۱۴۰۳ مرداد ۲۰, شنبه

 

                       از رنجی که می بریم


رنج آوران زمین را تمنایی است ماورای ارزش های انسانی که مرگ و تباهی را همراه با اوهام و خرافه های القایی ترویج می کنند. و انسان ها نیز در تنگناها و ندرت و نایابی گذران حیات، با بسیاری از تمایلات رنج آوران زمین همراه شده اند. بنابراین رنج را نمی توان با ترازوی عقل سنجید؛ چرا که عقل در جستجوی حقیقتی است که رنجبران بدان با دیده شک و تردید نگریسته و رنج سازان آن را دستمایه تداوم و تعمیق این تردید ساخته اند. اگرچه خردمندی در بر ساختن دنیایی مفید و بهینه با شناخت مطلوب حقایق مستتر در اهداف و امیال رنج سازان جهان، نقش موثر و بارزی را بازی می کند. ولی این روند رنج آوران زمین را با بهره مندی از ابزارهای حاصل تلاش رنجبران به فرافکنی چراهای چنین سرنوشت شوم برای انسان ها واداشته و خرد و تعقل را ابزار تحمیق و تخریب چهره های انسانی و توجیه و تاویل های رویکردهای ناانسانی خویش نموده است.

روان ناآرام انسان ها در پس ناهنجاری ها و نابسامانی های نتیجه تضاد و تقابل داشت و برداشت های مجازی، کاذب و فاقد بنیان های انسانی از لحاظ جامعه شناختی و روان شناختی بسوی انسان گریزی و روانپریشی سوق یافته است. در حقیقت، دنیا به آسایشگاه روانی تبدیل شده که انسان ها هر کدام به نوعی در شکار یکدیگر هستند. این روند بیمارگون حاصل آموزه های طبقاتی است که انسان ها در یک رقابت تنگاتنگ داشتن و انباشتن به حذف و حد یکدیگر تحریک و تشجیع شده اند. آیا می توان رنجی بالاتر از آن یافت که انسان ها  جهنمی به نام جامعه بشری ساخته و در آن برای مرگ اندیشه و همنوع خود جایزه تعیین می کنند؛ از مرگ و فنای یکدیگر شاد می شوند؛ با شکست و ناکامی یکدیگر جشن و شادمانی به پا داشته؛ و در یک رقابت تنگاتنگ برای بیشتر داشتن و حفظ آمریت و هژمونی خود، بسوی مرگ و نیستی یکدیگر گام بر می دارند. ریشه های این بدسگالی انسانی را فقط و فقط می توان در رقابت های نامتعارف ساختار طبقاتی و سیادت طلبی  و برتری خواهی و آموزه های غلط آن جستجو کرد. این بربریت فکری اکنون به عامل بازدارنده شناخت و فهم دردها و رنج های انسانی در دایره تقابلات مرگبار مبدل شده است. فضای زیستی آلوده، تعاملات اجتماعی و انسانی چرک آلود، دروغ و ریا برای فریب و ارعاب دامن گستر، فقر و بیماری روزافزون، حرمت و هویت واقع انسانی فدای هویت یابی های کاذب اکتساب و امتیاز، و رنج آورتر از همه، توجیهات به ظاهر منطقی در پس این بربریت فکری است که به این روند مرگبار تداوم می بخشند.

تمامی اکتسابات در پس آموزه های طبقاتی با فرو خسبیدن در نهادینگی درک و دریافت های محیطی، به عامل بازدارندگی رشد و بالندگی مبدل شده اند. این رنج که انسان ها خود را به گذشته پیوند می زنند؛ تا حال را بیابند و آینده را رقم بزنند؛ محصول برداشت ها و دریافت های زیست اجتماعی است که با تداوم خود در روابط و مناسبات طبقاتی، اکنون بطور غریزی عمل می کنند. رنج این نگاه به گذشته، در تکرار سترونی است که زیست انسانی را در مخاطراتی مرگبار به تجربه مجدد وا می دارد. رنج مکرری که با رنج فقر، کینه و عداوت، بخل و حسادت، خودآزاری و دیگرآزاری، و بسیاری از مناسبات غلط و نامطلوب اجتماعی و انسانی  تداوم می یابد. در بطن این رنج های تعمیمی، دروغ و فریب به عنوان ابزار کنشی نامطلوب از سوی رنج سازان برای گریز از مسئولیت های اجتماعی و عمومی خود، بستر ساز تعاملات فاقد صداقت و صمیمیت اجتماعی  گردیده اند. این فرایند درد و رنجی را در خود پرورده که انسان ها اگر چه برای رفع نیاز خود با یکدیگر تعامل می یابند؛ ولی در این تعامل زیستی همواره همنوع خود را به عنوان نردبانی برای صعود و عروج خود می پندارند.

