۱۴۰۴ مهر ۶, یکشنبه

 

  ترامپ در سازمان ملل


خودشیفتگی نوعی از خودبافتگی ذهنی را عرضه می دارد که با تضاد و تخالف با رویکردهای واقع محیطی، صرفا ارضای تمایلات و تمنیات درونی شده مزمن را با خود دارد. این ویژگی اظهارات را با انکار در می آمیزد تا به اثبات نامتعین نظریه ها و تئوری بافی های ذهنی و پنداری امکان وجود و بازخورد بدهد. اینکه بسیاری از بداندیشی ها و بدسگالی های حیات اجتماعی قدرت بازتولید می یابند؛ محصول همین کج باوری ها و کج اندیشه هایی است که در قالب بیان و نظر عرضه بیرونی می یابند.براین اساس بحث بارزه های خاص اقتصادی و اجتماعی در مجاری ناواقع جریان یافته و اصول و مبانی را فدای نوعی خودشیفتگی بازخوردی و بازتولیدی فردی می سپارد. چرا که اصولا انسان خود شیفته به دلیل یقین پنداری و قطعی انگاری تراوشات ذهنی خود از اعتماد به نفس کاذب بالایی برخوردار است که وی را تشویق و تحریک به بیان ناواقع می نماید. روندی که وجوب و ایجاب و پیوستار تاریخی آن ها را نادیده گرفته و با فاصله گرفتن از پیوندهای الزامی و ایجابی تکامل تاریخی کنونی جامعه های انسانی به حکم و نظر انتزاعی و تجریدی دست یافته؛ و دیالکتیک اندیشه ورزی و تاریخی را با مستقل انگاری بسیاری از روند های کنونی به حاشیه می راند.

خودشیفتگی به عنوان نوعی نماد توهم قدرقدرتی، ضمن ایجاد اعتماد به نفس کاذب، انسان را متوقع و نسبت به دیگران بی توجه می سازد. چرا که خودشیفته خود را مرکز جهان می پندارد، اصولا موفقیت ها را به خود نسبت می دهد و شکست ها را انکار می کند و یا به دیگران نسبت می دهد. در سیاست این می شود همان ادعاهایی که ترامپ نسبت به رخدادهای جهان دارد، جنگ اوکراین را بیست و چهار ساعته تمام می کنم و یا اقتصاد را بهتر از هرکس می فهمم و... همراه با توقع پیشرفت تمامی امور مطابق میل او از بارزه های خودشیفتگی ترامپ می باشند. بیهوده گویی ها و اتهامات ناروای ترامپ در سخنرانی سازمان ملل و فوران خشمی که بر علیه دشمنان، متحدان و حتی اطرافیان خود بروز داده؛ همگی نشان از محقق نشدن توقعات نامتعارفی است که قبلا اعلام داشته است. چرا که آدم خود شیفته واقعیت ها و نیازهای دیگران را نادیده گرفته و قدرت درک زمانمندی تاریخی را نداشته و فقط بارزه های ذهنی و نیازهای خودش را درک می کند. و بر بستر اینکه زمان جهان زمان من است، تصمیمات عجولانه می گیرد و با روابط پرتنش و تناقضات انباشته شده با ناکامی روبر شده؛ و با واکنش نامعقول سیاسی برای درهم شکستن توهمات خود متوسل می شود. سخنرانی ترامپ در سازمان ملل بیان گویای نه تنها خود شیفتگی ترامپ که نماد وضعیت تاریخی آمریکا می باشد. کشوری که هنوز خود را مرکز مطلق عالم می پندارد؛ اما دیگر جهان حول محور آن نمی چرخد. اکنون تمامی توهمات ترامپ در برخورد با واقعیات ناکامی را تجربه می کنند و وعده های خودشیفته یکی یکی شکست می خورند؛ و این بروز خشمی است که در سخنرانی سازمان ملل ترامپ کاملا مشهود است.

خشمی که در لحن سخنرانی ترامپ در سازمان ملل دیده شده، صرفا یک هیجان سازی برای مسائل داخلی از جمله انتخابات نبوده؛ بلکه بایستی آن را نشانه ای از اضطراب و نگرانی عمیق تر دانست. این آدم خود شیفته همواره از خشم و زبان تهاجمی برای نشان دادن چهره ای مقتدر از خود استفاده کرده است.لحن و موضعی که به او امکان می دهد تا هوادارانش را متقاعد ساخته، و به توهمات خود تداوم بخشد. خشمی که تلاش دارد بر ناکامی هایش پرده برکشد و برای ذهن بیمار خود ممری بجوید. ترامپ در واقع امر، آینده ای را تصویر می کند که امریکا در حال افول است؛ و بسیاری از نهادهای بین المللی در برابرش صف کشیده اند؛ و رقبایی چون چین و حتی متحدان اروپایی اش سازی دیگر کوک کرده اند. این ترس از آینده به خشم درونی اش امکان بروز داده است. او از یک طرف می خواهد رهبری مطلق و هژمونی خویش را بر جهان اعمال دارد و از طرف دیگر جهانی را نظاره گر است که دیگر جهان تک قطبی را بر نمی تابد. این نشانه ها و تضادهای نهفته در آن لحن او را عصبی و پرتنش می سازند. در مجموع می توان گفت که ترکیبی از جایگاه آمریکا و ناامیدی از تحقق کامل وعده های داده شده می باشد. ترامپ همانند تمامی رهبران توتالیتر تلاش دارد دشمن تراشی کند و به جامعه آمریکا بقبولاند که نظام بین الملل دشمن ما می باشد. روندی که به انسجام داخلی آسیب زده و توان دیپلماسی خارجی را هم کاهش داده است.

قطعا سخنان خشم آلود و متناقض ترامپ در سازمان ملل بی ثباتی در رفتار های دیپلماتیک بین رقبا و متحدانش را افزایش می دهد. روندی که در اتکای متحدین سنتی آمریکا شک و تردید ایجاد کرده؛ و دامنه رقابت های تسلیحاتی را افزایش می دهد. اگر سخنان خشم آلود ترامپ را ناشی از ناامیدی از تحقق اهداف باشد که هست؛ آن را می توان علامتِ گذار به مرحلۀ نوین از روابط و مناسبات جهانی تلقی کرد. تناقض در گفتار ترامپ بازتابی از تناقض در موقعیت واقعی آمریکا در جهان است. اگر چه هنوز قدرتمند است ولی مطلق و یک جانبه نبوده و گفتار های خشم آلودش نشان می دهد که افول هژمونی آمریکا در حال وقوع می باشد. آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم با یک زمان تاریخی تقریبا خطی مسیر صعود و هژمونی خود بر جهان را با برتری نظامی، قدرت تکنولوژیک، نفوذ فرهنگی از طریق ابزارهای نوین ارتباطی و رسانه ای و بویژه هژمونی دلار طی کرد؛ با این تصور که همیشه این هژمونی تداوم خواهد داشت. در حالی که جهان کنونی وارد عرصه های نوینی از زمانمندی تاریخی خود شده است که جهان تک قطبی را برنتافته و وارد دنیای چند قطبی، متکثر و تناقض آمیز شده است. امروز چین، روسیه، اتحادیه اروپا، جنبش های مردمی و حتی جنوب جهانی با ریتم سیاسی خود با جهان تعامل دارند. خشم و رفتار اهانت بار ترامپ در سازمان ملل حاصل تلاقی دو زمان است. از یک طرف آمریکا و ترامپ می خواهند همچنان رهبری مطلق و هژمونی خود را حفظ و تحمیل کنند و از طرف دیگر زمانِ جهانی که دیگر مرکز واحد را برای اداره جهان نمی پذیرد. این برخورد همانند اصطکاک دو لایه زمین است که لرزش و زلزله ایجاد می کند؛ و خشم ترامپ همان لرزش زبانی این زلزله تاریخی می باشد. ترامپ برای حفظ و تحمیل قدرقدرتی و هژمونی خود بر جهان، سعی نمود تا معضلات جهانی از چین گرفته تا ایران و اوکراین و اروپا....را سریع، قاطع و نهایی حل نماید؛ ولی عرصه زمانی وی را با شکست و ناکامی مواجه ساخته که خشم وی را برانگیخته است. براین اساس است که بر پوتین می تازد، به اوکراین امید و دلگرمی می دهد، و ایران را مدام تهدید می کند و اروپا را تحقیر می نماید. بنابراین خشم ترامپ را می توان نماد پایان تاریخی یک زمان و آغاز زمان دیگر دانست. زمانی که قدرت تک قطبی آمریکا نفی شده و جهان چند قطبی در حال بروز و ظهور می باشد. در این تلاطم و هیاهو همه چیز پر از تناقض و خشم بوده و ترامپ سخنگوی خشمی است که نمی تواند با زمان سازگار شود.

پس ترامپ انتخاب سنت و عادت برای تحمیل یک گذشته مخاطره آمیز است که تمامی پتانسیل خویش را برای تحول و دگرگونی بکار گرفته؛ و اکنون در بایگانی تاریخ با خشم و خشونت توسط ثروت و قدرت دوباره وارد گود شده است.در حالی که زمانمندی و علیت تاریخی با آن سر ناسازگاری دارند.بنابراین ترامپ و امثال او با شخصیتی دوگانه وارد عرصۀ امور اجتماعی شده و جز ناکامی و شکست نصیب دیگری نخواهند داشت.در حقیقت ترامپ و امثال او با شخصیت دوگانه ، میان وعده های کاذب برای آینده و اسارت در گذشته،  زمان و نیازهایش را به تمسخر گرفته اند. بدین سان است که ترامپ همزمان که دشمن را می کوبد به او لبخند هم می زند؛ و یا  همزمان از جنگ و صلح حرف می زند. این دوگانگی مشی و روش ظاهری نیست؛ بلکه ماهیتی می باشد.زیرا مطلق نگری و خود رهبر بینی در جهان متکاثر کنونی جز با تناقض و دوگانگی مشی و روش بقا پیدا نمی کند. ضمن اینکه دروغ و فریب و انکار از ترفندهای آدم های خودشیفته برای پیشبرد اهدافش می باشد. توهمات مطلق نگرانه ترامپ همواره در عرصه های اجتماعی و سیاسی در تضاد با واقعیت های محیطی عمل کرده که وی را به دروغ و فریب و انکار وا داشته است. چرا که با دروغ سعی می کند حقیقت را مطابق نیاز خود بازنویسی کرده؛ و با آمارهای ساختگی، وعده های دروغین و روایت های جعلی شکاف میان زمان توهمی و زمان واقعی را پوشش می دهد. او با کمپین های پرزرق وبرق، نمایش های رسانه ای سعی می کند شکست های خود را با پیروزی پیوند بزند و به فریب افکار عمومی روی آورد. ضمن اینکه با انکار شکست ها و توهم توطئه رسانه ها و دیگران سعی می کند به انکار بحران های خود ساخته روی آورد. بنابراین دروغ ، فریب و انکار به عنوان ابزارهای حفظ توهم مطلقیت زمان، نیازها و نشانه های زمان دیگر را تحریف می کنند و یا لاپوشانی کرده؛ و انکار می نمایند.

ترامپ در سخنرانی خود در سازمان ملل نشان داد که موجود بی بدیلی است که در میان انبوهی از تناقضات خود ساخته گرفتار می باشد. براین اساس تریبون سازمان ملل را با شو تلویزیونی اشتباه گرفته و می خواهد با هیاهو و جنجال و اتهام و تهمت و خود بزرگ بینی و حقیر پنداری دیگران خود را قدرت برتر و مطلق نشان دهد. ترامپ با ماهیتی شخصیتی دوگانه همواره راهبردهای دوگانه ای چون تهدید و تطمیع،دشمنی و دوستی، جنگ و صلح را برای پیشبرد اهدافش برمی گزیند. با اتخاذ مواضع غیر شفاف و واقع گریز و حقیقت پرهیز بر دامنه تناقضات افزوده و ناکامی و شکست خود را فزونی بخشیده است. خشم و عصبیت ترامپ در سازمان ملل نشانه بارز ضعف و فرتوتی و زوال می باشد. چرا که حرکت های نامتعارف وی نشان از ناتوانی در پیوند بین زمان مطلق و زمان واقعی جهان کنونی می باشد. ترامپ و امثال او با گرفتار آمدن در تحجر تاریخی، فضای زیستی را در باریکه راه تنگ و محصور گذشته جستجو کرده؛ و با تکیه بر قدرت کاذب اکتسابی و القایی تلاش می کنند خود را قدرت مطلق و یگانه رهبر برای اداره جهان معرفی کنند. با این توهم و تاریک اندیشی است که ترامپ بن بست ها و شکست و ناکامی های خود را با ابزاری چون تهدید و تطمیع، فریب و دغل و جنگ و آشتی پوشش می دهد. ولی تمامی اهتمام وی سرانجام به دلیل انباشت تناقضات و تضادهای نوین و فروپاشنده، با ناکامی و شکست مواجه شده و می شوند.

زبان تعجیل و تهدید ترامپ نشانه تهدید زمان تاریخی بر علیه سیاست ها و رویکردهای نامتعارف با جهانی دیگر است که به نفی و نهی اقدام و عمل وی روی آورده است. او همه را مطیع و منقاد خود می خواهد؛ و می پندارد با توقف زمان و زبان ارباب و رعیتی قادر به تحمیل خود و حفظ هژمونیت خود بر جهان در حال تغییر و دگرگونی می باشد. ترامپ در سازمان ملل می خواهد بگوید که همه چیز در کنترل و دسترس ماست؛ و برای اثبات مدعای خود با خشم و عصیان زبانی بر همه چیز و همه کس می شورد، و با چاشنی دروغ و اتهامات ناروا و فاقد پرنسیب ها دیپلماتیک تلاش دارد همگان را مرعوب سازد. او همانند تمامی افراد شکست خورده و بر خاک نشسته خوب می داند که در حال باختن همه اعتبار جهانی و اعتماد داخلی خود می باشد؛ ولی همچون بچه تخس ها یقه می گیرد و با فریاد و هیاهو و جنجال و شورش زبانی می خواهد خود را قدرقدرت نشان دهد. این کمدی تاریخی یک بار دیگر نشان می دهد که تنها و تنها حماقت صاحبان ثروت و قدرت است که آن ها را از سریر قدرت به خاک مذلت می نشاند. ترامپ و امثال او آخرین تلاش ساختار فرتوت و فرسوده ای است که می خواهد برای تداوم حیات رو به زوال خویش تمامی اهتمام تاریخی خونبار خود را یکبار دیگر در معرض آزمون و تماشای عموم بگذارند. ولی خوشبختانه زمان واقعی جهان بر علیه تمامی تخریب و نکبتی است که  این جریانات متحجر و واپسگرا در پیش گرفته اند.

