۱۴۰۳ تیر ۲, شنبه

 

                              چپ و تضاد


تضاد ذاتی تمامی پدیده های طبیعی و اجتماعی برای رشد و بالندگی و یا تحول و تکامل جامعه و انسان می باشد. برای شناخت ضرورت های  طبیعی و اجتماعی جهت غلبه بر موانع و محدودیت های محیطی از   تضادها ی درونی پدیده ها و درک و فهم مضمونی و محتوایی آن ها بهره می گیرند.تضادهای اجتماعی برعکس تضادهای طبیعی که اصولا طی ضرورت های ناشناخته برای بهبود و اعتلای زندگی انسانی مفهوم می یابند؛ عموما از تمنا و تمایلات انسانی نیز برخوردار می باشند. تضادها شاخصه های زیستی هستند؛هم در رشد و بالندگی جامعه و انسان و هم به صورت عامل مانع و رادع روند معمول و مطلوب تحول و تکامل زیستی در زندگی روزمره انسان ها خود را بروز می دهند.

تضادها با تخالف مفهوم می یابند و با نمود ضدیت در فعل و انفعالات زندگی جمعی و همچنین به عنوان عنصر پویایی در پدیده های طبیعی و اجتماعی خود را نشان می دهند. تضادها در توازن زیستی و تعادل روندهای متعامل جمعی نقش اصلی را بازی می کنند. شکاف مداوم و رو به تعمیق طبقاتی در روابط و مناسبات اجتماعی، ضمن ابعاد نوین بخشیدن به دگرگونی و مناسبات طبقاتی، دامنه و اشکال مبارزاتی برای یک تعادل نسبی و مطلوب اجتماعی را نیز دگرگون کرده است. چپ ها متاسفانه با درک فرمالیستی از تضادهای طبیعی و اجتماعی روندهای دگرگونه کنونی تحول و تکامل جامعه و انسان برای درک و فهم تضادهای نوین و برآمدهای طبقاتی متفاوت با گذشته را از نظر دور داشته اند. فرایندی که با توقف صرف در تضادهای اجتماعی و طبقاتی ، ابعاد وسیع ضرورت های ناشناخته طبیعی و جاودانگی تضادهای نهفته در آن را نادیده می انگارند. براین سیاق پایان یافتن تضادهای اجتماعی و طبقاتی را بن بستی صلب و ثقیل برای انسان ها در نبود تلاش و تکاپوی رقابتی برای تحول و تکامل می پندارند. این پاشنه آشیل مبانی تئوریکی چپ ها فرصتی طلایی برای متوهمین فرصت طلب راست و بد فهمان این مبانی می باشد تا جامعه بدون تضاد و رقابت را غیر ممکن قلمداد کرده و روند حیات تبهکارانه کنونی حاکم بر جامعه های انسانی  را اجتناب ناپذیر بدانند.1

درک دیالکتیکی تضادها در فهم و شناخت روندهای تکاملی و چرایی و چگونگی آن ها نقش اصلی را بازی می کند. این فرایند درک و فهم چرایی هر مرحله از تکامل تاریخی و همراه شدن با نیازها و الزامات آن برای کمیت سازی های مورد لزوم کیفیت ها نوین را نیاز دارد. ناتوانی در درک این موضوع، اندیشه را در چرخه معیوب وضعیت موجود از یافتن راهی به روشنایی باز داشته است. جهان در بربریت و توحش محض ساختار طبقاتی در بن بست صعب و دشواری قرار دارد؛ و با آزمون های مرگبار خود تلاش دارد؛ این روند معیوب را به نفع خود و زیان انبوه انسان های گرفتار در فقر و نابسامانی های اقتصادی و اجتماعی به پایان ببرد. تمامی اهتمام صاحبان قدرت و ثروت برای ممانعت از تغییر با شکست مواجه شده و اکنون با پشت سرگذاشتن نئولیبرالیسم به عنوان منحط ترین مرحله تکامل تاریخی سرمایه داری، تلاش دارند با احیای نرم های گذشته از طریق عروج و استقرار راست افراطی خود را بر سریر قدرت همانند گذشته نگهدارند. قطعا در این آزمون نیز شکست خورده و روند تغییر، تدریجا خود را تثبیت خواهد کرد. در حقیقت برآمدن راست افراطی با تمامی شاخصه های عام ضد مردمی خویش، نقطه آغاز تغییر ساختاری را در بطن خود می پروراند. چرا که این روند آخرین حربه  از مرحله کنونی تکامل نظام سلطه سرمایه برای بازیابی و بازسازی هویت مخدوش  و متوحش خود در مسیر تکامل تاریخی می باشد.

