۱۴۰۳ دی ۳۰, یکشنبه

 

                        تکنولوژی و انسان١٢                                                        (مفهوم توسعه)


م: توسعه چیست؟

CG: توسعه به فرایندی اطلاق می شود که طی آن تغییرات مثبت و پیشرفت در جنبه های مختلف زندگی فردی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی یک جامعه رخ می دهد. توسعه یک مفهوم چند بعدی است و می تواند در زمینه های گوناگون به کار رود.به طور کلی، توسعه شامل تلاش هایی برای بهبود شرایط زندگی،  افزایش رفاه و رفع موانع رشد و پیشرفت است.

انواع توسعه:

١. توسعه اقتصادی: به معنای رشد پایدار اقتصادی، افزایش تولید ناخالص داخلی(GDP) کاهش فقر و بهبود کیفیت زندگی مردم است.

٢. توسعه اجتماعی: شامل بهبود وضعیت آموزش، بهداشت، عدالت اجتماعی، کاهش نابرابری ها، و ارتقای سطح آگاهی و مشارکت اجتماعی است.

٣. توسعه فرهنگی: به تقویت ارزش ها، هویت فرهنگی، تنوع فرهنگی و ایجاد فرصت هایی برای خلاقیت و نوآوری اشاره دارد.

۴. توسعه سیاسی: به ایجاد و تقویت نهادهای دموکراتیک، حاکمیت قانون و مشارکت مردم در فرایندهای تصمیم گیری می پردازد.

توسعه پایدار: بر مبنای تامین نیازهای حال حاضر بدون به خطر انداختن منابع و توانایی نسل های آینده برای تامین نیازهای خود است. این مفهوم محیط زیست، اقتصاد و جامعه را با یکدیگر مرتبط می سازد.

عوامل موثر در توسعه:

 منابع انسانی: آموزش و پرورش، سلامت و توانمندسازی افراد. فناوری و نوآوری: استفاده از دانش و فناوری برای پیشرفت در حوزه های مختلف. منابع مالی و سرمایه گذاری: تخصیص صحیح منابع برای پروژه ها و برنامه های توسعه. زیرساخت ها: شامل حمل و نقل، انرژی، ارتباطات و زیرساخت های اجتماعی. مدیریت و سیاست گذاری: نقش دولت ها و نهادها در هدایت و اجرای برنامه های توسعه. توسعه فرایندی پویا است و در هر جامعه ای به تناسب نیازها و شرایط متفاوت خواهد بود.

م: عامل اصلی و عمده توسعه یافتگی کشورهای متروپل، وابستگی اقتصادی و نیازهای مالی سلاطین، پادشاهان و دیگر حاکمان در قدرت به بورژوازی داخلی بود؛ بنابراین بورژوازی می توانست نیازهای اجتماعی خویش را برای رشد و انباشت سود و سرمایه بر حاکمان تحمیل نماید. در حالی که در کشورهای توسعه نیافته با تکیه بر منابع زیرزمینی و صادرات مواد خام، این حاکمان در قدرت بودند که برای بورژوازی تصمیم می گرفتند و آن ها را از رسالت تاریخی اش بازداشته اند. چرا که در کشورهای پیشرفته کسری بودجه و دیگر نیازهای مالی با اتکای بورژوازی داخلی تامین شده؛ در حالی که در کشورهای توسعه نیافته این منابع زیرزمینی و صادرات مواد خام بودند که کسورات مالی را جبران می کردند.در این صورت، بورژوازی داخلی قادر به تحمیل و تامین بنیان های توسعه چون دموکراسی و آزادی های لازم برای شکوفایی جامعه نبوده است.

CG: تحلیلی که ارائه کردید، دیدگاه قابل توجهی در مورد تفاوت های ساختاری بین کشورهای متروپل«پیشرفته» و کشورهای توسعه نیافته را برجسته می کند. این تفاوت ها ریشه در تاریخ اقتصادی، سیاسی و اجتماعی این جوامع دارد و به خوبی نشان می دهد که چگونه عوامل اقتصادی و طبقاتی می توانند مسیر توسعه را شکل دهند یا محدود کنند.

تحلیل مفهوم بورژوازی و نقش آن در توسعه:

١. نقش بورژوازی در کشورهای متروپل: در کشورهای متروپل، بورژوازی«طبقه متوسط و سرمایه دار» به عنوان نیروی محرکه توسعه عمل کرده است. نیازهای مالی و کسری بودجه حاکمان در گذشته، بورژوازی را در موقعیتی قرارداد تا شرایط اجتماعی و اقتصادی را به نفع خود تغییر دهد.این طبقه خواستار آزادی های سیاسی«دموکراسی»، مالکیت خصوصی، و ثبات اقتصادی بود که به شکوفایی بازارها و انباشت سرمایه کمک می کرد. نتیجه این روند، پیدایش نهادهای دموکراتیک و اقتصادی پیشرفته ای بود که به توسعه پایدار انجامید.

٢. وضعیت کشورهای توسعه نیافته: در کشورهای توسعه نیافته، اقتصاد عمدتا مبتنی بر منابع زیرزمینی و صادرات مواد خام است. طبقه حاکم« اعم از نخبگان سیاسی یا اشرافیت» به جای اتکا به مالیات یا مشارکت بورژوازی داخلی، بر درآمدهای حاصل از منابع طبیعی تکیه کرده اند. این الگو باعث شد که نقش بورژوازی در شکل دهی نهادهای اجتماعی و سیاسی به حاشیه رانده شود.در چنین شرایطی، حاکمان به طور مستقیم کنترل اقتصاد را در دست داشتند و طبقات اجتماعی دیگر نتوانستند نقش فعالی در تعیین مسیر توسعه ایفا کنند.

٣. نتایج و پیامدها: در کشورهای پیشرفته، اتحاد میان بورژوازی و نیازهای حاکمیت منجر به شکل گیری نهادهای مدرن، دموکراسی و رشد سرمایه داری شد. در کشورهای توسعه نیافته، اتکای بیش از حد به منابع طبیعی باعث وابستگی به بازارهای جهانی، ضعف در تنوع اقتصادی و فقدان نهادهای دموکراتیک شده است.

نتیجه گیری: تحلیل شما به نکته ای اساسی اشاره دارد: نحوه تامین منابع مالی دولت ها و رابطه آن با طبقات اجتماعی داخلی، یکی از عوامل کلیدی در تعیین مسیر توسعه جوامع است. در کشورهای متروپل، بورژوازی به دلیل نقشی که در تامین نیازهای مالی دولت ایفا کرد، توانست بنیان های دموکراسی، آزادی های اقتصادی و اجتماعی را ایجاد کند. اما در کشورهای توسعه نیافته، اتکا به منابع طبیعی نه تنها مانع از ایفای نقش تاریخی بورژوازی شد؛ بلکه وابستگی به حاکمیت های اقتدارگرا و اقتصاد رانتی را نیز تقویت کرد. برای تغییر این وضعیت، نیاز به باز تعریف رابطه میان دولت، منابع طبیعی، و طبقات اجتماعی وجود دارد؛ به گونه ای که توسعه از اتکای صرف به منابع طبیعی به سمت تنوع اقتصادی و مشارکت گسترده تر اجتماعی حرکت کند.

م: ژان ژاک روسو، مونتسکیو، جان لاک و دیگر اندیشمندان لیبرال محصول قدرت بورژوازی در کشورهای متروپل، در تحمیل نیازهایشان به حاکمان در قدرت  می باشند. در حالی که این روند برای جوامع عقب مانده مقدور نبوده و زمینه بروز نداشته است.

CG: دیدگاه شما به روشنی ارتباط میان ظهور اندیشه های لیبرال و نقش بورژوازی در کشورهای متروپل را توضیح دهد. در واقع، رشد اندیشه های لیبرال و ظهور متفکرانی مانند ژان ژاکروسو، مونتسکیو و دیگران، نتیجه تغییرات اجتماعی و اقتصادی بود که تحت تاثیر قدرت و خواسته های طبقه بورژوازی در کشورهای اروپایی شکل گرفت.

ارتباط میان بورژوازی و اندیشه لیبرال:

١. کشورهای متروپل: ظهور بورژوازی به عنوان طبقه ای موثر در اقتصاد و سیاست، چالش های اساسی برای ساختارهای فئودالی و مطلقه پدید آورد. بورژوازی برای تضمین منافع خود، نیازمند نظامی بود که آزادی های فردی، مالکیت خصوصی، و مشارکت سیاسی را تقویت کند. این خواسته ها به بستر مناسبی برای شکل گیری و پذیرش اندیشه های لیبرال انجامید.فیلسوفانی مانند روسو و مونتسکیو، این نیازها را در قالب نظریه های سیاسی و اجتماعی مطرح کردند. روسو با ایده«قرداد اجتماعی» تاکید کرد که مشروعیت حاکمیت باید از اراده عمومی نشات بگیرد و مردم در تعیین سرنوشت خود نقش داشته باشند.مونتسکیو با طرح نظریه تفکیک قوا، به دنبال محدود کردن قدرت مطلقه و ایجاد ساختاری بود که در آن آزادی های فردی تضمین شود. این اندیشه ها، به ویژه در جریان انقلاب های بزرگی مانند انقلاب فرانسه، به صورت عملی در جوامع اروپایی متبلور شدند.

٢. در کشورهای توسعه نیافته: در جوامع توسعه نیافته، ساختار اقتصادی مبتنی بر منابع طبیعی و فقدان طبقه بورژوازی قوی، زمینه های اجتماعی لازم برای پذیرش و رشد اندیشه های لیبرال را محدود کرد. در این کشورها، قدرت در دست طبقات حاکم و اشراف باقی ماند که منافع خود را در استمرار اقتدارگرایی و انحصار قدرت می دیدند. وابستگی اقتصادی این جوامع به صادرات مواد خام نیز باعث شد که تغییرات اجتماعی و اقتصادی مشابه کشورهای متروپل رخ ندهد. در نتیجه، اندیشه های لیبرال در این جوامع یا به شکل سطحی و وارداتی باقی ماندند یا در مقابل ساختار قدرت محلی سرکوب شدند.

پیامدهای تفاوت میان دو مسیر توسعه: در کشورهای متروپل، اندیشه های لیبرال به عنوان محصول مستقیم قدرت بورژوازی توانستند نهادهای سیاسی و اجتماعی دموکراتیک را پایه گذاری کنند. در کشورهای توسعه نیافته، این روند به دلیل غیاب یک طبقه اجتماعی فعال و مستقل مانند بورژوازی، به تاخیر افتاد یا به کلی مختل شد. به این ترتیب، توسعه سیاسی و اجتماعی در کشورهای توسعه نیافته به شدت تحت تاثیر الگوهای اقتدارگرایانه و وابستگی اقتصادی باقی ماند.

نتیجه گیری: ظهور اندیشه های لیبرال در غرب نه یک تصادف تاریخی، بلکه نتیجه مستقیم تحولات اجتماعی و اقتصادی بود که بورژوازی به آن دامن زد.اما در کشورهای توسعه نیافته، به دلیل غیاب این طبقه و تسلط نظام های رانتی و اقتدارگرا، اندیشه های لیبرال نتوانستند به نیرویی موثر تبدیل شوند. برای تغییر این وضعیت، نیاز به تحولاتی ساختاری در اقتصاد، سیاست و جامعه وجود دارد که امکان شکل گیری طبقات اجتماعی مستقل و پویا را فراهم کند.

م: اقتدارگرایی و استبداد در کشورهای فاقد بورژوازی مستقل و توسعه خواه، بسترهای عقب ماندگی فرهنگی و تعاملات فرصت ساز برای مرزبندی با توهمات ایده ای و دینی را در جامعه هموار ساخت. این روند بر خلاف کشورهای پیشرفته که قانون گرایی و دموکراسی بورژوایی زمینه یک تعامل اجتماعی مبتنی بر درک و فهم حقوق اجتماعی و عمومی تدریجا بسترهای مرزبندی با مذهب و حکومت سکولار را تدارک دید. در حالی که در کشورهای عقب مانده جامعه هرچه بیشتر در بارزه های فکری عهد گذشته جای خوش کرد؛ و از قافله جهانی عقب ماند.

CG: تحلیل شما به خوبی نشان می دهد که فقدان بورژوازی مستقل و توسعه طلب در کشورهای توسعه نیافته؛ زمینه های تثبیت اقتدارگرایی و استبداد را فراهم کرد. این شرایط باعث شد که جوامع این کشورها نتوانند مسیر مشابه کشورهای پیشرفته را طی کنند؛ جایی که بورژوازی توانست بسترهای قانون گرایی، دموکراسی، و تعامل اجتماعی مدرن را فراهم سازد و از سلطه مذهب بر حکومت فاصله بگیرد.

ارتباط اقتدارگرایی با عقب ماندگی فرهنگی:

١. در کشورهای توسعه نیافته، به دلیل وابستگی حاکمیت ها به منابع طبیعی و فقدان یک اقتصاد متکی به تولید و بازار داخلی، طبقه ای مستقل و قدرتمند همچون بورژوازی شکل نگرفت. این خلا باعث شد که حاکمان اقتدارگرا، بدون نیاز به پاسخ گویی به طبقات اجتماعی مولد، تسلط کامل بر منابع و سیاست داشته باشند. در غیاب بورژوازی، تحولات اجتماعی و اقتصادی که می توانست مسیر مدرنیزاسیون و سکولاریسم را هموار کند، متوقف شد.

٢. رابطه استبداد با مذهب و سنت: در کشورهای توسعه نیافته، حاکمان اغلب از مذهب و سنت های فکری عهد گذشته به عنوان ابزارهایی برای مشروعیت بخشی به قدرت استفاده کردند. مذهب به جای اینکه از نهادهای حاکمیت جدا شود، به بخشی از نظام اقتدارگرا تبدیل شد و در بسیاری از موارد از تغییرات اجتماعی و نوگرایی جلوگیری کرد. در نتیجه، جامعه در همان چارچوب های فکری و فرهنگی پیشامدرن ماند و تعاملات اجتماعی به سمت رشد فردگرایی، حقوق عمومی، و آگاهی اجتماعی پیش نرفت.

