۱۴۰۴ خرداد ۱۶, جمعه

 

                تکامل تاریخی— روزمرگی سیاسی


التهاب مداوم اجتماعی به التهابات فکری دامن زده است. کنکاش و تکاپو فکری از سوی نخبگان و روشنفکران ابعاد گسترده ای یافته است. التقاط فکری بر اساس بدفهمی های تکامل تاریخی و یا نادیده گرفتن دیالکتیک تاریخی در تحلیل و تبیین های اقتصادی و اجتماعی، بحران فکری را ابعاد نوینی بخشیده است. ایده های تهی از معرفت مبانی ایده ای و متکی بر روندهای روزمره رویدادها و رویکردهای محیطی، اندیشه و عمل را در بافتارهای فکری نازا و سترون رها ساخته است. سکتاریسم و ریویزیونیسم فضای گفتمان سیاسی را آلوده است؛برآمدی که محصول گسستن از پارادایم های تکاملی جامعه و انسان و توقف در بارزه های زودگذر و آنی روندهای روزمره حیات عمومی می باشد. دگرگونی های سریع و زودگذر در فعل و انفعالات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی منجر به آشفتگی اندیشه و عمل مبارزان راه رهایی و آزادی به ویژه نیروهای چپ گردیده است. افتراق و پراکندگی، محافظه کاری، گسست از بارزه های تکاملی جامعه و انسان، و بایکوت کردن انسان به عنوان محوری ترین عنصر دگرگونی های اجتماعی و تاریخی از ضعف های اساسی تبیین و تحلیل های کنونی تئوری پردازان چپ می باشد.

تکامل تاریخی و ضرورت های برآمده از آن، اساس و پایه دگرگونی های اقتصادی و اجتماعی محسوب می شوند. وقتی تبیین و تحلیل ها از تکامل دیالکتیکی دور می شوند؛ مبانی ایده ای به حاشیه رانده شده؛ و کارکردی همانند برچسب و یا ابزار صرف هویتی به خود می گیرند. تحلیل ها پویایی خود را از دست داده و صرفا به صورت واکنشی نه راهبردی عمل می کنند. ضمن اینکه با فاصله گرفتن از تحول و تکامل، قدرت تعامل از نظر فرم و محتوا با دستاوردهای جامعه مدرن را دارا نمی باشند. براین اساس است که «چپ پس از مارکسیسم» رقم می خورد و ایده با فاصله گرفتن از مبانی خود از هویت و اصالت درونی خویش تهی می گردد. علت اینکه دیگر ایده ها در تمامی شرایط حتی در بدترین شرایط تضادهای درونی  و بیرونی هویت مدار تداوم حیات می دهند؛ناشی از آن است که اجازه خدشه دار شدن مبانی ایده ای خود را نمی دهند. تمامی ایده های ارتجاعی و واپسگرا ی دینی و غیر دینی در تمامی مراحل تحولی و تکاملی جامعه و انسان هرگز اجازه تخطی به مبانی ایده ای خود را نداده اند و این دلیل ماندگاری و حفظ هویت ایده ای آن ها می باشد. در حالی که چپ به آسانی بدون توجه به مبانی ایده ای و دیالکتیک تکامل تاریخی، گذر از مارکسیسم را مطرح می کند. مارکسیسم و مبانی آن یکدیگر را تعریف می کنند و در هم تنیده اند؛ چگونه چپ در این درهم تنیدگی می خواهد از مارکسیسم گذر کند و مبانی آن را نادیده انگارد.مارکسیسم با تغییر عجین است و مارکسیست ها بایستی با درک اصولی این پایه و بنیان و براساس مبانی مارکسیسم خود را متناسب با دگرگونی های تکامل تاریخی هماهنگ و همساز نمایند.

انسان و مبانی متاسفانه در نسیان تاریخی مارکسیست ها ثبت شده است. دو عنصر پایه ای که مکمل یکدیگر برای هویت مداری ایده مارکسیسم می باشند. هر تغییری بدون تغییر در آگاهی و فهم بهینه انسان در روند تکامل تاریخی متناسب با مبانی مارکسیسم، ابتر و سترون خواهد بود. براساس این نسیان تاریخی است که نخبگان و روشنفکران مارکسیست قادر به درک دیالکتیکی چرایی فروپاشی بلوک به اصطلاح سوسیالیستی نبوده و هنوز برآمد آن را با استبداد و دیکتاتوری پیوند می زنند. روندی که درک و تبیین معلولی و گریز از تبیین و تحلیل های علّی و دیالکتیکی را در خود دارد. چرا که فاقد بستر زمانی، انسانی و طبقاتی بوده و بالطبع پویایی ذاتی و درونی خود را به علت ضعف تئوریک، انفعال نظری تحت تاثیر هجمه مداوم عوامل مسلط محیطی و عقب نشینی تاریخی به دلیل شکست های ناشی از گام های شتاب زده برای تحقق امری فاقد بنیان های کمی مادی و انسانی، نتوانست بروز دهد.این روند آسیب های جدی را به هویت و اصالت ایده ای چپ وارد ساخته و چپ را دچار یک بحران وجودی نموده است. بسیاری با گرفتار آمدن در دام تبیین و تحلیل های روزمرگی، شکست بلوک های به اصطلاح سوسیالیستی را نشانۀ بی اعتباری نظری مارکسیسم دانسته و با گرایش به گفتمان های نوین چون پست مدرن و یا دوران پسا استعماری به سوی مطلق گرایی، جهان شمولی و متا نظریه ها سوق یافتند که عموما با در هم ریزی طبقاتی و غلبه بحث های گفتمانی صرف به جای درک مادی تکامل تاریخی، همراه  شده است. این ضعف های اساسی با تبلیغات و یورش همه جانبه نئولیبرالیسم پس از فروپاشی بلوک های به اصطلاح سوسیالیستی با برچسب ایدئولوژیک و همچنین ایجاد فضای فاقد هرگونه تبیین و تحلیل های ریشه ای و ساختی از ساختار غالب طبقاتی، روند بی اعتباری جریان های چپ را رقم زدند. در نتیجه،  چپ از بنیان های تاریخی و مادی فاصله گرفته و با گرفتار آمدن در دام روندهای روزمره رویکردهای محیطی، از یک انسجام بنیان های تئوریک لازم دور شده اند.  

در واکنش روزمره به رخدادهای محیطی است که بسیاری از اصول بنیادی چون تحلیل ماتریالیستی تاریخی، فهم دیالتیکی، پیوند نظریه و عمل، نقد واقع ساختارهای قدرت و مالکیت و ... تحت الشعاع قرار گرفته و چپ را در بی ریشگی و از هم گسیخته با نقدی سطحی از ساختار غالب طبقاتی و بحث های اخلاقی و فرهنگی صرف رها ساخته است. با این برایند، اکنون چپ با پراکندگی گسترده و عدم انسجام نظری ناشی از گریز از روندهای تکامل تاریخی، به لیبرال های ناراضی با نگاه رادیکالی، فعالیت های پراکنده بدون هرگونه افق تاریخی، نقدهای تحلیلی اخلاقی بدون ارائه هرگونه بدیل ساختی، با نظریه پردازی های لیبرالی هرچه بیشتر همراه شده و عملا با منطق بازتولید نظام غالب طبقاتی پیوند خورده است. چپ ها اصولا فراموش کرده اند که بنیادی ترین اصل ایده ای چپ«تغییر» است. اصلی که در بنیاد خود پویایی را نه با تکرارهای مکرر تاریخی، بلکه با تحلیل دیالکتیکی تضادهای مادی و اجتماعی در هر مرحله از گذر تاریخی یدک می کشد. نادیده گرفتن تکامل تاریخی و گرفتار آمدن در دام روزمرگی سیاسی، اکنون چپ را به نقل و قول های فکت ها از متون کلاسیک، در دگم های تحلیلی باز تولید شده از گذشته، با نگاه توصیفی به تاریخ انقلابات گذشته محدود ساخته و از جوهر زنده و دیالکتیکی ایده ای دور نموده است. در حقیقت چپ ها با تکیه و مراجعه صرف به انقلابات گذشته سوسیالیستی، پویایی و سرزندگی مبانی ایده ای خود را برای تاثیر گذاری بر حال و آینده از دست داده اند. 

در کنار تحجر فکری چپ، بخشی از بدنه چپ با غرق شدن در وقایع روز، اتخاذ سیاست های مبارزاتی زودگذر، هشتگ ها، ترندهای خبری و موج های اعتراضی بدون افق تاریخی، به تحلیل گران لحظه ای بدون یک چارچوب نظری اصولی،  واکنش های فعال بدون جهت گیری استراتژِیک، همراهی با اپوزیسیون بدون افق و بدیلی منطقی و اصولی مبدل شده اند. در حقیقت این دو جریان غالب کنونی چپ یعنی تحجر فکری و همراه شدن با گذر روزمره حیات سیاسی، با دور شدن از درک روند تاریخی پویایی ایده ای، از درک روش شناسانه، پراتیک و همچنین از بینش تاریخی روندهای تکامل تضادهای مادی و انسانی ایده ای خود فاصله گرفته اند. با این تفاصیل قطعا اگر چپ نتواند یک پیوندی پویا و زنده بین گذشته، حال و آینده برقرار سازد؛ و تحلیل های روزمرگی را با تکامل تاریخی پیوند بزند؛ و با درس گرفتن از شکست های گذشته با عنوان گام های ناتمام و در حال تکوین، خود را سازمان دهد؛ قدرت مبارزه و درک بهینه از مشی مبارزاتی با بحران های حاد و شکننده کنونی را نخواهد داشت. این واقعیت را بایستی پذیرفت که اکنون بسیاری از نیروهای چپ، به جای تمرکز بر تحلیل های ساختاری، تاریخی و مبانی تئوریک ریشه دار، دچار نوعی روندهای واکنشی محض نسبت به رخدادهای روزمره شده اند که آنها را از درک بهینه و مفید کلیت روندهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی دور ساخته؛ و ناتوان از تبیین و تحلیل های تکامل تاریخی، از انسجام فکری و پروژه ای برای آینده ای روشن و راهگشا باز داشته است.

بنابراین، علل اساسی سردرگمی نیروهای چپ در اتخاذ عمل سیاسی و مبارزاتی، ناشی از تبیین و تحلیل هایی است که از دل رخدادهای پراکنده روزمره برخاسته که در آن  به مبانی ایده ای، درک تکامل تاریخی و یا نظریه های انتقادی  بی توجهی شده که به فروریزی انسجام فکری و عملی منجر گردیده است. روندی که به کنش های هدفمند و آگاهانه سیاسی آسیب جدی وارد ساخته و تحلیل و تبیین های نظری و تئوریک در چارچوبی ناپایدار و غیرساختاری در برابر تغییرات ناگهانی و فشارهای بیرونی دچار نوسانات مداوم شده که از قدرت ایفای نقش رهبری کننده بازمانده است. چرا که بعد از فروپاشی اردوگاه به اصطلاح سوسیالیستی به جای بازاندیشی مبانی ایده ای خود دچار نوعی سردرگمی و بی هویتی ایده ای شده؛ و از مواضع اصولی مبارزاتی خود عقب نشینی کرده اند. روندی که آسیب جدی را به انسجام نیروهای چپ وارد ساخته و از تکوین نظری و مباحث تئوریک دچار فترت و ضعف اساسی گردیده؛ و از بازتولید نظریه های نوین متناسب با مبانی و قواعد ایده ای باز مانده است. مجموعه این فرایند نامطلوب بسیاری از چپ ها  را به جای اتصال به پویایی ذاتی و درونی مبانی ایده ای و به روز کردن آن ها متناسب با ویژگی های کنونی وضعیت اقلیمی، عوامل متاثر از گسترش دامنه فناوری، یا حتی مهاجرت و نژاد پرستی ساختاری طبقاتی و... به گذر از مارکسیسم یا چپ پس از مارکسیسم  کشانده است. این نگاه لیبرالی با درک ناقص از مبانی مارکسیسم و نادیده گرفتن روندهای تکامل تاریخی جامعه و انسان و همچنین عدم توجه به انسان به عنوان عنصر اصلی و پایه ای دگرگونی های بنیادی جامعه، قدرت پیوند با جنبش های نوین چون فمینیسم، آلودگی محیط زیست، عدالت نژادی، حقوق شهروندی، جنبش های جهانی و بسیاری از بارزه های ناشی از ضعف و فترت بنیان های طبقاتی را از دست داده است. براین اساس، بازاندیشی و بازیابی هویت های نوین متناسب با روندهای تکاملی کنونی و براساس مبانی ایده ای، تنها راه برون رفت چپ از بحران های کنونی می باشند.