انسان وقتی با درک تکاملی جامعه و انسان فاصله می گیرد؛ از تشخیص تضادهای اجتماعی محصول ساختار طبقاتی و تداوم این تضاد ها در روند تکامل تاریخی دور می شود. در بطن ساختار غالب کنونی تضادهای اجتماعی با غلبه فرهنگ اندیویدوالیسم، دیگر تضادهای پیرامونی از جمله تضادهای طبیعی محصول ضرورت های ناشناخته های بسیار برای زیست آرمانی و انسانی در بوته اجمال قرار داده است. رشد و توسعه  دامنه علمی و فنی ابعاد دم افزون و روز شماری به خود گرفته است؛ ولی خروجی تمامی اهتمام بشری در رقابت های زندگی سوز و طاقت فرسای ساختار طبقاتی، به نفع سود و سرمایه مصادره به مطلوب شده و می شوند. بنابراین تا زمانی که انسان ها از قید و بند تضادهای اجتماعی با بار رقابتی  مرگزای طبقاتی رهایی نیابد و با یک درک متقابل تعمیمی بسوی کشف و شناخت ضرورت های طبیعی و اجتماعی روی نیاورد؛ بشریت از زیست معمول و مطلوب خویش باز مانده و در دام اسارت بار ضرورت های طبیعی و اجتماعی گرفتار خواهد بود. بنابراین با پایان تضادهای اجتماعی که اکنون تمامی فضای زیستی انسان ها را پر کرده است؛  و به صورت عنصر بازدارنده شناخت ضرورت های طبیعی برای زیست آرمانی  و انسانی عمل می کند؛ تضادهای انسان با طبیعت نقش برجسته یافته و جاودانه در زیست عمومی انسان ها تداوم خواهد یافت.

وقتی محدوده زیستی انسان را انبوهی از تضادهای منفعتی و مصلحتی نهادینه شده پر کرده باشد؛ قطعا باور به عدم وجود تضادها و رقابت های محصول ساختار طبقاتی در جامعه امری دشوار و یا ناممکن می نماید. براین اساس بورژوازی و عمّالش با محدود کردن تضادها  در  محدوده صرف اجتماعی  و آن ها را تنها راه بهینه حیات انسانی اعلام داشتن؛ از شناخت بسیاری از ندرت و نایابی های زیستی طبیعی انسان ها جلوگیری کرده و می کنند. چرا که حفظ تضادها در محدوده اجتماعی یعنی تامین و تضمین کارآمدی سود و سرمایه و حفظ سازوکارهای مناسب  و مطلوب برای چپاول و انباشت لجام گسیخته کلان سرمایه داران می باشد. در حالی که تضاد اصلی بعد از اتمام ساختار طبقاتی آغازگر عصری خواهد بود که بشریت با یک درد و درک مشترک کنکاش خود را در طبیعت برای فهم و شناخت ناشناخته ها و ضرورت های دست و پاگیر طبیعی می آغازد. رقابت ها برای خدمت به انسان ها و رفاه و آسایش هرچه بیشتر جامعه رواج عام می یابند. این بارزه های فکری در میان انبوهی از ضرورت های دست و پاگیر اجتماعی و طبیعی و عادات نهادین به بسیاری از چارچوب های زیستی کنونی اجتماعی، شاید اتوپیا به نظر برسد؛ ولی روند تکامل تاریخی تاکنون نشان داده که روابط و مناسبات اجتماعی با جرح و تعدیل های متکاثر خویش بسیاری از موانع نامتعارف زیست جمعی را محدود و مسدود، و خیلی از ناممکن ها را ممکن ساخته است. بنابراین با اتمام تضادهای طبقاتی، کشف و ضبط پایان ناپذیر ضرورت های طبیعی، بسترهای مناسبات نوینی با رقابت های تنگاتنگ برای رفع موانع زیستی از بیماری ها تا ناتوانی انسان در مهار آلودگی های زیستی و طغیان و سرکشی طبیعت بر علیه انسان ها و همچنین شناخت بستر های جدید و مناسب برای رفع ندرت و نایابی های کنونی ایجاد خواهد کرد.

