیت‌های محیطی می باشد.دور شدن از حقایق و گرفتار آمدن در دام توهم و فوبیسم،روند کاذب مناسبات درونی را دنبال کرده ؛ که با ظاهری مترقی و گویا، دارای مضمون و محتوایی کهنه و بازدارنده است.اصولا قوانین و ساختار کهنه توان تحمل و درک علی اعادۀحیثیت و کرامت انسانی را نداشته وآزادی را مبنایی برای کمال جویی و رشد سجایای انسانی نمی بیند. مکانیسم های قدیمی آگاهی را مانع دستیابی به اهداف دانسته وبا آن به تعارض بر می خیزند.امنیت و ثبات و پایداری منبعث از آن را در تعارض با مصالح و منافع خویش می پندارند؛ چرا که فرصت و اغتنام لازم را برای عموم در راستای درک و شناخت عوامل و علامت های مرضی نارسایی‌ها و کمبودها فراهم نموده و در جهت حذف و رد موانع و محدودیت به حرکت در می آورد. ابرام بر بنیان‌های کهنه و فریاد برای آزادی،دموکراسی و امنیت، مفاهیم مانعةالجمع بوده و تحقق آن‌ها محال می باشد. بدینسان است که سنت گرایان عامه را در دلمشغولی های ذهنی به اسارت می‌گیرند وبا آفرینش های ذهنی مداوم وهیجانات و القائات فکری متفاوت ومتکاثر از یافتن و درک واقعیت‌های محیطی دور ساخته تا بتوانندبر ضعف و ناکامی های مداوم خویش پرده بر کشند و تداوم حیات دهند.

بنابراین آدمی با کشف و درک و شناخت قوانین عام و جهانشمول برای گریز از محدودیت‌ها و موانع رشد بالندگی جامعه و انسان؛خرد و تعقل را به مدد گرفت و پندار و توهم را بتدریج به حاشیه رانده،و زیست تنازعی را به حیاتی تعاملی و آگاهانه هدایت نمود.چرا که عقل و خرد آدمی خطا پذیر است، ولی خلاء پذیر نیست.در حالیکه پندار و توهم خود را مبرا از هرگونه خطا پنداشته و مدام در خلاء ناشی از ضعف معرفت و معیشت ، به ناهنجاری‌های اجتماعی و کج روی های انسانی دامن می‌زند. بدینسان است که اندیشه‌های پنداری چون پایه و مایه‌های زمینی برای تحقق خود نمی‌بینند، تلاش می‌ورزند با روابطی کاذب و غیر واقع به تخریب و تهذیب عامه برای تحقق اهداف و ایده‌آل‌های خویش جایگاهی بیابند.پس عامه را با آفرینشهای ذهنی به اسارت گرفته و با هیجانات و القائات فکری متفاوت و متکاثر، از یافتن راه اصولی و درک واقعیت‌های محیطی دور می سازند. در حالیکه خرد و تعقل با تکیه بر حیات آگاهانۀ آدمی بسترهای زیست متعامل ، معقول و خردمندانه را فراهم می سازد.پس بشر با نفوذ و رسوخ در قوانین عام و جهانشمول به قوانین خاص دست یافت تا بتواند حریم امن ومصونیت عامه را در بهره مندی از دستاوردهای انسانی ومواهب موجود تنظیم و تثبیت کند.ضمن اینکه تجاوز و تعدی را با چارچوبها و قواعد خاصی به قضاوت و داوری گذاشته و مورد تکفیر وتنفیر و مجازات قرار دهد.پس هر جه قدر معرفت و دانش فراگیرترو تعمیق یافته تر عمل نماید و روند آگاهانه در شکل‌گیری قوانین ،مقررات و موازین زیست عمومی نقش بازی کند؛گویایی وروایی قانونی با تبعیت از خرد و منطق وتعقل بیشتر بوده و روابط و مناسبات بین فردی و درون اجتماعی از سهولت و روایی بیشتری برخوردار می گردند.