تئوری ناب اگر در پیوند با واقعیت نباشد، به نخبه گرایی بی ثمر مبدل می شود. نظریه و تئوری نبایستی از زیست اجتماعی جدا باشد؛ بلکه بایستی عملا با تجربه زیستی کارگران، زنان، اقلیت ها، فرودستان اجتماعی گره بخورد تا منشا اثر و فایده گردد. اکنون ضعف اساسی نظری و تئوریک نیروهای چپ، آن ها را از بازاندیشی نظری و نقد درونی بازداشته و اغلب یا دچار دفاعیات فرقه گرایانه شده اند و یا به طور کلی دچار یاس و سرخوردگی و عقب نشینی نظری گردیده اند. در حالی که اکنون چپ نیاز به نقد رادیکال درونی و ایده محور از تجربیات گذشته دارد تا بتواند با بازاندیشی بنیان های تجربه گذشته بر اساس اصول ایده ای خود بر بحران های نظری و راهبردی حاکم کنونی فائق آید. با نسیان مبانی ایده ای، ابزارهای قدرت سیاسی و تشکیلاتی تنها مرجع و منبع قابل اتکای هر جریان سیاسی قلمداد می شوند. وضعیتی که قدرت تحلیل و تبیین گذشته خود را از دست داده، و قادر نیست نسبت به آینده خود تصویر روشنی داشته باشد. تحت چنین شرایطی، با ضعف مبانی نظری و تئوریک قطعا عمل سیاسی تابعی از شرایط روزمره، احساسات و فشارهای محیطی می گردند. آنچه که چپ اکنون بیش از هر زمانی نیازدارد؛بازگشت به مبانی ایده ای، البته نه به معنای تکرار مکانیکی متون کلاسیک، بلکه با بازاندیشی و بازسازی نظری آن ها می باشد. چپ باید شکست های گذشته را بفهمد؛ و دلایل درونی آن ها را بشکافد و از دل همین تبیین و تحلیل خود به افق های نوینی برای عمل دست یابد. متاسفانه نوعی از اراده گرایی یا تصمیمات سیاسی تحت تاثیر روندهای روزمره محیطی در جریان های چپ مشاهده می شود که با شرایط عینی و مادی موجود هماهنگ نیست. چپ بایستی بر اساس مبانی ایده ای خود برای تکوین مناسبات نوین بر رشد کمی و کیفی نیروهای اجتماعی و مادی تکیه کند؛ در غیر این صورت تمامی اهتمام تنها به بازتولید و یا تحکیم مناسبات گذشته و یا در بحران منتهی می شود.

نتیجه اینکه: تکامل تاریخی و مبانی ایده ای در پیوند با عنصر انسانی، پویایی زیست جمعی را در خود نهفته دارند. چرا که در بنیاد خود با پویایی تاریخی همراه بوده و از رهگذر تحلیل های دیالکتیکی تضادهای مادی و اجتماعی، فرایند تدارک کمیت های مطلوب برای کیفیت های نوین را فراهم می سازند. برخورد اراده گرایانه برای دگرگونی های کیفی در میان بخشی از جریانات چپ ضمن مخدوش کردن اساس و بنیان های تاریخی و مادی تکامل اجتماعی، گرایش روزمرگی به رخدادهای محیطی را برای تبیین و تحلیل های گذر حیات اجتماعی عمومیت بخشیده است. اصولا چپ ها با نادیده و یا فاصله گرفتن از مبانی ایده ای خود بسترهای هجمه مبانی نظری لیبرالی را در صفوف خود افزایش داده اند. با نسیان مبانی ایده ای، عوام گرایی بر ساختار فکری حاکم شده؛ و این بارزه های فکری با تبیین و تحلیل های درک معلولی پدیده ها، چرایی و علت رخدادهای محیطی را  در زاویه قرار داده اند. زیرا با تبیین و تحلیل های روزمرگی،مبانی ایده ای و درک تکامل تاریخی جامعه و انسان از نظر دور مانده که اصولا به فروریزی انسجام فکری و سردرگمی سیاسی منجر می شوند. عموما کنش های روزمرگی سیاسی به کنش های ناپایدار و بی ثباتی رای و نظر منجر شده که به مخدوش شدن جایگاه چپ در روند تکامل تاریخی و ناتوانی در برساختن پروژه هایی منسجم و رو به آینده را موجد گردیده است. گام های واکنشی متناسب با روندهای روزمره و نادیده گرفتن روند تکامل تاریخی بر اساس مبانی ایده ای، نوعی بحران در روایت های تاریخی را در چپ ها ایجاد کرده که به جای بازاندیشی و بازبینی بر اساس مبانی برای شکست های تاریخی مبارزاتی خود، توهم شکست را پذیرفته و دچار سردرگمی و عقب نشینی از مواضع انقلابی خود شدند. چرا که با نادیده گرفتن مبانی ایده ای، به ابزارهای قدرت سیاسی و یا صرفا بقای تشکیلاتی متکی شده؛ و به تبع آن نه تنها قدرت تحلیل گذشته خود را از دست داده اند؛ بلکه قادر نیستند نسبت به آینده نیز تصویر روشنی داشته باشند. بنابراین چپ بایستی با بازخوانی  پویا و زنده نه دگماتیک مبانی ایده ای براساس روند تکامل تاریخی جامعه و انسان، هویت نوین خود را بازیابد؛ تا بتواند چرایی شکست های تاریخی خود را درک کند؛ دلایل درونی آن ها را بشکافد؛ تا به افق های نوین برای عمل دست یازد. 


                  اسماعیل    رضایی

                    06:06:2025



۱۴۰۴ خرداد ۵, دوشنبه

 

 رذالت و جهالت


انسان تحت تاثیر مداوم رویکردهای محیطی، متناسب با ویژگی های زیستی خود به تعامل با جامعه و انسان روی می آورد. درک معیوب از بارزه های تحولی و تکاملی جامعه و انسان و توقف در گذشته و توهمات نهادین آن، جهالت و رذالت را در یک پیوندی هموار و ناگسستنی بسترساز مبارزات معیوب و نارسا می سازند. روندی که نادانی و جهالت خود را با یاوه گویی ها و پرگویی های بلاهت آمیز پوشش داده؛ و با حافظه تاریخی معیوب به جنگ عیوب می رود. جهالت عموما از بطن ناآگاهی و القائات کاذب محیطی برخاسته و در پیوند با رذالت روابط و مناسبات اجتماعی را به بسیاری از بداخلاقی ها و کنش های نامتعارف می آلاید. نگاه نوستالژیک به گذشته برای احیای بسیاری از نمودهای آزموده شده آن، بیان واضح جهالت ورزی بوده که با همراه شدن با رذالت های گذشته، خود را به ثبات تحقیرآمیز و امنیت کاذب می سپارد.

رذالت که تجلی فقدان اخلاق و وجدان است؛ با جهالت که نشانه نبود فهم و بینش و عدم درک و شناخت موقعیت های تحول و دگرگونی های جامعه و انسان، باهم در هم تنیده اند؛ و بطور متقابل یکدیگر را تقویت و تکمیل می کنند. بنابراین جامعه ای که در آن جهالت رواج دارد؛ بستری مناسب برای گسترش رذالت خواهد بود؛ چرا که انسان جاهل و ناآگاه نه تنها توان تشخیص حقیقت را ندارد؛ بلکه در برابر فریب و فساد آسیب پذیرتر است. پیوند رذالت و جهالت از عوامل اصلی و اساسی انحراف و انحطاط جامعه، انسان و همچنین تمدن ها در طول تاریخ بوده است. زیرا هر جا که خرد، فضیلت و اخلاق انسانی و اجتماعی نادیده گرفته شوند؛ قطعا زمینه سقوط و نزول فراهم می شوند. براین اساس جهالت تنها به معنای نادانی یا بی سوادی نیست، بلکه می تواند به معنای نادیده گرفتن تعمدی حقیقت، انکار آگاهی و حتی دشمنی با اندیشه عمل نماید. چرا که انسان جاهل و بی خرد، در برابر وسوسۀ قدرت، طمع، تعصب و خشونت از قدرت دفاع برخوردار نیست.

پیوند بین رذالت و جهالت، جامعه را در یک چرخه باطل از یافتن راهی به سوی روشنایی باز می دارد. چرا که جهالت، زمینه را برای پذیرش دروغ، گریز و تحقیر حقیقت، و تعصبات کور و بی خردانه فراهم می سازد. فرایندی که زمینه رشد و توسعه دامنه رذالت را در جامعه تدارک دیده؛ و ارزش های والای انسانی را لگدمال می کند. این روند مسلط در جامعه، به تولید و بازتولید جهالت روی آورده؛ و با سرکوب اندیشه و تحقیر وکوچک شمردن دیگران، و با ایجاد موانع جدی برای آموزه های مورد لزوم جامعه و انسان و همچنین تحریف واقعیت ها، بستر ناهنجاری های اجتماعی و بی ثباتی اندیشه و عمل را فراهم می سازد. بنابراین در جامعه ای که استبداد تاریخی بر آن غلبه دارد؛ معمولا و غالبا جهالت بر آگاهی و شناخت مستولی بوده، و رذالت بر خردمندی و فضیلت غالب گشته است. در حقیقت در چنین جامعه ای دو مفهوم جهالت و رذالت همچون دو لبه قیچی تار و پود انسانیت انسان را بریده، و جامعه و انسان را در کلاف سردرگمی از نارسایی ها و فقر و ندرت رها می سازند.

با تکیه بر دین و خرافه های آن،دامنه جهالت و رذالت توسعه یافته و خرد و تعقل جای خود را به تقدیر و سرنوشت می سپارند. چرا که دین با نفی پرسشگری و تاکید بر فرامین از پیش مقرر شده؛ به ابزار تولید و بازتولید جهالت و تبعیت کور از فرامین الهی مبدل می گردد. در این حالت، رذیلت تقدیس می شود؛ و ظلم و ستم با اراده و مشیت الهی توجیه می گردند؛ و فقر و نابرابری با تقدیر و سرنوشت گره می خورند. زمانی که دین با قدرت در می آمیزد؛ دامنه خرافه ها و بدسگالی های اهریمنی از سوی سامانه های قدرت مسلط برای توجیه و تحریف نابسامانی ها و افزایش فقر و ندرت ، ابعاد نوینی یافته تا کنترل جامعه و معترضین سهل و آسان گردد. چرا که دین مستحیل شده در خرافه ها، از نقد و پرسشگری فاصله گرفته و با حقیقت مطلق پنداری خود برای حفظ قدرت گام بر می دارد. دین و هرگونه واپسگرایی ایده ای نوعی نوستالژی ارتجاعی هستند که رنج ها، امیدها و تضادهای موجود را توجیه و تحریف می کنند. بنابراین برای برقراری یک نظام و سیستم مطلوب و عادلانه بایستی گذشته گرایی و دین را از قدرت و دولت دور نگهداشت.

نهادینه شدن دین و فرامین از پیش تعیین شده اش در انسان ها، فرد را دچار دوگانگی و بی هویتی در اندیشه و عمل نموده؛ و یک شکاف عمیق بین زیست واقعی و ساختارهای ذهنی ایجاد نموده و فرد را در پریشانی و سرگشتگی رفتار و کردار اجتماعی رها می سازد. چرا که در چنین حالتی دین بخشی از ناخودآگاه فرد را اشغال کرده، در زبان، تربیت، عواطف و حتی گناه و پاداش های درونی شده اش ریشه دوانده و خارج از اراده فرد رفتار و کردارش را کنترل می نماید. فرایندی که ساختار فکری و انتخاب فرد را مشروط به بسیاری از داشته های ذهنی نهادین اش می سازد. بسیاری با رسوبات فکری دین زده؛ برای احیا و ابقای سازوکارهای گذشته اهتمام می ورزند. این افراد اگر چه به ظاهر برای رهایی جامعه از استبداد تاریخی مبارزه می کنند؛ ولی با ذهن برده وار دینی نهادینۀ خود، پروژه های تغییرشان اصولا در درون الگوهای مقدس و بازتولید قدرت استبدادی فرو می خسبند. در حقیقت این افراد انرژی انقلابی جامعه را با بازسازی نظم استبدادی موجود، بدون تغییر منطق سلطه هدر می دهند.

مهمترین مکانیزم بازتولید سلطه در حاکمیت دینی، صغیر انگاشتن انسان ها و محروم کردن آن ها به استقلال عقل و اندیشه، اختیار و بلوغ فکری و القای یک نیاز دائمی برای هدایت و ارشاد و راهنمایی چون ولی، امام، مرجع یا هادی می باشد. یعنی انسان تابعی که از قدرت تشخیص خوب و بد ساقط بوده و بایستی با شریغت، فقه و متون مقدس همراه گردد. در حقیقت دین خویی، با تعلیق دائمی عقل و خرد و وجدان انسانی با تکیه بر مرجعی کاریزما یا متوهم به امور دنیوی، همراه می باشد. نهادینگی فرامین دینی در ضمیر ناخودآگاه، موجب خودسانسوری، عدم اعتماد به نفس به خود و اتکای به دیگران و نهادینگی ساختاری که به سلطه و قدرت استبدادی امکان بازتولید می دهند. در نهادینگی دین در ضمیر ناخودآگاه، آزادی با نجات، عقل با وحی و فرامین از پیش تعیین شده و انتخاب با تکلیف و وظیفه جا به جا می شوند.در این نهادینگی خلسه آور دینی که بسیاری از روشنفکران را بلعیده است؛ رابطه انسان با خودش و دیگران را سست و منفعل و در صغارت فکری بسوی مرجع نجات بخش هدایت می کند. ارثیه شومی به نام دین که در ضمیر ناخودآگاه نهادینه شده؛ از قدرت بازآفرینی های نوین متناسب با زمان عاجز بوده و با بازآفرینی گذشته تلاش می نماید خلا زندگی خود را پر نماید. بدین سان است که به دنبال مرجع و رهبر برای رهایی می گردد حتی اگر ریشه در گذشته داشته و در یک آزمون تاریخی استبداد و نکبت حضور داشته است.

جهالت، اصولا توهم تغییر و رذالت، امید های کاذبی می آفریند که انرژی و توان انقلابی را به بازسازی و باز تولید نظم موجود هدایت می کند. روندی که در لحظات بحرانی و بن بست های حاد و شکننده مبارزه را در درون همان ساختار مسلط و مستبد هدایت کرده تا تشفی و تراضی درونی جهل و رذیل را فراهم سازد. ساختار مسلطی که خود را در لباس وطن دوستی پنهان ساخته و آینده را در چارچوب گذشته تقدیس شده زندانی می سازد. این توهم و امیدهای کاذب القایی، گذشته را با عنوان پرطمطراق عصر طلایی می ستاید؛ و اگرچه ممکن است هراسی از آینده نداشته باشد ؛ ولی از نو شدن متنفر است. چرا که آینده را نه به عنوان یک امکان تحولی و تکاملی، بلکه تکرار یک رویداد تقدیس شده از گذشته می بیند. در چنین حالتی پرسشگری جای خود را به رکود و سکون اندیشه می سپارد؛ اسطوره سازی ها جان می گیرند؛ گذشته درخشان می شود و نظام استبدادی به نام میهن دوستی و بازیابی عظمت گذشته بازتولید می شود. قطعا جهالت و رذالت، قدرت اندیشه ورزی را از انسان سلب و نوزایی را از وی دریغ می دارند. چرا که انسان ها به جای اندیشه پیرامون آینده و طی طریق برای رسیدن به دنیایی بهتر و مفیدتر، به بازسازی توهمات گذشته روی آورده و به بازتولید استبداد با شکل و شمایل مدرن مبادرت می ورزند. زیرا ذهن جاهل ناتوان از نقد گذشته، به مقاومت در برابر آینده و رسالت انسانی آن روی می آورد. لحظه تاریخی که واپسگرایان، استبداد را با نمودی آشنا، تقدیس شده و تاریخی، داوطلبانه می پذیرند.

