تئوری و پراتیک
بارزه
و شاخصه زیست انسانی به تاثیر و تاثر بر
یکدیگر و بر محیط و جامعه می باشد. این ویژگی اندیشه ورزی را در وی نمود می
بخشد و
عمل و اقدام را برای دگرگونی های الزام و نیاز در وی برمی انگیزد. مسلما
دراین
فرایند، غنای تحول و دگرگونی های اجتماعی انسانی به غنای تفکر پیرامون
روندهای
متکاثری است که انسان را تحت تاثیرمداوم خویش دارند. انسان ها نیز متناسب
با ویژگی های معرفتی و معیشتی خویش نگاه متفاوت و متناقضی را پیرامون
فراشدهای محیطی از خود بروز می دهند.پس ارائه نظر و عمل برای اهداف متصور
نیزاز وابستگی اقتصادی اجتماعی و از نوع نگاه و جایگاه انسانی در روابط و
مناسبات حاکم بر جامعه تبعیت می کنند. پس انسان ها برای حرکت و اقدام پیش
فرض هایی را براساس مشاهدات و محاورات خود اتخاذ می کنند که راهنما و
راهبردشان در تعاملات و محاورات درون اجتماعی شان می باشد. ضمن اینکه می
تواند فاقد بسترهای عینی بوده و بصورت پندارو توهم وی را از اهداف و
الزامات محیطی دور سازد.
تئوری
از بطن تاثیرات مداوم محیطی و بصورت امری انتزاعی نمود یافته و در پیوند
با شاکله های فکری و ارزش های منبعث از آن بسوی تعبیر و تفسیر ها و تاویل و
تقلیل های راهبردی و کاربردی روی می آورد. بنابراین تئوری اگرچه ممکن است
بصورت ایدۀ غیرواقعی، تخیلی و موهوم نمود یابد؛ ولی در پیوند با پدیده های
عینی و علمی از یک واقع پذیری و حقیقت جویی خاصی تبعیت می کند که فراشدهای
کمی و کیفی برای تحول و تکامل را با خود حمل می کند. برآمدگاه اینگونه
تئوری ها به درک و شناخت واقعی و حقیقی فرایندهای محیطی وابسته است.درک
ناواقع از پویش های عینی و علمی اقتصادی اجتماعی، مبانی تئوریک را در پس
فرضیه های فاقد محمل های ساختی و شناختی لازم، از حمل و هضم نمودهای تحولی
و تکاملی دورساخته؛ و با درک وارونه و انتزاعی مفاهیم و مضامین حیات
اجتماعی انسانی، تحلیل و تبیین ها ی علمی را در پس خود اقناعی و خود القایی
کاذب و غیرواقع، از درگیر شدن با پلشتی ها و ناروایی های محیطی دور می
سازد.
تئوری
علمی از یک انسجام درونی و همپیوندی عناصر سازنده آن برخودار است که تبیین
و تحلیل پدیده ها را تسهیل می کند.پس سازوکارهای یک تئوری علمی از انتزاع
بدور بوده و رویکردهای محیطی را در تاثیر و تاثر مداوم وتحولی مد نظر می
گیرد. تئوری علمی در پس واقع پذیری و حقیقت پویی اندیشه و عمل آدمی نمود
یافته ودر راستای تحقق آرمان و اهداف انسانی با پراتیک پیوند می خورد. چرا
که هر ره آورد علمی اگر نتواند روند بهپویی و بهسازی زیست انسانی را در خود
داشته باشد؛ فاقد هرگونه مفهوم علمی بوده و در پس توجیه و تاویل های
پندارگون و وهم انگیز، از درک واقع و فهم حقیقی فعل و انفعالات محیطی فاصله
می گیرد. براین اساس تئوری علمی با جامعیت و دقت بی بدیل خویش قابل
اتکاترین نمود پویش های فکری در راستای تحقق اهداف و آرمان های اجتماعی
انسانی می باشد. نگاه عوامانه و پندارگرایانه به تئوری که آن را امری مدلل
ندیده و در حدس و گمان خویش محدود و محصور می سازد؛در تناقض آشکار و
بنیادین با تئوری علمی قرار دارد. پس تئوری علمی با پویایی جامعه و انسان
می پوید و با شناخت روندهای تحولی تاریخ تکامل اجتماعی، تاثیر موثر پراتیک
را در دستیابی به اهداف ممکن می سازد.