رنج آور است که انسان ها یکدیگر را می کشند و عده ای در خارج گود به تایید و تکذیب این آدمکشی ها مبادرت می کنند. این رنج عمیق تر می شود زمانی که جنایات و کشتار مداوم ساختار غالب طبقاتی در سطح جهانی با توجیه و تاویل های اینهمانی پر می شوند و به امری معمول و عادی گرایش می یابند. چه رنج جانکاهی که اکثریت عظیمی این مزبله و ستم و تعدی آن را به وضوح و با گوشت و پوست خود لمس می کنند؛فریاد دادخواهی سر می دهند؛ ولی همچنان در بزنگاه های تاریخی و تحولات اجتماعی با آن ها همراه می شوند. چه دردناک که انسان ها عزم و اراده خود را با ریتم نامتوازن و پلشتی که چیزی جز فنا و نیستی از آن بر نخواسته هماهنگ و همسو می پندارند. چرا که همواره حاکمیت طبقاتی، رنج رنجبران و آفرینش های نوین یدی و فکری، ابزار تعالی و تمکن کسانی بوده که دستاوردهای رنجبران را مصادره به مطلوب کرده اند. چه گندابی که بشریت در آن دست و پا می زند؛ انسان هایی که اندیشه می کنند؛ چگونه بر توانمندی های دشمنان راسخ و مسلح شان بیفزایند. انسان هایی که سلاح تولید می کنند و در ساخت ابزارهای کشتار جمعی برای دریافت حصه حداقلی برای تداوم زندگی نکبت بار خویش مشارکت می کنند؛ آیا ارمغانی بجز رنج و مشقت برای بشریت دارند؟ این تبعیت از چه قاعده و قانونی است که ورای ارزش های انسانی و نظم طبیعی و مطلوب زیست جمعی یکه تازی می کند و همگی به تابعیت آن سر سپرده اند!! قطعا در این توحش و بربریت اگر انسان ها خود را از برداشت و دریافت های کاذب و القایی محیطی رها نسازند و بسوی صلح و دوستی پایدار و عمیق سوق نیابند؛ بشریت آینده رنج آور تری را تجربه خواهد کرد.

ساختار طبقاتی نیازمند توهم پروری و پندار سازی های تحمیق کننده و نابخردانه برای پیشبرد اهداف تبهکارانه و رنج آور حیات جمعی می باشد. براین اساس به توسعه و گسترش دامنه خرافه های دینی و غیر دینی روی آورده و از طریق آن ها به آلودگی های فکری دنیای نوین مبادرت می ورزد. اکنون خرافه های دینی با باور رنج این دنیایی برای توشه آخرت خود و همچنین فرامین از پیش تعیین شده اش، ابزار التهابی و مرگ ساز در کنش و واکنش های مناسبات جهانی می باشند. متاسفانه فاکتورهای رنج آور با نهادینه شدن بسیاری از اکتسابات محیطی و خرافی، فضای زیستی انسان ها را با تضاد و تقابل های مداوم و تبهکارانه پر کرده است. اکتساباتی که فاصله ها را تمدید و تشدید کرده؛ و رنج ناکامی ها و ناروایی ها را فزونی بخشیده است. در پس این فاصله ها، تبعیض و عدم اطمینان و اعتماد به فردا به طور روز افزونی به بربریت فکری و توهمات و پندارهای سلطه خواهی و سلطه پذیری دامن زده است. سلطه زور و قدرت بر مناسبات انسانی و ناتوانی های ساختی غالب طبقاتی برای اعمال اتوریته قدرتی خود، یک بلبشویی و هرج و مرج را از طریق جنگ و خونریزی در سطح جهانی ایجاد کرده است.