نتیجه اینکه: جهان آبستن رویدادهای نامنتظره بسیاری هست که قدرت های رو به موت برای تداوم حیات متحجرانه خود بدان دامن می زنند. نمونه بارز و شاخص آن سخنان سراسر تحریف و تخریب ترامپ در سازمان ملل می باشد. او به وضوح نشان داده است که در بن بست های صعب و دشواری گرفتار آمده؛ و برای فائق آمدن بر آنها از زبان زور، تهدید، اجبار و تحقیر بهره می گیرد. بن بست های او بن بست تاریخی است؛ بن بستی که با زمان تاریخی نوین و درک نیازهای آن قابل حل و خروج می باشد. ترامپ در پس خشم و عصیان تاریخی خویش بر ناکامی و شکست خود مهر تایید می زند؛ و با سخنان متضاد و موضع گیری های غیر رسمی، نگرانی خود را برای آینده اعلام می دارد. او هم اکنون افول آمریکا را می بیند و می اندیشد که با لشکرکشی و تهدید و تطمیع قادر است از این افول و فروپاشی جلوگیری نماید. او با فقر اندیشه و موضع گیری های نامتعارف خود، همکاری و همزیستی کشورها دیگر را در موضع دفاعی و یا حتی تقابلی قرارداده است. ترامپ همانند تمامی توتالیترهای فکری و ایدئولوژیکی دشمن تراشی می کند و با توهین به شعور عمومی عموما به شکاف های داخلی و جهانی دامن زده؛ و در نتیجه به انسجام داخلی و دیپلماسی جهانی ضربه جدی وارد ساخته است. ترامپ با شخصیتی دو گانه و موضع گیری های بی مایه شکست و ناکامی های خود را توجیه و دیگران را به بازی می گیرد. براین اساس است که همزمان با نرد دوستی دشمنی را برجسته می سازد و با تاکید بر صلح خواهی جنگ را ترویج می نماید. زمانی دوست پوتین است و تحقیر کننده زلنسکی و زمانی دیگر دشمن و پاداش و امید دادن به این دو می باشد.اروپا را تحقیر و چین را تهدید و همزمان به همکاری و دوستی فرا می خواند. این تناقضات را بایستی ناشی از ناکامی های متکاثر و نمایش نمادین افول هژمونی آمریکا به حساب آورد. ترامپ خودشیفته محصول عادت و سنتی است که با زمانمندی و علیت تاریخی سر ناسازگاری داشته و با مطلق انگاری و مطلق نگری نظر و نگاه خود، از طریق دروغ و ریا و انکار سعی در حفظ بقای خود دارد. این خودشیفته  تاریخی با توهم زمان مطلق و مطلق نگری اگر چه ممکن است با ته مانده قدرت اکتسابی تاریخی خود موقتا با مانور دروغ و فریب و ریا خود را حفظ کند؛ ولی نهایتا این ناکامی و خشم  است که چهره حقیقی خود را آشکار می سازد.


                  اسماعیل  رضایی

                  30:09:2025  

 







۱۴۰۴ شهریور ۵, چهارشنبه

 

 آغازِ یک پایان


افق های روشن و نوین تنها با درکی زمان مند و علیت تاریخی روند تکامل تاریخی ممکن می گردند. زمان مندی، تاریخ و تکامل تاریخی را بر بستر مساعد و مستعد جامعه و انسان جستجو کرده؛ و از دگم و تحجر دور و با نیازها و الزامات زمان همراه می سازد. این همان آغاز یک پایانی است که دامان چپ را به عدم مشروعیت وجودی و سیاسی آلوده است. پس چپ زمانمند آن نیروی تاریخی است که مبارزه برای رهایی و آزادی را در پیوند با زمان و علیت تاریخی آن جستجو کرده؛ و ایستارهای تاریخی را نه ایستا و منجمد، بلکه زنده و پویا بکار گرفته؛ و توانمندی های خویش را در تبدیل تناقضات تاریخی به نیروی محرکه رهایی و آزادی بکار می گیرد. چپ زمانمند با وقفه های تاریخی بیگانه است؛ چرا که وقفه های تاریخی محصول عدم درک تکامل تاریخی و عدم فهم زمانمندی آن بوده که پهنه های گذشته تاریخی را برجسته می سازد. بزرگنمایی گذشته امکانات زمانمند را سترون ساخته؛ و توان مبارزاتی برای رهایی و آزادی را دچار وقفه های تاریخی می سازد. گریز از زمان و انباشت تناقض ها، روند اتکا به وقفه های تاریخی را تسهیل و جامعه را در ترکیبات و تنوع تضادهای حل نشدنی فرو می برد. ضرورت های تاریخی با تجربه زیستی انسان ها پیوندی تنگاتنگ داشته؛ و در زدایش آگاهی های کاذب و تدارک بسترهای نوین دگرگونی های الزامی تاریخی نقش برجسته ای را ایفا می کنند.

سوسیالیسم به عنوان یک ضرورت تاریخی تکامل اجتماعی و انسانی اگر با زمانمندی و شهود علّی تاریخی خود پیوند نخورد؛ قطعا با ظهور زود هنگام خود یک بن بست حاد و مشروعیت زدا را در خود می پروراند. این تجربۀ تلخ با آزمون های تاریخی گذشته خود، بی هویتی و زمان گریزی را موجب شده که فروپاشی بلوک های به اصطلاح سوسیالیستی را با خود داشته است. اکنون با تکامل تاریخی بنیان های مادی جامعه و انسان، هویت های نوین و ضرورت شکل گیری و بازسازی سازوکارهای نظری و عملی گرایشات چپ متناسب با نیاز و الزام زمان برای نجات بشریت به امری قطعی و گریز ناپذیر بدل شده است. زودهنگامی ظهور و بروز سوسیالیسم در مقطع خاصی از تحولات تاریخی در بخشی از جامعه های انسانی، بن بست های حاد و بحران هویت را موجب گردیده که برای بازیابی هویت و اصالت خویش نیازمند به شهود علّی و زمانمندی برای حل و هضم تحولات بنیادین دانش و فناوری برای مبارزه ریشه ای با ستم و استثمار سرمایه می باشد. شتاب زدگی گذشته چپ برای برقراری مناسبات انسانی در بطن ساختار غالب و جهان شمول سرمایه داری فروپاشیده شد؛ ولی در روند تکامل تاریخی و گذر سرمایه داری به مرحله نوین حیات تاریخی خویش، بسترهای کیفی لازم را برای چپ جهت گام گذاشتن در مسیر انسانی تر و مفیدتر زیست جمعی را فراهم ساخته است. البته چپی موفق است که از کلیشه ها و دگم های گذشته برهد؛ و زمانمند گام بردارد. سوسیالیسم در تجربه نخستین خویش به جای درک پویایی قانونمندی های حاکم بر جامعه و انسان، بر حل تناقضات حل نشده و شتاب زدگی آرمانی خود گام برداشت. این تجربه اگرچه لحظاتی از رهایی را رقم زد؛ و با خلق صحنه های حماسی تاریخی ماندگار برای امکان وجودی دنیای دیگر و بهتر را نشان داد؛ ولی در برابر ماندگاری تناقضات حل نشده تاریخی دوام نیاورد؛ و فروریخت. بنابراین کسانی که چپ را صرفا با گرایش سیاسی به داوری می نشینند؛ دچار خطای استراتژیک و سنجه های انتزاعی می باشند. چرا که چپ یک ضرورت اگزیستانسیال و تاریخی است که گشودن افق های آینده و رهایی زمان از اسارت کالایی بودن و شدن و همچنین بازآفرینی پیوندهای علّی میان انسان، جامعه و تاریخ را با خود دارد. این تنها راه برون رفت از بحران مشروعیت جهانی و گام برداشتن بسوی نظم نوینی است که بر حل تناقضات حاکم کنونی استوار بوده؛ و بر تبدیل آگاهانه و خلاق آن ها به نیروی محرک رهایی و آزادی تاکید دارد.

اینکه اقتصاد به عنوان یک زیربنای مادی حیات اجتماعی می باشد؛ نبایستی چپ ها را از اینکه سرمایه داری در قلمرو اندیشه، فرهنگ و زبان نیز سلطه خویش را بازتولید می کند؛ غافل نماید. درک بهینه و مطلوب این ویژگی نیازمند بنیان های قوی و غنی تئوریکی می باشد که بتواند ضمن بازیابی مشروعیت آسیب دیده چپ، بسترهای آگاهی بخشی واقعی و زدایش آگاهی کاذب که نظام فرتوت و معیوب سرمایه داری در اذهان نهادینه ساخته را فراهم نمود. آنچه که امروز چپ با بسیج صرف سیاسی یا سازمانی با تکیه بر گذر روزمره اقتصادی و اجتماعی گام برمی دارد؛ قطعا کارآمدی لازم برای گذر از پلشتی ها و بدسگالی های ساختار غالب طبقاتی کنونی را ندارد. بلکه چپ نیاز به یک بازسازی افق نظری نوینی دارد که بتواند از درون خود آگاهی های نوین،رهایی بخش و زمان مند را پدید آورد. افق های نوینی که ضمن آشکار نمودن تناقضات نظام سرمایه داری، چگونگی مبارزه و دگرگونی آن ها را با پیوند به شهود علّی و در پیوند با تجارب گذشته تاریخی سرلوحه زیست سازمانی و جمعی قرار دهد. بنابراین برای احیای مشروعیت آسیب دیده و اعتبار اجتماعی، چپ نیازمند بنیان های نوین تئوریکی می باشد که زمان و علیّت تاریخی را در مرکز توجه خود قرار داده؛ و برای ممانعت از بازتولید شتاب زدگی گذشته، بازاندیشی بنیان های نظری را برای درک بهینه تناقضات سرمایه داری در بستر تاریخی اش و همچنین افق روشنی از آینده را مد نظر قرار دهد. ضمن اینکه کسب مشروعیت نیاز به پاسخگویی به مسائل ملموس انسان های کنونی نه از طریق وعده های انتزاعی بلکه در قالب راه حل هایی عینی و تجربه پذیر دارد. در این میان مقاومت جمعی در برابر دسایس و فتنه سلطه گران جهانی با استفاده از ابزار سیاسی، نظامی و دیجیتالی امری ضرور برای هویت مداری و مشروعیت سیاسی می باشند. البته مقاومتی که بر همبستگی، زمان مندی و شهود علّی استوار بوده و قادر است افکار و عمل پراکنده را به اعتراضی یکپارچه برای رهایی و آزادی در یک زنجیره تاریخی مبدل سازد.

آنچه که امروز چپ را در زاویه و حاشیه قرار داده است؛ انحراف و کج فهمی ناشی از عدم درک زمان و علیت تاریخی برای فعالیت های فکری و پراتیکی می باشد.روندی که ضرورت ها و نیازهای واقعی جامعه را در بوته اجمال و ابهام قرار داده، و همان خطری امروز جنبش های اعتراضی و عدالتخواهانه را تهدید می کند که تجربۀ نخستین سوسیالیسم را به بن بست کشاند. این خطر امکان گسستن رابطه بین تاریخ و حال، علیت و عمل و در نهایت افتادن در دام سطحی نگری و یا توهمات اراده گرایانه را برجسته می سازد. براین اساس بدون درک زمان و علیت تاریخی، هیچ جنبش رهایی بخش از سطح واکنش های مقطعی و شورش های کور و گذرا فراتر نرفته؛ و همواره با کژفهمی ضرورت ها و عدم توانایی به پاسخگویی به نیازهای واقعی جامعه و انسان روی می آورد. چرا که استقرار زمان و علیت در کانون نظریه و عمل، به پیوستار حرکت جمعی در زنجیره تاریخی تبدیل شده، و با پیوند گذشته به حال، آینده را از دل ضرورت های واقعی موجد می شود. بنابراین چپ زمان مند، تاریخ و تکامل تاریخی را از انتزاعات دگماتیک دور ساخته؛ و بر بستر مستعد و مساعد جامعه و انسان اهداف خود را پی می گیرد. در حالی که چپ جزم گرا و متحجر با فاصله گرفتن از زمان و علیت تاریخی مبارزات اجتماعی و دستاوردهایش را به همان پایانی هدایت می کند که روزگاری عدم مشروعیت وجودی و سیاسی را بر وی تحمیل ساخته است. پس آغاز عصر نوین چپ و خط بطلان کشیدن بر یک پایان فروپاشیده تجربه زیسته متعالی، به رهایی از گذشته ای سترون و راهیابی به افقی تازه بستگی دارد.

تکیه بی چون و چرا بر تئوری های انقلابیون گذشته، ضمن تحکیم بنیان های تحجر و واپسگرایی، امکان درک زمان مندی و علیت تاریخی را نیز سد می کند. چرا که هر نظریه و یا تئوری های انقلابی محصول شرایط ویژۀ تاریخی و اجتماعی عصر خویش بوده؛ و نمی تواند بدون بازنگری و همگرایی با تحول و تکامل جامعه و انسان به نیازهای برآمده از دگرگونی های تاریخی پاسخ لازم را بدهد. براین اساس اعتقاد و ایمان به روح انقلابی به مفهوم تکرار مواضع انقلابی گذشتگان نیست؛ بلکه درک نیازهای زمان و بازاندیشی و بازبینی متناسب با افق های نوینی که در برابر بشریت گشوده شده؛ می توانند ضمن حفظ میراث انقلابی گذشتگان، در خدمت آینده ای زنده و خلاق قرار گیرند. اکنون بشریت با گسست تاریخی و زمان مندی نوینی که نوید بنیان های دنیایی دیگر را با خود دارند؛ چپ بایستی آغازگر گام های انقلابی نوینی باشد که پایانی باشد بر شکست و ناکامی عصر گذشته انقلابی که به دلیل نا زمان مندی و گریز از علیت تاریخی اهداف انقلابی را با بن بست روبرو ساخت. چرا که سوسیالیسم واقعا موجود، به جای اینکه بر زمان مندی تاریخی تکیه کند؛ و مسیر رهایی را با آگاهی های علّی هموار سازد؛ در انقباض تاریخی فرو بلعیده شد. انقباضی که افق آینده را مسدود و فاجعۀ فروپاشی را که در ذات خود رهایی بخش بود بر جامعه تحمیل کرد. روندی که به مشروعیت چپ آسیب جدی وارد کرده؛ و رهایی و آزادی انسان ها را در غبار بدفهمی ها و تحریف های تاریخی به حاشیه راند. بنابراین زمان مندی و درک علّی تاریخی چپ، آغازِ پایانی است بر گذشته ای شتاب زده و نا بهنگام که مشروعیت وجودی و سیاسی چپ را زیر سوال برده؛ ضمن اینکه می توانند گشایندۀ راهی نو با هویت جمعی نوین، عدالت و آزادی انسانی همراه شوند.