تئوری
نیز همانند تمامی پدیده های پویای اجتماعی، با زمان می پاید و با پویش های
مکانی همراه می باشد. بدین مضمون که همپیمایی تئوری با زمان و مکان، درک و
شناخت بهینه برای وصول و حصول بهینه و مطلوب روندهای متکاثر ومتنافر
اجتماعی امری حتمی و الزامی است.بنابراین الگوگیری های فاقد پشتوانۀ تئوری
علمی متکی بر بستر زمانی و مکانی خاص خویش، پراتیک را با بن بست های صعب و
دشوار مواجه می سازد. چرا که پراتیک درگیرشدن با واقعیت هایی است که تبیین و
تحلیل های تئوریکی آن را در فعل و انفعالات درون اجتماعی شاخص و بارز
دانسته است. پس برای یک نتیجه مطلوب در فراز و فرود های تحولی و تکاملی
جامعه و انسان،بایستی بین تئوری و پراتیک یک ارتباط علت و معلولی در راستای
الزام و نیاز زمانی و مکانی خاص آن برقرار گردد. بنابراین، مخدوش کردن
مرزهای طبقاتی، اختلاط و امتزاج مفاهیم و معانی کاربردی و راهبردی و تئوری
بافی های فاقد مبناهای عینی و علمی، روند مبارزه با رویکردها و رویدادهای
نامتعارف و ضد انسانی در جامعه را با موانع جدی روبرو می سازد.
پس
تئوری و پراتیک نمود روشن تاثیر واقعیت های محیطی بر انسان بوده و با
بارزه های زمانی و مکانی، بروز خاص خود را دارا می باشند. اصولا تئوری علمی
انتزاع پدیده های محیطی را برنتافته و آن ها را در تاثیر و تاثر مداوم در
روندهای تحولی و تکاملی جامعه و انسان می بیند. برخی ها با انتزاع طبقاتی و
فسون و فسانه سازی های اقشار و طبقات اجتماعی، روند مبارزه با تعدیات و
تجاوزات مداوم نظام سلطه سرمایه را به بیراهه سوق می دهند. چرا که می
پندارند که قشر میانی عامل و ابزار سلطه سرمایه بوده و نمودهای استثنایی در
اقشار و طبقات را به عنوان نمودهای غالب و تعمیمی قلمداد کرده و ستم و
سلطه سرمایه را بر آن استوار می بینند. در حالیکه تمامی اقشار و طبقات
اجتماعی تحت تاثیر آگاهی های کاذب القایی نظام سلطه سرمایه، در دام چارچوب
های غالب سازه های نظام سلطه سرمایه گرفتار آمده و ناخودآگاه با امیال و
اقوال آن همراه می گردند. این ویژگی یک نمود کاذب و بیمارگونی را در بین
اقشار و طبقات اجتماعی برقرار کرده که انسان ها براساس امتیازات و اکتسابات
کاذب و اعطایی محیطی رتبه بندی شده و مطالبات فردی بر مصالح و منافع جمع
وجامعه ارجحیت دارد.
با
دگرگونی های کنونی جامعه جهانی بر بستر تحولات علم و فن، که با شاخصه
پیوندهای جهانی اقتصادی اجتماعی نمود یافته است؛بارزه های نوین تئوریکی
بایستی با ویژگی های برآمده از تحول و تکامل جامعه و انسان برای یک اقدام و
عمل موثر و کارآمد،همراه گردد. نادیده انگاشتن این فرایند بالنده و پویا،
توقف در سازه های فکری گذشته را احیاء و به به تبع آن تئوری و فرضیه هایی
را براساس روندهای پراتیکی ناکام گذشته اعلام و اعمال می دارد که الفاظ و
اعمال را در بدفهمی و نافهمی مفاهیم و مضامین بی بدیل و ناواقع به بی راهه
سوق می دهد. براین اساس است که برخی ها نبود آزادی و دمکراسی را با مفهوم
بی اساس و فاجعه بار«سوسیالیسم استبدادی» پیوند می زنند؛ چرا که قادر به
درک مضمونی و محتوایی سوسیالیسم و عناصر نهادین و بنیادین تشکیل دهندۀ آن
نبوده و با نگاهی ارتجاعی و واپسگرا، با عمال نظام سلطه سرمایه و دشمنان
بالفعل و بالقوه این نمود رهائیبخش همراه می گردند. برآمدگاه این نمودهای
غیرواقع و مخرب، توقف در سازه های تشکیلاتی کهنه و فرسوده با بار تئوریکی و
پراتیکی فاقد مبنا و معنای علمی و عینی می باشند؛که ازدرک روندهای تحولی
کنونی عاجز بوده و با دگم و تحجر به اقدام و عمل مبادرت می ورزند.