رنج و انتظار امروز اساسی ترین بارزه های هویتی برجسته انسان ها را در روابط و مناسبات اجتماعی تشکیل می دهند. منتهی در این تکاپوی تکمیل و کمال انسانی، برای انتظار پایانی متصور است؛ ولی برای رنج و اندوه انسانی تا زمانی که خودخواهی ها، برتری جویی ها و سیادت طلبی های منبعث از ساختار طبقاتی وجود دارند؛ پایانی را نمی توان متصور شد. نگرانی، افسردگی و انواع بیماری های جسمی و روحی متعاقب آن، محصول انتظار و رنجی است که انسان ها با گرایش های غلط و نامتعارف خود از ماترک گذشتگان با خود دارند که با تداوم خود تنگناهای زیستی را بسوی فروپاشی اصالت انسانی هدایت کرده اند. بنابراین گذشته را با تمامی خاطرات و خطراتش بایستی وانهاد و برای صلح و همزیستی فراگیر و پایدار، در کنار دنیایی مفید و انسانی  همت گماشت. انسان خردمند گذشته را که قطعا برآمد تحول و نیازهای زمان خود بوده و می توانست منشا فایده مندی زمان خود باشد؛ امروز در دنیای دگرگونه با نیازها و انتظارات خاص خویش بطور قطع و یقین جز اندوه و رنج  برای جامعه و انسان نتیجه دیگری ندارد؛ به نفع دنیای انسانی تر وا می نهد.

نوع دوستی، همدردی و درک متقابل انسانی برای فروکاستن رنج انسانی در دنیای مملو از پلشتی ها و زشتی های تهوع آور کنونی به امری نادر و آرزویی دست نیافتنی مبدل شده است. چرا که انسان ها میراث خوار آموزه های اکتسابی نهادینه شده ای هستند که ارزش های زیستی را با گذر از منافع و مصالح همنوع خود از طریق ایجاد فضایی مملو از رنج و اندوه دیگران بدست می آورند. این ارزش های مجازی و کاذب با اخلاق و اصول اخلاقی به عنوان شاخصه رواداری انسان ها در روابط و مناسبات انسانی با یکدیگر، کاملا بیگانه می باشند. چونکه آگاهی های کاذب و آموزه های القایی بیمارگون و اضطراب آور ساختار غالب طبقاتی، تمامی مناسبات انسانی را در رقابت های خودخواهانه و سیادت طلبانه تحلیل برده اند. متاسفانه انسان ها به تعدی و تجاوز به حریم انسانی یکدیگر عادت کرده و بدان ها خو گرفته اند؛ رنج و اندوه را پذیرا شده اند و با هجمه به حصه یکدیگر به نوعی از رضامندی و بی معرفتی تن داده اند. تنها راه برون رفت از این دنیای ترور و وحشت، برون آمدن از این پوسته سخت چرک آلود است که آموزه های غلط و القائات کاذب بر پیکر جامعه پوشانده اند.بازیابی هویت انسانی ممکن است به شرطی که انسان ها اندیشه و اندیشه ورزی برای تایید و تکذیب های روندهای رنج آور کنونی را بسوی گشودن درهای نوینی هدایت کنند که در آن جز صلح و دوستی، همدردی، نوع دوستی و درک متقابل انسانی برای یک زندگی عاری از تفوق و برتری های خفت بار و ننگین کنونی نشان دیگری نباشد. در حقیقت انسان ها بایستی در دایره اندیشه ورزی نوین به معرفت و کمالی دست یابند که آن ها را در یک همبستگی و وابستگی الزامی به یکدیگر، از زیست نکبت بار و پلشت کنونی دور سازد.