٣. در کشورهای متروپل، بورژوازی به دلیل نقش حیاتی خود در اقتصاد، توانست قانون گرایی، دموکراسی، و سکولاریسم را بر حاکمان تحمیل کند. این تحولات، مسیرهای تعامل اجتماعی را بر اساس حقوق و درک متقابل هموار کرد و مرزبندی با مذهب و سیاست را ممکن ساخت. در چنین جوامعی، مفهوم دولت-ملت شکل گرفت که بر مبنای حقوق اجتماعی و عمومی، حاکمیت قانون و پذیرش تنوع اجتماعی بود.

۴. عقب ماندگی فرهنگی و فکری در کشورهای توسعه نیافته: استبداد و اقتدارگرایی در این جوامع، به تثبیت باورهای سنتی و توهمات ایده ای و دینی کمک کرد و جامعه را از تحولات فکری جهانی جدا نگه داشت. به جای حرکت به سمت مدرنیته، تعاملات فکری و اجتماعی بر محور ارزش ها و باورهای گذشته باقی ماند.این شرایط، نه تنها تغییرات اجتماعی و نوگرایی را محدود کرد؛ بلکه باعث افزایش شکاف میان این کشورها و جهان مدرن شد.

نتیجه گیری: در کشورهای توسعه نیافته، غیاب بورژوازی مستقل و توانمند، همراه با تسلط مذهب و اقتدارگرایی، باعث شد که جامعه نتواند به سوی قانون گرایی، دموکراسی، و سکولاریسم حرکت کند. این در حالی است که در کشورهای پیشرفته ، بورژوازی توانست از طریق تعامل با حاکمیت و جامعه، بنیان های فرهنگی فکری مدرنیته را بنا نهد. برای تغییر این روند، لازم است که ساختارهای اقتصادی و اجتماعی این جوامع باز تعریف شوند تا شرایط برای توسعه فرهنگی و تعاملات اجتماعی مبتنی بر حقوق و آگاهی عمومی فراهم شود.

م: با توجه به دگرگونی های کنونی جهانی، مفهوم دولت-ملت که یک بارزه هویتی ملی را با خود دارد؛ اکنون با توجه به جهانی شدن بسیاری از مناسبات انسانی با تکیه بر روند تکاملی روزافزون دامنه دانش و فن بایستی باز تعریف شده و کاستی های آن متناسب با نیازهای کنونی جامعه های انسانی اصلاح گردد.کشورهای توسعه یافته سهل تر قدرت اصلاح و بازاندیشی را دارا می باشند؛ ولی کشورهای عقب مانده با سلطه خرافات و توهمات ایده ای و دین، یک چالش جدی را با مفهوم دولت-ملت دارا می باشند.

CG: دیدگاه شما به نکته ای کلیدی در مورد تحولات مفهوم دولت-ملت در عصر جهانی شدن اشاره می کند. همان طور که بیان کردید، جهانی شدن و پیشرفت های روزافزون در دانش و فناوری، مرزهای سنتی دولت-ملت را دگرگون کرده  و نیاز به باز تعریف این مفهوم را بیش از پیش آشکار کرده است.این باز تعریف اما در کشورهای توسعه یافته و عقب مانده به شکلی متفاوت تحقق می یابد، زیرا هر یک با چالش های خاص خود روبرو هستند.

مفهوم دولت- ملت و در بستر تاریخی و جهانی شدن:

١. دولت- ملت به عنوان یک سازه هویتی: دولت ملت از ابتدا با هدف ایجاد وحدت و همبستگی میان جمعیت های گوناگون در یک جغرافیای مشخص پدید آمد. این مفهوم بر پایه هویت مشترک ملی« زبان، فرهنگ، تاریخ و حتی مذهب مشترک» شکل گرفت که اغلب برای ایجاد همگرایی اجتماعی و تقویت مشروعیت سیاسی به کار گرفته شد. اما در عصر جهانی شدن، که مرزهای اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی میان کشورها کمرنگ شده اند، هویت ملی به چالش کشیده می شود و باز تعریف آن ضروری است.

٢. جهانی شدن و نیاز آن به بازنگری در مفهوم دولت- ملت: جهانی شدن منجر به افزایش تعاملات فراملی، مهاجرت گسترده، و ظهور مسائل جهانی مانند تغییرات اقلیمی و نابرابری های اقتصادی شده است. این تحولات نیاز به نهادهای بین المللی و رویکردهای چند ملیتی را برجسته تر کرده و انحصار دولت ملت به عنوان تنها بازیگر سیاسی کاسته است. همچنین، هویت ملی با هویت های جهانی یا چندگانه در هم آمیخته و مفهم سنتی آن را به چالش کشیده است.

چالش ها در کشورهای توسعه یافته و عقب مانده:

١. کشورهای توسعه یافته: با داشتن بنیان های مادی و فرهنگی قوی، این کشورها توانسته اند از ظرفیت های خود برای تطبیق با چالش های جهانی شدن استفاده کنند.ساختارهای دموکراتیک، نهادهای پایدار و رویکردهای انعطاف پذیر به آن ها اجازه داده تا مفهوم دولت- ملت را در راستای نیازهای معاصر باز تعریف کنند.به عنوان مثال، اتحادیه اروپا تلاش کرده است با ترکیب هویت های ملی و فراملی، مدل جدیدی از دولت- ملت را ارائه کند.

٢. کشورهای عقب مانده: در این کشورها، دولت- ملت به دلیل سلطه خرافات، توهمات ایده ای و دینی، و نبود نهادهای دموکراتیک، همچنان در چارچوب های سنتی گرفتار است. هویت ملی غالبا بر پایه مذهب یا سنت های قومی تعریف می شود، که با جهانی شدن و مدرنیزاسیون در تضاد قرار می گیرد. این کشورها به جای باز تعریف هویت و تطبیق با نیازهای جدید، اغلب به سمت اقتدارگرایی و تقویت ارزش های سنتی حرکت می کنند، که خود مانع توسعه و مشارکت در فرایندهای جهانی می شود.

راه حل و چشم اندازها:

١. دولت- ملت باید به جای تمرکز بر هویت های ایستا و محدود، به سمت هویت های چندگانه، مشارکت جو و جهانی حرکت کند. توجه به مسائل فراملی« محیط زیست، حقوق بشر و مهاجرت» و ادغام آن ها در سیاست گذاری های داخلی می تواند به این تحول کمک کند.

٢. کشورهای توسعه نیافته برای تطبیق با این تحولات نیازمند تقویت نهادهای دموکراتیک، گسترش آموزش و مبارزه با خرافات و تفکر دینی متعصبانه هستند.

٣. ترویج همکاری های بین المللی: با افزایش وابستگی متقابل میان کشورها، همکاری های منطقه ای و جهانی می تواند جایگزین رویکردهای سنتی دولت- ملت شود.

نتیجه گیری: مفهوم دولت- ملت، که زمانی پایه گذار همبستگی ملی و پیشرفت جوامع بود؛ اکنون تحت تاثیر جهانی شدن و پیشرفت فناوری نیازمند بازتعریف است.کشور های توسعه یافته با تکیه بر زیر ساخت های مادی و فرهنگی قوی، بهتر می توانند با این چالش روبرو شوند. اما کشورهای عقب مانده به دلیل سلطه ایدئولوژی های کهن و ناتوانی در تطبیق با تغییرات جهانی، با چالش های مضاعفی مواجه اند. برای گذار از این وضعیت، این کشورها باید از تقویت نهادهای مدرن، ترویج آموزش و حرکت به سمت جامعه ای چند بعدی و مشارکت جو آغاز کنند.

م: تاثیرات فرهنگی جوامع متروپل بر جوامع عقب مانده به ویژه بر روشنفکران که از بارزه های هویتی ملی جدا شده؛ و با الگوپذیری غالب فکری از کشورهای متروپل، خواسته یا ناخواسته از نیازها و الزامات جامعه خود دور گردیده و قدرت همگرایی با روندهای تحولی متناسب با نیازهای داخلی از وی ساقط شده است.

CG: تحلیل شما به موضوع  مهمی در زمینه تاثیرات فرهنگی و فکری جوامع متروپل بر جوامع توسعه نیافته می پردازد، به ویژه در مورد روشنفکران این جوامع که تحت تاثیر الگوهای فکری و فرهنگی کشورهای پیشرفته، از الزامات و نیازهای واقعی جوامع خود فاصله گرفته اند. این وضعیت پیامد های گسترده ای در حوزه های اجتماعی، فرهنگی، و سیاسی به دنبال داشته است. 

تاثیرات فرهنگی جوامع متروپل بر جوامع عقب مانده:

١. الگو پذیری از جوامع متروپل: روشنفکران کشورهای عقب مانده معمولا در فرایند مواجهه با جوامع متروپل، مجذوب پیشرفت های فکری، فرهنگی، و تکنولوژیکی آن ها می شوند. این الگو پذیری، گرچه در برخی مواد محرکی برای نوگرایی و تحول بوده، اما اغلب باعث شده که روشنفکران مفاهیم، نظریه ها و ایده هایی را وارد جامعه خود کنند که با زمینه ها و نیازهای محلی همخوانی ندارد.

٢. فاصله گرفتن از بارزه های هویتی ملی: بسیاری از این روشنفکران، به دلیل غلبه تفکر وارداتی، از شناخت عمیق بارزه های فرهنگی، تاریخی، و اجتماعی جامعه خود باز مانده اند. نتیجه این وضعیت، قطع ارتباط میان روشنفکران و توده های مردم بوده که منجر به بی اعتمادی عمومی نسبت به پروژه های مدرنیزاسیون و اصلاحات شده است.

٣. پیامدهای اجتماعی و سیاسی: روشنفکران، به جای ایفای نقش در ایجاد تغییرات تدریجی و متناسب با نیازهای داخلی، اغلب خواسته های خود را در چارچوب های غیر واقع بینانه مطرح کرده اند.این امر باعث شده است که شکاف میان آن ها و نخبگان سنتی با توده های مردم عمیق تر شود؛ و جریان های نوگرا در برابر مقاومت شدید سنت گرایان و اقتدارگرایان شکست بخورند.

دلایل این وضعیت:

١. ناتوانی در بومی سازی ایده ها: بسیاری از روشنفکران، به جای تطبیق مفاهیم غربی با شرایط خاص جوامع خود، به تقلید صرف از آن ها پرداخته اند. این ناتوانی در بومی سازی، باعث شد که ایده های آن ها نه تنها در جامعه ریشه ندواند، بلکه واکنش منفی سنت گرایان را نیز برانگیزد.

٢. فقدان پیوند با توده های مردم: روشنفکران جوامع عقب مانده، به دلیل تربیت در محیط های نخبه گرا یا تاثیرپذیری از جوامع متروپل، نتوانستند با نیازها و مطالبات مردم خود ارتباط برقرار کنند. این وضعیت، مشروعیت اجتماعی آن ها را تضعیف کرده و نقش آن ها در فرایندهای تحولی را کمرنگ ساخته است.

٣. سلطه فرهنگی جوامع متروپل: جهانی شدن فرهنگی و قدرت های نرم کشورهای متروپل باعث شده است که بسیاری از روشنفکران، فرهنگ و نظام ارزشی جوامع پیشرفته را به عنوان الگوی مطلق بپذیرند.این سلطه فرهنگی، نگاه انتقادی روشنفکران به شرایط داخلی و خارجی را تضعیف کرده و آن ها را به نوعی بیگانگی از جامعه خود دچار ساخته است.

راه حل ها برای ایجاد تعادل:

١. توجه به نیازهای محلی: روشنفکران باید تلاش کنند که ضمن الهام گرفتن از تجربیات کشورهای پیشرفته، ایده ها و مفاهیم را متناسب با زمینه های اجتماعی و فرهنگی جامعه تطبیق دهند.

٢. تقویت ارتباط با جامعه: روشنفکران نیاز دارند که با توده های مردم و نخبگان سنتی ارتباط موثر برقرار کنند تا بتوانند نقش موثرتری در هدایت تحولات ایفا کنند.

٣. بومی سازی مفاهیم: ترجمه و انتقاد ایده های نوین باید با نگاه انتقادی و تلاش برای بومی سازی آن ها صورت گیرد، به گونه ای که این مفاهیم با نیازهای واقعی جامعه سازگار شوند.

۴. ایجاد فضای فکری مستقل و تاکید بر ظرفیت های فرهنگی و تاریخی جامعه، می تواند روشنفکران را از تقلید صرف بازداشته و به خلاقیت و نوآوری در مسیر تحولات داخلی تشویق کند.

نتیجه گیری: تاثیر پذیری روشنفکران جوامع عقب مانده از فرهنگ و ایده های جوامع متروپل، اگرچه می توانند زمینه ساز آشنایی با مفاهیم نوین باشد، اما بدون تطبیق با نیازهای محلی به عاملی برای جدایی از بارزه های هویتی ملی و ناکامی در هدایت تحولات اجتماعی تبدیل می شود. راه حل این مشکل، در ایجاد تعادل میان بهره گیری از تجربیات جهانی و تقویت پیوند با زمینه های فرهنگی و اجتماعی جامعه خود است.

م: از عوامل دیگر توسعه نیافتگی، پراکندگی روستاها و جمعیت شهری و نبود راه های مواصلاتی مناسب برای پیوندهای الزامی جامعه از جمله موانع اساسی توسعه و پیشرفت جوامع عقب مانده محسوب می شوند.

CG: پراکندگی روستاها و جمعیت شهری و نبود زیرساخت های مناسب برای ارتباطات و راه های مواصلاتی ، از جمله مهمترین موانع توسعه در جوامع عقب مانده است. این موضوع به طور مستقیم بر ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی تاثیر می گذارد و مانع از ایجاد یکپارچگی و همگرایی لازم برای توسعه می شود. 

نقش پراکندگی جغرافیایی و نبود راه های ارتباطی در عقب ماندگی:

١. مشکلات در توزیع خدمات عمومی: در جوامع پراکنده، ارائه خدمات اساسی مانند آموزش، بهداشت، و زیر ساخت های اولیه بسیار دشوار و پرهزینه است. بسیاری از مناطق روستایی و محروم از دسترسی به امکانات اولیه محروم مانده و شکاف توسعه ای میان مناطق شهری و روستایی عمیق تر می شود.