یکی از علل اصلی پراکندگی و پریشانی در صفوف جریان های چپ، گرایش به کیش شخصیت می باشد. گرایشی که مشی و مرام مبارزاتی را نه بر پایه بنیان های نظری و تاریخی، بلکه بر محور افراد و رهبران خاصی شکل می دهد. فرایندی که با خود بدفهمی های مبانی ایده ای را حمل کرده و زمینه ساز پیدایش گرایشات متباین و متعارضی گردیده که مبارزات جریان های چپ را به جای تمرکز بر تناقضات واقعی موجود، در گردابی از تضادهای بی اساس و فرساینده تحلیل برده اند. این روند نامتعارف با درک علّی و زمانی تکامل تاریخی قادر است بسوی مبانی مشترک و رهایی بخش گام بردارد. در این اعوجاج اندیشه و عمل جریان های چپ، یکی از مخرب ترین عوارض درک نامتعارف بنیان های مبانی چپ که از بارزه های خاص گرایش به کیش شخصیت می باشد؛ پیروی و یا گرایش به نظریه های برآمده از سنت های بورژوایی می باشد. نظریه هایی که با تکیه بر انتزاع و فاصله گرفتن از تجربه زیستۀ جامعه و انسان، مبارزات چپ را از مسیر اصولی رهایی و آزادی دور و در روندهای محافظه کارانه و بی خطر برای نظام سلطه سرمایه داری هدایت کرده است. بنابراین چپ برای گریز از انفعال نظری و استحاله پراتیک در نظم موجود بایستی تئوری انقلابی را براساس تاریخ واقعی، علیت پویا و زنده و همچنین بر پایه نیازهای زمان بازسازی نماید. چپ زمانمند به جای الگوگیری از شخصیت های تاریخی انقلابی بایستی با درک دقیق زمان و ضرورت های تاریخی، شرایط لازم را برای هضم و جذب آگاهانۀ تغییرات اجتماعی فراهم سازد. در غیر این صورت پدیده های ویرانگری چون هویت های کاذب و تدریجا سلطۀ تدریجی این هویت های کاذب بر هویت های واقعی جامعه، ناهنجاری، بی مسئولیتی و تخریب را عمومیت می بخشند.

نتیجه اینکه: بشریت اکنون وارد مرحله نوینی از تبادل و تبدیلات تعاملی خود گردیده است. این تعاملات نوین که بر بستر زمان مندی و علیت تاریخی نمود یافته؛ بیانگر گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه داری به مرحلۀ نوینی از روابط و مناسبات اقتصادی و اجتماعی است که صرفا با تغییر ساختی امکان تداوم حیات وی مقدور می باشد. چپ به عنوان آلترناتیو قوی و غنی در برابر سقوط و نزول تاریخی سلطه سرمایه داری، بایستی آغازگر عصری باشد که با درک زمان مندی و علیت تاریخی کنونی، پایانی باشد بر مرحله ای از تحولات انقلابی سوسیالیستی که به علت نا بهنگامی و نا همزمانی با روندهای تکامل تاریخی فرو پاشید؛ و به مشروعیت سیاسی و هویت ایده ای چپ لطمه سختی را وارد ساخت. ولی اکنون با ورود بشریت به مرحلۀ نوینی از هویت یابی، ضرورت شکل گیری و باز آفرینی سازوکارهای نظری و عملی گرایشات چپ برای نجات بشریت به ضرورتی قطعی و گریز ناپذیر تبدیل شده است. زیرا با تداوم نظم کنونی که بر انکار زمان و انباشت تناقضات استوار است؛ چپ به عنوان ضرورتی اگزیستانسیال و تاریخی برای رهایی زمان از مناسبات کالایی و همچنین برای بازآفرینی پیوندهای علّی میان انسان، جامعه و تاریخ، الزامی حتمی به شمار می آید. امروز تهاجم مرگبار نظام سلطه سرمایه داری در عرصه های اقتصاد، و قلمروهای اندیشه، فرهنگ و زبان برای بازتولید سلطۀ خویش، نیازمند بسیج سیاسی و سازمانی چپ برای بازسازی یک افق نظری نوین است که بتواند به مبارزه ای سرنوشت ساز و تعیین کننده روی آورد.چرا که تا زمانی که چپ نتواند به مسائل ملموس انسان امروز نه به شکل وعده های انتزاعی، بلکه در قالب راه حل های عینی و قابل تجربه پاسخ دهد؛ امکان بازیابی مشروعیت از دست رفته و بحران هویتی خود را نخواهد داشت. اکنون تکامل مادی و انسانی و ورود بشریت به مرحله ای نو از مناسبات هویت یابی، ضرورت بازگشت به چپ را در معنای عام آن برای نجات بشریت از تناقض های ویرانگر نظام سلطه سرمایه داری قطعی و حتمی ساخته است. برای تحقق آرمان های انسانی چپ، پیوستگی و همبستگی نیروهای چپ در مبارزه با نیروهای اهریمنی سرمایه الزام و ضرور است. این وحدت و یکپارچگی با گرایشات کنونی کیش شخصیت در صفوف نیروهای چپ حاصل نمی شود. چرا که در کیش شخصیت این افراد هستند که به جای بنیان های نظری می نشینند و از بازسازی اتحاد و وحدت بر اساس مبانی مشترک و ضرورت های تاریخی شانه خالی می کنند.


اسماعیل رضایی

27:08:2025





۱۴۰۴ مرداد ۲۲, چهارشنبه

 

 پروژۀ شکوفایی— برنامۀ ویرانگری


جهان و بشریت با بحران های حاد و  شکننده ساختاری چند لایه قرار داشته که با  رکودهای متوالی، نابرابری روزافزون، تنش های مداوم و رو به گسترش ژئوپلیتیکی، بی ثباتی عمیق مالی، فروپاشی بقایای نظام های رفاهی و بحران های فزاینده  در مولفه های زیست اجتماعی چون دموکراسی، حقوق بشر، محیط زیست و… تعیّن می یابند. ریشه تمامی این روندهای نامتعارف را نمی توان صرفا به افراد و یا دولت ها نسبت داد؛ بلکه بایستی در منطق درونی نظم اقتصادی حاکم کنونی یعنی نئولیبرالیسم جستجو کرد. نئولیبرالیسمی که با وعده آزادی بازار، رشد پایدار و رفاه عمومی پا به عرصه گذاشت؛ ولی در عمل با عملکرد تخریبی و انهدامی خویش، طبقه متوسط را به حاشیه راند و از حیز انتفاع باز داشت؛ امنیت شغلی و حقوقی کارگران را از بین برد، خدمات عمومی را نمود و صورتی کالایی بخشید؛ و همچنین سرمایه را از کنترل اجتماعی و ملی بسوی روند هرج و مرج گونه ای هدایت کرد. در چارچوب این روند نامطلوب، پروژۀ شکوفایی ایران از طرف راست و راست افراطی با نمایندگی سلطنت طلبان ارائه گردیده که در بطن خود تمام همّ خود را برای احیا و باز تولید نظم شکست خورده نئولیبرالیسم برای نجات ایران بحران زده و ورشکسته بکار گرفته است.

این پروژۀ شکوفایی با ظاهری جذاب و فریبنده دقیقا یک برنامه ویرانگر لیبرالی کلاسیک است که صرفا برای ترمیم نظم سابق با ظاهری متفاوت و مدرن تنظیم شده و هیچگونه نقدی بر نهادهای حاکم، و یا باز اندیشی در روابط قدرت و اقتصاد را ارائه نمی دهد. پروژه ای که قطعا قادر نخواهد بود در برابر ساختار معیوب و ویرانگر حاکم، تبعیض و نابرابری اقتصادی و اجتماعی و همچنین تمرکز سرمایه و اقتصاد رانتی مقاومت نموده؛ و جامعه بحران زده و ورشکسته ایران را نجات بخشد. زیرا این بارزه های مکتوب در خود تکرار سازوکارهایی را نهفته دارد که اکنون ایران را تا مرز نابودی و فنا هدایت کرده است. همان بارزه هایی که نظام مستبد دینی در ایران با خصوصی سازی های افسار گسیخته، وابستگی ساختی به سرمایه داری جهانی و همچنین ممانعت از بروز نقش اجتماعی دولت، توسعه ابعاد اقتصادی، اجتماعی و انسانی را از جامعه دریغ داشته است. براین اساس، هرگونه تلاش و کوششی برای نجات ایران، اگر وابسته به بازار آزاد، شرکت های چند ملیتی و فراملیتی، بانک های جهانی باشد که با ساختار نئولیبرالیسم تعریف می شوند؛ با تناقضات درونی و بحران زای خود، قطعا با بن بست های درون زای خود نه تنها نجات بخش نیست؛ بلکه جامعه ویران شدۀ ایران را به قهقرا می برد. اکنون نجات ایران در بازیابی اقتصاد ملی و اجتماعی مبتنی بر عدالت توزیعی، ایجاد نهادهای دموکراتیک مشارکتی از پایین، کنترل اجتماعی بر منابع عمومی، شکل دهی به الگوهای نوین تولید، باز توزیع و مصرف و سرانجام اینکه تنها از دل یک دگرگونی رادیکال نه با آرایش جدید یک نظم پوسیده، نهفته است. در این نظم نوین بایستی نقش محرومان و زحمتکشان، زنان، جوانان و به ویژه اقوام و ملیت ها از برجستگی خاصی برخوردار باشد.

دفترچه شکوفایی ایران ارائه شده از طرف سلطنت طلبان در کلی گویی های مبهم فرو خسبیده و تا زمانی که برنامه اقتصادی دقیق و با جزئیات خود را ارائه ندهد؛ نمی توان بدان اعتماد نموده و برای ساختن ایران فردا بدان تکیه کرد. زیرا محتوای این دفترچه نمیگوید که در دوران گذار و نظام اقتصادی و اجتماعی آن، منافع و مصالح چه اقشاری را نمایندگی کرده و منافع مردم چگونه تامین و تضمین می گردد. این دفترچه هیچگونه برنامه مدون و شفافی ارائه نداده، و صرفا با کلی گویی های خود برای رفع مسئولیت و فریب و اوهام گام برداشته است.قطعا اگر در ایران آینده بر غارت منابع توسط الیگارشی«کلان سرمایه داران» نهادهای نظارتی قوی و مردمی اعمال نشود؛ اقتصاد ایران به سوی فاجعه می رود. این دفترچه با تاکید بر سرمایه گذاری خارجی، بازار آزاد، دولت کوچک، نهاد های لیبرال و تجارت جهانی که از شاخصه های بارز نئولیبرالیسم می باشد را کلید نجات می داند. آیا واقعا می شود با این نسخه نئولیبرالی که خود عامل بیماری کنونی جهانی می باشد؛ بیمار در حال احتضار ایران را درمان کرد. با تکیه براین بارزه های شمرده شده؛ می توان شکل کاپیتالیسم رفاقتی را مسلط ساخت که ایران را به قهقرا می برد. براین سیاق این نگرانی وجود دارد که با سقوط نظام مستبد دینی در ایران، گروه جدید حامی بازار آزاد با حمایت همه جانبه غرب، اقتصاد ایران را با نام «نجات ملی» تحویل کلان سرمایه داران داخلی و خارجی داده؛ و همان بلایی که بر سر روسیه دهه نود، عراق پس از صدام و دیگر کشورهای تحت هجوم و تخریب سرمایه داری جهانی آمد؛ بر ایران نیز تحمیل می گردد. این بلا و تخریب ساختی حتمی و قطعی بوده؛ ضمن اینکه تجزیه و فروپاشی وحدت ملی با سیاست های استیصالی سرمایه داری جهانی بر علیه ایران را نباید از نظر دور داشت.

دفترچه پروژۀ شکوفایی سلطنت طلبان فاقد درک نیازهای کنونی برآمده از تحول و تکامل تاریخی جامعه و انسان می باشد. با توجه به روند تکامل تاریخی کنونی همان مکانیزم های نئولیبرالیسم که روزی به عنوان عامل پویایی مطرح بودند؛ اکنون به عوامل انسدادی و مخرب بدل شده اند. چرا که اکنون بازار آزاد از یک طرف پاسخگوی تحولات فناورانه و نیازهای اجتماعی جدید نبوده؛ و از طرف دیگر تمرکز سرمایه، نوآوری را از مسیرهای اجتماعی خارج و به خدمت منافع انحصاری در آورده است. از عارضه های سوء این بارزه نامتعارف، سودهای افسارگسیخته کوتاه مدت است که جای رشد پایدار و عدالت اجتماعی را گرفته است. با این ضعف اساسی ساختار غالب اقتصادی و سیاسی کنونی است که عموما انرژی و پتانسیل واقعی و خلاق جامعه سرکوب شده و یا به حاشیه رفته است. فاصله طبقاتی تعمیق یافته و رشد و توسعه جامعه به سوی رکود مداوم و یا حتی پسرفت روی آورده است. قطعا اگر در گذار از نظام مستبد دینی در ایران فردا با تکیه بر ساختار پوسیده نئولیبرالیسم به نیازها و الزامات برآمده از تحول و تکامل کنونی جامعه و انسان توجه نشود؛ امنیت اجتماعی و معیشتی، مشارکت سیاسی،عدالت اجتماعی و آزادی های مدنی به حاشیه رانده شده؛ و مسیر تاریخی کشور به جای باز شدن به سوی افق های تازه، در ابهام و ناپایداری از دست خواهد رفت. بنابراین نئولیبرالیسم در جهان امروز با نیازها و الزامات نوین برآمده از تکامل تاریخی، دیگر ابزار توسعه نیست؛ بلکه به یک ساختار سدکننده توسعه و پیشرفت مبدل شده است. آنچه که امروز بشریت را در تنگناهای زیستی، جنگ و خشونت، خون و جنون و نسل کشی فرو برده است؛ حاصل ضعف و استیصال ساختار غالب کنونی نظام جهان شمول سرمایه داری است که با نیازها و الزامات بشری فرسنگ ها فاصله گرفته است.

