۱۳۹۹ تیر ۱۷, سه‌شنبه

                        ناموس و ناموس پرستی

 

پیوندهای اجتماعی نمود بارز و شفاف الزام و نیاز و درک چرایی و چگونگی زیست انسانی برای گذر از موانع رشد و بالندگی جامعه و انسان می باشند. بارزه های فکری ایستا و میرا هماره تاریخ تحولات اجتماعی،عامل اصلی و اساسی ناهنجاری ها و تبه کاری های آدمی در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی بوده اند. چرا که ظرفیت آموزه های آدمی را در ظرف محدود و بسته ایستارهای گذشته از بروز و ظهور واقعی خویش بازداشته اند. فرایندی که مفهوم تعامل و تکامل را در رویارویی با بارزه های فکری میرا و سترون از توش و توان لازم بازداشته است. روندی که قطب بندی های اجتماعی را تعمیق و بزه و جرم و جنایت را در پناه قانون گریزی و رانت و مافیای قدرت و ثروت ابعاد بی سابقه ای بخشیده و با توقف در ایستارهای کهن و عهد عتیق دین و هویت بخشی به بسیاری از تابوهای ارتجاعی و واپسگرایانه، جامعه و انسان را در ناهنجاری های زیستی و تعاملات نامتعارف و جنایتکارانه هدایت کرده است. چرا که دین به دلیل ضعف بنیادین سازه های اداره امور اجتماعی، بسیاری از مفاهیم را وارونه و در راستای تحمیق و تخدیر افکار عمومی برای تحقق اهداف ارتجاعی خویش بکار می گیرد.

بسیاری از مفاهیم در پروسۀ تحول و تکامل جامعه و انسان از بار مفهومی و اصالت معنایی خویش متناسب با دگرگونی های  سازه های فکری و مادی تهی شده و به ابزاری برای تداوم سلطه و سیطره عموما دین مدارانه مبدل شده اند. سازه هایی که اکتساب را با احتساب تقرّب به ذهنیت بیمار و گرفتار در دام جهل و خرافه های دینی در پیوند با قدرت مداری ثروت و مکنت به کار گرفته است. این فرایند تعصب را با تصلب اندیشه و عمل در آمیخت و دستاویز حمله و هجمه به اصالت انسانی را فراهم نمود. مفاهیمی چون ناموس به عنوان نمودی دگردیسی شده در طی تحولات تاریخی جامعه و انسان، با بارزه های هویتی کاذب و دروغین اکتسابات محیطی بویژه دین درآمیخت و در پیوند با تابوهای جنسیتی، خشونت و خصومت را در درون جامعه و خانواده نهادینه نمود. در قاموس ناموس اسرار بی بدیل تابو شدگی بسیاری از هویت های زنانه در روابط و مناسبات مردسالارانه خانوادگی خود نمایی می کند.

ناموس و ناموس پرستی محصول نگاه نابرابر در پناه قانون و شرع بوده و با راز سرسپردگی هویت مردانه به آیین و سنت کهن که با تارو پود باور و تفکر دین و شریعت درآمیخته؛همراه است. نمود بارز مالکیت مردسالارانه بر هویت زنانه که تعامل و تفاهم را در مناسبات کینه توزانه و متفرعانه تحلیل برده است. نوعی بیان اعتباری کاذبی است که مرد در پیوند با مناسبات خانوادگی بدان روی آورده و در پیوند با خصایل رذیلانه و بهیمانۀ مردانه و همچنین با غیرت، تعصب و غرور کاذب القایی شرورانه عرف و سنت تعریف می شود. بنابرای در جامعه های بسته به دلیل تصلب و تحجر اندیشه و عمل، ناموس و ناموس پرستی نمودی عام داشته و برای ارضای تعلق خاطر و بر اساس اکتسابات غریزی محیطی اعصار گذشته تاریخی خود را بروز می دهد. پس نوعی از ساختار فکری معیوبی است که از دل بارزه های هویتی کهن و میرا  و بصورت شور باطل و شعور کاذب در پس نهان شدگی برخی از تابوهای عهد عتیق خود را نشان می دهد. بازسازی ساختار معیوبی که از دل نابسامانی های اقتصادی و فرهنگی بصورت بارز و شفاف خود را به نمایش می گذارد.

ناموس، هویت یابی انگاره های کهن است که از بارزه های تمدنی و شاخصه های خصایل به واقع انسانی، در پروسه دگرگونی های زیرساختی و نمودهای متحول روبنایی آن فاصله گرفته است. زیر ساختی که با تحکیم بنیان های پدرسالارانه، ابژه نگری زنانه را عمومیت بخشیده و با نگاه کالاگون به زنان، مالکیت بر حیات زنان را برای فرهنگ مسلط مردانه  قطعیت بخشیده است. در قاموس نظام سلطه سرمایه نیز این تملک مردانه بر حیات زنان امری ملحوظ و ملموس بوده و با تبعیض و تحقیر حقوقی و حقیقی درآمیخته است. ناموس شمولیت عام گرایشات عوامانه و عوام گرایی مناسبات اجتماعی را با خود یدک کشیده؛ و با غیرت و تعصب در آمیخته است. غیرت که شجاعت عقیم است و تعصب که غرور کاذب آن را همراهی می کند؛ در تقویم و تحکیم بنیان های ناموس پرستی نقش اساسی را بازی می کنند. ناموس پرستی نوعی هذیان درونی است که در خلاء ناشی از بی خردی و عدم تعقل بروز بیرونی می یابد.

ناموس و ناموس پرستی از یک فرایند دیالکتیکی در اقتصاد و جامعه تبعیت می کنند. تاثیرات متقابل عناصر متکاثری که تحمیلی است از ویژگی های حاکم بر جامعه و انسان و همچنین نمودهای تحمیلی که از سوی روندهای نامتعارف و ناهنجار حاکمیت سلطه و استبداد سرمایه و بدعت های نهادین عرف و سنت تغذیه می شوند. بنابراین هر چه قدر جامعه در چنبره عادت و سنت و باورهای سخت و ثقیل و متحجرانه دین و مذهب گرفتار آید؛ در کنار آن ناموس پرستی و غیرت و تعصب غیر قابل کنترل، گستره وسیع و رو به تعمیق پیدا می کنند. چرا که تحت حاکمیت دین سالاران، و همپویی اجباری و الزامی آن ها با نظام سلطه سرمایه، فقر و نابسامانی های اقتصادی اجتماعی را در فرازی مضاعف و رو به تعمیق بر جامعه و انسان تحمیل می سازند. روندی که عناصر طرد شده از سازوکارهای اقتصادی همچون زنان، به عنوان سربار خانواده و قابل تملک به وسیله قدرت مجازی و فائقه ثروت و مکنت، مورد نکوهش و خشم و غضب مداوم فرهنگ مردسالارانه قرار گرفته و همواره قربانی طمع ورزی ها و هوس رانی های دارندگان ثروت و مکنت بوده و هستند. در غلبه فرهنگ عوامانه دینی، و تبعیض و تحقیر نهادین نظام سلطه سرمایه، زن موجودی ضعیف و درجه دومی است که نه تنها قادر به اداره امور فردی و شخصی خود بدون حمایت مردانه نمی باشد؛ بلکه موجد خدشه دار کردن بسیاری از موازین اتخاذی متحجرانه دین و قدرت همچون آبرو و ناموس خانواده نیز می باشد.

متاسفانه حرکت در رویه و سطح برای زدایش ستم مضاعف بر زنان و قتل و جنایت با بار ناموسی و برای حفظ آبرو و حیثیت کاذب و فاقد اعتبار ذات گرایانه و انسانی، گستره وسیع و روزافزونی پیدا کرده است. فقر و ناامنی های متکاثر و رو به تعمیق محصول ناتوانی های ذاتی نظام سلطه سرمایه و همچنین بنیان های فرتوت و واپسگرایانه دینی، از عوامل اصلی و اساسی این روند نامتعارف و ضد انسانی محسوب می شوند. چرا که فقر مادی پویایی اندیشه را در تحجر و خودباختگی عناصر موهوم و پنداری فروبرده و با تخدیر اندیشه و روان آدمی بزه و جرم را در حلقه های به ویژه ضعیف اجتماعی عمومیت می بخشد. کالاگونگی زن و تجسم مادیت حیات انسانی در روابط و مناسبات اجتماعی، روند استحاله وجود انسانی زنان را که در بارزه های هویتی بیع و شرع کاسبکارانه فروخسبیده است؛ همراه با عرف و شرع ممکن ساخته است. پس دین و حاکمیت دینی عامل تسریع و تعمیق روندهای جنایتکارانه بر علیه هویت زنانه به دلیل گسترش دامنه فقر و نابسامانی های اجتماعی در پیوند با حاکمیت سلطه گرانه سرمایه داری است که جایگاه واقع و حقیقی خود را در بزه و جنایت پیدا کرده است.  چرا که دین در وضعیت کنونی به دلیل کهنگی و قدمت سازه ای، فاقد بنیان های مستقل برای اداره امور اقتصادی و اجتماعی می باشد. بنابراین نیازمند زیرساخت های حاکم کنونی بوده و تلاش می ورزد روبنای فقهی و شریعتی خود را نیز با آن ها همراه سازد که خود  عمق فاجعه و فقر و فاقه عمومی را مضاعف ساخته است.

درک دیالکتیکی توهمات مردسالارانه و زیست واقع زنان در تحولات کنونی جامعه های انسانی، می تواند راهگشای گذر از تنگناهای ایده ای و عملی برای رفع این معضل عمده و اساسی اجتماعی باشد. یکسویه نگری و بیان احساسی روندهای ظالمانه بر علیه حقوق زنان، نه تنها دسترسی به حقوق حقه زنان را تسهیل نمی کند؛ بلکه در کجراهه های مبارزاتی بسوی نوعی از استحاله های نوین بدعت و سنت بر علیه حقوق زنان هدایت می شوند. گذشته با بار سنگین عادت و سنت و با قبای مندرس و متحجرانه دین سالاران، زنان را در بیع و شرع کاسبکارانه حاکمیت ظالمانه سرمایه از دستیابی به حقوق انسانی اش باز داشته است. یکی ناموس و ناموس پرستی را تقدیس و تشریع می کند و دیگری بسترهای عملی تعدی و تجاوز حقوق انسانی زنان و رد نفس آن ها را فراهم می سازد. پس با درک و شناخت عوامل و عناصر جرم و جنایت بایستی فرهنگ عمومی را بر یک ساختار عدالت محورانه و انسانی سامان داد.

نتیجه اینکه: انسان ها در یک تعامل مداوم و تنگاتنگ برای رفع نیاز ها و دفع موانع رشد و بالندگی گام بر می دارند. اصولا الگوهای زیستی تابعی از هنجارها و مناسبات اکتسابی است که با مادیت ساختاری خاصی تعریف می شود. ماندگاری برخی از بارزه های هویتی اکتسابات محیطی، از نمودهای زیر ساختی تبعیت می کنند که حاوی و حامی نوع خاصی از روابط و مناسبات اقتصادی و اجتماعی می باشند. مشروعیت بخشی به برخی از نمودهای اعتباری کاذب که عموما با عرف و شرع تعریف و تمدید می شوند؛ بخشی از روابط و مناسبات غلط و نامتعارفی است که جامعه های انسانی را آلوده است. ناموس و ناموس پرستی نمودهای بارز و شفافی از مناسبات ثقل و ثقیلی است که از بطن تحجر و واپسگرایی ایده ای سر برآورده و با حمایت مادیت ساختاری حقیقی و حقوقی حاکم کنونی یعنی نظام سلطه سرمایه تداوم حیات داده است. بنابراین مردسالاری قبل از اینکه بیانی از یک روبنای فرهنگی باشد؛ از یک زیرساختی سربرآورده که حاکمیت بلامنازع مرد را بر سرنوشت زن رقم زده است. زمانی که زن همانند ابژه و کالا در مناسبات اجتماعی و خانوادگی نگریسته شد؛ مالکیت  بر وی به عنوان ابزار تشفی و تخطی از موازین زیست انسانی نمود یافت. بنابراین هر  چه قدر جامعه در سازه های کهنه مادی و فرهنگی متوقف شد؛ بارزه های فکری ناموس و ناموس پرستی عمیق تر و گسترده تر بروز یافت.باورهای دینی و حاکمیت دین سالاران در احیاء و ابقاء و مشروعیت بخشی به بسیاری از جرم و جنایت درون اجتماعی،نقش اصلی و اساسی را داشته و دارند. نظام سلطه سرمایه نیز با نگاه کالاگون به زن، تبعیض و تحقیر را درعرصه های متکاثر اجتماعی و خانوادگی موجد بوده و هست. پس برای جلوگیری از خشونت و جنایت بر علیه زنان، بایستی به دگرگونی زیرساختی و تحقق مادیت نوین حیات  اقتصادی اجتماعی روی آورد.


         اسماعیل   رضایی

              پاریس

                                                              07/07/2020

۱۳۹۹ خرداد ۱۵, پنجشنبه

                                تفکّر وتصوّر

 

تفکر با تاثیرات مداوم محیطی و تعاملات اجتماعی صیقل یافته  و به بارزه های هویتی و جهت گیری های اقدام و عمل آدمی در فعل و انفعالات درون اجتماعی هدایت می شود.القائات فکری و شائبه های اندیشگی پیرامون چرایی و چگونگی برآمدهای ایده ای،در انحراف از درک و فهم معیار و مقیاس های حیات اجتماعی نقش مهمی را بازی می کنند.چرا که موجد مفاهیم سازی های بی بدیل و نامتفارن با روندهای واقع محیطی و همچنین اختلاط مفاهیم در بازیابی و بازسازی هویت های نوین و یا خدشه پذیرفته خواهد بود. اندیشه ورزی پیرامون جامعه و انسان، درک دیالکتیکی دینامیسم اجتماعی را می طلبد؛ تا بتواند با علل و چرایی بسیاری از روندهای معیوب و یا مطلوب محیطی همراه گردد.اندیشه را نمی توان در حصار اندیشه یا اندیشه های دیگری محدود و محصور کرد و نتیجه مطلوب گرفت. روندی که امروز بسیاری را از استقلال اندیشه و بروز ناب و درونی دریافت های محیطی شان بازداشته و به زائده فکری دیگری و یا تائید و تکذیب صرف مبدل ساخته است.