اندیشه وقتی با داشتن ها و دانسته های صرف گذشته گره بخورد؛حال و آینده را در ابهام و ایهام وا می نهد. روندی که دلمشغولی های کنونی و انباشته های فکری کاذب القایی، بسیاری از نیاز ها و الزامات را در دایره ممکنات از نظر دور داشته است. براین سیاق است که بسیاری قدرت و توانایی های لازم برای درک و فهم چگونگی و چرایی تضاد ها بعد از رفع تضادهای طبقاتی را دارا نمی باشند. سر در گمی های کنونی ناشی از تکامل تاریخی جامعه و انسان، درک تضادهای اصلی و فرعی و همچنین درک علّی و تداوم آن ها را در بوته اجمال قرار داده است. انسان کنونی بین بارزه های فکری گذشته و حال برای گذر به آینده، به دلیل قرار گرفتن در میان انبوهی از بد و بدترها، قدرت شناخت و گزینش خوب را از دست داده است. آموزه ها و تجارب گذشته با برآمدن گزینش های نوین کارآمدی خود را از دست داده اند. و انسانها در میان انبوهی از انتخاب حاصل تکامل تاریخی نیازمند تجارب جدیدی هستند که توان و امکانات کنونی جریانات مترقی و چپ قدرت پاسخگویی بدان ها را ندارند. بنابراین گذشته با بار سنگین عادت و سنت می رود که یک بار دیگر در معرض آزمون تاریخی خود به تمامی توهمات و پندارهای جامعه های مستاصل از تضادها و رقابت های بی حاصل خویش خاتمه بخشیده؛ و گزینش ها و انتخابات نوین جایگاه خویش را تحکیم و تثبیت نمایند.

تغییر نقش تضاد ها در پیشبرد اهداف انسانی در پیوند با ابعاد تغییر و دگرگونی دامنه یافته ها و دانسته های جدید، توقع و نقش نوینی را در برآمدهای نوین اقتصادی و سیاسی ایجاد کرده که فاصله بین ادراکات و امکانات مادی و فکری از پاسخگویی بدان ها بازمانده اند. بنابراین تضادهای کنونی از روند بهینه سازی و درک موقعیت کنونی باز مانده؛ و به احیای هویت های جعلی و القایی گذشته روی آورده اند. چرا که تضادهای کنونی با حل نسبی نه قطعی تضادهای نهفته در کار و سرمایه که ابعاد نوینی یافته و راه حل های ساختی نوینی برای برون رفت را  می طلبد؛ قابل حل و فصل بوده که با تضادهای گذشته تفاوت اساسی و ریشه ای دارند. اغتشاشات فکری و تصمیمات مقطعی و گذرای نیروها مترقی و به ویژه چپ ناشی از توقف در ماهیت تضادهای گذشته است که تبیین و تأویل های متکاثر ناشی از ناهمخوانی ای تفکر و راهبرد های آن به تکثر و انشعابات متکثر در مبارزات اجتماعی منجر شده است. ضمن اینکه تاثیر شکاف های روزافزون طبقاتی و انبوهی از مطالبات برجا مانده؛ چنان دامنه اغتشاش و فروپاشی اتوریته قدرتی را توسعه بخشیده که تنها با حل تضادهای نسبی کاروسرمایه که اکنون به نقطه حاد و بی برگشت رسیده است؛ قابل حل می باشند. این فرایند چنان ابعاد وسیعی یافته است که تضادهای طبیعی و شناخت ضرورت های دست و پا گیر آن برای بهبود شرایط زیستی انسان ها، تحت الشعاع قرار گرفته اند.

