۱۴۰۴ مهر ۱۳, یکشنبه

 

    انفال و اخلال

 (نقد و نظر)*


جهان در پیوندی تنگاتنگ عرصه های نوینی از زیست جمعی را تجربه می کند. منفعت طلبان و جهانخواران در این فرایند دگرگونه مقاومت و رقابت های خونباری را برای حفظ و حراست از داشته ها و میراث به جای مانده از گذشته ای سراسر رنج و تباهی را آغاز کرده اند. ساختار غالب سرمایه داری با تاثیرات جهانی خود بر اندیشه و عمل انسانی در این انتخاب و آغاز دگرگونه جهانی، تاثیرات سوء و نامتعارف خود را برای ممانعت از شکل گیری سازه های مناسب جهت تامین و تضمین نیازها و الزامات تاریخی انسان ها به کار گرفته اند. این جهان گرایی ساختار سرمایه داری با نفوذ در تمامی لایه های زیربنایی و روبنایی حیات جمعی انسان ها، استقلال زیستی را در تلاطم مداوم و همه جانبه جامعه های انسانی زیر سوال برده؛ و هیچ پدیده و رخدادی بدون حضور و تاثیر آن در زندگی انسان ها نمی تواند مفهوم واقع خود را بیابد. سرمایه داری با سپری کردن مراحل مختلف تکامل تاریخی خود اکنون در بن بست های حاد و سرنوشت سازی گرفتار آمده که تمامی جوامع بشری را تحت تاثیر این تنگناهای زیستی خود بسوی تباهی و تهدیدات زیست مداوم قرار داده است. بنابراین بومی گرایی و تاثیرات اقتصادهای حاشیه ای دیگر جوامع بدون تاثیرات تعیین کننده این ساختار جهان شمول سرمایه داری امکان تداوم حیات را نخواهند داشت. براین اساس انکار جهان شمولی سرمایه داری هرگونه اظهار نظر پیرامون برخی روندهای حاشیه ای مستقل اقتصادی چون انفال و دیگر نمودهای اقتصادی محلی را بی اعتبار می سازد.

از قرن نوزدهم به بعد سرمایه داری به عنوان نظام مسلط اقتصادی و اجتماعی جهان شکل گرفت. این نظام با ویژگی هایی چون انباشت سرمایه، منطق سود ، بازار جهانی و رقابت بین سرمایه ها بر سرنوشت انسان ها حاکم شد. براین اساس حتی اگر صورت بندی های محلی و فرعی ساختی سرمایه وجود داشته باشند؛اصولا نمی توانند خارج از چارچوب یا حاشیه این منطق جهانی عمل کنند. بر این اساس، انفال در فقه اسلامی چیزی شبیه به دارایی عمومی در اختیار حاکم دینی،نمی تواند خارج از منطق سرمایه داری غالب جهانی گام بردارد. چونکه نفت و دیگر عرصه های مصادره ای اقتصادی نهایتا در پیوند با بازار جهانی و ادغام سود آن با گردش سرمایه حیات خود را تداوم می بخشند. پس انفال بیشتر شبیه یک نمود ویژه ای از اقتصاد بومی برای توزیع و کنترل منابع در درون سرمایه داری جهانی بوده؛ و نمی تواند از ساختار مستقلی برخوردار باشد. در ظاهر امر اگرچه در نظامی مانند اقتصاد سیاسی اسلامی با نهادهای ویژه خود چون انفال، وقف، خمس، زکات، ولایت فقیه و... بتوان خصلت های ویژه ای یافت؛ و حتی در کنترل جامعه، بازتولید مشروعیت و سرکوب و خفقان اجتماعی و گاهی در جهت گیری های خارجی چون مقاومت در برابر نهادهای مالی جهانی موثر عمل کند؛ ولی در عمل، اقتصاد سیاسی اسلامی برای بقا نیازمند دسترسی به بازار جهانی برای صادرات نفت و مواد خام، واردات تکنولوژی و تجارت می باشد. بنابراین انفال بدون ارزش گذاری در بازار جهانی کاربرد اقتصادی محدودی خواهد داشت. تجربه نظام اسلامی در ایران نشان داده است که در شرایط تحریم و انزوا، ساختار اسلامی نتوانسته بدون پیوند با اقتصاد جهانی از طریق قاچاق، بازار سیاه و یا دور زدن تحریم ها به حیات خود ادامه دهد.

انفال در اصل یک مفهوم فقهی است که در نظام اسلامی به عنوان یک سازوکارهای اقتصادی و سیاسی مطرح شده است. سازوکاری که بدون پیوند با جهان شمولی سرمایه، معنا و کارکرد پایداری نمی تواند داشته باشد. قطعا نفت، گاز، معادن و دیگر زائده های انفال برای کارکرد موثر خود بایستی به پول یا ارز جهانی تبدیل شوند. بنابرای انفال نه به عنوان یک نظم یا نمود اقتصادی مستقل، بلکه به عنوان یک زایدۀ نهادی در دل سرمایه داری جهانی مفهوم یافته؛ و نوعی کانال بومی برای توزیع رانت ها و تثبیت قدرت سیاسی می باشد. نظام مستبد دینی در ایران سیاست های نئولیبرالی چون خصوصی سازی، آزاد سازی و کاهش یارانه ها را در چارچوب انفال و به شکلی خاص اجرا نمود. در خصوصی سازی های شبه دولتی، دارایی های عمومی به دست نهادهای وابسته به حاکمیت قرار گرفته؛ و در بازار سیاه و فساد ساختی، به جای رقابت آزاد، نوعی رانت خواری و احتکار شکل گرفت؛ و در حالی که طبقات فرادست با ارتزاق از انفال سطح زندگی بسیار بالایی را برای خود رقم زدند؛ طبقات فرودست تحت تاثیر فشار نئولیبرالی چون کاهش حمایت های دولتی، تورم و گرانی روز به روز هر چه بیشتر به فقر و فاقه کشانده شدند. در نتیجه، انفال برخلاف تصور برخی ها نه در برابر نئولیبرالیسم بلکه با در هم تنیدگی با آن و به شکلی ویرانگر در ایران عمل کرده است. چرا که انفال در پیوند با نئولیبرالیسم از یک سو با تمرکز بی سابقه منابع در دست حاکمیت مستبد دینی روبروست؛ و از سوی دیگر با فشار سیاست های بازار محور بر طبقات متوسط و فقیر همراه گردیده است. این دو پدیده مهلک در ایران ضمن مختل کردن بازتوزیع عادلانه منابع و فرصت ها، هم نظام تولیدی را تضعیف نموده و هم وابستگی به اقتصاد جهانی را تشدید کرده است. پس انفال را بایستی نه یک بدیل مستقل بلکه یک زایده سرمایه داری جهانی دانست که تحت تاثیر سیاست های انهدامی نئولیبرالیسم بسترساز خشن ترین اشکال معیشت و ارتزاق در ایران گردیده است.

برخی ها رانت را صرفا به انفال در نظام مستبد دینی در ایران مرتبط می دانند. در حالی که رانت اقتصادی چه نفتی، چه مالی و چه تکنولوژیک ربطی به جهان اسلام و یا نظام مستبد دینی در ایران ندارد. در سطح جهانی، الیگارشی های مالی، کارتل های انرژی، شرکت های چند ملیتی و حتی دولت های رانتیر همه نمونه های متفاوتی از اقتصاد رانتی می باشند. اقتصاد رانتی اسلامی فقط در زبان و سازوکارهای حقوقی و فقهی مانند انفال، خمس و... در پیوند با ولایت فقیه تفاوت دارد؛ ولی در عملکرد اقتصادی چون انباشت رانت، توزیع غیرشفاف و الیگارشی نزدیک یا در کنار قدرت، هیچ تفاوت ماهوی و آشکاری با الیگارشی جهانی ندارد. در حقیقت آنچه که موجب بقای سازوکارهای حاشیه ای اقتصادی چون رانت نفتی، مافیای مالی، اقتصاد سیاه، ساختارهای دینی و ایدئولوژیک شده اند؛ ناشی از فرتوتی و فرسودگی سرمایه داری جهانی است که با بحران های متوالی خود در فاز نئولیبرالی، موجب فروپاشی بازارهای اعتباری، ناپایداری محیط زیست، افزایش نابرابری با تمرکز ثروت در دست الیگارشی های مالی و به دنبال آن ضعیف نمودن مشروعیت دولت--ملت ها گردیده است. بنابراین آشفتگی که در اقتصاد سیاسی اسلامی چون فساد، ناکارآمدی، تمرکز رانت و... مشاهده می شود؛ صرفا به ویژگی های فرهنگی و دینی خلاصه نمی شوند؛ بلکه برآمده از بحران ساختاری سرمایه داری جهانی است که امکان بازتولید خود را از طریق این زایده ها و حاشیه ها می یابد. پس رانت خواری و الیگارشی مالی محصول حاشیه ای مرتبط با انفال نیستند؛ بلکه بخشی از مکانیسم بقای سرمایه داری جهانی می باشند. ضمن اینکه باید توجه داشت که اقتصاد رانتی اسلامی نه یک ساختار مستقل، بلکه یک صورت بومی از منطق رانتی جهانی است که بقایش به همان هسته سرمایه داری جهانی وابسته است.

برخی اندیشه ورزان تلاش دارند با مفهوم انفال نشان دهند که در ایران یک دلیل خاص بومی وجود دارد که ساختار اقتصاد سیاسی را شکل داده است. در حالی که نشان دادن این سازوکارها به عنوان یک نظم مستقل سبب می شود که رابطه ضروری و ساختاری اقتصاد ایران با سرمایه داری جهانی در حاشیه قرار گیرد. در حالی که انفال«نفت، بنیادها و نهادهای شبه دولتی» بدون بازار جهانی و بدون اتصال به سرمایۀ جهانی و حتی رانت خواری درون زا هم در نهایت بدون اتصال به مدار گردش جهانی سرمایه معنای اقتصادی خود را نداشته؛ و قادر به بازتولید خود نمی باشند. نادیده گرفتن جهان شمولی سرمایه در تبیین و تحلیل ها، با برجسته ساختن مفاهیم بومی چون انفال، پیوند الزامی با ساختار جهانی سرمایه را مبهم ساخته، و نوعی بلبشوی فکری در مسیر مبارزۀ تاریخی با تضادهای اصلی را بوجود می آورد. اگر چه در نظام مستبد دینی در ایران، انفال به عنوان ابزار تمرکز قدرت اقتصادی، در انتقال مستقیم منابع به نهادهای تحت فرمان ولایت فقیه، ایجاد بنیادها و نهادهای شبه دولتی و خارج از نظارت عمومی، کنترل ثروت و ابزار سرکوب اقتصادی و سیاسی کارکردها محلی داشته؛ و در تثبیت قدرت یک نظام سیاسی نقش مهمی بازی می کنند؛ ولی انفال یک حوزه بسته و مستقل نیست؛ بلکه به عنوان یک نمود اقتصادی محلی در زنجیره گردش سرمایۀ جهانی عمل می کند.