رنج نوعی از تکرار و تداوم بدعهدی ها و حرمت شکنی انسان ها در پروسه تکامل تاریخی است که به تحکیم و انباشت بی رویه و لجام گسیخته گمگشتگی و از خود بیگانگی انسان ها نسبت به خود و دیگران منجر شده است. در تداوم این روال نامتعارف است که انسان ها به جای غنای یکدیگر بر فقر و نیستی یکدیگر شایق هستند. در این مسیر انسان ها به جای اصلاح و بهبود خود، به شکوه و گله مندی اکتفا کرده؛ و با ایراد گیری و بهانه جویی های متکاثر از وظایف و مسئولیت های انسانی خود شانه خالی می کنند. انسان ها عنان زندگی خود را به کسانی سپرده اند که مروج و مشوق دگربودگی انسان ها  به وظایف و مسئولیت هایی که نسبت به یکدیگر دارند؛ می باشند. کسانی که بسترساز فقر، دزدی، کلاهبرداری، فحشا و تمامی ناملایمات و نابسامانی های اجتماعی برای ناانسانی شدن تمامی مناسبات انسانی در جامعه می باشند. در حقیقت ساختار غالب طبقاتی تمامی راه های درست بودن و درست زیستن را بر روی انسان ها بسته و تنها، راه تقلب و دورویی و تزویر را بر روی همگان باز گذاشته است. بنابراین انسان ها برای برون رفت از این بن بست های تحمیلی، بایستی با تغییر و تحول نگاه و نظر نسبت به انسان و مناسبات متقابل انسانی، عنان زندگی اجتماعی را خود بدست گیرند.

نتیجه اینکه: رنج انسان ها مجموعه کنش های نامتعارفی است که سامانه های ایده ای و قدرتی با ایجاد فضای آکنده از ندرت و نایابی و تعدی و تجاوز به حریم عمومی، بسترهای آن را فراهم ساخته اند. انسان اندوهگین، از اعتماد به نفس لازم برخوردار نبوده و از اعتماد به دیگران نیز پرهیز می کند. چرا که خود را با فردای نامطمئن و نامطلوبی مواجه می بیند که مجبور به کنش های زاویه دار و دگرگونه با جامعه و دیگران می یابد.تمامی روندهای فاجعه بار کنونی محصول سازوکارهای ساختار طبقاتی است که در فاز فرتوتی و فنای خود، جامعه های انسانی را در ناامنی و جنگ و جنایت فرو برده است. اکنون بشریت با بربریت فکری القایی و آگاهی های کاذب تحمیلی ساختار طبقاتی تمامی ارزش های انسانی را در خودخواهی ها، برتری جویی ها و سیادت طلبی های آموزه های اکتسابی تحلیل برده است. ناامنی های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، آلودگی محیط زیست و توسعه و رشد ناپایداری که نسل های آینده را در معرض آسیب های جدی قرار خواهد داد؛ رنج معیشت و اندوه از دست دادن عزیزانی که در بربریت فکری کنونی فدای امیال پلید و رذیل صاحبان ثروت و قدرت شده و می شوند؛ و بسیاری دیگر از رنج جانکاهی که بشریت را در مسیر سقوط و نیستی رهنمون می شوند. از همه رنج بارتر، مواضع گمگشتگان و  از خود بیگانگانی است که به نام مبارزه، با توجیه و تحویل ها و تایید و تکذیب های خود به این روند بربریت فکری حیاتی دوباره می بخشند. رنج گذشته نگری و واپسگرایی امروز درمیان بدفهمی ها و نافهمی های روندهای تحولی و تکاملی کنونی، حال و آینده را در تلاطم فکری و التهابات اجتماعی فرو برده؛ از تثبیت و تحکیم بنیان های نوین حیات جمعی دور ساخته؛ و جامعه های انسانی را در مسیر دگرگونه خویش دچار وقفه های تاریخی نموده است. بنابراین رهایی از رنج و اندوه روزافزون حاصل بربریت فکری ساختار غالب طبقاتی، با گذر ار آگاهی و القائات کاذب اکتسابی و نهادین کنونی و با اتکا به خرد جمعی و اندیشه ورزی نوین متناسب با روند تکامل تاریخی ممکن می باشد.