ساختار طبقاتی تلاش دارد تا دامنه تضادهای اجتماعی را در محدوده حفظ حریم سود و سرمایه با ابقا و احیای مناسبات گذشته تداوم بخشد. این ابتکار عمل صاحبان ثروت و قدرت آخرین تیر ترکش است که بسوی آرمان های انسانی رها می شود. چرا که مناسبات گذشته و تضادهای نهفته در آن در هویت های نوین روندهای تکامل تاریخی تحلیل رفته اند؛ و احیای مجدد آن با عوام فریبی و عوام گرایی ممکن می گردد که در بستر سیال اجتماعی ناکارآمدی خود را بروز داده و در برابر انبوه مطالبات نوین جامعه با بن بست حاد و مزمن از دایره تعاملات اجتماعی حذف خواهد شد. قطعا در این مسیر تباهی خود، زیان ها و خسران بسیاری را متوجه جامعه و انسان خواهند نمود. درک و شناخت بهینه تضادها و اتحاد و وحدت اصولی نیروهای مترقی، لازمه مبارزه جدی با چالش های کنونی می باشد. چرا که  وحدت در کثرت نامتجانس دامنه تضادها را مخدوش و اعتبار و ارزش واقعی آن را در بیراهه های مبارزاتی به چالش می کشد. شناخت تضادها در مراحل مختلف تاریخی و اتخاذ ابتکار عمل لازم و مناسب برای حل آن ها، قدرت چانه زنی های سیاسی و توسعه دامنه مبارزاتی توده ها را افزایش می دهد.

نتیجه اینکه: تضادها بارزه های انگیزشی انسان ها برای عروج و صعود ابعاد زیستی متعامل اجتماعی می باشند. تضادهای طبیعی و اجتماعی در شناخت ضرورت های مانع و رادع رشد و بالندگی جامعه و انسان نقش اصلی و اساسی را بازی می کنند.  درآمیختن تضادهای اجتماعی با تضادهای طبقاتی، عموما درک ضرورت ها و بالندگی و توسعه ابعاد اجتماعی و انسانی همراه با رشد روز افزون دامنه علم و فن، توسط صاحبان ثروت و قدرت به نفع سود و سرمایه مصادره به مطلوب شده است. القائات کاذب و عوام فریبانۀ ساختار طبقاتی مبنی بر بدون تضادهای اجتماعی و رقابت های ساری و جاری کنونی، دوام و بقای رشد و بالندگی مقدور نخواهد بود. ادعا و القائات کاذبی که بسیاری را از درک ضرورت های طبیعی غافل و از شناخت ضرورت های آن برای رهایی از قید و بندهای مانع و رادع زیست بهینه و انسانی دور نموده است. با پایان یافتن منازعات طبقاتی و رهایی انسان ها از قید و بندهای منفعت و مصلحت، روند بی پایان تضاد انسان با طبیعت برای شناخت عوامل و عناصری همچون بیماری ها و آسیب های ناشی از قهر طبیعت، آلودگی های زیستی و... که از زیست مطلوب و بهینه جلوگیری می کنند؛آغازی برای جهش های فکری و دگرگونی در روابط و مناسبات تولیدی و اجتماعی خواهد بود. در حقیقت انسان ها در یک رقابت تنگاتنگ برای کشف و ابداعات جدید، راه های نوین و بواقع انسانی را تجربه خواهند کرد. تضادها با روند تحول و تکامل اجتماعی دگرگونی می پذیرند. توقف بر تضادهای گذشته تاریخی و عدم درک دگرگونه آن در مقطع کنونی از تحولات تاریخی، چالش های جدی را در مبارزات اجتماعی ایجاد کرده است. ساختار سرمایه و به تبع آن تضاد بین کار و سرمایه اکنون در پویش های اجتماعی خویش به مرحله نوینی از روابط و مناسبات اجتماعی گام گذاشته اند که در خود نوزایی و بنیان های نوین ساختی را می پرورانند. نئولیبرالیسم با شکست مفتضحانه اقتصادی و اجتماعی خویش اکنون در تلاش  برای سپردن عنان امور اجتماعی به راست افراطی برای رجعت به گذشته، بسترهای یک عدم توازن عمیق اجتماعی را تدارک می بیند که در بطن خود ساختارهای نوین را ایجاد خواهد کرد.چرا که با رجعت به گذشته، بر بار مطالباتی پاسخ نگرفته؛ مطالبات نوین افزوده خواهد شد که جامعه را در یک تضاد شدید و حاد بسوی تغییر ساختی هدایت می کند.