برجستگی نهادگرایی به عنوان ابزار تبیین و تحلیل نقش انفال و بنیادها در اقتصاد ایران، در واقع پیوند دیالکتیکی میان نهادهای محلی و ساختار سرمایه داری جهانی را نادیده می انگارد. زمانی که نهادگرایی انتزاعی انفال را جدا از منطق گردش سرمایه داری جهانی تحلیل می کند؛ در حقیقت بدون توجه به اینکه نهادهای موجود خودشان تجلی یک ساختار بزرگتر هستند را نمی توان به عنوان علت کلی در سطح محلی مورد نظر قرار داد. فرایندی که با تقلیل انفال به مساله ای صرفا ایرانی اسلامی، جهانی بودن بحران سرمایه داری را مخدوش و عملا مبارزات اجتماعی در ایران را از زمینه جهانی تضاد کار و سرمایه دور ساخته و تضادهای فرعی جای تضادهای اصلی را پر می کنند. بنابراین کارکرد انفال به عنوان تمرکز و تامین مالی شبکه های امنیتی و ایدئولوژیک، بازتولید طبقه الیگارشیک وابسته به قدرت و در نهایت ایجاد موانع جدی برای شکل گیری بورژوازی مستقل را می توان شکل خاصی از رابطۀ طبقاتی که کار اجتماعی را به نفع الیگارشی اسلامی و سیاسی سامان می دهد؛ به حساب آورد. برخی ها فشارهای بین المللی چون تحریم و به دنبال آن تورم و فساد لجام گسیخته در نظام مستبد دینی را ناشی از استقلال نظام مستبد دینی در ایران می پندارند؛ در حالی که این نشانۀ بحران درونی سرمایه داری جهانی است که با شدت بیشتر در کشورهای پیرامونی خود را نشان می دهد. برای فهم بهینه انفال بایستی موارد محلی به عنوان تمرکز قدرت در دست ولی فقیه، شکل اسلامی رانتیسم در خاورمیانه و همچنین تاثیرات بحران ساختاری سرمایه داری جهانی در پیرامون را مد نظر قرار داد. بنابراین برخلاف نهادگرایی برخی ها که انفال را به نظم مستقل بدل می سازند؛ رویکردهای دیالکتیکی، انفال را صورت بومی و حاشیه ای یک منطق جهانی می داند. رانت زمین و منابع در اعصار تاریخی گذشته ایران وجود داشته است. در رژیم پهلوی نیز به دلیل نبود بورژوازی مستقل و وجود رانت زمین و منابع زیرزمینی، دموکراسی هرگز جای خود را در ایران پیدا نکرد. انفال و نظام ولایی در ایران محصول استبداد تاریخی هستند که با بارزه های خاص خود در ازمنه قدیم نمود داشته اند. استبداد تاریخی رانتی موجب شد که همواره در ایران استبداد با اقتصاد رانتی در هم آمیزد و مانع از شکل گیری جامعه مدنی و نهادهای دموکراتیک گردد. بنابراین نظام مستبد دینی در ایران و سازوکارهای انفال نه یک گسست تاریخی، بلکه تداوم یک سنت استبدادی رانتی دیرینه می باشند. در نتیجۀ استبداد تاریخی، بورژوازی هرگز به نیرویی مستقل تبدیل نشد و هرگونه دموکراسی خواهی همواره توسط استبداد رانتی سرکوب گردید. انفال و ساختار ولایی تازه ترین شکل همان سنت تاریخی هستند که مانع جدی استقرار دموکراسی در ایران می باشند. انقلاب مشروطه«1906» به عنوان نخستین خیزش مردمی بر علیه استبداد رانتی در ایران بود که با کشف نفت «1908» دولت و دربار به منبع جدیدی از رانت وصل شدند؛ و دستاوردهای مشروطه را به حاشیه راندند. پهلوی اول با مدرنیزاسیون از بالا تلاش کرد دولت-ملت مدرن بسازد؛ ولی چون پایه های حکومتش نه بر پایه یک بورژوازی مولد، بلکه بر رانت و سرکوب استوار بود؛ پروژه اش ناکام ماند. و پهلوی دوم با اتکای به دلارهای نفتی یک طبقه بورژوازی وابسته به دربار ایجاد کرد که استقلال اقتصادی نداشت؛ و هرگونه جنبش ملی- دموکراتیک با اتکای به همین ساختار رانتی سرکوب شد. انقلاب بهمن ماه در ایران با شعار عدالت و استقلال، ولی در بستر همان ساختار رانتی به پیروزی رسید. اصل 45 قانون اساسی، تمرکز ثروت ملی یعنی انفال را به ولی فقیه سپرد. در حقیقت بنیادها و نهادهای شبه دولتی مانند بنیاد مستضعفان، ستاد اجرایی امام، آستان قدس رضوی و ... تجلی مدرن همان زمین های سلطنتی قدیم می باشند. این ساختار مرتجع نه تنها بورژوازی مستقل را نابود کرد؛ بلکه حتی بورژوازی ملی تجاری را نیز به حاشیه راند. بنابراین انفال صرفا یک ابداع اسلامی نیست؛ بلکه آخرین صورت بندی یک سنت استبدادی- رانتی تاریخی طولانی در ایران می باشد.

خصوصی سازی در ایران هیچوقت به معنای واقعی خود یعنی انتقال دارایی ها به یک بورژوازی مستقل و مولد همراه نبود؛ بلکه در ادامۀ همان سنت رانتی تاریخی به بازتوزیع منابع درون مدار قدرت مبدل شد. برعکس کشورهای سرمایه داری متروپل که خصوصی سازی مساوی با تقویت سرمایۀ خصوصی و بورژوازی مستقل بوده است، در کشورهای پیرامونی بیشتر با اعمال سیاست و نظر صندوق بین المللی پول و بانک جهانی همراه گردیده است. براین اساس در ایران که همواره فاقد یک بورژوازی مستقل و مولد بود؛ خصوصی سازی اگر چه با اصل 44 قانون اساسی در ایران اجرایی شد؛ ولی تمامی دارایی های دولتی«بانک ها، صنایع و معدن و پتروشیمی نه به بخش خصوصی واقعی بلکه به نهادهای نظامی-ولایی واگذار گردید. در واقع امر یک نئولیبرالیسم انهدامی که به نابودی صنعت مولد به خاطر واگذاری به نهادهای غیر تخصصی شکل گرفت که به از دست رفتن کار و معیشت عمومی به دلیل اخراج های بی رویه،قراردادهای موقت و سرکوب اتحادیه ها و سرانجام به از بین بردن اعتماد عمومی به دلیل فساد سیستماتیک و رانت خواری لجام گسیخته منجر شد. دقیقا همانطوری که در دربار پهلوی با بورژوازی وابسته انجام شد؛ یعنی منابع عمومی نه برای توسعۀ مولد که برای بازتولید قدرت سیاسی خرج شد. بنابراین در نمونه ساختی ایران با سنت تاریخی رانتی استبدادی، نئولیبرالیسم به شکلی مخرب و خاص خودش عمل کرده است. پس برخلاف نظر برخی ها، نئولیبرالیسم به عنوان مرحله ای از ساختار جهان شمول سرمایه داری تمامی جوامع انسانی را متناسب با ویژگی های ساختی درونی شان تحت تاثیر عملکرد مخرب خود قرار داده است.

یکی از بحث های مهم در اقتصاد ایران، موضوع انباشت سرمایه است که به زعم برخی ها در حاکمیت ولایی به هیچ وجه اتفاق نیفتاده است. قطعا انباشت در اقتصاد جهانی به معنای عام و مولد خود به دلیل پیوندهای نوین جهانی و سیطره سرمایه مالی بر سازوکارهای تولید و توزیع کالا و خدمات آسیب جدی دیده؛ و اشکال نوینی پیدا کرده که در نمودهای نامتعارف الیگارشی های مالی در جهان خود را نشان می دهد. بعضی ها چنین می اندیشند که به دلیل سیطره رانتیسم و انفال بر اقتصاد ایران، جامعه از منطق سرمایه داری جهانی فاصله گرفته؛ و انباشت سرمایه در آن صورت نگرفته است. ولی در واقع امر، انباشت سرمایه در سطح جهانی تغییر ماهیت داده؛ و اکنون با گذار از سرمایه داری صنعتی به سرمایه داری مالی نئولیبرال، غلبه سرمایۀ مالی و سودهای رانتی بر تولید صنعتی مستقیم، و همچنین با شکل گیری الیگارشی مالی و شبکه های جهانی قدرت مشخص می شود. براین اساس، غیاب انباشت مولد با ویژگی های خاص خود در ایران نه یک استثناء بلکه محصول بحران های روزافزون سرمایه داری جهانی می باشد. در ایران نیز نوعی از انباشت نامتعارف وجود دارد که بدون اتصال به بازار و مالیۀ جهانی امکان پذیر نیست. انباشتی چون، رانتی-مالی مثل نفت، رانت های ارزی و بورس، یا انباشت از طریق نهادهای ولایی و سپاه با تسلط بر پروژه ها و واگذاری ها و همچنین انباشت های غیر مولّدی چون سوداگری زمین،مسکن، خودرو،طلا و ارز که همگی به نوعی خاص در شبکه جهانی انباشت مالی- الیگارشیک گره خورده اند. این فرایند هم راستا با بحران عمومی سرمایه داری جهانی بوده که امروز بیش از آنکه بر تولید مولد متکی باشد؛ بر انباشت مالی و غیرمولد و همچنین بر شانه های الیگارشی های جهانی قرار گرفته است. با مالی شدن اقتصاد سرمایه داری، در حقیقت سود اصلی نه از تولید کالا، بلکه از معاملات مالی، بورس،سفته بازی و... بدست می آید که منتج به تمرکز ثروت در دست الیگارشی های مالی گردیده است. این ساختار معیوب ضمن تضعیف تولید مولد و نابرابری شدید، سیاست را در خدمت مستقیم سرمایه مالی قرار داده است. در ایران نیز با تمرکز ثروت در دست الیگارشی های ولایی-نظامی، سیاست در خدمت انباشت رانتی درآمده؛ و جامعه را دچار بحران مزمنِ تورم و فساد نموده است. البته الیگارشی های مالی در کشورهای متروپل بیشتر در قالب بازار های جهانی و نهادهای رسمی سرمایه داری عمل می کنند؛ و انباشت هنوز تا حدودی به تولید صنعتی وابسته است. در حالی که الیگارشی رانتی-ولایی در قالب نهادهای شبه دولتی، امنیتی و دینی، انباشت تقریبا بطور کامل ضد تولید و ویرانگر عمل می نماید. با این تفاصیل الیگارشی مالی جهانی و الیگارشی رانتی-ولایی در ایران هر دو تجلی متفاوت از بحران حاد سرمایه داری در مرکز و پیرامون می باشند.

نتیجه اینکه: زمانی که تبیین و تحلیل پدیده ها در انتزاع یا در سطح تکنیکال و معلولی در غلتند؛ قطعا پیوند پدیده ها و یا زمانمندی و علیت تاریخی از نظر دور می مانند. بدین مضمون که درک ریشه های علّی پدیده ها نادیده گرفته شده، و تحلیل و تبیین در سطح نشانه های ظاهری متوقف می مانند. اهمیت زمانمندی در این است که تبیین و تحلیل را در متن دگرگونی تاریخی و پروسۀ طولانی آن مد نظر قرار می دهد.و علیت تاریخی یادآور آن است که هر پدیده ای معلول ریشه های ساختاری و تاریخی بوده و صرفا بر مدار رویدادهای مقطعی و محیطی نمی چرخد. پس برای درک علّی بایستی پیوند بین زمانمندی و علیت تاریخی را مد نظر قرار داد. اندیشه ورزی انتزاعی امروز از گرایشات نامتعارفی است که بسترهای فکری خاص گرایی و یا بوم گرایی و همچنین پدیده های نامتعارف دیگری را در پیوند با رخدادهای محیطی عرضه می دارد. در اقتصاد ایران اکنون پدیده انفال به عنوان یک زایده اقتصادی نامتعارف و مخرب بر بدنه اقتصاد مد نظر متخصصین امر قرار دارد. ولی قطعا با جهان شمولی ساختار سرمایه داری این زائده بومی معمولا در چارچوب یا حاشیه این منطق جهانی عمل می کند. براین اساس، انفال بدون ارزش گذاری در بازار جهانی، کارکرد اقتصادی محدودی خواهد داشت. دور زدن تحریم ها، گسترش دامنه قاچاق در ایران، بازار سیاه گسترده، و قراردادهای نفتی با قیمت ویژه در نظام مستبد دینی نشان می دهد که اقتصاد سیاسی دینی در ایران بدون پیوند با نظام سرمایه داری جهانی نمی تواند مستقلانه عمل نماید. بنابراین سرمایه داری جهانی به انفال و سازوکارهای دینی در ایران شکل خاصی بخشیده؛ و این سازوکارها هم سرمایه داری را به شیوه بومی ویرانگر در درون خودش بازتولید می کند. بدین مضمون که انفال برای بقای خود مجبور به ورود به مدار تبادلات جهانی بوده و با سیاست های نئولیبرالی با شکل خاص خود همراه شد ه است. خصوصی سازی های شبه دولتی، بازار سیاه و فساد ساختاری، ریاضت اجتماعی و بسیاری دیگر از عوارض ویرانگر در ایران نتیجه سیاست های نئولیبرالی بوده و نشان می دهد که انفال نه در برابر نئولیبرالیسم بلکه با درهم تنیدگی با آن به شکلی ویرانگر اقتصاد ایران را تحت تاثیر قرار داده است. خصوصی سازی در ایران در حقیقت ادامه سنت تاریخی رانتی-استبدادی بوده و نشان می دهد که وقتی نئولیبرالیسم جهانی به کشوری بدون بورژوازی مستقل تاریخی می رسد؛ چگونه به شکل مخرب و خاص خودش عمل می کند. بنابراین انفال نمی تواند به صورت یک حوزۀ بسته و مستقل اقتصادی عمل کند؛ بلکه گره ای محلی در زنجیره گردش سرمایۀ جهانی می باشد. نهادگرایی انتزاعی نیز یکی از معضلات اساسی در بررسی انفال در اقتصاد سیاسی اسلامی می باشد. چرا که انفال را جدا از منطق گردش جهانی سرمایه به حساب آورده؛ و این تصور را ایجاد می کند که اقتصاد سیاسی اسلامی یک بدیل مستقل بوده و از قواعد خاص خودش پیروی می کند. رانت و استبداد تاریخی همراه آن در ایران هرگز اجازه نداد که بورژوازی مستقل و مولد به طور پایدار شکل بگیرد و بسترهای شکل گیری جامعه مدنی و نهادهای دموکراتیک را فراهم سازد. و انفال را نیز بایستی در چارچوب این روند استبداد تاریخی و رانتیسم ایرانی در طول تاریخ حیات اجتماعی اش مورد بررسی قرار داد. استبداد رانتی، انفال و ساختار ولایی در ایران اشکال متفاوت ولی همسو در برابر استقرار دموکراسی و نهادهای به واقع مردمی می باشند. در مورد انباشت سرمایه در ایران نیز هم راستا با بحران عمومی و مزمن سرمایه داری جهانی است که بیش از آنکه بر تولید مولد استوار باشد بر انباشت مالی-غیرمولد و الیگارشی سوار گردیده است. این تبیین و تحلیل های انتزاعی اکنون یکی از معضلات اساسی و بنیادی در اتخاذ بهینه مشی مبارزاتی در ایران محسوب می شوند.


اسماعیل رضایی

05:10:2025


*اخیرا بحثی پیرامون کتاب هماهنگی ویرانگر، انفال و سرمایه داری اسلامی نوشته آقای مهرداد وهابی در فضای مجازی در گرفت که اگر چه برای فهم شکل خاصی از اقتصاد سیاسی در ایران معاصر حائز اهمیت بالایی می باشد؛ ولی با اتخاذ مشی انتزاعی و به نوعی نگاه مستقلانه به انفال و خارج از تاثیرات جهان شمولی ساختار سرمایه داری برای توزیع، کنترل منابع و انباشت سرمایه در ایران، از بحث دیالکتیکی خارج شده که یک گسستگی عمیقی بین نیازهای کنونی و تاثیرات نامتعارف انفال در پیوند با جامعه جهانی و تاثیرات سوء آن در پیشبرد اهداف مبارزاتی در ایران را موجد می باشد. این مقاله نقد موجزی بر کتاب حجیم آقای وهابی می باشد.

۱۴۰۴ مهر ۶, یکشنبه

 

  ترامپ در سازمان ملل


خودشیفتگی نوعی از خودبافتگی ذهنی را عرضه می دارد که با تضاد و تخالف با رویکردهای واقع محیطی، صرفا ارضای تمایلات و تمنیات درونی شده مزمن را با خود دارد. این ویژگی اظهارات را با انکار در می آمیزد تا به اثبات نامتعین نظریه ها و تئوری بافی های ذهنی و پنداری امکان وجود و بازخورد بدهد. اینکه بسیاری از بداندیشی ها و بدسگالی های حیات اجتماعی قدرت بازتولید می یابند؛ محصول همین کج باوری ها و کج اندیشه هایی است که در قالب بیان و نظر عرضه بیرونی می یابند.براین اساس بحث بارزه های خاص اقتصادی و اجتماعی در مجاری ناواقع جریان یافته و اصول و مبانی را فدای نوعی خودشیفتگی بازخوردی و بازتولیدی فردی می سپارد. چرا که اصولا انسان خود شیفته به دلیل یقین پنداری و قطعی انگاری تراوشات ذهنی خود از اعتماد به نفس کاذب بالایی برخوردار است که وی را تشویق و تحریک به بیان ناواقع می نماید. روندی که وجوب و ایجاب و پیوستار تاریخی آن ها را نادیده گرفته و با فاصله گرفتن از پیوندهای الزامی و ایجابی تکامل تاریخی کنونی جامعه های انسانی به حکم و نظر انتزاعی و تجریدی دست یافته؛ و دیالکتیک اندیشه ورزی و تاریخی را با مستقل انگاری بسیاری از روند های کنونی به حاشیه می راند.

خودشیفتگی به عنوان نوعی نماد توهم قدرقدرتی، ضمن ایجاد اعتماد به نفس کاذب، انسان را متوقع و نسبت به دیگران بی توجه می سازد. چرا که خودشیفته خود را مرکز جهان می پندارد، اصولا موفقیت ها را به خود نسبت می دهد و شکست ها را انکار می کند و یا به دیگران نسبت می دهد. در سیاست این می شود همان ادعاهایی که ترامپ نسبت به رخدادهای جهان دارد، جنگ اوکراین را بیست و چهار ساعته تمام می کنم و یا اقتصاد را بهتر از هرکس می فهمم و... همراه با توقع پیشرفت تمامی امور مطابق میل او از بارزه های خودشیفتگی ترامپ می باشند. بیهوده گویی ها و اتهامات ناروای ترامپ در سخنرانی سازمان ملل و فوران خشمی که بر علیه دشمنان، متحدان و حتی اطرافیان خود بروز داده؛ همگی نشان از محقق نشدن توقعات نامتعارفی است که قبلا اعلام داشته است. چرا که آدم خود شیفته واقعیت ها و نیازهای دیگران را نادیده گرفته و قدرت درک زمانمندی تاریخی را نداشته و فقط بارزه های ذهنی و نیازهای خودش را درک می کند. و بر بستر اینکه زمان جهان زمان من است، تصمیمات عجولانه می گیرد و با روابط پرتنش و تناقضات انباشته شده با ناکامی روبر شده؛ و با واکنش نامعقول سیاسی برای درهم شکستن توهمات خود متوسل می شود. سخنرانی ترامپ در سازمان ملل بیان گویای نه تنها خود شیفتگی ترامپ که نماد وضعیت تاریخی آمریکا می باشد. کشوری که هنوز خود را مرکز مطلق عالم می پندارد؛ اما دیگر جهان حول محور آن نمی چرخد. اکنون تمامی توهمات ترامپ در برخورد با واقعیات ناکامی را تجربه می کنند و وعده های خودشیفته یکی یکی شکست می خورند؛ و این بروز خشمی است که در سخنرانی سازمان ملل ترامپ کاملا مشهود است.

خشمی که در لحن سخنرانی ترامپ در سازمان ملل دیده شده، صرفا یک هیجان سازی برای مسائل داخلی از جمله انتخابات نبوده؛ بلکه بایستی آن را نشانه ای از اضطراب و نگرانی عمیق تر دانست. این آدم خود شیفته همواره از خشم و زبان تهاجمی برای نشان دادن چهره ای مقتدر از خود استفاده کرده است.لحن و موضعی که به او امکان می دهد تا هوادارانش را متقاعد ساخته، و به توهمات خود تداوم بخشد. خشمی که تلاش دارد بر ناکامی هایش پرده برکشد و برای ذهن بیمار خود ممری بجوید. ترامپ در واقع امر، آینده ای را تصویر می کند که امریکا در حال افول است؛ و بسیاری از نهادهای بین المللی در برابرش صف کشیده اند؛ و رقبایی چون چین و حتی متحدان اروپایی اش سازی دیگر کوک کرده اند. این ترس از آینده به خشم درونی اش امکان بروز داده است. او از یک طرف می خواهد رهبری مطلق و هژمونی خویش را بر جهان اعمال دارد و از طرف دیگر جهانی را نظاره گر است که دیگر جهان تک قطبی را بر نمی تابد. این نشانه ها و تضادهای نهفته در آن لحن او را عصبی و پرتنش می سازند. در مجموع می توان گفت که ترکیبی از جایگاه آمریکا و ناامیدی از تحقق کامل وعده های داده شده می باشد. ترامپ همانند تمامی رهبران توتالیتر تلاش دارد دشمن تراشی کند و به جامعه آمریکا بقبولاند که نظام بین الملل دشمن ما می باشد. روندی که به انسجام داخلی آسیب زده و توان دیپلماسی خارجی را هم کاهش داده است.

قطعا سخنان خشم آلود و متناقض ترامپ در سازمان ملل بی ثباتی در رفتار های دیپلماتیک بین رقبا و متحدانش را افزایش می دهد. روندی که در اتکای متحدین سنتی آمریکا شک و تردید ایجاد کرده؛ و دامنه رقابت های تسلیحاتی را افزایش می دهد. اگر سخنان خشم آلود ترامپ را ناشی از ناامیدی از تحقق اهداف باشد که هست؛ آن را می توان علامتِ گذار به مرحلۀ نوین از روابط و مناسبات جهانی تلقی کرد. تناقض در گفتار ترامپ بازتابی از تناقض در موقعیت واقعی آمریکا در جهان است. اگر چه هنوز قدرتمند است ولی مطلق و یک جانبه نبوده و گفتار های خشم آلودش نشان می دهد که افول هژمونی آمریکا در حال وقوع می باشد. آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم با یک زمان تاریخی تقریبا خطی مسیر صعود و هژمونی خود بر جهان را با برتری نظامی، قدرت تکنولوژیک، نفوذ فرهنگی از طریق ابزارهای نوین ارتباطی و رسانه ای و بویژه هژمونی دلار طی کرد؛ با این تصور که همیشه این هژمونی تداوم خواهد داشت. در حالی که جهان کنونی وارد عرصه های نوینی از زمانمندی تاریخی خود شده است که جهان تک قطبی را برنتافته و وارد دنیای چند قطبی، متکثر و تناقض آمیز شده است. امروز چین، روسیه، اتحادیه اروپا، جنبش های مردمی و حتی جنوب جهانی با ریتم سیاسی خود با جهان تعامل دارند. خشم و رفتار اهانت بار ترامپ در سازمان ملل حاصل تلاقی دو زمان است. از یک طرف آمریکا و ترامپ می خواهند همچنان رهبری مطلق و هژمونی خود را حفظ و تحمیل کنند و از طرف دیگر زمانِ جهانی که دیگر مرکز واحد را برای اداره جهان نمی پذیرد. این برخورد همانند اصطکاک دو لایه زمین است که لرزش و زلزله ایجاد می کند؛ و خشم ترامپ همان لرزش زبانی این زلزله تاریخی می باشد. ترامپ برای حفظ و تحمیل قدرقدرتی و هژمونی خود بر جهان، سعی نمود تا معضلات جهانی از چین گرفته تا ایران و اوکراین و اروپا....را سریع، قاطع و نهایی حل نماید؛ ولی عرصه زمانی وی را با شکست و ناکامی مواجه ساخته که خشم وی را برانگیخته است. براین اساس است که بر پوتین می تازد، به اوکراین امید و دلگرمی می دهد، و ایران را مدام تهدید می کند و اروپا را تحقیر می نماید. بنابراین خشم ترامپ را می توان نماد پایان تاریخی یک زمان و آغاز زمان دیگر دانست. زمانی که قدرت تک قطبی آمریکا نفی شده و جهان چند قطبی در حال بروز و ظهور می باشد. در این تلاطم و هیاهو همه چیز پر از تناقض و خشم بوده و ترامپ سخنگوی خشمی است که نمی تواند با زمان سازگار شود.

پس ترامپ انتخاب سنت و عادت برای تحمیل یک گذشته مخاطره آمیز است که تمامی پتانسیل خویش را برای تحول و دگرگونی بکار گرفته؛ و اکنون در بایگانی تاریخ با خشم و خشونت توسط ثروت و قدرت دوباره وارد گود شده است.در حالی که زمانمندی و علیت تاریخی با آن سر ناسازگاری دارند.بنابراین ترامپ و امثال او با شخصیتی دوگانه وارد عرصۀ امور اجتماعی شده و جز ناکامی و شکست نصیب دیگری نخواهند داشت.در حقیقت ترامپ و امثال او با شخصیت دوگانه ، میان وعده های کاذب برای آینده و اسارت در گذشته،  زمان و نیازهایش را به تمسخر گرفته اند. بدین سان است که ترامپ همزمان که دشمن را می کوبد به او لبخند هم می زند؛ و یا  همزمان از جنگ و صلح حرف می زند. این دوگانگی مشی و روش ظاهری نیست؛ بلکه ماهیتی می باشد.زیرا مطلق نگری و خود رهبر بینی در جهان متکاثر کنونی جز با تناقض و دوگانگی مشی و روش بقا پیدا نمی کند. ضمن اینکه دروغ و فریب و انکار از ترفندهای آدم های خودشیفته برای پیشبرد اهدافش می باشد. توهمات مطلق نگرانه ترامپ همواره در عرصه های اجتماعی و سیاسی در تضاد با واقعیت های محیطی عمل کرده که وی را به دروغ و فریب و انکار وا داشته است. چرا که با دروغ سعی می کند حقیقت را مطابق نیاز خود بازنویسی کرده؛ و با آمارهای ساختگی، وعده های دروغین و روایت های جعلی شکاف میان زمان توهمی و زمان واقعی را پوشش می دهد. او با کمپین های پرزرق وبرق، نمایش های رسانه ای سعی می کند شکست های خود را با پیروزی پیوند بزند و به فریب افکار عمومی روی آورد. ضمن اینکه با انکار شکست ها و توهم توطئه رسانه ها و دیگران سعی می کند به انکار بحران های خود ساخته روی آورد. بنابراین دروغ ، فریب و انکار به عنوان ابزارهای حفظ توهم مطلقیت زمان، نیازها و نشانه های زمان دیگر را تحریف می کنند و یا لاپوشانی کرده؛ و انکار می نمایند.

ترامپ در سخنرانی خود در سازمان ملل نشان داد که موجود بی بدیلی است که در میان انبوهی از تناقضات خود ساخته گرفتار می باشد. براین اساس تریبون سازمان ملل را با شو تلویزیونی اشتباه گرفته و می خواهد با هیاهو و جنجال و اتهام و تهمت و خود بزرگ بینی و حقیر پنداری دیگران خود را قدرت برتر و مطلق نشان دهد. ترامپ با ماهیتی شخصیتی دوگانه همواره راهبردهای دوگانه ای چون تهدید و تطمیع،دشمنی و دوستی، جنگ و صلح را برای پیشبرد اهدافش برمی گزیند. با اتخاذ مواضع غیر شفاف و واقع گریز و حقیقت پرهیز بر دامنه تناقضات افزوده و ناکامی و شکست خود را فزونی بخشیده است. خشم و عصبیت ترامپ در سازمان ملل نشانه بارز ضعف و فرتوتی و زوال می باشد. چرا که حرکت های نامتعارف وی نشان از ناتوانی در پیوند بین زمان مطلق و زمان واقعی جهان کنونی می باشد. ترامپ و امثال او با گرفتار آمدن در تحجر تاریخی، فضای زیستی را در باریکه راه تنگ و محصور گذشته جستجو کرده؛ و با تکیه بر قدرت کاذب اکتسابی و القایی تلاش می کنند خود را قدرت مطلق و یگانه رهبر برای اداره جهان معرفی کنند. با این توهم و تاریک اندیشی است که ترامپ بن بست ها و شکست و ناکامی های خود را با ابزاری چون تهدید و تطمیع، فریب و دغل و جنگ و آشتی پوشش می دهد. ولی تمامی اهتمام وی سرانجام به دلیل انباشت تناقضات و تضادهای نوین و فروپاشنده، با ناکامی و شکست مواجه شده و می شوند.

زبان تعجیل و تهدید ترامپ نشانه تهدید زمان تاریخی بر علیه سیاست ها و رویکردهای نامتعارف با جهانی دیگر است که به نفی و نهی اقدام و عمل وی روی آورده است. او همه را مطیع و منقاد خود می خواهد؛ و می پندارد با توقف زمان و زبان ارباب و رعیتی قادر به تحمیل خود و حفظ هژمونیت خود بر جهان در حال تغییر و دگرگونی می باشد. ترامپ در سازمان ملل می خواهد بگوید که همه چیز در کنترل و دسترس ماست؛ و برای اثبات مدعای خود با خشم و عصیان زبانی بر همه چیز و همه کس می شورد، و با چاشنی دروغ و اتهامات ناروا و فاقد پرنسیب ها دیپلماتیک تلاش دارد همگان را مرعوب سازد. او همانند تمامی افراد شکست خورده و بر خاک نشسته خوب می داند که در حال باختن همه اعتبار جهانی و اعتماد داخلی خود می باشد؛ ولی همچون بچه تخس ها یقه می گیرد و با فریاد و هیاهو و جنجال و شورش زبانی می خواهد خود را قدرقدرت نشان دهد. این کمدی تاریخی یک بار دیگر نشان می دهد که تنها و تنها حماقت صاحبان ثروت و قدرت است که آن ها را از سریر قدرت به خاک مذلت می نشاند. ترامپ و امثال او آخرین تلاش ساختار فرتوت و فرسوده ای است که می خواهد برای تداوم حیات رو به زوال خویش تمامی اهتمام تاریخی خونبار خود را یکبار دیگر در معرض آزمون و تماشای عموم بگذارند. ولی خوشبختانه زمان واقعی جهان بر علیه تمامی تخریب و نکبتی است که  این جریانات متحجر و واپسگرا در پیش گرفته اند.

نتیجه اینکه: جهان آبستن رویدادهای نامنتظره بسیاری هست که قدرت های رو به موت برای تداوم حیات متحجرانه خود بدان دامن می زنند. نمونه بارز و شاخص آن سخنان سراسر تحریف و تخریب ترامپ در سازمان ملل می باشد. او به وضوح نشان داده است که در بن بست های صعب و دشواری گرفتار آمده؛ و برای فائق آمدن بر آنها از زبان زور، تهدید، اجبار و تحقیر بهره می گیرد. بن بست های او بن بست تاریخی است؛ بن بستی که با زمان تاریخی نوین و درک نیازهای آن قابل حل و خروج می باشد. ترامپ در پس خشم و عصیان تاریخی خویش بر ناکامی و شکست خود مهر تایید می زند؛ و با سخنان متضاد و موضع گیری های غیر رسمی، نگرانی خود را برای آینده اعلام می دارد. او هم اکنون افول آمریکا را می بیند و می اندیشد که با لشکرکشی و تهدید و تطمیع قادر است از این افول و فروپاشی جلوگیری نماید. او با فقر اندیشه و موضع گیری های نامتعارف خود، همکاری و همزیستی کشورها دیگر را در موضع دفاعی و یا حتی تقابلی قرارداده است. ترامپ همانند تمامی توتالیترهای فکری و ایدئولوژیکی دشمن تراشی می کند و با توهین به شعور عمومی عموما به شکاف های داخلی و جهانی دامن زده؛ و در نتیجه به انسجام داخلی و دیپلماسی جهانی ضربه جدی وارد ساخته است. ترامپ با شخصیتی دو گانه و موضع گیری های بی مایه شکست و ناکامی های خود را توجیه و دیگران را به بازی می گیرد. براین اساس است که همزمان با نرد دوستی دشمنی را برجسته می سازد و با تاکید بر صلح خواهی جنگ را ترویج می نماید. زمانی دوست پوتین است و تحقیر کننده زلنسکی و زمانی دیگر دشمن و پاداش و امید دادن به این دو می باشد.اروپا را تحقیر و چین را تهدید و همزمان به همکاری و دوستی فرا می خواند. این تناقضات را بایستی ناشی از ناکامی های متکاثر و نمایش نمادین افول هژمونی آمریکا به حساب آورد. ترامپ خودشیفته محصول عادت و سنتی است که با زمانمندی و علیت تاریخی سر ناسازگاری داشته و با مطلق انگاری و مطلق نگری نظر و نگاه خود، از طریق دروغ و ریا و انکار سعی در حفظ بقای خود دارد. این خودشیفته  تاریخی با توهم زمان مطلق و مطلق نگری اگر چه ممکن است با ته مانده قدرت اکتسابی تاریخی خود موقتا با مانور دروغ و فریب و ریا خود را حفظ کند؛ ولی نهایتا این ناکامی و خشم  است که چهره حقیقی خود را آشکار می سازد.


                  اسماعیل  رضایی

                  30:09:2025  

 







۱۴۰۴ شهریور ۵, چهارشنبه

 

 آغازِ یک پایان


افق های روشن و نوین تنها با درکی زمان مند و علیت تاریخی روند تکامل تاریخی ممکن می گردند. زمان مندی، تاریخ و تکامل تاریخی را بر بستر مساعد و مستعد جامعه و انسان جستجو کرده؛ و از دگم و تحجر دور و با نیازها و الزامات زمان همراه می سازد. این همان آغاز یک پایانی است که دامان چپ را به عدم مشروعیت وجودی و سیاسی آلوده است. پس چپ زمانمند آن نیروی تاریخی است که مبارزه برای رهایی و آزادی را در پیوند با زمان و علیت تاریخی آن جستجو کرده؛ و ایستارهای تاریخی را نه ایستا و منجمد، بلکه زنده و پویا بکار گرفته؛ و توانمندی های خویش را در تبدیل تناقضات تاریخی به نیروی محرکه رهایی و آزادی بکار می گیرد. چپ زمانمند با وقفه های تاریخی بیگانه است؛ چرا که وقفه های تاریخی محصول عدم درک تکامل تاریخی و عدم فهم زمانمندی آن بوده که پهنه های گذشته تاریخی را برجسته می سازد. بزرگنمایی گذشته امکانات زمانمند را سترون ساخته؛ و توان مبارزاتی برای رهایی و آزادی را دچار وقفه های تاریخی می سازد. گریز از زمان و انباشت تناقض ها، روند اتکا به وقفه های تاریخی را تسهیل و جامعه را در ترکیبات و تنوع تضادهای حل نشدنی فرو می برد. ضرورت های تاریخی با تجربه زیستی انسان ها پیوندی تنگاتنگ داشته؛ و در زدایش آگاهی های کاذب و تدارک بسترهای نوین دگرگونی های الزامی تاریخی نقش برجسته ای را ایفا می کنند.

سوسیالیسم به عنوان یک ضرورت تاریخی تکامل اجتماعی و انسانی اگر با زمانمندی و شهود علّی تاریخی خود پیوند نخورد؛ قطعا با ظهور زود هنگام خود یک بن بست حاد و مشروعیت زدا را در خود می پروراند. این تجربۀ تلخ با آزمون های تاریخی گذشته خود، بی هویتی و زمان گریزی را موجب شده که فروپاشی بلوک های به اصطلاح سوسیالیستی را با خود داشته است. اکنون با تکامل تاریخی بنیان های مادی جامعه و انسان، هویت های نوین و ضرورت شکل گیری و بازسازی سازوکارهای نظری و عملی گرایشات چپ متناسب با نیاز و الزام زمان برای نجات بشریت به امری قطعی و گریز ناپذیر بدل شده است. زودهنگامی ظهور و بروز سوسیالیسم در مقطع خاصی از تحولات تاریخی در بخشی از جامعه های انسانی، بن بست های حاد و بحران هویت را موجب گردیده که برای بازیابی هویت و اصالت خویش نیازمند به شهود علّی و زمانمندی برای حل و هضم تحولات بنیادین دانش و فناوری برای مبارزه ریشه ای با ستم و استثمار سرمایه می باشد. شتاب زدگی گذشته چپ برای برقراری مناسبات انسانی در بطن ساختار غالب و جهان شمول سرمایه داری فروپاشیده شد؛ ولی در روند تکامل تاریخی و گذر سرمایه داری به مرحله نوین حیات تاریخی خویش، بسترهای کیفی لازم را برای چپ جهت گام گذاشتن در مسیر انسانی تر و مفیدتر زیست جمعی را فراهم ساخته است. البته چپی موفق است که از کلیشه ها و دگم های گذشته برهد؛ و زمانمند گام بردارد. سوسیالیسم در تجربه نخستین خویش به جای درک پویایی قانونمندی های حاکم بر جامعه و انسان، بر حل تناقضات حل نشده و شتاب زدگی آرمانی خود گام برداشت. این تجربه اگرچه لحظاتی از رهایی را رقم زد؛ و با خلق صحنه های حماسی تاریخی ماندگار برای امکان وجودی دنیای دیگر و بهتر را نشان داد؛ ولی در برابر ماندگاری تناقضات حل نشده تاریخی دوام نیاورد؛ و فروریخت. بنابراین کسانی که چپ را صرفا با گرایش سیاسی به داوری می نشینند؛ دچار خطای استراتژیک و سنجه های انتزاعی می باشند. چرا که چپ یک ضرورت اگزیستانسیال و تاریخی است که گشودن افق های آینده و رهایی زمان از اسارت کالایی بودن و شدن و همچنین بازآفرینی پیوندهای علّی میان انسان، جامعه و تاریخ را با خود دارد. این تنها راه برون رفت از بحران مشروعیت جهانی و گام برداشتن بسوی نظم نوینی است که بر حل تناقضات حاکم کنونی استوار بوده؛ و بر تبدیل آگاهانه و خلاق آن ها به نیروی محرک رهایی و آزادی تاکید دارد.

اینکه اقتصاد به عنوان یک زیربنای مادی حیات اجتماعی می باشد؛ نبایستی چپ ها را از اینکه سرمایه داری در قلمرو اندیشه، فرهنگ و زبان نیز سلطه خویش را بازتولید می کند؛ غافل نماید. درک بهینه و مطلوب این ویژگی نیازمند بنیان های قوی و غنی تئوریکی می باشد که بتواند ضمن بازیابی مشروعیت آسیب دیده چپ، بسترهای آگاهی بخشی واقعی و زدایش آگاهی کاذب که نظام فرتوت و معیوب سرمایه داری در اذهان نهادینه ساخته را فراهم نمود. آنچه که امروز چپ با بسیج صرف سیاسی یا سازمانی با تکیه بر گذر روزمره اقتصادی و اجتماعی گام برمی دارد؛ قطعا کارآمدی لازم برای گذر از پلشتی ها و بدسگالی های ساختار غالب طبقاتی کنونی را ندارد. بلکه چپ نیاز به یک بازسازی افق نظری نوینی دارد که بتواند از درون خود آگاهی های نوین،رهایی بخش و زمان مند را پدید آورد. افق های نوینی که ضمن آشکار نمودن تناقضات نظام سرمایه داری، چگونگی مبارزه و دگرگونی آن ها را با پیوند به شهود علّی و در پیوند با تجارب گذشته تاریخی سرلوحه زیست سازمانی و جمعی قرار دهد. بنابراین برای احیای مشروعیت آسیب دیده و اعتبار اجتماعی، چپ نیازمند بنیان های نوین تئوریکی می باشد که زمان و علیّت تاریخی را در مرکز توجه خود قرار داده؛ و برای ممانعت از بازتولید شتاب زدگی گذشته، بازاندیشی بنیان های نظری را برای درک بهینه تناقضات سرمایه داری در بستر تاریخی اش و همچنین افق روشنی از آینده را مد نظر قرار دهد. ضمن اینکه کسب مشروعیت نیاز به پاسخگویی به مسائل ملموس انسان های کنونی نه از طریق وعده های انتزاعی بلکه در قالب راه حل هایی عینی و تجربه پذیر دارد. در این میان مقاومت جمعی در برابر دسایس و فتنه سلطه گران جهانی با استفاده از ابزار سیاسی، نظامی و دیجیتالی امری ضرور برای هویت مداری و مشروعیت سیاسی می باشند. البته مقاومتی که بر همبستگی، زمان مندی و شهود علّی استوار بوده و قادر است افکار و عمل پراکنده را به اعتراضی یکپارچه برای رهایی و آزادی در یک زنجیره تاریخی مبدل سازد.

آنچه که امروز چپ را در زاویه و حاشیه قرار داده است؛ انحراف و کج فهمی ناشی از عدم درک زمان و علیت تاریخی برای فعالیت های فکری و پراتیکی می باشد.روندی که ضرورت ها و نیازهای واقعی جامعه را در بوته اجمال و ابهام قرار داده، و همان خطری امروز جنبش های اعتراضی و عدالتخواهانه را تهدید می کند که تجربۀ نخستین سوسیالیسم را به بن بست کشاند. این خطر امکان گسستن رابطه بین تاریخ و حال، علیت و عمل و در نهایت افتادن در دام سطحی نگری و یا توهمات اراده گرایانه را برجسته می سازد. براین اساس بدون درک زمان و علیت تاریخی، هیچ جنبش رهایی بخش از سطح واکنش های مقطعی و شورش های کور و گذرا فراتر نرفته؛ و همواره با کژفهمی ضرورت ها و عدم توانایی به پاسخگویی به نیازهای واقعی جامعه و انسان روی می آورد. چرا که استقرار زمان و علیت در کانون نظریه و عمل، به پیوستار حرکت جمعی در زنجیره تاریخی تبدیل شده، و با پیوند گذشته به حال، آینده را از دل ضرورت های واقعی موجد می شود. بنابراین چپ زمان مند، تاریخ و تکامل تاریخی را از انتزاعات دگماتیک دور ساخته؛ و بر بستر مستعد و مساعد جامعه و انسان اهداف خود را پی می گیرد. در حالی که چپ جزم گرا و متحجر با فاصله گرفتن از زمان و علیت تاریخی مبارزات اجتماعی و دستاوردهایش را به همان پایانی هدایت می کند که روزگاری عدم مشروعیت وجودی و سیاسی را بر وی تحمیل ساخته است. پس آغاز عصر نوین چپ و خط بطلان کشیدن بر یک پایان فروپاشیده تجربه زیسته متعالی، به رهایی از گذشته ای سترون و راهیابی به افقی تازه بستگی دارد.

تکیه بی چون و چرا بر تئوری های انقلابیون گذشته، ضمن تحکیم بنیان های تحجر و واپسگرایی، امکان درک زمان مندی و علیت تاریخی را نیز سد می کند. چرا که هر نظریه و یا تئوری های انقلابی محصول شرایط ویژۀ تاریخی و اجتماعی عصر خویش بوده؛ و نمی تواند بدون بازنگری و همگرایی با تحول و تکامل جامعه و انسان به نیازهای برآمده از دگرگونی های تاریخی پاسخ لازم را بدهد. براین اساس اعتقاد و ایمان به روح انقلابی به مفهوم تکرار مواضع انقلابی گذشتگان نیست؛ بلکه درک نیازهای زمان و بازاندیشی و بازبینی متناسب با افق های نوینی که در برابر بشریت گشوده شده؛ می توانند ضمن حفظ میراث انقلابی گذشتگان، در خدمت آینده ای زنده و خلاق قرار گیرند. اکنون بشریت با گسست تاریخی و زمان مندی نوینی که نوید بنیان های دنیایی دیگر را با خود دارند؛ چپ بایستی آغازگر گام های انقلابی نوینی باشد که پایانی باشد بر شکست و ناکامی عصر گذشته انقلابی که به دلیل نا زمان مندی و گریز از علیت تاریخی اهداف انقلابی را با بن بست روبرو ساخت. چرا که سوسیالیسم واقعا موجود، به جای اینکه بر زمان مندی تاریخی تکیه کند؛ و مسیر رهایی را با آگاهی های علّی هموار سازد؛ در انقباض تاریخی فرو بلعیده شد. انقباضی که افق آینده را مسدود و فاجعۀ فروپاشی را که در ذات خود رهایی بخش بود بر جامعه تحمیل کرد. روندی که به مشروعیت چپ آسیب جدی وارد کرده؛ و رهایی و آزادی انسان ها را در غبار بدفهمی ها و تحریف های تاریخی به حاشیه راند. بنابراین زمان مندی و درک علّی تاریخی چپ، آغازِ پایانی است بر گذشته ای شتاب زده و نا بهنگام که مشروعیت وجودی و سیاسی چپ را زیر سوال برده؛ ضمن اینکه می توانند گشایندۀ راهی نو با هویت جمعی نوین، عدالت و آزادی انسانی همراه شوند.

یکی از علل اصلی پراکندگی و پریشانی در صفوف جریان های چپ، گرایش به کیش شخصیت می باشد. گرایشی که مشی و مرام مبارزاتی را نه بر پایه بنیان های نظری و تاریخی، بلکه بر محور افراد و رهبران خاصی شکل می دهد. فرایندی که با خود بدفهمی های مبانی ایده ای را حمل کرده و زمینه ساز پیدایش گرایشات متباین و متعارضی گردیده که مبارزات جریان های چپ را به جای تمرکز بر تناقضات واقعی موجود، در گردابی از تضادهای بی اساس و فرساینده تحلیل برده اند. این روند نامتعارف با درک علّی و زمانی تکامل تاریخی قادر است بسوی مبانی مشترک و رهایی بخش گام بردارد. در این اعوجاج اندیشه و عمل جریان های چپ، یکی از مخرب ترین عوارض درک نامتعارف بنیان های مبانی چپ که از بارزه های خاص گرایش به کیش شخصیت می باشد؛ پیروی و یا گرایش به نظریه های برآمده از سنت های بورژوایی می باشد. نظریه هایی که با تکیه بر انتزاع و فاصله گرفتن از تجربه زیستۀ جامعه و انسان، مبارزات چپ را از مسیر اصولی رهایی و آزادی دور و در روندهای محافظه کارانه و بی خطر برای نظام سلطه سرمایه داری هدایت کرده است. بنابراین چپ برای گریز از انفعال نظری و استحاله پراتیک در نظم موجود بایستی تئوری انقلابی را براساس تاریخ واقعی، علیت پویا و زنده و همچنین بر پایه نیازهای زمان بازسازی نماید. چپ زمانمند به جای الگوگیری از شخصیت های تاریخی انقلابی بایستی با درک دقیق زمان و ضرورت های تاریخی، شرایط لازم را برای هضم و جذب آگاهانۀ تغییرات اجتماعی فراهم سازد. در غیر این صورت پدیده های ویرانگری چون هویت های کاذب و تدریجا سلطۀ تدریجی این هویت های کاذب بر هویت های واقعی جامعه، ناهنجاری، بی مسئولیتی و تخریب را عمومیت می بخشند.

نتیجه اینکه: بشریت اکنون وارد مرحله نوینی از تبادل و تبدیلات تعاملی خود گردیده است. این تعاملات نوین که بر بستر زمان مندی و علیت تاریخی نمود یافته؛ بیانگر گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه داری به مرحلۀ نوینی از روابط و مناسبات اقتصادی و اجتماعی است که صرفا با تغییر ساختی امکان تداوم حیات وی مقدور می باشد. چپ به عنوان آلترناتیو قوی و غنی در برابر سقوط و نزول تاریخی سلطه سرمایه داری، بایستی آغازگر عصری باشد که با درک زمان مندی و علیت تاریخی کنونی، پایانی باشد بر مرحله ای از تحولات انقلابی سوسیالیستی که به علت نا بهنگامی و نا همزمانی با روندهای تکامل تاریخی فرو پاشید؛ و به مشروعیت سیاسی و هویت ایده ای چپ لطمه سختی را وارد ساخت. ولی اکنون با ورود بشریت به مرحلۀ نوینی از هویت یابی، ضرورت شکل گیری و باز آفرینی سازوکارهای نظری و عملی گرایشات چپ برای نجات بشریت به ضرورتی قطعی و گریز ناپذیر تبدیل شده است. زیرا با تداوم نظم کنونی که بر انکار زمان و انباشت تناقضات استوار است؛ چپ به عنوان ضرورتی اگزیستانسیال و تاریخی برای رهایی زمان از مناسبات کالایی و همچنین برای بازآفرینی پیوندهای علّی میان انسان، جامعه و تاریخ، الزامی حتمی به شمار می آید. امروز تهاجم مرگبار نظام سلطه سرمایه داری در عرصه های اقتصاد، و قلمروهای اندیشه، فرهنگ و زبان برای بازتولید سلطۀ خویش، نیازمند بسیج سیاسی و سازمانی چپ برای بازسازی یک افق نظری نوین است که بتواند به مبارزه ای سرنوشت ساز و تعیین کننده روی آورد.چرا که تا زمانی که چپ نتواند به مسائل ملموس انسان امروز نه به شکل وعده های انتزاعی، بلکه در قالب راه حل های عینی و قابل تجربه پاسخ دهد؛ امکان بازیابی مشروعیت از دست رفته و بحران هویتی خود را نخواهد داشت. اکنون تکامل مادی و انسانی و ورود بشریت به مرحله ای نو از مناسبات هویت یابی، ضرورت بازگشت به چپ را در معنای عام آن برای نجات بشریت از تناقض های ویرانگر نظام سلطه سرمایه داری قطعی و حتمی ساخته است. برای تحقق آرمان های انسانی چپ، پیوستگی و همبستگی نیروهای چپ در مبارزه با نیروهای اهریمنی سرمایه الزام و ضرور است. این وحدت و یکپارچگی با گرایشات کنونی کیش شخصیت در صفوف نیروهای چپ حاصل نمی شود. چرا که در کیش شخصیت این افراد هستند که به جای بنیان های نظری می نشینند و از بازسازی اتحاد و وحدت بر اساس مبانی مشترک و ضرورت های تاریخی شانه خالی می کنند.


اسماعیل رضایی

27:08:2025





۱۴۰۴ مرداد ۲۲, چهارشنبه

 

 پروژۀ شکوفایی— برنامۀ ویرانگری


جهان و بشریت با بحران های حاد و  شکننده ساختاری چند لایه قرار داشته که با  رکودهای متوالی، نابرابری روزافزون، تنش های مداوم و رو به گسترش ژئوپلیتیکی، بی ثباتی عمیق مالی، فروپاشی بقایای نظام های رفاهی و بحران های فزاینده  در مولفه های زیست اجتماعی چون دموکراسی، حقوق بشر، محیط زیست و… تعیّن می یابند. ریشه تمامی این روندهای نامتعارف را نمی توان صرفا به افراد و یا دولت ها نسبت داد؛ بلکه بایستی در منطق درونی نظم اقتصادی حاکم کنونی یعنی نئولیبرالیسم جستجو کرد. نئولیبرالیسمی که با وعده آزادی بازار، رشد پایدار و رفاه عمومی پا به عرصه گذاشت؛ ولی در عمل با عملکرد تخریبی و انهدامی خویش، طبقه متوسط را به حاشیه راند و از حیز انتفاع باز داشت؛ امنیت شغلی و حقوقی کارگران را از بین برد، خدمات عمومی را نمود و صورتی کالایی بخشید؛ و همچنین سرمایه را از کنترل اجتماعی و ملی بسوی روند هرج و مرج گونه ای هدایت کرد. در چارچوب این روند نامطلوب، پروژۀ شکوفایی ایران از طرف راست و راست افراطی با نمایندگی سلطنت طلبان ارائه گردیده که در بطن خود تمام همّ خود را برای احیا و باز تولید نظم شکست خورده نئولیبرالیسم برای نجات ایران بحران زده و ورشکسته بکار گرفته است.

این پروژۀ شکوفایی با ظاهری جذاب و فریبنده دقیقا یک برنامه ویرانگر لیبرالی کلاسیک است که صرفا برای ترمیم نظم سابق با ظاهری متفاوت و مدرن تنظیم شده و هیچگونه نقدی بر نهادهای حاکم، و یا باز اندیشی در روابط قدرت و اقتصاد را ارائه نمی دهد. پروژه ای که قطعا قادر نخواهد بود در برابر ساختار معیوب و ویرانگر حاکم، تبعیض و نابرابری اقتصادی و اجتماعی و همچنین تمرکز سرمایه و اقتصاد رانتی مقاومت نموده؛ و جامعه بحران زده و ورشکسته ایران را نجات بخشد. زیرا این بارزه های مکتوب در خود تکرار سازوکارهایی را نهفته دارد که اکنون ایران را تا مرز نابودی و فنا هدایت کرده است. همان بارزه هایی که نظام مستبد دینی در ایران با خصوصی سازی های افسار گسیخته، وابستگی ساختی به سرمایه داری جهانی و همچنین ممانعت از بروز نقش اجتماعی دولت، توسعه ابعاد اقتصادی، اجتماعی و انسانی را از جامعه دریغ داشته است. براین اساس، هرگونه تلاش و کوششی برای نجات ایران، اگر وابسته به بازار آزاد، شرکت های چند ملیتی و فراملیتی، بانک های جهانی باشد که با ساختار نئولیبرالیسم تعریف می شوند؛ با تناقضات درونی و بحران زای خود، قطعا با بن بست های درون زای خود نه تنها نجات بخش نیست؛ بلکه جامعه ویران شدۀ ایران را به قهقرا می برد. اکنون نجات ایران در بازیابی اقتصاد ملی و اجتماعی مبتنی بر عدالت توزیعی، ایجاد نهادهای دموکراتیک مشارکتی از پایین، کنترل اجتماعی بر منابع عمومی، شکل دهی به الگوهای نوین تولید، باز توزیع و مصرف و سرانجام اینکه تنها از دل یک دگرگونی رادیکال نه با آرایش جدید یک نظم پوسیده، نهفته است. در این نظم نوین بایستی نقش محرومان و زحمتکشان، زنان، جوانان و به ویژه اقوام و ملیت ها از برجستگی خاصی برخوردار باشد.

دفترچه شکوفایی ایران ارائه شده از طرف سلطنت طلبان در کلی گویی های مبهم فرو خسبیده و تا زمانی که برنامه اقتصادی دقیق و با جزئیات خود را ارائه ندهد؛ نمی توان بدان اعتماد نموده و برای ساختن ایران فردا بدان تکیه کرد. زیرا محتوای این دفترچه نمیگوید که در دوران گذار و نظام اقتصادی و اجتماعی آن، منافع و مصالح چه اقشاری را نمایندگی کرده و منافع مردم چگونه تامین و تضمین می گردد. این دفترچه هیچگونه برنامه مدون و شفافی ارائه نداده، و صرفا با کلی گویی های خود برای رفع مسئولیت و فریب و اوهام گام برداشته است.قطعا اگر در ایران آینده بر غارت منابع توسط الیگارشی«کلان سرمایه داران» نهادهای نظارتی قوی و مردمی اعمال نشود؛ اقتصاد ایران به سوی فاجعه می رود. این دفترچه با تاکید بر سرمایه گذاری خارجی، بازار آزاد، دولت کوچک، نهاد های لیبرال و تجارت جهانی که از شاخصه های بارز نئولیبرالیسم می باشد را کلید نجات می داند. آیا واقعا می شود با این نسخه نئولیبرالی که خود عامل بیماری کنونی جهانی می باشد؛ بیمار در حال احتضار ایران را درمان کرد. با تکیه براین بارزه های شمرده شده؛ می توان شکل کاپیتالیسم رفاقتی را مسلط ساخت که ایران را به قهقرا می برد. براین سیاق این نگرانی وجود دارد که با سقوط نظام مستبد دینی در ایران، گروه جدید حامی بازار آزاد با حمایت همه جانبه غرب، اقتصاد ایران را با نام «نجات ملی» تحویل کلان سرمایه داران داخلی و خارجی داده؛ و همان بلایی که بر سر روسیه دهه نود، عراق پس از صدام و دیگر کشورهای تحت هجوم و تخریب سرمایه داری جهانی آمد؛ بر ایران نیز تحمیل می گردد. این بلا و تخریب ساختی حتمی و قطعی بوده؛ ضمن اینکه تجزیه و فروپاشی وحدت ملی با سیاست های استیصالی سرمایه داری جهانی بر علیه ایران را نباید از نظر دور داشت.

دفترچه پروژۀ شکوفایی سلطنت طلبان فاقد درک نیازهای کنونی برآمده از تحول و تکامل تاریخی جامعه و انسان می باشد. با توجه به روند تکامل تاریخی کنونی همان مکانیزم های نئولیبرالیسم که روزی به عنوان عامل پویایی مطرح بودند؛ اکنون به عوامل انسدادی و مخرب بدل شده اند. چرا که اکنون بازار آزاد از یک طرف پاسخگوی تحولات فناورانه و نیازهای اجتماعی جدید نبوده؛ و از طرف دیگر تمرکز سرمایه، نوآوری را از مسیرهای اجتماعی خارج و به خدمت منافع انحصاری در آورده است. از عارضه های سوء این بارزه نامتعارف، سودهای افسارگسیخته کوتاه مدت است که جای رشد پایدار و عدالت اجتماعی را گرفته است. با این ضعف اساسی ساختار غالب اقتصادی و سیاسی کنونی است که عموما انرژی و پتانسیل واقعی و خلاق جامعه سرکوب شده و یا به حاشیه رفته است. فاصله طبقاتی تعمیق یافته و رشد و توسعه جامعه به سوی رکود مداوم و یا حتی پسرفت روی آورده است. قطعا اگر در گذار از نظام مستبد دینی در ایران فردا با تکیه بر ساختار پوسیده نئولیبرالیسم به نیازها و الزامات برآمده از تحول و تکامل کنونی جامعه و انسان توجه نشود؛ امنیت اجتماعی و معیشتی، مشارکت سیاسی،عدالت اجتماعی و آزادی های مدنی به حاشیه رانده شده؛ و مسیر تاریخی کشور به جای باز شدن به سوی افق های تازه، در ابهام و ناپایداری از دست خواهد رفت. بنابراین نئولیبرالیسم در جهان امروز با نیازها و الزامات نوین برآمده از تکامل تاریخی، دیگر ابزار توسعه نیست؛ بلکه به یک ساختار سدکننده توسعه و پیشرفت مبدل شده است. آنچه که امروز بشریت را در تنگناهای زیستی، جنگ و خشونت، خون و جنون و نسل کشی فرو برده است؛ حاصل ضعف و استیصال ساختار غالب کنونی نظام جهان شمول سرمایه داری است که با نیازها و الزامات بشری فرسنگ ها فاصله گرفته است.

دفترچه پروژه شکوفایی سلطنت طلبان دارای تناقضات بنیادینی است که سطوح مختلف اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را در بر می گیرد. اول اینکه، نسخه لیبرالی جهانی شکست خورده؛ چگونه می تواند برای بازسازی ایران موثر و مفید باشد. دوم اینکه، تکیه بر نظم جهانی لیبرال در حال افول، قطعا یک پروژۀ ناپایدار و نا همزمان و همچنین بی ثباتی اقتصادی و اجتماعی ایجاد می کند. و سوم اینکه، ایران زیر استبداد شدید دوران طولانی خود، با نابرابری شدید، رانت خواری ساختاری و سرمایه اجتماعی تخریب شده روبرو می باشد؛ بازار آزاد«نئولیبرالیسم» با سیاست های واپسگرای خود، در چنین بستری فقط قادر است تبعیض و نابرابری را باز تولید کند. براین اساس پروژۀ شکوفایی سلطنت طلبان یک آلترناتیو برای ساختار در آستانه فروپاشی نظام استبداد دینی در ایران نبوده؛ بلکه تکرار همان نظم بحران زا و تخریبی با اسلوب و شیوه ای متفاوت را با خود یدک می کشد. چرا که در بطن خود هیچ ظرفیت رهایی بخش را نهفته نداشته؛ و تنها می تواند موجب باز تولید الیگارشی مالی، فساد و وابستگی اقتصادی گردد. این دفترچه چنان تنظیم شده که هیچ آینده ای را ترسیم نمی کند بلکه تکرار یک گذشته شکست خورده را تداعی می نماید. روندی که علیرغم جذابیت ظاهری و فریبنده محتوی دفترچه، برنامه ای صرفا ترمیمی بوده و گذار به نظم و ساختار نوین را با خود ندارد.

در عرصه های اجتماعی و سیاسی نیز دفترچه پروژۀ شکوفایی با واقعیت های کنونی حاکم بر جامعۀ ایران و نیازها و الزامات آن بیگانه است.در این دفترچه از سیاست های دموکراتیک رایج در اداره امور اجتماعی اشاراتی شده است؛ ولی از اقتصاد دموکراتیک که عنصر اصلی امکان بروز واقعی سیاست دموکراتیک می باشد؛ هیچ اشاره ای نمی شود. تفکیک این دو عنصر مکمل هم در پیشبرد اهداف متعالی جامعه و انسان در نظام سرمایه داری، همان تایید و تضمین فاصله عمیق طبقاتی و در مرحله کنونی امکان تداوم و تامین منافع کلان سرمایه داران را با خود دارد. اکنون در غیبت دموکراسی اقتصادی عنصر غالب در تمامی انتخابات برای اداره امور اجتماعی و اقتصادی قدرت مالی است که بر تمامی روندهای واقعی دموکراسی خط بطلان کشیده است. زیرا در بطن دموکراسی اهدایی ساختار طبقاتی حضور تمامی اقشار و طبقات اجتماعی ممکن به نظر می رسد؛ ولی به دلیل اینکه توان مالی و امکانات تبلیغی و رسانه ای به طور مساوی در دسترس همگان وجود ندارد؛ در نهایت این نمایندگان کلان سرمایه داران و الیگارشی مالی هستند که از صندوق ها برای حفظ منافع آن ها بیرون می آیند. البته ساختار مسلط طبقاتی برای حفظ ظاهر قضیه و فریب افکار عمومی امکانات حداقل تبلیغاتی و رسانه ای را برای همه کاندیداهای انتخابی در نظر می گیرند. در دفترچه پروژۀ شکوفایی سلطنت طلبان سه عنصر پایه ای دموکراسی سیاسی، دموکراسی اقتصادی و بازسازی اجتماعی از هم زمانی لازم برخوردار نبوده و امکان خنثی سازی برخی حوزه ها با تمهیدات مهندسی شده کلان سرمایه داران وجود دارد. روندی که قانون اساسی را از نظر سیاسی با ظاهری نوگرایانه نمود بخشیده؛ ولی از نظر اقتصادی عقب مانده و واپسگرا عمل می نماید.

پنهان شدن در پس توجیه و تاویلات همیشگی ساختار سرمایه بر علیه ایده های نوین و انسانی برای گذر از بدسگالی ها و پلیدی های حاکم بر سرنوشت بشری، از ترفندها و فریبکاری های آشکار و پنهان سلطنت طلبان و دیگر یاوه گویان بدخواه جامعه و انسان می باشد. شکلی از انحراف فکری که مفاهیم و سازه های فکری را نه در بستر زمانی خود، بلکه به آزمون و خطاهای مقاطع مختلف تاریخی مد نظر قرار می دهد. روندی که محتوا و مضمون سازوکارهای متعالی را فدای آزمون های تاریخی کاذب و نا به هنگام تحولات و دگرگونی های تاریخی نموده است. بدین مضمون که بسیاری از سوسیالیسم به دلیل تضادی ماهوی و بنیادینی که با ساختار متعدی سرمایه داری دارد؛ می هراسند؛ و برای گریز از آن به جای اینکه به بررسی و تبیین و تحلیل های درونی و ماهیتی آن بپردازند؛ صرفا به فروپاشی بلوک های سوسیالیستی متوسل شده و خود را از رنج تکاپوی فکری و درک واقع بینانه رهایی می بخشند. سقوط بلوک های سوسیالیستی بیانگر ضعف ماهیتی و اصالتی سوسیالیسم نیست؛ بلکه بیان واضح و آشکار درک نامتعارف تحولات تاریخی و نیازهای و الزامات جامعه و انسان است که به شکل گیری سازوکارهای اقتصادی و اجتماعی جهت می دهند. ناهنگامی، عنصر اصلی و چالش برانگیز برای سازوکارهایی خواهد بود که بسترهای اقتصادی و اجتماعی اش هنوز فراهم نشده باشد. بدین مضمون که کیفیت نوین بسترهای کمی خود را طلب می کند؛ زمانی که جامعه پتانسیل لازم برای درک و هضم یک کیفیت نوین را دارا نباشد؛ قطعا در پروسه اعمال سیاست های اقتصادی و اجتماعی خویش به بن بست می رسد. عمّال سرمایه برای توجیه ناکارآمدی و سقوط ساختارهای فرتوت غالب کنونی، سرمایه داری را با فروپاشی بلوک های سوسیالیستی پیوند زده و راه کارهای نوین برای خروج از فاجعه های زیستی کنونی را نادیده می گیرند. اینکه ممکن است بسترهای لازم برای استقرار سازوکارهای سوسیالیستی برای ایران بعد از گذار از نظام مستبد دینی فراهم نباشد؛ دال بر این نیست که به سازوکارهای شکست خورده نئولیبرالیسم تکیه کنیم و جامعه و دستاوردهای آن را به نابودی بکشانیم. می توان اشکال نوینی منتاسب با ویژگی های ساختی فرهنگی و فکری غالب اتخاذ کرد که به یک همجوشی و همگرایی مردمی متناسب با روندهای تحولی و تکاملی کنونی جامعه و انسان دست یافت. با سازوکارهای شکست خورده نئولیبرالی نه وحدت ملی قابل تصور است و نه امکان بازسازی زیربنای مادی دموکراتیک وجود خواهد داشت.