             اسماعیل   رضایی

              09:08:2024

۱۴۰۳ مرداد ۱۵, دوشنبه

 

«بغی» و بقا


کلمات و واژه ها، ابزار کلیدی سازه های فکری است که قدرت درک و درایت و همسازی و همگونی با بارزه های تحول و تکامل جامعه و انسان را با خود دارند. فرو غلتیدن در شاخصه های فکری کهن و عدم فهم و شناخت نمودهای نوینی که بروز و بیان آن ها نیازمند کلمات و کلید واژه های خاصی است که از توان و تمایلات واپس گرا و مطرودی چون دین و استبداد برآمده از آن خارج است. ضلالت و شبح گونگی رفتار و کردار ساختارهای معیوب مادی و فکری همواره با بهره گیری از کلمات و واژه ها در پیشبرد اهداف و آمال ضد انسانی ممکن گردیده و می گردد. ظل و ظلال انسانی و ساختی زیر سایه هویت های مصلوب و مقلوب ،هماره تاریخ بر علیه آرمان های تاریخ سازان و سربداران و راست قامتان ضد استبداد و استبعاد جامعه و انسان عمل کرده اند.

کلمه «بغی» امروز ابزار ستم و تباهی ساختار فکری و مطرودی چون نظام مستبد و تبهکاری دینی در ایران گردیده که تمامی معنا و مفهوم مصطلح، ذاتی و درونی آن از بارزه های کارکردی روزمره این نظام منحط را در خود جای داده است. باورهای ایمانی و اعتقادی که ریشه در خرافه های عهد عتیق داشته؛ و حفظ و اشاعه آن برای بقای ساختار فکری معیوب و فرتوت عهد عتیق الزامی می باشند. خرافه های دوران بربریت و جاهلیتی که اکنون مبدل به بارزه های ترور و وحشت عصری شده اند که انسان ها با پویایی اندیشه و عمل خود نمودهای نوینی را رقم زده اند که فرسنگ ها با تحجر و تبهکاری ها ناشی از عجز و ناتوانی آن در برقراری یک تعامل زیستی معقول و انسانی فاصله بعید دارند. ستم، ظلم، تعدی، گردنکشی، یاغی گری، تبهکاری و دیگر برآمدهای فقهی دینی که از معنی و مفهوم «بغی» برمیخیزند؛ دقیقا به سازوکارهای فکری اندیشه و عملی بر می گردند که در همگامی و همسویی با نیازها و الزامات زمان خود فاصله بعید داشته و بایستی از دایره تعاملات زیستی حذف و محو گشته تا مسیر اصولی و مطلوب اجتماعی جایگاه لازم خود را بیابد. این سایه های شومی که امروز برای حد و رد نفس زنان و مردان جوان در ایران گسترده شده است؛ از ساختار فرتوت و درهم شکسته ای برمیخیزند که حیات و ممات خویش را در سر به نیست و سر به دار کردن آینده سازان جامعه می پندارند.

«بغی» نمونه بارز واژگانی است که بوی گنداب تحجر و تعفن آن جامعه را مسموم کرده است. در ظل این واژه مرگ آور ظلال شوم و منحوس حاکمیت مستبد دینی و تعصبات خشک و بی روح ایده ای با خرافه های سترون ساز پویایی و بالندگی جامعه و انسان وجود دارند. پتانسیل بالای فکری و اندیشه ورزی نسل جوان همواره تاریخ عامل هجمه دیکتاتورها و مستبدین در قدرت برای گریز از بیداری عمومی و تضمین و تامین حیات نکبت بار خود بوده است. هر چه قدر پایه های قدرت در چارچوب های ایده ای، از قدمت و کهنسالی بیشتری برخوردار باشند؛ شدت و خصومت بر علیه کنش های نوین و انسانی عمیق تر و گسترده تر خود را نشان می دهند. اینکه در نظام منحط دینی در ایران، نسل تحول خواه جوان در معرض فنا و نیستی قرار گرفته است؛ نشان از ماندگی و کهنگی باور و ایمانی دارد که جامعه را در معرض فنا و نیستی قرار داده است. باور واپس مانده ای که در برابر نوخواهی و دگرگونی های لازم اجتماعی بشدت ضعیف و ناتوان بوده؛و بطور وحشیانه از خود عکس العمل نشان می دهد.

