۱۳۹۵ تیر ۵, شنبه

جدل و جدال

آدمی هراسان و ملتهب از ناکامی ها و تشتت و نابسامانی رو به توسعه و تعمیق حیات اجتماعی خویش،ضمن تحدید و تحمیق خویش، به دامان توهمات و خرافات خزید؛تا لذت نایافته و سعادت و سیادت امیال و آرزوهایش را با توسل بدان به سر منزل مقصود برساندولی رنج بی‌خردی و درک وشناخت نا مکفی وی را به سوی موهومات و پندارهای صعب و ثقیل برای تداوم حیات نامتعارف و متجاسرانه اش هدایت کردپندارها و ابهام و ایهام را دستمایۀ گریز از مسئولیت ها و رسالت نسبت به جامعه و انسان قرار داده تا روندهای بیمارگون حیات خویش را با ادعیه و اوراد و دیگر اکتسابات محیطی اش پیوند بزندبر سیادت خود گردن نهادند و در یک جمعی نامتوازن و نامنسجم یوغ بندگی و بردگی حاکمیت بلامنازع موهومات و مخلوقات پنداری و ذهنی را پذیرفتندبدینسان از اصول زیست متعارف و انسانی دور شده و در خلسه و خیال بی‌مایه،از روند استحالۀاصول و قواعد حیات واقعی و ملزمات الزامی آن فاصله گرفتندپس در کج فهمی ها و کج بنیانی های حیات مداوم خویش دین را آفرید تا با تکیه برآن حیات بی رمق و نابخردی و نافهمی و بدفهمی خویش از حیات را توجیه کند.

دین وسیله جعل و جهل و ابزار تحریف و تخریب محیط و انسان است.جانمایۀ آن در ضعف و زبونی در برابر تعالی و کمال جامعه و انسان نمود یافته وفرجام آن دهشت و وحشت برزخ و دوزخی است برای بی مایگان و فرودستان جامعه و فردوس برین برای متمکنان و صاحبان جاه و جلال که ره آوردهای جور و ستم را انفاق می‌کنند و سفره های ریا و تزویر را پهن و استمرار می بخشنددین همچون شمشیر دولبه ای بر حیات و ممات جامعه های انسانی سایه افکنده است.ذهن و اندیشۀبیمارو تهی از معرفت را تلطیف نموده و خرد و معرفت را در خوف گاه تحدید و تهدید به اسارت می گیرد.اهریمن کاذب و دروغین را چون شمشیر داموکلس بر فرق جاهلان و فقرزدگان مادی و معنوی به نوسان درآورده و نشئه گی و خلسۀدروغین و جادویی تعبد و بندگی را با تزویر و ریا به فرجامی نیک و میمون پیوند زده است.

دین از دخمه های تنگ و تاریک فقر و جهالت به ابزار تعدی و تجاوز به حقوق انسانی مبدل شد وبا تکیه بر موهومات و پندارهای گنگ و مبهم،روند اصولی روابط و مناسبات اجتماعی را در ریب و ریای زهد و تقوای دروغین به بیراهه سوق دادچرا که مانع و رادع کسب آگاهی‌های واقعی برای شدن و بالیدن بوده و ابزار قوی و غنی برای نمود و بروز غرور کاذب و اسارت‌بار محصول آگاهی‌های کاذب و بی‌هویت می‌باشدعشق و اصالت را در کتمان حقایق زمینی به اسارت اوهام و وعده و وعید های دروغین و فریبندۀ آسمانی در آورده استدر قبض زمان می زید و در بسط و توسعۀ مکان زمینگیر می شود.پس تلاش می‌ورزد که مکان را به تابعیت زمان انقباضی خویش هدایت کرده و در ایستارها و ساختارهای گدشته متوقف سازدو چون توفیقی نمی یابد،سعی می‌ورزد با تخدیر و تحمیق، ذهن و اندیشه را به تابعیت زمان و خود درآورده تا استمرار حیات دهدو اینجاست که نیشتر کینه و عداوت را با استبداد راِی و نظر می آلاید تا تداوم حیاتش مقدور شود.

آدمی تحت تأثیر مداوم محرک‌های محیطی به تفکر می نشیند؛ایده های جدید دراو نطفه می‌بندد و متناسب با شاخصه های شخصی و نیاز و الزام فردی و جمعی از خود واکنش نشان می دهدولی انسان متدین از این امکان به واقع انسانی بی بهره است؛ چراکه درچارچوب خاص که از قبل تعیین شده وبراو تحمیل و الزام گشته، بایستی بیاندیشد و واکنش وی در برابرتاثیرات محیطی نیز در این چارچوب تعیین شده استبنابراین وابسته به یک نوع تفکر القایی و تحمیلی هستند که در یک محدودۀبسته و محصور قادر به حرکت و عکس العمل بوده و بدین سان قدرت مهار و بهره کشی مادی و معنوی از آن‌ها سهل و آسان است.بدینسان است که دینداران از بروز هرگونه بازتاب آزادانه برای تکامل و تعالی فرد و جمع دور بوده و قدرت واکنش الزامی و بموقع در برابر تأثیرات محیطی از آن‌ها سلب شده است.چرا که فرد دیندار قائم به ذات نبوده و بایستی در انتظار تصمیمات و دستورات مرجعی باشد که در چارچوب معین فرمان چگونه زیستن و چرا و چگونه مردن را به او ابلاغ کنددر حقیقت دینداران دچار نوعی فلج دماغی هستند،بدین مفهوم که از هرگونه واکنش و عکس العمل الزامی و اختیاری در برابر تأثیرات مداوم محرک‌های محیطی بدور بوده؛ چرا که می‌ترسند دچار لغزش یا خطای نابخشودنی در برابر چارچوب تعیین شده قرار گیرند.این همان پاشنه آشیل است که به آسانی جامعه های متدینین را در دام اهریمنی استثمار و استعمار به اسارت گرفته و آن‌ها را در یک دور باطل زیست تابعیمتوقف ساخته است.

دین شور بی پایان است و شعور منفعلرمز و راز نافهمی و بد فهمی حیات اجتماعی انسانی استدرک ناقص و ناقض روندهای معمول و متکامل نظام مندی و بافت و ساخت جامعه های انسانی استچارچوب محدود و محصوری است که تمنیات و تمایلات واپس خوردۀ عمومی را در مجاری کاذب و مجازی بسوی اقناع و ارضای نامتعارف و ناموزون هدایت می کندابزار توجیه و تمثیل است و براین اساس در دایرۀ معلول‌ها حرکت کرده؛و علت‌ها و عوامل علی مرضی تمامی آمال و الم انسانی را در پس توصیف وتوجیهات نامتعارف و وهم آلود وا می گذاردچرا که تمامی پدیده‌های علی از یک خود اتکایی ذاتی و درونی برخوردارند؛ در حالیکه دین با اتکای به دیگران امکان حدوث و حضور در حیات اجتماعی انسانی را پیدا می کندو معلول‌ها عموما توجیه پذیر بوده و از دایرۀ تعاملات علمی و منطقی درون اجتماعی و بین فردی خارج می باشند.

دین کهن بنیاد است و کمال ستیز،قلمرو نامحدود خود محوری، مطالبه محوری و ریب و ریا است.بدینسان تنگناهای هستی را در فراخنای پندار و توهم به سوی التذاذ بی پایان و بی بنیاد برای گشایش کاذب و ستایش فرو می گذاردچرا که بنیان‌های کهن توان تحمل و درک علی اعادۀ حیثیت و کرامت انسانی را نداشته، و اصالت و هویت انسانی را برای کمال جویی و رشد سجایایش نادیده می انگارندبراین اساس جدال دین،مبارزه برای مطالبه است نه مکاشفه،برای خواستن است نه ساختن،بودن است نه شدن،بیان دردهاست،نه تسکین و درمان آلام و رنج‌های فزایندۀ زندگی؛مبارزه برای حفظ معلول‌ها و سرپوشی جهت عملکرد غلط و ناانسانی علت هاستدین جدلی برای مهار است، نه برانگیختن جهت یافتن و پیمودن؛چرا که امروز را با زاویۀ بسته و فردا را با چشمان بسته می نگردو گذشته را مفاخری برای توجیه روند حال مطلوب می داندبا کلام ریتمیک و تکراری حیات می یابد؛و در تکاپوی فراگیری کلامی نو و بیانی رساتر و گویاتر حرکت نمی کند.

چارچوب های دین، موازین و مضامین تکراری برای مهار مداوم بازتاب‌های آزادانۀ آدمی در برخورد با حوادث و رخدادهای محیطی می باشندتداوم این روند نامتعارف انسان را از تحریک و برانگیختگی لازم و بموقع باز داشته؛وقدرت درک و شناخت و تمیزش را از او می گیرد.این ویژگی جامعه و انسان را دچار ناهنجاری‌های متکاثر و بیماری‌های روحی و روانی متفاوت ساخته؛ که منجر به بیحوصلگی،آشفتگی با یک شخصیت تک بعدی و منفی نگری در وی می گردد.تداوم این روند به نهادینه شدن بسیاری از رذایل و خصایل زشت و ناپسند در پس ابهامات و ایهام دین منجر می شود؛که هجمه و خشونت از نمودهای روشن و بدیهی آن محسوب می شوند.هجمه برای پوشش ناتوانی ذاتی دین برای پاسخگویی به الزامات و نیازمندی های جامعه و انسان،وخشونت برای برقراری مناسباتی ضد انسانی و اجتماعی برای بازدارندگی جامعه از دگراندیشی و بهینه اندیشی در راستای تعالی و کمال می باشدبراین اساس،مجاری و منافذ نفوذ و رسوخ اندیشه و تفکر بالنده و پیشرو را سدکرده؛ و به تشدید فشارها و بگیر و ببندهای درون اجتماعی روی می آوردپس شایعه خوراک فکری عامه می‌گردد و غوغا و جنجال به ابزار تحمیق و تفرق مبدل می شود.

اصول دین براخلاقیات خشک و بیروح بناشده است.موعظات و پند و اندرزهای بی‌پایه و اساسی که صرفاً برای گریز از مسئولیت ها و گذر از مرزهای امن و ناامن حیات تنگ و محصورش می باشداصولاً انسان‌ها در روندهای عادی حیات اجتماعی،تلاش می ورزند؛از یک روحیۀ اخلاقی تبعیت نموده و خیراندیش و نیک خواه جلوه گر شوند.این فرایند تا زمانی مصداق و ابرام دارد؛ که دخالت اکتسابات محیطی منتفی باشدبمحض ورود اکتسابات محیطی در روابط و مناسبات بین انسانی،اخلاقیات و نصایح و پند و اندرزهای باصطلاح حکیمانه تحت الشعاع آن قرار گرفته و انسان‌ها در یک تلاش بی سرانجام برای پاسداری از اکتسابات محیطی(مالکیت،پول،قدرت و......) فاصله خود را با دیگران فزونی بخشیده و به حمایت و حراست از روندهای ناپایدار و بی ثباتی می پردازند که تمامی حلقه های وابستگی درون اجتماعی را از هم می گسلند.بنابراین نمی‌شود هم مبارز،انقلابی و مصلح اجتماعی بود و هم در دام اهریمنی اکتسابات ناپایدار و بی ثبات محیطی به اسارت درآمدایندو نافی یکدیگر بوده و در یک تلاقی وهم آلود و مخرب سوق می یابند.این ویژگی تمام اکتسابات محیطی از جمله دین را که در برهوت ظلمانی و تیرگی تب آلود ندرت و جهل طبیعی کسب شده؛و در تداوم کمیابی و ندرت حاصل چپاول و تجاوز انسان‌ها به حریم یکدیگرتداوم یافت و نهادینه شد؛نیز شامل می شودپس مبارزۀ دین برعلیه ظلم و بیعدالتی و نابسامانی های اقتصادی اجتماعی،مبارزه ای بی بنیاد است که سرانجامی جز ناکامی و فروپاشی جامعه و انسان نداردچرا که دین بدلیل کهن بنیادی و تبعیت از چارچوب و قالب صلب و سخت قادر به همراهی و همسویی با روند الزامی تعالی و کمال جامعه و انسان نیستدین اصولاً بحران زاد و بحران ساز است؛پس در نفی و حذف معضلات و موانع رشد و توسعۀ جامعه و انسان نمی‌تواند نقشی ایفا کند.

دین خدا را آفرید تا با تکیه بدان تمامی فجایع، ضعف ها، ناتوانی‌ها و ناکامی های حیات کهن بنیادش را پوشش دهد.با تلطیف روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین فردی از طریق موعظات، نصایح و پند و اندرزهای خداگونه؛به توجیه و تفسیر معماگونۀ عمل‌کرد منفعلانه و متجاوزانه به حریم خصوصی و عمومی بپردازد.تهذیب نفس را با تکذیب و تفریق همراه نموده و نیکی و احسان را با انفاق و اطعام حاصل تجاوز و تعدی پوشش دهدبا وعده وعیدهای خدایی و آسمانی خویش تمامی مائده های زمینی و آسایش و آرامش را از عامه دریغ داشته و برای مبلغان عوامفریب خویش نعمات الهی اعلام دارد.پس سختی ها،ملامت ها و تحقیر و توهین را با موعظات عوامانه و صبر جاهلانه پوشش می دهد ؛ وشدت و فزونی رنج انسانی برای رزق و روزی را با سرنوشت وبخت و اقبال پیوند می زند و ناآرامی روح و روان و رنج بی پایان را با نفس گناه آلود و پلیدی روح توجیه می نماید.

تحت فشار و ارعاب و تعدی و تجاوز دین به حدود و ثغور زیست عامه، و دخالت وهم آلود و تخریبی در ادارۀ امور اجتماعی، آدمی را بر آن داشت تا با به حاشیه راندن آن از حریم زیست عمومی، ازدامنۀ آسیب های مادی و معنوی به جامعه و انسان بکاهد.بدینسان برای حد و حصر دخالت دین در ادارۀ امور اجتماعی و زمینی نمودن قواعد و قوانین حاصل خرد و اندیشه برای حاکمیت بر سرنوشت انسان ها،سکولاریسم و لایئسیته را بعنوان شیوه‌های مفید و مؤثر برای تعالی و کمال جامعه و انسان برگزیداما این گزینش در بطن نظام سلطه گر و متجاوز سرمایه وقوع یافته و بایستی در کنار آن و تابع روندهای نامتعارف و ناانسانی اش استمرار یابدو دین ابزار قدرتمند دولت حاکم و تکیه گاه مطمئن و استوار برای صاحبان قدرت و ثروت و منصب است؛که در مواقع ضروری و اضطراری با تکیه بدان بتوانند خود را از خطر و فنا حراست و حفاظت نمایندچرا که دین بعنوان یک معلول نمی‌تواند دارای یک حاکمیت مستقل و خود بنیان باشد؛بلکه با تکیه بر دیگر عناصر حاکم و سلطه گر می‌تواند حضور و حیات داشته باشد.در حقیقت دین ابزار تشدید و تجدید هر چه بیشتر و بهترتراکم بی محاباو نامتعارف سود و سرمایه در دست عدۀ قلیلی برای تداوم حیات انگلی می باشد.

نظام سلطه سرمایه و لجام گسیختگی سرمایه مالی و همچنین بحران سازی و بحران پذیری ذاتی آن،نیازمند جدی و دم افزون به ابزارهای تحمیق و تخریب می باشد؛ و دین با پتانسیل بالای تکذب و تفرق از قوی‌ترین ابزار نظام سرمایه برای برونرفت از بحران ها و دستیابی سهل و آسان به سود های خارج از عرف و قانون محسوب می شودبدینسان است که به تقویت بنیه های مالی و تسلیحاتی بنیادگرایان دینی پرداخته و با استفاده از ضعف‌های خصلتی نهادینه شده و ذاتی آنها،برای مقاصد و اهداف شوم و ناانسانی خویش از آن‌ها بهره می‌گیرندپس تحت سلطۀ نظام سرمایه،سکولاریسم و لائیسیته و همچنین تمامی مظاهر الزامی حیات اجتماعی چون آزادی،دموکراسی،امنیت،حقوق بشرو محیط زیست بعنوان عامل کلیدی رشد پایدار،در افت و خیز ها و ضعف و خلجان های نظام مسلط سرمایه، دچار تشتت و نابسامانی شده و تحت الشعاع منافع و مصالح حاکمان و صاحبان قدرت و مکنت قرار می‌گیرندپس منفک کردن سلطۀ سیاسی دین از دولت و زدودن هالۀ قدسی و ربوبیت از حاکمیت دین بر سرنوشت جامعه و انسان،نیازمند یک تعدیل و تعادلات لازم در برقراری ملزمات احیاء و ایجاد روابط و مناسبات درون اجتماعی گویا و شفاف بجای روابط و مناسبات گنگ و مبهم دین مدارانه، می باشد.

سکولاریسم و لایئسیته نمودهای روشن بینی و بهینه اندیشی پیرامون روندهای نامتعارف وتحمیلی حاکمیت دین بر جامعه و انسان استروندی که بسیاری از زوایای گنگ و مبهم حیات انسانی را گویاتر و شفاف‌تر بیان داشته؛ و از شاکلۀ ارزشی نوینی برخوردار است که متمایز و متباین با‌ارزش های دین باورانه و دین مدارانه در حیات فردی و جمعی می باشد.اما این شاکله ارزشی بایستی خود را با سیستم و نظامی هماهنگ و همزیست گرداند که بر شالودۀ ظلم و ستم طبقاتی بنا شده و برای گریز از مسئولیت ها و تعهدات خود نسبت به جامعه و انسان نیازمند جدی به دین به عنوان ابزار تحمیق و تفسیر و تاویل های دغلبازانه و فریبکارانه برای توجیه تمامی روندهای نامتعارف و متجاوزانۀ خود به حریم فردی و جمعی می باشد.بنابراین از تأثیرات آن در امان نبوده و در اعوجاج اندیشه و عمل عامه دچار خلجان و خدشه می گردداگر چه برای جامعۀ دین زده تنها و یگانه راه برونرفت از مصیبت و تنگناهای مادی و معنوی برقراری حکومت سکولار یا لایئسیته است؛ولی ایجاد و استقرار ضوابط و مقررات قوی و استوار برای ممانعت از رسوخ و نفوذ احکام و فرامین دین در ادارۀ امور اجتماعی نیز از اهم امور می باشد.البته این به مفهوم دین زدایی و یا ممنوعیت هرگونه فعالیت دینی نمی باشد؛ بلکه دین بعنوان یک اندیشۀ فردی یا جمعی بایستی در کنار دیگر باورمندان به فعالیت خود در راستای اهداف و آرمان‌های انسانی اجتماعی بپردازد.آزادی اندیشه حق مسلم هر انسان باورمندی است وسلب آن سقوط و نزول تمامی ارزشهای متعالی و الزامی رشد و بالندگی جامعه و انسان محسوب می شود.

دین در تیرگی و ظلمت زیست فردی و جمعی و همچنین در افسار گسیختگی و خودمحوری های اکتسابات مادی نمود و حضور عمیق‌تر و گسترده‌تری برای توجیه و تحمیل فقر و فسد درون اجتماعی پیدا می کندبنابراین فوری ترین وظیفه و رسالت سکولاریسم و لایئسیته بهبود شرایط مادی زیست فردی و جمعی با توزیع و باز توزیع عادلانۀ ثروت اجتماعی می باشد.این ویژگی فرصت و اغتنام لازم برای همگان جهت فراگیری دانش و معرفت لازم رشد و بالندگی و درک و شناخت بهینۀ روابط و مناسبات بین فردی و درون اجتماعی را فراهم می سازد.چرا که فراگیری دانش روز درک چرایی هستی را تسهیل کرده و آدمی را از وابستگی به موهومات و توجیهات ماوراء دنیایی می رهاندضمن اینکه شناخت و به تبع آن آگاهی با مسئولیت پذیری ذاتی اش، یک همبستگی و وابستگی فردی و جمعی را توسعه بخشیده؛که خود به روند های اخلاقی و رفتارهای نیک خواهانه بدون توجه به پاداش های اخروی دین مدارانه مدد می رساند.زیرا تطابق و تعادل آدمی با محیط و جامعه زمانی مقدور است که وی بتواند با اتکا به نگرش و طرز تلقی به هستی فردی و جمعی،به شناخت و فهم الزامات زندگی هر عصر و دوره ای نائل آید.عدم تحقق این امر تضاد، تقابل و کنش های نامتعارفی را نهادینه می سازد؛که در ندرت و کمیابی معرفت و معیشت فرد و جمع را در تمایلات و تمنیات غیراصولی و ناانسانی هدایت می کند.این روند حیات فردی و جمعی را به مخاطره انداخته و مناسبات و مفاهیم گویا و پویای درون اجتماعی و بین فردی را در انجماد اندیشه و رکود و جمود باور عمومی به اسارت می گیرد.

دولت سکولار الزاماً یک دولت طبقاتی است، چرا که درحیات و سلطۀ نظام سرمایه شکل گرفته و برای تداوم حیات خویش نیازمند همراهی و همسویی با روند نامتعارف و نامتوازن آن می باشد.منتهی دولت های سکولاری که سالیان دراز تجربه مشق دموکراسی و دیگر الزامات حیات بالنده و رشد اجتماعی را همراه داشته و در گذشته های دور با حضور دین در ادارۀ امور اجتماعی مرزبندی کرده اند؛با کشورهای دین زدۀ مقطع کنونی از تحولات اقتصادی اجتماعی دارای یک تفاوت ماهوی و آشکار می باشندزیرا برای برقراری دولت سکولار در کشورهای دین زدۀ کنونی نیازمند مبارزه در دو جبهۀ متفاوتی که دارای منافع مشترکی برای استمرار حیات خود می باشند؛ می باشد.از یکطرف مبارزه با حاکمیت دین سیاسی که با اهرم استبداد دینی جامعه را دچار مسمومیت فکری و رفتاری نموده است و از طرف دیگر مبارزه با سلطۀ متجاوزانۀ سرمایه است که در بسیاری از زمینه‌های مادی و معنوی نیازمند اهرم دین برای تداوم استثمار و استعمار کشور های دین زده می باشدبنابراین مرزبندی با دین و برقراری حاکمیت سکولار دراینگونه جوامع مشکلات عدیده ای را به همراه دارد.یک مقاومت مشترک در دو جبهه برای ایجاد هرگونه تغییر و یا برقراری الزامات کنونی متناسب با تحول و تکامل جامعه های انسانی برای اینگونه جوامع وجود دارندپس در اینگونه جوامع برای مصون ماندن از آسیب های متکاثر حضور دین در ادارۀ امور اجتماعی و همچنین توطئه ها و دسیسه های مداوم عمال سرمایه برای تداوم غارت و چپاول منابع مادی و معنوی آنها،نیازمند تمهیدات ویژه و مبارزۀاصولی و منطقی با نگاهی واقع‌بینانه و بدور از پیشداوری ها و تنگ نظری های فردی و جناحی می باشد.

نتیجه اینکه،دین به عنوان یک پدیدۀ اکتسابی در حیات فردی و جمعی، محصول ندرتها و جهل و ناآگاهی ودر پیوند با توهمات و ابهام و ایهام از روندهای متعالی و کمال جامعه و انسان،به تخریب بنیان‌های مادی و تشویش و آشفتگی ذهن و اندیشه عامه مبادرت می ورزدزیرا که دین به عنوان یک معلول اجتماعی از درک و شناخت علی روندهای معیوب و آسیب ساز جامعه و انسان ناتوان بوده و ضعف و خلجان خویش را در ‌‌پس توجیه و تاویل و تفسیرهای پنداری و ذهنی پوشش می دهدمعلولیت دین به عنوان یک پدیده اکتسابی، وی را از داشتن یک دولت مستقل سیاسی ناتوان ساخته و برای اعمال حاکمیت نیازمند تکیه بر دیگر عوامل محیطی میباشد.بنابراین جامعه را مستعد یورش متجاوزانه داخلی و خارجی برای استمرار حیات خویش می سازد.دین با توانایی ذاتی تحمیق و تخدیر ذهن و اندیشه، دستمایه سیاست‌های متجاوزانه و غارتگرانۀ عمال سرمایه به منابع مادی و معنوی جامعه های انسانی محسوب می شودسکولاریسم و لایئسیته از بهترین آلترناتیو برای به حاشیه راندن دین از حاکمیت سیاسی در مقطع کنونی از تحولات اجتماعی اقتصادی محسوب می شوندحذف حاکمیت سیاسی دین و زدودن آسیب های متکاثر اجتماعی آن از جامعه های انسانی، با توجه به التقاط آن با نظام سلطۀ سرمایه ، نیازمند هوشیاری ویژه و درک و درایت عمیق و انسانی می باشد.