         اسماعیل رضایی

         22/06/2024   


آقای علیرضا بهتویی اخیرا در بحثی در شبکه ایران آکادمیا با عنوان چپ، دموکراسی و اقتدارگرایی اظهار داشتند که مارکس بعد از پایان تضادهای طبقاتی راجع به تضادها چیزی ارائه نکرده است. این بیان یعنی ضعف ادراکی و فهم ناقص پیرامون اندیشه و بیان کسی است که تضاد ها در زندگی انسانها  را  برای زیستی  بهتر و مفیدتر همیشگی و جاودانه  می داند. این گونه اندیشیدن یعنی فاصله گرفتن از روندهای دیالکتیکی حیات اجتماعی و تن دادن به انتزاعات مبانی تئوریکی بورژوایی است که در ضعف و نبود مبانی تئوریکی قابل اتکای چپ، اکنون یکه تازی می کنند.

۱۴۰۳ خرداد ۱۹, شنبه

 

                            سَمبُل و سَنبَل


گروهبندی های اجتماعی یکی از نمودهای پویایی و بالندگی اجتماعی می باشند.این تعاملات گروهی برای حفظ پیوندهای درونی و وحدت حول محورهای اعتقادی و ایمانی خویش سمبل یا نشانه ای را برمی گزیند که مظهر یکپارچگی و وحدت گروهی را با خود حمل می کند. بنابراین در بطن و نهاد درونی این نشانه ها یا سمبل انتخابی گرایشات و جهت گیری های فکری و طبقاتی نهفته است که جمع را تشجیع و تحریک برای حفظ منفعت و مصلحت می نماید. سمبل ها هم مانند تمامی دیگر بارزه های زیست جمعی می توانند با عادت و سنت در آمیزند و روندی ارتجاعی را همراهی کنند. یکی از نشانه های بارز و شاخص سمبل ها پرچم می باشد که وحدت، همبستگی و اتحاد ملی را هویت می بخشد. این مظهر هم پیمانی و همگرایی ممکن است با گرایشات ارتجاعی و واپسگرا همراه شده و منافع عمومی و ملی را به تاراج دهد. چرا که علایم و نشانه های هر سمبل ثابت و پایدار می ماند؛ ولی گرایشات و مصالح و منافع افراد تابعی از روند دگرگونه تکامل تاریخی است که ممکن است با مضمون و اهداف اولیه نشان و پرچم متفاوت یا متضاد باشد.

سمبل ها از جمله پرچم حاوی باور و فرهنگ ملتی  با بار عادات و سنت هستند که می توانند با حفظ ارزش های گذشته به سَنبَل کاری روی آورده و با فریب و اوهام، اهداف و آرمان های مردمی و ملی را در میل و تمنای ساختار غالب طبقاتی به نفع سود و سرمایه هدایت نماید. پوپولیسم غالب کنونی نمود بارز و شفافی است که صاحبان قدرت و ثروت با دروغ و فریب تلاش دارند با برجسته کردن هویت و منافع ملی زیر سمبل های نهادین گذشته، حقوق طبیعی و اجتماعی عمومی را سَنبَل نمایند. چرا که احیای مناسبات اقتصادی و اجتماعی گذشته، مگر با استبداد و اقتدارگرایی ممکن نیست. دو پدیده  نامتعارف همواره طول تاریخ حیات اجتماعی انسان ها منشا و مبدا استبداد و تبهکاری برای تداوم حیات قدرت های حاکم وجود داشته و اکنون نیز زیر سمبل های فرتوت و ناکارآمد آن ها حیات بشری را تهدید می کند. نمود هایی چون حکومت های دینی از جمله حکومت مستبد و سراپا تباهی و جنایت دینی در ایران که به دلیل اتکا به باورهای فرتوت گذشته و ابرام و اصرار در استقرار و احیای آن ها جامعه را به سوی تباهی هدایت کرده است. چرا که با نیازها ی برآمده از تکامل تاریخی فرسنگ ها فاصله دارد. پدیده دیگری که ممکن است به سوی گرایشات اقتداری و استبدادی گرایش یابد؛ گرایشات مترقی و انسانی که بسترهای مادی و فرهنگی آن هنوز فراهم نیامده باشد.  تلاش برای برقراری ساختارهای نوینی در کنار و بطن ساختار غالبی که هنوز از پتانسیل و توانایی های لازم  برای تداوم حیات خویش برخوردار می باشد.