اختلاط و امتزاج مفاهیم، کاربرد آن ها را نیز در تبیین و تحلیل های رویکردهای محیطی دچار خلط مبحث نموده و ماهیت واقعی آن ها را در پس ابهام و ایهام از نظر دور می سازد. روندی که امروز خلاقیت و پویایی اندیشه را در تضاد و تقابل  و یا دگم و تحجر از درک و شناخت عوامل بنیادین توسعه و تکامل بازداشته و در سویه های پنداری و ذهنی از گذر واقع حیات اجتماعی دور نموده است. در انداختن مباحث علمی در حوزه های مدرسی و مکتبی صرف، روند استحاله‌ اندیشه را در سازوکارهای حاکمیت مسلط نظام سلطه سرمایه ممکن ساخته و مبانی علمی را از ماهیت انقلابی اش تهی ساخته است. زیرا امکان تحقق آرمان های انقلابی و تکاملی با تکیه بر ایده های جانبدارانه ایدئولوگ های بورژوازی وجود ندارد. اینکه در تبیین و تحلیل های فعل و انفعالات اقتصادی اجتماعی بایستی آرا و نظرات ایدئولوگ های بورژوازی را مد نظر داشت؛ ممکن است لازم باشد؛ ولی کافی نیست. و آن ها را به عنوان منابع قابل استناد برای استدلال و بررسی مسایل اقتصادی اجتماعی مد نظر قرار دادن؛ بداندیشی و جهت گیری های نامتقارن فکری با ایده های گذشته و مسلط کنونی را به همراه دارد. زیرا به القای آگاهی های کاذب و درک و فهم معیوب از روند تحول و دگرگونی های اقتصادی اجتماعی را متبادر به ذهن می سازد. چرا که مدد گرفتن از ایدئولوگ های بورژوازی برای تبیین و تحلیل ایده های مترقی، سرآغاز انحراف و انهدام دستگاه فکری خود و دیگران است.

اصولا برخی ها برای ارضای تمایلات خلاقانه و مبدعانۀ خویش، به مفاهیم سازی و مفاهیم آفرینی های بی بدیلی روی می آورند که عموما قادر به برقراری یک ارتباط منطقی و مورد لزوم با پدیده های محیطی نیستند. بدین مفهوم که ایده آل می اندیشند و اتوپی فکر می کنند. چرا که برخورد سلیقه ای با مفاهیم برای ارضای تمنیات درونی و شاخصه های روانی و همچنین  ایده آل های ذهنی، توهم و پندار را عمومیت بخشیده و استدلال منطقی و درک مضمونی و محتوایی پدیده ها و مفاهیم را از انسان ها دور می سازند. فرایندی که تکرار و تحدید اندیشه و تفکر را رقم زده و بیهوده گویی و پرگویی، بحث های طولانی و کسل کننده و همچنین حرکت در دایرۀ بسته و سترون را موجد است که منجر به هرزروی و غارت زمان و استفاده نامطلوب از منابع و استعداد ها می گردند. چرا که  از اصالت مفاهیم بعنوان هویت رنجِ کار و تلاش فاصله گرفته؛ و واژه و کلام و آوا را که با آن ارتباطی  تنگاتنگ دارند، نیز از رسالت بیان و مراوده و محاوره باز می دارند. مفاهیم پروری و یا مفاهیم سازی های فاقد بنیان های مادی و علمی و یا بازسازی هویت های کهن برای بیان اهداف و امیال، دقیقا از توهمات و پندارهای گنگ و مبهم حکایت دارند. روندی که تحلیل و تبیین را بسوی انتزاع  رویکردهای محیطی هدایت کرده و از عناصر اصلی و اساسی دگرگونی های اقتصادی و اجتماعی دور می گردند.

زمانی که بر بازاندیشی و هویت یابی گذشته تاریخی نمودهای بارز و شاخص سازه های مسلط مکث شود؛عموما بارزه های فکری تحول و تکامل کنونی جامعه و انسان در پس تعریف و تحریف القایی و اتکایی سازه های مسلط از نظر دور می مانند. بدین مضمون که وقتی در نظام سلطه سرمایه که بنیانش بر سود به هر قیمت بنا شده و سود به هر قیمت نیز بدون غارت و چپاول دسترنج دیگران به ویژه محرومان و زحمتکشان امکان پذیر نیست؛ بحث دولت غارتگر و اشکال غارتگری و چگونگی توسعه دامنه این غارتگری، شناخت مرحله کنونی گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه و الزامات لازم برای مبارزه با بنیان های فرتوت آن در این مقطع از تحول و تکامل جامعه و انسان را از نظر دور می سازند. چرا که دولت و قوه قهریه در نظام سلطه سرمایه برخلاف نظر برخی ها چهره دوگانه ندارد؛ بلکه در نظام طبقاتی قهر و خشونت نهادینه شده و با یورش و انهدام بنیان های آزادی و رهایی آدمی، بر علیه منافع جمع و جامعه عمل می کند. حقوق و رویه اخلاقی نیز در نظام سلطه سرمایه با قهر و خشونت درآمیخته و در پس تبعیض وبی عدالتی های تعمیق یافته خود را نشان می دهد. اینکه از پس بحث های مدرسی بتوان به فهم روشن و شناخت مدغن از سازوکارهای سیاسی و اقتصادی نظام سلطه سرمایه دست یافت؛ اگرچه لازم می نماید ؛ولی یک تفکر متوهمانه را نمود می بخشد. چراکه در تجزیه و تحلیل های مدرسی، عموما شائبه ها و شاخصه های متعدیانه غارتگری سرمایه،در محافظه کاری ها و الگوپذیری های تعدیلی ایدئولوگ های نظام سلطه سرمایه تعدیل شده و از رویه تحولی و تکاملی و همچنین مادیت تاریخی دیالکتیکی تبعیت نمی کنند.

اینکه جامعه بدون دولت بسوی هرج و مرج و غارت عمومی سوق می یابد؛ امری بدیهی است. چرا که اصولا امکان وجودی دولت به ضعف نهادین و خصایل رذیلانه آدمی برمی گردد که با اصول تربیتی و آموزشی نظام طبقاتی و تحکیم بنیان های آگاهی های کاذب طبقاتی شکل گرفته است. ضمن اینکه دولت در نظام طبقاتی هرگز نمی تواند منتخب حقیقی و واقعی جامعه باشد که به نیابت از جمع و جامعه بسوی رفاه و آسایش عمومی گام بردارد. چرا که دولت طبقاتی برآمد قلب شده و جهت داده شده آرا و افکار عمومی در راستای تامین و تضمین منافع و مصالح اقلیتی حاکم بر جامعه و اقتصاد می باشد. منطق غارتگری در نظام سلطه سرمایه و نهادینه شدن بنیان های مادی آن در بین آحاد جامعه، ناشی از رسوبات فکری اعصار گذشته تاریخ تکاملی آن است که بر بستر تحولات نوین اقتصادی اجتماعی، نمودهای بارز خود را حفظ کرده است. بدین مضمون که رسوبات فکری عصر اقتصاد معیشتی، اکنون بصورت نگاه معیشتی به امکان و ابزار مبدل شده که جنون آمیز و با استفاده غیرمنطقی و تخریبی از امکان و ابزار برای انباشت و تراکم افسار گسیخته و بی بدیل بهره می گیرد. وقتی نظام سلطه سرمایه و دولت برآمده از آن  با ایده ایدئولوگ های بورژوازی به بحث و فحص گذاشته شود؛ مسلما بسیاری از عارضه های سوء آن تعدیل یافته و یا از نظر دور می مانند. چرا که از نگاه عمال سرمایه، سرمایه داری یک نظام پویا و پایایی است که تمامی تنافض و تضادهای درونی اش عامل تحول و استحکام آن می باشد. نگاهی انتزاعی و غیرعلمی که مادیت تاریخی و فرگشت دیالکتیکی جامعه و انسان را منکر می شود. با تکیه بر این نگاه است که برخی روشنفکران چپ از تحول تاریخی و نقطه عطف های گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه فاصله گرفته و با عنوان کلی نظام سرمایه داری به بحث و فحص می نشینند.

عموما زمانی که روشنفکر و اندیشمند چپ به تبیین و تحلیل نظام سلطه سرمایه می نشیند؛ دو پدیده تکامل تاریخی و وقفه های ناشی از روند زیگزاگی فرگشت جامعه و انسان را از نظر دور می دارند. دو پدیده ای که نتیجه گیری های یک تفکر ویرانگر را بوضوع عیان می سازند. در پس این نادیده انگاری است که ترامپ و ترامپیست ها از حوزه اقتصاد نئولیبرالیستی حذف می شوند و به مفهوم شبه فاشیسم گره می خورند. و یا نظام تئوکراتیک و خرافه محور ایران نیز با نئولیبرالیسم بیگانه می شود. در حالیکه نئولیبرالیسم مرحله ای از تکامل نظام سلطه سرمایه و منحط ترین مرحله آن است که بنا به ماهیت ذاتی و درونی آن، بسترهای سازه های نوین اقتصادی اجتماعی را پی می ریزد.و هیچ جامعه ای از گزند و آسیب های تخریبی و انهدامی آن در امان نمی ماند. بدین مضمون که خود و یا سایه شومش در تمامی جامعه های انسانی حضور عینی دارد.شبه فاشیست دانستن ترامپ و نظایر آن یک ایده واپسگرا در تحول و تکامل تاریخی است که در پس ضعف تبیینی و تحلیلی، ایستایی و ایستارهای  کهنه رقم می خورد.ترامپ ها و نظام های دینی عوامل وقفه های تاریخی هستند که با واپسگرایی و تحجر، روند تکامل تاریخی را به نفع قدرت و ثروت کند می سازند. زیرا در بحران های حاد و شکننده ناشی از ساختارهای اقتصادی و اجتماعی کهنه و فرسوده، و همچنین هراس از تغییرات الزامی ساختاری، حاکمان در قدرت برای تاخیر در روند تحول و دگرگونی مورد لزوم جامعه، به گذشته رجعت کرده و روند این تغییرات را دچار وقفه می سازند.ضمن اینکه بر خلاف نظر برخی ها هیچ تضاد بنیادینی بین نظام دینی در ایران و عمال سرمایه جهانی وجود ندارد؛بلکه مکمل هم در پیشبرد اهداف ضد بشری نظام سلطه سرمایه می باشند. و این همه هیاهو و جنجال بین آن ها برای انحراف اندیشه و مشغله های فکری در راستای استتار ضعف و ناتوانی شان در پاسخگویی به الزام و نیاز جامعه و انسان و همچنین بده و بستان های سیاسی و اقتصادی می باشند.

زمانی که مرزهای بین علم و عمل مخدوش می شوند؛توهمات ذهنی و گرایشات پنداری عرصه تاخت و تاز می یابند.چرا که با این روند، علم در توضیح و تفسیر جهان واقع متوقف می شود و عمل در آفرینش های مادی و هنری صرفا به منافع و سود می اندیشد. در حالی که علم با نفوذ و رسوخ به مکنونات پدیده ها، ضمن توضیح و تفسیر به سوی تغییرات سودمند برای جامعه و انسان روی می آورد؛ اگر چه  تحت حاکمیت ستم سرمایه اکنون دستاورد های علم توسط عمال سرمایه مصادره به مطلوب شده است.آفرینش های هنری نیز صرفا برای سودبری و نفع نیست؛ بلکه منشا بسیاری از کنش های اجتماعی بر علیه ستم و تبعیض بوده و هست.1 محدود کردن دامنه علم در تفسیر جهان، اخته کردن آن بوده و پویایی ذاتی اش را در راستای تغییر و دگرگونی به چالش می کشد. وقتی که مبانی تئوریک ایدئولوگ های بورژوازی محوریتتبیین و تحلیل فرگشت جامعه و انسان قرار می گیرد؛

خطر فروغلتیدن درانتزاع مولفه های کارکردی وعملیاتی اجتماعی وجود بارزی دارد.

یکی از موضوعات مهم و مورد مشاجره درون جامعه روشنفکری، دولت رفاه و سوسیال دموکراسی می باشد. دو مفهوم شاخصی که در برآمدگاه بحران های حاد و شکننده نظام سلطه سرمایه، عوامل ترمیم و خروج سرمایه داری از انهدام و فروپاشی محسوب می شوند. این مفهوم ضمن تعدیل ساختاری برای برونرفت از بحران، از یک تفاوت مهم و بنیادینی برخوردارند که ضرورت های شکل گیری شان را توجیه و تفسیر می نمایند. دولت رفاه اصولا با اتکا بر ساختار موجود و مسلط نظام سلطه سرمایه به برخی اصلاحات سطحی و روبنایی برای تعدیل و تعادل رو می آورد.مقطعی از گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه که سازه های مسلط هنوز از ظرفیت لازم برای پاسخگویی برخوردار می باشند؛ ولی به دلیل بحران های ذاتی نظام سلطه سرمایه نیازمند ترمیم و اصلاح می باشند. در حالیکه سوسیال دموکراسی زمانی قابل حضور و نمود است که بدلیل تعمیق و گستردگی دامنه بیعدالتی و عدم تعادل اجتماعی،و همچنین ساختار معیوبی که قادر به رفع نیازها و الزامات نبوده و جامعه نیازمند یک تحول  ساختاری و ایجاد بنیان های نوین اقتصادی اجتماعی می باشد که قادر به تامین و تضمین الزامات لازم و تعدیل و تعادل زیرساختی باشد. سوسیال دموکراسی مرحله ای از تکامل تاریخی نظام سلطه سرمایه است که دانش و تکنیک، باورها و الگوهای  نوینی را در انسان ها بوجود می آورند که از شاکله های ارزشی متعالی و درک متقابل انسانی برخوردار بوده و انسان ها را برای قبول و پذیرش وابستگی و همبستگی آگاهانه در راستای درک مسئولانه و فهم متعهدانه نسبت به طبیعت، جامعه و انسان آماده می سازد. متاسفانه در هم ریزی ارزش های انقلابی با باورهای ایده ای نامتقارن و نامتوازن با ماهیت ذاتی و درونی تئوری های انقلابی، یک رکود فکری و تشابهات عملی در همراهی با آرا و نظرات ایدئولوگ های بورژوازی را نهادینه ساخته است. خطری که مبارزه طبقاتی را از مفهوم انقلابی تهی و بسوی برخی سازشکاری ها یا تفکر محافظه کارانه با روندهای نامتعارف کنونی نظام سلطه سرمایه سوق داده است.این فرایند تفکر ویرانگر از یک طرف محصول نبود تئوری های نوین از سوی متفکرین چپ که عموما در دگم های ایدئولوژیک گرفتار آمده و با تکرار مکررات مبانی تئوریکی گذشته از راهیابی به نیازها و الزامات کنونی باز مانده است؛ واز طرف دیگر با توقف در ایستار های گذشته ، هیچ اندیشه نوینی را بر نتافته و در برابر آن ها یا موضع منفعلانه گرفته و یا از کنار آن با بی تفاوتی و یا متفرعانه گذر می کنند. روندی که ایدئولوگ های بورژوازی را با تکیه بر ابزار و امکان فنی و تکنیکی به هجمه و یورش همه جانبه برای تخدیر اندیشه و تکفیر ایده های رهایی بخش چپ هدایت کرده است.

آدمی وقتی در ایستارهای گذشته متوقف می شود؛ هم قدرت تامل و تحملش نسبت به یکدیگر و دیگران کاهش می یابد ؛وهم تعامل و تفکرش پیرامون جامعه و دیگران نقصان می پذیرد. ضمن اینکه وابستگی و پیوستگی ایده ای به دیگران وی را از نواندیشی و نوسازی بنیان های فکری متناسب با نیاز و الزام زمان باز می دارد. بنابراین اندیشه ورزی پیرامون رویکردهای محیطی در پراکندگی و پریشانی آرا و نظر، عرصه را به نفع عمل و اندیشه سلطه و استبداد وانهاده و منفعلانه با ناهنجاری های اجتماعی روبرو می سازد. براین اساس است که در فرایند تکامل تاریخی تا کنون اینقدر خلای تئوریکی و وابستگی ایده ای به دیگران از سوی روشنفکران و اندیشمندان نمود نداشته است. استقلال اندیشه از همگان رخت بربسته و وابستگی به آرا و نظرات دیگران بویژه اعصار گذشته تاریخی، راهنمای عمل و اندیشه شان شده است. فرایندی که زمان را در قبض تاریخی و بسط مکانی خویش از مطلوبیت لازم برای تحول و تکامل  بازداشته است. روندی که بیهوده گویی و پرگویی با تکیه بر میراث تاریخی دیگران رواج عام یافته و خرد و تعمق اندیشه را در سطحی نگری ها و ساده انگاری های وهم انگیز و نامتعارف تعاملات اجتماعی وانهاده است. مسلما بهره گیری از آرا و نظرات اندیشمندان گذشته الزامی است؛ ولی توقف و ابرام بر آن ها برای الزامات کنونی که فهم و شناخت لازم از روندهای متحول کنونی را حدود و ثغور می بخشد؛ از چالش های بنیادی واقع نگری و تبیین و تحلیل روندهای حاکم کنونی محسوب می شوند. چرا که خردمندی اصولا توالی زمانی را در تراضی زمانی و مکانی توامان در خود جای داده تا امکان درک و فهم چرایی و چگونگی نیاز و الزام زمان  فراهم آید.

تاَمّل دیالکتیکی نیازمند تعقّل فراگیر و همه جانبه پیرامون جامعه و انسان می باشد. غفلت و یا نادیده گرفتن هر یک از پارامترهای محوِّل و مکمّل جامعه، تفسیر و تبیین رویکردهای کنونی را به بیراهه سوق می دهد. روندی که اکنون در خلای آفرینش های نوین فکری و اتکای به میراث مکتوب گذشته، به نمودی عام مبدل شده که روندهای علّی را در پس معلول ها و انتزاع پدیده ها از نظر دور داشته است. براین سیاق است که برای برخی ها دولت رفاه محصول تمام عیار جنگ پنداشته می شود و یا توافق بین احزاب کارگری و بورژوازی قلمداد می گردد. درحالیکه جنگ معلول بحران های حاد و شکننده ای است که نظام سلطه سرمایه برای انحراف افکار عمومی و استتار ضعف های بنیادین سازه های مسلط برای پاسخگویی به الزام و نیاز جامعه و انسان بدان متوسل می شود. و دولت یا دولت های رفاه خود محصول بن بست های سازه های مسلطی است که نیازمند اصلاح و ترمیمی است که بتواند خود را از فروپاشی برهاند. اگر چه بسیاری دولت های رفاه را با سوسیال دموکراسی همسان می پندارند و بر این روال آن را شکست خورده و تحلیل رفته می انگارند؛ ولی در حقیقت سوسیال دموکراسی مرحله ای از تکامل تاریخی نظام سلطه سرمایه است که در بحران ها و انحطاط فروپاشنده اش بدان روی می آورد. مرحله ای که خودمدیریتی تامینات اجتماعی را تا حدود زیادی در خود جای داده و یک تعدیل و تعادل اساسی و بنیادی را با اصلاحات ساختاری در سطح جامعه های انسانی ایجاد خواهد نمود. رجوع به مباحث بین الملل اول و دوم نیز با تمامی دستاوردهای مهم اش، اکنون با توجه به بارزه ها و شاخصه های تحولی و تکاملی جامعه و انسان، نمی تواند راهنمای عمل مناسبی برای مبارزه با بارزه های هویتی نوین نظام سلطه سرمایه را ارائه نماید.

 اصولا در تمامی مباحث علمی و اجتماعی نیروهای مترقی بویژه چپ، جایگاه انسان و روند تکاملی جامعه و انسان مد نظر قرار نمی گیرند. این همان پاشنه آشیلی است که مفاهیم و مضامین انقلابی و بارزه های فکری رهایی بخش در پس هجو و هزل ها و واپسگرایی ایده ای و بدون توجه به جایگاه و میزان درک و فهم تعاملی انسان ها در فعل و انفعالات اقتصادی اجتماعی، از دایره تعاملات اجتماعی دور می شوند. از اداره خود مدیریتی، سوسیال دموکراسی، سوسیالیسم و ....... به وفور سخن گفته می شوند؛ ولی از ظرفیت انسانی که بتواند بار علمی و یا اقتصادی و اجتماعی آن را پذیرا باشد و با خود همراه سازد؛ و یا اینکه بستر ها و پیش شرط های تحقق این آرمان های انسانی با تکیه بر انسان های طراز نوین، چگونه بایستی فراهم آید؛ هیچ نمی گویند. تمامی مباحث علمی و تحلیلی در  نمودهای پیامبرگونگی مارکس و تبیین و تحلیل های قرآن مآبانه آثارش بویژه کاپیتال بدون حضور انسان به عنوان عامل اصلی و اجرایی تحقق تمامی آمال و آرزوهای لگد مال شده توسط عمال سرمایه، در دستور کار تمامی نیروهای چپ قرار دارد. هرکسی مارکس و آثارش بویژه کاپیتال را مطابق سلیقه و علاقه اش تفسیر و تحلیل کرده و با ویژگی های حاکم بر محیط منطبق ساخته و با شور و شعور خویش برای دیگران نسخه می پیچد. فرایندی که به تعاملات عمومی لطمه زده و دامنه پراکندگی و افتراق بین نیروهای چپ را توسعه بخشیده است. اینکه دولت در نظام طبقاتی غارتگر است را شکی نیست؛ ولی انسان طراز نوین با درک متقابل عمیق و انسانی و به عنوان عناصر اصلی اجرایی اقتصادی اجتماعی ، قطعا از این غارتگری فاصله خواهند گرفت. پس تکامل تاریخی و انسان ها به عنوان عناصر اصلی و متاثر از این روند تحولی و تکاملی، از عوامل بنیادین تحلیل و تبیین علمی و عینی جامعه و انسان محسوب می شوند.

نتیجه اینکه: انسان به عنوان نمود بارز و شاخص فعل و انفعالات اجتماعی، همواره تحت تاثیر آموزه های محیطی بسوی الگو سازی ها و الگوپذیری هایی روی می آورد که بازتاب التهابات درونی و الزام و نیاز رویه های زیست اجتماعی می باشد. فرایندی که الگوهای زیستی را در مجاری متکاثر حیات فردی و جمعی بسوی اختلاف و امتیاز هدایت کرده و اندیشه و باور انسانی را در مجاری تمنا و تمایلات رذیلانه و ناصواب رهنمون گردیده است. براین اساس در بارزه های هویتی کار و تلاش، مفاهیمی خلق شدند و مبانی تئوریک با اتکای بدان سربرآوردند تا راهنمای عمل انسان ها در روند تکاملی جامعه و انسان گردند. روندی که بار طبقاتی را در خود نهادینه ساخت و القائات کاذب و دروغین مناسبات اجتماعی را برای فریب و اغفال دیگران به کار بست. تاثیرات القایی و انباشت های ذهنی کاذب، تبیین و تحلیل  معضلات و مبرمات اجتماعی را در مجاری ناواقع هدایت کرد. نظریه پردازی در این فضای مسموم و مشئوم از آلودگی های فکری و ایده ای، اگر از این زائده های القایی فاصله نگیرد؛ قدرت درک تکاملی و جایگاه انسانی در فرگشت تاریخی از نظر دور می ماند. پس مضمون و محتوای  مفاهیم ابداعی یا عاریتی، در انتزاع و یا تحت تاثیر عارضه های مرضی تفکر غالب و یا قلب شده؛ از گذر واقع حیات اقتصادی اجتماعی دور شده و با  تکیه بر الگوهای مسلط، به تفسیر و تحلیل روندهای جاری می نشیند. مفاهیمی چون دولت طبقاتی و اشکال غارتگری آن، دموکراسی، سوسیال دموکراسی، دولت رفاه و بسیاری از این مفاهیم عموما از بطن و متن واپسگرایی ایده ای و یا القائات فکری مسلط، توان بازیابی هویتی اصیل و اصولی خویش برای زدایش پلیدی ها و رذالت های انسانی را دارا نمی باشند. بنابراین در پرگویی و بیهوده گویی جاخوش کرده و با غارت و بطالت زمان از اهداف و آرمان های انسانی فاصله می گیرند. بحث های مدرِّسی که اصولا ملغمه ای از ایده های جانبدارانه ایدئولوگ های بورژوازی و اندیشه های مترقی است که عموما  ایده آل های انسانی را در تفکر اتوپیایی عارضه های مرضی مسلط نظام حاکم از حیّز انتفاع باز می دارد. اینکه تامینات اجتماعی از جمله بهداشت و آموزش و پرورش از دولت منفک و به دایره خود مدیریتی مردمی سپرده شود، یک ایده آل انسانی است؛ ولی به دلیل فراهم نبودن پیش شرط های لازم مادی و انسانی تحقق آن، یک تفکر اتوپیایی محسوب می شود. اگر موارد نادری هم وجود داشته باشد؛ به سازه های فکری  و تاریخی که برخی جوامع را مستعد پذیرش نمودهای نادری اگر چه ناقص آن نموده است؛ بر می گردد. بنابراین برای تحقق ایده آل های انسانی، نبایستی تکامل تاریخی و وقفه های آن و بویژه ظرفیت های انسانی برای پذیرش نمودهای نوین دگرگونی های اجتماعی را از نظر دور داشت.


       اسماعیل   رضایی

        04/06/2020

            پاریس           


1 این مقاله نقدی اجمالی بر ده جلسه از وبینار آقای مهرداد وهابی  در رادیوی زمانه  با نام«دولت غارتگر و توسعه اقتصادی» می باشد. آقای وهابی اگر چه در ارائه مطالب بسیار مسلط عمل کردند. و با گستردگی نگاه و نظرشان که حاکی از مطالعات گسترده و پیوسته پیرامون اقتصاد و جامعه میباشند؛ توانستند بحث مفید و خوبی را پیش ببرند. ولی از مفاهیم و مضامینی برای ارائه مطالب  بهره گرفته اند که اصولا در نظام طبقاتی حاکم کاربرد و راهبردی برای اهداف و آرمان های انقلابی و انسانی محسوب نمی شوند.

۱۳۹۹ اردیبهشت ۲۷, شنبه

                             تقابل و تجاهل(1)

 

رنج ندانستن در جهالت ورزی ها و عوامگرایی های آدمی حول محور رویکردهای محیطی، در هجو و هزل گویی های فاقد بنیان های قابل اتکا برای گذر از فرسودگی و انجماد اندیشه و روان بوضوح خود را نشان می دهند. کسانی که به خرافه گرایان و متحجران می تازند ولی خود در دام جاهلانه آن دست و پا  زده و ره به روشنایی نمی یابند. چرا که نگاه عامیانه به حیات اقتصادی و انسانی، اندیشه را در تفرد و تفرقه به اسارت گرفته و قالب های فکری عوامانه را بر شیوه های رفتاری و کرداری آدمی عالب می سازند. کسی یا کسانی که دین را به سخره می گیرند؛ ولی خود در نقد و نغز از شیوه های دروغ و فریب که ریشه در ندانستن و یا خود را به جهالت زدن دارد؛ بهره گرفته؛ و در پس توهمات ذهنی و حرف و حدیث های دینمدارانه با دیگران سخن می گویند. جای تاسف است که کسی خود را اندیشمند بداند و از فهم کاذب برای درک گذر تاریخی حیات اجتماعی بهره بگیرد.

تقابل کور، جهالت زور و جور را را با خود همراه می سازد تا بتواند نیات زشت و سخیف خود را بدیگران القا نماید. براین اساس کنش های فردی دچار یک منطق گریزی و توهمات ذهنی می گردد که در یک دیر فهمی عوامگونه خط فاصل ها و چرایی رخداد های گذر حیات را در نمی یابد. بنابراین مفاهیم عام و خاص را در هم می ریزد تا رویکردهای محیطی را به نفع خود مصادره به مطلوب نماید.فرایندی که برخی ها بدون تامل و درنگ و صرفا برای تشفی امیال سرکش و نافرمان درونی خویش، و بدون ارائه دلایل منطقی و صرفا با اتکای به مشاهدات منفعلانه و مغرضانه، بسیاری از تحولات تاریخی و بنیادی را تخطئه می نمایند. کسی که از چرایی و چگونگی فراز و فرودهای تکامل تاریخی هیچ نمی گوید و یا از علت شکست ها و ناکامی ها سخنی نرانده و صرفا مفهوم ایدئولوژیکی رامنبع و منشاءدیکتاتوری های حال و گذشته می پندارد.این توهم خرد گریز خود مبین نوعی ایدئولوژی زدگی می باشد که فرد را دچار نوعی خلا فکری و رکود و انجماد اندیشه و عمل می سازد. زیرا ایدئولوژی یک پدیده عام است که در جهت گیرهای خاص خویش، به ابزار سلطه و استبداد و یا رهایی بخشی آدمی از رنج اسارت بار اکتساب و امتیازهای محیطی مبدل می شود. بنابراین نمی توان هیچ باور و اندیشه ای را فاقد ایدئولوژی پنداشت و آن را ورای تاثیرات مداوم محیطی مد نظر داشت. این نگاه تک بعدی و تک ساحتی به جامعه و انسان است که مبنای صرف ایدئولوژیکی را عامل استبداد و توتالیتاریسم دانسته و از علت و العلل این نمودهای ناانسانی که همانا فروخسبیدن در جهل و خرافه و عدم درک نابهنگامی اقدام و عمل انسانی می باشد را نادیده می انگارد. متاسفانه تقابل کورو بی منطق جامعه روشنفکری را در یک بیماری مزمن فکری و انحطاط ایده ای فرو برده که پیوند و همگرایی را به امری محال مبدل ساخته است.

تجاهل عموما در پس هیجان و جنجال های فکری زود گذر نمود یافته و یا در پس نصایح خیرخواهانه کاذب و بی بنیاد و در پیوند با فهم عوامانه با مفاهیم و مضامین بنیان های مادی و معنوی همراه شده و به دروغ و مبالغه در می غلتد تا بتواند توهمات و پندارهای ذهنی خویش را با حاشیه پردازی های به ظاهر واقعی و عینی بدیگران بقبولاند. چرا که از انتزاع پدیده ها رنج می برد و براین اساس تاثیر رویکردهای محیطی بر یکدیگر را که عامل اساسی دگرگونی های جامعه و انسان است را نادیده می گیرد. جهالت چون با فرگشت جامعه و انسان همراه نیست؛ در دام تفسیر و تاویل های عوامانه گرفتار آمده و با نگاهی عامیانه به هستی فردی و جمعی، قدرت درک و فهم گذر تاریخی و تحولی بنیان های مادی و معنوی را دارا نمی باشد.پس هرچه را که از دایره فکر و فهمش دور باشد؛ نفی کرده و برعلیه آن ها موضع خصمانه می گیرد. دموکراسی را می ستاید؛ ولی هیچ تعریف و تکلیف علمی و جامعی از آن ارائه نمی دهد. دیکتاتوری را هم نفی می کند؛ ولی قطعا از ریشه یا پایه آن بی خبر است و یا گرفتار القائات کاذب و درک ناقصی از آن می باشد که نمی تواند آن را تبیین و تعریف نماید.زیرا کسی که درک خردورزانه واصولی از دیکتاتوری و توتالیتاریسم داشته باشد؛با نگاه به دیکتاتوری خشن و دهشتبار سرمایه،دیکتاتوری های اقتصادی و سیاسی دیگر را زیرمجموعه آن خواهد دانست. پس زمانی که در پس جهالت و ندانم کاری موضع گیری می کند؛ همچون خشک مغزان دینمدار به دفع و رفع و نفی و نهی روی می آورد.

تقابل وقتی با جهالت در می آمیزد؛ بنیان های فکری آسیب جدی دیده و تفرق و پراکندگی تمامی فضای اندیشه و عمل را پر می کند.فرایندی که فضای اندیشه و عمل را مسموم و مشئوم از بیهوده گویی ها و پرگویی های فاقد بنیان های علمی نموده و از درک واقع زیست اجتماعی فاصله می گیرد.نمودی که از درک روندهای تکاملی عاجز بوده و با نگاه بسته و خستۀ عامیانه به بحث و فحص موضوعات اجتماعی می نشیند. با این نگاه است که نظام دموکراتیک پارلمانی اولویت یافته و با نگاهی ستایش آمیز بدان از قدرت تبیین اینکه این روبنای سیاسی با کدام سازه یا سازه های اقتصادی بایستی برقرا شود؛ باز می ماند. مسلما خارج از نظام سلطه سرمایه فراتر نمی رود؛ و چون با نگاه دیالکتیکی بیگانه است؛ قادر به درک اینکه نظام سلطه سرمایه در پروسه تکاملی خویش به مرحله نئولیبرالیسم یعنی منحط ترین مرحله حیات خویش گام نهاده و بعنوان سازه غالب در تمامی جامعه های انسانی، حضور مستقیم داشته و یا سایه شومش تمامی سازه های اقتصادی جهانی را تحت تاثیر تخریبی خود دارد؛ نمی باشد.در این میان نظام مستبد دینی در ایران نیز تحت تاثیر تخریبی اقتصاد نئولیبرالیستی با روبنای سیاسی تئوکراتیک و همچنین الیگارشی مالی، بسوی رانت و غارتگری هدایت شده است. بنابراین یکی از پایه های تداوم حیات ننگین نظام مستبد دینی در ایران، نئولیبرالیسم است که دین را بعنوان ابزار نفاق و کینه ورزی برای امکان حضور مداخله جویانه استعماری و استثماری خویش بکارگرفته است. وقتی انسان با درکی عامیانه و مداری بسته به تحلیل رویکردهای محیطی بنشیند؛ مسلما همانند عوام از تاثیر متقابل پدیده ها که روند تحولات را خارج از انتظارات اراده گرایانه پنداربافان هدایت می کند؛ فاصله می گیرند.

وقتی انسان خودش را به خواب می زند؛ بیدار کردنش به آسانی مقدور نخواهد بود.چرا که عمد و لجاجت و غرض ورزی را با آن پیوندی ناگسستنی می باشد.براین سیاق برخی ها با ناآگاهی و برای تشفی غرور کاذب جریحه دار شده خویش، به دروغ و غلو چنگ می اندازند تا راضی از قاضی برگردند. پس تمامی بزرگان علم و دین و فلاسفه عصر باستان و کنونی را برای اثبات نظریات بی ریشه و فاقد هویت خویش به شهادت می طلبند و در میان اینهمه، فقط مارکس است که اشتباه کرده و تئوری انقلابی اش در کشورهای پیشرفته به پیروزی نرسیده است.اشتباه مغرضانه و سوء برداشتی که تئوریسین های بورژوازی آن را همچون برگ برنده ای همواره در آستین خود دارند.در حالیکه این  برداشت غلط و مغرضانه از مبانی مارکسیسم است که تحقق هر فرماسیون نوین اقتصادی اجتماعی را منوط به پیش شرط هایی می داند که بدون آن ها امکان گذر به مراحل نوین تکامل و تحول ممکن نیست.این پیش شرط ها نمودهای کمّی هستند که در مرحله ای به تحول کیفی و ماهیت نوین مبدل می شوند. این پیش شرط ها برای هیچ یک از انقلابات به اصطلاح سوسیالیستی تا کنون فراهم نبوده و چون بنیان های فکری و مادی تحقق شان فراهم نبوده؛ با  تحمیل و اراده گرایی همراه شده و بسوی نوعی توتالیتاریسم هدایت شدند. در حالیکه پیش بینی داهیانه مارکس به قوت خود باقی است و در کشور های پیشرفته زودتر و سریع تر پیش شرط های مادی و انسانی لازم برای تحقق سوسیالیسم واقعی فراهم خواهد شد.بهتر است بهانه گیران و بیهوده گویان بجای لفاظی و غارت زمان، بیشتر مطالعه کنند و بهتر بیاندیشند تا از نگاه عامیانه و عوامانه به تحولات اقتصادی و اجتماعی فاصله گیرند.

تجاهل بیشتر از آگاهی های کاذب تغذیه می کند؛ اگر چه ناآگاهی عوامانه نیز در تجلی آن نقش برجسته ای دارد. بنابراین جانبداری و حمایت از تئوری ها و سازه های مستاصل کنونی، از آگاهی های کاذبی حکایت دارند که نظام آموزشی و تربیتی و شرایط زیستی نا بهنجار نظام سلطه سرمایه بر انسان ها تحمیل نموده است. پس کسی که در نظام سلطه سرمایه از حقوق شهروندی سخن می راند؛ یا مغرض است و یا نادان. چرا که در نظام مکنت و ثروت کنونی، از دموکراسی فقط انتخابات جهت داده شده و آزادی بیان نصف و نیمه که اگر تریبونی برای دیگران یافت شود؛ چیز دیگری باقی نمانده است. همچنین از لحاظ امنیت، نه امنیت اقتصادی وجود دارد و نه امنیت زیست بی دغدغه برای همگان؛ از لحاظ سیاسی هم اعتراض در حد تدوین و تقنین چارچوب های معینه فرادستان خلاصه شده و بروز بیرونی آن با خشونت و تحقیر و بازداشت همراه است. از عدالت و برابری سخن گفتن در نظام سلطه سرمایه هرزه درایی بیش نیست. پس حقوق شهروندی که اینهمه سینه چاکان ریز و درشت نظام سلطه سرمایه از آن داد سخن می دهند و خواهان حکومت دمکراتیک پارلمانی هستند؛ کجا قرار دارند؟ اگر ردی منطقی و منصفانه از آن یافتید؛ دیگران را خبر کنید.

نتیجه اینکه: تقابل زمانی که با لجاجت و کینه ورزی در آمیزد؛ از منطق و تبیین و تحلیل های علمی فاصله گرفته و در پس انفعال و ابتذال، جامعه و انسان را از درک واقع زمان و فهم رویکردهای محیطی باز می دارد. تجاهل نیز بربستر نا آگاهی و یا آگاهی های کاذب القایی محیطی،  وبا نگاهی تک ساحتی به جامعه و انسان، آسیب های جدی را به بنیان های درست اندیشیدن و همچنین به پیوند و همبستگی اجتماعی وارد می سازد. کسانی که با نگاه عامیانه، عوامانه به بررسی ضعف و قدرت جامعه می نشینند؛ با انتزاع و افتراق ‌عملکرد محیطی از درک علی بسیاری از نمود های علمی فاصله می گیرند. چراکه از چرایی و چگونگی تحول و تکامل ناتوان بوده و کارکرد مفاهیم را تحت تاثیر القائات نظام سلطه، خردمندانه و معقولانه بکار نمی گیرند. اصولا نگاه عامیانه از القائات آموزشی و تربیتی تبعیت بی چون و چرا نموده و از استقلال اندیشه و عمل بی بهره است. بنابراین تحلیل رفتن افراد در شاخصه های نظام طبقاتی و جانبداری و حمایت از آن ها، پیشداوری هایی را عمومیت می بخشد که از درک واقع و فهم دیالکتیکی گذر حیات اجتماعی ممانعت می کند. بنابراین مولفه های حقوق مدنی و حقوق شهروندی را در نمودهای اهدایی کاذب و دروغین نظام سلطه سرمایه  می ستاید و به تقابل با گرایشات مترقی بر می خیزد. فرایندی که به تعریف ناقص از دیکتاتوری و توتالیتاریسم و همچنین  به تحریف کامل از توانمندی ها و قدرت بالقوه ایده های مترقی روی می آورد. چرا که دیکتاتوری سرمایه را تحت الشعاع  مولفه های ناقص و کاذب حقوق مدنی قرار داده و حقوق شهروندی را در پس فریب و انکار از ماهیت ذاتی و درونی اش تهی ساخته است. تجاهل چون قدرت درک ارتباطی بین پدیده ها را ندارد؛ و فرگشت اقتصادی و اجتماعی را بر نمی تابد؛ بنابراین چپ را که آلترناتیو واقعی نیروهای مخوف و مرتجع سرمایه و دین  می باشد را در حال تلاشی می بیند!! چپی که کابوس دایمی عمال سرمایه بوده و همواره از برآمدن آن در هراس و وحشت بسر می  برند. جوجه دیکتاتورهای انتسابی برخی تهی مغزان، با تمامی چالش آفرینی های عمال سرمایه و ضعف بنیان های مادی، اندیشه و مرام شان امروز امید محرومان و دشمن واقعی هرگونه بیداد و ستمگری برعلیه طبیعت، جامعه و انسان می باشند. بیهوده گویی خود ریشه در هراسی دارد که در ضمیر ناخودآگاه لانه کرده و برای  تشفی روان آشفته و پریشان نمود بیرونی می یابد. 


       اسماعیل  رضایی

            پاریس

       15/05/2020

       

1این مقاله نقدی است بر سخنان آقای جلال ایجادی که اخیرا در تلویزیون اینترنتی رنگین کمان با عنوان(چپ ایدئولوژیک طرفدار دیکتاتوری) بیان داشته اند.

۱۳۹۹ اردیبهشت ۱۴, یکشنبه

                     چپ و چپ گرایی

گرایشات فکری انسان ها تابعی از سازوکارهای است که در فرایند های تحول و تکامل و جایگاه و پایگاهی که در بنیان های مادی جامعه اشغال می کنند؛قرار دارد. بنیان های مادی که در نمودهای روبنایی خویش، انسان ها را رتبه بندی و طبقه بندی نموده؛ وبا امتیاز و اکتساب بسوی کسب معرفت و معیشت هدایت کرده است.این بارزه های طبقاتی نمودهای فکری و اندیشه ورزی خاص خود را برای حفظ و حراست از منافع و مصالح طبقاتی نهادینه ساخت.بدینسان تفریق و تفکیک انسانی و حوزه های معرفتی برای درک و شناخت علل و عوامل نابسامانی های اقتصادی اجتماعی، گرایشات فکری خاصی را در مجاری متکاثر حیات اجتماعی برقرار ساخت. نهادینگی منافع و مصالح طبقاتی چالش بزرگی است که بسیاری از انسان ها را در ورای باور و اندیشه خویش از تعهد و رسالت اجتماعی اش تهی ساخته است.چرا که ایده و اندیشه مفروضاتی منتزع از رویکردهای محیطی نبوده و در جهت گیری فکری و تعهد اخلاقی و انسانی نقش اصلی و اساسی را بازی می کنند.
نگاه و باور طبقاتی و تخریب و تحمیل بارزه های طبقاتی جریانات سلطه گر و سیادت طلب بر جامعه و انسان، کنش و و واکنش انسان های آگاه و بصیر را در برابر موج گسترده و انهدامی صاحبان قدرت و مکنت به همراه داشته و مبارزات و مطالبات انسان ها را در مجاری متکاثر و متفاوت هدایت کرده است. دراین فرایند برخی ها با درک عمیق و انسانی و کشف و فهم درونی روندهای ناسازگار با اصالت و هویت انسانی از سوی سازوکارهای مسلط بر جامعه و انسان، با گذر از مرز طبقاتی خویش، به مبارزه جدی با فرموله کردن علت های مرضی سیستم طبقاتی حاکم همت گماشتند.و اما بسیاری نیز با تاثیرپذیری و تاسی از رهنمودهای اندیشمندان بزرگ تاریخ تحولات اجتماعی،ضمن اتخاذ مواضع انقلابی از تاثیرات مخرب باورهای طبقاتی مصون نمانده و با حفظ بسیاری از نمودهای امتیازی و اکتسابی حاکمیت طبقاتی به مبارزه با تعدیات و تجاوزات حاکمیت سلطه و استبداد روی آوردند.این فرایند، انشقاق و افتراق را در صفوف مبارزان تدارک دید و جریان های همفکر و همسو را در تقابل وتضاد با یکدیگر ، نه دشمنان واقعی مردم هدایت کرد.این توهم که انشقاق و افتراق مارکسیست ها در مبارزه طبقاتی، ناشی از درک و فهم هر جریان فکری آن از دیگری بهتر و برتر است؛ ناشی از نهادینگی باورهای طبقاتی است که هرکدام را بطور ناخودآگاه در تار و پود خویش گرفتار ساخته است.چرا که منیّت و خودباوری و خودشیفتگی محصول نمودهای طبقاتی است که در پروسه رشد و توسعه ابعاد اجتماعی و انسانی اشکال متفاوتی به خود گرفته است. روندی که درک متقابل انسانی را در برتری جوی های طبقاتی از جامعه و انسان دریغ داشته است.بنابراین نحله های فکری متفاوت جریان های مترقی در مبارزه با استبداد و سلطه گری سرمایه، نه در بهینه اندیشی که در منافع خاص طبقاتی آن ها  مستتر است.
رادیکالیسم و افراطی گری در مبارزه با سلطه گری و استبداد حاکمیت طبقاتی نیز نوعی درک ناخودآگاه و شتابگون منفعتی و مصلحتی طبقات فرودست، نه کل جامعه را با خود دارد که مبارزات را از اصول مبارزاتی و فهم درونی ماهیت سازوکارهای مسلط جامعه طبقاتی باز داشته است.در این میان مفاهیم و اصطلاحاتی برای بازخورد درونی و توجیه مواضع تفرقه افکنانه خلق شده و کاربردهای وسیع و عملی پیدا کرده است. اصطلاحاتی که دقیقا با بار طبقاتی در بطن خود تعریف و تائید شده و به جریان های سیاسی اطلاق شده و می شوند. بنابراین چپ با معنای عام و خاص خویش اگر چه در فضای آلوده و آکنده از فواصل و رذایل طبقاتی می زید؛ ولی بایستی تمامی تلاش خود را برای نفی و نهی بارزه های هویتی و اصالتی معیوب و ناانسانی طبقاتی بکار  گیرد.ناتوانی در دفع و رفع تمایلات و تمنیّات القایی محیطی و گرفتار آمدن در دام وسوسه ها و دسایس رقابت های نامتعارف و فریبنده حاکم بر روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی،مبارزات چپ را در حد و حصار گرایشات چپ روانه محدود ساخته و به تابعیت روندهای روزمره و شکاکیت و انشقاق ایده و عمل هدایت کرده است.
هویت چپ با نگاه دیالکتیکی به فرگشت جامعه و انسان مشخص می شود. هویتی که فرایند کمّی سازی در رویکردهای محیطی برای فراروئیدن انقلابی کیفی در زیر بنای مادی را در خود می پروراند. این خصیصه در استقلال اندیشه و ایجاد یک خط فاصل و روشن با زایده ها فکری بورژوازی که در تمامی عرصه های حیات کنونی انسا ن ها حضور مخرب و تاثیر گذار در جهت گیری های فکری وانحراف از معیار و مقیاس های زیستی مطلوب دارد؛خود را بروز می دهد. عدم نگاه انتقادی به برخی از نمودهای شاخص مولفه های مدنی بورژوازی چون آزادی، دموکراسی، امنیت، حقوق بشر و.....و پذیرش هویت های کاذب آن، چپ را از نگاه علمی و انقلابی به رویکردهای محیطی برای یک تغییر بنیادی و انسانی لازم دور ساخته است. نباید فراموش کرد که سازه های بنیان های مدنی بورژوازی، اگر چه قابل استناد و اتکا برای پیشبرد آرمان های انقلابی و انسانی می باشند؛ ولی ماهیتا و اصالتا برای توجیه و تعبیرات متعدیانه ذاتی نظام سلطه سرمایه بکار گرفته شده و می شوند. بنابراین کسانی که دموکراسی بورژوایی را می ستایند و آن را از نمودهای مترقی حاکمیت سرمایه می پندارند؛ از یک گرایش چپ روانۀ منفعلانه برخوردار خواهند بود که مبانی علمی و انقلابی را درقبول و همراهی با برخی نمودهای تحول و تکامل دگردیسی شده در حاکمیت مستبد سرمایه، از محتوی و مضمون واقعی خود تهی ساخته و می سا زند.
در گرایشات چپ روانه فرم و شکل محرک و انگیزه مبارزاتی محسوب شده و از چرایی و چگونگی روندهای مرضی گذر کرده و پرسایی را در گذر روزمره حیات فردی و جمعی حدود بخشیده و  از دوراندیشی و نهادی سازی ارزش های علمی و انقلابی چپ تهی می سازد. چراکه فرم و شکل را  برعکس کردار و عمل انسانی که از واقعیت و حقایق محیطی تبعیت می کنند؛تجسّمات ذهنی و توهمات رفتاری هادی و راهبر است. براین اساس محافظه کاری بصورت عارضه ای عام و بعنوان یک نمود طبقاتی و در بارزه های هویتی چپ روانه بروز یافته و با اتصال به بدنه برخی از شاخصه های مورد استناد حاکمیت سرمایه، عملا رسالت و تعهد اجتماعی چپ انقلابی را از ماهیت ذاتی اش تهی می سازد. چرا که توجیه و تاویل  ایدئولوگ های بورژوازی را مطلوب می یابد و با اعتماد سازی های فاقد پشتوانه علمی به الگو گیری و الگوپذیری های نامتعارف روی می آورد. محدودیت منابع و ندرت و نایابی حاصل رشد نامتوازن و الویت گزینی های نظام سلطه سرمایه، گذر حیات فردی و جمعی را با محافظه کاری و پیوند ناخودآگاه وحساسیت زدایی شده با بارزه های طبقاتی  برای گذر زیست اجتماعی و یا ارضای نیازهای طبقاتی روبرو ساخته است.این فرایندی است که زیستن را بر چگونه زیستن تحمیل نموده است.
اصولا مفاهیم انقلابی و انسانی از یک بارمکنونی و درونی برخوردارند که ماهیت اصیل و ذاتی اش را هویدا می سازند. قطعا توقف بر سازوکارهای شکلی و روبنایی آن تحجر و دگم اندیشی را رواج داده و ایده های انقلابی را مرعوب تبلیغ و ترویج ضدانسانی عمال سرمایه و ایدئولوگ های شان می سازد. یکی از بارزترین نمودهای آن ایده انقلابی «دیکتاتوری پرولتاریای» مارکس است که از یک مضمون و محتوای انسانی و اصولی برای یک دگرگونی بنیادی برخوردار می باشد. این مفهوم شاخص مارکسی در تلاقی با دیکتاتوری و توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی حاکم کنونی از بار تبلیغی ضدمارکسی گسترده ای از سوی طرفداران و ایدئولوگ های بورژوازی برخوردار گردیده است. بار محتوایی این مفهوم مارکسی و بستر و جایگاه عینی اش در مقطعی از دوران گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه با یک مرزبندی طبقاتی ملموس و قابل فهم برای عامه، مسموع ومفهوم بود؛ ولی اکنون با بارزه های نوین فرگشت اقتصادی و سیاسی و مخدوش بودن مرزهای طبقاتی، به امری چالشی برای پیشبرد آرمان های انقلابی ایده های مارکس مبدل شده است. چرا که تعیّن طبقاتی با روندهای انضمامی تکثر و تنوع روابط و مناسبات تولیدی، ازظرافت خاص منفعتی و مصلحتی برخوردار گردیده که درک و فهم آن برای پیشبرد مبارزه طبقاتی بسیار پیچیده و پرابهام می باشد.
گرایشات چپ روانه با توقف در سازه های فکری و ایده ای گذشته و بروز واکنش های احساسی و هیجانی در برابر آن ها، از درک و اهمیت ذاتی و درونی بسیاری از مفاهیم انقلابی اندیشه مارکس غافل شده اند. نگاه مارکس به انسان ها با بارانسانی وانقلابی و با محوریت عدالت و برابری در تعاملات اجتماعی می باشد. زیستی مسالمت آمیز بدور از هرگونه تقابل و تضادی که موجودیت انسانیِ انسان ها را خدشه دار سازد. این نگاه عام به انسان به عنوان خالق ارزش های مادی و معنوی، راهبرد تحقق ایده سوسیالیستی مارکس را با خود دارد. مارکس از یک کمیّت کیفی شده برای تحقق سوسیالیسم بواقع علمی اش سخن می راند. واین کمیّت ضمن در نوردیدن زیرساخت ها ،در نمودهای آگاهانه و عمیق درک متقابل انسانی برای هدایت زیرساخت های کمّی شده در خدمت به بشریت خود را نشان می دهد. چپ گرایی تلاش دارد با تکیه بر قالب های فکری انجمادی، این پدیده دیالکتیکی مارکسی را به چالش کشیده و هجمه و یورش عمال سرمایه را تداوم بخشد.
درک تکاملی مادیت تاریخی برای گرایشات چپ روانه، فهم منفعلانه ای است که از فرگشت دیالکتیکی پدیده های محیطی تبعیت نمی کنند.زیرا در فهم چپ روانه برخلاف چپ انقلابی که مادیت تاریخی بستر ساز کمیّت های مطلوب برای دگرگونی و تغییر می باشد؛ به تبیین و تفسیر روزمره رخدادهای محیطی اکتفا می کند. براین اساس توالی پیوندهای تکاملی درون اجتماعی، در تراضی امیال و تمنیات القایی محیطی فرو خسبیده وانفعال و محافظه کاری را اشاعه می دهد. این فرایند از یکطرف مروج افراطی گری های چپ روانه است و از سوی دیگراهمال و التقاط طبقاتی  در مبارزات اجتماعی را موجد است. این همه پراکندگی و فرقه گرایی در بین احزاب و سازمان های چپ حاصل دو فرایند یاد شده است که مبارزه طبقاتی را در سویه های تفریط و افراط از ماهیت انقلابی تهی ساخته است. چراکه این نمودهای گرایشی انحرافی با سویه ها و بارزه های طبقاتی افراد، تحریف و تکذیب های متکاثری را در تعاملات درون و برون مناسبات سازمانی و اجتماعی موجد گردیده است. زیرا وحدت در کثرت اندیشه نیازمند حلقه اتصال و رابطی است که بتواند از لغزش و ریزش طبقاتی در مبارزات اجتماعی جلوگیری نماید. این حلقه مفقوده در جنبش چپ انقلابی کنونی همانا تجمیع و تجمع حول محور مبانی ایده ای می باشد که قادر است نگاه تقلیل گرایانه و ابهام گزینی های طبقاتی را در خود تحلیل برد.
چپ گرایی با خودباختگی در برابر مظاهر تمدنی بورژوازی با برخی از نمودهای حقوقی و تقنینی آن با نگاه تعدیل و تقلیل گرایانه به تضادهای آشتی ناپذیر طبقاتی همراه می شوند. زیرا آنتاگونیسم را با توقف زمانی و تنوع مکانی و با رجوع به نگاه مارکسی به آن، بدون توجه به پویایی و پایایی ذاتی مبانی تئوریکی مارکس، جامعیت تضادهای کنونی نظام سلطه سرمایه و تاثیر آن  بر تضادهای موجود در جامعه های جهانی را نادیده می گیرند. این روند مبین آن است که گرایشات چپ روانه اگرچه با فرایند تحول و تکامل تاریخی همراه می شود؛ ولی روند پویا و بالنده آن را در تبیین و تحلیل های آنتاگونیسم طبقاتی بکار نمی بندد.براین اساس یکی از اصول اساسی و مهم مارکسی یعنی«تحلیل مشخص از شرایط مشخص»  برای به روز بودن کنش های انقلابی چپ را نادیده می گیرد. انطباق تاریخی یکی از بارزه های مهم چپ گراها در مبارزات اجتماعی بدلیل توقف در سازه های فکری گذشته بوده که با قالب ها و متدهای از پیش تعیین شده به بحث و فحص می نشیند. در حالی که چپ انقلابی، مارکس را در زمان می یابد و مکان را با تئوری های انقلابی اش به سوی آزادی و رهایی از ظلم و ستم طبقاتی هدایت می کند.
ایئولوژی زدگی از شاخصه های بارز چپ گرایی می باشد. این ویژگی دگم و تعصب را اشاعه داده و تجرید و انتزاع را در تبیین و تحلیل ها عمومیت می بخشد. این فرایندی است که قدرت انطباق و تامین بهداشت روانی را با چالش روبرو ساخته و هنجارها و ناهنجاری های اجتماعی را با ابهام و ایهام روبرو می سازد. فرایندی که درک علّی را با تفریق و تشکیک های عناصر همپیوند با مادیّت حیات اجتماعی، با تاسی و تاثّر خودآگاه و ناخودآگاه از دریافت های محیطی، با معلول ها معاوضه می نماید. روندی که از مارکس و ایده های انقلابی اش فاصله گرفته و در ملاحظه کاری ها و عدم صداقت در مبارزات طبقاتی، در پس جنجال ها و هیاهوی قدرت و ثروت فرو خسبیده است. چرا که مارکس با شناخت مکانیسم های درونی نظام سلطه سرمایه، اشکال مبارزه طبقاتی را تئوریزه کرد و با مبانی دوران ساز خویش، تداوم و بهنگامی مبارزات را سازمان داد.
سیاسی کاری و سیاست بازی های فرقه ای و سازمانی چپ گراها نقطه پایانی بر وحدت و یکپارچگی آن ها در امر مبارزه طبقاتی می باشد. زیرا که سیاست در یک جامعه طبقاتی ماحصل درک آدمی از روندهای محیطی است که نمودهای واقع طبقاتی در آن خود را بروز می دهد. برای چپ انقلابی اتخاذ مواضع انقلابی برای رسیدن به آرمان متعالی حیاتی است؛ و این مواضع انقلابی نمی تواند با اتخاذ سیاست های طبقاتی محقق شود. چرا که راهنمای عمل چپ انقلابی مبانی ایده ای انقلابی است که ورای تمامی تمایلات و تمنیات نامتعارف اکتسابات محیطی عمل می کند. اینکه هرکس مارکس را متفاوت می فهمد؛ مبین حضور بارزه های هویتی طبقاتی در تئوری و پراتیک مبارزاتی می باشد. زیرا تمامی اهتمام و تلاش مارکس بر آمدن جامعه های بشری فاقد بارزه های طبقاتی است که با نگاه دیالکتیکی و در یک فراگرد تحولی و تکاملی قابل حصول است. گرد آمدن پیرامون مبانی ایده ای علمی و انقلابی مارکس برای زدایش بارزه های طبقاتی، احتیاجی به اتخاذ سیاست های تفرقه افکنانه و خودباوری های کودکانه ندارد. هماره تضاد در بطن نظام سرمایه می جوشد؛ ولی وحدت در کسب سود و استثمار انسان ها خدشه ناپذیر است. در حالی که در گرایشات چپ روانه هم تاکتیک و هم اشتراتژی مبارزاتی از یک تضاد و توهم پایداری تبعیت می کنند که هدف نهایی و آرمانی از نظر دور می مانند. پیروان راستین مارکس بایستی با یک وحدت ارگانیک و با ثبات حول مبانی ایده ای علمی و انقلابی، وبا درک درست از روند تحول و تکامل مراحل گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه، مبارزه برای رهایی محرومان و زحمتکشان از یوغ ستم و استبداد سرمایه را سامان دهند.
هر تغییر و دگرگونی نیازمند تحقق پیش شرط هایی است که مفروضات آن برتعمیم و تکمیل شور و شعور عامه حول محورهویت طلبی نوین و درک و فهم همه جانبه عوامل و عناصر تحولی و تکاملی، استوار می باشد. عنصر اصلی تامین و تکمیل این پیش شرط ها، انسان  به عنوان مولّد و مولّف بنیان های مادی و معنوی می باشد. به حاشیه راندن انسان مولد و خلاق از دایره آفرینش های مادی و معنوی تدریجا  کاهش پیوندها و ارتباطات انسانی با بنیان های مادی جامعه را فراهم ساخته که بحران و ناهنجاری های متکاثری را بر جامعه و انسان تحمیل می سازد.انسان ها، مولد و موجد ثروت اجتماعی بوده و با ساماندهی توزیع و مصرف، امکان بازسازی و بازیابی بنیان های مادی در مسیر تغییر و دگرگونی های لازم را فراهم می سازند. نئولیبرالیسم با سازوکارهای نوین سودبری انگلی خویش،حضور مردم را در عرصه های اقتصادی واجتماعی حدود بخشید؛ و  بدینسان نابسامانی های اجتماعی و تعمیق فقر و فاقه عمومی را موجد شد که فاجعه های زیستی و بحران زیرساختی از ره آوردهای شوم آن می باشند. بنابراین حضور مردم در شکل گیری پیش شرط های تحول و تکامل جامعه و انسان از اهمیت بنیادین برخوردار می باشد. پس تصور حضور سوسیالیسم بدون حضور مردمی آگاه و بصیر به منافع انسانی و طبقاتی خویش و صرفا با هژمونیت نخبگان و روشنفکران چپ، خاطرات تاریخی شکست و ناکامی بلوک های به اصطلاح سوسیالیستی گذشته را تداعی می کند. روندی که گرایشات چپ روانه با درکی انتزاعی و غیردیالکتیکی از مبانی مارکسیسم، به جای درک و فهم گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه و اتخاذ تاکتیک های مبارزاتی مناسب برای فراهم سازی پیش شرط های تحقق ایده آل های سوسیالیستی، تنها با تکیه برشعارها و دستورالعمل های کهنه و از پیش تعیین شده؛ شتابگون از سازه های سوسیالیستی سخن می رانند. روندی که با اندیشه مارکس بیگانه بوده و بی اعتباری و ابهام به ایده آل های متعالی و انسانی  در مبارزات مردمی بر علیه خون و جنون نظام سلطه سرمایه را فراهم می سازد.
چپ انقلابی با شناخت مکانیسم های درونی پدیده های حاکم مبارزات خود را برای تدارک پیش شرط های اهداف انقلابی سازمان می دهد. نگاه انقلابی، انقلاب در تکنیک و فن را در خدمت به بشریت و برای تسهیل روابط و مناسبات اجتماعی دیده؛ و تلاش می کند بسترهای لازم را برای حذف و دفع عناصر تهدید و تخریب تدارک ببیند.در حالی که گرایشات چپ روانه با مکانیکی و ابزاری دیدن پیوندهای مردمی، تحول تکنیکی را در خدمت امیال و اهداف شوم عمال سرمایه یافته و از فرآورده های دیجیتالی می هراسد. زیرا جامعه را منتزع از مردمی می بیند که قدرت  دفع شر و حمایت از منافع خود را دارا نمی باشند. پس با نگاهی قیم مآبانه به جامعه و انسان شتاب می گیرد و نسخه می پیچد. فرایندی که  حوادث نا مترقبه و غیر منتظره تاریخی را رقم زده و با ایجاد وقفه  در تحولات اجتماعی به طولانی شدن روند تغییر و دگرگونی های الزامی نظام سلطه سرمایه منجر گردیده است.
نتیجه اینکه: گرایشات آدمی  بازتابی از رویکردهای محیطی و واکنش وی برای انطباق و اتصال با روندهای متغیر و متحول در راستای تعامل و تقابل با نمودهای مطلوب و نامطلوب زندگی اجتماعی می باشد. فرایندی که انسان ها را درچارچوب های منفعتی و مصلحتی، عموما در ورای باور و اندیشه اش بسوی امتیاز و اکتساب ویژه ای هدایت کرده است. روندی که با ایجاد فاصله بین انسان ها، طبقه بندی و رتبه گرایی درون اجتماعی را عمومیّت بخشید. براین اساس گرایشات عمومی نیز از تنوع و تکثر بالایی برخوردار گردید. عدم تعادل حاصل از حاکمیت طبقاتی، یک تضاد و تقابل حاد و رو به تعمیق را بین لایه ها و نحله های فکری متفاوت اجتماعی برقرار ساخت. بنابراین تمامی فعل و انفعالات اجتماعی تحت تاثیر بارزه های طبقاتی بسوی نمودهای خاصی ار تحول و تغییر گرایش پیدا کردند. در این میان نیروهای چپ با تکیه بر تئوری های علمی و عینی مارکس، شاخص ترین و رادیکال ترین نمودهای مبارزاتی را بر علیه ستم طبقاتی سامان داده اند. ولی عموما از القائات و گرایشات طبقاتی حاکم بر جامعه های انسانی مصون نمانده و بسیاری با گرایشات چپ روانه، از دیالکتیک مبارزاتی مارکس فاصله گرفته و با درکی کاذب و غلط از گذر تاریخی تحول و تکامل  با نمودهای حاکم سلطه سرمایه همراه شدند. بدینسان انشقاق و افتراق بین نیروهای چپ به عنوان بازوان توانمند و راستین حامی محرومان و زحمتکشان، در تاثیرات طبقاتی حاکم بر جامعه از توش و توان لازم باز ماند.چرا که چپ گراها با نگاهی صامت و ثابت و با توقف در سازه های فکری کهنه و ناکارآمد، آگاه سازی و اعتماد پذیری توده ها را در افتراق و پراکندگی ایده و عمل خویش،به بیراهه سوق دادند. زیرا ایده های انقلابی چپ را با گرایشات طبقاتی آلودند و ازمبانی راستین و دورانساز مارکس فاصله گرفتند. بدینسان با بسیاری از ره آوردهای مدنی، اقتصادی و اجتماعی بورژوازی همراه شدند و آن ها را برای پیشبرد آرمان های متعالی مبارزاتی توده های تحت ستم لازم دانسته و ستودند. چونکه تحت تاثیر توهمات طبقاتی از عمق و ژرفای تئوری مبارزاتی مارکس فاصله گرفته و در سطح و رویۀ آن متوقف شدند. بنابراین اینهمه تنوع و تکثر در گرایشات چپ روانه، نه در درک بهتر و فهم عمیقتر از ایده های انقلابی مارکس که از تاثیرات طبقاتی حاکم بر جامعه نشات می گیرد که منافع و مصالح محرومان و زحمتکشان را تحت الشعاع قرار داده است. وگرنه،مبانی مادیت تاریخی مارکس از چنان قوت و اصالتی برخوردار است که درک عمیق و انسانی آن جز یکپارچگی و وحدت بسوی تدارک پیش شرط های لازم برای جامعه ای عاری از ظلم و ستم طبقاتی و تضییع حقوق انسانی،چیز دیگری را برنمی تابد. پس با امید به گرایشی فارغ از آلودگی های بارزه های طبقاتی حول محورمبانی علمی و انقلابی مارکس بسوی آزادی و رهایی از قید و بندهای ستم طبقاتی بتوان گام برداشت.

    اسماعیل   رضایی
         پاریس
    03/05/2020

۱۳۹۹ اردیبهشت ۵, جمعه

                     حمایت و شناعت 1

رنج آدمی در ندانستن و نفهمیدن یا خود را به جهالت زدن پیرامون رخدادهای محیطی و جامعه و جمع، نشان از ضعف آگاهی و توقف در سازه های فکری و یا درک وارونه از مفاهیم و مضامینی است که در وی نوعی از جانبداری و یا خرافه گرایی و حمایت از روندهای متحجرانه و واپسگرایانه حیات اجتماعی را با سفاهت و بلاهت گویی های غافلانه و جاهلانه شکل می دهد. کسی یا کسانی که به نگاه تک بعدی و تک ساحتی به جامعه و انسان عادت کرده واز تکامل و تحول جامعه و انسان یا هیچ نمی دانند و یا درک و فهمش از دگرگونی های اقتصادی اجتماعی در حد و حدود آموخته های ذهنی و کتابی مدرسه ای فراتر نرفته است. نگاه و تبیینی که دگرگونی الزامی و ایجابی را نادیده انگاشته و از فراز و فرودهایی سخن می راند که نه به فهم عمومی می افزاید و نه از رنج جانکاهی که تفکر و باور فاقد اصالت و هویت بجا می گذارند؛ می کاهد.
آنکه دیگران را به «نشناختن تفکری و تاختن بدان»متهم می کند؛ هنوز همانند اجداد و نیاکان جاهل و توتالیتر خویش، واژه ها و مفاهیم را همانند خرافه زدگان دینی و شایعه آفرینان و دروغگویان برای مشوب کردن اذهان پریشان و بیمارگون برای دفاع نامشروع از استبداد و استبعاد انسانی بکار می گیرد. واژه ای چون«مسلک اشتراکی» که از اعماق تاریخ و از سوی مبلغان دینی و مستبدین حکومتی گذشته برای تشویش افکار عمومی و القائات کاذب نگرشی بر علیه ایده های انسانی و مردمی و برای حفظ و حراست منافع و مصالح مستبدین و توتالیتر های ریز و درشت اقتصادی و سیاسی بکار می رفته است. مترادف دانستن سوسیالیسم  با«مسلک اشتراکی» فروخسبیدن خردورزی در خدمت جهالت ورزی ها و ندانم کاری های واپسگرایان دینی و یا حامیان مجهول الهویه اش را تداعی می کند که هنوز در پستوی ذهن غبارگرفته شان بدنبال مفری برای توجیه رویکردهای دغل و ریای خود می گردند. این شیوه بررسی همانند لفاظی واعظان و دغلبازان دینی می ماند که تلاش می کنند خرافه های مسموم و مشئوم خود را با خطابه های آتشین برای تخدیر و تخمیر اندیشه و روان ناآگاهان و بی خبران از دغل و ریای مبلغان دینی، به دیگران القا کرده و برای واپسماندگی و نا کارآمدی اندیشه ورشکسته خود، اعتباری کاذب و دروغین دست و پا کنند.
هجو و هذیان گویی در بررسی و تحلیل و تبیین های مسایل اقتصادی اجتماعی، نشان از بلاهت و سفاهتی دارد که از بطن قالب های تنگ و محصور اندیشه و عمل بر می خیزد.اینکه نئولیبرالیسم از توسعه و تحول لیبرالیسم سر برآورده و دنباله تاریخ تحول نظام سرمایه است را شکی نیست، اما آنچه را که شک برانگیز است؛ حمایت از تعدی و تجاوز آشکار نئولیبرالیسم یعنی منحط ترین مرحله نظام سلطه سرمایه است که برخی ها آشکارا و به آسانی از کنار آن گذر کرده و یا به توجیه روند های ناانسانی آن روی آورده اند. نگاهی که تخریب و تهدید طبیعت و جامعه  برای سود بری بی حد و مرز و انباشت و تراکم لجام گسیخته آن را همکاری مطلوب وداوطبانه قلمداد کرده و آن را می ستایند. واز قانونی که از این مالکیت افسار گسیخته و تهدید کننده حیات طبیعی و اجتماعی دفاع می کند؛  بی مهابا حمایت کرده و آن را مطلوب و ملزوم جامعه و انسان  می پندارد.
کسی که تمامی همّ و غمش بازار و داد و ستد و دولت در خدمت سرمایه باشد؛ وتمامی جنبه های حیات عمومی را درافت و خیزهای اقتصادی می بیند؛ از ابتکار و توانگری در نظام سلطه سرمایه بعنوان امری مطلوب و مقبول یاد می کند. چرا که این حدود اندیشه اصولا مفاهیم را نیز محدود می فهمد و در قالب های فکری خود به بررسی آن ها می نشیند. نگاه بسته و خسته ای که لیبرالیسم و نئولیبرالسیم را تامین کننده حقوق شهروندی دانسته و از کنار تمامی تبعیض، نابرابری حقوقی و قانونی و ستم مضاعف طبقاتی با دیده اغماض گذر می کند.شهروندی که از فقر و فاقه ناشی از تعدی و تجاوز نظام سلطه سرمایه، از بروز ناب استعداد های انسانی اش باز مانده و به ابزاری برای تامین و تطمیع حرص و آز سیری ناپذیر قدرت و ثروت مبدل شده است. شهروندی که در عزا و عروسی ذبح می شود تا بتواند امیال لجام گسیخته اقلیتی در راس هرم قدرت را تامین و تضمین نماید. شهروندی که در اسارت قانون مقدس برخی ها، بایستی ضمن فراهم نمودن اسباب عیش و نوش اقلیتی، مدام قربانی مطامع سیری ناپذیر اربابان قدرت و مکنت شوند. آنکه از عملکرد نئولیبرالیسم دفاع می کند؛ آیا تاریخ سراسر خونبار آن را مشاهده نمی کند؟ چطور می توان از ویتنام، الجزایر، عراق، افغانستان، سوریه، یمن، آفریقا و دیگر نقاط جهان به آسانی گذر کرد و شقاوت و بی رحمی نظام سلطه سرمایه را نادیده گرفت؟ شناعت تا کجا؟ بواقع درماندگی و عجز جهالت انسانی را حد و مرزی نیست. مطمئنا نگاه به عملکرد غلط بلوک های به اصطلاح سوسیالیستی ملاک توجیه و تکذیب کسانی است که نه از علم چیزی می دانند و یا می آموزند و نه از روند علمی تاریخ تحول و تکامل جامعه و انسان آگاهی دارند.
مدعیان سینه چاک نئولیبرالیسم فکر می کنند که با جمعبندی نظریات تئوری پردازان لیبرالیسم و نئولیبرالیسم به درک تحولی و تکاملی لازم و به شناخت و آگاهی کامل دست یافته و بی مهابا به مبارزین راستین توده های محروم می تازند و چشم از تمامی جنایات و توحش و بربریت عمال نظام سلطه سرمایه فرو می بندند. توحش و بربریتی که با تخریب و انهدام اکوسیستم بشریت را در معرض خطر فنا و نیستی قرار داده است. نمونه بارز آن پاندمی کرونا ویروس است که اکنون با تدبیرات و اقدامات ناقص و سودجویانه عمال سرمایه، خسارات جبران ناپذیری را بر جامعه های انسانی تحمیل کرده است. نادیده گرفتن اینهمه جنایت و خسران، مبین آگاهی های کاذبی است که تحت تاثیر القائات کاذب و فریبنده توتالیتر های اقتصادی و سیاسی نظام سلطه سرمایه که با تعریف و توجیه های کذایی و فاقد پایه و ریشه شکل گرفته است؛ انسان ها را از درک واقع و حقیقی گذر حیا باز داشته است.این عملکرد نئولیبرالیسم است که قدرت محدودکرده دولت را بعنوان ابزار کارچاق کنی خویش بکارگرفته واز مبرمترین و حیاتی ترین نیازهای اجتماعی ازجمله بهداشت فردی و جمعی و همچنین بهداشت روانی برای زیست مطلوب اجتماعی بازداشته وموجد این همه فاجعه انسانی، اقتصادی و اجتماعی گردیده است. بایستی بهتر و واقع بینانه تر به رخدادهای محیطی نگریست و از دگم اندیشی و فرافکنی فاصله گرفت.
یکی از موکدات ستایش کنندگان لیبرالیسم و نئولیبرالیسم بر آزادی و آزادی های فردی دروغین آن است. آزادی هایی که با افت و خیزهای منافع قدرت های مسلط محدود و محصور می شود. البته  آزادی که در بیان و صندوق رای خلاصه می شود که خود تمهیدات عمال سرمایه در جهت حراست و حمایت از بنیان های سلطه سرمایه را با خود یدک می کشند. آنانکه اینهمه تعدی و تجاوز به حریم انسانی برای انباشت و تراکم انگل وار دارایی و ثروت را نمی بینند؛ قطعا نمی دانند ویا نمی خواهند بدانند که آزادی با خشونت نفی می شود و نظام سلطه سرمایه بویژه نئولیبرالیسم بدون خشونت و جنگ و خونریزی ادامه حیاتش مقدورنبوده و نخواهد بود. ضمن اینکه با سیادت طلبی و هژمونی خواهی نئولیبرالیسم رهایی آدمی از قید و بندهای اسارت بار حیات فردی ممکن نخواهد بود.بنابرای از آزادی فردی در جهان کنونی جز اسارت و بندگی اکثریتی فاقد هرگونه دفاع مشروع از حقوق انسانی خویش که با قواعد و قوانین نئولیبرالیسم محدود و محصور شده است؛ چیزی باقی نمانده است. با اینهمه فجایع و نابسانی های رو به تزاید اقتصادی اجتماعی محصول عملکرد نئولیبرالیسم که جهان را درکام خود گرفته بایستی به نام انسان و انسانیت از فروپاشی و اضمحلال بنیان های حیات انسانی که با یورش سبعانۀ دارندگان قدرت و مکنت تحت حمایت قواعد و قوانین نئولیبرالیسم در جریان است؛ با درکی آگاهانه و انسانی ممانعت کرد.
بحث حسابرسی در حاکمیت لیبرالیسم و نئولیبرالیسم برای ایجاد موازنه اقتصادی و اجتماعی توسط مدافعان و تئوری پردازان شان، خود حدیثی مفصل و روایتی وارونه از عملکرد نظام سلطه سرمایه را ارائه می دهد. اگر موازنه ای در کار بود اینهمه فاصله عمیق و رو به تعمیق طبقاتی چرا و چگونه شکل گرفته است؟ اینهمه فقر و نایابی و ندرت و نابسامانی های اقتصادی و اجتماعی چرا و چگونه عمومیت یافته است؟ آری، موازنه برای جلوگیری از ورشکستگی کلان سرمایه داران و بانک ها از محل درآمد مالیات محرومان و زحمتکشان برای استمرار و تداوم حیات متعدیانه و چپاولگرانه عمال سرمایه با اتکای به قواعد و قوانین نئولیبرالیسم رواج عام دارد. اموال عمومی و ثروت حاصل تلاش جمعی جامعه بایستی در خدمت اقلیتی حاکم برسرنوشت جامعه و جمع قرار گیرد؛ تا موازنه در ساختار معیوب نظام سلطه سرمایه در بین کلان سرمایه دارن برای تضییع حقوق اکثریتی محروم و فاقد حداقل زیست مطلوب و معمول برقرار گردد.
نتیجه اینکه:شاکله های فکری و ارزشی انسان ها نمودی از باورمندی و درک و شناخت علّی روندهای محیطی می باشد. باورهای قالبی نوعی دگم اندیشی و ایستارهای متحجرانه را عمومیت می بخشد که یک نگاه تک بعدی و تک ساحتی و همچنین تعصب و خشک مغزی پیرامون آموزه های محیطی را اشاعه می بخشد. براین اساس است که برخی ها صرفا با نگاه فرمولی و اتکای محض به قواعد و قوانین مکاتب فکری با روشی اسکولاستیک و بدون توجه به عملکرد و رویکردهای محیطی آن به دفاع از آن پرداخته و حقایق واقع پیرامون آن را در پس قالب های فکری خود نادیده می انگارند. کسانی که از قواعد و قوانین لیبرالیسم و نئولیبرالیسم به عنوان عوامل راهبردی و کاربردی نظام سلطه سرمایه دفاع کرده و فجایع و تعدی مداوم و ذاتی آن به طبیعت و جامعه را چشم فرو می بندند. لیبرالیسم و بدنبال آن نئولیبرالیسم به عنوان منحط ترین مرحله نظام سلطه سرمایه را با نگاه صرف به چارچوب های فکری تئوریزه شده اش نه عملکردش در طی تاریخ تحولات اجتماعی و انسانِ، به عنوان مروجان آزادی های فردی و برابری شهروندی در ابتکار و توانگری و همچنین موازنه و تعادل در زیست جمعی قلمداد می کنند. در حالیکه عملکرد فاجعه بار آن را در توسعه و تعمیق دامنه فقر و تخریب و انهدام طبیعت برای سودبری محض و انباشت و تراکم جنون آمیز ثروت و مکنت از قبل کار و تلاش جمعی انسان ها، و همچنین ایجاد رعب و وحشت از طریق توسعه روزافزون سلاح های مرگبار فردی و جمعی، و کشتار انسان های بیگناه در اقصی نقاط دنیا، نادیده می انگارند. این بی توجهی منجر به تهدید جدی برای بشریت شده است که اکنون با پاندمی کرونا ویروس دارد واقعیت عینی خود را بروز می دهد.این نگاه سفاکانه به گذر حیات انسانی، اکنون به چالشی جدی در زیست مطلوب و الزامی جامعه های انسانی مبدل شده است. ندیدن اینکه نئولیبرالیسم با تمهیدات فاجعه بارش برای سودبری و انباشت و تراکم لجام گسیخته، سازه های حیاتی زیست بشری را به مخاطره انداخته، مبین سفاهت و بلاهتی است که با دگم و تعصب می توان آن را تعریف و توصیف نمود.بایستی به نام انسان و انسانیت، بشریت را از دام عفریتی و اهریمنی رویکردهای نظام سلطه سرمایه برای ساختن دنیایی بهتر و مفیدتر رهایی بخشید.


1این مقاله نقد کوتاهی است بر مقاله آقای جمشید اسدی با نام «تفکری که نمی شناسند و بدان می تازند» که در فضای مجازی انتشار یافته است.

           اسماعیل  رضایی
               پاریس
          24/04/2020

۱۳۹۹ فروردین ۲۹, جمعه

                    مدنیّت و جامعه مدنی  

انسان ها در کنکاش و تکاپوی مداوم  در طبیعت برای درک و شناخت ضرورت های مانع و رادع زیست مطلوب انسانی، بسترهای تعامل و تحولات مداوم در روابط و مناسبات اجتماعی را فراهم ساخت و با تکیه بدان، ابزارهای بهره گیری از مواهب و منابع طبیعی را تکامل بخشید. تکامل تکنیک و فن و دگرگونی در مناسبات تولیدی، کار و روابط و مناسبات تولیدی را متحول ساخت و تعاملات انسانی را از ابعاد نوینی برخودار ساخت. چرا که نیازهای انسانی متحوّل و متلّون شد و بسترهای یک تقسیم کار مورد لزوم و تکثّر حرَف و فنون را فراهم ساخت. این فرایند با خود بسیاری از نمودهای مدرن را برای همگرایی و همراهی انسان ها با روندهای تکمیل و کمال جامعه و انسان ایجاد کرد. نمودهایی که در اوج و حضیض و کنش و واکنش های اجتماعی به سوی کمال و یا انحطاط اجتماعی و انسانی هدایت شدند.
مدنیّت با تاریخ تحول و تکامل جامعه و انسان همراه بوده و متناسب با ارزش ها و ضدارزش های منبعث از بنیان های مادّی اجتماعی و جایگاه مادّی انسانی در فرگشت مداوم تحول و تکامل نمودهای نوین مدنی، اشکال متفاوت خود را یافته است. براین اساس است که رشد و توسعه بنیان های مادی نقش بارز و اساسی را در اوج و حضیض مدنیّت بازی می کنند. نمودهای روبنایی بنیان های مادی هرجامعه انعکاسی از عیار مدنیّت و دریافت های مدنی انسان ها در تعاملات و تضادهای درون اجتماعی می باشد. بنابراین جامعه مدنی نیز عموما در پویایی و بالندگی بنیان های مادی جامعه اشکال متفاوتی یافته و با حد و حصر حاکمیت قدرت و مکنت امکان موثری در پیشبرد اهداف اجتماعی محسوب می شود. بدین مضمون که امر انتزاع در کارآمدی جامعه مدنی اصولا تبیین و تحلیل مولفه های الزامی برای رشد و بالندگی جامعه و انسان را به بی راهه سوق می دهد. انتزاع از سازه های مسلطی که انسان ها را در ظرف و حد خاصی برای تامین و تضمین سیادت طلبی و افزونخواهی های امتیاز و اکتساب حدود می بخشد.
جامعه مدنی در ظرف مدنیّت می گنجد و مدنیّت بسترساز استقرار و استمرار مولفه های جامعه مدنی چون آزادی،عدالت،دموکراسی،امنیت و ......می باشد. پس هرچه قدر جامعه در بند و بست ها و قید و بند های حاکمیت قدرت و مکنت گرفتار آید؛ تمامی مولفه های جامعه مدنی در تمنا و تمایل سلطه و قدرت تحلیل رفته و یا تابعی از صعود و سقوط بنیان های مادی حیات اقتصادی اجتماعی می گردند.بنابراین میزان توفیق جامعه مدنی به ساختار مسلط و توانایی آن در پاسخگویی به نیاز و الزام جامعه و انسان بستگی دارد. براین اساس الگوگیری و تجویز مدل های جامعه مدنی دیگر جوامع بدون توجه به ساختار مسلط اقتصادی اجتماعی و ضعف و خلجانش، برای نیازهای خودی، دقیقا فرو غلتیدن در ذهنی گرایی و توهمات سیاسی را با خود دارد.
جامعه مدنی و تعهد و رسالت آن تابعی از روند تحول و تکامل جامعه و انسان می باشد. نگاه ایستا و قالبی به علّت وجودی جامعه مدنی، تحلیل و تبیین چرایی و چگونگی  روندهای اقتصادی  اجتماعی را در اما و اگرها و ناکامی های گذشته اش رها می سازد. بروز نشدن اشکال مبارزاتی جامعه های مدنی متناسب با فرگشت کنونی جامعه های انسانی،آن ها را یا با ناکامی های مداوم مواجه  نموده و یا به زایدۀ عمال سرمایه مبدل ساخته که سطح مبارزاتی آن ها را حدود و ثغور بخشیده است. چرایی آن را بایستی در جهانی شدن توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی و محدود کردن دامنه مبارزات جامعه مدنی در سطح محدود ملی صرف جستجو کرد. در زمانی که پیوندهای اجتناب ناپذیر جهانی به عامل اصلی و اساسی بسیاری از سلطه گری ها و سلطه پذیری های محسوب می شوند؛  مبارزات مدنی در سطح صرف ملی، در هیاهو و جار و جنجال های مداوم مراودات و مبادلات اجتناب ناپذیر و چالش برانگیز جهانی، دچار یک روند روزمرگی با دورنمایه ای محصور و فرسوده، عموما به زایده و یا تقویت کنندۀ بنیان های استبدادی و توتالیتر مبدل می شوند.
در عصر جهانی شدن و پیوند انسان ها در فضای حقیقی و مجازی، جامعه مدنی ضمن درگیر بودن با شاخصه های چالشی ملی گرایی، نمی تواند از تاثیر و تهدید روندهای نامتعارف جهانی بی تفاوت گذر کند. چرا که پیوندهای جهانی و نمودهای نوین سازوکارهای درونی آن، در صورت لزوم به فرافکنی و تلطیف و تخفیف تضادهای درونی به نفع استبداد و توتالیتاریسم و مشروعیت و مقبولیت آن عمل می کنند. پس از تاکید و تقلید بر بارزه های ساختی نهادین جامعه مدنی بایستی حذر کرد و اشکال نوین مبارزاتی را براساس شاخصه ها و نیازهای درونی در پیوند با رویکردهای جهانی و تاثیر آن در روند های تحولی مبارزات داخلی اتخاذ کرد. امروز نادیده گرفتن پیوندهای جهانی در مبارزه با سلطه و استبداد، روند تبیین و تحلیل مبارزه طبقاتی را به بیراهه هدایت می کند. زیرا این جدایی و تفریق، یکپارچگی سیستماتیک ارگان های اجتماعی را نادیده انگاشته و این نقص سیستمیک، امکان بررسی های دقیق و منطقی روندهای حاکم بر جامعه و انسان را غیرممکن می سازد.
اکنون بسیاری بر سَبیل عادت، مفاهیم و اسامی  کاربردی و مفهومی را با تقلید و موجودیت صوری و کاذب آن بکار گرفته و از درک و شناخت واقعی آن ها فاصله گرفته اند.کسانی که  عموما خود را رهروان راستین مکتب علمی می پندارند. چرا که اصولا در تبیین و بررسی های جامعه مدنی و روند تحولی و تکاملی آن با نگاهی تقلیدی و تاکید بردرونمایه واپسگرا، آنچه بر سازه های کنونی جامعه های انسانی حاکم است را نادیده می انگارند. کسانی که قبای سوسیال دموکراسی را بر سوسیالیسم می پوشانند و یا سوسیال دموکراسی را با دولت رفاه برای تحکیم بنیان های دموکراسی در هم می آمیزند. این اغتشاش فکری و اختلاط مفاهیم ناشی از توقف در سازه های فکری گذشته و یا متاثر بودن از اندیشه و آثاری که گذشته را نه با فهم و نیاز کنونی بلکه رسوبات فکری گذشته به بحث و داوری می نشینند. چرا که دولت رفاه با ساختار کهنه و فرسوده نظام سلطه سرمایه پاییده و می پاید؛ درحالی که سوسیال دموکراسی واقعی و حقیقی با تغییر ساختاری کنونی نظام سرمایه قابل تحقق است. تغییر ساختاری که با روند تخریبی و انهدامی نئولیبرالیسم آغاز شده و با فاجعه پاندمی کروناویروس سرعت عمل پیدا کرده است. و کسانی که به دموکراسی اهدایی بورژوایی دل خوش می دارند و آن را دستمایه گذر از استبداد و توتالیتاریسم می پندارند؛ بایستی به عمق فاجعه ای که توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی هم اکنون به نام دموکراسی و در کوران وحشت و مرگ کرونا ویروس انجام می دهند؛ بهتر و عمیق تر بیاندیشند.
کرونا ویروس که رنج نادانی آدمی را بر آگاهی ناقص و محدود انسانی به نمایش گذاشته است؛ اکنون در ترفندها و محدودیت های فراهم آمده توسط عمال سرمایه بعنوان ابزاری برای محدودکردن فعالیت های جامعه های مدنی در عرصه های اجتماعی و کشاندن آن ها درفضای مجازی صرف ، تلاش بی وقفه ای را برای کنترل جنبش های مردمی وتحمیل خود به جامعه های انسانی آغاز کرده است. تلاشی که اگر با اعتراضات عمومی و تاکتیک های مبارزاتی مناسب و بموقع متوقف نشود، دموکراسی نیم بند بورژوایی را نیز در خود فرو می بلعد. استبداد و خشونت پلیسی در پس ناتوانی های ذاتی نظام سلطه سرمایه و بحران مضاعف ناشی از پاندمی کرونا ویروس که اقتصاد جهانی را در ورطه سقوط و فروپاشی قرار داده است؛ نمودی عام می یابد. چراکه اصولا استبداد و حکومت های پلیسی تحت شرایط ناتوانی های حاکمان در پاسخگویی به نیازهای الزامی و حیاتی انسان ها فرا می رویند و با تمهیدات قانونی و تقنینی خویش فعالیت های مدنی را هرچه بیشتر محدود و بسترهای تهاجم و تخاصم به احزاب و سازمان های مدافع حقوق انسانی را فراهم می سازند. توتالیتاریسم اقتصادی اکنون به ضعیف ترین مرحله حیات خویش گام نهاده است؛ و برای استتار آن نیازمند توتالیتاریسم سیاسی برای ایجاد رعب و وحشت و مشغله های فکری و ذهنی جهت تداوم حیات خویش است. بنابراین جامعه های مدنی و دموکراسی های موجود اگر با یک همبستگی عمومی و جهانی در برابر یورش و هجمه عمال سرمایه حراست نشوند؛ منافع و مصالح بخش اعظمی از جامعه های انسانی بویژه محرومان و زحمتکشان زیر فشار و مهمیز خشن و انهدامی استبداد اقتصادی و سیاسی نظام سلطه سرمایه آسیب جبران ناپذیری خواهند دید.
اکنون این جامعه های مدنی و دموکراسی معیوب بورژوایی نیست که در معرض خطر هستند؛ بلکه مدنیّت بعنوان دستاورد تحول و تکامل بشریت با سقوط و نزول ارزش های انسانی در معرض فروپاشی قرار دارد. زیرا نظام سلطه سرمایه با مقاومت در برابر تغییرات ساختاری الزامی برای خروج از بن بست و بحران روزافزون، در تلاشی بی سرانجام به واپسگرایی و احیای بسیاری از قواعد و قوانین اقتصادی اجتماعی گذشته روآورده و جامعه های انسانی را در یک تضاد و تقابل انهدامی قرارداده است. این تلاشی است برای تضعیف و گسست همبستگی جهانی که با تحول و تکامل دانش و فن دامنه آن رو به گسترش است و در بطن خود یک تغییرات بنیادی را یدک می کشد. این واپسگرایی و تحجر و انزواگرایی با سیاست های شوینیستی و رقابت های کور بین بلوک های اقتصادی خود را بروز داده و با تحریک احساسات ملی گرایانه یک تقابل و تضاد عمومی را در عرصه های حقیقی و مجازی جامعه های انسانی فراهم ساخته است. اگرچه تمامی این ترفند ها و تمهیدات ناانسانی بدلیل ناتوانی در پاسخگویی به نیازها و الزامات عمومی و به تبع آن تعمیق طبقاتی و افزایش فقر و فاقه، در بازه زمانی کوتاه به بن بست می رسند؛ ولی آسیب های سخت و شکننده ای را به روحیه همکاری،همیاری و همبستگی انسانی برای هدفی مشترک و انسانی وارد می سازند. درک و شناخت این فرایند و اتخاذ تاکتیک های مبارزاتی مناسب برای خنثی سازی آن از وظایف عاجل و بهنگام نیروهای مترقی در سطح جهان می باشد.
نتیجه اینکه: همبستگی و وابستگی انسان ها برای درک مشترک و رفع نیازهای انسانی، با شناخت ضرورت های دست و پاگیر طبیعی اجتماعی،آن ها را در یک فراگرد تعاملی و تکاملی متعالی هدایت کرد. فرایندی که با درکی آگاهانه و خردمندانه بسترهای همزیستی و بهزیستی انسانی را تدارک دید. بنابراین مدنیّت بعنوان بارزه های هویتی تاریخ تحول و تکامل اقتصادی اجتماعی نمود یافت و تعاملات مدنی  برای مقابله و مبارزه با عوامل ندرت و نایابی زیست اجتماعی را موجد شد. پس جامعه مدنی و مولفه های آن از جمله دموکراسی تابعی از روندهای اجتماعی و اوج و خلجان مناسبات طبقاتی گردیدند. باگسترش و توسعه ابعاد پیوند های اجتماعی در سطح جهانی و تاثیر الگوهای زیستی متفاوت بر یکدیگر، فعالیت جامعه های مدنی نیز دگرگونی پذیرفته اند. غلبه سازه های مسلط اقتصاد جهانی بر سازوکارهای زیستی عمومی، مبارزات و مطالبات انسا ن ها را ابعاد نوینی بخشیده است. بنابراین مبارزات جامعه های مدنی با استبداد و توتالیتاریزم در سطح ملی در پیوند با توتالیتاریسم اقتصادی و سیاسی در سطح جهانی می تواند مفهوم واقعی خود را بیابد. ضمن اینکه الگوگیری و الگوپذیری های واپسگرایانه و یا نمودهای حاکم بر دیگر جوامع نیز روند تشخیص و درمان نابسامانی های اجتماعی را به بیراهه می برد. با الگوگیری های نامناسب و انتزاع مبارزاتی است که بسیاری از مفاهیمی چون دموکراسی، سوسیال دموکراسی، دولت رفاه، سوسیالیسم و......از دایره حصول و حضور واقع و حقیقی خویش فاصله گرفته و در تبیین و تحلیل ایدئولوگ ها از جایگاه واقع خویش دور گردیده اند. این ویژگی مبارزات مدنی را دچار یک روزمرگی کاذب و مشغله های مداوم عملکرد قدرت های مسلط اقتصادی اجتماعی در سطح ملی و بین المللی قرار داده است. اکنون عملکرد مخرب و انهدامی نئولیبرالیسم در نظام سلطه سرمایه و تاثیرات مرگبار کرونا ویروس بر جامعه و انسان، بنیان های اقتصادی و سیاسی آن را در معرض سقوط و فروپاشی قرار داده است. براین اساس عمال سرمایه با تلاشی همه جانبه و بی وقفه و به بهانه مبارزه با پاندمی کرونا ویروس مبارزات مدنی را محدود و محصور و حضور شهروندان برای بیان مطالبات خویش را در حد دنیای مجازی حدود بخشیده است. روندی که برای بنیان های فرسوده و ترک خوردۀ نظام سلطه سرمایه تدارک دیده شده و می خواهد نظم نوین در حال شکل گیری را به نفع سود و سرمایه سامان دهد. بنابراین مبارزات مدنی بایستی بدور از جار و جنجال های مداوم و رو به گسترش عمال سرمایه،با یک پیوند و همبستگی جهانی برای ساماندهی نظم نوین به نفع محرومان و زحمتکشان هدایت شوند.

          اسماعیل   رضایی
               پاریس
         17/04/2020