بازسازی استبداد تنها از ذهن جاهل و رذیلی بر می خیزد که گذشته را اسطوره می بیند؛ حال را تقدیر و آینده را تهدید تلقی می نماید. چرا که ذهن های بسته و غیر پویا، به بهانه نبود رهبری مقتدر و اپوزیسیون توانمند، پتانسیل خود را برای احیای استبدادی آزموده شدۀ گذشته صرف کرده ؛ و از تلاش برای یافتن مسیر انقلابی باز می ماند. بدین سان که ذهن بسته به حافظه تاریخی معیوب اش مراجعه کرده و به دنبال کسی که فکر می کند نظم را حفظ می کرد؛ روانه می شود. ذهن جاهل و بسته به جای مشارکت فعال برای ساخت یک اپوزیسیون آگاه، قدرتمند و مشارکتی، صرفا از نبود آن گله مند بوده و با ذهن بیمار خود برای بازگرداندن سلطه استبدادی گذشته تلاش می کند. چرا که عموما ترس از خلا، ذهن بسته و واپسگرا را به دامان گذشته می راند؛ و انسانی که نمی خواهد خود در فرایند رهایی نقش داشته باشد؛ همواره در جستجوی یک قیم است؛ اگر آن قیم لباس کهنه و مندرس استبداد را بر تن کرده باشد. این فرایند زمانی نمود عینی می یابد که ذهن جاهل و گذشته گرا با تکرار مداوم نبود آلترناتیو قوی، نوعی ناامیدی سازمان یافته را تولید و ترویج می کند. حالتی که روشنفکر عوام زده و مردم متنفر از وضع موجود، به تغییرات ساختی و بنیادی بی اعتماد شده و با ترس از سقوط و تباهی بیشتر و عمیق تر به دامان استبداد آزموده شده گذشته روی می آورند.

نتیجه اینکه: شور و شعور در تنگناهای صعب و طاقت فرسای زندگی، درک و مفهوم زیستی را نه در راستای آنگونه که بود؛ بلکه آنگونه که دلشان می خواهد؛ انعکاس می دهند. رذالت و جهالت از بطن این روند نوستالژیکی برخاسته و به ابزار فریب و اوهام برای واپسگرایی و بازگشت به گذشته ای پر طمطراق و تهی از بارزه های زیستی انسانی را با تکیه بر ابزارهای رسانه ای و ارتباطی پیشرفته در بوق کرنا می کنند. روندی که حافظه تاریخی را با توصیف، تعریف و تحریف های فریبکارانه و دروغین مشوش ساخته و توده های خسته و فرسوده از جور و ستم استبداد و فقر و تهیدستی مرگبار را در دام بازتولید استبدادی دیگر گرفتار می سازند. این رذالت و فرومایگی در مواقع خلا امید و ترس و خستگی از روندهای مشقت بار توده ها، با تکیه بر جهالت و ندانم کاری های عمومی و با بزرگنمایی بخشی از روندهای گذشته نکبت بار با وعده های دروغین و کاذب، بسترهای بازگشت استبداد تاریخی را تدارک می بینند. اصولا در بن بست های اقتصادی و سیاسی و به ویژه زمانی که مدت زیادی تداوم یابد؛ مردم سرخورده، ناامید و خسته شده و در خلوت و آشکار خود، آماده پذیرش هرگونه حرکتی برای جایگزینی حتی از ارتجاعی ترین آن ها می گردند. به ویژه جامعه ای که به دلیل ناتوانی جریان های مترقی سیاسی در بیداری و آگاهی های لازم عمومی؛ در سنت ها و باورهای واپس مانده دینی و ارتجاعی خود جا خوش کرده باشند. در چنین حالتی است که واپسگرایان و مرتجعین تاریخی با روتوش گذشته و خاطرات دروغین و جعلی آن به نظم، ثبات و شکوه و عظمت گذشته استناد می جویند و چنان می نمایند که گذشته ارتجاعی و سراسر نکبت، تنها پناهگاه و مامن مطمئن برای گذر از بدسگالی ها و استبداد خونبار کنونی می باشد. این وضعیت نابخردانه، در شرایطی که جامعه از لحاظ اندیشه و عمل دچار نوعی دوگانگی فلج کننده گرفتار می باشد؛ برجسته تر و گسترده تر خود را نشان می دهد. بدین مضمون که از یک طرف از وضعیت موجود بشدت ناراضی بوده و از طرف دیگر جامعه برای تغییرات بنیادی از آگاهی و آمادگی لازم برخوردار نیست. بنابراین نیروهای مترقی و چپ بایستی در یک صف واحد و منسجم برای آگاهی و بیداری جامعه و افشای حرکت های فریبنده و دروغین گذشته گرایان گام های قاطع و تاثیرگذار بردارند.

اسماعیل رضایی

26:05:2025


۱۴۰۴ اردیبهشت ۱۸, پنجشنبه

                                                      لائیسیته و سکولاریسم


تکثر اندیشه و باورهای متفاوت در پرتو درک متفاوت از هستی جامعه و انسان و جایگاه و پایگاه ناشی از اکتسابات محیطی، روندهای متفاوتی را در اداره امور اجتماعی در برابر انسانها قرار داده است. نوع نگاه آدمی به هستی اجتماعی بر اساس علم و یا اوهام و یا بر مبنای منافع و مصالح فردی و یا گروهی می تواند چگونگی هستی اجتماعی لائیسیته و سکولاریسم را ترسیم کند. لائیسیته و سکولاریسم هر دو حاصل هجمه دین به عقلانیت اجتماعی و ابزاری بوده است. بدین مضمون که دخالت دین در برآمدهای رشد و توسعه دامنه دانش و فن و همچنین عقلانیت انسانی برای بهره گیری از پتانسیل عقلانیت ابزاری بوده است. چرا که عقلانیت اجتماعی با نقد رویکردهای عقلانیت ابزاری روند بهینه سازی روابط و مناسبات اجتماعی را در پیش می گیرد.

دین ناسازگار با عقلانیت اجتماعی و سد سدیدی در برابر عقلانیت ابزاری عمل کرده است. براین اساس منافع و مصالح بورژوازی را در کوران تحول و تکامل دامنه دانش و فن برای انباشت و بهره وری بهینه از منابع انسانی و مادی مورد هجمه خود داشته است. فئودالیسم در پیوند با کلیسا در برابر برآمدهای نوین اجتماعی و انباشت و توسعه دامنه فن و تکنیک برای بهینه سازی گردش سود و سرمایه مانع ایجاد کرده بود. لائیسیته و سکولاریسم انتخاب بورژوازی برای تسهیل غلبۀ روابط و مناسبات تولید سرمایه داری بر انفعال و سقوط حتمی سازوکارهای فئودالیسم محسوب می شود. براین اساس اگرچه با انتخاب لائیسیته و سکولاریسم دخالت دین در ساختار دولت و حکومت حدود می پذیرد؛ ولی نیاز ساختار طبقاتی به دین تاثیرات آن ها را متناسب با روندهای متغییر ساختی سرمایه کاهش داده و حمایت آشکار و پنهان دولت ها از دین را تداوم بخشیده است. بنابراین لائیسیته و سکولاریسم به تنهایی نه مقّوم عدالت هستند و نه نوید دهنده برابری و بهینه سازی زیست انسانی را به همراه داشته اند.

در تبیین و تحلیل های ساختی-تاریخی، لائیسیته و سکولاریسم ذاتا نه رهایی بخش هستند و نه بی طرف، بلکه بر بستر تاریخی و طبقاتی غالب شکل گرفته و در بازتولید نظم اجتماعی موجود نقش ویژه خود را بازی می کنند. این روند اگر چه دین را از عرصه سیاسی جامعه به حاشیه می راند؛ ولی نه به منظور رهایی و آزادی انسان، بلکه به منظور جایگزینی نظم دینی با نظم سرمایه داری که در کنار دین، نوعی دیگر از سلطه گری را برای انباشت و تراکم لجام گسیخته اعمال می دارد. در اصل لائیسیته و سکولاریسم به حاشیه راندن تقدس دینی برای جایگزینی بازار جهت رهایی سرمایه از قید و بندهای محدود ساز دین در باروری سود و سرمایه می باشد. پس سکولاریسمی که با مشارکت واقعی توده ها در اداره امور اجتماعی، دموکراسی اقتصادی و اجتماعی و همچنین رهایی از مالکیت های کلان همراه نباشد صرفا پوسته ای است مدرن بر نظم کهن سلطه و به مفهوم تغییر فرم سلطه است. بنابراین به حاشیه راندن دین و شخصی کردن دین در زیست اجتماعی زمانی مفهوم واقعی خود را می یابد که با زیست خودآگاه و با فهم بهینه درک و درد مشترک و انسانی همراه گردد. چرا که خودآگاهی و درک متقابل انسانی، گریز از رنج و دردی است که عناصر نهادین نامتعارفی چون دین به همراه سلطه طبقاتی بر جامعه تحمیل کرده اند.

بسیاری از تئوریسین های لیبرال برای دین هویتی مستقل، خودکفا و فرازمانی قائل هستند. این افراد دین را جدای از مادیت حیات اجتماعی در نظر گرفته و برای آن جوهر ازلی و ذات گرایانه قائل هستند. چرا که دین در واکنش به موقعیت های تاریخی، طبقاتی و زیستی انسان ها شکل گرفته و بدون زمینه مادی و عینی، معنا و مفهومی ندارد. براین اساس است که دین در مراحل تحول و تکامل جامعه و انسان تغییر می کند و در پیوند با دگرگونی های ساختی جامعه دگرگونی می پذیرد. متاسفانه بسیاری از متفکرین چپ تحت تاثیر القائات تئوریسین های بورژوازی، برای دین مشروعیت، هویت مستقل و اخلاق جمعی در کنار عقلانیت مدرن کنونی قائل هستند. رواداری و مماشات با دین و هویت بخشی مستقل به دین، نوعی ذهنی گرایی نهادین دینی می باشد که پیوند دین را با بنیان های مادی و روندهای تحولی و تکاملی نادیده انگاشته و پدیده اخلاق را منتزع از پدیده های محیطی می پندارند. در حالی که دین بازتاب ساختارهای مادی جامعه بوده و اخلاق دینی نیز منبعث از روابط و مناسبات مسلط تولیدی و بارزه های خاص قدرت طبقاتی حاکم شکل می گیرد. بنابراین لیبرالیسم در مناسبات طبقاتی خویش، بدون دین، قدرت بازیابی و بازسازی هویت واقعی خود را دارا نبوده؛ و لیبرال ها نیز هویت دیالکتیکی دین را در پیوند با پدیده های محیطی نادیده انگاشته و با نتیجه گیری غلط خود رواداری و اخلاق اجتماعی را نه در پیوند با ساختار طبقاتی بلکه با هویت مستقل در نظر می گیرند.

منظور از به حاشیه راندن دین توسط لائیسیته و سکولاریسم و منفک کردن آن از دولت و حکومت، به مفهوم مبارزه و درگیر شدن با مردم برای حذف و ستردن دین نیست. چرا که کاهش نفوذ دین نیازمند آگاهی بخشی از طریق رفع نیازهای اجتماعی و انسانی و بکارگیری اشکال نوین آموزشی و استفاده بهینه و مطلوب از ابزارهای رسانه ای و ارتباطی می باشد. در این میان رفاه و امنیت اجتماعی و عمومی می تواند نقش برجسته ای برای درک خردمندانه و تعمیم اندیشه خردگرایی را بازی کند. در برخورد اجتماعی و سیاسی با دین نبایستی مانند لیبرالیسم که به عنوان تجلی فرهنگی و سیاسی اش در برابر بحران های هویتی و اخلاقی برای گریز از واقعیت های مادی تاریخی تضادهای طبقاتی موجود باشد؛ عمل کرد و یا مانند دین ستیزان به سرکوب و حذف دین مبادرت کرد. بلکه بایستی شرایط مادی و فرهنگی و شرایط زیستی که دین در آن کارکرد دارد و همچنین پناهگاه های کاذب و آسمانی آن را از طریق رفاه، عدالت و برابری و آموزش های بهینه برای خودآگاهی و مشارکت و همبستگی عمومی، روندهای تخریبی آن را مهار کرد. چرا که فرهنگ مسلط لیبرالی با استفاده از ابزارهای رسانه ای، آموزش، ادبیات و حتی هنر ساختار طبقاتی را مشروع جلوه داده و با ایجاد آگاهی های کاذب و وارونه گرایی واقعیت ها با استفاده از دین اصولا به توجیه و طبیعی جلوه دادن فقر و نابرابری و همچنین مقاومت در برابر هرگونه تغییر الزامی و مورد نیاز تحول و تکامل تاریخی گام برداشته و می دارد.