بنابراین کارآمدی سمبل ها منوط به درک و نیاز روندهای دگرگونه ای است که بر بستر رشد بنیان های مادی و نگاه نوین و متحول انسان ها به هستی اجتماعی می باشد. قطعا نشانه ها و سمبل های کهنه و واپسگرا به دلیل عدم تجانس درونی و بیرونی با الزام و نیاز دگرگونه انسان ها می توانند به عنوان عوامل استبدادی و تبهکارانه عمل نمایند. سمبل های واپس گرا عموما با سابقه ذهنی که در میان مردم هر جامعه دارند ؛ قادرند در خلاء ناآگاهی و فهم توده ها به تحمیل و احیای مناسبات کهن و فرتوت با بار قطعی استبداد و اقتدارگرایی روی آورند. اصولا کسانی که به نام ملی گرایی و وطن پرستی به این سمبل ها و نشانه ها ابراز علاقه می کنند؛ دقیقا از فهم روندهای دگرگونه کنونی و تغییرات در حال وقوع جهانی حاصل تکامل تاریخی ناتوان می باشند. براین سیاق ناتوانی در درک و فهم خود از جهان رو به کمال را با سَنبَل کاری از سمبل های گذشته و درک شوونیستی از ملی گرایی و وطن پرستی پوشش می دهند.نگاهی که در بطن و نهاد خود ضعف ادراکی و عدم شناخت معرفتی را پرورده و از استعداد لازم برای احیای مناسبات فاشیستی برخوردار می باشد. پس سمبل ها اگر با بار مناسبات کهن وارد عرصه مناسبات اجتماعی شوند؛ قدرت درک نیاز ها و فهم فضای نوین در حال شکل گیری را نداشته؛ و به چالشی جدی و اساسی برای جامعه جهت دستیابی به آرمان های انسانی خود مبدل می شوند. 

سمبل پرستان بدون توجه به خود و بارزه های هویتی جامعه خود با قیاس های مع الفارق با دیگر جوامع به توجیه و تاویل های عوامانه و خرد گریز خود روی می آورند. افراطیون نشانه های سمبل خود را فراتر از هویت ملی، که مظهر آرمان های گذشته پنداشته و با تاکید بر برخی از پنداشته های گذشته چون قانون، پارلمان و نو اندیشی کاذب، به گفتمان عمومی روی می آورند. مصداق ها و معیارهای خود را نیز از میان کشورهایی انتخاب می کنند که روند رشد کلاسیک داشته و دموکراسی و مولفه های آن را متناسب با بنیان های مادی خود شکل داده و نهادینه ساخته اند. عوامفریبی تا کجا و حمق و بدفهمی مناسبات اقتصادی و اجتماعی چقدر قادر است از انسان موجودی بدطینت و بدسرشت برای ارائه پنداشته های سخیف خود بر علیه منافع جمع و جامعه بهره بگیرد. این سَنبَل کاری های به ظاهر روشنفکرانه از رنج درونی ملتی خبر می دهد که سامانه های فکری نخبگانش جز به استبداد و التهاب و اختناق ره به جایی نمی برد. چرا که چنین کاریزمای فکری که از بطن اعصار کهن تاریخ بر می خیزد با تمامی معیارهای کنونی جامعه های انسانی و تغییرات در شرف وقوع در آن بیگانه می باشد. اینگونه تفکر تقدس مآبانه اگر محل نشو و نما یابد در گذر از بحران های ذاتی و حتمی خویش به فاشیسم ختم می شود. باید به حال ملتی گریست که بخواهد به چنین عرض اندام های به ظاهر روشنفکرانه امکان نشو و نما بدهد. 