دفترچه پروژه شکوفایی سلطنت طلبان دارای تناقضات بنیادینی است که سطوح مختلف اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را در بر می گیرد. اول اینکه، نسخه لیبرالی جهانی شکست خورده؛ چگونه می تواند برای بازسازی ایران موثر و مفید باشد. دوم اینکه، تکیه بر نظم جهانی لیبرال در حال افول، قطعا یک پروژۀ ناپایدار و نا همزمان و همچنین بی ثباتی اقتصادی و اجتماعی ایجاد می کند. و سوم اینکه، ایران زیر استبداد شدید دوران طولانی خود، با نابرابری شدید، رانت خواری ساختاری و سرمایه اجتماعی تخریب شده روبرو می باشد؛ بازار آزاد«نئولیبرالیسم» با سیاست های واپسگرای خود، در چنین بستری فقط قادر است تبعیض و نابرابری را باز تولید کند. براین اساس پروژۀ شکوفایی سلطنت طلبان یک آلترناتیو برای ساختار در آستانه فروپاشی نظام استبداد دینی در ایران نبوده؛ بلکه تکرار همان نظم بحران زا و تخریبی با اسلوب و شیوه ای متفاوت را با خود یدک می کشد. چرا که در بطن خود هیچ ظرفیت رهایی بخش را نهفته نداشته؛ و تنها می تواند موجب باز تولید الیگارشی مالی، فساد و وابستگی اقتصادی گردد. این دفترچه چنان تنظیم شده که هیچ آینده ای را ترسیم نمی کند بلکه تکرار یک گذشته شکست خورده را تداعی می نماید. روندی که علیرغم جذابیت ظاهری و فریبنده محتوی دفترچه، برنامه ای صرفا ترمیمی بوده و گذار به نظم و ساختار نوین را با خود ندارد.

در عرصه های اجتماعی و سیاسی نیز دفترچه پروژۀ شکوفایی با واقعیت های کنونی حاکم بر جامعۀ ایران و نیازها و الزامات آن بیگانه است.در این دفترچه از سیاست های دموکراتیک رایج در اداره امور اجتماعی اشاراتی شده است؛ ولی از اقتصاد دموکراتیک که عنصر اصلی امکان بروز واقعی سیاست دموکراتیک می باشد؛ هیچ اشاره ای نمی شود. تفکیک این دو عنصر مکمل هم در پیشبرد اهداف متعالی جامعه و انسان در نظام سرمایه داری، همان تایید و تضمین فاصله عمیق طبقاتی و در مرحله کنونی امکان تداوم و تامین منافع کلان سرمایه داران را با خود دارد. اکنون در غیبت دموکراسی اقتصادی عنصر غالب در تمامی انتخابات برای اداره امور اجتماعی و اقتصادی قدرت مالی است که بر تمامی روندهای واقعی دموکراسی خط بطلان کشیده است. زیرا در بطن دموکراسی اهدایی ساختار طبقاتی حضور تمامی اقشار و طبقات اجتماعی ممکن به نظر می رسد؛ ولی به دلیل اینکه توان مالی و امکانات تبلیغی و رسانه ای به طور مساوی در دسترس همگان وجود ندارد؛ در نهایت این نمایندگان کلان سرمایه داران و الیگارشی مالی هستند که از صندوق ها برای حفظ منافع آن ها بیرون می آیند. البته ساختار مسلط طبقاتی برای حفظ ظاهر قضیه و فریب افکار عمومی امکانات حداقل تبلیغاتی و رسانه ای را برای همه کاندیداهای انتخابی در نظر می گیرند. در دفترچه پروژۀ شکوفایی سلطنت طلبان سه عنصر پایه ای دموکراسی سیاسی، دموکراسی اقتصادی و بازسازی اجتماعی از هم زمانی لازم برخوردار نبوده و امکان خنثی سازی برخی حوزه ها با تمهیدات مهندسی شده کلان سرمایه داران وجود دارد. روندی که قانون اساسی را از نظر سیاسی با ظاهری نوگرایانه نمود بخشیده؛ ولی از نظر اقتصادی عقب مانده و واپسگرا عمل می نماید.

پنهان شدن در پس توجیه و تاویلات همیشگی ساختار سرمایه بر علیه ایده های نوین و انسانی برای گذر از بدسگالی ها و پلیدی های حاکم بر سرنوشت بشری، از ترفندها و فریبکاری های آشکار و پنهان سلطنت طلبان و دیگر یاوه گویان بدخواه جامعه و انسان می باشد. شکلی از انحراف فکری که مفاهیم و سازه های فکری را نه در بستر زمانی خود، بلکه به آزمون و خطاهای مقاطع مختلف تاریخی مد نظر قرار می دهد. روندی که محتوا و مضمون سازوکارهای متعالی را فدای آزمون های تاریخی کاذب و نا به هنگام تحولات و دگرگونی های تاریخی نموده است. بدین مضمون که بسیاری از سوسیالیسم به دلیل تضادی ماهوی و بنیادینی که با ساختار متعدی سرمایه داری دارد؛ می هراسند؛ و برای گریز از آن به جای اینکه به بررسی و تبیین و تحلیل های درونی و ماهیتی آن بپردازند؛ صرفا به فروپاشی بلوک های سوسیالیستی متوسل شده و خود را از رنج تکاپوی فکری و درک واقع بینانه رهایی می بخشند. سقوط بلوک های سوسیالیستی بیانگر ضعف ماهیتی و اصالتی سوسیالیسم نیست؛ بلکه بیان واضح و آشکار درک نامتعارف تحولات تاریخی و نیازهای و الزامات جامعه و انسان است که به شکل گیری سازوکارهای اقتصادی و اجتماعی جهت می دهند. ناهنگامی، عنصر اصلی و چالش برانگیز برای سازوکارهایی خواهد بود که بسترهای اقتصادی و اجتماعی اش هنوز فراهم نشده باشد. بدین مضمون که کیفیت نوین بسترهای کمی خود را طلب می کند؛ زمانی که جامعه پتانسیل لازم برای درک و هضم یک کیفیت نوین را دارا نباشد؛ قطعا در پروسه اعمال سیاست های اقتصادی و اجتماعی خویش به بن بست می رسد. عمّال سرمایه برای توجیه ناکارآمدی و سقوط ساختارهای فرتوت غالب کنونی، سرمایه داری را با فروپاشی بلوک های سوسیالیستی پیوند زده و راه کارهای نوین برای خروج از فاجعه های زیستی کنونی را نادیده می گیرند. اینکه ممکن است بسترهای لازم برای استقرار سازوکارهای سوسیالیستی برای ایران بعد از گذار از نظام مستبد دینی فراهم نباشد؛ دال بر این نیست که به سازوکارهای شکست خورده نئولیبرالیسم تکیه کنیم و جامعه و دستاوردهای آن را به نابودی بکشانیم. می توان اشکال نوینی منتاسب با ویژگی های ساختی فرهنگی و فکری غالب اتخاذ کرد که به یک همجوشی و همگرایی مردمی متناسب با روندهای تحولی و تکاملی کنونی جامعه و انسان دست یافت. با سازوکارهای شکست خورده نئولیبرالی نه وحدت ملی قابل تصور است و نه امکان بازسازی زیربنای مادی دموکراتیک وجود خواهد داشت.

در دفترچه پروژۀ شکوفایی سلطنت طلبان فرایند انتخابات و تشکیل مجلس موسسان با چارچوب مدل لیبرالی خود را نشان می دهد؛ روندی که به جای بازآفرینی هویت های نوین اجتماعی و سیاسی، در جهت ترمیم و تداوم الگوهای مسلط نظم پیشین حرکت خواهد کرد. چرا که اگر مجلس موسسان نتواند به بازتعریف مناسبات قدرت، اقتصاد و هویت جمعی بپردازد؛ عملا بسیاری از موضوعات اساسی و کلیدی چون، عدالت اجتماعی، بازتوزیع منابع و دموکراسی مشارکتی به حاشیه رانده می شوند. براین اساس وعده هایی چون آزادی بیان، انتخابات آزاد، تفکیک قوا و بسیاری از مولفه های دموکراسی با نمودی صوری جامعه ایران را با ترمیم و بازسازی هویت های گذشته به سوی احیای مناسبات استبداد تاریخی هدایت می کنند. در حقیقت پروژۀ سلطنت طلبان به دنبال بازسازی اقتدار سیاسی و اقتصادی با شکل و ظاهری مدرن تر بدون هیچگونه تغییر بنیادی می باشد. فرایندی که بر وابستگی اقتصادی، تمرکز ثروت و حذف محرومان و فرودستان استوار بوده؛ و در قالب دموکراسی بازار بازتولید می شود. با این رویه اگرچه قانون اساسی جدید برای تصویب نهایی به رای مردم گذاشته می شود؛ ولی با ماهیت نئولیبرالی خود، ضمانت های قانونی قوی برای سرمایه های بزرگ و الیگارشی مالی داخلی و خارجی در خود داشته و برای حقوق کارگران و زحمتکشان و همچنین خدمات عمومی اهمیتی قائل نیست. بنابراین این پروژۀ ویرانگر یک تناقض درونی و بنیادی را با خود یدک می کشد که از یک طرف تمرکز اقتصادی با ماهیتی بسته و غیر قابل نقد در دست اقلیتی محدود می ماند؛ و از طرف دیگر باز توزیع ثروت و یا اصلاحات ساختاری با محدودیت های شدیدی روبرو شده و دامنه بحران های ادواری را تشدید می کند. در مجموع دفترچه پروژۀ سلطنت طلبان ممکن است در سطح شعار و تبلیغات نوید آزادی، دموکراسی و رفاه و آسایش عمومی را بدهد؛ ولی در عمل با ماهیت محافظه کارانه و بازدارندگی خویش از رادیکالیزه شدن جنبش مردمی جلوگیری کرده و به مهار هرگونه تحولات ساختاری روی می آورد.

نتیجه اینکه: اکنون بشریت در کورانی از بحران های خود ساخته گرفتار آمده است. تنگناهای زیستی، ضرورت های تاریخی و اجتماعی نیاز و الزامات نوینی را مطالبه می کنند که ساختار های کهنه و فرتوت برای حفظ موقعیت و جایگاه خود در برابر آن مقاومت مرگباری را در پیش گرفته اند. ساختارهای کهنه و پوسیده با دغل و ریا و با وحدت درونی ناپایدار و بی ثبات برای تداوم حیات خویش گام بر می دارند. در این میان در نبود آلترناتیو قوی و غنی در برابر نظام مستبد دینی در ایران، زمینه تکاپوی ارتجاعی سلطنت طلبان را رقم زده است. جریان ارتجاعی که پس از فراز و نشیب و شکست و ناکامی مداوم خود همچنان با تکیه بر جریان های ارتجاعی و سلطه گر جهانی برای ویرانگری و باز تولید ستم و استبداد طبقاتی در ایران، کتابچه دوران اضطرار برای گذار از نظام مستبد دینی را ارائه نموده است. کتابچه ای که در آن از دولت موقت دوران اضطرار، بازیابی و بازسازی اقتصاد، امنیت و زیرساخت ها در کوتاه مدت، ایجاد نهادهای گذار به دموکراسی«مجلس موسسان، همه پرسی، قانون اساسی جدید و همچنین بازگشت به جامعه جهانی، برقراری روابط با غرب و جذب سرمایه گذاری های خارجی سخن رفته است. منتهی تمامی این وعده و وعید های جذاب و فریبنده را می خواهد با اقتصاد بازار با شکل نئولیبرالی که به بن بست های حاد و شکننده گرفتار آمده؛ و منشاء اصلی تمامی بی ثباتی های جهان امروز است؛ به اجرا درآورد. ساختاری که به بی ثباتی سیاسی، رشد پوپولیسم و افراط گرایی مزمن دامن زده؛ و جهان را به آستانه فروپاشی زیست محیطی، اجتماعی و سیاسی فرو برده است. این دفترچه دوران اضطرار سلطنت طلبان اگرچه ظاهری تکنوکراتیک، متمدن و مدرن دارد، ولی در بطن خود بر پایه فرهنگ سیاسی پدرسالارانه، شخص محور و فاقد مشارکت واقعی مردمی بنا شده است. براین اساس این پروژۀ شکوفایی در اصل یک برنامه ویرانگری است که برای خنثی کردن ظرفیت جنبش رو به تعمیق در ایران برای یک دگرگونی بنیادی، ارائه شده است. چرا که تمامی انرژی جنبش را برای تغییر و دگرگونی بر اساس روندهای تحول و تکامل تاریخی کنونی جامعه و انسان، صرف تطبیق با الگوهای بحران زده می نماید. چارچوب کلی دفترچه طوری تنظیم شده که بحران در ایران را در حد ناکارآمدی مدیریت و فساد نهادینه شده حدود بخشیده، و این ایده را القا می کند که تغییر رژیم مستبد دینی به خودی خود کافی است؛ و نیازی به تغییرات ساختی در جهت تامین منافع مردمی نیست. تمامی تمهیدات دفترچه اضطرار سلطنت طلبان از انتخابات تا مجلس موسسان و رفراندوم برای قانون اساسی جدید و همچنین ترکیب مجلس، همگی برای جلوگیری از هرگونه طرح و پیشنهاد رادیکال برای ملی سازی منابع کلیدی، ایجاد کنترل مردمی یا گسترش دامنۀ بخش عمومی می باشند؛ ضمن اینکه ضمانت های قانونی قوی برای کلان سرمایه داران و الیگارشی مالی داخلی و خارجی، و پایه های حقوقی ضعیف برای کارگران و زحمتکشان را با خود دارند.