سوسیالیسم در گذر از رذایل و دسایس رذیلانۀ آدمی نمودیافته و با نمودهای
واقعی و حقیقی نهادین الزامات تعاملی درون اجتماعی همراه می باشد. بدین
مضمون که آزادی، دموکراسی و بسیاری از الزامات زیست اجتماعی که با نمودهای
کاذب کنونی خود، جامعه و انسان را در ناهنجاری ها و تالمات روحی و جسمی
مداوم خود گرفته است؛ در سوسیالیسم در پس آگاهی های واقعی انسانی، بصورت
حقیقی و واقعی نهادینه شده و راهبرد انسان ها در فعل و انفعالات اجتماعی
خواهند بود.
هرچه
قدر شناخت انسان پیرامون رویکردها و فعل و انفعالات محیطی بیشتر و عمیقتر
باشد؛ مبانی تئوریک غنی تر و کارآمدتر نمود یافته و پراتیک با یک موضع روشن
و تاثیر گذار، با روند تحولی و تکاملی جامعه و انسان همراه می شود. پراتیک
بدون پیش زمینه های تئوریک قوی و غنی، به مولفه های تصادفی، موقت و گذرا
روی آورده و از درک دورنمای روشن و شفاف برای گذر از ناروایی ها و روندهای
نامطلوب محیطی باز می ماند. فرایندی که اکنون بر روندهای مبارزاتی نیروهای
مترقی بویژه نیروهای چپ بدلیل فقد مبانی تئوریکی غنی و مبتنی بر حقایق و
واقعیت های جامعه های انسانی حاکم است. ضمن اینکه، پراتیک فاقد پشتوانه
مبانی تئوریکی علمی و عینی، امیدهای واهی و کاذبی را ایجاد می کند که تحریک
و تحرک اجتماعی را در پس پندار و توهم از رسالت و اصالت مبارزاتی دور می
سازد. براین اساس است که برای برخی از اندیشمندان روشن ضمیر، مقایسه به
مطلوب دانستن عناصر ناهمگن، متضاد و نامترادف چون«لیبرالیسم و
سوسیالیسم»مطرح می شود و برای برخی دیگر، نواندیشی و اندیشه رهایی خواه با
استعانت از مبانی سازه ای تئوریکی بجای مانده از اعصار گذشته تاریخی، خود
را بروز می دهد.
روند
امید های کاذب و واهی ناشی از ضعف مبانی تئوریک ضمن اینکه بیراهه بردن
پراتیک را در خود می پروراند؛ به توسعه دامنه آگاهی های کاذب منجر می شود
که بصیرت و هویت انقلابی جامعه و انسان را در پس تلاطم های روزمره اکتساب و
امتیاز در خود جای داده که با بار مفهومی و معنایی دگرگونی های الزامی
حیات اجتماعی و انسانی فاصله بعید دارد. تقویت بنیان های آگاهی های کاذب
القایی نظام سلطه سرمایه بر بستر بی مایگی مبانی تئوریکی، شور و شعور عمومی
را در نوسانات و افت و خیزهای مداوم رویکردهای محیطی از مطالبه و مبارزه
واقعی و حقیقی دور می سازد. چراکه در ضعف مبانی تئوریکی، الویت ها در پس
عدم شناخت مبرمات و ملزمات تحول تاریخی و جایگاه گذر تاریخی نظام سلطه
سرمایه، از نظر دور می ماند. ضمن اینکه پراتیک نیز در یک روند روزمرگی و
گذرا، قدرت ارتباط موثر و کارآمد خود با مولفه ها و سامانه های رشد و
بالندگی عمومی را از دست می دهد. این ویژگی که عموما از نهادینگی عادت گون
بسیاری از سازه های فکری گذشته تبعیت می کند؛ با فرمول بندی های ذهنی و
پندار گون خویش، تلاش بیهوده و فاقد بنیان های مادی را از خود بروز می دهد
که بدلیل ناهمخوانی و ناسازگاری با بنیان های متحول کنونی از نفوذ و تاثیر
موثر خود برجامعه و انسان دوربوده و از متن به حاشیه رانده می شود.
پیوند
ارگانیک بین تئوری و پراتیک و وحدت آن ها در روند تحول و تکامل جامعه و
انسان امر الزامی حیات هارمونیک و پویای اجتماعی محسوب می شود. ناهمگنی و
عدم تطابق با قانونمندی های حاکم بر جهان واقع، روند گذر از مرز شناخت برای
پراتیکی موثر و کارآمد را با موانع و محدودیت های جدی روبرو می سازد. چرا
که تئوری و پراتیک با روایت گری غیرعلمی و پنداری عادت و سنت برای ابقاء و
القای سازه های فکری کهنه، روند شناخت و فهم گذر تاریخی تحولات اجتماعی را
نادیده انگاشته و در پس انتزاع و ارتجاع، جامعه و انسان را در تنگناهای
معیشتی و معرفتی به اسارت می گیرد. پس تئوری و پراتیک علمی مفهوم واقعی
خویش را در تبیین و تغییرمداوم جامعه و طبیعت پیدا کرده و ایستایی در
ایستارهای گذشته را بر نمی تابند. مخدوش کردن مرز بین تئوری و پراتیک، و
الویت بندی و روایت های کاذب از آن ها، همزمانی و همگرایی تغییر و تحول
اجتماعی اقتصادی را با موانع جدی روبرو می سازد. چرا که پراتیک بایستی حتما
با مدد شناخت تئوریکی و تئوری با استعانت از تجارب پراتیکی به غنا و لعای
خود تداوم بخشند.