تفکری که قادر نباشد ریشه و علل استبداد و اختناق را تبیین و تحلیل علمی نماید به پندارهای ذهنی برای توجیه و تاویل های بافتار های معیوب فکری خود روی می آورد. بر این روال می اندیشد که هر انسان و یا ملتی که از نشانه ها و یا سمبل های ملی خود فاصله بگیرد؛ بسوی استبداد و اختناق روی آورده و بالعکس حفظ و تعهد به بارزه های کهن و واپسگرا ارمغانی از رشد و شکوفایی را در خود جای می دهد. چه تبیین مشعشع و خردگریزی که  فقط از یک روان پریش و مغرض می تواند سر بزند. پرچم ستایی و سَنبَل کاری های تبیینی از عارضه های بیمارگون کسانی است که در دام معلولیت های فکری و درک معلولی به جای فهم علّی و چرایی رخدادهای محیطی گرفتار هستند. پرچم یک نماد ملی و هویت مدار است و بایستی بدان ارج و احترام گذاشت. البته پرچمی و نشانه ای که منادی آزادی و برابری انسان ها در چارچوب هویت ملی باشد. پرچمی که احیاگر سائقه های گذشته و  واپس گرا بوده و از آبشخور برآمدهای گذشته سیراب می شود؛ نه می تواند منافع ملی را پاس بدارد و نه حامی و هادی محرومان و ستمدیدگان برای زیست معقول و انسانی باشد. پرچمی که بخواهد احیاگر سنت های دیرینه باشد؛ در تضاد با نیازها و مطالبات عمومی قرار گرفته و قطعا بسوی استبداد و اقتدارگرایی هدایت می شود.

پرچم و علائم آن اگرچه می تواند مظهر وحدت و همپیمانی ملی باشد؛ ولی حاوی بار ایدئولوژیکی بوده و از جایگاه و پایگاه طبقاتی خاصی حمایت می شود. بنابراین کسانی که به پرچم و علائم خاص آن عشق می ورزند؛ قبل از برافراشتن آن به عنوان نماد یکپارچگی ملی، بایستی مواضع خود را نسبت به بنیان های مادّی مترتب از آن برای گذر از نابسامانی های اقتصادی و اجتماعی و فاصله عظیم بین فقر و غنا و دیگر مولفه های زیست متکامل کنونی چون جامعه مدنی، دموکراسی،حقوق بشر،محیط زیست و ...بطور روشن و شفاف بیان دارند. مسلما و قطعا کسانی که بخواهند با احیای مناسبات گذشته زیر پرچم خاصی گرد هم آیند؛ قدرت تعامل گویا و شفاف را با جامعه نداشته و الزاما با مناسبات غالب کنونی ساختار سرمایه«نئولیبرالیسم» پیوند برقرار کرده که ضعف و ناتوانی آن با تبهکاری ها و جنایات کنونی در سطح جهان کاملا آشکار است. پس تمامی وعده و وعیدهای واپسگرایان و احیاگران سنت های کهن برای اداره امور اجتماعی زیر نشانه های خاص خود، فریب و اوهامی بیش نخواهد بود. چرا که اصولا کهن باوران پیشرفت و تعالی را در ماشین و ابزار صرف می بینند؛ نه مناسبات انسانی و اعطای حقوق طبیعی و اجتماعی مورد لزوم به انسان ها برای زیستی بهتر و مفیدتر. سرانجام اینکه جهان در حال تغییر و شکل گیری، مناسبات نوین جهانی هرگز احیاگران مناسبات کهن و دیرینه را بر نمی تابد.