اسماعیل رضایی

12:08:2025








۱۴۰۴ مرداد ۱۸, شنبه

 

                      پوزیسیون و اپوزیسیون

 

توافق و تخالف زیست جمعی ضمن پیوند با درک و فهم آدمی از چرایی و چگونگی گذر مطلوب حیات، به جایگاه و پایگاهی نیز بستگی دارد که در پروسۀ تحولی و تکاملی اجتماعی آنها را کسب کرده است. روندی که زیست جمعی را در تضادها و تقابل مصلحتی و منفعتی سوق داده است. در فردیت فرد نمودهای کاذبی از تمنا و تمایلات شکل گرفته که حاوی تضادها و تمایزات زیستی بوده که در کنش های متعارف و نامتعارف اجتماعی خود را نشان می دهد. در بحث دیالکتیک تاریخی، رابطه بین پوزیسیون به عنوان نیروی مسلط و تثبیت شده و اپوزیسیون به عنوان نیروی مخالف آن از عوامل کلیدی و اساسی پویایی و تحول جامعه و انسان محسوب می شوند. اپوزیسیون عنصر متضاد با پوزیسیون حاکم و مسلط به نفی و نقد وضع موجود روی آورده و با ایجاد فضا و کیفیت نوین خود به جای پوزیسیون می نشیند. در حقیقت می توان گفت که پوزیسیون به عنوان تز و اپوزیسیون چون آنتی تز عمل کرده که موجد سنتز یعنی کیفیت نوین می شوند؛ با این فرض که سنتز خود به تز جدیدی مبدل می شود. در این چرخه دیالکتیکی است که پویایی و بالندگی جامعه تداوم می یابد. روندی که افق های نوینی  را در کنش جمعی و همچنین بازسازی همبستگی انسانی برای بهینه سازی زیست اجتماعی را در پیش می گیرد.

پوزیسیون و اپوزیسیون در یک پیوستگی مداوم با رشد بنیان های مادی اجتماعی، اشکال متفاوتی را در تداوم دگرگونی های محیطی از خود بروز می دهند. عموماً در پروسه تحولی مداوم درک و فهم علی بسیاری از رخدادهای اجتماعی تحت تاثیر گسست های مداوم تاریخی از نظر دور مانده؛ و کنشگری اپوزیسیون دچار کاستی ها و ناکامی های مداوم خواهد بود. این کاستی ها عموما ناشی از فاصله بین گذشته و حال و چگونگی گذر به آینده می باشد.مرحله ای از تکامل تاریخی که دنیای کهنه بسوی مناسبات نوینی در حرکت است که نیازمند کنشگری نوین برای تحقق الزامات تاریخی آن می باشد. پوزیسیون اصولاً در مقاطع تغییر ساختی از تمامی دستاوردهای تکاملی برای متوقف ویا به بیراهه کشاندن اهتمام اپوزیسیون بهره می گیرد. عنصر اصلی اپوزیسیون در این ناکامی های مبارزاتی عموما ناشی از سردرگمی های مقطع تحول و تکامل است که مقاومت گذشته را در برابر نیاز های کنونی برجسته می سازد.آشفتگی در درک و فهم نیاز های زمان نقش بنیادینی را در پراکندگی اپوزیسیون و بیراهه های تئوریکی داشته؛ و پوزیسیون را قادر می‌سازد تا روند شکاف بین نیروهای اپوزیسیون را فزونی بخشیده؛ و بیراهه های مبارزاتی را تشدید نماید. روندی که در بیشتر مواقع اپوزیسیون با مناسبات سلطه و حاکم همراه می شود.چرا که به دلیل پریشانی و پراکندگی توان و نظر، قدرت درک و فهم خط فاصل بین کهنه و نو مخدوش شده؛ و اتخاذ مواضع اصولی با مشکل اساسی مواجه می گردند.

اصولاً اپوزیسیون اگر نتواند به درک لازم از مقطع تحولی و نیازهای آن دست یابد؛ قطعا در اتخاذ مشی مبارزاتی با اشتباهات فاحشی روبرو خواهد شد. روندی که اکنون مبارزات نیروهای مترقی و چپ را در بیراهه های درک و دریافت تکامل تاریخی به ناکامی های سخت و مداوم روبرو ساخته است. چرا که پوزیسیون منفرد از ساختار جهان‌شمول سرمایه در گذشته، اکنون در یک پیوستگی تاثیر و تغییر مداوم، روند مبارزاتی اپوزیسیون را اشکال نوینی بخشیده که با مشی گذشته از یک تفاوت فاحشی برخوردار می باشد.  چرا که پوزیسیون ها از یک حریم امنی برخوردارند که منافع همگی شان را تامین و تضمین می کند. مرحله‌ای از تکامل تاریخی که پیوستگی و همبستگی رمز بقا و تداوم حیات متعدی به حقوق اجتماعی و عمومی آنها را با خود دارد. مرحله‌ای که تضاد منافع در خطر فروپاشی ساختی بسوی یکپارچگی و همبستگی برای حفظ بقا و تداوم سلطه گری مبدل شده است.اکنون از هم گسیختگی وحدت درونی سرمایه به دلیل ضعف ناشی از گذر از تکامل تاریخی خود روندهای نوین و رو به تعمیقی را در پیش گرفته که به مبارزه اپوزیسیون در اشکال نوین را مطالبه می کند. اکنون فضای نوینی که تحت تاثیر گذار مراحل تکامل تاریخی سرمایه داری ایجاد شده است؛ تمامی اهتمام عمال سرمایه را برای حفظ و تداوم هژمونی خود به شکست کشانده؛ و با بن بست های حاد و شکننده روبرو ساخته و خواهد ساخت. وضعیتی که بسیاری از شبه اپوزیسیون با عدم درک آن و بدفهمی های تکامل تاریخی به جای مبارزه اصولی برای تغییرات اصولی، به عنوان سوپاپ اطمینان حاکمیت سلطه سرمایه عمل می کنند.

از لحاظ تکامل تاریخی جامعه و انسان، نظام سرمایه داری مرحله ای از تکامل تاریخی خود را سپری نموده؛ و تاریخ مصرف ساختار غالب سرمایه داری در مرحله کنونی به  پایان رسیده؛ و بایستی در برابر نیازهای برآمده از این تحول تاریخی  تمکین نموده؛ و نتایج برآمده از آن را محترم شمارد تا بتواند برای تداوم حیات خود بسترهای نوین را پیدا کند. اپوزیسیون در برابر این پوزیسیون ورشکسته و در بن بست های حاد مشروعیت و مقبولیت اجتماعی بایستی مواضع قاطع و بدون لکنت زبان اتخاذ نموده؛ و از هرگونه مماشات یا اتخاذ مواضع دو پهلو اجتناب ورزد. چرا که کلان سرمایه داران و عمّال شان تمامی شانس خود را در زمینه جنایت و نسل کشی به نمایش گذاشته؛ و مفتضحانه با شکست و بی آبرویی هرچه تمامتر با بی اعتمادی اجتماعی و عدم مشروعیت سیاسی روبرو شده اند. نفرت امروز، زمزمه خاموش و آشکار بشری در برابر موج گسترده آدمکشی و جنایت بی حد و حصر دولت های برگماشته کلان سرمایه داران برای غارت و چپاول منابع و دستاوردهای مردمی می باشد. این نفرت حتی در بدنه پوزیسیون به عنوان ابزار ستم سرمایه و کارچاق کن کلان سرمایه داران به طور جسته و گریخته دارد خود را به نوعی نشان می دهد. این همه شواهد آشکار و پنهان ضعف و فترت ساختار متعدی و جنایت پیشه سرمایه داری جهانی که پیام روشن ظهور و نمود دنیای نوین را در خود دارد؛ بایستی برای اپوزیسیون مترقی و چپ درس های گرانقدری برای یک مبارزه یکپارچه، همه جانبه و چشم گیر برای رهایی بشریت از این همه ظلم و شقاوت باشد. اگر چه اپوزیسیون در برابر مرزبند های مخدوش درون ساختار جهانشمول سرمایه داری از یک مرز مشترک مبارزاتی فاصله گرفته؛ و در بسیاری از مواقع به اتحاد ناخواسته با حریم سرمایه روی آورده است. ولی روز به روز این پیوند آشکار ارتجاع سرمایه داری جهانشمول با تمامی جنایات کنونی اش، بایستی صف مبارزاتی منسجم تر و عمومی تر را با گریز از بدفهمی های ایدئولوژیکی تکامل تاریخی موجد شود.

اما تضادهای رو به رشد درون ساختار سرمایه و گسیختگی وسیع وحدت درونی آن ناشی از این تضادهای دامن گستر، دارای یک عدم توازن رویکردی با توجه به ویژگی های منطقه ای و محلی آن می باشد که درک و شناخت آن در اتخاذ مواضع مبارزاتی اپوزیسیون می توانند راهگشا باشند. در ساختار لیبرالی گذشته مرزبندی های درون ساختار سرمایه شفاف و روشن بود؛ ولی اکنون با جهانی شدن بسیاری از مناسبات سرمایه و تداخل سود و سرمایه در سطح جهانی، نوعی مراودات و مبادلات نوینی را برقرار ساخته که با گذشته تفاوت فاحش دارند. این عدم توازن درون طبقاتی با رشد دامنه دم افزون دانش و فناوری ابعاد نوینی یافته که اتخاذ مواضع مبارزاتی را تحت تاثیر القائات کاذب مستمر ابزارهای تبلیغاتی، با مشکل اساسی و بیراهه های پیچیده و غیر واقع روبرو ساخته است. این تضادهای درونی ساختار سرمایه متناسب با روند تکامل تاریخی جهت گیری های خاصی را در پیش گرفته اند. برخی از این جهت گیری ها قادر است به تقویت بنیان های تغییر متناسب با نیازهای تحولی و تکاملی جامعه و انسان مدد برساند. شناخت بهینه این بارزه ها و بهره گیری از پتانسیل آن در مبارزات عمومی و اجتماعی، می تواند به تقویت بنیان های مبارزاتی جریان های پیشرو و تضعیف ستم و جنایات رذیلانه جریان های هار و جنگ طلب ساختار طبقاتی منجر شود. در این تضاد و تقابل درون ساختی ساختار طبقاتی، نقش تبلیغات رسانه ای و ارتباطی در وارونه جلوه دادن تاثیر این نقش های متضاد برای بهبود روابط و مناسبات اجتماعی و انسانی بسیار برجسته می باشند. شناخت مرزهای مخدوش برای اتخاذ بهترین اشکال مبارزاتی اکنون در میان انبوه هیاهو و جنجال های تبلیغاتی امری پیچیده و دشواری است که پراکندگی و آشفتگی فکری و عملی نیروهای پیشرو در مقطع کنونی از تحولات تاریخی محصول این ناهنجاری های ساختار طبقاتی می باشد.

پوزیسیون و اپوزیسیون در درون ساختار سرمایه عموما در یک چرخه بسته معیوب جایگزین یکدیگر شده؛ و در راستای نظم موجود عمل می کنند. بدین مضمون که اپوزیسیون در چارچوب همان قدرت و مناسبات موجود عمل کرده؛ و برای حفظ و تامین منافع و مصالح صاحبان قدرت و ثروت گام برداشته و با گفتمان متفاوت حافظ الگوهای مسلط تولید و کنترل می باشند«دموکرات ها و جمهوریخواهان در آمریکا». زیرا بنیان ها و نهادهای حفظ قدرت عموما ذات گرایانه و نهادینه عمل کرده؛ و با عادت و سنت در آمیخته اند. فرایندی که جامعه را در یک تمدید و تکرار مداوم سلطه قدرتی همگن و همسان تدریجا از پتانسیل تولید و باز تولید بسترهای لازم پویایی و بالندگی تهی کرده؛ و جامعه و سازه های مسلط در سراشیبی سقوط و نزول، از بازسازی بنیان های مادی و انسانی آسیب دیده ناتوان می گردند. اصولا تحقیر انسان در یک فضای نهادین و تحمیل شده؛ به بازتولید قدرت مسلطی منجر می شود که جز بازگشت حقارت بار القایی گذشته چیز دیگری را با خود ندارد. بنابراین اپوزیسیون اگر نتواند خود را از بار سنگین عادت و سنت و القائات کاذب محیطی برهاند، به پوزیسیون امکان بازتولید خود و ایجاد فضای بسته و در خود را می دهد. آنچه که امروز بر بستر گسست تاریخی ناشی از تحول و تکامل بنیان های مادی و انسانی، مرز بین پوزیسیون و اپوزیسیون را باریک و در بسیاری از مواقع در یک حالت انطباقی، فریب و اوهام  در گستره عظیم مطالبات انسان ها و مبارزات توده ها توسعه بخشیده؛ و دامنه شکست و ناکامی برای الزامات دنیای نوین کنونی را افزایش داده است. در تغییرات ناشی از تکامل تاریخی بنیان های مادی اجتماعی و انسانی، نوعی درک القایی کاذب از پوزیسیون و اپوزیسیون شکل گرفته که با همپوشانی یکدیگر روند تغییرات را کند یا دچار وقفه های موقت یا طولانی ساخته اند. پراکندگی، پریشانی و ناهمگنی فکری و عملی اپوزیسیون ناشی از بدفهمی و یا نفهمی تحول و تکامل تاریخی کنونی می باشند که نیازها و الزامات آن را در بوته اجمال و اهمال کاری های مبارزاتی قرار داده است.

اپوزیسیون به مثابه نقد و نفی وضع موجود بایستی امکان های نو برای رفع کاستی های نظم موجود را ارائه دهد. اپوزیسیونی که صرفا به نفی و حذف پوزیسیون مسلط می اندیشد و عمل می کند؛ ولی از ارائه راه حل های نوین و پیشرو در جهت رفع نارسایی ها و مظالم قدرت مسلط شانه خالی می کند؛ بازگشت به استبداد و مظالم با چهره نوین و با توجیه سازی های مدرن را ممکن می سازد. در مبارزه با استبداد دینی در ایران به جز نیروهای چپ که معمولا طرح و برنامه برای زیست بهینه و مطلوب را در درونمایه اندیشه و عمل خود دارند؛ دیگر نیروهای اپوزیسیون عموما و نیروهای راست و راست افراطی خصوصا از ارائه هرگونه برنامه و طرح مشخص برای بازسازی و بهسازی بنیان های تخریب شده توسط استبداد دینی در ایران ارائه نکرده؛ و نمی کنند. چرا که چپ با ماهیت رهایی بخش ایده ای جامعه و انسان تعریف می شود و به همین دلیل مورد هجمه مداوم و گسترده ارتجاع جهانی قرار دارد. در حالی که جریان های اپوزیسیون و به ویژه راست و راست افراطی که عموما توسط سلطنت طلب ها نمایندگی می شوند؛ هیچ طرح و دورنمایی به جز بازسازی و ابقای سازوکارهای مسلط کنونی در ایران با شکل و ظاهری مدرن تر و فریبنده تر برای ارائه ندارند. اینکه راست و راست افراطی و دیگر اپوزیسیون واپسگرا و مرتجع تحت پوشش گسترده رسانه ها و ابزارهای تبلیغاتی پیشرفته قرار دارند؛ بیان دقیق حافظ و تامین کننده منافع و مصالح سردمداران متجاوز و جهانخوار در سطح داخلی و جهانی می باشند. ولی شکست و ناکامی مداوم شان در اهداف شوم و ضد مردمی، بیانگر آن است که روند تکامل تاریخی خط بطلانی بر تداوم حیات تجاوزکارانه شان کشیده است. درک و شناخت بهینه ماهیت نوین تکامل تاریخی و نیازها و مطالبات به حق مردمی آن بایستی اپوزیسیون چپ را از حاشیه به متن و از انفعال به فعالیت و خلاقیت مبارزاتی گسترده و همه جانبه برانگیزد. چرا که دیگر نیروهای ارتجاعی تاریخی در هیاهو و جنجال های بی سرانجامی دست و پا می زنند که ماهیتا با تمامی دوران گذشته تاریخ تکامل اقتصادی و اجتماعی تفاوت فاحش داشته؛ و آن ها را از دایره تعاملات اجتماعی طرد و تدریجا حذف خواهد کرد. 