آشتی و سازش طبقاتی برای پوشش تضادهای طبقاتی و نشان دادن ثبات اقتصادی و اجتماعی صوری همواره ابزار بلامنازع لیبرالیسم بوده است. بنابراین دین به عنوان ابزار آشتی طبقاتی همواره نقش برجسته ای برای لیبرال ها بازی کرده است. براین اساس فرهنگ رواداری و اخلاق مداری دینی امری الزامی برای لیبرال ها بوده و هست. چرا که دین با آموزه هایی چون صبر، قناعت، تسلیم در برابر اراده الهی،پاداش اخروی و خیرخواهی میان فقیر و غنی نقش برجسته ای از لحاظ روانی و فرهنگی بین انسان ها برای تخفیف و آشتی تعارضات اجتماعی بازی کرده و می کند. براین اساس لیبرالیسم همراه با بحران ادواری نظام سرمایه داری با هویت بخشی مستقل برای دین در روابط و مناسبات اجتماعی ، از آن به عنوان پناهگاه محرومان و ستمدیدگان، توجیه گر فقر و نابرابری و در تعارضات حاد اجتماعی برای مهار خشم انسان ها در برابر ستم طبقاتی بهره برده است. روندی که رواداری و اخلاق مداری دینی را در جهت سازش و درهم ریزی طبقاتی برای حفظ تعادل ساختاری خود بکار گرفته و می گیرد. بنابراین نظام سلطه سرمایه همواره برای مشروعیت بخشی به تعدی و تجاوزات طبقاتی خویش بر دین تکیه کرده و با وجود اعلام لائیسیته و سکولاریسم، از دین برای تخفیف تعارضات اجتماعی و تحمیق توده ها برای تسلیم و پذیرش ستم طبقاتی بهره می برند. پس با سلطه ساختار طبقاتی بر زندگی انسان ها مفاهیمی چون لائیسیته و سکولاریسم برای به حاشیه راندن دین از حکومت و دولت نمی توانند نقش واقعی خود را بازی کرده و نیاز ساختار طبقاتی به دین برای کنترل و سازش طبقاتی، آن را به طور آشکار و پنهان در مدیریت امور اقتصادی و اجتماعی خود بکار می گیرد.

سرمایه داری با استفاده از دین روح محافظه کاری را در ابعاد متکاثر اجتماعی توسعه بخشیده است. بدین مضمون که از دین برای نهادینه کردن روح انفعال، پذیرش وضع موجود و مقاومت و مبارزه با بنیان های تغییر و دگرگونی نتیجه تحول و تکامل جامعه و انسان بهره گرفته و می گیرد. لیبرالیسم اگرچه به ظاهر جدایی دین از دولت و یا حکومت را مرئی می دارد؛ ولی دین را از لحاظ فرهنگی، اخلاقی یا نمادین با خود همراه می سازد. زیرا با حدود بخشی دامنه نقد از طریق سانسور نقد ریشه ای مقدسات دینی، فضای عمومی جامعه را برای پذیرش روندهای بحران زای ساختار طبقاتی فراهم می سازد. فرایندی که روح محافظه کاری را با دین و با بیان برخی از ضعف ذاتی و درونی شده ساختار طبقاتی چون فقر، بیماری، خلاء زندگی و سرانجام استیصال آدمی در برابر رویکردهای نامطلوب زندگی، توجیه شده و تداوم می یابد. روندی که به جای شناخت علت و ریشه های این عناصر نامطلوب اجتماعی و حذف و درمان آن ها، رواداری و مماشات با دین را توصیه کرده و روح محافظه کاری در برابر تعدیات و تجاوزات مداوم سرمایه داری را ترویج می کند. بسیاری از روشنفکران با داعیه چپ نیز با تاسی از الگوهای فکری لیبرالی به تبلیغ اخلاق سنتی دینی روی آورده و به نوعی با بارزه های ساختی دینی و به تبع آن نظم نظام سلطه سرمایه همراه شده اند. کسانی که با تاسی از الگوهای فکری لیبرالی هابرماسی، گادامری و دیگران، رواداری و مماشات با دین را در مواقع خلاء زیستی، فقر و بیماری تجویز می کنند؛ بدون اینکه به ریشه و علت های این مفاهیم نامتعارف زیستی بیاندیشند.

نتیجه اینکه: مبانی اندیشه مدرن تحت تاثیر روندهای بحران سازی مداوم ساختار طبقاتی، دچار روزمرگی حیات اجتماعی و عمومی شده که از دایره کاربردی و کارآمدی خود فاصله گرفته است.برعکس مبانی دینی در پروسۀ طولانی حیات خود نهادینه شده و در تمامی رویکردهای اجتماعی حضور عینی و تاثیرگذار دارد. روندی که تاثیر جدی بر کارآمدی بسیاری از مفاهیم اساسی و مهم حیات اجتماعی چون لائیسیته و سکولاریسم به جای گذاشته است. دلیل عمده آن را بایستی در نهادینگی دین در ضمیر ناخودآگاه انسان ها که امکان بازتولید آن در دگرگونی های تکامل تاریخی را ممکن ساخته است؛ دید. برعکس، مبانی مدرن زیستی با ادعای رهایی بخشی و عقلانیت خود، در بسیاری از موارد از زندگی عینی و نیازهای واقعی جامعه و انسان فاصله گرفته است. چرا که تغییرات سریع و بی ریشه ماندن آن در زندگی روزمره به راحتی از ذهن و عمل انسانی جدا شده و به همبستگی و معنای زیستی و هویت پایدار جمعی آسیب جدی وارد ساخته است. براین اساس حتی در جوامع سکولار دین با تمامی تناقضاتش به عنوان ابزار تخریبی در خدمت به قدرت های سلطه گر همچنان با بازتولید خود تحت هر شرایطی به عنوان پناهگاه و مامن عاطفی، هویتی و اخلاقی در برابر اندیشه و عمل مبانی مدرن قرار دارد. براین اساس لائیسیته و سکولاریسم در ساختار طبقاتی، به تنهایی قادر به حدود بخشی تاثیرات موثر دین در پیشبرد اهداف اجتماعی خود نیستند. محافظه کاری و سازش طبقاتی برآمده از لیبرالیسم و به مدد دین، همواره با تولید و باز تولید رنج و ستم طبقاتی همراه بوده اند. بنابراین هیچ مفهوم اخلاقی، ارزشی و یا ایمانی را نمی توان خارج از ساختار مسلط زیستی انسان ها جستجو کرد. کسانی که برای دین حقیقتی فرازمانی و فرا تاریخی قائلند؛ مروج رواداری و مماشات با دین در کنار ساختار طبقاتی متعدی به حقوق طبیعی و اجتماعی انسان ها می باشند. بنابراین لائیسیته و سکولاریسم با تمامی تفاوت ها و ادعاهای ظاهریشان، اگر نتوانند خود را از قید و بندهای ساختار معیوب طبقاتی برهانند؛ صرفا نقش ابزاری و کنترلی محض داشته و رهایی بخش نخواهند بود.


اسماعیل رضایی

08:05:2025

۱۴۰۴ اردیبهشت ۸, دوشنبه

 

    دنیای ممکن

     (در گرامیداشت روز جهانی کارگر)


رنج آدمی در پیوندهای نامتعارف روابط و مناسبات اجتماعی، نوعی از تعدی به حریم امن انسانی با رویکردی تبعیض و تجاوز به حقوق طبیعی و اجتماعی را در خود جای داده است. روندی که با ساختار طبقاتی مفهوم بارز و شاخص خود را یافته و انسان ها در مناسباتی استثماری و استعماری از حقوق واقعی و حقیقی خود منفک شده اند. در این میان، جامعه ستیزی و جمع گریزی برای سیادت و برتری طلبی که از آموزه ها و خوانش های مداوم صاحبان ثروت و قدرت برای در هم کوفتن و به تسلیم واداشتن محرومین و زحمتکشان می باشند؛ تراکم و انباشت لجام گسیخته را همراه با رقابت و ستیز با همنوع و همزاد خود  ابعاد نوینی بخشیده است. جهان متحول و در حال زایش بنیان های نوین زیستی، بسترهای مستعدی را برای تحقق آرمان های کارگران و زحمتکشان فراهم نموده است. انسان کنونی در فراز و فرودهای تحول و تکامل تاریخی خویش، اکنون در مستعدترین بستر دستیابی زیست بهینه و جمعی واقعی خود قرار دارد. چون که ساختار معیوب سرمایه و متجاوزین به حقوق انسانی در ضعیف ترین و شکننده ترین مرحله فرود و نزول خود جای گرفته اند. بنابراین امکان تحقق دنیایی بهتر، قانونمند تر، متعادل تر، و انسانی تر بیشتر از هر زمانی ممکن است.

اگرچه با تحول و تکامل تاریخی، بارزه های حیات جمعی دگرگون شده است؛ و وظایف و مسئولیت های انسانی در پرتو این تغییر و دگرگونی اشکال نوینی یافته است. و اگرچه در پس درک و دریافت های متفاوت از این روندهای تحولی و تکاملی، دامنۀ افتراق و پریشانی کارگران و زحمتکشان را فزونی بخشیده است؛ و ابزاری شده برای عمال سرمایه که با سوار شدن بر این موج فرو خفته در دام فریب های نهادین آگاهی های کاذب و تبلیغات و جنجال های تحمیق کننده؛ قدرت و توان در هم کوبنده ستم و استبداد طبقاتی را مهار نمایند. ولی فرتوتی و فرسودگی ساختار های غالب کنونی و ناتوان از پاسخگویی به حداقل نیازهای زیستی ممکن و همچنین رویکردهای تخریبی و انهدامی مداوم و سهمگین آن بر علیه طبیعت و جامعه، روز به روز بر دامنه آگاهی های واقعی عمومی به ویژه کارگران و زحمتکشان افزوده تا با گام های استوار تر و صفوفی مستحکم تر و قاطع تر بسترهای رهایی واقعی خود را تدارک ببینند. اکنون کارگران و زحمتکشان برای دستیابی به حقوق اجتماعی و انسانی خود تحت یورش همه جانبه عمال سرمایه قرار دارند . زیرا ساختار سرمایه و پیوندهای درونی آن تحت تاثیر روندهای تکاملی جامعه و انسان و مطالبات متعاقب آن آسیب جدی دیده؛ و برای حفظ و یا ترمیم خود هجمه و یورش همه جانبه ای به آسیب پذیرترین و بی دفاع ترین عناصر اجتماعی یعنی محرومین و زحمتکشان و ایده های انسانی مدافع آن ها را آغاز کرده اند.

نئولیبرالیسم همراه با هاضمه پر نشدنی تراکم و انباشت ثروت و قدرت ایلگار های مالی، در حال درآمیختن با قدرت دولتی و بکارگیری ابزارهای سلطه دولتی برای انقیاد و بردگی عمومی به ویژه کارگران و زحمتکشان، روند استحاله قدرت دولتی را در بطن اکتسابات مجازی« پول وسرمایه» آغاز کرده اند. روندی که دامنه فقر و ندرت را فزونی بخشیده و بر رنج و ستم عمومی به ویژه کارگران و زحمتکشان خواهد افزود. در این میان، بسیج ابزار و سرمایه برای جنگ و خونریزی گواه بارز و شاهدی زنده بر ضعف و استیصال صاحبان ثروت و قدرت در ایجاد ثبات و رفع مظالم ریشه دار طبقاتی می باشد. کارگران و زحمتکشان اکنون بیش از هر زمانی آماج حملات و دروغ پردازی های ابزارهای رسانه ای و ارتباطی ایلگار های مالی برای انحراف از مبارزات اصولی و چاره ساز قرار دارند. زیرا تشدید فقر ضمن گسترش دامنه محافظه کاری در جامعه، به دامنه اتکا به دیگران را افزایش داده است. این ابزار کارآمد در فضای فقر زای کنونی قدرت های مسلط و سرمایه های افسارگسیخته و یکه تاز عرصه های متکاثر زیستی، بیشتر از همه کارگران و محرومین را آماج حملات تخریبی خود داشته؛ تا بتوانند با تفرقه و عدم انسجام و وحدت لازم نیروهای بالقوه حیات جمعی و اجتماعی، حیات متعدیانه خود را تداوم بخشند.

چهره مخوف استبداد اقتصادی و سیاسی اکنون بیشتر از هر زمانی سایه شوم ومنحوس خود را بر سرنوشت انسان ها گسترده است. این همه هجمه و یورش به فضای زیستی انسان ها، ضمن بیان خصلت درنده خویی و افسار گسیختگی قدرت پول و سرمایه در زندگی انسان ها، همچنین گواه بارز و شاخص ضعف و استیصال صاحبان ثروت و قدرت در ایجاد یک تعادل زیستی و ثبات و پایداری حیات مورد لزوم اجتماعی نیز می باشد. اکنون در مرحله سرنوشت سازی که ساختار معیوب سرمایه در بن بست های حاد و استیصال قرار دارد؛ وحدت و ایجاد تشکیلات منسجم و قوی برای گذر از تعدی و ستم طبقاتی بایستی از مبرم ترین اقدامات کارگران و زحمتکشان باشند. مرحله ای که هیچ عذر و بهانه ای را برای هرگونه سهل انگاری و ندانم کاری های روشنفکری و کارگری نمی پذیرد. چرا که بشریت در حال ورود به دنیای ممکنی است که می تواند به بسیاری از بدعت ها و بدسگالی های کنونی ساختار متعدی سرمایه و عمّالش خط بطلان بکشد.