اسماعیل رضایی

پاریس

24 / 6 / 2016

۱۳۹۵ خرداد ۵, چهارشنبه



                           نقد پویا    

اندیشه ورزی یکی از خصایل وِیژه و منحصر بفرد آدمی در برخورد با عوامل محیطی می باشد. وزبان و بیان  حاصل تکاپوی مفید یدی و دماغی در ارتباطات بین فردی و درون اجتماعی هستند که غناپذیر و پایدار در روند تحولات اجتماعی محسوب می شوند.آدمی بدلیل زیست تابعی و محصورو محدود درمیان ندرت ها و نایابی ها به اشکال متفاوت و متکاثربا موانع و محدودیت ها مواجه شده و به میزان درک و درایت خویش به رفع و دفع ضعف ها و کمبودهای محیطی پرداخت.ضعف و ناتوانی آدمی در برخورد و حذف موانع و تعارض با آسیب های محیطی، وی را به تعرض و تضاد با یکدیگر برای سیادت و هژمونی فرد بر جمع هدایت کرد.بدینسان در حالی که عوامل طبیعی به تخریب و تعرض خود به حریم انسانی ادامه داده اند؛آدمی نیز همراه با تخریب طبیعی به انهدام و امحای یکدیگر و همچنین دستاوردهای اکتسابی خویش مبادرت ورزیده اند.این ضعف خصلتی و نهادینه شده، انسان را از اصالت و هویت واقعی و الزامی حیات دور و وی را به سوی پلشتی ها و بی مسئولیتی در قبال یکدیگر و محیط زیست هدایت کرد.
انسان در تلاش جمعی حیات اجتماعی خویش ودر یک تقابل و تعامل مداوم،تکنیک های بهبود شرایط زیست عمومی را کشف و اختراع کرد واعتلاء بخشید. تولید ملزمات و ملزومات حیات جمعی بعنوان نمود منتزع کار و تلاش انسانی در غنا و بقای اندیشه نقش بارزی را ایفا کرد. پس تولید نمود منتزع کار انسانی می باشد در حالیکه اندیشه نمود پیوستگی و وابستگی عمیق آدمی به دیگران و جامعه محسوب می شود. بدینسان است که نقد کار تولیدی مقاومت کمتری را بر می انگیزد؛در حالیکه نقد اندیشه بدلیل وابستگی به نوع نگاه به حیات و معرفت و معیشت، با مقاومت و مجادلات همراه می باشد.چرا که جدال اندیشه، جدال نوع ارتباطات انسانی با پدیده های طبیعی  اجتماعی و همچنین نوع نگاه آدمی به فرایند فعل و انفعالات درون اجتماعی محسوب می شود. ارتباطاتی که تاثیر گذار است و تاثیر پذیرو نمیتواند به پدیده ای منتزع و مجرد از آدمی نمود یابد.مطمئنا آدمی با توجه به میزان تمایل،اقناع و ارضاءاز پدیده های محیطی و انتظاراتی که از آنها دارد به تفکر می نشیند و به ارائه نظرات و اقدامات خاص سوق می یابد. همین ویژگی است که زمینۀ مقاومت و برخورد اندیشه و عقاید را فراهم آورده و به بهبود معرفت آدمی منجر می شود. اگر اندیشه را کالا گونه بنگریم و از اندیشه ورزان آن منتزع نمائیم؛قطعا تعارض و تقابل اندیشه در توجیهات بی مایه و بی اساس گرفتار آمده و روند تکامل اندیشه و آرا و عقاید را کند ویا زمینگیر می کند. مقاومت در برابر انتقادتنها از خودخواهی آدمی سرچشمه نمی گیرد؛ بلکه از میزان معرفت و وابستگی معیشتی وی حکایت دارد.برانگیختگی سیاستمدار در برابر انتقاد و مقاومت در برابر تغییر به نوعی از وابستگی نهادینه شدۀ معرفتی و معیشتی وابسته است که  تحول آن ممکن است یک آسیب جدی و غیر قابل جبرانی را برای دارندگان مناصب و موقعیت های خاص فراهم سازد.
اصولا آدمی را محسوسات محرک است و اندیشه را نمود پذیر؛وجامعه را تفکرو اندیشه آدمی محرک است و خرد و دانش راهنما و هادی.پس تحریک و تحرک و برانگیختگی و مهار در تعادل و تطابق انسان و محیط نقش اساسی را بازی می نمایند.زمانی که تحت تاثیر محسوسات برانگیختگی حاصل می آید و آدمی تتواندبا خرد و تعقل به شناخت و درک و فهم لازم مجهز گردد، تا بموقع و متناسب با روند تحریک و تحرک به مهار عوارض سوء محیطی دست یازد؛جامعه را دچار ناهنجاری و التهابات مداوم خواهد نمود.اگر روند برانگیختگی شدت پذیرد و پروسۀ تاریخی پویش های اجتماعی نیز بدان مدد رساند؛ روند عصبیت و پرخاشگری و هیجانات روحی مداوم برآدمی و جامعه سلطه می پذیرد. وهمچنین اگر در پروسۀ تاریخی حیات اجتماعی به دلیل فشارهای استبداد و استیلای سلطه گرانه، روند مهار غلبه پذیرد؛روند انفعالی و زیست تابعی برجامعه مستولی می گردد.
پس پویایی اندیشه به پویایی آدمی در گزینش های ارتباطی متکاثرمحیطی بستگی دارد. هر چه قدر آدمی بتواند به محرک های محیطی پاسخ بموقع و مناسب داده و دست به گزینش های مطلوب و بهینه بزند؛در مهار عوامل مخرب و سترون موفق تر و مثبت تر عمل خواهد نمود.تداخل یا همزمانی گزینش های ارتباطی، به همزمانی تحرک و مهار منجر شده که میدان عمل آدمی را محدود وقلمرو فعالیت وی را محدود، محصور و یا متوقف خواهد ساخت. چرا که تداخل روندهای تحریک و مهار  پویایی اندیشه را بسوی انجماد و انسداد هدایت می کند.تحجر اندیشه و گنگی باورهای آدمی همواره از واکنش بموقع ومناسب در برابر تاثیرات موثر مداوم محیطی جلوگیری نموده،وقادر به ممانعت از عناصر نامساعد و مضر حیات اقتصادی اجتماعی نیز نمی باشد. این ویژگی مانع اساسی انتقال سریع و بموقع عناصر غیر فعال به فعال و کارآمد در جامعه های انسانی محسوب می شود.

واکنش مناسب آدمی در برابر تاثیرات مداوم محیطی مبین آن است که فرد بین خود و حضور پدیده های محیطی یک ارتباط پویا و پایا را مد نظر دارد؛ اگر این روند محقق نشود؛تمامی ادراکات و دریافت ها را بصورت تحمیلی  نگریسته و آنها را پس می زند. پس در برخورد با پدیده های بیرونی دچار از خود بیگانگی گردیده وبه تعارض و تقابل با فرایند سازوکارهای متکاثر پرداخته و تعادل و تطابق را به عدم توازن و حرکت های نامتعارف درون اجتماعی سوق می دهد. پس انسان محصول محیطی است که درآن نشو و نما می یابد. نوع معیشت و متعاقب آن باورهای نهادینه شده چون فرهنگ، باورهای اعتقادی و ایمانی،نوع گزینش های ارتباطی و همچنین کنش و واکنش وی در برخورد با نمودهای متکاثر محیطی، همگی حاصل همسویی و همسانی با روندهای توسعه و بالندگی زیست بومی می باشد. براین سیاق نوع نگاه آدمی به رخدادها و پدیده های محیطی متفاوت نمود یافته وبه نقد و تائید دیگران و عملکردشان می نشیند. دراین میان هر چه قدر وسعت دید انسان گسترده تر و عمیق تر و محتوایی شکل پذیرفته باشد؛ قالب های کلیشه ای و چارچوب های ذهنی و پنداری را در نوردیده و واقع بینانه تر ومنطقی تر به نقد و اصلاح خود و دیگران مبادرت می ورزد.

برخوردهای شکلی و کلیشه ای مبین ضعف آدمی در برخورد پویا و پایا با عملکردهای محیطی می باشد. نقد مضمونی و محتوایی، قالب های کلیشه ای و سطحی را در هم شکسته و بسوی تعالی و تحول اثر سوق می یابد.درحالیکه در نقد های سطحی و فرمی قالب ها و چارچوب های از پیش تعیین شده،روند گفتمان درون اجتماعی و بین فردی را بسوی توجیه و تسلیم هدایت می کند.چرا که این فرایند عموما با استعانت از یافته ها و داشته های دیگران،پویایی اندیشه و عمل را در رکود و ایستایی توجیه و تفسیرهای بی پایه و اساس و همچنین حرف و حدیث دیگران به مضحکه می گذارد.نقد پویا نشانگر پویایی و پرباری نقاد و احاطه وی بر موضوعات مورد نقد و بررسی است.منتقد اگر از دانش لازم برای نقد برخوردار نباشد؛عموما به تخطئه و رد دیگران روی آورده وتلاش می ورزد دانش و حکمت نداشته خویش را به رخ بکشد،تا ناتوانی،محدود اندیشی و جهالتش را در پس کلمات ملقلق و ژست های فضل فروشانه مستتر سازد. نقد پویا متن را از گوشه و زاویه به عرصه آورده و می آموزاند که چگونه در عرصۀ تقابل و تغافل به ساختن و شدن روی آورد. در حالیکه نقد های کلیشه ای و قالبی که در رکود و ایستایی نمود یافته و ذهنی و پنداری با متن و اثر برخورد نموده که عموما در بهبود،اصلاح و تکمیل خود و دیگران نقشی ایفا نمی کند. چرا که بدلیل نداشتن بار علمی لازم بسوی بیهوده گویی، یاوه سرایی، فحاشی،خودبزرگ بینی وبحث های انحرافی و خارج از موضوع، فضای نقد و نقادی را می آلاید.

 نقد راکد و ایستا که برجمود فکری و ایستارهای گذشته اتکا دارد؛پویایی و زایایی درون زای علم و فن را از تکاپو باز داشته و تعدد و تکاثر آراء و عقاید را بدلیل تعارض و تقابل با منافع و مصالح و موقعیت خاص و ویژه تقلیل داده و تحلیل می برد.بدینسان ظرفیت گفتمان تنزل می یابد وتقابل و تضاد به امری طبیعی و معمول در روند تعاملات اجتماعی مبدل می شود. کاهش ظرفیت گفتمان و محاوره، نقد را که روند پویایی و بالندگی اندیشه و باور آدمی را عروج می بخشد؛ در تنگنا ها و بند و بست ها و تعظیم وتکریم های چاپلوسانه گرفتار ساخته و در کم فهمی و بی مایگی نقادان بی منطق، فرایند رشد و تعالی بسوی ابهام و ایهام هدایت می شود.نقد پویا سازنده است و کمال پذیر،امید بخش و هدایت کننده که ایمنی و سلامت کار را مروج است.نقد بر کمال استوار است نه خلل و زوال،اندیشه پرور است و فرهنگ ساز و محضورات و محدودات باریک اندیشی و کم مایگی خرد و تعقل را در حیطه آن کاری نیست. نقد حوزۀ عمل و مسئولیت را وسعت بخشیده و آگاهی و درایت را افزون می سازد. حوزۀ بررسی نقد شکل و شماتیک نیست،بلکه بیشتر با مضمون و محتوا سروکار دارد. چرا که شکل و ظواهر حاکی از بی مایگی تفکر و اندیشه و کم بینی و ضعف و فترت علم و معرفت انسانی بوده و فرد و جمع را در سطح و ظرف محصور و محدود می سازد.