جامعه مرعوب و ملتهب در یک تناقض درونی مداوم از یافتن راهی به روشنایی باز می ماند. چرا که التهاب ناشی از ناهنجاری های محیطی عموما برای ایجاد فضای تعادل زیستی شکل می گیرند که خشونت و ارعاب آن را عقیم و در مسیرهای خاص و محدود هدایت می کنند. چون که اصولا انسان ها بین مرگ و زندگی، زیستن را ترجیح می دهند؛ و زیستن در فضای مرعوب و مرگ زا روح محافظه کاری را در جامعه اشاعه می دهد. با تداوم روح محافظه کاری در جامعه، جسارت و جنایت در حاکمیت مستبد بر علیه مخالفان ابعاد نوین و تدریجا گسترده ای برای تعمیق دامنه محافظه کاری پیدا می کنند. در این میان کلمات و واژه های مطرود و منفور از بطن تحجر و تعفن ایده ای برای ارعاب جامعه سر بر می آورند که «بغی» یکی از نمونه های زنده و گویای آن می باشد. قطعا ارعاب در برابر آگاهی و بیداری خلع سلاح می شود و برای تداوم جامعه مرعوب، بیدارشدگان را که عموما از نسل جوان می باشند بردار می کنند تا جامعه را به تسلیم وادارند. این روند منتزع از رویکردهای فرا اجتماعی نیست؛ قطعا عوامل منتفع از این نمودهای متحجرانه و جنایت بار در سطح جهانی بطور محسوس و غیر محسوس به حمایت از آن ها برمی خیزند. اشک تمساح صاحبان قدرت و ثروت در سطح جهانی در برابر اقدامات مرگبار حاکمیت مستبد دینی در ایران و خاورمیانه، گواه بارز این یک بام و دو هوای سیاست مزورانه و دوگانه برای حفظ منافع شان در منطقه می باشد.

جهانشمولی ساختار غالب سرمایه و تاثیرات تعیین کننده آن در تعاملات درونی و تعادلات زیستی، دامنه ارعاب و جنایت را توسعه بخشیده و تشدید کرده است. چرا که بحران های فزاینده ساختار طبقاتی تاثیرات مخرب و ویران سازی را در سطح جهانی در پیش گرفته است که به تداوم حیات مستبدین و نظام های توتالیتر منجر شده است. زیرا امپراتوری قدرت جهانی با توجه به تغییر و دگرگونی تاریخی ،آسیب جدی دیده و در شرف فروپاشی می باشد. این روند پیوند ارتجاع جهانی را در یک سازوکار جدید برای مقابله با برآمدهای انقلابی ناشی از تحول و تکامل و نیازهای نوین برآمده از آن ها برقرار ساخته است. در این میان از تمام توان ارتجاعی با بکارگیری واپس مانده ترین مرتجعین عهد عتیق برای پیشبرد اهداف ضد انسانی خویش در برابر اعتلای روزافزون اندیشه و عمل نیروهای مترقی بهره گرفته و می گیرند. نمونه های حاکمیت دینی و تقویت بنیه های دینی و مذهبی در سطح جهانی دقیقا از بن بست و استیصال امپراطوری قدرت جهانی بر می خیزد.