پرچم پرستان واپسگرا که تظاهر به مدرن و به روز بودن را با خود دارند و مشق آزادیخواهی و دموکراسی و مولفه های آن را اعلام می دارند؛ با آیین و رسوم کهن و دیرینه مترتب در علائم و نشانه ها، ناخودآگاه ویا آگاهانه با بارزه های دینی و ایده ای کهن پیوند داشته؛ و با کاریزمای نهفته در ضمیر ناخودآگاه خود نسبت به نمودهای قراردادی علائم، هرگز قادر به برقراری یک سکولار دموکراسی واقعی نخواهند بود. فرایندی که تداوم دهنده عوام گرایی و عامیانه اندیشی بوده که از مناسبات دموکراتیک جلوگیری می کنند. کهن باورانی که هنوز با نبش قبر تاریخ گذشته ملت ها به دنبال راه حل های مدرن می گردند. چرا که اصولا با کاریزمای ضمیر ناخودآگاه خود، دیرینه سازند و افسانه پرداز و با درآمیختن التهاب و استیصال، روند حیات عوامانه اجتماعی را دنبال می کنند. با این نمود و نگاه  در حقیقت نه به هویت مداری پرچم خود باور دارند و نه کاونده و کوشنده راه آزادی و انسانی می باشند. این سَنبَل کاری های روشنفکرانه بیان ناتوانی و ضعف ادراکی جهت شناخت روند کنونی تکامل تاریخی است که اندیشه و روان بیمارگون بسیاری را به بیراهه سوق داده است.


نتیجه اینکه: تلاش و تکاپوی انسانی برای زیست متعادل و متکامل منوط به ایجاد بسترهای تعاملی پویا و گویایی است که بتواند به نیازها و الزامات مادی و معنوی پاسخ لازم را بدهد.در این راستا با توجه به دریافت های متفاوت و متاثر از رویکردهای محیطی، انسان ها در تکثر گروهی برای اهداف و آرمان های اجتماعی و انسانی خود گام بر می دارند. شاخصه های این گروه بندی های اجتماعی با علائم و نشانه هایی است که بارزترین آن در پرچم ها به عنوان مظهر وحدت و یکپارچگی ملی خود را نشان می دهد. این نشان همپیمانی و همگامی ملی با خود بار ایدئولوژیکی و مصالح و منافع طبقاتی را حمل می کند که بیانگر نوع اداره اجتماعی توسط حامیان آن می باشد. این نماد ملی اگر با واپسگرایی و کهن باوری همراه باشد؛ به دلیل دور بودن با بارزه های تحولی و تکاملی جامعه و انسان، قادر به درک و هضم نیازها و الزامات نبوده و بسوی استبداد و اقتدارگرایی گرایش می یابد. در جهان ملتهب کنونی نیز بسیاری حول محور علائم و نشانه هایی که با خود بار واپسگرایی و ارتجاعی را دارند؛ با حمایت رسانه ای و ارتباطی قدرت و ثروت و با فریب و اوهام، دامگه استبدادی و اقتداری نوینی است که در پس ناآگاهی و استیصال مردم، تلاش به تحمیل خود دارد. این سَنبَل کاری های گروهی عقب مانده و وامانده از کاروان پیشرفت و تکامل تاریخی یکی از عوامل بنیادی و اساسی وقفه گاه تاریخی و ناکامی های مبارزات مردمی بر علیه استبداد و توتالیتاریسم سیاسی و اقتصادی می باشد. چرا که با تشدید دامنه عوام گرایی و عامیانه اندیشی، از کمیت سازی های نوین برای بسترسازی های لازم کیفیت نوین و متکامل زیست جمعی جلوگیری می کند. گذشته با بار عادت و سنت هرگز قادر به درک و دریافت هویت های نوین نبوده و در برابر استقرار نمودهای الزامی اجتماعی چون جامعه مدنی، دموکراسی، حقوق بشر و آلودگی های محیط زیست و....چالش جدی ایجاد می کند. بنابراین روند تکامل تاریخی و گرایشات نوین جهانی، تمامی اهتمام پرچم پرستان با بار هویتی گذشته و واپسگرا را نقش بر آب کرده و بسوی درک و دریافت های نوین برای زیستی متکامل و انسانی تر سوق خواهد یافت.


             اسماعیل رضایی

             07:06:2024