در دفترچه پروژۀ شکوفایی سلطنت طلبان فرایند انتخابات و تشکیل مجلس موسسان با چارچوب مدل لیبرالی خود را نشان می دهد؛ روندی که به جای بازآفرینی هویت های نوین اجتماعی و سیاسی، در جهت ترمیم و تداوم الگوهای مسلط نظم پیشین حرکت خواهد کرد. چرا که اگر مجلس موسسان نتواند به بازتعریف مناسبات قدرت، اقتصاد و هویت جمعی بپردازد؛ عملا بسیاری از موضوعات اساسی و کلیدی چون، عدالت اجتماعی، بازتوزیع منابع و دموکراسی مشارکتی به حاشیه رانده می شوند. براین اساس وعده هایی چون آزادی بیان، انتخابات آزاد، تفکیک قوا و بسیاری از مولفه های دموکراسی با نمودی صوری جامعه ایران را با ترمیم و بازسازی هویت های گذشته به سوی احیای مناسبات استبداد تاریخی هدایت می کنند. در حقیقت پروژۀ سلطنت طلبان به دنبال بازسازی اقتدار سیاسی و اقتصادی با شکل و ظاهری مدرن تر بدون هیچگونه تغییر بنیادی می باشد. فرایندی که بر وابستگی اقتصادی، تمرکز ثروت و حذف محرومان و فرودستان استوار بوده؛ و در قالب دموکراسی بازار بازتولید می شود. با این رویه اگرچه قانون اساسی جدید برای تصویب نهایی به رای مردم گذاشته می شود؛ ولی با ماهیت نئولیبرالی خود، ضمانت های قانونی قوی برای سرمایه های بزرگ و الیگارشی مالی داخلی و خارجی در خود داشته و برای حقوق کارگران و زحمتکشان و همچنین خدمات عمومی اهمیتی قائل نیست. بنابراین این پروژۀ ویرانگر یک تناقض درونی و بنیادی را با خود یدک می کشد که از یک طرف تمرکز اقتصادی با ماهیتی بسته و غیر قابل نقد در دست اقلیتی محدود می ماند؛ و از طرف دیگر باز توزیع ثروت و یا اصلاحات ساختاری با محدودیت های شدیدی روبرو شده و دامنه بحران های ادواری را تشدید می کند. در مجموع دفترچه پروژۀ سلطنت طلبان ممکن است در سطح شعار و تبلیغات نوید آزادی، دموکراسی و رفاه و آسایش عمومی را بدهد؛ ولی در عمل با ماهیت محافظه کارانه و بازدارندگی خویش از رادیکالیزه شدن جنبش مردمی جلوگیری کرده و به مهار هرگونه تحولات ساختاری روی می آورد.

نتیجه اینکه: اکنون بشریت در کورانی از بحران های خود ساخته گرفتار آمده است. تنگناهای زیستی، ضرورت های تاریخی و اجتماعی نیاز و الزامات نوینی را مطالبه می کنند که ساختار های کهنه و فرتوت برای حفظ موقعیت و جایگاه خود در برابر آن مقاومت مرگباری را در پیش گرفته اند. ساختارهای کهنه و پوسیده با دغل و ریا و با وحدت درونی ناپایدار و بی ثبات برای تداوم حیات خویش گام بر می دارند. در این میان در نبود آلترناتیو قوی و غنی در برابر نظام مستبد دینی در ایران، زمینه تکاپوی ارتجاعی سلطنت طلبان را رقم زده است. جریان ارتجاعی که پس از فراز و نشیب و شکست و ناکامی مداوم خود همچنان با تکیه بر جریان های ارتجاعی و سلطه گر جهانی برای ویرانگری و باز تولید ستم و استبداد طبقاتی در ایران، کتابچه دوران اضطرار برای گذار از نظام مستبد دینی را ارائه نموده است. کتابچه ای که در آن از دولت موقت دوران اضطرار، بازیابی و بازسازی اقتصاد، امنیت و زیرساخت ها در کوتاه مدت، ایجاد نهادهای گذار به دموکراسی«مجلس موسسان، همه پرسی، قانون اساسی جدید و همچنین بازگشت به جامعه جهانی، برقراری روابط با غرب و جذب سرمایه گذاری های خارجی سخن رفته است. منتهی تمامی این وعده و وعید های جذاب و فریبنده را می خواهد با اقتصاد بازار با شکل نئولیبرالی که به بن بست های حاد و شکننده گرفتار آمده؛ و منشاء اصلی تمامی بی ثباتی های جهان امروز است؛ به اجرا درآورد. ساختاری که به بی ثباتی سیاسی، رشد پوپولیسم و افراط گرایی مزمن دامن زده؛ و جهان را به آستانه فروپاشی زیست محیطی، اجتماعی و سیاسی فرو برده است. این دفترچه دوران اضطرار سلطنت طلبان اگرچه ظاهری تکنوکراتیک، متمدن و مدرن دارد، ولی در بطن خود بر پایه فرهنگ سیاسی پدرسالارانه، شخص محور و فاقد مشارکت واقعی مردمی بنا شده است. براین اساس این پروژۀ شکوفایی در اصل یک برنامه ویرانگری است که برای خنثی کردن ظرفیت جنبش رو به تعمیق در ایران برای یک دگرگونی بنیادی، ارائه شده است. چرا که تمامی انرژی جنبش را برای تغییر و دگرگونی بر اساس روندهای تحول و تکامل تاریخی کنونی جامعه و انسان، صرف تطبیق با الگوهای بحران زده می نماید. چارچوب کلی دفترچه طوری تنظیم شده که بحران در ایران را در حد ناکارآمدی مدیریت و فساد نهادینه شده حدود بخشیده، و این ایده را القا می کند که تغییر رژیم مستبد دینی به خودی خود کافی است؛ و نیازی به تغییرات ساختی در جهت تامین منافع مردمی نیست. تمامی تمهیدات دفترچه اضطرار سلطنت طلبان از انتخابات تا مجلس موسسان و رفراندوم برای قانون اساسی جدید و همچنین ترکیب مجلس، همگی برای جلوگیری از هرگونه طرح و پیشنهاد رادیکال برای ملی سازی منابع کلیدی، ایجاد کنترل مردمی یا گسترش دامنۀ بخش عمومی می باشند؛ ضمن اینکه ضمانت های قانونی قوی برای کلان سرمایه داران و الیگارشی مالی داخلی و خارجی، و پایه های حقوقی ضعیف برای کارگران و زحمتکشان را با خود دارند.


اسماعیل رضایی

12:08:2025








۱۴۰۴ مرداد ۱۸, شنبه

 

                      پوزیسیون و اپوزیسیون

 

توافق و تخالف زیست جمعی ضمن پیوند با درک و فهم آدمی از چرایی و چگونگی گذر مطلوب حیات، به جایگاه و پایگاهی نیز بستگی دارد که در پروسۀ تحولی و تکاملی اجتماعی آنها را کسب کرده است. روندی که زیست جمعی را در تضادها و تقابل مصلحتی و منفعتی سوق داده است. در فردیت فرد نمودهای کاذبی از تمنا و تمایلات شکل گرفته که حاوی تضادها و تمایزات زیستی بوده که در کنش های متعارف و نامتعارف اجتماعی خود را نشان می دهد. در بحث دیالکتیک تاریخی، رابطه بین پوزیسیون به عنوان نیروی مسلط و تثبیت شده و اپوزیسیون به عنوان نیروی مخالف آن از عوامل کلیدی و اساسی پویایی و تحول جامعه و انسان محسوب می شوند. اپوزیسیون عنصر متضاد با پوزیسیون حاکم و مسلط به نفی و نقد وضع موجود روی آورده و با ایجاد فضا و کیفیت نوین خود به جای پوزیسیون می نشیند. در حقیقت می توان گفت که پوزیسیون به عنوان تز و اپوزیسیون چون آنتی تز عمل کرده که موجد سنتز یعنی کیفیت نوین می شوند؛ با این فرض که سنتز خود به تز جدیدی مبدل می شود. در این چرخه دیالکتیکی است که پویایی و بالندگی جامعه تداوم می یابد. روندی که افق های نوینی  را در کنش جمعی و همچنین بازسازی همبستگی انسانی برای بهینه سازی زیست اجتماعی را در پیش می گیرد.

پوزیسیون و اپوزیسیون در یک پیوستگی مداوم با رشد بنیان های مادی اجتماعی، اشکال متفاوتی را در تداوم دگرگونی های محیطی از خود بروز می دهند. عموماً در پروسه تحولی مداوم درک و فهم علی بسیاری از رخدادهای اجتماعی تحت تاثیر گسست های مداوم تاریخی از نظر دور مانده؛ و کنشگری اپوزیسیون دچار کاستی ها و ناکامی های مداوم خواهد بود. این کاستی ها عموما ناشی از فاصله بین گذشته و حال و چگونگی گذر به آینده می باشد.مرحله ای از تکامل تاریخی که دنیای کهنه بسوی مناسبات نوینی در حرکت است که نیازمند کنشگری نوین برای تحقق الزامات تاریخی آن می باشد. پوزیسیون اصولاً در مقاطع تغییر ساختی از تمامی دستاوردهای تکاملی برای متوقف ویا به بیراهه کشاندن اهتمام اپوزیسیون بهره می گیرد. عنصر اصلی اپوزیسیون در این ناکامی های مبارزاتی عموما ناشی از سردرگمی های مقطع تحول و تکامل است که مقاومت گذشته را در برابر نیاز های کنونی برجسته می سازد.آشفتگی در درک و فهم نیاز های زمان نقش بنیادینی را در پراکندگی اپوزیسیون و بیراهه های تئوریکی داشته؛ و پوزیسیون را قادر می‌سازد تا روند شکاف بین نیروهای اپوزیسیون را فزونی بخشیده؛ و بیراهه های مبارزاتی را تشدید نماید. روندی که در بیشتر مواقع اپوزیسیون با مناسبات سلطه و حاکم همراه می شود.چرا که به دلیل پریشانی و پراکندگی توان و نظر، قدرت درک و فهم خط فاصل بین کهنه و نو مخدوش شده؛ و اتخاذ مواضع اصولی با مشکل اساسی مواجه می گردند.

اصولاً اپوزیسیون اگر نتواند به درک لازم از مقطع تحولی و نیازهای آن دست یابد؛ قطعا در اتخاذ مشی مبارزاتی با اشتباهات فاحشی روبرو خواهد شد. روندی که اکنون مبارزات نیروهای مترقی و چپ را در بیراهه های درک و دریافت تکامل تاریخی به ناکامی های سخت و مداوم روبرو ساخته است. چرا که پوزیسیون منفرد از ساختار جهان‌شمول سرمایه در گذشته، اکنون در یک پیوستگی تاثیر و تغییر مداوم، روند مبارزاتی اپوزیسیون را اشکال نوینی بخشیده که با مشی گذشته از یک تفاوت فاحشی برخوردار می باشد.  چرا که پوزیسیون ها از یک حریم امنی برخوردارند که منافع همگی شان را تامین و تضمین می کند. مرحله‌ای از تکامل تاریخی که پیوستگی و همبستگی رمز بقا و تداوم حیات متعدی به حقوق اجتماعی و عمومی آنها را با خود دارد. مرحله‌ای که تضاد منافع در خطر فروپاشی ساختی بسوی یکپارچگی و همبستگی برای حفظ بقا و تداوم سلطه گری مبدل شده است.اکنون از هم گسیختگی وحدت درونی سرمایه به دلیل ضعف ناشی از گذر از تکامل تاریخی خود روندهای نوین و رو به تعمیقی را در پیش گرفته که به مبارزه اپوزیسیون در اشکال نوین را مطالبه می کند. اکنون فضای نوینی که تحت تاثیر گذار مراحل تکامل تاریخی سرمایه داری ایجاد شده است؛ تمامی اهتمام عمال سرمایه را برای حفظ و تداوم هژمونی خود به شکست کشانده؛ و با بن بست های حاد و شکننده روبرو ساخته و خواهد ساخت. وضعیتی که بسیاری از شبه اپوزیسیون با عدم درک آن و بدفهمی های تکامل تاریخی به جای مبارزه اصولی برای تغییرات اصولی، به عنوان سوپاپ اطمینان حاکمیت سلطه سرمایه عمل می کنند.