٢. تاثیر بر اقتصاد محلی: نبود راه های مواصلاتی مناسب، انتقال کالاها و محصولات کشاورزی و صنعتی را با مشکل مواجه می کند. این مسئله باعث کاهش بهره وری، افزایش هزینه ها و کاهش رقابت پذیری محصولات محلی در بازارهای داخلی و خارجی می شود.

٣. محدودیت در جریان اطلاعات و دانش: راه های مواصلاتی نقش مهمی در جریان اطلاعات، تبادل ایده ها و دسترسی به منابع دانش و فناوری دارند. در جوامع پراکنده و بدون زیر ساخت های ارتباطی مناسب، این جریان به شدت محدود شده و مانع از آگاهی و توانمندسازی جوامع محلی می شود.

۴. مهاجرت بی رویه به شهرها: نبود امکانات و زیرساخت ها در روستاها باعث می شود جمعیت این مناطق برای دسترسی به فرصت های بهتر به شهرها مهاجرت می کنند. این مهاجرت بی رویه به رشد حاشیه نشینی، فشار بر زیرساخت های شهری و افزایش نابرابری های اجتماعی می شود.

راه حل برای غلبه بر این موانع:

١. ایجاد و گسترش راه های مواصلاتی: ساخت جاده ها، پل ها، و مسیرهای حمل و نقل مدرن که مناطق روستایی و شهری را به هم وصل می کند، باید اولویت برنامه های توسعه ای باشد. حمل و نقل عمومی نیز باید در این مناطق گسترش یابد تا هزینه ها و زمان دسترسی کاهش یابد.

٢. توسعه زیرساخت های ارتباطی دیجیتال: استفاده از فناوری های ارتباطی مانند اینترنت پر سرعت می تواند نقش موثری در کاهش فاصله های جغرافیایی و دسترسی به منابع آموزشی و اطلاعاتی ایفا کند.

٣. تقویت اقتصاد محلی: ایجاد بازارهای محلی، حمایت از تولیدات کشاورزی و صنایع دستی و ارائه تسهیلات برای انتقال محصولات به شهرها می تواند به بهبود وضعیت اقتصادی مناطق روستایی کمک کند.

۴. تمرکز زدایی در سیاست گذاری: برنامه ریزی های توسعه ای باید به گونه ای باشد که تمرکز بر مراکز شهری کاهش یافته و منابع بیشتری به مناطق محروم و پراکنده اختصاص یابد.

۵. تشویق به مهاجرت معکوس: با ایجاد امکانات معیشتی و خدمات رفاهی در روستاها، می توان از مهاجرت بی رویه جلوگیری کرد و حتی مهاجرت معکوس به روستاها را تشویق کرد.

نتیجه گیری: پراکندگی جغرافیایی و نبود زیرساخت های ارتباطی مناسب، مانعی جدی برای توسعه پایدار در جوامع عقب مانده است. برای غلبه بر این موانع، نیاز به سرمایه گذاری در راه های مواصلاتی، توسعه زیرساخت های دیجیتال، و تقویت اقتصاد محلی وجود دارد. این اقدامات نه تنها به ایجاد همگرایی اجتماعی و اقتصادی کمک می کند، بلکه بسترهای لازم برای رشد و پیشرفت جوامع محروم را نیز فراهم می سازد.

م: نتیجه اینکه، با توجه به اینکه تغییرات اساسی در بنیان های مادی و فکری ایجاد شده است؛ و بارزه های رانتی و تراکم سرمایه بر اقتصاد جهانی حاکم گردیده است؛ بورژوازی کشورهای توسعه نیافته دیگر قادر به ایفای نقش تاریخی خویش همانند گذشته نبوده؛ و اصولا به صورت زائده اقتصاد رانتی و تراکمی سرمایه داری جهانی عمل خواهد کرد. بنابراین کشورهای توسعه نیافته بایستی با اتکای به منابع مادی، انسانی و فکری داخلی در پیوند با ره آوردهای دانش و فناوری جهانی روند عقب ماندگی خود را جبران نمایند.

CG: تحلیل شما به درستی به یکی از مسائل بنیادین در مورد ناتوانی بورژوازی کشورهای توسعه نیافته در ایفای نقش تاریخی خود در فرایند توسعه اشاره دارد. این ناتوانی، که ناشی از سلطه اقتصاد رانتی و تمرکز سرمایه در نظام جهانی است، نشان می دهد که مسیر توسعه برای این کشورها نمی تواند صرفا تقلیدی از مدل های کشورهای متروپل باشد. بلکه نیازمند راهبردهای بومی و ابتکاری است که هم به ظرفیت های داخلی متکی باشد و هم از دستاوردهای جهانی بهره برداری کند.

نقاط کلیدی تحلیل:

١. ناتوانی بورژوازی در کشورهای توسعه نیافته: بورژوازی در این کشورها اغلب به جای نقش تولیدی و توسعه گرا، به زایده ای از اقتصاد رانتی و ساختارهای وابسته به سرمایه داری جهانی تبدیل شده است. این وضعیت باعث می شود که این طبقه نه تنها قادر به پیشرفت اصلاحات اجتماعی و اقتصادی نباشد، بلکه خود به عامل بازتولید عقب ماندگی و وابستگی بدل شود.

٢. سلطه اقتصاد رانتی: در اقتصاد رانتی، منابع طبیعی و معادن به عنوان منبع اصلی درآمد دولت ها عمل می کنند و انگیزه ای برای توسعه صنایع تولیدی و تقویت بنیان های اقتصاد داخلی وجود ندارد. این مدل اقتصادی، ساختارهای اجتماعی و اقتصادی را وابسته و شکننده می کند و فرصت نوآوری و تولید پایدار را از بین می برد.

٣. کشورهای توسعه نیافته باید منابع مادی، انسانی، و فکری خود را شناسایی و در جهت بهره برداری بهینه از آن ها برنامه ریزی کنند. این منابع شامل نیروی کار ماهر، ظرفیت های طبیعی، و سرمایه های فرهنگی است که می توانند پایه ای برای توسعه مستقل باشند.

۴. پیوند با دانش و فناوری جهانی: در عین حال، این کشورها نمی توانند از دستاوردهای دانش و فناوری جهانی غافل شوند. استفاده هوشمندانه از فناوری های نوین و دانش پیشرفته می تواند شکاف توسعه ای را کاهش داده و امکان پیشرفت سریع تر را فراهم کند.

راهبردهای پیشنهادی:

١. بازسازی اقتصاد داخلی: تمرکز بر صنایع داخلی و کشاورزی پایدار به جای وابستگی به منابع طبیعی. حمایت از کارآفرینی، نوآوری و سرمایه گذاری در بخش تولیدی.

٢. توسعه زیرساخت های انسانی: سرمایه گذاری در آموزش و پرورش برای پرورش نیروی کار ماهر و خلاق. تقویت نهادهای تحقیق و توسعه«R&D» برای ترویج نوآوری و فناوری.

٣. تقویت دموکراسی و حاکمیت قانون: ایجاد ساختارهای سیاسی شفاف و پاسخگو که امکان مشارکت گسترده تر مردم در تصمیم گیری ها را فراهم کند. مبارزه با فساد و تقویت نهادهای نظارتی برای مدیریت بهینه منابع.

۴. همکاری منطقه ای و جهانی: ایجاد اتحادیه های منطقه ای برای بهره برداری از ظرفیت های مشترک و کاهش وابستگی به اقتصاد جهانی. استفاده از فناوری های انتقال یافته و ایجاد روابط متوازن با کشورهای پیشرفته.

۵. اصلاح ساختارهای رانتی: کاهش وابستگی به درآمدهای نفتی و منابع معدنی از طریق تنوع بخشی به اقتصاد. سرمایه گذاری درآمدهای رانتی در پروژه های تولیدی و زیرساخت های پایدار.

نتیجه گیری: ناتوانی بورژوازی کشورهای توسعه نیافته در ایفای نقش تاریخی خود، نتیجه سلطه اقتصاد رانتی و نظام سرمایه داری جهانی است.این کشورها برای شکستن چرخه وابستگی و عقب ماندگی، نیازمند راهبرد هایی هستند که بر ظرفیت های داخلی استوار باشد و در عین حال با بهره گیری هوشمندانه از دانش و فناوری جهانی، شکاف توسعه ای را جبران کنند. چنین رویکردی نه تنها مسیر توسعه پایدار را هموار می کند، بلکه استقلال و خوداتکایی را نیز تقویت خواهد کرد.


            ادامه دارد

           اسماعیل   رضایی

            ١٩/٠١/٢٠٢۵

           








۱۴۰۳ دی ۱۷, دوشنبه

 

                                  توّهمِ توسعه 


تکاپوی انسان ها برای داشت و برداشت، روند دگرگونی های زیستی را تسهیل و در مجاری متکاثر اجتماعی جهت تحقق ایده آل های انسانی استقرار می یابند. اما فرایند عدم تعادل ناشی از تقسیم ناعادلانه داشت ها و برداشت ها، استحصال های مادی را در مجاری خاصی هدایت کرده که دامنه تفاوت ها و تبعیضات را ابعاد گسترده ای بخشیده است. براین اساس، توسعه یافتگی ابعاد متکاثر اقتصادی و اجتماعی از مفهوم عام به سوی خاص بودن  تقسیم منابع و فرصت های هدایت شد. در بحث توسعه یافتگی همواره دستاوردها محصول تلاش و کنکاش عمومی جامعه می باشد ولی در تقسیم و تخصیص اکتسابات این دستاوردها مجاری خاصی تعبیه و بر جمع و جامعه تحمیل شده است. بنابراین کسانی که صرفا ابعاد مادی توسعه را در نظر میگیرند عموما وارد انتزاعات تحلیلی گردیده؛ و با برآمدهای نامتعادل ساختار طبقاتی همراه شده اند. دو محدودیت اکنون در بررسی ابعاد توسعه وجود دارد؛ یکی ابعاد مادی توسعه است که در ساختار طبقاتی مفهوم خاصی یافته است و دیگری ابعاد انسانی توسعه است که محدود در قلمرو جغرافیایی خاص و تاثیرات منفی و مخرب آن در خارج از قلمرو ملی از نظر دور مانده است.این روند بسیاری را در سراب بیگانگی و بیگانه خواهی از درک مطلوب روند توسعه با ابعاد انسانی اش دور ساخته است.

بورژوازی در پس بحران های فزاینده برای توجیه روندهای مخرب و انهدامی کنونی، انتزاع پدیده ها را رواج عام بخشیده است. چرا که با انتزاع پدیده ها اندیشه معلولی تقویت می شود و علیت وجودی بسیاری از رخدادهای محیطی در حاشیه و زاویه، تدریجا به فراموشی سپرده می شوند. این روند بسیاری از نمودهای جاری و عمومی را منتزع از بسترهای مردمی و انسانی اش به عنوان پدیده های منحصر به فرد به جامعه و انسان القا می کند. بنابراین توسعه مادی به عنوان امری تعمیمی و تکمیلی روندهای کمال و عروج اجتماعی، بهره مندی انسانی آن از نظر دور می ماند. طیف بندی های اجتماعی و فاصله عمیق طبقاتی بر اساس انتزاع بنیان های انسانی از تکمیل و کمال جامعه، و هویت بخشی به نمودهای مادی صرف این روند تکاملی، امکان تحقق و تعمیم داشته و دارد. زیرا چرایی ستم و تعدی اجتماعی در توسعه ابعاد متکاثر اجتماعی، نیازمند توجیه و تاویل هایی است که به مدد انتزاع عناصر مکمله تحول و تکامل قابل تحقق است. چرا که در انتزاع، ابعاد متنوع و متکثر تاثیر گذار بر هنجارها و ناهنجاری های اجتماعی، در روایت های تک بعدی و تک ساحتی، از خاستگاه واقع و علّی خود دور می شوند. بدینسان فرد در تکاپوی نافرجام و بی سرانجام خویش با تکیه بر عوامل مجازی و با قدرت اکتسابات مجازی خود را از جامعه و جمع منفصل کرده و در دایره قدرت حاکمه به توجیه چرایی این روند نامتعارف اجتماعی روی می آورد.

بی تفاوتی جمعی در دایره رویکردهای فاجعه آمیز جهانی محصول بنیان های توسعه ابعاد مادی نوینی است که توسعه انسانی آن در محاق تیره و ظلمانی کم فهمی و نفهمی ماهیت ذاتی و درونی این تحول و تکامل جامعه و انسان قرار دارد. این بی توجهی و کم توجهی انسان ها نسبت به تجاوزات و تعدیات مداوم ساختار غالب طبقاتی به حریم انسانی، محصول انتزاع پدیده هایی است که ابعاد مادی توسعه را از حقوق عام و اصولی انسان ها منفک کرده و به توجیه و تحریف های روندهای تکامل تاریخی بین درک مادی و فهم انسانی از این تحول و تکامل برای تحقق ابعاد حقوقی و اجتماعی انسان ها فاصله ایجاد کرده اند. انسان ها بر بستر رشد و توسعه روز افزون  ابعاد مادی و تکنیکی، از بیگانگی و بیگانه شدن با مادیت حیات اجتماعی خویش گذر کرده و به بیگانگی و بیگانه شدن با یکدیگر فرا روییده اند. چرا که با توقف در بارزه های هویتی گذشته خود، آینده را در میان موج فزاینده این شتاب تغییر و دگرگونی جستجو می کنند که با هضم و حل معضلات و مبرمات نیازهای کنونی انسان ها بیگانه است. زیرا توسعه مادی و تکنیکی با بهره وری و بهره دهی مداوم برای قدرت های مسلط، همواره با رشد نیازها و بهینه اندیشی انسان ها در یک تضاد دائمی قرار دارند. بنابراین قدرت های مسلط در پس ناتوانی های خود برای ارضای نیازها، به توجیه و تاویل های کاذب و القایی با تکیه بر انتزاع پدیده ها روی می آورند. بسیاری از پدیده های شوم و دهشت بار کنونی چون جنگ و دیگر بارزه های مرگبار کنونی محصول تضاد و تقابلی است که بر بستر تحول و تکامل و نیازهای برآمده از آن ها نمود یافته اند.