کارکردهای
اجتماعی، تئوری و پراتیک را تحت تاثیر مداوم خود دارند. پس همگرایی و
همپیمایی با رویکردها و گرایشات تحولی اجتماعی برای پویش های تکاملی جامعه و
انسان امری الزامی می باشد. ناتوانی کنش های عمومی در پیوند با روندهای
تحولی روزافزون و دم افزون دامنۀ دانش و فن، بین دریافت های محیطی و کنش
های به موقع و الزامی فاصله ایجاد می کند که در ناهنجاری ها و ناروایی های
اجتماعی نقش اساسی را بازی می کنند.بدین مضمون که تئوری تحت تاثیر تحول دم
افزون و مداوم دانش و تکنیک، نیازمند واکنش بموقع و مناسب پراتیک است که
قادر به ایجاد دگرگونی های لازم در فعل و انفعالات اقتصادی اجتماعی باشد.
تاخیر کنش های پراتیکی، تئوری را از سامانه های حقیقی و واقعی اش دور ساخته
و حدس و گمان و روایت های کاذب را رواج می بخشد. چرا که در شتاب تحولی،
عموما نیاز و احتیاج تلون پذیرفته و نیازمند کنش های بموقع رویکردهای
اجتماعی برای پاسخگویی می باشند. تئوری وقتی بسترهای پراتیکی خود را پیدا
نکند؛ از دایره تعاملات اجتماعی خارج شده؛ و به ابزار هزل و هجو گویی های
دشمنان مردم تبدیل می شود.
نتیجه
اینکه: انسان ها با تاثیر پذیری مداوم از رویکردهای محیطی، فرضیه هایی را
متناسب با دریافت ها و شناخت فعل و انفعالات اجتماعی برای تحقق اهداف و
آرمان های خود ارائه می کنند. تئوری هایی که عموما بار معنایی مصالح و
منافع خاصی را در خود جای داده اند. چرا که تئوری ها در پیوند با پراتیک
ودر برخورد با واقعیت های محیطی بسوی تاثیر و تغییر لازم الزام و نیاز گام
بر می دارند. درک و فهم ناواقع روندهای اقتصادی اجتماعی، تئوری ها و به تبع
آن پراتیک را در نمودهای بی بازده و مخرب حیات اجتماعی هدایت می کند.
تئوری و پراتیک در پیوند با مطلوبیت زمانی و بازدهی لازم مکانی، قدرت
بهپویی، بهسازی و دگرکونی های مطلوب اقتصادی اجتماعی را خواهند داشت. اتکای
محض به تئوری های نهادین و عادت گون گذشته وبا تعبیر و تفسیر به ظاهر علمی
و دگرگونه، پراتیک را درپس پندار و توهم و روندهای موقت، گذرا و تصادفی از
درگیر شدن با ناهنجاری ها و ناروایی های محیطی برای تحول و دگرگونی های
الزامی جامعه و انسان باز می دارد. این ویژگی یک فاصله و ابهام و ایهام
ملموسی را بین آرمان های تئوریکی و کنش های پراتیکی برای تحقق آن ها ایجاد
می کند. این فرایند که از دم افزونی تحول و کمال دانش و فن نمود می یابد؛
ضمن مخدوش کردن همپویی تئوری و پراتیک، حدس و گمان و تصادف و گزینش های
مبهم و عموما موقتی را نیز موجد خواهد بود. مواضع مغشوش،ابهام گزینی ها و
اختلاط و امتزاج مفاهیم و مضامین در مبارزات طبقاتی، توقف در ایستارهای
گذشته و به تبع آن عدم درک و شناخت الزامات و نیازهای کنونی جامعه های
انسانی و..... همگی محصول ناهمگنی و عدم همگرایی تئوری و پراتیک در روند
تحول و تکامل جامعه و انسان حکایت دارند. در پس روشن بینی های کنونی بسیاری
از روندهای مبهم و ناگویای گذشته، مبانی تئوریکی و پراتیکی بایستی هرچه
بیشتر خود را در این شفافیت و گویایی رویکردهای محیطی بیالایند و روند
مبارزه با پلشتی ها و ناروایی ها را تسهیل نمایند.
اسماعیل رضایی
08/08/2018
پاریس
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر