از رنجی که می بریم
رنج
آوران زمین را تمنایی است ماورای ارزش های انسانی که مرگ و تباهی را همراه
با اوهام و خرافه های القایی ترویج می کنند. و انسان ها نیز در تنگناها و
ندرت و نایابی گذران حیات، با بسیاری از تمایلات رنج آوران زمین همراه شده
اند. بنابراین رنج را نمی توان با ترازوی عقل سنجید؛ چرا که عقل در جستجوی
حقیقتی است که رنجبران بدان با دیده شک و تردید نگریسته و رنج سازان آن را
دستمایه تداوم و تعمیق این تردید ساخته اند. اگرچه خردمندی در بر ساختن
دنیایی مفید و بهینه با شناخت مطلوب حقایق مستتر در اهداف و امیال رنج
سازان جهان، نقش موثر و بارزی را بازی می کند. ولی این روند رنج آوران زمین
را با بهره مندی از ابزارهای حاصل تلاش رنجبران به فرافکنی چراهای چنین
سرنوشت شوم برای انسان ها واداشته و خرد و تعقل را ابزار تحمیق و تخریب
چهره های انسانی و توجیه و تاویل های رویکردهای ناانسانی خویش نموده است.
روان ناآرام انسان ها در پس ناهنجاری ها و نابسامانی های نتیجه تضاد و تقابل داشت و برداشت های مجازی، کاذب و فاقد بنیان های انسانی از لحاظ جامعه شناختی و روان شناختی بسوی انسان گریزی و روانپریشی سوق یافته است. در حقیقت، دنیا به آسایشگاه روانی تبدیل شده که انسان ها هر کدام به نوعی در شکار یکدیگر هستند. این روند بیمارگون حاصل آموزه های طبقاتی است که انسان ها در یک رقابت تنگاتنگ داشتن و انباشتن به حذف و حد یکدیگر تحریک و تشجیع شده اند. آیا می توان رنجی بالاتر از آن یافت که انسان ها جهنمی به نام جامعه بشری ساخته و در آن برای مرگ اندیشه و همنوع خود جایزه تعیین می کنند؛ از مرگ و فنای یکدیگر شاد می شوند؛ با شکست و ناکامی یکدیگر جشن و شادمانی به پا داشته؛ و در یک رقابت تنگاتنگ برای بیشتر داشتن و حفظ آمریت و هژمونی خود، بسوی مرگ و نیستی یکدیگر گام بر می دارند. ریشه های این بدسگالی انسانی را فقط و فقط می توان در رقابت های نامتعارف ساختار طبقاتی و سیادت طلبی و برتری خواهی و آموزه های غلط آن جستجو کرد. این بربریت فکری اکنون به عامل بازدارنده شناخت و فهم دردها و رنج های انسانی در دایره تقابلات مرگبار مبدل شده است. فضای زیستی آلوده، تعاملات اجتماعی و انسانی چرک آلود، دروغ و ریا برای فریب و ارعاب دامن گستر، فقر و بیماری روزافزون، حرمت و هویت واقع انسانی فدای هویت یابی های کاذب اکتساب و امتیاز، و رنج آورتر از همه، توجیهات به ظاهر منطقی در پس این بربریت فکری است که به این روند مرگبار تداوم می بخشند.
تمامی
اکتسابات در پس آموزه های طبقاتی با فرو خسبیدن در نهادینگی درک و دریافت
های محیطی، به عامل بازدارندگی رشد و بالندگی مبدل شده اند. این رنج که
انسان ها خود را به گذشته پیوند می زنند؛ تا حال را بیابند و آینده را رقم
بزنند؛ محصول برداشت ها و دریافت های زیست اجتماعی است که با تداوم خود در
روابط و مناسبات طبقاتی، اکنون بطور غریزی عمل می کنند. رنج این نگاه به
گذشته، در تکرار سترونی است که زیست انسانی را در مخاطراتی مرگبار به تجربه
مجدد وا می دارد. رنج مکرری که با رنج فقر، کینه و عداوت، بخل و حسادت،
خودآزاری و دیگرآزاری، و بسیاری از مناسبات غلط و نامطلوب اجتماعی و
انسانی تداوم می یابد. در بطن این رنج های تعمیمی، دروغ و فریب به عنوان
ابزار کنشی نامطلوب از سوی رنج سازان برای گریز از مسئولیت های اجتماعی و
عمومی خود، بستر ساز تعاملات فاقد صداقت و صمیمیت اجتماعی گردیده اند. این
فرایند درد و رنجی را در خود پرورده که انسان ها اگر چه برای رفع نیاز خود
با یکدیگر تعامل می یابند؛ ولی در این تعامل زیستی همواره همنوع خود را به
عنوان نردبانی برای صعود و عروج خود می پندارند.
رنج
آور است که انسان ها یکدیگر را می کشند و عده ای در خارج گود به تایید و
تکذیب این آدمکشی ها مبادرت می کنند. این رنج عمیق تر می شود زمانی که
جنایات و کشتار مداوم ساختار غالب طبقاتی در سطح جهانی با توجیه و تاویل
های اینهمانی پر می شوند و به امری معمول و عادی گرایش می یابند. چه رنج
جانکاهی که اکثریت عظیمی این مزبله و ستم و تعدی آن را به وضوح و با گوشت و
پوست خود لمس می کنند؛فریاد دادخواهی سر می دهند؛ ولی همچنان در بزنگاه
های تاریخی و تحولات اجتماعی با آن ها همراه می شوند. چه دردناک که انسان
ها عزم و اراده خود را با ریتم نامتوازن و پلشتی که چیزی جز فنا و نیستی از
آن بر نخواسته هماهنگ و همسو می پندارند. چرا که همواره حاکمیت طبقاتی،
رنج رنجبران و آفرینش های نوین یدی و فکری، ابزار تعالی و تمکن کسانی بوده
که دستاوردهای رنجبران را مصادره به مطلوب کرده اند. چه گندابی که بشریت در
آن دست و پا می زند؛ انسان هایی که اندیشه می کنند؛ چگونه بر توانمندی های
دشمنان راسخ و مسلح شان بیفزایند. انسان هایی که سلاح تولید می کنند و در
ساخت ابزارهای کشتار جمعی برای دریافت حصه حداقلی برای تداوم زندگی نکبت
بار خویش مشارکت می کنند؛ آیا ارمغانی بجز رنج و مشقت برای بشریت دارند؟
این تبعیت از چه قاعده و قانونی است که ورای ارزش های انسانی و نظم طبیعی و
مطلوب زیست جمعی یکه تازی می کند و همگی به تابعیت آن سر سپرده اند!! قطعا
در این توحش و بربریت اگر انسان ها خود را از برداشت و دریافت های کاذب و
القایی محیطی رها نسازند و بسوی صلح و دوستی پایدار و عمیق سوق نیابند؛
بشریت آینده رنج آور تری را تجربه خواهد کرد.
ساختار طبقاتی نیازمند توهم پروری و پندار سازی های تحمیق کننده و نابخردانه برای پیشبرد اهداف تبهکارانه و رنج آور حیات جمعی می باشد. براین اساس به توسعه و گسترش دامنه خرافه های دینی و غیر دینی روی آورده و از طریق آن ها به آلودگی های فکری دنیای نوین مبادرت می ورزد. اکنون خرافه های دینی با باور رنج این دنیایی برای توشه آخرت خود و همچنین فرامین از پیش تعیین شده اش، ابزار التهابی و مرگ ساز در کنش و واکنش های مناسبات جهانی می باشند. متاسفانه فاکتورهای رنج آور با نهادینه شدن بسیاری از اکتسابات محیطی و خرافی، فضای زیستی انسان ها را با تضاد و تقابل های مداوم و تبهکارانه پر کرده است. اکتساباتی که فاصله ها را تمدید و تشدید کرده؛ و رنج ناکامی ها و ناروایی ها را فزونی بخشیده است. در پس این فاصله ها، تبعیض و عدم اطمینان و اعتماد به فردا به طور روز افزونی به بربریت فکری و توهمات و پندارهای سلطه خواهی و سلطه پذیری دامن زده است. سلطه زور و قدرت بر مناسبات انسانی و ناتوانی های ساختی غالب طبقاتی برای اعمال اتوریته قدرتی خود، یک بلبشویی و هرج و مرج را از طریق جنگ و خونریزی در سطح جهانی ایجاد کرده است.
رنج
و انتظار امروز اساسی ترین بارزه های هویتی برجسته انسان ها را در روابط و
مناسبات اجتماعی تشکیل می دهند. منتهی در این تکاپوی تکمیل و کمال انسانی،
برای انتظار پایانی متصور است؛ ولی برای رنج و اندوه انسانی تا زمانی که
خودخواهی ها، برتری جویی ها و سیادت طلبی های منبعث از ساختار طبقاتی وجود
دارند؛ پایانی را نمی توان متصور شد. نگرانی، افسردگی و انواع بیماری های
جسمی و روحی متعاقب آن، محصول انتظار و رنجی است که انسان ها با گرایش های
غلط و نامتعارف خود از ماترک گذشتگان با خود دارند که با تداوم خود
تنگناهای زیستی را بسوی فروپاشی اصالت انسانی هدایت کرده اند. بنابراین
گذشته را با تمامی خاطرات و خطراتش بایستی وانهاد و برای صلح و همزیستی
فراگیر و پایدار، در کنار دنیایی مفید و انسانی همت گماشت. انسان خردمند
گذشته را که قطعا برآمد تحول و نیازهای زمان خود بوده و می توانست منشا
فایده مندی زمان خود باشد؛ امروز در دنیای دگرگونه با نیازها و انتظارات
خاص خویش بطور قطع و یقین جز اندوه و رنج برای جامعه و انسان نتیجه دیگری
ندارد؛ به نفع دنیای انسانی تر وا می نهد.
نوع دوستی، همدردی و درک متقابل انسانی برای فروکاستن رنج انسانی در دنیای مملو از پلشتی ها و زشتی های تهوع آور کنونی به امری نادر و آرزویی دست نیافتنی مبدل شده است. چرا که انسان ها میراث خوار آموزه های اکتسابی نهادینه شده ای هستند که ارزش های زیستی را با گذر از منافع و مصالح همنوع خود از طریق ایجاد فضایی مملو از رنج و اندوه دیگران بدست می آورند. این ارزش های مجازی و کاذب با اخلاق و اصول اخلاقی به عنوان شاخصه رواداری انسان ها در روابط و مناسبات انسانی با یکدیگر، کاملا بیگانه می باشند. چونکه آگاهی های کاذب و آموزه های القایی بیمارگون و اضطراب آور ساختار غالب طبقاتی، تمامی مناسبات انسانی را در رقابت های خودخواهانه و سیادت طلبانه تحلیل برده اند. متاسفانه انسان ها به تعدی و تجاوز به حریم انسانی یکدیگر عادت کرده و بدان ها خو گرفته اند؛ رنج و اندوه را پذیرا شده اند و با هجمه به حصه یکدیگر به نوعی از رضامندی و بی معرفتی تن داده اند. تنها راه برون رفت از این دنیای ترور و وحشت، برون آمدن از این پوسته سخت چرک آلود است که آموزه های غلط و القائات کاذب بر پیکر جامعه پوشانده اند.بازیابی هویت انسانی ممکن است به شرطی که انسان ها اندیشه و اندیشه ورزی برای تایید و تکذیب های روندهای رنج آور کنونی را بسوی گشودن درهای نوینی هدایت کنند که در آن جز صلح و دوستی، همدردی، نوع دوستی و درک متقابل انسانی برای یک زندگی عاری از تفوق و برتری های خفت بار و ننگین کنونی نشان دیگری نباشد. در حقیقت انسان ها بایستی در دایره اندیشه ورزی نوین به معرفت و کمالی دست یابند که آن ها را در یک همبستگی و وابستگی الزامی به یکدیگر، از زیست نکبت بار و پلشت کنونی دور سازد.
رنج
نوعی از تکرار و تداوم بدعهدی ها و حرمت شکنی انسان ها در پروسه تکامل
تاریخی است که به تحکیم و انباشت بی رویه و لجام گسیخته گمگشتگی و از خود
بیگانگی انسان ها نسبت به خود و دیگران منجر شده است. در تداوم این روال
نامتعارف است که انسان ها به جای غنای یکدیگر بر فقر و نیستی یکدیگر شایق
هستند. در این مسیر انسان ها به جای اصلاح و بهبود خود، به شکوه و گله مندی
اکتفا کرده؛ و با ایراد گیری و بهانه جویی های متکاثر از وظایف و مسئولیت
های انسانی خود شانه خالی می کنند. انسان ها عنان زندگی خود را به کسانی
سپرده اند که مروج و مشوق دگربودگی انسان ها به وظایف و مسئولیت هایی که
نسبت به یکدیگر دارند؛ می باشند. کسانی که بسترساز فقر، دزدی، کلاهبرداری،
فحشا و تمامی ناملایمات و نابسامانی های اجتماعی برای ناانسانی شدن تمامی
مناسبات انسانی در جامعه می باشند. در حقیقت ساختار غالب طبقاتی تمامی راه
های درست بودن و درست زیستن را بر روی انسان ها بسته و تنها، راه تقلب و
دورویی و تزویر را بر روی همگان باز گذاشته است. بنابراین انسان ها برای
برون رفت از این بن بست های تحمیلی، بایستی با تغییر و تحول نگاه و نظر
نسبت به انسان و مناسبات متقابل انسانی، عنان زندگی اجتماعی را خود بدست
گیرند.
نتیجه اینکه: رنج انسان ها مجموعه کنش های نامتعارفی است که سامانه های ایده ای و قدرتی با ایجاد فضای آکنده از ندرت و نایابی و تعدی و تجاوز به حریم عمومی، بسترهای آن را فراهم ساخته اند. انسان اندوهگین، از اعتماد به نفس لازم برخوردار نبوده و از اعتماد به دیگران نیز پرهیز می کند. چرا که خود را با فردای نامطمئن و نامطلوبی مواجه می بیند که مجبور به کنش های زاویه دار و دگرگونه با جامعه و دیگران می یابد.تمامی روندهای فاجعه بار کنونی محصول سازوکارهای ساختار طبقاتی است که در فاز فرتوتی و فنای خود، جامعه های انسانی را در ناامنی و جنگ و جنایت فرو برده است. اکنون بشریت با بربریت فکری القایی و آگاهی های کاذب تحمیلی ساختار طبقاتی تمامی ارزش های انسانی را در خودخواهی ها، برتری جویی ها و سیادت طلبی های آموزه های اکتسابی تحلیل برده است. ناامنی های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، آلودگی محیط زیست و توسعه و رشد ناپایداری که نسل های آینده را در معرض آسیب های جدی قرار خواهد داد؛ رنج معیشت و اندوه از دست دادن عزیزانی که در بربریت فکری کنونی فدای امیال پلید و رذیل صاحبان ثروت و قدرت شده و می شوند؛ و بسیاری دیگر از رنج جانکاهی که بشریت را در مسیر سقوط و نیستی رهنمون می شوند. از همه رنج بارتر، مواضع گمگشتگان و از خود بیگانگانی است که به نام مبارزه، با توجیه و تحویل ها و تایید و تکذیب های خود به این روند بربریت فکری حیاتی دوباره می بخشند. رنج گذشته نگری و واپسگرایی امروز درمیان بدفهمی ها و نافهمی های روندهای تحولی و تکاملی کنونی، حال و آینده را در تلاطم فکری و التهابات اجتماعی فرو برده؛ از تثبیت و تحکیم بنیان های نوین حیات جمعی دور ساخته؛ و جامعه های انسانی را در مسیر دگرگونه خویش دچار وقفه های تاریخی نموده است. بنابراین رهایی از رنج و اندوه روزافزون حاصل بربریت فکری ساختار غالب طبقاتی، با گذر ار آگاهی و القائات کاذب اکتسابی و نهادین کنونی و با اتکا به خرد جمعی و اندیشه ورزی نوین متناسب با روند تکامل تاریخی ممکن می باشد.
اسماعیل رضایی
09:08:2024