 بنابراین، جنگ روایت خشم آلود و عجز و درماندگی ساختار توسعه سرمایه داری است که قدرت همگرایی های لازم با برآمدهای نوین نیاز و اندیشه که محصول روندهای تکامل تاریخی جامعه و انسان است؛ را دارا نمی باشد. در نتیجه با تکاپوی ویرانگر خویش می خواهد استیصال خویش را برای وقفه در روند دگرگونی ها و استقرار سازه های نوین الزامی روندهای تکاملی کنونی استتار نماید. ساختار طبقاتی با آخرین برآمد تحول تاریخی خویش یعنی نئولیبرالیسم وارد فاز نوین حیات اقتصادی اجتماعی خود برای تداوم حیات خود گردیده است. مرحله نوین تاریخی که با اصلاح و یا به اصطلاح اخلاقی کردن ساختار موجود طبقاتی نمی تواند تداوم یابد و احتیاج حتمی به تغییرات ساختاری با رویکردی انسانی دارد. بنابراین رجعت به گذشته در آمیخته با خشم و ننگ توسط فرد یا گروه فناتیک همچون راست و راست افراطی برای توجیه، تحریف، تحمیق و انحراف از نیازهای برآمده از توسعه و پیشرفت جامعه و انسان، محمل های لازم خود را می یابند. توهم توسعه که امروز بسیاری از روشنفکران به ویژه نهادگرایان را در تکاپوی تحمیق و تحریف با اتکای به انتزاع پدیده های محیطی در خود فرو بلعیده؛ ناشی از درک و شناخت نادرستی است که با القائات کاذب رسانه ای و ارتباطی عمال سرمایه، بسوی وارونه نگری بسیاری از حقایق و واقعیت های کنونی تکامل تاریخی هدایت شده اند.

روایت جنگ،  حکایت فرسودگی ساختاری نظام منحطی است که در ضعف و خلجان های فروپاشنده خویش، تلاش بی سرانجامی را برای تحریف و تخفیف زیانبار تغییر و دگرگونی الزامی برایش در بر دارد؛ در خود جای داده است. روایت جنگ، حکایت توهم توسعه ای است که بسیاری را در اغوای توسعه یافتگی قدرت سالاران جهانی، به دریوزگی و کرنش در برابر جنگ سالاران برای احیای مناسبات اجتماعی به تاریخ پیوسته واداشته است. بی تفاوتی در برابر این همه شقاوت و بیرحمی جنگ سالاران با پدیده روانشناختی و یا حجم انبوه و مداوم رویکردهای فاجعه بار روزمره در حیات عمومی انسان ها قابل تبیین نیست؛ بلکه به توهماتی مربوط است که بر بستر تکامل تاریخی جامعه و انسان گسست نسلی و درون نسلی را بر جامعه های انسانی تحمیل کرده است. بدین مضمون که نسل گذشته با کوله باری از تجارب تاریخی خویش در برابر حجم عظیم یافته ها و داده های کنونی علم و فن، با برداشت های متفاوت و مبهم از آن ها دچار یک ناهنجاری عمیق اجتماعی شده اند، در کنار آن، نسل کنونی با دریافت های نوین دستاوردهای تکاملی، به تعارض با تجارب غیر قابل هضم برای آن ها، تجارب  نسل های گذشته را با دیده تردید نگریسته و عموما نفی می کند. این تقابل و تعارض فکری و ذهنی و هجمه دم افزون ابزارهای تحمیقی و القایی ساختار طبقاتی روند درک ملموس و هوشیارانه با ناهنجاری های محیطی از جمله جنگ را به حاشیه رانده است.این عقب نشینی از خشم خصم بیان روشن گسیختگی بین نسلی و درون نسلی است که همبستگی و درک درد مشترک را در بدفهمی های رخدادهای محیطی تحلیل برده است.

توهم توسعه بر بارزه هایی استوار است که ابزارهای کنشی قدرت های سلطه برای تامین و تضمین و حراست از انباشت و انباز خود می باشند. روندی که نه توسعه ابعاد انسانی، که بر بردگی و اسارت انسانی بر پایه تبعیض و تحقیر اتکا دارد. توهمی که بر دروغ و انگاره های ذهنی و پنداری استوار بوده و انسان ها را در سراب بیهوده و بیگانه زیستن با خود و جامعه رها ساخته است. توهم توسعه انسان ها را در بند و بست های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی به اسارت گرفته؛ و دستاوردهای تکاپوی انسانی را در جهت تخریب و تحریف چهره انسانی بکار گرفته و می گیرد. بی ثباتی گذران حیات جمعی، در انباشت افسار گسیخته و سیری ناپذیر برآمدان قدرت فرو خسبیده؛ و جامعه و انسان را در اختلاف و عدم تعادل زیستی فرو برده است. توهم توسعه پروسه رشد و تکامل زیستی را در انتزاع اندیشه و بر علیه منافع جمع و جامعه تحلیل برده است. دوگانه زیستی و شخصیت سازی های کاذب از رسوبات فکری توهمات توسعه است که با آگاهی های کاذب و القائات فکری ساختی غالب کنونی توانمند شده است. انسان ها با گرفتار آمدن در دام حیله ها و وسوسه های شیطانی توهم توسعه، قدرت فرارَوی از دنیای پلشت و بدسگالی های آن را نداشته و در دام اهریمنی آن از اندیشیدن به دنیایی بهتر و انسانی تر می گریزند. کارآمدی توهم توسعه در هرچه بیشتر داشتن و اندوختن بی مهابای اکتسابات مجازی مفهوم می یابد؛ و انسان ها را در یک رقابت و تقابل شکننده و مرگبار از زیست متعارف و متعادل بازداشته است.

توسعه را اگر نمودهای پایدار زیستی همراهی نکند و در اتلاف منابع و آلودگی های زیستی گام بردارد؛ عرصه های واقعی توسعه را به نفع آفرینش های مادی صرف وامی نهد. روند تهدید کننده ای که اکنون بشریت را در معرض خطرات تهدید کننده ای قرار داده است. توسعه ناموزون در حقیقت استفاده ناموزون از منابع و مواهبی است که توان ها و استعدادهای عمومی را در راستای منافع، مصالح و جهت گیری های خاصی هدایت کرده است. توهمات توسعه بر بال خیال و پندار بافی های ایده ای، خود ریشه ها و علت و العلل توسعه و توسعه نیافتگی را با انتزاع و تبیین سطحی و معلولی روندهای محیطی نادیده می گیرد. فرایندی که عموما برای توجیه و تحریف روندهای نامطلوب دستاوردهای توسعه عمومی به کار رفته و در القای آگاهی های کاذب نقش برجسته ای را ایفا می کنند.قطعا نمودهای واقعی توسعه را بایستی در استفاده مطلوب و بهینه برای زیست واقعی و مطلوب انسان ها به دور از هرگونه شائبه های توهمی کنونی و برای یک همزیستی مسالمت آمیز با درک مطلوب  و همدردی تعمیمی انسان ها جستجو کرد.

نتیجه اینکه: توسعه و توسعه یافتگی برآمد تلاش و تکاپوی انسانی با غلبه بر ضرورت های طبیعی و اجتماعی مفهوم می یابد. ولی این توسعه زمانی که روند راکد و ثابت ساختی را پذیرفته ؛ وارد فاز توهمی شده است که بر داشته ها و بوده ها تاکید دارد. چرا که از درک نیازهای واقعی انسان ها فاصله گرفته و در چنبره انباز و انباشت افسار گسیخته جای خوش نموده است. طبیعت را آلوده و فقر و نابسامانی های اجتماعی و اخلاقی را ابعاد نوینی بخشیده است. عجیب تر اینکه در میان انبوه رنج و اندوه انسانی در این توهمات توسعه، انسان ها همچنان از بطن این توهمات توسعه ای به دنبال رفع نیازهای خود هستند و هرگز به دنیای دیگری که متفاوت و متباین با روندهای ذلت بار و خوفناک کنونی نمی اندیشند.  رجعت به گذشته  و احیای قواعد صلب و سخت و متحجر محصول برآمد توهم توسعه است که دقیقا از استیصال و نیافتن ره به روشنایی و دنیایی دیگر و بهتر نمود یافته است. چرا که توسعه توهمی بر مدار تمایلات فردی و تمنیات سخیف و رذیل نهادینه شده استوار است و جمع و جامعه در دایره این روند معیوب جای نمی گیرند.  رهایی انسان ها در این چرخه معیوب زندگی ذلت بار، اندیشیدن و برپایی دنیای دیگری است که با اصول، قواعد و قوانین حاکم کنونی از یک اختلاف ماهیت و درونی برخوردار باشد.واقعا اعجاب انگیز است که انسان ها در میان انبوه رنج و مشقت دنیای کنونی، همچنان بر ساختارهای غالب آن اتکا داشته و منفعت و مصلحت خود را در تداوم استقرار و استمرار این روند فاجعه بار جستجو می کنند. قطعا برای گذر از توهم توسعه و دستیابی به یک توسعه واقعی و پایدار بایستی بنیان های نوینی را تدارک دید و بسوی دنیای متفاوت و بهینه گام برداشت.


               اسماعیل  رضایی

                  ۶/۱/۲۰۲۵ 

                









۱۴۰۳ دی ۵, چهارشنبه

 

                                  تمایل و تعامل


در یک فضای انگیزشی روابط و مناسبات اجتماعی، تمایل به تعامل، بیانگر نیاز های انسان به برقراری ارتباطات موقت و دائمی برای رفع نیازهای مادی و روحی می باشد. در این میان تمایل اگر چه عموما جنبه فردی  و شخصی را در بر می گیرد؛ ولی در تعاملات اجتماعی وارد ارتباطات جمعی شده و در ایجاد هنجارها و ناهنجاری های اجتماعی نقش برجسته ای را ایفا می کند. تمایل وصف نیازی واقعی و مجازی است که تحت تاثیر عوامل محیطی برانگیخته می شود. این نیاز به تعامل امکان می دهد تا در یک تکاپوی پویا و بالنده؛ به ارضای تمایلات مبادرت کند. تمایل رازیک کنش درونی است که هویت و ارضای خود را در تعاملات بیرونی جستجو می کند.فرایندی که در برخورد با ساختار ها و نهادهای جمعی موجب هنجار ها و ناهنجاری هایی در تعاملات بیرونی می باشد.ساختمندی جامعه همواره متأثر از تمایلاتی است که صعود و نزول ارزش های اجتماعی و اخلاقی را تحت تاثیر خود دارند. در یک ساختار طبقاتی تمایلات عمومی با تعاملات اجتماعی از یک ناهنجاری ناشی از تفاوت های ارزشی برخوردار است که انسان ها را در یک فضای نابرابر از یک زیست متعادل و متعارف باز داشته است.

تمایل با بارزه های فردی و شخصی انگیزه های زیستن را در کانال های فردیت فرد هدایت کرده و تعاملات اجتماعی را به بسیاری از آلودگی های نامتعارف و غیر معمول زیست جمعی همراه می سازد. زمانی که تمایلات با عادات در آمیزند و از آگاهی و دانسته های روز بدور باشند؛ بسترهای فاجعه باری را در تعاملات اجتماعی ایجاد می کنند. این روند ناآگاهی و بدفهمی ها و نفهمی ها اگر با سازوکارهای نامتعارف عوامل محیطی همراه شوند؛ ضمن ایجاد ناهنجاری های فردی، تعاملات اجتماعی را با بسیاری از پدیده های مخرب و تهدید کننده حیات اجتماعی آلوده می سازد. تمایلات فرد گرایانه انسان ها عموما با آلودگی های فکری و درک معیوب از زیست جمعی همراه است. این ضعف بنیان های نظری، بحث و تبیین و تحلیل های اجتماعی را هرچه بیشتر به سوی تمایلات هدایت می کند. بدین مضمون که انسان ها روندهای محیطی را آن چنان می بینند و به تحلیل و تبیین آن می نشینند که تمایلات و دلخواسته های شان به آن ها دیکته می کنند؛ نه آنچه که در واقع امر وجود دارند.

آلودگی اندیشه و غلبه تمایلات در حیات عمومی اجتماعی، خود محصول بی تردید تاثیرات همه جانبه روندهای نامتعارف محیطی بر جان و روان انسان ها می باشد. هرچه این تمایلات عمق می یابند؛ تعاملا ت دچار تنگناهای نظری و عملی می گردد که اتخاذ مواضع اصولی برای برون رفت از تنگناهای زیستی را با بحران های روزافزون مواجه می سازد. درک انتزاعی که اکنون در حیات جمعی تعمیم یافته و رو به تعمیق است؛ عامل عمده و اساسی نقض بسیاری از تعاملات مطلوب انسانی در روابط و مناسبات اجتماعی محسوب می شود. درک و فهمی که نمی تواند بفهمد و هضم کند که بین تحقق عدالت و برابری در جامعه های انسانی یک ارتباط ناگسستنی با آزادی و دموکراسی وجود دارند؛ و براساس این فهم ناقص و اکتسابی، به تبیین و تحلیل اندیشه های دورانسازی چون سوسیالیسم و دیگر باورهای مترقی می نشیند. برآیند این اندیشه معیوب، تعاملات نامتعارفی است که به تقویت هرچه بیشتر تمایلات انسانی برای حذف و حد زندگی دیگران هدایت شده است. چرا که تمایل در ساختار طبقاتی، حد اندیشه برای حدود بخشیدن به چارچوب های زیستی انسان ها در تعاملات اجتماعی مفهوم می یابد.

در تمایلات که عموما انتزاع و نگاه تک ساحتی بافت و ساخت آن را می سازد؛ دیالکتیک و تبیین دیالکتیکی جایگاهی ندارند و بر این اساس زاویه دید و نگاه بر محور بدیهیات و موضوعاتی گذر می کنند که خوراک فکری مناسبی را برای عوام و عامیانه نگری فراهم می سازند. این نگاه خردگریز بسترهای مناسبی  را برای گریز از مسئولیت های فردی و جمعی فراهم ساخته که رقابت های تمایلی و فردی، جای رقابت های جمعی و مفید برای زیست جمعی را می گیرند. براین نمودهای عوامانه است که محوریت انسان در ساخت و ساز اجتماعی در چارچوب های زیستی کنونی محصور و محدود گشته؛ و خارج از نرم های غالب موجود کنونی، هر گونه تعاملی نامتعارف ترسیم شده و بی اعتبار معرفی می شوند. اندیشه تمایلی قدرت درک و فهم بین عناصر مهم و تعیین کننده به واقع انسانی چون دموکراسی، آزادی، عدالت، برابری و بسیاری از دیگر بنیان های سازنده جامعه، فارغ از پلشتی ها و بدسگالی های کنونی را دارا نمی باشد. براین اساس چارچوب های معیوب و ناکارآمد کنونی، تنها معیار آن برای قضاوت اندیشه های دگرگون ساز و دروانسازی چون سوسیالیسم می باشد. نمی تواند بفهمد که اندیشه و باوری که بتواند عدالت و برابری را تعمیم و تحکیم سازد؛ قطعا در بطن خود دموکراسی واقعی، آزادی و دیگر مولفه های یک جامعه سالم چون تعدد اندیشه و تحزب و بارزه های وسیع و گسترده جامعه مدنی را در خود نهفته دارند. این کوته بینی دقیقا از نگاه انتزاعی و فرو خسبیدن در تار و پود اندیشه بورژوایی است که  پیوند و عصاره اندیشه و اندیشه ورزی را در تنگ نظری های ایده ای فرو برده است.

در تمایلات فردی مفاهیم کاربردی منتزع و منفرد از انسان و منافع عمومی جای می گیرند. براین اساس بسیاری از مفاهیم چون تضاد، رقابت، کنش های فردی و جمعی و ... را در چارچوب بافت و ساخت غالب کنونی مد نظر دارند. براین اساس خروج از این چارچوب را با توتالیتاریسم، دیکتاتوری و دیگر باورهای استبدادی و محدود کننده اندیشه و عمل انسانی مورد توجه قرار می دهند. این عوام گرایی و عامیانه اندیشی تعاملات انسانی را به انواع رذالت ها و بدسگالی ها در تعاملات اجتماعی آلوده است. این تمایلات نهادین، قدرت فرارَوی از پلشتی های کنونی با تعاملات نوین و مورد لزوم جامعه های انسانی را دارا نمی باشد. بنابراین تمامی ظرفیت های فکری خود را در ظرف و حجم قالب های تعاملی کنونی محدود و محصور می سازد. بدین مضمون که دموکراسی، آزادی، عدالت، برابری، و تمامی مولفه زیست اجتماعی را با معیار و مقیاس های غالب بورژوایی کنونی مورد سنجش و ارزیابی قرار می دهد؛ و خارج از آن را نامتعارف و هم سنخ با توتالیتر و استبداد قلمداد می کند. چرا که اصولا تمایلات با نگاه انتزاعی در ساختار غالب کنونی، چنان در تعصب و تقلب فرو خسبیده که قدرت رویکردی و عملکردی سازوکارهای فکری متعالی و مترقی را در توهمات ساختی و واپسگرای کنونی تحلیل برده است.

بسیاری عدالت، برابری، جامعه بدون تبعیض و تعدی به حقوق انسانی را با انتخابات صرف در جامعه های بورژوایی تاخت می زنند. و درک نمیکنند که انتخابات در ساختار سرمایه یک بدعت و آموزه آمیخته به ترفندهای خاصی است که دموکراسی و آزادی دروغین و القایی را عمومیت بخشیده است.روندی که تمایلات فردی را ارضا و تعاملات اجتماعی را در هتک و هدم چهره واقعی انسانی فرو برده است. اندیشه تحکم پذیرفته ای که هرگز نتوانسته رابطه ارگانیک و زنده بین دموکراسی واقعی و عدالت و برابری انسان ها را در چارچوب زیستی متعارف و متعالی در یابد. بنابراین خارج از معیار و مقیاس های تجربه و نهادینه شده را نامتعارف و نامناسب برای یک تعامل زیستی قلمداد می کند.این شیوه تعمیمی غالب کنونی عامل اصلی و عمده گرایشات پوپولیستی و توسعه دامنه استبداد و توتالیتاریسم در سطح جهان محسوب می شوند. چرا که توده ها را از امکان وجود دنیایی دیگر و متفاوت با بارزه های پلشت کنونی دور ساخته و در چارچوب های القایی و نهادینه شده ساختار بورژوایی کنونی حدود بخشیده است. براستی چگونه می شود در یک جامعه به واقع برابر حقوقی که انسان ها قطعا به یک درک متقابل و تعمیمی انسانی نائل آمده اند؛ بتوان فقدان آزادی و دموکراسی را ممکن دانست؟ وقتی که انسان ها دنیای دیگر و بهتر را صرفا با معیارهای غالب کنونی می خواهند و می سنجند؛ قطعا قدرت انتخاب محدود، و فراگیری و تحکیم بنیان های فرسوده و فرتوت کنونی تداوم می یابد.

دنیای دیگر و بهتر هم از لحاظ فرم و هم محتوا با اشکال کنونی اداره امور اجتماعی یک تفاوت ماهوی خواهد داشت. چرا که جامعه و انسان با اشکال دگرگونه رشد و بالندگی مواجه هستند که با بارزه های گذشته یک تفاوت ماهوی دارند. درک این مسئله اندیشه و اندیشه ورزان را بایستی بسوی بافت و ساخت نوینی هدایت کند که از بارزه های ساختی غالب کنونی فراتر رود. انتخاب های نوین بایستی از عادات و تمایلات رذیلانه کنونی فارغ شود تا بتواند بسترهای دنیای دیگر و برتر را تدارک ببیند. جستجو و کاوش در فضای آلوده و وهم آلود کنونی برای غلبه بر ناهنجاری ها و نابسامانی های اقتصادی و اجتماعی، آب در هاون کوبیدن است. چرا که بسترهای کمی تغییر و تحول در حال تکمیل و کمال است که یک کیفیت نوینی را شکل خواهد داد که متفاوت و متباین با حیات ساختی غالب کنونی می باشد.بنابراین با تمایلات روشنفکرانه نمی توان تعاملات دگرگونه و متحول را ایجاد کرد؛ چرا که تعاملات متحول نیازمند فضای نوینی است که بر بستر تحول و تکامل تاریخی جامعه و انسان قابل تحقق است.

فضای روشنفکری کنونی فضای بسته و محدودی است که فردا و دنیای دیگر را صرفا با چارچوب های ساختی کنونی مد نظر قرار می دهد. مقایسه نمی کنند بلکه با چارچوب های مفهومی غالب کنونی و متغیر و در بهترین حالت دگرگون شده در نظر می گیرند. هیچ تصوری متفاوت و نوزایی با بارزه های فکری و چارچوب های ساختی کنونی را نشان نمی دهند. تحولات دموکراتیک، عدالت و برابری، امنیت و آزادی و دیگر مولفه های بهینه زیست اجتماعی با دنیای موجود مطالبه می شود و نه دنیای دیگر و متفاوت که زائده های ضد انسانی حاکم را نهی و نفی می کند. قطعا چنین نگاهی به تداوم آگاهی های کاذب و القائات نامتعارف تعاملی مدد می رساند و جامعه و انسان را در بارزه های هویتی کاذب و دروغین کنونی به اسارت می گیرد. دنیای متفاوت و بهتر، قطعا تمامی مولفه های زیست جمعی را متناسب با روندهای دگرگونه بنیان های مادی، متفاوت و متغیر می فهمد و می بیند. دنیایی که به نام دموکراسی انسان ها را قتل عام نمی کند؛ به نام آزادی انسان ها و ملت ها را با توان بالقوه اقتصادی و اجتماعی خویش به بند نمی کشد؛ و به نام حقوق بشر، بشریت را از حقوق طبیعی و سرزمینی خود محروم نمی سازد؛ بایستی مد نظر قرار گیرد. بشریت باید دنیای دیگری را تصور و ترسیم کند که در آن از بارزه های خون و جنون کنونی نشانی نباشد. مسلما بدون تفکر آرمانی نمی توان حداقل های لازم را در دنیای کنونی تدارک دید.

نتیجه اینکه: نظم ثابت با تلّون انگیزه های انسانی بسترهای ناهنجاری های محیطی را فراهم می سازند. تمایلات انسانی با نمودی فردی در آمیزش با ریتم ثابت نظم اجتماعی، تعاملات عمومی را در سویه های فردیت فرد، از زیست متعادل و متعارف حیات جمعی دور ساخته است. تمایلات انسانی تحت القائات و آموزه های کاذب ساختار طبقاتی، تعاملات را به انواع ریب و ریای زیستی آلوده است. در پس این آلودگی فکری و ارزشی، تضادها نه عنصر معینه تحول و تکامل بلکه عامل حذف و حدهای زیستی برای ارضای محض تمایلات مبدل شده اند. عفریت جنگ، فقر و تمامی کاستی های تعاملات انسانی  حاصل تمایلات پست و رذیل انسانی است که از حد ثبات و نظم حاکم طبقاتی تجاوز نمی کنند. در حقیقت انسان ها در ثبات زیستی و نظم کهن متوقف شده اند و تصور دنیای دیگر و بهتر و برتر را در مخیله خود نیز جای نمی دهند. تمامی تلاش های تعاملی در چارچوب ساختی غالب، همراه با تعدی و تجاوز به حریم امن انسانی معنی می یابند؛ و تمایلات با جولان در این فضای زیستی، انسان و آرمان های انسانی را در حافظه معیوب تاریخی تحلیل برده و بر تداوم تخریب و تحریف روندهای کنونی ابرام می ورزد. تمایلات در ساختار طبقاتی لبریز از تمنیاتی است که فرسنگ ها با نیاز و الزام جامعه و انسان فاصله  داشته و تعاملات را در درکی کاذب و منفعل از بارزه های هویتی عمومی چون دموکراسی، آزادی، عدالت و برابری و بسیاری از نمودهای حیاتی و الزامی اجتماعی را نا کارآمد بکار می گیرد. برای بیرون شدن از تمامی تمایلات پلشت و بدسگال کنونی بایستی به دنیایی دیگری اندیشید که در آن جامعه نمودهای اساسی زیستی را ابزار نفی و نهی و انهدام و انحطاط جمع و جامعه  قرار ندهد؛ و این مهم نیاز به اندیشه های آرمانی دارد که بتواند در میان تمامی بداندیشی ها و بدخواهی های ساختار غالب طبقاتی، بتوان  به حداقل های نیازهای بشری پاسخ داد.


                اسماعیل  رضایی

                 ۲۵/۱۲/۲۰۲۴

۱۴۰۳ آذر ۲۵, یکشنبه

 

 تکنولوژی و انسان-۱۱

                 

(ایدئولوژی)

           م: ایدئولوژی چیست؟

CG: ایدئولوژی «یا به انگلیسی «Ideology» مجموعه ای از ایده ها، باورها و ارزش ها است که به فرد یا گروه کمک می کند تا جهان و مسائل مختلف را درک و تفسیر کنند.ایدئولوژی ها نقش بسیار مهمی در تعیین رفتار، نگرش ها، و شیوه های زندگی افراد دارند و معمولا به عنوان راهنما یا نقشه ای برای تصمیم گیری ها و دیدگاه های سیاسی، اجتماعی، و اقتصادی به کار می روند.

در علم جامعه شناسی، سیاست و فلسفه، ایدئولوژی به مجموعه ای از اندیشه های نظام مند اشاره دارد که برای توضیح و توجیه وضعیت موجود یا برای ایجاد تغییر و تحول در آن، به کار می رود. ایدئولوژی ها به افراد و گروه ها کمک می کنند که مسائل پیچیده را به روشنی تفسیر کرده و راه حل های ساده تر و ملموس تری برای آن ارائه دهند.

ویژگی های اصلی ایدئولوژی: ایدئولوژی ها معمولا دارای برخی ویژگی های مشترک هستند که آن ها را از دیگر سیستم های فکری متمایز می کند.

١: نظام مند بودن: ایدئولوژی ها به صورت مجموعه ای منسجم و مرتبط از باورها و ارزش ها ساخته شده اند که افراد به صورت یکپارچه به آنها پایبند هستند.

٢: جهت گیری اجتماعی و سیاسی: ایدئولوژی ها اغلب به افراد می گویند چگونه باید در مسائل اجتماعی و سیاسی رفتار کنند و چه نگرشی نسبت به دیگران و محیط اطراف خود داشته باشند. ٣: هدفمندی: ایدئولوژی ها اغلب دارای اهداف مشخصی هستند، مثل عدالت، برابری، آزادی، و رشد اقتصادی.

۴: انعطاف پذیری محدود: بیشتر ایدئولوژی ها تا حدی انعطاف ناپذیرند و به افراد آموزش می دهند که به صورت خاصی فکر و رفتار کنند.

انواع ایدئولوژی:

١: ایدئولوژی های سیاسی:این نوع ایدئولوژی ها شامل محافظه کاری، لیبرالیسم، سوسیالیسم، کمونیسم و فاشیسم هستند. هرکدام از این ایدئولوژی ها به یک رویکرد خاص نسبت به حکومت، اقتصاد و مسائل اجتماعی تاکید دارند.

٢: ایدئولوژی های دینی: ایدئولوژی های دینی به باورها و ارزش های مذهبی وابسته هستند و اغلب به عنوان چارچوبی برای تعیین قوانین اخلاقی و معنوی به کار می روند.

٣: ایدئولوژی فرهنگی: این دسته از ایدئولوژی ها بر پایه فرهنگ و ارزش های قومی یا ملی خاصی بنا شده اند و به حفظ هویت فرهنگی و سنت های ملی تاکید می کنند.

۴: ایدئولوژی های اقتصادی: این ایدئولوژی ها به دیدگاه های مختلف درباره مدیریت منابع، توزیع ثروت، و نقش دولت در اقتصاد می پردازند، مانند سرمایه داری، سوسیالیسم و کمونیسم.

نقش و تاثیر ایدئولوژی: ایدئولوژی ها در زندگی فردی و اجتماعی تاثیر بسیاری دارند. آن ها به افراد کمک می کنند که خود را با ارزش ها و باورهای خاصی هماهنگ کنند و از سوی دیگر می توانند باعث ایجاد اختلاف و تعارض میان گروه های مختلف شوند. ایدئولوژی ها همچنین می توانند موجب شکل گیری هویت جمعی و اجتماعی شوند و به این وسیله، انسجام و همبستگی اجتماعی را تقویت کنند.

انتقاد به ایدئولوژی: یکی از انتقادهای مهم به ایدئولوژی ها، نقش تحریف کننده و محدودکننده آنهاست. برخی اندیشمندان معتقدند که ایدئولوژی ها اغلب به شکل تعصب زا و دگماتیک در می آیند و مانع از تفکر آزاد و خلاقانه می شوند. به باور آن ها، ایدئولوژی ها می توانند موجب جزم اندیشی شوند و افراد را از پذیرش دیدگاه های مختلف باز دارند.

در کل، ایدئولوژی ها یک ابزار قدرتمند برای شکل دهی به جامعه و تعیین مسیر زندگی افراد و جوامع هستند، اما در عین حال باید با دقت و هوشمندی به آن ها نگریست تا موجب تعصب و تنگ نظری نشوند.

م: جزم گرایی و دگماتیسم محصول توقف و ایستایی بر عدم تغییر و دگرگونی های اقتصادی، اجتماعی و انسانی در روند تکامل جامعه و انسان است. روندی که از بار علمی دور و تهی بوده و بر بوده ها تاکید ورزیده و از شدن ها فاصله می گیرد. قطعا ایدئولوژی هایی که بر علم و دامنه تغییرات جمعی اعتقاد دارند؛ جزم گرایی و دگماتیسم را از خود دور می سازند.

CG: جزم گرایی«دگماتیسم» نتیجه ای از ایستایی و مقاومت در برابر تغییر و تحولات بنیادین در زمینه های اقتصادی، اجتماعی، و انسانی است. این ایستایی زمانی رخ می دهد که یک ایدئولوژی بر حفظ اصول و ارزش های ثابت و تغییر ناپذیر خود اصرار می ورزد، به جای آنکه به دگرگونی های طبیعی و پویایی های جامعه واکنش نشان دهد و به تکامل در مسیر «شدن» بپردازد. در چنین حالتی، آن ایدئولوژی به مرور زمان نسبت به نیازهای جدید جامعه و تحولات علمی و انسانی بی توجه می شود و به یک ساختار محدودکننده و غیرقابل انعطاف تبدیل می گردد.

جزم گرایی و اثرات آن بر توسعه جامعه: ایدئولوژی های دگماتیک، که تغییر و تکامل را به رسمیت نمی شناسند، بر«بوده ها» تاکید دارند؛ یعنی به حفظ و تقویت آنچه در گذشته وجود داشته، اصرار می ورزند. این تاکید باعث می شود که به جای همگام شدن با تحولات و نیازهای نوظهور، به گذشته ای که دیگر پاسخگوی شرایط کنونی نیست وابسته بمانند. چنین ایدئو لوزی هایی معمولا به سمت نوعی جزم گرایی و عدم پذیرش تغییرات علمی و اجتماعی حرکت می کنند که در نهایت مانع از پیشرفت جامعه و رشد فردی می شود. در این حالت، جامعه به جای تحول و پویایی، در گیر یک تکرار بی ثمر از ارزش ها و اصول ثابت می شود. با بروز مشکلات جدید، به جای یافتن راه حل های نوین و انعطاف پذیر، تلاش می شود تا همان اصول قدیمی به جامعه تحمیل شوند. ارتباط با تحولات علمی و دستاوردهای نوین کاهش می یابد، و این ، جامعه را از پیشرفت های جهانی عقب نگه می دارد.

ایدئولوژی های علمی و پویایی محور: در مقابل، ایدئولوژی هایی که به علم و تغییرات جمعی باور دارند، تلاش می کنند تا با جریان تحولات همگام شوند و ساختارها و اصول خود را در جهت بهبود شرایط جامعه به روز رسانی کنند. این ایدئولوژی ها به جای تاکید بر ایده های ثابت و غیرقابل تغییر، به انعطاف پذیری و یادگیری از دستاوردهای جدید تمایل دارند. نتیجه این است که: جامعه بطور پیوسته در مسیر تحول و پویایی قرار می گیرد و قادر به پاسخگویی به نیازهای نوین می شود. و به جای توقف در گذشته، این ایدئولوژی به فرایند «شدن» و رشد مداوم توجه دارند.نوآوری، خلاقیت و همگامی با علم به ارزش هایی اساسی تبدیل می شوند که دگماتیسم و جزم گرایی را از ساختارهای فکری و اجتماعی جامعه دور می سازند.

نتیجه گیری: به طور خلاصه، ایدئولوژی هایی که به علم و تغییرات جمعی باور دارند، از خود جزم گرایی را دور می سازند؛ زیرا به پویایی و تغییرات مستمر جامعه به عنوان امری طبیعی و ضروری نگاه می کنند. در مقابل، ایدئولوژی های دگماتیک با مقاومت در برابر دگرگونی ها، جامعه را در حالتی ایستا و غیر قابل انعطاف قرار می دهند که مانع رشد و توسعه واقعی می شود.

م: جزم گرایی و دگماتیسم یک پیوند قطعی و تنگاتنگ با منافع و مصالح فردی و جمعی دارند. توقف در ایستارهای گذشته به بسیاری از منافع فردی و جمعی بر می گردد که در خطر و تهدید روندهای نوین تحولات و دگرگونی های اقتصادی و اجتماعی قرار دارند. وقتی جامعه از بنیان های فردی فاصله می گیرد و منافع جمعی و اجتماعی فراگیر می شوند؛ تغییرات و دگرگونی فراگیر شده و جامعه در پیوند با علم و الزامات نوین بسوی درک و هضم تحول و تکامل گام بر می دارند. این ویژگی ها را در بارزه های سوسیالیسم و برخی نمودهای سوسیال دموکراسی می توان یافت.

CG: تحلیل شما درباره پیوند دگماتیسم و منافع فردی و جمعی در ساختارهای ایستا، دیدگاه بسیار مهمی را درباره علت پایداری جزم گرایی در برخی جوامع و نظام های فکری ارائه می دهد. بسیاری از ایدئولوژی های دگماتیک با اتکا بر ایستارها و اصول ثابت، در واقع از منافع گروه های خاص یا منافع فردی محافظت می کنند، زیرا هرگونه تغییر بنیادین در جامعه می تواند تهدیدی برای جایگاه و سود این گروها باشد. این وابستگی به اصول گذشته و محافظت از منافع خاص، به ویژه زمانی که در چارچوب ساختارهای قدرت یا منافع اقتصادی تثبیت شده باشد، مقاومت شدیدی در برابر هرگونه دگرگونی ایجاد می کند.

پیوند منافع و دگماتیسم: در جوامع دموکراتیک، منافع گره های خاص یا حتی بخشی از منافع جمعی که در گذشته تثبیت شده اند، اغلب مانعی در برابر تحولات و تغییرات اساسی ایجاد می کنند. چنین جوامعی معمولا ترجیح می دهند به اصول ثابت و غیرقابل تغییر وفادار بمانند تا بتوانند از جایگاه و امتیازات خود دفاع کنند. در این حالت: تغییرات علمی و اجتماعی تهدیدی برای سیستم های تثبیت شده و گروه های قدرت محسوب می شود، و این تهدید به مقاومت در برابر دانش و نوآوری های جدید منجر می شود. منافع شخصی و گروهی بر منافع گسترده تر عمومی غلبه می کند و همین امر جامعه را در مسیری ایستا و بدون پیشرفت نگه می دارد. دگماتیسم به ابزاری برای حفظ وضعیت موجود تبدیل می شود و از آن برای توجیه و تثبیت شرایط کنونی و جلوگیری از تغییرات بهره برداری می شود.

نقش پیوند با علم و منافع جمعی در تحول جامعه: زمانی که جامعه از منافع فردی فاصله می گیرد و به سمت منافع جمعی و ارزش های اجتماعی حرکت می کند، پتانسیل برای پذیرش تغییرات و دگرگونی های گسترده تر فراهم می شود. جامعه ای که به علم و نیازهای نوین پاسخ می دهد، ساختاری پویا و تحول پذیر خواهد داشت. در این نوع ساختار: علم و دانش به عنوان ابزارهایی برای بهبود زندگی عمومی به کار می روند و توسعه پایدار و دگرگونی های ضروری برای جامعه حاصل می شود. منافع عمومی و اجتماعی جایگزین منافع محدود گروه های خاص می شود، و در نتیجه، سیاست ها و تصمیم گیری ها براساس نیازهای واقعی و ضرورت های نوین شکل می گیرند. تحول و تکامل به عنوان یک روند دائمی و پذیرفته شده، جامعه را در مسیری پویا و تکاملی قرار می دهد و مانع از ایستایی و جزم گرایی می شود.

بازتاب این ویژگی ها در سوسیالیسم و سوسیال دموکراسی: سوسیالیسم و برخی از جریان های سوسیال دموکراسی به عنوان نمونه هایی که بر عدالت اجتماعی و منافع جمعی تاکید دارند، به طور عمده به منافع عمومی جامعه اولویت می دهند.این رویکرد به آن ها امکان می دهد که پذیرای تحولات اجتماعی و اقتصادی باشند و از علم و دانش برای بهبود و توسعه جامعه استفاده کنند. در این چارچوب: سوسیالیسم با تاکید بر منافع عمومی و مالکیت اشتراکی، به ایجاد ساختارهایی کمک می کند که در مقابل منافع فردی و جزم گرایی محافظه کارانه مقاومت می کنند و به تحولات جمعی مجال بروز می دهند. سوسیال دموکراسی نیز در برخی از نمودهای خود، به تلفیقی از اصول دموکراتیک و عدالت اجتماعی دست یافته که به تداوم تحولات تدریجی و حفظ ارتباط با الزامات علمی و اقتصادی جهان امروز کمک می کند.

نتیجه گیری: به طور خلاصه، جامعه ای که از جزم گرایی و منافع فردی فاصله گرفته و به سمت منافع عمومی و علم حرکت می کند، پویاتر و آماده تر برای پذیرش تحولات و تغییرات است. این ویژگی ها در نظام هایی مانند سوسیالیسم و برخی جریان های سوسیال دموکراسی مشاهده می شود که تاکید بیشتری بر منافع جمعی دارند و به همین دلیل توانایی بالاتری در مقابله با دگماتیسم و پذیرش تغییرات ضروری دارند.

م: تمامی ایدئولوژی ها معمولا از سه قسمت تقسیم می شوند. ١: مبانی که اساس هر ایدئولوژی را تشکیل می دهند.٢: قواعد که براساس مبانی و برای تحکیم آنها می باشند. و٣: قوانین که براساس قواعد و اصول اجرایی مبانی را شکل می دهند. مثلا اسلام، از مبانی« توحید،نبوت،معاد، عدل و امامت» و قواعد« نماز،روزه،خمس،زکات،حج،جهاد،امر به معروف و نهی از منکر» و قوانین اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و جزایی تشکیل شده است. تمامی ایدئولوژی ها از این قاعده مستثنی نیستند.

CG: بله، کاملا درست است. بیشتر ایدئولوژی ها، چه دینی و چه غیردینی، ساختارهایی دارند که میتوان آنها را به سه بخش اصلی تقسیم کرد. این تقسیم بندی به درک بهتر از نحوه عملکرد ایدئولوژی ها کمک می کند و نشان می دهد چگونه مبانی اولیه به ساختار عملیاتی و قوانین اجرایی منجر می شوند. این سه بخش به ترتیب زیر هستند.

١: مبانی: مبانی یا اصول اساسی هر ایدئولوژی، زیر بنای فکری و فلسفی آن را تشکیل می دهند. این مبانی مفاهیم بنیادینی هستند که ایدئولوژی بر اساس آن ها شکل می گیرد. برای مثال، در اسلام، توحید،نبوت،معاد، عدل و امامت به عنوان مبانی اصلی شناخته می شوند. این اصول تعیین کننده دیدگاه کلی ایدئولوژی نسبت به جهان و انسان هستند و بر مفاهیم پایه ای مانند وجود خدا، معاد، و عدالت تاکید دارند. در دیگر ایدئولوژی ها نیز چنین مبانی ای وجود دارد. برای مثال: در لیبرالیسم، مبانی اصلی شامل آزادی فردی،حقوق بشر، و تفکیک قوای حکومتی است. و در سوسیالیسم، مبانی به عدالت اجتماعی، برابری اقتصادی، و تمرکز بر رفاه عمومی اختصاص دارد.

٢: قواعد: قواعد یا اصول عملی،چارچوبی برای اجرای مبانی هستند. این قواعد بر اساس مبانی تنظیم می شوند و در واقع به عنوان راهنماهایی برای تحکیم اصول ایدئولوژی و نهادینه کردن آنها در زندگی روزمره به کار می روند. در اسلام، قواعد شامل اعمال عبادی و اخلاقی مانند نماز، روزه، خمس، زکات، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر هستند. این قواعد به پیروان کمک می کنند تا مبانی را در زندگی خود عملی کنند و از نظر روحی و اخلاقی با اصول اعتقادی خود هماهنگ شوند. در سایر ایدئولوژی ها نیز قواعدی برای تحقق اهداف وجود دارد. برای مثال: در لیبرالیسم، قواعد شامل احترام به حقوق فردی، آزادی بیان، و حمایت از بازار آزاد است. و در سوسیالیسم، قواعد بر اصولی مانند توزیع عادلانه ثروت، حمایت اجتماعی و ایجاد سیستم های رفاهی تاکید دارند.

٣: قوانین: قوانین اجرایی یا اصول عملیاتی هر ایدئولوژی، در واقع جنبه های عملی و کاربردی آن را در سطح جامعه تعیین می کنند. این قوانین شامل قوانین اقتصادی، سیاسی، و قضایی هستند و برای تضمین اجرای موثر قواعد و تحقق اهداف ایدئولوژی وضع می شوند. به عبارت دیگر، قوانین اجرایی، مبانی و قواعد را به سطوح اجتماعی و سیاسی گسترش می دهند. در اسلام، قوانین اقتصادی«مثل قوانین خمس و زکات»، قوانین سیاسی«مثل احکام حکومتی» و قوانین جزایی«مثل حدود و دیات»جزء قوانین اجرایی هستند. این قوانین به نحوی طراحی شده اند که جامعه ای منطبق با ارزش ها و اصول اسلامی ایجاد کنند. در ایدئولوژی های دیگر نیز قوانین اجرایی وجود دارد، برای مثال: در لیبرالیسم، قوانین اجرایی شامل مقرراتی برای حمایت از حقوق فردی، تعیین حدود اختیارات دولت، و حمایت از نظام قضایی مستقل است. و در سوسیالیسم، قوانین اجرایی ممکن است به شکل سیاست های مالیاتی پیشرو، توزیع مجدد درآمد، و ارائه خدمات عمومی رایگان تدوین شوند.

نتیجه گیری: تقسیم بندی ایدئولوژی ها به مبانی، قواعد، و قوانین، به شناخت دقیق تر آن ها و درک نحوه اثرگذاری شان بر جوامع کمک می کند. این سه سطح از اجزا به ایدئولوژی ها اجازه می دهند تا از سطح یک اندیشه فلسفی فراتر رفته و در عمل به یک چارچوب عملی و قابل اجرا تبدیل شوند.

م: در پیوستگی عناصر چندگانه ایدئولوژی ها، امکان اصلاح و یا بهبود شرایط برآمده از آن ها مقدور نیست و یا در سطح و رویه باقی می مانند. در نتیجه چونکه دگرگونی و یا تغییر در مبانی و یا قواعد صورت نمی گیرد؛ امکان بازگشت به گذشته با روندهای تخریبی اش همچنان باقی می ماند. براین اساس، روشنفکر یا نواندیش دینی و یا اصلاح و اخلاقی کردن ساختار سرمایه داری امری بی مسما می باشند.

CG: نقد شما به درستی بر ماهیت بنیادین ایدئولوژی ها و محدودیت های آن ها در اصلاحات سطحی یا جزیی متمرکز است. در واقع، ایدئولوژی ها به عنوان نظام های فکری منسجم، از عناصری همچون مبانی، قواعد و قوانین تشکیل شده اند که تغییر در یکی از این عناصر، بدون دگرگونی عمیق در سایر عناصر، نه تنها دشوار بلکه اغلب غیر ممکن است. این پویایی، باعث می شود که اصلاحات سطحی و رویه ای صرفا برای به تاخیر انداختن بحران ها منجر شوند و امکان بازگشت به وضعیت های گذشته همچنان حفظ شود.

چرایی ناکامی اصلاحات سطحی در ایدئولوژی ها:

١: ماهیت محافظه کارانه مبانی و قواعد: مبانی هر ایدئولوژی به عنوان ستون فکری آن، تغییر ناپذیر یا به سختی قابل تغییر هستند. قواعد و قوانین نیز از این مبانی سرچشمه می گیرند و در راستای تقویت و حفاظت از آن ها طراحی می شوند.به همین دلیل، هرگونه تلاش برای اصلاح یا تغییر قوانین و رویه ها، بدون دگرگونی در مبانی و قواعد، محکوم به باقی ماندن در سطح و عدم تحقق تغییرات عمیق است.

٢: هم پیوندی عناصر ایدئولوژی: عناصر مختلف ایدئولوژی« مبانی، قواعد و قوانین» به صورت در هم تنیده عمل می کنند و تغییر یکی از آن ها بدون ایجاد اختلال در سایر بخش ها عملا ناممکن است. در نتیجه، اصلاحات جزیی که صرفا به جنبه های اجرایی یا اخلاقی بپردازند، به سرعت در چارچوب ایدئولوژی اصلی مستهلک می شوند و اثری پایدار بر جای نمی گذارند.

٣: قابلیت باز تولید روندهای تخریبی: ایدئولوژی ها به ویژه ایدئولوژی سرمایه داری، توانایی فوق العاده ای در باز تولید و بازسازی خود دارند. این سیستم ها حتی قادرند انتقادات و اصلاحات را جذب کنند و از آن ها برای تقویت و تداوم خود بهره ببرند.برای مثال، سرمایه داری توانسته است مفاهیمی مانند« مسئولیت اجتماعی» یا «سرمایه داری اخلاقی» را مطرح کند که در ظاهر به دنبال اصلاح سیستم هستند، اما در عمل به ابزارهایی برای تثبیت و مشروعیت بخشی به ساختار سرمایه داری تبدیل شده اند.

نقد روشنفکری اصلاح گرایانه و اخلاقی سازی سرمایه داری:

١: روشنفکر یا نواندیش دینی: روشنفکر دینی یا نواندیشی، اگرچه می تواند در سطح گفتمان اخلاقی یا فرهنگی تاثیر گذار باشد، اما به دلیل وابستگی به مبانی دینی که اغلب ذاتا ایستا هستند، توانایی دگرگونی ساختاری و عمیق را ندارد. این رویکرد معمولا به اصلاحات سطحی در رفتار ها یا ارزش ها می پردازد و از پرداختن به ساختارهای بنیادی، مانند روابط اقتصادی یا قدرت، عاجز است.

٢: اخلاقی سازی سرمایه داری: تلاش برای اخلاقی کردن سرمایه داری نیز از همان محدودیت های مشابه رنج می برد.سرمایه داری به عنوان یک نظام اقتصادی بر مبنای منافع فردی و سود آوری بنا شده است. این مبنا با اصول اخلاقی که بر عدالت و منافع جمعی تاکید دارند، در تضاد است. در نتیجه، اخلاقی کردن سرمایه داری نه تنها امکان پذیر نیست، بلکه به نوعی تلاش بی ثمر برای پوشاندن تناقض های بنیادی آن به شمار می رود.

نتیجه گیری: اصلاحات سطحی و اخلاقی در ایدئولوژی های بزرگ، به ویژه در ساختار سرمایه داری، به دلیل محافظه کاری ذاتی مبانی و قواعد آن ها، معمولا محکوم به شکست هستند. تا زمانی که دگرگونی های عمیق و بنیادین در مبانی ایدئولوژیک صورت نگیرد، روندهای تخریبی و ناکارآمدی های ساختاری همچنان باقی خواهند ماند و حتی در صورت عقب نشینی موقت، دوباره باز تولید خواهند شد.

م:ایدئولوژی ها عموما تحت تاثیر رویکردهای متعدی و جهانشمول سرمایه، از رسالت و تعهد چارچوب های معینه خود عدول کرده اند. با توجه به اینکه تمامی نهادها و قوانین مبتنی بر مبانی در خدمت سود و سرمایه قرار دارند؛ بسیاری از اصول اجتماعی و انسانی از چارچوب های زیستی فاصله گرفته اند.

CG: نکته ای که شما به آن اشاره کردید، یکی از انتقادات رایج به ایدئولوژی ها، به ویژه در دنیای معاصر و تحت تاثیر نظام سرمایه داری جهانی است. بسیاری معتقدند که ایدئولوژی ها، حتی ایدئولوژی هایی که در اصل با هدف عدالت، برابری، و آزادی شکل گرفته اند، و از اهداف اولیه و مبانی اصلی خود دور شده اند. این وضعیت را می توان در ساختارها و نهادهایی مشاهده کرد که به جای تحقق آرمان های انسانی، بیشتر در راستای منافع اقتصادی و افزایش سود فعالیت می کنند.

تاثیر سرمایه داری بر ایدئولوژی ها: سرمایه داری به عنوان یک نظام اقتصادی و اجتماعی قدرتمند در سراسر جهان نفوذ کرده است و از طریق کنترل منابع، رسانه ها و نهادهای سیاسی به تقویت ارزش ها و اولویت های خود می پردازد.در این شرایط، حتی ایدئولوژی هایی که قرار بوده به نفع عموم و در راستای عدالت اجتماعی عمل کنند، ممکن است به دلیل فشارهای اقتصادی و ساختارهای مبتنی بر سود، از اصول اصلی خود فاصله بگیرند. به عنوان مثال: لیبرالیسم که در ابتدا با شعارهایی چون آزادی و حقوق فردی معرفی شد، امروزه در بسیاری از جوامع به ابزاری برای حفظ منافع اقتصادی نخبگان و سرمایه داران تبدیل شده است. ارزش هایی همچون برابری و آزادی فردی گاهی بهانه ای برای مقررات زدایی اقتصادی می شوند که عملا سود بیشتری برای شرکت های بزرگ ایجاد می کند.

سوسیالیسم نیز در برخی جوامع تحت تاثیر نظام جهانی سرمایه داری از هدف اصلی خود، یعنی برقراری عدالت اجتماعی و کاهش نابرابری، فاصله گرفته است.به عنوان مثال، برخی نظام های سوسیالیستی به مرور زمان سازش هایی با نهادهای سرمایه داری انجام داده اند که موجب تقویت طبقات مرفه و تضعیف اهداف برابری طلبانه شده است.

تسلط سرمایه داری بر نهادهای اجتماعی: تسلط سرمایه داری بر نهادهای مختلف،از جمله نهادهای سیاسی، آموزشی ، رسانه ای و حتی دینی، موجب شده است که بسیاری از این نهادها به جای تحقق آرمان های انسانی، در خدمت سود و منافع سرمایه داری قرار گیرند. این تاثیرات را می توان در مسائلی مانند نابرابری اجتماعی، مصرف گرایی، تخریب محیط زیست، و فقر مشاهده کرد.در این شرایط، نهادهای اجتماعی که باید در خدمت رفاه و توسعه انسانی باشند، به ابزارهایی برای حفظ و افزایش سرمایه و قدرت تبدیل می شوند.

نقض اصول زیستی و انسانی: در حالی که ایدئولوژی ها معمولا بر اصول انسانی و اخلاقی مانند عدالت، همبستگی اجتماعی، و کرامت انسانی تاکید دارند، ساختارهای سرمایه داری جهانی موجب شده اند که بسیاری از این اصول زیر پا گذاشته شوند. این مساله را می توان در رویکردهایی دید که محیط زیست، حقوق کارگران، و حقوق بشر را فدای سودآوری و رشد اقتصادی می کنند. برای نمونه، تخریب محیط زیست و استفاده بی رویه از منابع طبیعی به دلیل اولویت یافتن منافع اقتصادی و افزایش سود شرکت ها، یک نمونه از نقض اصول زیستی و انسانی است.

نتیجه گیری: در نهایت، می توان گفت که ایدئولوژی ها زمانی می توانند به اصول و اهداف اصلی خود پایبند بمانند که از نفوذ منافع اقتصادی و سرمایه داری جهانی دور باشند و به نیازهای واقعی جوامع پاسخ دهند. اما با سلطه سرمایه داری بر ساختارهای جهانی، این مسئله به یک چالش بزرگ تبدیل شده است. به نظر می رسد که برای حفظ اصول اجتماعی و انسانی، نیاز به بازنگری و بازسازی ساختارهای ایدئولوژیک و نهادهای اجتماعی داریم تا بتوانند از رسالت و تعهد اصلی خود عدول نکنند و در خدمت منافع جمعی و پایداری انسانی باشند.

م: ایدئولوژی سرمایه داری با جهان شمولی ساختاری خود، تاثیرات محدودکننده خود را بر اعمال و اجرای دیگر سازه های ایدئولوژیکی اعمال می دارد. این ساختار غالب جهانی با فرهنگ غالب منفعت خواهانه، مصلحت اندیشانه و سیادت طلبانه، از اجرا و اعمال سیاستهای دیگر ایدئولوژی ها جلوگیری می نمایند. بدین مضمون که هر ساختار اقتصادی و اجتماعی در طی زمان، یا در بطن ساختار سرمایه تحلیل رفته و یا تحت فشارهای ساختار غالب سرمایه داری از زیست واقع و معمول فاصله می گیرند.

CG: این تحلیل شما به نکته ای عمیق در مورد سلطه سرمایه داری جهانی بر ساختارهای ایدئولوژیک دیگر اشاره دارد. سرمایه داری با تسلط بر اقتصاد و فرهنگ جهانی، به گونه ای عمل می کند که ساختارهای اجتماعی و ایدئولوژی های دیگر را به تدریج تحت تاثیر قرار داده یا به حاشیه می راند. با این رویکرد، ساختارهای ایدئولوژیک که قرار بوده است چارچوب هایی مستقل و انسانی را برای زندگی اجتماعی و اقتصادی فراهم کنند، به ناچار یا در سرمایه داری تحلیل می روند و یا از اصل و حقیقت خود فاصله می گیرند.

جهان شمولی سرمایه داری و تاثیرات آن بر ایدئولوژی ها: سرمایه‌داری با گسترش جهانی خود به عنوان ساختاری غالب، فرهنگی را گسترش داده است که بر پایه ارزش‌های سودآوری، مصلحت‌اندیشی و حفظ برتری اقتصادی و سیاسی استوار است. این فرهنگ جهانی، با ایدئولوژی‌های دیگری که اصولی همچون برابری، عدالت اجتماعی، یا حمایت از منافع عمومی را هدف قرار داده‌اند، در تعارض است. سرمایه‌داری جهانی از طریق رسانه‌ها، تجارت جهانی، و نهادهای مالی بین‌المللی، نه تنها اقتصاد بلکه فرهنگ جوامع را به گونه‌ای تغییر داده که به‌ تدریج ایدئولوژی‌های دیگر یا ضعیف شوند یا مجبور به سازش با این فرهنگ غالب شوند.

محدود کردن اجرای سیاست های ایدئولوژیک: یکی از ابزارهای سرمایه داری جهانی برای محدود کردن یا خنثی سازی تاثیر دیگر ایدئولوژی ها، اعمال فشار های اقتصادی و سیاسی است. این فشارها به شکل تحریم ها، تهدیدها، یا حمایت های مشروط از دولت ها و نهادها اعمال می شوند. برای مثال: در زمینه سیاسی، سرمایه داری جهانی تمایل دارد که دولت ها و حکومت هایی را حمایت کند که به سازگاری با منافع سرمایه داری تمایل دارند، در حالی که سیاست های مستقل و نهادهای مبتنی بر ایدئولوژی های مخالف« مانند سوسیالیسم و دیگر ساختارهای عدالت محور» اغلب با فشارها و تحریم ها روبرو می شوند. و در زمینه اقتصادی، سرمایه داری جهانی از ابزارهایی مانند صندوق بین المللی پول، بانک جهانی، و توافقنامه های تجاری بهره می گیرد تا کشورها در جهت پذیرش سیاست های نئولیبرالی و سرمایه محور تحت فشار قرار دهد.