قانون اگر چه با عنوان دفاع از حقوق حقۀ عامه و جلوگیری از تجاوز و تعدی انسان‌ها به حریم یکدیگر نمود می یابد؛ولی در تمامی اعصار تاریخی و پروسۀ تکاملی هستی فردی و جمعی به صورت ابزار دفاع از حریم خاص وتقدس ویژگی‌های خاص در حیات اجتماعی نمود یافته و عمل کرده است.حتی مترقی ترین و پیشرو ترین قوانین نیز که به زعم خود حقوق انسان‌ها را پاس می دارند؛از نظام مندی و ساختار خاص دفاع کرده و انسان‌ها رادر مواقع مقتضی ذبح نموده تا روندی که مرضی تمایلات و تمنیات بخشی از جامعه است، تداوم یابد. قانون به عنوان قراردادی عرفی و یا تدوینی و تنظیمی بین انسان‌ها جهت ایجاد یک جامعۀ متعامل برای تسهیل روند تکاملی ورشد و توسعۀ اجتماعی انسانی نمود یافته؛ ولی همواره تحت تأثیر روندهای نامتعادل درون اجتماعی از اصالت و رسالت واقعی خویش دور گردیده است.زیرا تکامل بنیانهای مادی که ابزار و تکنیک های بهره گیری از مواهب و امکانات اجتماعی را فراهم می سازند؛همیشه در اختیار قشر یا طبقه ای خاص بوده که معنویت و اخلاق را برای توجیه عمل‌کرد نا انسانی خود ترویج نموده و عامه را به دفاع و حمایت از آن‌ها ترغیب و تشویق نموده اند.قانون محصول همین فرایند مادی و معنوی بوده که طی تلاش و کارگروهی انسان‌ها در پروسۀ پویش های اجتماعی حاصل آمده است. بنابراین تا زمانی که نا امنی،تهدید و ارعاب طبیعی اجتماعی و محدودیت خرد و تعقل به علت ضعف خصلتی انسان در برخورد با موانع و نارسایی‌های محیطی وجود دارد؛گریزی نیست که قانون با نسبیت خویش برای حفظ موقعیت و منافع خاصی جهت یابد و یا برای ماندگاری برخی موازین و معیارهای مورد اقبال جناح قدرت و مکنت حاکم بر جامعه،تدوین و تنظیم گردد.

پس قانون حاصل شرایط عینی و ویژگی‌های تاریخی فرایند متکامل زیست جمعی بوده که اگر چه حافظ منافع و مصالح چارچوب های نظام یافتۀ قدرت و اقتدار اقشار و طبقات خاصی می باشد.ولی از سویی حامی نظمی است که براساس آن انسان‌ها از تعرض به یکدیگر نهی شده وحقوق عامه در شیار نظمی جریان می بابد که بشود از امکانات و مواهب موجود بهرۀ مفید و ممکن گرفته شود.بنابراین در انسداد متکاثر مفاهیم و مقولات اجتماعی ، قوانین نیز به تبع آن در افت و خیز ها وتبادل و تبدیلات درونی و بیرونی مخدوش می گردند.بدینسان قوانین از ماهیت و مضمون اصیل و واقعی‌اش تهی گردیده و به ابزاری برای حمایت و صیانت و همچنین نگرش و بینش خاصی مبدل می شود.قانون ابزاری منبعث از اراده و خواست عمومی نبوده و قیم مآبانه است ومتناسب با تمایلات وتمنیات جریان های خاصی برای دیگران تصمیم می گیرد.این ویژگی قلمرو اراده،شعور و همچنین بروز استعدادهای ناب انسانی را بسته و متناسب با اوضاع و احوال جامعه،مدارک اثباتی کاذب ومجازی را برای برقراری نظم ایده‌آل قدرت حاکمه و مدافع حریم و چارچوب دیدگاه‌های ویژه ارائه می نماید. قانون ابزاری قانونی سلیقه ای بوده و مطابق علقه و خواست و نیات جریان های مسلط تعبیر،تفسیر و اعمال می گردد. دراین صورت ماهیت و مکنونات درونی آن در اهداف و رضامندی افراد به فراموشی سپرده می شود.بدینسان ضوابط وحرکت های نظام مند به سوی هرج و مرج و بلبشویی سوق یافته که پویایی و بالندگی جامعه و انسان در جهالت و ندانم کاری ناشی از نیافتن ونشناختن جایگاه قانونی حرکت‌های اجتماعی به رکود و سکون مبدل می شود.


نظام سلطه سرمایه نیز در اعصار مختلف تاریخی خویش و متناسب با روندهای تحول و تکامل جامعه و انسان ،برای تأمین و تضمین هژمونی کلان سرمایه داران و عمالش قواعد و قوانینی تنظیم و تدوین نموده و به مرحلۀ اجرا گذاشته است.واقتدار قانونی اش را با ابزارهای عامه پسند وفریبنده ای چون آزادی،دمکراسی،عدالت اجتماعی، امنیت و آسایش عمومی بر جامعه های انسانی اعمال داشته و می دارد. اگر چه دستاوردهای اقتصادی اجتماعی نظام سرمایه نسبت به فرماسیو نهای ماقبل خود اصولی‌تر و انسانی تر بوده است؛که البته این ویژگی محصول توسعه و تحول تکنیکی و به تبع آن هر چه شفاف تر شدن روابط و مناسبات اجتماعی و همچنین فزونی درک و فهم عامه برای زندگی معقول تر و انسانی تر بوده است.اما بدلیل ماهیت طبقاتی و بحران زای نظام سلطه سرمایه،تمامی مصوبات قانونی و ادعاهای انسانی اش زیر فشار بحران و ناکارآمدی اعمال قانونی، ملعبۀخواست و نیات سخیف و ناانسانی افزون طلبی های ذاتی نظام سرمایه قرار گرفته است.بدینسان همواره با دستاویزهای غیرموجه و نامتعارف به ره آوردهای انسانی یورش برده و آزادی،دموکراسی و عدالت را با ترفندهای متفاوت و ناپایداری و بی ثباتی روندهای اجتماعی زیر سؤال برده و میبرد.


فزونی آگاهی و فهم عمومی برای احقاق حقوق حقۀخویش،عمال سرمایه را به سوی تاکتیکها و ترفند های ضد انسانی متکاثری سوق داده است.تا ضمن تحمیل هزینه برای خروج از بحران ذاتی اش به عامه؛ بتواند روندهای نوینی را برای استمرار حیات انگلی اش پیدا کند.بدینسان رخدادهای محیطی را که عموما حاصل عمل‌کرد نامتعارف و ناانسانی اش می‌باشد به ابزاری برای هجمه و هجوم به دستاوردهای اجتماعی مبدل ساخته و تلاش می‌کند با استعانت از ابزارهای توسعۀ تکنیکی، به جهت دهی افکار عمومی وتشتت آرا و نظرات عامه مبادرت ورزد. تدارک خوراک فکری برای عامه،و همراه نمودن آرا و نظرات نخبگان و اندیشمندان برای به چالش کشیدن اعتراضات عمومی ناشی از فقر و بی‌عدالتی مفرط و دم افزون جامعه،ایجاد بستر های اختلافات قومی، قبیله‌ای و منطقه ای و دامن زدن به جنگ‌های خانمان سوز برای غارت و چپاول منابع مادی و انسانی و همچنین اغتشاشات فکری برای اهداف شوم و منحوس نظام منحط سرمایه می باشد.ضمن اینکه با این ترفندهای رذیلانه و جبونانه سعی می کند،فرصت و فراغت لازم را برای تدوین و تنظیم قوانینی که بتواندبا تکیه برآن به سلطه و استمرار بهره کشی و بهره برداری نامتعارف و استثماری خود از جامعه های انسانی، تداوم بخشد. شناخت و درک این مبرمات بایستی ابزار مناسبی برای مبارزان صادق و راستین منافع عامه و هدایت جامعه به سوی درک و فهم الزامات کنونی باشد.
اکنون پر چالش ترین مرحله بحران نظام سرمایه در حال نمودهای عینی خویش است. نمودهای مخرب و دهشتباری که عمال سرمایه را برای تدوین و تنظیم قواعد و قوانینی که بتواند استمرار چپاول و غارت منابع مادی و انسانی را توسط نظام سلطه گر سرمایه تأمین و تضمین کند؛ بسیج نموده است.این بحران تعمیق شده حاصل تمهیدات وحمایت های بی پشتوانه و نامتعارفی می باشد که از آغاز بحران تا کنون توسط عمال سرمایه اعمال شده است. تمهیداتی چون تزریق غیر معمول ثروت عمومی به بنگاه های مالی و حمایت های ویژه از سازمانها و نهادهای مرتبط با آن‌ها که اکنون به بروز بحران کیفی نوینی قدم گذاشته که نظام سرمایه را با چالشهای تعیین کننده روبرو خواهد ساخت. مطمئناً گذر از این مرحله بدون خشونت و حد و هدم انسانی و دستاوردهای اجتماعیش، برای اغتشاش و اختلال فکری عامه در مسیری نامتعارف و غیراصولی نخواهد بود.پس باید آماده آغازحرکتهای جنون آمیز و متجاوزانۀ عمال سرمایه دست در دست عناصر مرتجع و متوهم، در گوشه و کنار جهان باشیم.سال پیش روی سالی پر تنش و غم انگیزی برای بشریت خواهد بود،سالی که ثروت و قدرت برای تداوم غارت و چپاول ره آوردهای بشری، از هیچ ابزار قانونی و غیر قانونی برای تحقق اهداف ضد بشری فرو گذار نخواهند کرد.روبرو شدن با این مرحلۀ وحشت و دهشت نیازمند درک اصولی و واقع‌گرایانه با رخدادهای محیطی و پیرامونی می باشد.


متأسفانه بسیاری از نویسندگان وروشنفکران عموما هنوز از بحث و فحص قرون گذشته بویژه قرن بیستم خارج نشده‌اند ودر حول و حوش مسایل و مباحث قرن گذشته به بحثهای عموما توصیفی و روزمره پرسه می زنند. هنوز پیوندهای الزامی جهانی حاصل تحول و تکامل جامعه و انسان را در نیافته اند و در تاریکخانۀ ذهن و اندیشۀ خود بدنبال مفری جهت رهایی از مسئولیت های سنگین روشنفکرانۀ خود گام بر می دارند. بدینسان است که هنوز ناسیونالیسم کور و بی‌هدف رهایشان نمی‌کند وبر این اساس به ابزار ناخود آگاه اهداف شوم و ضد انسانی نظام سرمایه مبدل شده‌اند.هنوز بازتاب رویکردهای نوین جهانی را که شاخص ترین آن جهانی شدن و به تبع آن پیوندهای الزامی اقتصاد و فرهنگ و سیاست می‌باشد را درک نکرده اند و یا بی توجه به روندهای نوین حاصل این دگرگونی ملموس و محسوس،به دلمشغولی های کاذب و رنگ رو باختۀ گذشته ره توشه بر می دارند. مطمئناً تداوم سایۀ سنگین این سنتهای مانع و رادع اهداف و آرمانهای انسانی روند اصولی مبارزه و ستیز با چپاول و تجاوز نظام سرمایه را به بی راهه سوق داده و تعمیق خواهد کرد.


سختی معیشت و رکود صعب و ثقیل بازار کار و تلاش،نتیجۀ روندهای نامطلوب و نا متعارف نظام سرمایه،تلاش های ضد انسانی نوینی برای تقسیم کار بین المللی و تجارت جهانی از سوی شرکتهای چند ملیتی و فراملیتی که از تصمیم سازان و تصمیم گیرندگان اصلی سیاست‌های جهان کنونی محسوب شده؛ همراه با لجام گسیختگی سرمایه مالی، آغاز شده است.تحمیل جنگهای خانمانسوز،تشویق ، تسلیح و تشجیع تروریسم1 کور و بی‌هدف ناشی از عملکرد بحران زایش، از سیاست‌های ضد انسانی این شرکت های عامل و حامل قید و بند های اسارت‌بار اقتصادی اجتماعی برای جامعه های انسانی می باشد.که با تعمیق بحران و توسعۀ دامنۀ فقر جهانی به سوی گسترش دامنۀ نفوذ و تخریب و ترهیب جامعه و انسان حرکت می کند.این فرایند حاصل خلاء قانونی است که با توسعه و پیشرفت‌های علم و تکنیک و به تبع آن فزونی انتظارات جامعه و انسان فراهم آمده که با منافع و مصالح این شرکت های جهانی همسو وهمراه نیست.براین اساس تلاش برای تدوین ، تصویب و تحمیل قواعدو قوانینی که بتواند همانند گذشته به حضور و حدوث شان در صحنۀ جهانی بعنوان بازوان قدرتمند و تعیین کنندۀ سیاست‌های جهانی تداوم بخشد؛را آغاز کرده اند..اگر چه تا کنون با تمامی ترفندهای مخرب و ریاکارانۀ خود توفیقی بدست نیاورده و دردام سیاست‌های تعقیب و گریز مداوم خود گرفتار آمده اند.بیداری و آگاهی نسبی جامعه های انسانی بدلیل بهره مندی از ره آوردهای نوین تکنیکی وبه تبع آن اطلاعات روز افزون رسانه ای فرصت های بسیاری را از عمال سرمایه برای تحقق اهداف شوم وتجاوزکارانه شان گرفته است.این روند و تعمیق بحران و فقر، رویکردهای نوینی را در برابر نظام سرمایه برای تسلیم جامعۀ جهانی و تحکیم بنیانهای نوین مورد نیاز خود،قرار خواهد داد.


نتیجه اینکه اکنون با تحولات وسیع و گستردۀدامنۀ علم و فن، جامعه های انسانی وارد عصر نوینی از تعاملات و تبادل و تبدیلات دزون اجتماعی گردیده اند، که یک تفاوت آشکار و ماهوی با تمامی روندهای گذشتۀ تاریخ بشری دارد.عصری که توسعۀ تکنولوژی ارتباطات یک پیوند تنگاتنگ را بین آحاد انسانی برقرار ساخته وبا نقل و انتقال مداوم پیام‌های رسانه ای، بسیاری از روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین فردی از شفافیت هرچه بیشتری برخوردار شده اند.این فرایند تکاملی که جهانی شدن از شاخصه های بارز و اساسی آن بشمار می آید؛نیازمند استقرار وایجاد بنیانهای نوین تقنینی بوده که بتواند به الزامات و نیازهای رو به تزاید حاصل آگاهی وشناخت انسان‌ها برای زیستی مطلوب تر و انسانی تر پاسخ مکفی بدهد.اما در بی ثباتی و ناپایداری بنیانهای مادی و معنوی جامعۀ جهانی بدلیل گسستگی تاریخی و رویکردهای نوین اقتصادی،سیاسی و فرهنگی،خلاء قانونی بیش از هر زمانی احساس می شود. تلاش مذبوحانه و دهشت باری از سوی عمال سرمایه و ارتجاع برای جلوگیری از تنظیم و تدوین قوانین الزامی عصر،به منظور تحکیم قواعد و قوانینی که بتواند سلطۀاستثماری و استعماری گذشته را با سبق و سیاق نوین برقرار سازند؛آغاز شده است.این روند رو به تشدید و تعمیق،عمال سرمایه را به سوی انحراف و انسداد قوانین الزامی عصر وایجاد و استقرار یک چارچوب ناعادلانه و ضد بشری سوق داده است.پس مبارزه بر علیه تدوین و اجرای قوانین ظالمانه و ضد انسانی بایستی سرلوحه کار تمامی نیروهای مترقی وپیشرو قرار گیرد.





اسماعیل رضایی

پاریس

15/11/2015







1_نوشتن این مقاله با فاجعۀ تروریستی پاریس همزمان شد.بار دیگر ارتجاع و واپسگرایی به مدد نظام سرمایۀدر بن‌بست آمدند.تا با جنجال و هیاهو،اختلالات ذهنی و اغتشاشات فکری عامه،فرصت و امکان لازم برای تحقق اهداف از پیش تعیین شده و نا انسانی اش را پیدا کند.عمال سرمایه اگرچه دارای یک مرزبندی روشن با واپسگرایی و ارتجاع می‌باشند و در تضاد و تقابل آشکار و ماهوی با آن‌ها قرار دارند؛ولی در مقطع کنونی از تاریخ تحولات اقتصادی اجتماعی و گذر تاریخی نوین، در پس فرصت های حاصله از جنایات این جریانات واپسگرا تلاش می‌ورزند به تنظیم،تدوین و تصویب قواعد و قوانینی بپردازند که روندهای گذشته استثماری و استعماری را با سبک و سیاق نوین برقرار سازند.بر این اساس است که مدام از مبارزۀمداوم و انهدامی سخن می گویند؛ولی بر چگونگی تدارک مالی و تسلیحاتی شان چشم فرو می بندند. زمانی که اوباما از جنگ فرسایشی با گروهک داعش به مدت بیش از دوسال سخن می گوید،در فحوای کلام فرصت وزمان مورد نیاز برای تحقق اهداف از پیش تعیین شده در منطقۀ خاورمیانه و جهان نهفته است.