کارگران و زحمتکشان بایستی از شک و تردید های ناشی از مرحله گذر کنونی و تبلیغات دروغین و گمراه کننده ارتجاع و استبداد برهند؛ و از دام حیله ها و ترفندهای عمال سرمایه با نشان دادن آگاهی و درایت خود، با مبارزه ای اصولی و خستگی ناپذیر خود را نجات دهند. اگر چه عادت و انتخاب در مراحل گذر تحولی عموما چالش برانگیز بوده و در پیوند با فضا های گذشته، شک و دودلی را برای اتخاذ یک مشی و قاعده مبارزاتی ایجاد می کند؛ ولی کارگران و زحمتکشان در کوران ستم طبقاتی کنونی اتخاذ تصمیمات اصولی برای گذر از برزخ کنونی برایشان حکم مرگ و زندگی را دارد؛ چرا که ارتجاع سرمایه و استبداد سیاسی با تمام امکانات تبلیغاتی و ابزارهای تخریبی و انهدامی خود بسیج شده اند تا یک بار دیگر با حفظ وضعیت کنونی و یا احیای سازوکارهای گذشته دستاوردهای کارگران و زحمتکشان را به یغما برند. کارگران و زحمتکشان و دیگر همراهان مبارزاتی خود چون روشنفکران، زنان، دانشجویان، فرهنگیان و دیگر نیروهای تحت ستم بایستی از قید و بندهای سنت و عادت برهند و با انتخاب های نوین و مورد لزوم تحول و تکامل جامعه و انسان، بنیان های نوین دنیای دیگر را که تمامی پلشتی ها و تهدیدات کنونی را نفی و بر صلح و همزیستی و درک متقابل انسانی استوار می باشند را ممکن سازند.

امنیت شغلی، ایمنی کار، بهداشت و حقوق کار بر بستر دگرگونی های تکامل تاریخی و ضعف ساختار معیوب سرمایه در ترمیم و بهبود آن ها متناسب با تحول و تکامل، آسیب جدی دیده؛ و مناسبات کار و سرمایه به دلیل تخریب و تهدید تضادها و آسیب پذیری جدی وحدت درونی ساختار سرمایه، دگرگونی پذیرفته که دامنه استثمار و تعدی به حریم زیستی محرومان و زحمتکشان را فزونی بخشیده است. کارگران و دیگر اقشاری که تحت تاثیر مخرب این روند دگرگونه قرار گرفته اند، بایستی با درک و شناخت بنیان های این تحرک و تکامل تاریخی، اشکال نوین مبارزه و تقابل را در یک پیوند تنگاتنگ بر علیه ستم سرمایه ارائه نمایند. قطعا عمال سرمایه و ایلگار های مالی با توان تبلیغی رسانه ای و ارتباطی گسترده خود از یک طرف و توان مالی تاثیر گذار خود در روابط و مناسبات اجتماعی از طرف دیگر، امکان این پیوندهای ضروری مبارزه را به حاشیه رانده و یا از شکل گیری آن ها ممانعت به عمل می آورند. در این میان اختلافات قومی، مذهبی، فرهنگی و حتی اشل های سطح زندگی را ابزاری برای تفرقه و فروپاشی وحدت درونی کارگران و زحمتکشان بکار می گیرند. در حالی که کارگران و زحمتکشان با هر ایده، مرام و سطح زندگی خود به یکسان تحت یورش و هجمه همه جانبه عمال سرمایه قرار دارند.

نظام مستبد دینی در ایران به عنوان ضعیف ترین حلقه جهان شمولی سرمایه داری با اتخاذ سیاست های غلط و بحران ساز در سطح داخلی و خارجی، تمامی پتانسیل مادی و انسانی جامعه را در اختلاط و انحطاط ایده ای واپسگرای عهد عتیق خود بسوی فنا و نیستی هدایت کرده است. ایلگار های مالی با رانت و اختلاس فقر و نیستی را در گستره وسیعی از جامعه اشاعه داده اند. در این میان کارگران و زحمتکشان به همراه دیگر اقشار آسیب پذیر جامعه چون زنان، معلمان، دانشجویان و حقوق بگیران و... تحت ستم مضاعف استبداد اقتصادی و سیاسی از حداقل امکانات زیستی دور شده اند. این تعمیق روزافزون فقر، توش و توان و پتانسیل جامعه را برای کسب معیشت و گذران روزمره زندگی از ساختن و شدن باز داشته است. مبارزات صنفی، بار سیاسی را تا حدود زیادی در خود تحلیل برده، و جامعه را در انتظار و امید های کاذب و صبر تحلیل برنده توان و اندیشه دگرگون ساز برای گذر از استبداد دینی حاکم سوق داده است. ضمن اینکه مبارزات صنفی در تداوم حرکت خود تحت القائات مالی، قومی، دینی و... بسوی افتراق و پراکندگی سوق یافته و از عمق یابی بسوی سیاسی شدن باز می ماند. وحدت و تشکیلات اصولا در مرحله تعمیق مبارزات سیاسی قوام یافته و در تداوم مبارزات، دوام و پایداری خود را تضمین می کند. اکنون تداوم مبارزات صنفی به همراه ضعف بنیادین وحدت و تشکیلات مبارزاتی، تمامی مساعی کارگران و دیگر اقشار محروم و تحت ستم را سترون ساخته است. در این میان پراکندگی و فرقه گرایی مزمن در صفوف مبارزین چپ بر دامنه این ناکامی ها افزوده است. چپ به عنوان بازوان و حامیان بارز و توانمند کارگران و زحمتکشان، ضمن فاصله گرفتن از درک و فهم روندهای تکاملی کنونی و نیازها و الزامات برآمده از آن ها، مبانی ایده ای خود را در بوته اجمال نهاده و با درگیر شدن با روندهای روزمره حیات اجتماعی، توش و توان خود را هدر داده و می دهند. روندی که امکان تاثیرگذاری خود را به حداقل ممکن رسانده و اعتماد اجتماعی را برای پیوند و همبستگی تشکیلاتی و مبارزاتی تا حدود زیادی از دست داده است.

اکنون نظام مستبد دینی در ایران با عدم مشروعیت و اعتماد حداقلی اجتماعی روبرو است که فروپاشی و سقوط آن را محتمل ساخته است. بسیاری از جریان های سیاسی از راست افراطی و اصلاح طلب گرفته تا جریان های متکاثر چپ در تلاشند تا خود را در سریر قدرت ببینند. در این میان کارگران و زحمتکشان اگر نتوانند با یک صف متحد و تشکیلات منسجم مبارزات خود را سامان دهند؛ تمامی توش و توان و پتانسیل مبارزاتی شان توسط جریان های ارتجاعی و واپسگرا مصادره به مطلوب شده و روند بازیابی و بازسازی هویت های نوین استبداد و دیکتاتوری با بارزه های ساختی استبداد تاریخی بر سرنوشت جامعه حاکم خواهد شد. چپ ها نیز بایستی با درک واقع بینانه روندهای کنونی تحول و تکامل جامعه و انسان و نیازها و مطالبات برآمده از آن، براساس مبانی ایده ای خود، وارد یک پیوند و انسجام مبارزاتی برای پیشبرد امر مبارزاتی کارگران و زحمتکشان گردند.

نتیجه اینکه: بشریت در گرداب هولناکی از ناامنی و بی ثباتی زیستی قرار گرفته است. خروج از این بن بست های زیستی مستلزم درک بهینه از روندهای دگرگونه و تکامل تاریخی بنیان های مادی و اتخاذ بهترین اشکال مبارزاتی با عوامل بحران ساز و تهدید کننده حیات عمومی می باشد. در این میان کارگران و زحمتکشان در مرکز حملات همه جانبه معیشتی و زیستی متعارف خود روبرو می باشند. چرا که با درهم آمیختن دولت سرمایه داری جهان شمول و ایلگار های مالی بسترهای نوین تعدی و تجاوز به حقوق طبیعی و اجتماعی انسان ها ابعاد نوینی یافته؛ و فقر و نابسامانی های اقتصادی و اجتماعی روزافزون گردیده است. زیرا الیگارشی مالی با همراهی با سلطه دولتی سرمایه ابعاد نوینی از استثمار و بی ثباتی کار و سرمایه را برای انباشت لجام گسیخته و انگلی خود را آغاز کرده است. این روند که با شکست قطعی نئولیبرالیسم و فزونی تضادهای درونی ساختار سرمایه که به وحدت درونی آن آسیب جدی وارد ساخته، همراه شده است؛ تمهیدات تهدیدی و انهدامی عمال سرمایه را به همراه داشته است که بیشترین صدمه را برای اقشار پایین جامعه به ویژه کارگران و زحمتکشان به همراه داشته است. این تمهیدات مخرب همراه با تبلیغات مسموم و القائات کاذب روندهای محیطی با تکیه بر ابزارهای رسانه ای و ارتباطی، تلاش همه جانبه ای را برای انحراف مبارزاتی اقشار آسیب پذیر اجتماعی و جذب آن ها برای کسب مشروعیت کاذب آغاز کرده است. نبود تشکیلات و پیوندهای الزامی کارگران و زحمتکشان برای مقابله با این هجمه های ارتجاعی ساختار سرمایه و همچنین پراکندگی و اختلافات گسترده روشنفکران چپ و حامیان واقعی کارگران و زحمتکشان، بسترهای تجاوز و تعدی روزافزون به حریم معیشتی و زیستی محرومان را تسهیل کرده است. اکنون سرمایه داری در ضعیف ترین حلقه مناسبات اجتماعی خود قرار دارد که با تمهیدات اصولی و مشی مبارزاتی مطلوب، می توان دنیایی فارغ از دشمنی و کینه توزی و تعدی و تجاوزات زیستی و سرشار از صلح و دوستی و همزیستی مسالمت آمیز را ممکن ساخت.


اسماعیل رضایی

28:04:2025


۱۴۰۴ فروردین ۳۱, یکشنبه

 

مذاکره و مشاجره


سیاست ورزی، شاخصه زیست متعادل و متلاطمی شده است که انسان ها در گرداب وحشت و ترور برتری طلبی ها و هژمونی خواهی تعاملات زیستی بدان توسل جسته و می جویند. ساختار طبقاتی خشونت را نهادینه کرد و برای توجیه و تاویل های آن سیاست را دستمایه فریب و تخریب اذهان و اعمال قرار داده است. در حقیقت سیاست ابزاری برای دور زدن مفاهیم رهایی بخش و حیاتی زیست جمعی گردیده که با دروغ و فهم عامیانه درآمیخته تا بتواند مفاهیم سازمند با ساختار طبقاتی را در جامعه به انسان ها تفهیم و تحمیل کند. این فرایند با پیچیدگی روابط و مناسبات اقتصادی و اجتماعی با تکیه بر روندهای تحول و تکامل بنیان های مادی جامعه، با پیچیدگی و پیامدهای منتظره و غیرمنتظره ای برخوردار گردیده که روز به روز مرز بین خشونت و مدارا، جنگ و صلح و دشمنی و دوستی را مخدوش و متزلزل نموده است. در این میان دیپلماسی ابزار سیاستمداران برای گذر از تخاصم و تقابل و تضاد های رایج و تداومی ساختار طبقاتی بوده و برای ترسیم و تحمیل خواسته های نامعقول و معیوب قدرت های مسلط بکار گرفته می شود. مذاکره دروغین و مشاجره قدرتی ابزار گذر دیپلماسی حاکمیت سرمایه برای گذر از بحران ها و بن بست های تعیین کننده تاریخی نظام منحط سرمایه داری بوده وهست.

دیپلماسی در ساختار طبقاتی نه بر پایه صِرف حل و فصل موانع و مشکلات فیمابین، بلکه عموما بر تحکم و امتیاز خواهی های سلطه طلبانه استوار می باشد. چرا که سیاست بر محور فریب و انکار استوار بوده؛ و انسان ها را در یک مناسبات فریب کارانه و دغلباز از یافتن راهی برای پیوندهای انسانی و ایجابی درک مطلوب زیستی باز داشته است. سیاستی که رنج می آفریند؛ خشونت را نهادینه ساخته و ترور و وحشت را برای کسب و حفظ منفعت و هژمونی سلطه طلبانه در سراسر جهان گسترده است. سیاست که اصولا بر محور اتخاذ راه های مطلوب و ممکن برای گذر از موانع و محدودیت ها جهت دستیابی به اهداف و آرمان های اقتصادی و اجتماعی مفهوم خود را می یابد؛ در سلطه گری و جهان شمولی ساختار سرمایه داری، برای تامین و تضمین اهداف سلطه گرانه و سرکوب اعتراضات حق طلبانه و استثمار و استعمار انسان و جوامع برای انباشت لجام گسیخته مفهوم یافته است. روند تکامل تاریخی اکنون سرمایه داری را در بن بست ها و ناتوانی های شکننده گذر از پتانسیل های نوین تکاملی با نیازها و الزامات جدید قرار داده است. روندی که عمال سرمایه را با اتخاذ سیاست های توحش و بربریت برای خروج از موانع و استیصال های تاریخی قرار داده است.

در مرحله کنونی تاریخ تحولات جهانی، سرمایه داری در لبه پرتگاه سقوط و فروپاشی قرار گرفته است. مرحله ای از تکامل تاریخی سرمایه داری که نیاز به بازیابی هویت های نوین داشته و با اتخاذ سیاست های ارتجاعی و تبهکارانه کنونی بسوی فرو خسبیدن در بحران های فروپاشنده اقتصادی و اجتماعی سوق یافته است. سرمایه داری اگرچه هنوز از پتانسیل لازم برای تداوم خود برخوردار می باشد؛ ولی در این مرحله از تکامل تاریخی این نظام فرسوده، اصلاحات و خودترمیمی به دلیل فرتوتی و کهنگی ساختار های زیربنایی و روبنایی آن جواب نمی دهد. فشار و ارعاب متخذه کنونی سردمداران سرمایه در سطح جهانی ضمن ایجاد مشغله های ذهنی و خوراک فکری برای انسان ها، در جستجوهای راه های ناممکنی برای گریز و خلاصی از بن بست ها و استیصال های فروپاشنده می باشند. آدمکشی را امری جاری و ساری برای هراس و وحشت عمومی عادی سازی کرده و فشار و تعدی به حریم دیگر کشورها و ملت ها را ابعاد گسترده و نوینی بخشیده است. هیچ سیاستی احمقانه تر و مرگبارتر از سیاست های متخذه کنونی سردمداران سرمایه، که در هدم و حد جایگاه مطرود و محکوم به تغییر سرمایه داری نقش بازی کرده است؛ تاکنون بی سابقه بوده است. مذاکره می کنند برای تحمیل خواسته و نیازهای نامشروع و تحمیلی خود، و مشاجره می کنند برای تسلیم و تباهی و نیستی دیگران برای فضاسازی های نوین استعماری که اکنون با عدم مشروعیت و بی اعتباری سیاست های کلان سرمایه داران، ناممکن گردیده است.