نتیجه اینکه: نظم و بی نظمی و تضاد و تناقض به عنوان نیروهای محرکه اجتماعی، در پویایی و بالندگی جامعه و انسان نقش اساسی را بازی می کنند. پوزیسیون و اپوزیسیون از بطن این چرخه تحولی به سوی بنیان های تغییر و دگرگونی روی آورده؛ و با جهت گیری های خاص خود در ایجاد مناسبات نوین و بهینه تر نقش خود را بازی می کنند.  به چالش کشیدن نظم موجود توسط اپوزیسیون که پوزیسیون مسلط و در قدرت آن را نمایندگی می کند؛ زمانی می تواند نقش واقعی خود را در دستیابی به اهداف متعالی بازی کند که از نظم مسلط فراتر رفته و بنیان های نوینی را متناسب با روند تحول و تکامل جامعه و انسان بنا نهد. زمانی که پوزیسیون و اپوزیسیون در یک مدار بسته و معینه جا به جا می شوند؛ و در حقیقت برای حفظ نظم موجود با ظاهری دگرگونه عمل می کنند؛ اصولا به بازتعریف یکدیگر روی آورده؛ و اپوزیسیون صرفا برای حفظ نظم موجود با تکیه بر الگوهای تولید و کنترل سلطه ای حاکم گام برمی دارند. این شبه اپوزیسیون که امروز بر ساختار سرمایه داری غالب است و در بسیاری مواقع جریان های پیشرو را نیز تحت تاثیر خود قرار داده است؛ اصولا نقش سوپاپ اطمینان را برای نظم موجود سرمایه داری بازی می کند. براین اساس می توان بسیاری از جریان های مترقی و چپ با گرایشات لیبرالی رادیکال را که در برخورد با وضعیت جنایت بار و خونریز پوزیسیون حاکم محافظه کارانه عمل نموده؛ و تلاش می نمایند که با توجیه و تاویل های روشنفکرانه بر جنایات و نسل کشی پوزیسیون سلطه گر پرده استتار بیفکنند؛ همان شبه اپوزیسیونی هستند که با منطق قدرت حاکم و مناسبات سلطه ای آن کنار آمده اند. اکنون بخش عمده ای از اپوزیسیون ایران چون سلطنت طلبان، جریان های اصلاحات و حتی بخشی از چپ ها ... شبه اپوزیسیونی هستند که نه تنها در جهت حفظ و تداوم نظم سلطه ای نظام سرمایه داری حاکم گام بر می دارند؛ بلکه در برابر بسیاری از کنش های ضد انسانی آن ها کرنش کرده و به توجیه و تاویل های ناباورانه روی آورده اند. این روند نامتعارف برآمد بدفهمی و نفهمی روندهای تکامل تاریخی کنونی می باشد که یک تفاوت بارز و شاخص با روندهای دگرگونه تاریخی گذشته جامعه و انسان را با خود دارند. چرا که نظام سلطه سرمایه داری اکنون مرحله ای از تکامل تاریخی خود را سپری کرده؛ و برای تداوم حیات خود به تغییرات بنیادی و ساختاری نیازمند است که با مبارزات اصولی و منطقی نیروهای مترقی و چپ امکان تحقق این روند دگرگونه  تسهیل می شود.


               اسماعیل    رضایی

                09:08:2025     





 

۱۴۰۴ مرداد ۹, پنجشنبه

 

همایش و گرایش


انسان ها با توجه به گرایشات فکری و جایگاه طبقاتی خویش به تعامل معنی دار با یکدیگر روی آورده؛ و در گروها و یا انجمن و سازمان های اقتصادی و یا اجتماعی گرد هم می آیند؛ تا در پیوند با بارزه های مادّی و قدرتی از جایگاه و پایگاه منفعتی و مصلحتی خویش دفاع نموده؛ و در جهت حفظ و تحکیم بنیان های مادی و اجتماعی خویش گام بر می دارند. اصولا سلطه طبقاتی مجموعه ای از انسان های ناهمگنی را تشکیل می دهد که در سلسله مراتب اقتصادی و اجتماعی در جایگاه ویژه خود به تعامل با یکدیگر قرار می گیرند. انسان های ناهمگنی که برای تنازع بقا و تحت تاثیر القائات کاذب و همچنین بدعت ها و عادات و سنن به جای مانده از اعصار تاریخی در کنار هم به تعامل می رسند؛ و عموما در برابر قدرت های برتر و مافوق کرنش کرده و برای تداوم حیات خویش در چارچوب معیینه قدرت های سلطه گر خود را ماندگار می یابند. این فرایند در مراحل گذر تاریخی و اجتماعی اشکال خاص خود را یافته و اصولا در بن بست های حاد اقتصادی و اجتماعی و یا استیصال های تاریخی، جامعه را در بیراهه ها و سوءاستفاده های ساختار قدرتی از پتانسیل درونی و پویایی و بالندگی باز می دارند.

همایش که گردهمایی معنی دار جمعی همگرا و یا واگرا برای هدف و تصمیم خاص در سطح ملی و یا بین المللی در خود دارد؛ اصولا با گرایشات غالبی همراه است که در ساختار طبقاتی، صاحبان ثروت و قدرت عناصر اصلی و تعیین کنندۀ آن محسوب می شوند. گرایشات فکری غالب در هر همایشی به جایگاه و پایگاه طبقاتی بستگی دارد که بر فضای آن غالب است. بنابراین مضمون و محتوای هر همایش و گرایشات درونی آن به پایگاه و نیات طبقاتی برگزارکنندگان آن بستگی دارد. پس متصدیان و برگزار کنندگان همایش راست و راست افراطی نمی توانند از دایره ساختار جهانشمول سرمایه پافراتر گذاشته و از تمامی پلشتی ها و بدسگالی های کنونی جهانی بری باشند. یعنی جامعه را با ظاهری مدرن و کمال یافته در دام سودبری افسارگسیخته برای انباشت بی رویه با ایجاد فاصله عمیق فقر و غنا بسوی نابسامانی ها و ناهنجاری های اقتصادی و اجتماعی هدایت می کنند. روندی که دموکراسی و مولفه های آن را در تابعیت سود و سرمایه گرفتار ساخته؛ و سایه شوم جامعه گریزی و انسان ستیزی را ابعاد بی سابقه می بخشد. حقوق بشر به عنوان پوسته ضعیف بر بدنه جامعه بی رمق و فرسوده، بشریت را در نوای بی نوایی و بی حقوقی حقوق طبیعی و اجتماعی فرو می برد. زیرا راست و راست افراطی از فهم طبیعی تحول و تکامل به دور بوده؛ و نیازهای جامعه و انسان را نه بر اساس برآمدهای نوین دانش و فناوری، بلکه بر پایه سائقه ها و شائقه های عادات و سنت و واپسگرایی ایده و عمل، ضمن فرو بردن در فقر مزمن بسوی استبداد و توتالیتاریسم سیاسی و اقتصادی هدایت می کند. چرا که دیکتاتوری و استبداد فردی و ساختاری یک نظام سیاسی و اقتصادی نمودی فراگیر از ناتوانی و ضعف ساختی نظام حاکم است که با ابزار سرکوب و اختناق و شکنجه صدای هرگونه اعتراض و انتقاد را مورد حمله و هجمه مداوم خود می گیرد.

انسان وقتی نداند در کدام مرحله از تاریخ تکامل خود قرار دارد؛ قطعا در اتخاذ مواضع خود برای گزینش ها و انتخاب های بهینه و مطلوب با چالش های اساسی و بی خردانه روبرو می گردد. چرا که تکامل تاریخی هویت های نوین را جان می بخشد و زیستن را در مجاری کمال و بالندگی هدایت می کند. برعکس بدفهمی و نفهمی روند تحول و تکامل تاریخی که انسان را با توقف در بارزه های هویتی گذشته از شدن و گشتن برای دنیایی بهتر و مفیدتر باز می دارند. گرایشات ارتجاعی چه دنیوی و یا ایده آلیستی عنصر انتزاع و تجرید را در تبیین و تحلیل های اجتماعی برای توجیه ضعف خصلتی و ذاتی خود بکار گرفته؛ و از تعهدات و مسئولیت های تاریخی و اجتماعی خود می گریزد. بسیاری ضعف و استیصال خود را در پس بدفهمی های تکامل تاریخی و اینکه بشریت و جهان شمولی ساختار سرمایه در کدام مرحله از تکامل تاریخی خود قرار دارد؛ برای گذر از استبداد و توتالیتاریسم، به گذشته پناه برده؛ و راه نجات خود را در پیوند با بارزه های سپری شده و استبداد ساز می یابد. راست و راست افراطی در پیوند با بارزه های منحط نئولیبرالیسم که جامعه های انسانی را در سراشیبی سقوط و نزول ارزش های لازم اجتماعی فرو برده است؛ نظام سرمایه داری را وارد فاز نوینی از مناسبات و تعاملات قرار داده که با گذشته خود تفاوت اساسی و فاحش دارد. این همه جنگ و جنایت و نسل کشی دارندگان ثروت و قدرت ناشی از ضرورت های تاریخی تغییر و دگرگونی ساختی غالب است که منافع طبقاتی و هژمونی قهری تاریخی شان را مورد تهدید قرار داده است. یکی از عارضه های بدخیم بد فهمان تکامل تاریخی و حامیان جریان های ارتجاعی آن ها ابرام و اصرار بر چه نمی خواهیم بوده؛ و چه می خواهیم را در لفافه های فریبنده و ظاهر سازی های دروغین و کاذب و یا ساده سازی و بی توجهی به ضرورت های تکامل تاریخی نادیده می گیرند.

راست و راست افراطی در ایران که توسط جریان ارتجاعی سلطنت طلبان نمایندگی می شود؛ تلاش هماهنگ با ارتجاع سیاسی و اقتصادی جهان شمول سرمایه داری برای غلبه بر رادیکالیسم انقلابی در حال وقوع را آغاز کرده اند. این مرتجعین تاریخ با برجسته کردن عنصر ملی گرایی، تاکید بر یکپارچگی ملی، دموکراسی و سکولاریسم سطحی و بی محتوا، سعی می کنند افکار عمومی را بفریبند؛ و جامعه را از تعالی و کمال تحول و تکامل تاریخی بی بهره سازند. این مرتجعین مدعی گذر از نظام مستبد دینی در ایران هستند و صرفا این نظام منحط و ضد تاریخ و انسان را نفی و نهی می کنند؛ ولی نمی گویند که وعده و وعیدهای کاذب و دروغین خود را بر چه ساختار اقتصادی، اجتماعی و سیاسی می خواهند بنا نهند. لیبرالیسم، نئولیبرالیسم که مروج اقتصاد بازار می باشند و در آزمونهای تاریخی خود جز مرگ و نیستی و خشونت و جنگ برای تداوم حیات خود نداشته؛ و تکامل دانش و فناوری را نه برای زیستی بهینه و انسانی که در جهت انقیاد و حد و هدم بکار گرفته اند. ساختاری که در آن دموکراسی ، حقوق بشر، حفاظت از محیط زیست و... تابعی از سود سرمایه بوده؛ و در پیوند ناگسستنی با دین سکولاریسم را ابتر و کاذب ارائه داشته؛ و یکپارچگی ملی و ملی گرایی را برای چپاول و غارت محرومان و ستمدیدگان آنچه که در سطح جهانی مشهود و هویداست؛ بکار گرفته است. همایش اخیر سلطنت طلبان و بندبازی های سیاسی شان در جهت تخطئه و به بیراهه کشاندن جنبش انقلابی رو به تعمیقی در ایران است که در عرصه های متکاثر مبارزات صنفی و اجتماعی و سیاسی خود را نشان می دهند. یک بار دیگر دست ارتجاع برای قطع بازوان توانمند جنبش رادیکالی در ایران به حرکت درآمده؛ تا دستاوردهای آن را به نفع ارتجاع سرمایه عقیم سازد. اگر چه ناکام خواهد ماند؛ ولی جنبش رو به تعمیق و تکامل را در وقفه های تاریخی فرو برده؛ و روند بهسازی و بهیابی زیست عمومی را با چالش روبرو می سازد.

گرایش به احیا و ابقای ساختار به تاریخ پیوسته و معیوب مرحله کنونی تکامل تاریخی نظام سلطه سرمایه، یعنی احیای استبداد تاریخی در قالب مبارزه با استبداد ترور و وحشت دینی که بیان استیصال و درماندگی کسانی است که با فریب و اوهام تلاش دارند؛ خود را اقناع و جامعه و منافع ملی و انسانی آن را در یورش سبعانه کلان سرمایه داران در سریر قدرت شکننده خود بسوی فنا و نابودی هدایت کنند. کسانی که در اردوگاه راست و راست افراطی که توسط سلطنت طلبان نمایندگی می شوند؛ به دنبال نجات ایران از یوغ استبداد دینی می باشند؛ آب در هاون کوبیده و در دام اوهام و عوام گرایی محض پتانسیل انقلابی جامعه را در هرزروی های روشنفکرانه و کج اندیشانه خود هدر می دهند. چرا که سلطنت طلبی با گرایشات فکری و بنیان های مادی زیر بنایی اعتقادی شان یک پیوند ناگسستنی با کلان سرمایه داران داشته و امروز کسانی که گردانندگان واقعی این معرکه سرگردان و همیشه ناکام می باشند؛ دقیقا تربیت شدگان مکتب کلان سرمایه دارانی هستند که نظام مستبد دینی را در ایران اداره می کنند. چرا که تنها جریانی که در نبود حاکمیت مستبد دینی می توانند حامی و تضمین کننده منافع کلان سرمایه داران و آخوندهای مرتجع باشند، سلطنت طلبان هستند که با اعتقاد راسخ به دین برای تداوم حیات خود، از سکولاریسم سست و بی محتوا حمایت کرده و رنج دین و اثرات مخرب آن در جامعه تداوم می یابد. بنابراین افتادن در دام حیله و تزویر های این جریان به مراتب خطرناک برای ایران فردا، نشان از بدفهمی های روند کنونی تکاملی و تحولی بوده و خیانت آشکار و ملموس به آرمان های انقلابی و رادیکالی جنبش رو به تعمیق مردم ایران می باشد. متاسفانه روشنفکران افتاده در دام ارتجاع فکری، حرکت بی خردانه و بدفهمانه خود را با اینکه جریان قابل مطرح دیگری وجود ندارد؛ توجیه می کنند. یعنی به عنوان یک فرد و یا جریان مستاصل و به بن بست رسیده به جای گشودن جبهه ای مبارزاتی که بتواند خلاء آلترناتیو کنونی را پر نماید؛ تسلیم جریان زهرآلودی شده اند که جامعه ایران را در وادی فنا و نیستی هدایت خواهد کرد. ضمنا جریان رهبری فردی و جمعی اصولا براساس ضرورت تاریخی و اجتماعی از بطن مبارزات مردمی برخاسته؛ و رهبری انتخابی و تحمیلی از بیرون قطعا جامعه و اهداف آن را به بیراهه می برد.

واقعا ساده انگارانه و عوامانه است که کسی به ادعاهای عوام فریبانه و عوامانه نمایندگان واقعی کلان سرمایه داران «سلطنت طلبان» با امکانات گسترده تبلیغاتی و رسانه ای خود و همچنین حمایت همه جانبه غارتگران جهانی،مبنی بر اینکه بعد از گذار از استبداد دینی، عنان قدرت را در ایران به مردم و جامعه مدنی مردمی خواهند سپرد؛ توهمی بیش نمی باشد؛ و زهی خیال باطل!!! در قطب بندی های نوین نظم جهانی، کلان سرمایه داران و نمایندگان واقعی شان یعنی سلطنت طلبان در ایران، خواهان حفظ نظم کهن و هژمونی استعمارگران و غارتگران تاریخی می باشند. به باورهای ابلهانه کسانی که فکر می کنند بعد از گذار از استبداد دینی در ایران با رهبری غالب راست و راست افراطی با نمایندگی حتمی و واقعی سلطنت طلبان، امکان بازیابی و برقراری هویت های مردمی در حکومت ممکن خواهد بود؛ باید خندید؟!! زیرا در غرب با رشد کلاسیک بنیان های مادی و نهادین خود و همچنین پایه های نهادین دموکراسی، امروز زیر مهمیز و حملات وحشیانه و ددمنشانه کلان سرمایه داران تمامی دستاوردهای تاریخی حاکمیت مردمی زیر سوال رفته است. امروز دموکراسی، حقوق بشر، حقوق طبیعی واجتماعی، محیط زیست و همچنین کمک های مردمی توسط دولت ها و... ملعبه خواست و نیت کلان سرمایه داران بوده، و دولت ها نیز به عنوان کارچاق کن و تسهیل کننده منافع افسار گسیخته کلان سرمایه داران عمل می کنند. حالا ابلهان روشنفکر و کور اندیش ایرانی می خواهند با هژمونی نمایندگان واقعی کلان سرمایه داران«سلطنت طلبان» حکومت مردمی در ایران برقرار سازند.

گرایش غالب بر ساختار مبارزات جهانی، تغییر و دگرگونی بر اساس روندهای تکامل تاریخی کنونی می باشد. این تغییرات ایجاب و الزام تاریخ تکامل جامعه و انسان بوده که مقاومت مرگبار دارندگان قدرت و ثروت را برانگیخته است.سلطه گران غالب جهانی با حمایت همه جانبه از سازه های فرتوت غالب کنونی، می خواهند از تغییرات ممانعت به به عمل آورده؛ و تلاش می کنند با استقرار نمایندگان واقعی خود در سریر قدرت با تحمیق و فریب مردم و همچنین گسترش دامنه وحشت و ارعاب تغییرات الزامی تاریخی را به تعویق اندازند. قطعا جریان های راست و راست افراطی ایران نیز همگام با نیروهای ارتجاعی جهانی، با تکاپو، هیاهو و جنجال آفرینی های مداوم خود، تلاش دارند تا از رادیکالیزه شدن جنبش های رو به تعمیق مردم ایران به نفع سود و سرمایه جلوگیری نمایند. در این میان چپ ها اگر نتوانند با اتخاذ مشی اصولی مبارزاتی خویش به مصاف جریان های ارتجاعی و ضد مردمی بروند؛ دستیابی به آرمان های مردمی در ایران را با چالش های جدی روبرو خواهند ساخت. زیرا چپ به عنوان تنها آلترناتیو ممکن در برابر ساختار فرتوت نظام سرمایه داری مورد هجمه شدید همه جانبه از سوی نیروهای مرتجع دینی و سرمایه داری قرار دارد که برای خنثی کردن تمامی این تبلیغات ضد چپ بایستی مبارزات اصولی و موثری را در پیش گیرد.

نتیجه اینکه: همایش اصولا در پیوند با گرایش برای تصمیم سازی های خاصی در سطح ملی و یا بین المللی برپا می گردد. جمعی همگرا و یا واگرا که در پیوند با پایگاه و جایگاه خاص طبقاتی تعریف می شوند. اصولا، گرایش های طبقاتی حتی در همایش های فراگیر و مردمی، اغلب با ظاهری پنهان ولی تعیین کننده در جهت گیری های سیاسی و تصمیم گیری ها خود را نشان می دهند. بنابراین همایش اخیر مونیخ با سردمداری راست و راست افراطی که ماهیت طبقاتی کلان سرمایه داران را نمایندگی می کنند؛ قطعا امکان برقراری یک حکومت مردمی، دموکراسی، حقوق بشر، سکولاریسم واقعی را دارا نبوده و ادعا ها و سمت گیری هایش فریب و اوهامی برای دستیابی به قدرت و اعمال اتوریته قدرتی استبدادی برای تامین منافع و مصالح کلان سرمایه داران می باشند. چرا که تمامی ادعاهای کاذب این جریان فکری مرتجع در چه نمی خواهیم یعنی گذار از استبداد دینی در ایران خلاصه می شوند؛ اینکه براساس کدام ساختار اقتصادی و اجتماعی می خواهند این مباحث مطروحه دروغین را تحقق ببخشند؛ سخنی به میان نمی آورند. چرا که گرایشات راست و راست افراطی با اقتصاد بازار گره خورده که با لیبرالیسم و نئولیبرالیسم با ماهیت ارتجاعی کنونی شان که نکبت و واپسماندگی اقدام و عمل آن بشریت را در تنگناهای شدید زیستی قرار داده اند؛ تعریف می شوند. زیرا با شکست نئولیبرالیسم، سرمایه داری مرحله ای از تکامل تاریخی خود را سپری کرده که برای تداوم حیات خود بایستی تغییر ساختی را بپذیرد. این همه خون و جنون و جنایت و نسل کشی کنونی محصول بن بست های حاد و شکننده ای است که ساختار فرتوت سرمایه داری برای گریز و ایجاد وقفه در تغییرات الزامی تاریخی بدان ها متوسل شده است. براین اساس هرکسی که فکر می کند با جریان راست و راست افراطی که توسط سلطنت طلبان نمایندگی می شوند؛ می توانند در ایران یک حکومت مردمی برقرار سازند؛ قطعا آب در هاون می کوبند. چرا که تمامی جهت گیری های شعارگونه شان عوامفریبانه و توجیه گرانه می باشند. از جمله اینکه کسی یا جریان دیگری اگر می تواند رهبری مرحله گذار را به عهده بگیرد؛ بیاید؛ و ما از آن حمایت می کنیم. این بیان به واقع عوامفریبانه و احمقانه در بطن خود یک بدفهمی و نفهمی روند تکامل تاریخی را با خود یدک می کشد. چرا که جریان رهبری فردی و یا جمعی در مرحله گذار، بر اساس ضرورت های تاریخی و اجتماعی، از بطن مبارزات توده ای برخاسته؛ و هرگونه انتخاب و یا تحمیل از بیرون قطعا نمی تواند رسالت و تعهدات انقلابی و مردمی را بطور واقع اجرا نماید. پس همایش مونیخ یک جریان به واقع ارتجاعی بوده که با فریب و اوهام تلاش دارد؛ اهداف کلان سرمایه داران را بعد از نظام نکبت و مستبد دینی در ایران محقق سازد. چپ ها به عنوان تنها آلترناتیو ممکن در مرحله کنونی از تکامل تاریخی بایستی در برابر هجمه مدام عمّال سرمایه، با بسیج و اتخاذ اشکال بهینه مبارزاتی از حریم تحدید و تهدید شده محرومان و زحمتکشان و همچنین دستاوردهای مبارزاتی توده های رنج دیده ایران حمایت و حراست نمایند.


اسماعیل رضایی

31:07:2025





۱۴۰۴ مرداد ۲, پنجشنبه

 

                                فهم متناقض


انسان در مسیر تکامل تاریخی خویش به دلیل باز ماندن از روند بالنده و پویای زندگی اجتماعی و ناتوان از درک و فهم چرایی این پویایی ناشی از توقف در بارزه های ایستای گذشته و عدم شناخت علّی این  تغییرات اجتناب ناپذیر اجتماعی، دچار تناقضات زیستی گردیده و در این تناقض، فرایند زیستی و استنتاجات اجتماعی را در حد و حصر محدود و محصور اندیشه و عمل وا نهاده است.اصولا تناقض محصول نکول و قصور درک زمانه و تجلی ایستایی و جمود اندیشه و عمل می باشد.چرا که شناخت یا وضعیت انسانی تنها در بستر زمان معنا یافته و گسستن از زمان و دگرگونی های زمانی، موجب وارونگی درک و دریافت های محیطی و گم گشتگی در هویت می شود. بنابراین تناقض زمانی پدیدار می شود که انسان یا هر پدیده ای، همزمان با دو پدیده بودن و یا نبودن در زمان همراه است. چرا که نبودن در زمان به معنای قطع ارتباط با روند پویای هستی و دگرگونی های تحول و تکامل تاریخی است که روند شناخت و فهم انسانی را دچار چالش جدی نموده؛ و در گم گشتگی های ناشی از درک و دریافت های غلط و نامتعارف دچار بی هویتی معرفتی و زیستی می گردد.

تجلی بارزه های در زمان بودن را می توان در پیوند با آگاهی تاریخی، در حال زیستن و فهم بهینه پیوستار گذشته، حال و آینده دید. بنابراین در زمان زیستن یعنی واکنش خلاق در برابر متغیرهای تاریخی نشان دادن و بازتعریف هویت انسانی خود را در این پویایی اعلام داشتن است.در حالی که زیستن در خارج از زمان واقع،نوعی جزم اندیشی، آرمان گرایی گسسته از واقعیت، نوستالژی فلج کننده و گرفتار آمدن در الگوهای فرسوده و مرده را موجد است.روندی که فرد در دایره تغییر و دگرگونی الزامی و حتمی جامعه و انسان، همراه با انگاره های ذهنی انجمادی قادر به درک و فهم متغیرهای محیطی نبوده و در برابر آن ها موضع خصمانه گرفته و یا آن ها را انکار می کند. این ناهماهنگی بین آنچه که هست و آنچه که باید باشد؛ بیان واقع، واضح و روشن تناقض می باشد. بنابراین ناتوانی در درک زمان و الزامات آن، جامعه و انسان را دچار یک پارادوکس شدید نسبت به خود، دیگران و جهان نموده که با خود بحران هویت و تعامل را یدک می کشد. بدینسان کسی که با جریان زنده زمان می زید؛ با منطق و استدلال منعطف و قوی و غنی، الگوهای زیستی خود را براساس تغییر و دگرگونی های الزامی تکامل و تحول بنا می نهد.

در تناقض، انسان ها با بدفهمی یا نفهمی مفاهیم بنیادین جامعه و انسان روبرو می باشند. چرا که در تناقض، مفاهیم نه در بطن روندهای تکامل تاریخی و اجتماعی، بلکه به صورت انتزاعی و مجرد مورد توجه قرار گرفته و موجد مغالطه، دوگانگی رفتار و کردار و بازتولید آگاهی های کاذب می باشند. بنابراین فهم متناقض دچار یک رکود فکری است که نمی تواند پیوند دیالکتیکی پدیده ها و رخدادهای محیطی را بفهمد و به یک استدلال و استنتاج منطقی و واقعی دست یابد. در نتیجه بین درست و نادرست و یا انتخاب بین یک و دو محدود شده  و ورود به راه سوم را تناقض آمیز ارزیابی می کند. این افراد معمولا دچار نوعی توهم فکری هستند که امکان تبیین همه امکانات وجودی در بستر زمان را در نمی یابند. این فهم متناقض نمودی از گسست زمان است که در آن ذهن به جای پویندگی و کاوشگری، در دوگانه سازی های ساده انگارانه و انتخاب های تقلیلی گرفتار می شود. روندی که راه را بر اندیشه خلاق و تبیینی بسته و ارتباط درون زا و متقابل بین عناصر و رخدادهای محیطی را سترون می سازد. نتیجه این عدم درک دیالکتیکی رخدادهای محیطی منجر به حدود بخشی انتخاب ها به دوگانه کاذب و ناتوان در گشودن راه سومی به مثابه پویایی ذهن و اندیشه و همچنین توهمات فکری که مانع درک واقعیت امکانات وجودی خویش، می گردد. توهمی که با یقین های قاطع و تصلب اندیشه و گفتمان های صرف ایدئولوژیک پوشش داده شده  که بالطبع از فهم پیچیدگی های تکامل تاریخی هستی اجتماعی و انسانی دور می شود.برخلاف ادعا و تحلیل های کاذب بسیاری، راه سوم نه انحراف از حقیقت بلکه نشانۀ بلوغ فکری در فهم علیّت و شهود تاریخی می باشد. آنکه راه سوم را تناقض آمیز می داند؛ نشان از عدم درک دیالکتیک زمان، امکان و تحول تاریخی می باشد.

آنکه تنها دو راه در برابر خود می بیند و راه سوم را تناقض آمیز می پندارد؛ قطعا انگاره های ذهنی اش دچار گسستگی تاریخی شده که قادر به درک پیوند علّی پدیده ها و ریشه تضادها نمی باشد. فردی که در فهم کلاسیک متوقف شده باشد، علیت را نوعی رابطه مکانیکی میان دو پدیده پنداشته و با این فهم ایستا و راکد خویش از درک رخدادهای زمان مند تاریخی غفلت می ورزد. بدین مضمون که رخدادهای محیطی را نه محصول مجموعه ای از نیروهای تاثیر گذار بر یکدیگر، بلکه به صورت اجزای منفرد و جدای از هم مورد تبیین و تحلیل قرار می دهد. کسی که تضاد را صرفا عامل بی ثباتی پنداشته و از رسالت تاریخی آن به عنوان عامل تحرک تکامل و تحول می گریزد. این نگاه است که راه سوم را تناقض آمیز می بیند؛ دچار نوعی بی تفاوتی، یاٌس و ناامیدی به جامعه و انسان بوده و از درک علیّت تاریخی برای بازگشت به باورهای نوین که می توان مسیر دیگر و دنیای بهتری را متصور بود؛ می گریزد. روندی که انسان را در اسارت تناقض و انفعال رها ساخته و توان ذهنی و اجتماعی اش را صرفا در جهت نفی، طرد، نقد و انکار هدایت می کند. بدین مضمون که نظام حاکم را نمی پذیرد و آن را نفی می کند. ولی نمی داند چه می خواهد؛ و نمی تواند امکان های تاریخی، راه های بدیل و طرحی از آینده پیش روی ارائه دهد. یعنی چشم انداز و برنامه ای ندارد و یا اگر دارد ناقص بوده و فاقد زمان مندی تاریخی می باشند. بنابراین فهم متناقض در چه نمی خواهیم متوقف شده و دورنمای مطمئن و قابل ارائه برای رهایی انسان از این همه تباهی و بدسگالی های اندیشه و عمل ندارد. فهم متناقض چون با زمان مندی بیگانه است؛ به توجیه و تقدیس گذشته می نشیند و برای احیای مناسبات گذشته، زمان را در ایستارهای گذشته تاریخی به اسارت گرفته و با تخریب و توجیه عوامانه، نیازمندی های زمان را در تناقض حاصل  از هم گسیختگی زمان با بافتارهای فکری و ساختی گذشته قابل حصول می پندارد.

فهم متناقض با مختل کردن سلامت روانی و صداقت جمعی و با درک ناقص از مناسبات متحول زمانه، به جای آگاهی بخشی برای رهایی و آزادی، به سازوکارهایی صرفا دفاعی و معیوب مبدل می شود. فهم متناقض با گریز از زمان، پیوند با تکامل تاریخی را گسسته و گذشته را نه برای نقد و ریشه یابی علیّت، بلکه پناهگاهی برای گریز از مسئولیت های تاریخی حال و آینده می انگارد. بدینسان با تخریب تدریجی حافظه تاریخی و کنش های مورد لزوم اجتماعی،با بدفهمی و یا نفهمی گذشته مواجه شده؛ و در مواجه با حال، نگران و پر تشویش بوده؛ و آینده را با نگاه نفی و ابهام به حاشیه می راند. پس برای گریز از مسئولیت های اجتماعی خویش به گذشته پناه می برد و با نسیان زمان به سلامت روانی و صداقت گفتمان اجتماعی آسیب می رساند. بدینسان زیست جمعی که با زمان بندی فاصله می گیرد؛ بسیاری از مفاهیم چون دوست و دشمن، میهن و ملت و همچنین انتخاب و اختیار دچار دوگانگی کاذب و اغتشاش معنایی می شوند. پس فهم متناقض که در تضادهای جعلی و ساختگی خویش دست و پا می زند؛ هیچ درک درستی از دوستی و دشمنی یا ملت و وطن نداشته؛ و با توجیه کردن گذشتۀ مستبد و سرکوبگر، راه را برای بازتولید استبدادی دیگر با ظاهری مدرن و موجه هموار می سازد.

فهم متناقض با انتخاب دو گانه این و یا آن، فرد و جامعه را ناچار به انتخاب های جعلی و ساختگی که با زمان مندی و هویت های سیاسی واقعی همراه نیست؛ می نماید. بر این اساس بازتولید استبداد نوین با زایده های فکری گذشته همراه با پوششی از وطن دوستی، امنیت، آزادی و دموکراسی و یا حتی نوگرایی ممکن می گردد. براین اساس نوعی بداندیشی و کج فهمی نمود عام یافته و با استحاله خرد و تعقل تاریخی، انسان دچار ناتوانی در درک علّی پدیده ها و رخدادهای محیطی شده و آینده نگری را در گذشته ای ساکن، بسته و تقدیس شده تحلیل می برد. اصولا در کج فهمی تفکر تاریخی است که عقل و خرد از فهم و شهود تاریخی فاصله می گیرند؛ و به توجیه و تاویل آنچه بود و هست می نشینند. براین اساس کسانی که با فهم متناقض و معیوب خویش، چپ را ایزوله پنداشته و از نظر سیاسی و اجتماعی فاقد پشتوانه می انگارند؛ کاملا در توهمات روشنفکرانه غوطه ور بوده؛ و با درک و فهم روند متحول کنونی تاریخی جامعه و انسان بیگانه اند. نظام سرمایه داری در گذر از مراحل تکامل تاریخی خویش، اکنون در بن بست های حاد و تعیین کننده خود بسر می برد؛ مرحله ای که با بازیابی هویت های نوین و دگرگونی ساختی امکان تداوم حیاتش مقدور خواهد بود. در این دگرگونی، بدون اتکا به بسیاری از بارزه های اجتماعی و انسانی اندیشه خرد مدار چپ قادر به استقرار سازه های نوین برای تداوم حیاتش نخواهد بود. چرا که شاکله های ارزشی هویت مدار و تاریخی صرفا با درک دیالکتیک تاریخی و شناخت واقع تکامل زمان مند تاریخی قابل بازیابی و بازسازی خود می باشند. اکنون بشریت در مقطع تاریخی خویش به دلیل فرتوتی مراحل گذشته تاریخی که تاکنون در حیات جمعی انسانی مسبوق به سابقه نبوده است؛ احیا و ابقای مناسبات گذشته را ناممکن ساخته است. بنابراین کسانی که جنگ را ابزار گذار از استبداد و دیکتاتوری مخوف دینی در ایران می پندارند و در توهم بازتولید ساختاری مخوف دیگر به استقبال متجاوزان به سرزمین خود رفته اند؛ قطعا در پیچش های سهمگین تحول تاریخی کنونی دچار شکست و یاس و ناامیدی خواهند شد.

کج فهمی و بدفهمی فهم متناقض نسبت به تاریخ و حضور و شهود تحول و تکامل تاریخی، نوعی کج اندیشی ساختی را موجب گردیده که روند طبیعی خرد و هویت را نه تنها مختل و متوقف بلکه وارونه جلوه گر ساخته است. مقطعی که گذشتۀ بسته و واپسگرا قادر است آینده را در خود فرو بلعد. این همان تراوشات فکری معیوب روشنفکرانه است که عوامانه و متحجرانه نسبت به تکامل تاریخی ، روند استحاله آینده را در گذشته مسبوق به سابقه تلخ و خونبار در پیش گرفته اند. چرا که از پدیده های واقعی گریخته و در دام اهریمنی پدیده های مجازی از درک واقع حیات اجتماعی دور شده و به نمادهای ساختگی و کاذب ساختار مسلط اتکا نموده اند. بنابراین بشریت برای رهایی از تمامی پلشتی ها و بدسگالی های کنونی سلطه و استبداد، احتیاج به یک تغییر بنیادین در ادراک خود نسبت به جامعه وانسان دارد. با توسعه دم افزون دامنه دانش و فناوری و عدم توانایی انسان از درک لازم برای هضم و همراهی با این روند پیشرو، نوعی گسیختگی با زمان رخ داده که موجب گسل بین گذشته، حال و آینده گردیده؛ و درک علیّت را با بن بست های حاد و شکننده روبرو ساخته است. در این تناقض فراگیر زیسته است که انسان ها قدرت بیان خواسته های واقع خود را نداشته و صرفا در چارچوب اینکه جه نمی خواهیم صرف گرفتار آمده اند. و در این بی هویتی فهم و ادراک است که مفاهیم مجازی از فهم جمعی فاصله گرفته و به ابزار سلطه و انقیاد واقعی مبدل شده است. در این جاست که فهم متناقض به جای اینکه حقیقت را در بستر تحول تاریخی اش جستجو کند، خود را معیار مطلق حقیقت پنداشته و هرگونه فرضی را برای راه سوم نادیده انگاشته و یا انکار می کند. بنابراین استنتاجات خود را یگانه راه نجات پنداشته و راه سوم را نه به مثابه امکانی برای رهایی بلکه تهدیدی برای نظم ذهنی خود پنداشته و در برابر آن مقاومت می کند. و قطعا تا زمانی که انسان از این مرکزیت کاذب و وهم آلود خارج نشود؛ قدرت خروج از بن بست های واقع کنونی را نخواهد داشت. 

 از عارضه های مهم فهم متناقض مینی مالیزه کردن تفکر پیرامون رخدادهای محیطی می باشد که به تحلیل و تبیین پدیده ها بدون عمق تاریخی و علّی منجر شده؛ و اندیشه ورزی را در واکنش های سطحی و جزیی نگرانه فرو برده که قدرت درک جمعی را برای مبارزه با سلطه و استبداد تضعیف و در شعارها و کلیشه های تکراری حدود بخشیده است. فرایندی که دامنه تناقض در رفتار و کردار را عمومیت بخشیده و با مغایرت های فکری عام، به پراکندگی گفتمان عمومی و نیروهای درگیر در مبارزه با جهل و استبداد منجر شده است. در چنین شرایطی سلطه و استبداد با استفاده از ابزارهای غنی و توسعه یافته ارتباطی و رسانه ای خود به فروپاشی درونی اندیشه ها روی آورده، که بدون  هرگونه تلاش با ابزار های سرکوب بیرونی بنیان های سلطه و استبداد خود را تحکیم و تداوم می بخشند. این بارزه های فکری که امروزه جریان های چپ را نیز آلوده است؛ اندیشه و عمل را تخریب و تفکیک نموده؛ و تناقض را در ابعاد وسیع و رو به گسترش مبارزات اجتماعی نمود بخشیده است. روندی که مبارزات را بی نتیجه و در تکرار شکست های پیاپی فرو برده است. بنابراین در مقطع کنونی از تکامل تاریخی رسالت نیروهای مترقی و به ویژه چپ بایستی در درک محتوایی عمق زمان برای یک همبستگی فکری و عملی تاثیر گذار برای  تداوم جنبش های رو به تعمیق جهانی و انسانی باشد.

نتیجه اینکه: فهم متناقض عارضه نامتعارفی است که انسان را در دوگانگی درک و دریافت زمانمند، از پویایی و بالندگی هستی اجتماعی دور و به بی هویتی زیستی در زمان واقع  هدایت کرده است. بدین مضمون که انسان هم در زمان هست و هم از آن جدا می باشد. روندی که به جزم اندیشی، نوستالژی بی هویت، آرمان گرایی گسسته از واقعیت روی آورده که به انجماد فکری و ذهنی منجر شده؛ از واقعیت های متغیر الزامی محیطی گریخته؛ و یا به انکار آن ها روی آورده است. این پارادوکس شدید در شناخت خود، دیگران و جهان، به بحران هویت و تعامل زیستی دامن زده؛ و جامعه و انسان از درک درون مایه تغییر و دگرگونی و ضرورت های اجتماعی و تاریخی باز داشته است. و این تناقض زیستی ضمن بدفهمی مفاهیم، پریشان گویی و فهم ناقص از درک علّی و تاریخی رخدادهای اجتماعی را عمومیت بخشیده، به رکود فکری و انجماد اندیشه روی آورده که خلاقیت و تبیین و تحلیل های زمانمند را به حاشیه رانده است. فهم متناقض دچار نوعی از توهمات فکری است که با بنیان های سست و بی مایه ناشی از ناتوانی در فهم پیچیدگی های زمان مند کنونی، و ابرام بر آرا و نظرات صلب و سخت، بر باورهای واپسگرا و گفتمان های ایدئولوژیک پای می فشارد. چرا که ذهن گسسته از زمان و تاریخ، از درک علّی پدیده ها و ریشه تضادهای موجود ناتوان بوده؛ و در دوگانگی محض نگاه و نظر به نوعی ارتباط مکانیکی بین دو پدیده محیطی روی آورده که تاثیر متقابل رخدادها را نادیده می گیرد. فهم متناقض راه سوم را نفی یا انکار می کند؛ چرا که از زمان و درک دیالکتیکی آن غافل بوده؛ و در بدفهمی تکامل تاریخی و انفعال رها شده است. بدین سان است که چه نمی خواهد را برجسته می کند و از چه می خواهد به دلیل نداشتن  چشم اندازی روشن، برنامه ای هدفمند و از همه مهمتر تهی بودن از شهود زمان مند، می گریزد. پس به پدیده های مجازی روی آورده و با اتکای به توانمندی های کاذب آن ها، هرگونه تغییر و یا دگرگونی های بنیادین را خطری بالقوه برای نظم ذهنی و پنداری خود می داند. براین اساس فهم متناقض همواره خود و انگاره های ذهنی خود را محق و مرکز عالم دانسته و راه های دیگر را اشتباه و یا خیانت آمیز می یابد. فهم متناقض به دلیل جمود فکری و ایجاد وقفه های تاریخی در مراحل تحول و تکامل تاریخی، به حافظه جمعی آسیب رسانده و فرد را از درک و تعامل با مناسبات دنیای نوین بازداشته؛ و در نتیجه جامعه را در بحران صداقت، فرسایش گفتگو و فروپاشی روانی هدایت کرده که مرزهای مفاهیم بنیادی را مخدوش و بسترهای استبداد نوین را تدارک می بیند. مینی مالیزه کردن تفکر به مفهوم ساده سازی های سطحی، واکنش محور و جزیی نگرانه که امروز بخش عمده ای از کنش های جمعی و مبارزات اجتماعی از جمله نیروهای چپ و مترقی را درگیر کرده است؛ اکنون تناقض ها را عادی، تفکیک و تشکیک اندیشه ها را افزون و نتایج مبارزاتی را در ابهام و بی نتیجگی مداوم فرو برده است.


             اسماعیل  رضایی

             21:07:2025