از لحاظ تکامل تاریخی جامعه و انسان، نظام سرمایه داری مرحله ای از تکامل تاریخی خود را سپری نموده؛ و تاریخ مصرف ساختار غالب سرمایه داری در مرحله کنونی به  پایان رسیده؛ و بایستی در برابر نیازهای برآمده از این تحول تاریخی  تمکین نموده؛ و نتایج برآمده از آن را محترم شمارد تا بتواند برای تداوم حیات خود بسترهای نوین را پیدا کند. اپوزیسیون در برابر این پوزیسیون ورشکسته و در بن بست های حاد مشروعیت و مقبولیت اجتماعی بایستی مواضع قاطع و بدون لکنت زبان اتخاذ نموده؛ و از هرگونه مماشات یا اتخاذ مواضع دو پهلو اجتناب ورزد. چرا که کلان سرمایه داران و عمّال شان تمامی شانس خود را در زمینه جنایت و نسل کشی به نمایش گذاشته؛ و مفتضحانه با شکست و بی آبرویی هرچه تمامتر با بی اعتمادی اجتماعی و عدم مشروعیت سیاسی روبرو شده اند. نفرت امروز، زمزمه خاموش و آشکار بشری در برابر موج گسترده آدمکشی و جنایت بی حد و حصر دولت های برگماشته کلان سرمایه داران برای غارت و چپاول منابع و دستاوردهای مردمی می باشد. این نفرت حتی در بدنه پوزیسیون به عنوان ابزار ستم سرمایه و کارچاق کن کلان سرمایه داران به طور جسته و گریخته دارد خود را به نوعی نشان می دهد. این همه شواهد آشکار و پنهان ضعف و فترت ساختار متعدی و جنایت پیشه سرمایه داری جهانی که پیام روشن ظهور و نمود دنیای نوین را در خود دارد؛ بایستی برای اپوزیسیون مترقی و چپ درس های گرانقدری برای یک مبارزه یکپارچه، همه جانبه و چشم گیر برای رهایی بشریت از این همه ظلم و شقاوت باشد. اگر چه اپوزیسیون در برابر مرزبند های مخدوش درون ساختار جهانشمول سرمایه داری از یک مرز مشترک مبارزاتی فاصله گرفته؛ و در بسیاری از مواقع به اتحاد ناخواسته با حریم سرمایه روی آورده است. ولی روز به روز این پیوند آشکار ارتجاع سرمایه داری جهانشمول با تمامی جنایات کنونی اش، بایستی صف مبارزاتی منسجم تر و عمومی تر را با گریز از بدفهمی های ایدئولوژیکی تکامل تاریخی موجد شود.

اما تضادهای رو به رشد درون ساختار سرمایه و گسیختگی وسیع وحدت درونی آن ناشی از این تضادهای دامن گستر، دارای یک عدم توازن رویکردی با توجه به ویژگی های منطقه ای و محلی آن می باشد که درک و شناخت آن در اتخاذ مواضع مبارزاتی اپوزیسیون می توانند راهگشا باشند. در ساختار لیبرالی گذشته مرزبندی های درون ساختار سرمایه شفاف و روشن بود؛ ولی اکنون با جهانی شدن بسیاری از مناسبات سرمایه و تداخل سود و سرمایه در سطح جهانی، نوعی مراودات و مبادلات نوینی را برقرار ساخته که با گذشته تفاوت فاحش دارند. این عدم توازن درون طبقاتی با رشد دامنه دم افزون دانش و فناوری ابعاد نوینی یافته که اتخاذ مواضع مبارزاتی را تحت تاثیر القائات کاذب مستمر ابزارهای تبلیغاتی، با مشکل اساسی و بیراهه های پیچیده و غیر واقع روبرو ساخته است. این تضادهای درونی ساختار سرمایه متناسب با روند تکامل تاریخی جهت گیری های خاصی را در پیش گرفته اند. برخی از این جهت گیری ها قادر است به تقویت بنیان های تغییر متناسب با نیازهای تحولی و تکاملی جامعه و انسان مدد برساند. شناخت بهینه این بارزه ها و بهره گیری از پتانسیل آن در مبارزات عمومی و اجتماعی، می تواند به تقویت بنیان های مبارزاتی جریان های پیشرو و تضعیف ستم و جنایات رذیلانه جریان های هار و جنگ طلب ساختار طبقاتی منجر شود. در این تضاد و تقابل درون ساختی ساختار طبقاتی، نقش تبلیغات رسانه ای و ارتباطی در وارونه جلوه دادن تاثیر این نقش های متضاد برای بهبود روابط و مناسبات اجتماعی و انسانی بسیار برجسته می باشند. شناخت مرزهای مخدوش برای اتخاذ بهترین اشکال مبارزاتی اکنون در میان انبوه هیاهو و جنجال های تبلیغاتی امری پیچیده و دشواری است که پراکندگی و آشفتگی فکری و عملی نیروهای پیشرو در مقطع کنونی از تحولات تاریخی محصول این ناهنجاری های ساختار طبقاتی می باشد.

پوزیسیون و اپوزیسیون در درون ساختار سرمایه عموما در یک چرخه بسته معیوب جایگزین یکدیگر شده؛ و در راستای نظم موجود عمل می کنند. بدین مضمون که اپوزیسیون در چارچوب همان قدرت و مناسبات موجود عمل کرده؛ و برای حفظ و تامین منافع و مصالح صاحبان قدرت و ثروت گام برداشته و با گفتمان متفاوت حافظ الگوهای مسلط تولید و کنترل می باشند«دموکرات ها و جمهوریخواهان در آمریکا». زیرا بنیان ها و نهادهای حفظ قدرت عموما ذات گرایانه و نهادینه عمل کرده؛ و با عادت و سنت در آمیخته اند. فرایندی که جامعه را در یک تمدید و تکرار مداوم سلطه قدرتی همگن و همسان تدریجا از پتانسیل تولید و باز تولید بسترهای لازم پویایی و بالندگی تهی کرده؛ و جامعه و سازه های مسلط در سراشیبی سقوط و نزول، از بازسازی بنیان های مادی و انسانی آسیب دیده ناتوان می گردند. اصولا تحقیر انسان در یک فضای نهادین و تحمیل شده؛ به بازتولید قدرت مسلطی منجر می شود که جز بازگشت حقارت بار القایی گذشته چیز دیگری را با خود ندارد. بنابراین اپوزیسیون اگر نتواند خود را از بار سنگین عادت و سنت و القائات کاذب محیطی برهاند، به پوزیسیون امکان بازتولید خود و ایجاد فضای بسته و در خود را می دهد. آنچه که امروز بر بستر گسست تاریخی ناشی از تحول و تکامل بنیان های مادی و انسانی، مرز بین پوزیسیون و اپوزیسیون را باریک و در بسیاری از مواقع در یک حالت انطباقی، فریب و اوهام  در گستره عظیم مطالبات انسان ها و مبارزات توده ها توسعه بخشیده؛ و دامنه شکست و ناکامی برای الزامات دنیای نوین کنونی را افزایش داده است. در تغییرات ناشی از تکامل تاریخی بنیان های مادی اجتماعی و انسانی، نوعی درک القایی کاذب از پوزیسیون و اپوزیسیون شکل گرفته که با همپوشانی یکدیگر روند تغییرات را کند یا دچار وقفه های موقت یا طولانی ساخته اند. پراکندگی، پریشانی و ناهمگنی فکری و عملی اپوزیسیون ناشی از بدفهمی و یا نفهمی تحول و تکامل تاریخی کنونی می باشند که نیازها و الزامات آن را در بوته اجمال و اهمال کاری های مبارزاتی قرار داده است.

اپوزیسیون به مثابه نقد و نفی وضع موجود بایستی امکان های نو برای رفع کاستی های نظم موجود را ارائه دهد. اپوزیسیونی که صرفا به نفی و حذف پوزیسیون مسلط می اندیشد و عمل می کند؛ ولی از ارائه راه حل های نوین و پیشرو در جهت رفع نارسایی ها و مظالم قدرت مسلط شانه خالی می کند؛ بازگشت به استبداد و مظالم با چهره نوین و با توجیه سازی های مدرن را ممکن می سازد. در مبارزه با استبداد دینی در ایران به جز نیروهای چپ که معمولا طرح و برنامه برای زیست بهینه و مطلوب را در درونمایه اندیشه و عمل خود دارند؛ دیگر نیروهای اپوزیسیون عموما و نیروهای راست و راست افراطی خصوصا از ارائه هرگونه برنامه و طرح مشخص برای بازسازی و بهسازی بنیان های تخریب شده توسط استبداد دینی در ایران ارائه نکرده؛ و نمی کنند. چرا که چپ با ماهیت رهایی بخش ایده ای جامعه و انسان تعریف می شود و به همین دلیل مورد هجمه مداوم و گسترده ارتجاع جهانی قرار دارد. در حالی که جریان های اپوزیسیون و به ویژه راست و راست افراطی که عموما توسط سلطنت طلب ها نمایندگی می شوند؛ هیچ طرح و دورنمایی به جز بازسازی و ابقای سازوکارهای مسلط کنونی در ایران با شکل و ظاهری مدرن تر و فریبنده تر برای ارائه ندارند. اینکه راست و راست افراطی و دیگر اپوزیسیون واپسگرا و مرتجع تحت پوشش گسترده رسانه ها و ابزارهای تبلیغاتی پیشرفته قرار دارند؛ بیان دقیق حافظ و تامین کننده منافع و مصالح سردمداران متجاوز و جهانخوار در سطح داخلی و جهانی می باشند. ولی شکست و ناکامی مداوم شان در اهداف شوم و ضد مردمی، بیانگر آن است که روند تکامل تاریخی خط بطلانی بر تداوم حیات تجاوزکارانه شان کشیده است. درک و شناخت بهینه ماهیت نوین تکامل تاریخی و نیازها و مطالبات به حق مردمی آن بایستی اپوزیسیون چپ را از حاشیه به متن و از انفعال به فعالیت و خلاقیت مبارزاتی گسترده و همه جانبه برانگیزد. چرا که دیگر نیروهای ارتجاعی تاریخی در هیاهو و جنجال های بی سرانجامی دست و پا می زنند که ماهیتا با تمامی دوران گذشته تاریخ تکامل اقتصادی و اجتماعی تفاوت فاحش داشته؛ و آن ها را از دایره تعاملات اجتماعی طرد و تدریجا حذف خواهد کرد. 

نتیجه اینکه: نظم و بی نظمی و تضاد و تناقض به عنوان نیروهای محرکه اجتماعی، در پویایی و بالندگی جامعه و انسان نقش اساسی را بازی می کنند. پوزیسیون و اپوزیسیون از بطن این چرخه تحولی به سوی بنیان های تغییر و دگرگونی روی آورده؛ و با جهت گیری های خاص خود در ایجاد مناسبات نوین و بهینه تر نقش خود را بازی می کنند.  به چالش کشیدن نظم موجود توسط اپوزیسیون که پوزیسیون مسلط و در قدرت آن را نمایندگی می کند؛ زمانی می تواند نقش واقعی خود را در دستیابی به اهداف متعالی بازی کند که از نظم مسلط فراتر رفته و بنیان های نوینی را متناسب با روند تحول و تکامل جامعه و انسان بنا نهد. زمانی که پوزیسیون و اپوزیسیون در یک مدار بسته و معینه جا به جا می شوند؛ و در حقیقت برای حفظ نظم موجود با ظاهری دگرگونه عمل می کنند؛ اصولا به بازتعریف یکدیگر روی آورده؛ و اپوزیسیون صرفا برای حفظ نظم موجود با تکیه بر الگوهای تولید و کنترل سلطه ای حاکم گام برمی دارند. این شبه اپوزیسیون که امروز بر ساختار سرمایه داری غالب است و در بسیاری مواقع جریان های پیشرو را نیز تحت تاثیر خود قرار داده است؛ اصولا نقش سوپاپ اطمینان را برای نظم موجود سرمایه داری بازی می کند. براین اساس می توان بسیاری از جریان های مترقی و چپ با گرایشات لیبرالی رادیکال را که در برخورد با وضعیت جنایت بار و خونریز پوزیسیون حاکم محافظه کارانه عمل نموده؛ و تلاش می نمایند که با توجیه و تاویل های روشنفکرانه بر جنایات و نسل کشی پوزیسیون سلطه گر پرده استتار بیفکنند؛ همان شبه اپوزیسیونی هستند که با منطق قدرت حاکم و مناسبات سلطه ای آن کنار آمده اند. اکنون بخش عمده ای از اپوزیسیون ایران چون سلطنت طلبان، جریان های اصلاحات و حتی بخشی از چپ ها ... شبه اپوزیسیونی هستند که نه تنها در جهت حفظ و تداوم نظم سلطه ای نظام سرمایه داری حاکم گام بر می دارند؛ بلکه در برابر بسیاری از کنش های ضد انسانی آن ها کرنش کرده و به توجیه و تاویل های ناباورانه روی آورده اند. این روند نامتعارف برآمد بدفهمی و نفهمی روندهای تکامل تاریخی کنونی می باشد که یک تفاوت بارز و شاخص با روندهای دگرگونه تاریخی گذشته جامعه و انسان را با خود دارند. چرا که نظام سلطه سرمایه داری اکنون مرحله ای از تکامل تاریخی خود را سپری کرده؛ و برای تداوم حیات خود به تغییرات بنیادی و ساختاری نیازمند است که با مبارزات اصولی و منطقی نیروهای مترقی و چپ امکان تحقق این روند دگرگونه  تسهیل می شود.


               اسماعیل    رضایی

                09:08:2025