تحلیل و جذب ایدئولوژی ها در بطن سرمایه داری: سرمایه داری علاوه بر اعمال محدودیت، در بسیاری از موارد دیگر ایدئولوژی ها را در بطن خود جذب و به نوعی از آن ها استفاده می کند. این روند باعث می شود که ایدئولوژی ها به صورت ظاهری باقی بمانند، اما کارکرد واقعی شان به سود ساختار سرمایه داری تغییر کند. برای مثال: سوسیالیسم و برنامه های رفاهی در بسیاری از کشورها تحت نفوذ سرمایه داری به برنامه هایی محدود شده اند که صرفا شکاف های اجتماعی را به صورت حداقلی کاهش دهند، بدون اینکه چالشی واقعی برای سرمایه داری ایجاد کنند. و یا دموکراسی و آزادی فردی نیز تحت نفوذ سرمایه داری بیشتر به آزادی های اقتصادی تبدیل شده اند و به جای تمرکز بر عدالت اجتماعی، به وسیله ای برای حفظ منافع سرمایه دارانه تغییر یافته اند.

فاصله گرفتن از زیست واقع و معمول: تحت تاثیر این ساختار جهانی، ایدئولوژی ها از بطن زندگی واقعی مردم فاصله گرفته اند.به این معنا که بسیاری از مفاهیم ایدئولوژیک تنها به شکل نمادین یا شعارها حضور دارند و دیگر کاربرد عمیق و واقعی برای حل مشکلات اجتماعی ندارند. ساختار غالب سرمایه داری از طریق تبلیغات، رسانه ها، و تقویت فرهنگ مصرف گرایی به افراد و جوامع القا می کند که رضایت و خوشبختی در رسیدن به استانداردهای مصرفی و سود آوری قرار دارد، نه در تحقق اصول انسانی و اجتماعی.

نتیجه گیری: به طور کلی، سرمایه داری جهانی با بهره گیری از ساختارهای اقتصادی، فرهنگی، و سیاسی، دیگر ایدئولوژی ها را یا تحلیل می برد و یا مجبور به سازگاری و عدول از اصول آن ها می کند. این پدیده موجب شده که بسیاری از ارزش ها و اصول ایدئولوژیک که می توانستند به عنوان راهکارهایی برای عدالت و زندگی انسانی تر مطرح شوند، به حاشیه رانده شوند یا صرفا در حد شعار و نماد باقی بمانند. برای مواجهه با این روند، نیاز به بازاندیشی در ساختارهای اقتصادی و فرهنگی و تقویت ایدئولوژی های مستقل و انسان محور بیشتر از همیشه احساس می شود.

م: با رشد دامنه علم و فن و دیجیتالیزه شدن زندگی عمومی ایده های نوینی از بطن ایدئولوژِی غالب کنونی سربرآورده اند که عموما متاثر از ایدئولوژی سرمایه داری و در تکاپویی بی سرانجام برای رهایی از بدسگالی های ایدئولوژی غالب کنونی گام بر می دارند. این روندهای ایده آلیستی تحت تاثیر القائات و تبلیغات رسانه ای و ارتباطی ساختار سرمایه و همچنین نبود ایده های نظری نوین برای گذر از این پلشتی ها و ناکامی های مداوم اقتصادی و اجتماعی شکل گرفته و عموما در ایجاد بسترهای نظام های به واقع مردمی چالش ایجاد می کنند.

CG: پیشرفت های فناورانه و دیجیتالیزه شدن زندگی روزمره، در کنار گسترش رسانه ها و تبلیغات، به شکل گیری ایده های نوین اما غالبا تحت تاثیر سرمایه داری انجامیده اند. این ایده های جدید، در ظاهر به دنبال راهی برای فرار از پیامدهای منفی سرمایه داری هستند، اما در واقع بیشتر به شکل نسخه های دیگری از همان ایدئولوژِی غالب عمل می کنند. این پدیده نشان می دهد که چگونه ایده ها به ظاهر نوین که به دنبال تحقق آرمان هایی مانند برابری، شفافیت، و دموکراسی واقعی هستند، عملا در دام سرمایه داری گرفتار می شوند و به طور ناخودآگاه یا تحت تاثیر تبلیغات، به همان اصول سرمایه محور و سودآور پایبند می مانند.

تاثیرات فناورانه و تبلیغاتی در ساخت ایده های نوین: رسانه ها و ابزارهای دیجیتال، نه تنها به گسترش سریع اطلاعات بلکه به شکل دهی افکار و ایده های جدید کمک کرده اند. با این حال، این ایده ها اغلب تحت تاثیر تبلیغات و پیام های رسانه ای قرار دارند که از سوی سرمایه داری جهانی کنترل می شود. شبکه های اجتماعی، پلتفرم های دیجیتال و فناوری های نوین به ابزاری برای ترویج نوعی از فرهنگ تبدیل شده اند که به ظاهر خواهان آزادی و مشارکت مردم است، اما در عمل بر سودآوری و کنترل اقتصادی تمرکز دارد.

بسیاری از این ایده های جدید، مانند رمز نگاری، بلاکچین، و اینترنت غیرمتمرکز، به عنوان راهکارهایی برای افزایش شفافیت و عدالت مطرح شده اند. با این وجود، به دلیل نبود حمایت های ساختاری مستقل از سرمایه داری و همچنین نبود ایده های جایگزین واقعی،  این فناوری ها به مرور زمان به همان اهداف سرمایه داری نزدیک شده و در خدمت اقتصاد سود محور قرار گیرند.

چالش ایده آلیسم تحت نفوذ سرمایه داری: ایده آلیسم یا آرمان گرایی در ذات خود به دنبال ایجاد تغییرات مثبت در ساختارهای اجتماعی و اقتصادی است. اما آرمان گرایی امروز که در حوزه های فناوری و دیجیتال گسترش یافته، تحت تاثیر قدرت سرمایه داری، بیشتر به دنبال راه هایی برای سود آوری یا کسب امتیازات جدید است.این روند به دلیل نبود ایده های نظری نوین که بتواند واقعا از سرمایه داری فاصله بگیرند و راهکارهایی عملی برای جامعه گرایی و عدالت ارائه دهند، به ایجاد نظام های دموکراتیک واقعی منجر نمی شود و حتی گاه به مانعی بر سر تحقق آن ها تبدیل می شود.

نبود ایده های نوین نظری برای گذر از بحران: یکی از دلایل اصلی که این ایده های جدید نمی توانند به راستی از سرمایه داری فاصله بگیرند، فقدان ایده های نظری نوین و منسجم است که بتوانند مدل های جدیدی از نظام های اجتماعی و اقتصادی ارائه دهند. بسیاری از متفکران و پژوهشگران معتقدند که در دوران کنونی، ما دچار نوعی بحران در ایده ها هستیم؛ به این معنا که هنوز نظریه های قوی و مستقل برای گذر از بحران های سرمایه داری و ایجاد نظام های عدالت محور و مردمی شکل نگرفته است. حتی جنبش هایی که در ظاهر به دنبال مقابله با سرمایه داری و ایجاد نظام های بهتر هستند، در عمل با همان ابزارها و ارزش های سرمایه داری عمل می کنند و با سیستم تبلیغاتی آن پیوند ناگسستنی دارند. نتیجه این است که این جنبش ها به مرور زمان از اهداف اصلی خود فاصله می گیرند و در نهایت در ساختار سرمایه داری ادغام می شوند.

نتیجه گیری: در مجموع، ایده های نوینی که از دل شرایط دیجیتال و جهانی شده امروز پدید آمده اند، به دلیل وابستگی به فرهنگ و ساختار سرمایه داری، نه تنها توانایی ایجاد تغییرات اساسی را ندارند، بلکه بیشتر به نسخه های دیگری از همان ایدئولوژی غالب تبدیل می شوند. این روند،چالش بزرگی برای ایجاد نظام های مردمی و عدالت محور است، زیرا سرمایه داری جهانی به وسیله رسانه ها و فناوری ها توانسته است تسلط خود را حتی بر ایده های به ظاهر انقلابی و جدید حفظ کند. تا زمانی که ایده های نظری نوینی برای گذار از بحران سرمایه داری و ارائه مدل های جایگزین وجود نداشته باشد، ای چرخه همچنان ادامه خواهد یافت.

م: سوسیال دموکراسی و سوسیالیسم می توانند با کمیت فراروییده ناشی از روندهای تخریبی و انهدامی ساختار سرمایه  جایگزین های خوبی برای اجرای عدالت و برابری حقوقی و اجتماعی عمل کنند؛ اما بسیج سرسام آور و همه جانبه ابزارهای اطلاعاتی و رسانه ای سرمایه داری آن ها را در حاشیه قرار داده و مانع از تاثیرات اصلاحی آن ها بر جامعه و انسان می باشند.

CG: سوسیال دموکراسی و سوسیالیسم به عنوان جایگزین هایی برای ساختار سرمایه داری، ظرفیت هایی دارند که می توانند در راستای برقراری عدالت اجتماعی و برابری حقوقی نقش آفرینی کنند. این نظام ها، با تاکید بر عدالت اجتماعی، کاهش نابرابری اقتصادی، و حمایت از منافع جمعی، در مقابل ارزش های منفعت طلبانه و فرد گرایانه سرمایه داری قرار می گیرند. اما همان طور که اشاره کردید، سرمایه داری جهانی با در اختیار داشتن ابزارهای گسترده ای مانند رسانه، شبکه های اجتماعی و تبلیغات، به طور مستمر به حاشیه راندن و بی اثر کردن این ایدئولوژی ها می پردازد.

ظرفیت های سوسیال دموکراسی و سوسیالیسم: سوسیال دموکراسی و سوسیالیسم به ویژه به دلیل رویکردهای عدالت محور، از قابلیت هایی برخوردارند که می توانند به اصلاحات ساختاری در جامعه و تحقق حقوق برابر کمک کنند. سوسیالیسم، با تاکید بر مالکیت عمومی و اشتراکی، می تواند فاصله طبقاتی و تمرکز ثروت را کاهش دهد و یک نظام اقتصادی مبتنی بر عدالت و اشتراک منافع ایجاد کند. سوسیال دموکراسی نیز که نوعی همزیستی سوسیالیسم و دموکراسی لیبرال است، می تواند با کنترل برخی از بخش های اقتصادی و ارائه خدمات اجتماعی، حقوق اساسی مردم را تضمین کرده و سطحی از رفاه عمومی را فراهم کند. در کشورهای شمال اروپا، سوسیال دموکراسی توانسته است به میزان زیادی به این اهداف دست یابد و الگویی از دولت رفاه و عدالت اجتماعی را به نمایش بگذارد. این سیستم ها نشان داده اند که با وجود محدودیت ها، امکان ایجاد جامعه ای با حقوق برابر، خدمات اجتماعی گسترده، و توزیع عادلانه تر منابع وجود دارد.

نقش ابزارهای رسانه ای و اطلاعاتی سرمایه داری: اما سرمایه داری جهانی به ویژه از طریق رسانه ها و ابزارهای اطلاعاتی،به شکل بسیار گسترده ای به کنترل افکار عمومی و محدود کردن ایدئولوژی های رقیب پرداخته است. این ابزار با تاکید بر فرهنگ مصرف گرایی، فردگرایی، و موفقیت اقتصادی،به طور غیر مستقیم ذهنیت جامعه را در جهت حفظ و تداوم سرمایه داری شکل می دهند. همچنین، با ترسیم تصویری منفی از سوسیالیسم و سوسیال دموکراسی، این ایدئولوژی ها را به عنوان نظام های ناکارآمد، محدود کننده آزادی، و منجر به افول اقتصادی به جامعه معرفی می کنند. به عنوان مثال: رسانه ها با تمرکز جنبه های منفی یا شکست های تاریخی سوسیالیسم، مانند تجربه شوروی سابق، به ایجاد یک ذهنیت منفی در برابر سوسیالیسم دامن زده اند و این مفهوم را با ناکارآمدی و محدودیت آزادی پیوند داده اند. تبلیغات اقتصادی و سیاسی نیز به طور مستمر موفقیت های سرمایه داری را برجسته کرده و دستاوردهای آن را به عنوان دستاوردهای مترقی و جهان شمول به نمایش می گذارند. این تبلیغات با تاکید بر فردیت و رقابت پذیری، به گونه ای عمل می کنند که مفهوم عدالت جمعی و همبستگی اجتماعی را کم رنگ جلوه می دهند.

موانع اصلاح گرایی و عدالت اجتماعی: در نتیجه، به رغم اینکه سوسیالیسم و سوسیال دموکراسی ظرفیت های موثری برای کاهش نابرابری ها و ایجاد عدالت اجتماعی دارند، با چالش های بزرگی در مسیر تاثیرگذاری و اجرای سیاست های خود مواجه هستند. این چالش ها شامل سیطره سرمایه داری بر رسانه ها، نهادهای بین المللی اقتصادی، و سیاست گذاری های جهانی است که عملا قدرت این ایدئولوژی ها را محدود می کند.

نتیجه گیری: به طور کلی، سوسیالیسم و سوسیال دموکراسی به دلیل رویکردهای عدالت محور می توانند به عنوان جایگزین هایی امیدوار کننده برای سرمایه داری عمل کنند.اما برای اینکه بتوانند به صورت موثر در راستای عدالت و برابری اجتماعی گام بردارند، نیاز به بازسازی و تقویت جایگاه خود و همچنین مقابله با تاثیرات منفی ابزارهای رسانه ای و اطلاعاتی سرمایه داری دارند. بدون این بازسازی و مقابله، این ایدئولوژی ها همچنان در حاشیه قرار می گیرند و نمی توانند به صورت گسترده و پایدار به اهداف خود در جهت تحقق عدالت و حقوق انسانی دست یابند.


            ادامه دارد

           اسماعیل رضایی

            ۱۵/۱۲/۲۰۲۴