برخی ها با کلی بافی های فلسفی و درک معلولی حیات اجتماعی، روندهای تحلیل و تبیین جنبش اجتماعی ایران را با نوعی معلولیت فکری در آمیخته اند. بررسی جنبش اجتماعی ایران نیازمند یک تحلیل طبقاتی دقیق و متناسب با روند تکامل تاریخی کنونی قابل حصول می باشد. بسیاری عدم توفیق جنبش انقلابی ایران را در عدم تحرک و پیوستن قشر متوسط جامعه به جنبش می پندارند؛ بدون اینکه این قشر را متناسب با روند تحولات تاریخی کنونی مورد تبیین و تحلیل دقیق قرار داده باشند. روند جهانی شدن و سیالیت سرمایه متعاقب آن، تغییرات اساسی و بنیادینی را در سازوکارهای کار و سرمایه در سطح جهانی ایجاد کرده که بسترهای یک انباشت افسار گسیخته توسط صاحبان سرمایه را فراهم ساخته است. این فرایند پیوند بخشی از قشر متوسط جامعه را با حقوق و امتیازات ویژه به عنوان عناصر واسط و تسهیل کننده انباشت انگلی و لجام گسیخته با کلان سرمایه داران را هموار کرده است. بخشی از این قشر نیز تحت تاثیر فقر سازی های نوین ساختار طبقاتی در سطح جهانی، به اقشار و طبقات پایینی جامعه متصل شده اند. بنابراین قشر متوسط با بارزه ها و شاخصه های گذشته دیگر محلی از اعراب ندارد که بتواند به جنبش توان داده و یاریگر آن باشد. اگر چه این قشر متوسط با توجه به توان مادی و فکری خود یکی از نمودهای قوی و غنی در پیشبرد و توفیق جنبش های انقلابی بوده و ضعف و فقد آن یکی از چالش های جدی جنبش های کنونی جهانی محسوب می شود. این خلا در پروسه تکامل تاریخی جامعه و انسان بر شانه های توانمند نیروهای مترقی بویژه چپ پر خواهد شد. بر این اساس است که هم اکنون تمامی امکانات رسانه ای و ارتباطی صاحبان ثروت و قدرت جهانی با تمام توان تبلیغی خود بر علیه جنبش های چپ جهانی بسیج، و با دروغ و فریب افکار عمومی تلاش دارند؛ با ایجاد سد در برابر اندیشه انسانی و دورانساز،روند فروپاشی خود را به تاخیر اندازند.

نظام مستبد دینی در ایران با زیست انگلی خود بر ساختار سرمایه جهانی با اتخاذ سیاست های التهابی در سطح جهان یکی از بازوان توانمند امپراطوری قدرت جهانی محسوب می شود. بنابراین ساختار سرمایه جهانی با فرو کشاندن آن در باتلاق ناامنی ها و التهابات جهانی خود به سوء استفاده از رویکردهای داخلی و جهانی اش روی آورده است. با وحشت و هراس مداوم از فشار های داخلی و بین المللی، حرکت های جنون آمیز ی را برای تعمیق و توسعه دامنه روح محافظه کاری در جامعه با استفاده از مفاهیم متحجرانه عهد عتیق چون «بغی» در پیش گرفته است. اکنون نظام مستبد دینی در ایران با اتخاذ سیاست های تهیجی و ترویجی متحجرانه خود چنان در باتلاق ناامنی های منطقه ای و جهانی فروخسبیده که حیات و مماتش با خطر فروپاشی حتمی قرار گرفته است. دیگر آرام آرام نظام مستبد دینی کارآمدی خود را برای قدرت های برتر جهانی به عنوان عنصر مهم التهابی منطقه ای و جهانی در حال از دست دادن می باشد. روندی که حذف و سقوط آن را در دستور کار قرار داده و در کام جهالت و ناتوانی های ذاتی خویش، از دایره قدرت به بیرون پرتاب خواهد شد.

با آغاز جنگ های نیابتی توسط قدرت های سلطه گر جهانی،تلاش برای ایجاد کانون های بهانه و توجیه حضور و دخالت محلی، منطقه ای و جهانی، محملی برای استقرار حکومت های استبدادی و توتالیتر با گرایش به واپس گرایی و تحجر خرافی و متعصبانه دینی گردید. اولین گام برای تداوم حیات به ظاهر ضد استعماری و ضد استکباری این حکومت های متحجر فرو کشیدن آن ها در دام تنش ها و التهابات و ناامنی های محلی و منطقه ای بوده است. فرایندی که با صدور آرمان های ایده ای و مبارزه با بلاد کفر در آمیخت و ابزاری شد که قدرت های سلطه گر جهانی به بهانه حفظ منافع، امنیت و دیگر دستاویز های مداخله گرایانه خود چون دموکراسی،حقوق بشر و... ضمن حضور غارتگرانه و متجاوزانه خود در هر نقطه از جهان، در راستای ایجاد نظم نوین متناسب با نیازهای ساختار رو به زوال خود گام بردارند. سلطه استبداد دینی نیز با این هدف برقرار و مورد حمایت سلطه گران جهانی قرار گرفت؛ و ابزاری شد برای حضور قدرت های سلطه گر جهانی در منطقه و ایجاد فضای تنش و التهاب مداوم همراه با خون و جنون که روند بهبود زیست انسانی را به تاخیر انداخته است. ناتوانی ساختی قدرت های سلطه گر در دستیابی به اهداف سلطه گرانه شان، تضاد های درونی و بیرونی آن ها را تشدید و به درگیری های مرگبار منطقه ای و جهانی منجر گردیده است. تضادهایی که به مرزهای نوین تعیین دوست و دشمن نزدیک شده که در خود بنیان های نوین اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را می پرورانند.