عملیات نظامی و سیاسی قدرت های مسلط سرمایه داری در سطح جهانی با دو محدودیت اساسی برای اتخاذ مواضع جنگ طلبانه و فشارهای تسلیم طلبانه خود مواجه می باشند. از یک طرف آگاهی های واقعی جمعی فزونی گرفته که مشروعیت و اعتبار کاذب و دروغین سردمداران جنگ و ترور در سطح جهانی را زیر سوال برده است. صلح خواهی کنونی قدرت های مسلط و مرتجع در سطح جهانی، برای فریب و چهره سازی های کاذب جدید، از تلاش های مذبوحانه ای می باشند که می خواهند بر جنایات خود سرپوش گذاشته و به ترمیم اعتبار و مشروعیت از دست رفته خود بپردازند. از طرف دیگر زیر ساخت های کهنه و فرسوده با اقتصادی رو به ضعف روزافزون و ناتوان از بازسازی و نوسازی زیر ساخت های کهنه و فرتوت، امکان بسیاری از حرکت های ماجراجویانه و جنگ افروزانه را تا حدودی از عمال سرمایه گرفته است. بنابراین در مرحله کنونی از تحولات جهانی هرگونه گسترش دامنه تهاجم و جنگ محدود و گسترده از سوی عمال سرمایه در سطح جهانی، یک خودکشی محض بوده و سرمایه داری را در باتلاق غیر قابل بازگشت به سازو کارهای گذشته و حال فرو می برد. در این بحران ساختی رو به تعمیق، ضمن گسترش دامنه تضادهای جهانی سرمایه داری که اکنون ابعاد نوینی یافته است، وحدت درونی ساختاری را که برای حفظ توانمندی ساختاری هر سیستم نظام مند جهت تداوم حیاتش ضروری و لازم می باشد؛ آسیب جدّی و تعیین کننده ای دیده است.

قطب بندی های نوین درون ساختار جهانی سرمایه داری، ضمن تضعیف و زیر سوال بردن هژمونی آمریکا، نفوذ و دخالت های استعماری و تهدید کننده وی را در تعیین سرنوشت حکومت ها در سطح جهانی بشدت تضعیف کرده است. دیگر اکنون دیپلماسی آمریکا به تنهایی عنصر تعیین کننده تصمیم گیری های جهانی محسوب نمی شود؛ اگر چه هنوز با تکیه بر پایگاه های گسترده نظامی در سطح جهانی قدرت قاهر و برتر نظامی و صنعتی محسوب می شود. در پس این دیپلماسی قدرتمند، دیپلماسی های نوینی سر برآوردند که در مذاکرات و مشاجرات جهانی تصمیمات و اقدامات آمریکا را به چالش می کشند. حرکت های جنون آمیز و لشکرکشی های هیولا گون در سطح جهانی به ویژه در سطح خاور میانه، بخشی از تبلیغات قدرتی و فشارهای روانی است که با هدف در هم شکستن مقاومت فعال و منفعل مخالفان خود، بتواند اهداف استعماری نوین خود را محقق سازد. وگرنه دچار یک محدودیت جدّی برای یک جنگ گسترده به دلیل ضعف بنیادین ساختی و سرمایه ای بوده و در صورت اقدام به چنین گزینه ای خطرناک قطعا به یک خودکشی واقعی دست خواهد زد. بر این اساس مذاکره و نمایش ابزار های جنگی برای حمله نظامی را همزمان بکار می گیرد تا با تضعیف روحیه ها بتواند با کسب امتیازهای لازم، اهداف خود را محقق سازد.

مذاکره با ایران بخشی از سیاست های گریز از بحران های فزاینده ای است که آمریکا را در معرض خطر جدی قرار داده است. حاکمیت مضمحل و در حال فروپاشی نظام مستبد دینی در ایران تا کنون به عنوان مرغ تخم طلای سرمایه داری جهانی عمل کرده و همواره مورد حمایت کجدار و مریز سلطه گران جهانی قرار داشته است. اکنون با تغییرات نوین در پیوند ها و سیاست های قدرت های جهانی، ایران به عنوان یک منطقه مهم و استراتژیک یک بار دیگر مورد توجه جهانخورانه سلطه گری سرمایه قرار گرفته است. اکنون ایران با برجستگی ویژه منطقه ای خود بایستی بخشی از توان تحلیل رفته سرمایه داری به سرکردگی آمریکا را با عقب نشینی و تسلیم مواضع خود جبران کند. رژیم رو به زوال و رو به موت مستبد دینی ایران قطعا در تلاش است برای تداوم حیات مذبوحانه خود خود را به دامان قدرت سلطه گر جهانی آویزان کند. با این تفاصیل که هیمنه نظام مستبد دینی در منطقه در هم شکسته و جامعه مستعد لحظه ای حرکت های انقلابی برای سرنگونی آن می باشد. مجموعه ای از نشانه های ضعف و زبونی نظام مستبد دینی در ایران، وی را بسوی تسلیم و همراهی با خواست های تحمیلی آمریکا می نماید. از طرفی جهانشمولی سرمایه داری نیز در بن بست های حاد و تعیین کننده تاریخی خود قرار داشته و صرفا با تغییرات بنیادین قادر به ادامه حیات خود خواهد بود. مراحل گذر سرمایه داری در روند تحولی و تکاملی خویش از لیبرالیسم به نئولیبرالیسم گذر کرده و اکنون نئولیبرالیسم به پایان روند تاریخی خود رسیده است؛ دیگر روندهای نوینی جز تغییرات ساختی برای تعدیل و تعادلات لازم و مورد لزوم کنونی جامعه های انسانی و یا رجعت به گذشته با سیاست های ارتجاعی برای این ساختار فرتوت باقی نمانده است. راه سومی متصور نیست مگر راه های نوینی که بتوانند پتانسیل های رها شده کنونی که ساختار فرسوده قادر به بهره گیری لازم از آن ها نبوده و در حاشیه قرار گرفته اند؛ نقش واقعی و تاریخی خویش را برای جامعه ای بهتر و مفیدتر ایفا نمایند.

روشنفکران، اندیشه ورزان و تحلیل گران سیاسی به دلیل یک جانبه نگری و نگاه تک بعدی به روند تحولات داخلی و جهانی، از قدرت تاثیر گذاری لازم برای بیان حقایق دور بوده و تا کنون راهگشا نبوده اند. این نگرش انتزاعی، محصول آموزه های کلاسیک ساختار سرمایه داری جهانی است که تا کنون تداوم داشته و ادامه دارد. مباحث انتزاعی عموما بحث های هیجانی و احساسی را دامن زده و آن را نهادینه ساخته است. اینکه دیالکتیک اندیشه در بن بست قرار گرفته و امروز کاربرد چندانی در محاورات و مذاکرات و تحلیل های روشنفکری و آکادمیک ندارد؛ محصول غلبه تفکر انتزاعی است که با خود نقد و نظر را از روند استدلالی و منطقی بسوی پرگویی های هیجانی و احساسی با تکیه بر آموزه های کلاسیک مدرسه هدایت کرده است. تداوم این روند نسل جدید را نیز آلوده کرده؛ و قدرت و گستره اندیشه را در محدوده بسته و حدود پذیرفته؛ متوقف ساخته است. اینکه چپ به عنوان یک قدرت قطعی و حتمی آینده و به عنوان یک آلترناتیو قوی در برابر جهانشمولی سرمایه داری حضور عینی دارد؛ نمی تواند و نتوانسته تاکنون جایگاه محکم و استواری در میان اقشار و طبقات اجتماعی بیابد؛ ناشی از غلبه درک و فهم انتزاعی در تبیین و تحلیل های روندهای کنونی جامعه و انسان می باشد. روندی که خود چپ ها را نیز به دلیل ضعف بنیادین تئوریکی در خود جای داده است.

نتیجه اینکه: تغییر موازنه قدرت در سطح جهانی، مشاجره و مذاکره را ابعاد نوینی بخشیده و جوامع را با یک دیپلماسی نوین و فعال بسوی یک تعامل نوین هدایت کرده است. سرمایه داری جهانی با ویژگی های جهانشمولی خود، تلاش دارد با دورزدن تغییرات از طریق اعمال قدرت هژمونیک خود، موازنه قدرت را کمافی السابق به نفع خود پایان دهد. ولی ساختار فرسوده و ناتوان آن تمامی مساعی وی را با بن بست ها و بحران های فروپاشنده روبرو ساخته است. چرا که سرمایه داری اکنون در مرحله ای از تحولات تاریخی خود قرار گرفته است که جز رجعت به گذشته و یا تن دادن به الزامات و نیازهای تحول و تکامل برای خروج از بحران، راه سومی برایش متصور نیست. اتکای به گذشته روندی ارتجاعی است که قطعا تمامی تمهیدات و اقدامات را با شکست مواجه خواهد ساخت؛ و قبول دگرگونی ساختی متناسب با روندهای تحولی جامعه و انسان نیز قدرت هژمونیک وی را زیر سوال برده و قطب بندی های نوین را در عرصه های سیاست های جهانی برای تصمیم گیری ها و مشاجرات و مذاکرات جهانی، ایجاد می کند که تا حدود زیادی موفق عمل کرده است. عمال سرمایه در تلاشی بی سرانجام و بدفرجام تلاش می کنند با دور زدن نیازهای تغییر و تحول خود را بر سریر قدرت برتر حفظ کنند. ولی تمامی بحران آفرینی های نظامی، اقتصادی و سیاسی با شکست مواجه شده و بسوی عدم مشروعیت و بی اعتمادی جهانی سوق یافته است. نظام مستبد دینی در ایران به عنوان یک حلقه ضعیف ساختار سرمایه، در گذشته با بحران سازی های منطقه ای و حتی جهانی، به صورت پوششی برای تخفیف و کاهش بحران سرمایه عمل کرده است؛ ولی اکنون در مرحله حاد و تعیین کننده بحران های روز افزون، به نوعی به عامل بازدارندگی حفظ و یا دستیابی به اهداف استعماری سرمایه داری به ویژه در منطقه خاورمیانه مبدل شده است. بنابراین عمال سرمایه در تلاشند با مذاکره برای تسلیم و یا حرکت های ایذایی جنگی این مانع را به نفع خود سامان دهند. این حرکت های استیصالی عمال سرمایه و تسلیم و دریوزگی نظام مستبد دینی، هر دو با یک شکست مفتضحانه داخلی و جهانی روبرو خواهند شد که آن ها را با ویژگی های خاص خودشان بسوی سقوط و اضمحلال هدایت خواهد کرد. در این میان روشنفکران و نیروهای مترقی به ویژه چپ بایستی با درکی واقع بینانه و تبیین و تحلیل های استدلالی و منطقی، افکار عمومی را بسوی درک واقع و حقیقی رویکردهای کنونی هدایت نمایند.


اسماعیل رضایی

20:04:02025


۱۴۰۴ فروردین ۱۸, دوشنبه

 

میرایی و درماندگی


روند تکامل تاریخی تجارب بس گرانقدری را ارائه داشته که راهنمای عمل بسیاری از اندیشه ورزان و فهم کنندگان چرایی تحولات کنونی می توانند باشند. ناتوانی در درک فهم روندهای میرایی که با درماندگی و عجز در برابر الزامات تکامل تاریخی مقاومت رذیلانه و جبونانه ای از خود بروز می دهند؛ بیانگر عدم شناخت روندهای تکاملی و تحولی و همچنین نیازها و الزامات آن می باشد.پویایی جامعه همواره ارزش ها و نیازهای نوینی را می آفریند که ارتجاع و قدرت حاکم برای تداوم حیات رو به موت شان را تهدید می کند.تداوم پویایی و انباشت استحصال های آن، به انباشت مطالبات و مقاومت ارتجاع و قدرت مسلط برای وقفه در روند تغییرات الزامی و تداوم حیات متزلزل آن ها را به همراه دارد. اندیشه و ساختار میرا را می توان در واکنش های آن ها نسبت به روندهای دگرگونه و عصبیت و گام های تخریبی در برابر نیازها و الزامات تغییر به وضوح مشاهده کرد. اندیشه پویا و علمی برعکس اندیشه های متحجر و واپسگرا که با موضع خصمانه در برابر تغییر شناخته می شوند؛ به راحتی می توانند روند تکامل تاریخی را دریافته و اشکال بهینه و مطلوب مبارزاتی را تدوین و عملیاتی کنند.

مرزبندی های طبقاتی و مبارزاتی در مراحل میرایی و درماندگی بسیار باریک و حساس می گردد. مرحله ای که در هم ریختگی طبقاتی و گرایشات ارتجاعی نمود گسترده یافته و پریشانی و ناهنجاری های اندیشه و عمل ابعاد وسیعی به خود می گیرند. این روند که بیان تقابل گذشته و حال و ناتوانی اندیشه در درک و هضم نمودهای نوین تحول و تکامل را در خود دارد؛ مرزبندی بین ارتجاع و اندیشه های متعالی و انسانی را مخدوش و انسان ها را در مجاری متکثر میرایی حیات، به تکاپویی بی سرانجام رها می سازد. چرا که در مراحل میرایی و اضمحلال یک سیستم یا نظام مندی کهنه و فرسوده، به دلیل دشواری درک و دریافت های نوین، گرایشات برای حفظ و ارجاع بارزه های واپسگرا و ارتجاعی عمومیت می یابند. این ناتوانی و ضعف ضمن عدم شناخت دقیق صفوف دوست و دشمن، سمت گیری عمومی برای رسیدن به آرمان های متعالی اجتماعی و انسانی را با موانع جدی روبرو می سازند. در بطن میرایی و زخم کشنده تخریب و تهدید، اصولا حساسیت بسیاری در برابر هدم و حد ارتجاع و نظم میرا در نتیجه استیصال و ناتوانی های درک و دریافت های مورد لزوم تحول و تکامل از دست می رود؛ و بسیاری از مبارزان صادق و از خود گذشته را با آشفتگی فکری و گرایشات نوین و سمت گیری های فکری و همراهی با ارتجاع و قدرت بازدارنده تحقق نیازهای نوین جامعه و انسان همراه می سازد.

قطب بندی های نوین، محصول نیازها و الزامات برآمده از تکامل تاریخی جامعه و انسان است که همواره مقاومت همراه با جنایت و جنون قدرت های هژمونیک مسلط را به همراه داشته است. این قطب بندی ها ی نوین اقتصادی و اجتماعی همواره از بطن تضادهای ناشی از منفعت و منزلت قدرت های مسلط بر می خیزند و به سوی دگرگونی های مورد نیاز تحول و تکامل سوق می یابند. مقطعی از تحول که مرزبندی ها مخدوش و شناخت و همراهی برای رهیافت های نوین و دفع و رفع فتنه ارتجاع و صاحبان قدرت و ثروت با موانع و دشواری درک و دریافت های مورد لزوم روبرو می گردد. اینکه بسیاری با داعیه روشنفکری و خردمندی که خیلی از نیروهای مترقی و چپ را نیز در خود جای داده است؛نشان از بن بست ها و استیصال های ناشی از درک و دریافت های غلط از تحول و تکامل کنونی جامعه و انسان دارد که در اغتشاش فکری، از درک و فهم اصولی مرزبندی های طبقاتی و مبارزاتی کنونی باز مانده اند. کسانی که قدرت تبیین و چرایی شکست و ناکامی های گذشته را دارا نبوده و برای رهایی از وجدان و روان ناآرام خود به گذشته پناه برده و با ارتجاع و قدرت میرای مسلط در آمیخته اند. چپ های درمانده و ناتوان که به اردوگاه ارتجاع و قدرت میرای مسلط کوچ کرده اند؛ دقیقا درک درستی از مبانی ایده ای خود نداشته و در بدفهمی ها و نفهمی های چرایی روندهای گذشته و حال ناشی از ضعف ادراکی خود، به حلقه های ضعیف و میرای موجود روی آورده اند.

در این اعوجاج اندیشه و عمل نیروهای مترقی و چپ بریده از آرمان های انسانی، دقیقا حب و بغض ها و کینه و عداوت های تاریخی نقش برجسته ای را بازی می کنند. چرا که اصولا در مواقع بن بست ها و استیصال های تاریخی و دنیای نوین رو به نمود و صعود، آینده با صعب و دشواری گزینش های الزامی انتخاب های نوین، جای خود را به بارزه های به تاریخ پیوسته گذشته می سپارد. تلاش مذموم و نکوهیده ای برای جا به جایی ارتجاع و استبداد همراه با توهم اینکه بعد از استقرار ارتجاع و استبدادی تجربه شده؛ می توان به سوی تغییرات مورد لزوم گام برداشت.این اقدام و فریب تاریخی همواره در بزنگاه های تکامل و تحول برای برآمدن دنیای نوین، به مدد قدرت مسلط و مرتجع برای وقفه های موقت یا طولانی دگرگونی های تاریخی برای تنفس و آمادگی مجدد برای حمله و یورش به حقوق انسانی و طبیعی انسان ها، خود را نشان می دهد. اصولا در دنیای خیالی و اینچنینی روشنفکری می توان رد پای قوی از عوام زدگی نهادین را یافت که از ضمیر ناخودآگاه و در مواقع خاص و ویژه تاریخی نمود بیرونی پیدا می کنند. این تسلسل تاریخی دامنه زیست نامتعارف و ناانسانی را طولانی و نوسازی اندیشه و عمل را با موانع جدی روبرو ساخته و می سازد. جامعه ای که در آن دست یافتن به دموکراسی و مولفه های آن به رویایی دست نیافتنی تبدیل شده باشد؛ دقیقا از همین اسلوب های زیستی و فکری تبعیت کرده و می کند.

میرایی و ناتوانی با خود محافظه کاری و روند اتکای به دیگران را تقویت می کند.با گسترش دامنه محافظه کاری و اتکا به دیگران، توجیه گری و توجیه پذیری رویکردهای محیطی به همراه فرافکنی ها و مقصرسازی های بی پایه و اساس که بیانگر ندانستن و جهالت پیرامون رویکردهای محیطی می باشد؛ ابعاد وسیعی پیدا می کنند. مفاهیم هضم و جذب شده و به تاریخ پیوسته گذشته سربرمی آورند و از مضامین و محتوای اصولی و انسانی خود تهی می گردند.تهمت و افترا و تخریب چهره ها برای کسب مشروعیت کاذب، همگانی می شود؛ افکار مشوش ومشوب و نسل بی خبر از گذشته در بمباران تبلیغاتی مسموم و بی بنیاد از درک و دریافت نیازهای کنونی جامعه و انسان باز می ماند. تداوم و تکرار این روند معیوب، جامعه را در یک چرخه میرا و ناتوان گرفتار ساخته و پتانسیل و توانمندی های درونی را برای یک زیست معقول و معمول از حیّز انتفاع باز می دارد. انسانی که از حال بریده و به گذشته پیوسته، آینده را در هجمه اندیشه زوال یافته اش به تخیلات و توهمات واهی می سپارد.چنین انسانی با حمق و تباهی خود،جامعه نا آگاه و مستأصل از فقر و استبداد تاریخی را بسوی گذشته ای تاریک و فاقد هرگونه دورنمای روشنی هدایت می کند. دروغ می گوید و قسمت تاریک و ناهنجار گذشته را حذف و کلام و بیان را در پس دروغ های وسوسه انگیز و تحمیق کننده به دیگران ارائه میدهد.

میرایی و درماندگی نتیجه بلامنازع قرار گرفتن در برابر تحول و تکامل تاریخی می باشد. شکست و ناکامی مداوم کسانی که در برابر ضرورت های تکامل تاریخی قرار می گیرند؛ قطعی و حتمی می باشد. زیرا روند تکامل تاریخی پویاست و ایستایی را پس زده و تکرار شونده نیست. بنابراین هرنسلی ناگزیر است از نو، نسبت خود را با گذشته، حال و آینده باز تعریف کند. قطعا مقاومت در برابر ضرورت های تاریخی بیان واضح خروج از مسیر واقع تاریخی بوده و به حاشیه رانده می شود. براین اساس جوامعی که از بازاندیشی، بازسازی و اصلاح امور متناسب با تکامل و تحول سرباز می زنند؛ به سوی فروپاشی و زوال تدریجی یا ناگهانی گام برمی دارند. بشریت اکنون در مرحله ای از تکامل تاریخی خویش، دچار نوعی از استیصال و بن بست های فکری و روانی شده است که برای رهایی از اضطراب و سردرگمی خویش به گذشته پناه برده؛ و می پندارد که ساده تر، قابل پیشبینی تر و ایمن تر می تواند به مقصد برسد. بر پایه عدم درک منطق درونی تحول و تکامل کنونی است که بسیاری با پناه بردن به الگوهای کهنه و باز تولید روایت های تکراری، گذشته را بت واره می ستایند.بنابراین تبیین و تحلیل ها بدون درک تکامل تاریخی و نیازهای برآمده از آن، تحلیلی ناقص، بسته و در نهایت بی اثر خواهد بود. باز تولید مکرر گذشته اگر با فهم و شناخت بنیانهای تحولات کنونی همراه نباشد؛ صرفا به انباشت بحران ها مدد می رساند.1

میرایی و درماندگی سرنوشت محتوم نظام ها، فرهنگ ها و حتی انسان هایی است که برخلاف جریان طبیعی و الزامی تکامل تاریخی گام برداشته و در برابر تغییر و دگرگونی های لازم مقاومت و دشمنی می ورزند. چرا که تحول و تکامل، تنها یک پدیده صرف اجتماعی یا فنی نیست، بلکه یک اصل بنیادین در حرکت تاریخ است. هیچ جامعه نمی تواند با تکیه بر گذشته، بدون بازاندیشی و گام های انقلابی در خود، به آینده ای پایدار دست یابد.هنگامی که ساختار اجتماعی و سیاسی، یک فرهنگ و یا حتی فرد تغییر ناپذیر و در بارزه های گذشته متوقف شود؛ پویایی را از دست داده و رکود جای آن را می گیرد؛ و رکود در بستر زمان چیزی جز آغاز فروپاشی نیست. کسانی که با تکیه بر عادت و سنت، چشم خود را بر نیازها و دغدغه های نسل های جدید می بندند؛ پویایی خود را از دست داده و دیگر الهام بخش و راهگشا نخواهند بود. بلکه تنها به حافظه ای نوستالژیک تبدیل می شوند؛ خاطره ای از چیزی یا چیزهایی که زمانی موثر بودند، اما دیگر وجود ندارند. بنابراین انکار خواست نسل های جدید، نادیده گرفتن نیازهای متحول جامعه و ایستادگی در برابر تغییرات ارزشی همگی نشانه هایی از یک فرهنگ رو به اضمحلال می باشند. همانطوری که ساختارهای اقتدارگرا اگر از اصلاح و بازاندیشی سر باز زنند؛ دچار بحران مشروعیت و ناکارآمدی شده و بسوی فروپاشی سوق می یابند. البته بحران به مثابه فرصت تحول، لزوما تهدید نیست. آنچه قدرت بقا را در جهان متغیر تضمین می کند؛ توان درک موقعیت های بحرانی و تبدیل آن به امکان است.تاریخ متعلق به آنهایی است که در دل تغییر و آشوب، نطفه نظم نوین را می بینند.مقاومت کور در برابر دگرگونی و تغییر، نه تنها مانع بحران نمی شود؛ بلکه به آن ژرفا و عمق می بخشد.

نتیجه اینکه: بشر امروز بر بستر رشد و توسعه ابعاد دانش و فناوری به درک بسیاری از ناشناخته ها و ابهامات زیستی خود پی برده، و بیش از هر زمانی تغییر و دگرگونی را حس و تعقیب می کند. این حس تغییر صرفا در عرصه دانش و فناوری نیست، بلکه تغییر در خودآگاهی جمعی خود را نشان می دهد. انسان امروز دیگر فقط به دنبال چگونه زیستن نیست؛ بلکه پرسش از چرا زیستن اینچنینی را با شدتی روزافزون به طور مداوم و بنیادین دنبال می کند. این خود نشانۀ تکامل ذهنی و ضرورت یک پوست اندازی ساختاری می باشد.در حقیقت می توان گفت که بشریت در نقطه جوشی از روندهای تاریخی، علم و زیست انسانی رسیده است. نقطه ای که دیگر امکان بازگشت به گذشته وجود نداشته و تنها راه نجات، گذر از وضع موجود می باشد.این گذار قطعا از دل بحران های بزرگ و نارضایتی های گسترده بر خاسته؛ و در نهایت جامعه برای بقا و رشد خود به باز تعریف کل نظم موجود اقتصادی، اجتماعی و سیاسی روی آورده؛ و بر تمامی ابعاد جامعه از ساختار مالکیت و تولید تا روابط قدرت و مشارکت سیاسی تاثیر جدی خواهد گذاشت.چرا که وقتی یک ساختار به مرحله میرایی و درماندگی می رسد؛ قادر به اصلاح و ترمیم خود نبوده و تنها راه گذر و نجات جامعه از بن بست ها و استیصال های تاریخی، تغییر بنیادی و ساختاری می باشد. اکنون تمرکز ثروت، انحصارات دیجیتالی و بحران های زیست محیطی، تشدید نابرابری و نارضایتی های عمومی را شدت بخشیده، و از طرف دیگر، رشد فناوری های نوین تغییر در الگوهای تولید و کار و به دنبال آن شکل گیری ابعاد نوین جنبش های اجتماعی، نظم کهن را به چالش کشیده اند. اکنون ساختار میرا و درمانده به جای اصلاح و بازنگری خود، به حرکات تشنجی، تبلیغات بی پایه و اساس و شایعه سازی متوسل شده اند. روندی که تاییدی بر نشانه درماندگی آن در نوآوری و بازسازی درونی برای فائق آمدن بر بحران های رو به تزاید می باشد. فرایندی که نشان می دهد با تکیه بر ابزارهای پیشرفته ارتباطی و رسانه ای، تضادهای درونی ساختار معیوب مسلط آشکارتر شده؛ و با فزونی مطالبات عمومی دیگر قدرت کنترل موج تحولات امکان نخواهد داشت.


اسماعیل رضایی

07:04:2025


1 جوهر و ماهیت درونی حرکت های راست افراطی در سطح جهان از جمله ترامپ رجعت به سازوکارهای گذشته و ارتجاعی می باشد. چرا که بر خلاف روند طبیعی تحول و تکامل تاریخی گام برداشته و نهایتا بسوی بحران هایی گام برمی دارند که باسرکوب، با وعده و وعید و با سکوت در برابر مطالبات روزافزون جامعه قابل مدیریت نیستند. تاریخ همواره نشان داده کسانی که پیام هایش را نادیده می گیرند با بی رحمی برخورد کرده و ثابت نموده که هرکه با تاریخ نرود از تاریخ خواهد رفت. بنابراین کسانی که برای حرکت های استیصالی ترامپ و دیگر راست گرایان توفیقی قائل می شوند؛ از درک واقع و فهم روشن و صریح نسبت به روند تکامل تاریخی غافلند.

۱۴۰۴ فروردین ۴, دوشنبه

 

 روشنفکر و عوام زدگی


عادت به عنوان عنصر بی بدیل حفظ و تداوم دریافت ها و آموزه های نهادینه شده؛ فرد و جمع را در تداوم و حفظ بسیاری از ارزش ها و مناسبات گذشته مشوق است. فرایندی که درک و دریافت ها و نیازهای نوین مبتنی بر تحول و تکامل را با موانع و مشکلات جدی روبرو ساخته و انتخاب فرد و جمع را در تبیین و تحلیل های عموما نامتعارف و متکی بر آموزه های گذشته از مسیر اصولی و الزامی دور می سازد. براین اساس انتخاب و عادت در تعارض با یکدیگر یک تضاد درونی مداوم را در جامعه شکل می دهد که مقاومت عادت و سنت به دلیل  سهولت درک و دریافت های آن، خود را تحمیل می سازد. عوام زدگی به عنوان یک نمود ساده سازی های حرکت های فردی و جمعی در روابط و مناسبات اجتماعی، عادت و سنت را سرلوحه زیست اجتماعی خود قرار می دهد. از بارزه های مبرهن و بدیهی عوام زدگی توقف در ایستارهای گذشته است که ارزیابی های حال را دچار نقصان و بداندیشی می سازد. بدین مضمون که فرد با توقف در گذشته، به مقایسه وضعیت کنونی نشسته و به قضاوت و داوری روی می آورد. این روند در شرایط استیصالی و بن بست های حاد و شکننده به صورت افراطی نمود یافته و فرد را به سوی کنش های تخریبی و تخدیری اندیشه و عمل وا می دارد.

روشنفکری که امروز را با توقف در گذشته مورد تبیین و تحلیل قرار می دهد؛ دقیقا در تارو پود عوام زدگی و عامیانه اندیشی گرفتار آمده است. چرا که امروز در مسیر تحول و تکامل جامعه و انسان بسیاری از بارزه های گذشته را نفی و نهی کرده که با نیاز الزام کنونی بشری در تعارض قرار دارند. اینکه اندیشه و نظامی در گذشته عملکرد خوبی داشته؛ دال بر تداوم آن در مقطع کنونی که بسیاری از نرم ها و رویکردهای محیطی دچار تغییرات اساسی شده اند؛ نمی باشند. عوام زدگی یکی از برجسته ترین نمود نامتعارفی است که در تضاد با دستاوردهای تکاملی قرار داشته و از درک و دریافت های آن به دلیل پیچیدگی و ژرف اندیشی می پرهیزد. گذشته را می ستاید چونکه سهل الوصول و سهل الهضم بوده و به ارضای تمایلات و تمنیات عادت گون و نهادین وی همراه است. روشنفکر عوام زده، پر می گوید ولی کم می داند، این پرگویی بلاهت گون نمود روشن ساده سازی های رویکردهای محیطی و بدفهمی یا نفهمی های روند تکامل تاریخی می باشد. زیرا،نگاه عوامانه از ارتباط بین پدیده ها و تاثیرات متقابل آن ها می پرهیزد و از چرایی و علت این روند دیالکتیکی گریزان است. چرا که این فرایند به تعمیق اندیشه و فراخی و وسعت نگاه و نظر متکی بوده و از تکرار مکررات و سطحی نگری عوامانه بدور می باشد.

در ساده سازی های عوامانه، زودباوری و خوش باوری های خردگریز رشد کرده و فرد را در تصورات و توهمات انگاره های ذهنی بسوی دنیای خیالی اش رهنمون می شود. این نمود برجسته عوامانه در پیوند با ضعف اساسی درک و فهم چرایی روندهای محیطی، دیر فهمی و دیر هضمی روندهای تحولی را در عوام تقویت می کند که در پروسه دیر فهمی، اصل و اساس نیازهای حال و رویکردهای نامتعارف گذشته به فراموشی سپرده می شوند. این ویژگی منبع لایزال گرایشات کاریزمایی و قدسی سازی نمودهای گذشته است که محدود اندیشی و حصار فکری عوامانه را نشان می دهد. در عوام زدگی حافظه تاریخی جای خود را به یادآوری و تکرار مکرراتی می دهد که حفظ و ابقای آن ها به هدف و آرمان اصلی مفهوم می یابد. قدسی سازی های عوامانه و شخصیت سازی های کاریزمایی از رویکردهای بی بدیلی هستند که جامعه و انسان را در ناهنجاری های زیستی با احیا و ابقای سازوکارهای گذشته فرو می برند. چرا که سنت های کاریزمایی از حقایق بدور بوده و واقعیت ها را در نمی یابند. از سطح و نظر فراتر نرفته و در ابهام و عدم شفافیت مواضع و مقاصد بسر می برند. روشنفکر عوام زده در بن بست ها و ناهنجاری های اجتماعی و اقتصادی و سیاسی در لحظه و روزمرگی تداوم حیات می دهد و دورنمای روشن و رهایی بخشی را دنبال نمی کند. براین اساس تلاش می کند گره بن بست ها را با رجعت به گذشته بگشاید وبه توجیه رویکردهای آن بنشیند.

اصولا روشنفکر عوام زده نه تنها آینده را نمی بیند؛ بلکه با ذهنیت پنداری و غیر واقع گرایانه اش، مسیر جامعه را به بیراهه می کشاند. این عوام زدگی وی را به جای تفکر انتقادی و تدوین استراتژی های عملی، در توهمات نوستالژیک، شعارهای کلیشه ای و نسخه های غیر عملی برای رهایی جامعه گرفتار می سازد. ویژگی هایی که نه نیرویی برای تغییر، بلکه مانعی در مسیر آن ایجاد می کند. چرا که به جای تحلیل دقیق بحران ها و ارائه راهکارهای مطلوب و متنوع، مشکلات پیچیده را به چند عامل سطحی و کلیشه ای تقلیل می دهد. در این مسیر به سرزنش گروه های خاص، توطئه های عوامل خارجی و یا سقوط ارزش های اخلاقی تکیه می کنند. ناتوانی در چرایی شناخت و درک تحول و دگرگونی های تکاملی، بیشتر درگیر واکنش های احساسی به تغییرات لازم اجتماعی گردیده و اغلب از نابودی ارزش ها، هویت و فرهنگ ملی سخن گفته، بدون اینکه برنامه ای عملی برای سازگاری با دنیای نوین در حال شکل گیری داشته باشند. این عوام زدگی روشنفکرانه همواره به دنبال راه حل های تکراری، اسطوره ای و یا بازگشت به یک نظم از دست رفته می باشد. چرا که اصولا روشنفکر عوام زده به جای درک تحولات اجتماعی به عنوان یک فرایند پویا، حال و آینده را صرفا ادامۀ گذشته ای که باید حفظ و احیا شود می بیند. بر این اساس برای تبیین و تحلیل شرایط کنونی و نیاز های آن با روش های علمی و دیالکتیکی، مدام تاریخ را در تکرار مکررات و تطبیق شرایط امروزی با بارزه های تاریخی گذشته می بیند. دقیقا در ذهن روشنفکر عوام زده، چیزی جز یک نسخه بازسازی شده از گذشته وجود ندارد.

عموما روشنفکر عوام زده با توقف در بارزه های گذشته، همواره در موضع واکنشی قرار داشته و از درک و فهم لازم برای همگامی با تغییرات اجتماعی باز می ماند. زیرا به جای تحلیل علمی برای نگاه به آینده، اسیر توجیه گری و مقصرسازی جریان های اجتماعی و سیاسی می باشد. چرا که اصولا از توانایی لازم برای درک روندهای عمیق اجتماعی و تاریخی برخوردار نبوده و با تکرار کلیشه های سیاسی، دینی و یا ملی گرایانه، به بازتولید وضعیت نامطلوب کمک می کند.بر این اساس نه تنها کمکی به حل مشکلات نمی کند؛ بلکه با گمراه کردن افکار عمومی، مانع درک صحیح جامعه از بحران ها و راه حل های ممکن می گردد. چرا که در روشنفکر عوام زده، بین آگاهی تاریخی و ایستایی فکری اش بر بستر عادت و سنت، تضادی شکل می گیرد که مانع از درک ضرورت ها و فهم نیازهای تحول و تکامل می گردد. روندی که به جای تبیین و تحلیل های پویا و گویای واقعیت های موجود، به بازتولید مفاهیم و کلیشه های گذشته پرداخته و عملا به مانعی در مسیر تکامل جامعه و انسان مبدل می گردد. بنابراین یکی از عارضه های بدخیم روشنفکر عوام زده، ایجاد بحران های فکری در جامعه بوده و ضمن ایجاد مانع در پیشرفت فکری جامعه، گفتمان های انتقادی را از اعتبار و تاثیر موثرش باز می دارد.

روشنفکر عوام زده در عصر دیجیتالی، به مدد ابزارهای پیشرفته ارتباطی و رسانه ای به تخریب و تحریف واقعیت های تاریخی روی آورده و برای احیا و ابقای بارزه های گذشته، به توجیه گری مبادرت ورزیده؛ وضعیت نامطلوب حاکم را با مقصر دانستن دیگران تبیین و تحلیل می کنند. متاسفانه فضای مجازی ابزاری برای تاخت و تاز سطحی نگری ها، کلیشه سازی ها، ساده سازی ها و تحریف واقعیت ها توسط روشنفکر عوام زده گردیده است. روندی که امکان می دهد تا با انتشار گسترده محتوای احساسی و غیر مستند، تاثیر سریع و عمیق تخریبی و تهیجی بر افکار عمومی گذاشته و با تقلیل گرایی مسائل مبهم و پیچیده کنونی تنها راه حل مشکلات را در باز گشت صرف به گذشته می پندارد. روشنفکر عوام زده ناتوان از تبیین و تحلیل های دیالکتیکی همواره آن قسمت از تاریخ تحولات اجتماعی را که با دیدگاه وی سازگار است؛ برگزیده و بر آن ها ابرام می ورزد و بخش های ناخوشایند آن را حذف می کند. بنابراین با ترویج تحلیل های غیر منطقی به تخریب گفتمان انتقادی پرداخته؛ و فضای گفتگو و همکاری اجتماعی را بشدت تضعیف می کند. در حقیقت روشنفکر عوام زده اسیر همان عوام زدگی ای می شود که بایستی در مقابلش بایستد و با آن مبارزه کند.

روشنفکر عوام زده عنصر بی بدیل دروغ های آگاهانه و ناآگاهانه ای است که برای توجیه رویکردهای واپسگرای خود بدان ها مبادرت می کند. این دروغ ها را نه تنها برای فریب افکار عمومی، بلکه برای تثبیت جایگاه خود و جلوگیری از نقد واقعی به کار می گیرد. این افراد عموما برای توجیه وضعیت کنونی و یا رویکردهای واپسگرای خود، مشکلات ساختاری را نادیده انگاشته و یا تغییرات را غیر ضروری و یا حتی مضر معرفی می نمایند. در این میان بسیاری از روشنفکران عوام زده با استفاده از زبان پر طمطراق و واژه های پیچیده اما بی معنا و غیر قابل فهم ، تلاش می نمایند؛ عدم توانایی های خود برای تبیین و تحلیل های عمیق و مورد لزوم را پنهان سازند. از دیگر ترفندهای روشنفکران عوام زده بازی با مفاهیم و تشابهات اسمی برای فریب افکار عمومی می باشد. درتلاشی مداوم با تغییر معانی مفاهیم و یا القای شباهت های غلط، حقیقت را تحریف کرده و مانع از درک درست مسائل می شوند. بنابراین روشنفکر عوام زده نیات و تمایلات پست و دنی خود را در پس مفاهیم جذاب چون: آزادی، دموکراسی، عدالت، مردم سالاری و یا توسعه و پیشرفت اقتصادی و اجتماعی بدون تعریف دقیق و روشن پنهان می سازند. بدین سان است که هجمه و یورش روشنفکران عوام زده به چپ و اندیشه ورزان چپ که اکنون در جریان است در طول تاریخ حیات انسانی بی سابقه می باشد. چرا که فرسودگی ساختی و ناتوانی روشنفکر عوام زده در چرایی و تبیین و تحلیل های دقیق و راهگشاِی آن، وی را به سوی تحریف و تخریب هدایت کرده است.

نتیجه اینکه: عادت و سنت عناصر بی بدیل حیات انسانی در تقابل با گزینش های نوین حیات اجتماعی، جامعه و انسان را با چالش های اساسی و جدی برای خروج از بحران های زیستی روبرو ساخته اند. روندی که بسترهای عوام گرایی و عوام زدگی را تقویت کرده و جامعه را با بحران های فکری و فریب و ریای عوامانه روبرو ساخته است. در این میان روشنفکران عوام زده خطر جدی و بالقو ای برای رهایی و آزادی انسان ها محسوب می شوند. چرا که روشنفکر عوام زده همراه با رسوبات فکری گذشته از طریق ساده سازی ها و تقلیل گرایی مبرمات اجتماعی و انسانی از ژرف اندیشی و تبیین و تحلیل های اصولی و ملموس می گریزد. حافظه تاریخی روشنفکر عوام زده مملو از تکرار مکرراتی است که با توقف در ایستارهای گذشته نه تنها ره به روشنایی نمی گشاید بلکه تمامی راه های ممکن درک و دریافت های نوین را با بن بست مواجه می سازد. روندی که در بن بست های حاد و استیصالی به صورت افراطی نمود یافته و جامعه را از تمامی توان بهیابی و بهسازی لازم باز می دارد. زیرا روشنفکر عوام زده به جای تحلیل و تبیین های علمی و دیالکتیکی جامعه پویا، به بازتولید مفاهیم و کلیشه های گذشته روی می آورد. روشنفکر عوام زده در دام تفکری گرفتار می باشد که با زمان همراه نیست و بین آگاهی تاریخی و ایستایی فکری در نوسان است. این عنصر بی بدیل در اسارت مداوم عادت و سنت، ساده سازی ها و تقلیل گرایی های مسائل بغرنج و پیچیده اجتماعی و مقصر سازی های دیگران تداوم حیات می دهد.


اسماعیل رضایی

24:03:2025