نتیجه اینکه: کلمات و واژه ها به عنوان نمودهای تعاملی جامعه و انسان، با بروز متحجرانه خویش موجد ناهنجاری ها و بی ثباتی های بسیاری در روند تکامل تاریخی می باشند. هر چه قدر برآمد کلمات و واژه ها از قدمت و کهنسالی بیشتری برخوردار باشند؛ قدرت تخریبی و نابهنجار آن برای جامعه و انسان بیشتر خود را نشان می دهند. براین اساس است که ساختار کهنه و عهد عتیق دینی برای بقای خود از بطن تحجر و تاریک اندیشی عهد عتیق کلمات و واژه هایی چون «بغی» را برای اختناق و بردار کردن اندیشه ورزان جامعه به ویژه زنان و مردان جوان، این نوید دهندگان دنیای نو، بکار می گیرند. ساختار غالب طبقاتی نیز با ژست های کاذب و دروغین دموکراسی، حقوق بشر، آزادی،عدالت و... حامی ثابت قدم گرایشات ارتجاعی برای گریز و خروج از بن بست های حاد و شکننده خود می باشند. این حمایت های آشکار و پنهان قدرت های سلطه گر جهانی از متحجران دینی، با آغاز جنگ های نیابتی ابعاد نوین و گسترده ای پیدا کرده است. تلاش برای استقرار حکومت های دینی و کشاندن آنها در باتلاق در گیری های محلی و منطقه ای با شعار مبارزه با بلاد کفر، از تاکتیک ها و استراتژی قدرت های سلطه گر جهانی برای ایجاد نظم نوینی است که بتوانند منافع و تداوم هژمونی و سلطه گری شان را تامین و تضمین نمایند. نظام مستبد دینی در ایران یکی از حلقه های رابط و واسطی است که در دام شیطانی قدرت سلطه گر گرفتار آمده و با حمایت آشکار و پنهان این قدرت های شیطانی جامعه را بسوی اضمحلال و انهدام زیستی هدایت کرده است. اکنون با کم یا تهی شدن پتانسیل و یا کارآمدی این نظام منحط دینی برای قدرت های سلطه گر به دلیل کهنگی ساختار طبقاتی و عدم دستیابی به اهداف حداقلی خود، تضاد و تقابل درونی شان سرعت گرفته که در بطن خود بسوی فروپاشی و اضمحلال ساختارهای کهنه و مطرود در حرکت می باشند. اکنون نیروهای مترقی و چپ مورد حمله و هجوم همه جانبه رسانه ای و ارتباطی پیشرفته کنونی قدرت های سلطه گر و تحجر دینی قرار دارند. چرا که در نبود بسترهای لازم انقلابات کلاسیک به دلیل دگرگونی در سازوکارهای سرمایه و کار در سطح جهانی، چپ به عنوان آلترناتیو قطعی و حتمی در برابر تجاوزات و تهدیدات مرگبار ساختار غالب طبقاتی با دروغ و فریب افکار عمومی، مورد هجمه همه جانبه قرار دارد. بنابراین چپ ها بایستی با وحدت و یکپارچگی هر چه بیشتر برای خنثی کردن این حملات و فرو پاشاندن دیوارهای بی اعتمادی حاصل تبلیغات شوم و دروغین سلطه گران، بسیج شوند.


اسماعیل رضایی

03:08:2024