نقد جنگ و ستیز نیست؛و قشون کشی برای سلطه بر دشمن نمی باشد.بلکه ساختن و شدن است.آنکه با ابزار کلام و بیان به دیگران یورش می برد؛تا خلاء درونی و عطش بی مایگی خویش را فرو نشاند؛نه نقاد است و نه منتقد،بلکه دلال و واسطه ادبی است که تلاش دارد در بازار گرم فضل فروشی و ادب پروری خودنمایی کند وبرای خود میدانی برای تاخت و تاز بیابد. کسی که درونمایه ای فرسوده و بی بنیان دارد واهتمام می ورزد با بیان نارسا وکم مایه و بدور از واقع،خود و حرکات و سکناتش را موجه و مفید جلوه دهد. نقد عالمانه نفی و رد را نمی پسندد و آنرا بی اصالت و بی هویت می یابد؛چرا که دافع نیست؛جاذبه دارد و جذب می کند.نقد پویا ناموزونی کلام را بسوی توازن،تعادل و تطابق هدایت می نماید. منتقدی که آفرینش های انسانی را در پس لفاظی ها و خرده بینی های فضل فروشانه بیهوده انگارد؛ قلم و بیان را به سخره گرفته و روند بهیابی و بهپویی اندیشه و باور آدمی را کند و بی ثبات می سازد. منتقد برای شفاف سازی و تعمیق کلام و بیان حرکت می کند و پدیدۀ زیبایی شناختی را نه در سطح و ظواهربلکه در عمق و محتوا برای رسایی و بلاغت آفرینش های انسانی مورد توجه قرار می دهد.
نقد پویا به یک نوع از اخلاق فردی و عمومی وابسته است؛که بر آزادی اندیشه و تسهیل گفتمان دوسویه برای تکمیل و تضمین روندهای غناوبیان اندیشه و نظر،استوار است.اخلاق که تاثیر نمودهای عینی و محیطی بر اندیشه و روان آدمی بدان پایه و مایه می بخشد؛در تجسم محض ایده ای ویا پندارهای ایدئولوژیکی عموما به عاملی مخبط و مانع و رادع آزادی اندیشه و نقد پویا در روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین فردی نمود می یابد.چرا که تجسم ایده ای اصولا به صورت انگاره های مجرد و منتزع شکل گرفته،که فاقدعمل و رفتار و کردار بوده و صرفا به تفسیر و توصیف محض پدیده ها و رخدادهای محیطی نظر دارد.پندارهای ایدئولوژیکی با تکیه بر توهم و تخیل و عادات و سنت، بی ثباتی و ناپایداری رفتار و کردار عمومی را شکل داده و آزادی و بازتاب های آزادانۀ فردی و جمعی را در تمایلات و تمنیات نامتعارف و غیر اصولی تحلیل می برد.
نقد پویا به اندیشۀ پویا و گویا نیازمند است. اندیشۀ سترون بار معنایی و پویایی را در تشکیک و تمثیل های بی معنی و بی اساس به سوی تخریب و تحدید هدایت کرده و انسان را در مغاک تیره و مبهم حیات بدفرجام خویش به بند می کشد. سنت ها و بدعت های نهادینه شدۀ پندارهای ایدئولوژیکی،با بروز و نمود خود از ضمیر ناخودآگاه انسانی در عرصه های متکاثر اجتماعی،شفافیت مرزبندی و رفتار و کردار عامه را در سطوح مختلف علمی و اجتماعی مخدوش می سازد. براین اساس ممکن است،آدمی از دانش علمی و سطح نگرش و بینش خوب برخودار باشد؛ ولی قادر به درک مضمونی و محتوایی وهمچنین از فهم وشعور خودآگاهانه لازم برخوردار نبوده و در سطح و ظرف وبا اتکا به داشته ها و یافته های دیگران به نقد ونظاره بنشیند؛که بسترهای آسیب ساز و تخریبی را فراهم نماید.
منتقد متوهم و متعصب، توهم و تخیل منفعل را به عنوان ابزازی برای گذر از تنگنا ها و نارسایی های محیطی بر می گزیند. چرا که با توهم و تخیل مرزهای امن و ناامن پوشش پذیرفته و تمامی مفاهیم ارتباطی و مقولات زندگی اجتماعی مطابق خواست و تمایل آدمی تلون می پذیرند وبطور مجازی به یک نقطه نظر مشترک و همراهی عوامفریبانه سوق می یابند. منتقدی که تلاش می ورزد با ابزار اوهام و پندار به نقد بنشیند؛ درک وارونه از حیات اجتماعی انسانی را به نمایش می گذارد. چرا که با تکیه بر عادات و سنت های جدلی و رو به افول، از معرفت و دانش الزامی روز می گریزد.جنگ زرگری راه می اندازد، تا اذهان را مشوش و گزینش راه منطقی و مطلوب را با دشواری مواجه سازد.سختی ها،ملامت ها و تحقیر و توهین را با موعظات عوامانه و صبر جاهلانه پوشش می دهد.شدت و فزونی رنج انسانی برای رزق و روزی را با سرنوشت و بخت و اقبال پیوند زده و روح ناآرام و رنج بی پایان را با پلیدی ونفس گناه آلود توجیه می کند. بدینسان تقدس را با تکذب وتخلف را با تعصب  در آمیخته و آن ها را به ابزاز تاویل و تفسیرهای کج اندیشی و تعاملات نامتعارف خویش مبدل می سازد.
پندارهای ایدئولوژیکی با سکون و ایستایی ودر تکرارمکررات حیات طولانی خویش،قدرت مهارآدمی را در برابررخداده های محیطی تضعیف و تخریب کرده و  در مقابل قدرت تحریک پذیری را با شدت و حدت در وی تقویت نموده وبروز بیرونی می دهد. بدینسان تدریجا دربرابر تاثیرات مداوم محیطی قدرت مهار بموقع و مطلوب در وی ذایل شده و خشونت و برخوردهای خشن و توهین آمیز در وی تقویت و تثبیت می گردد.براین اساس،جامعه ای که طی دوران طولانی تاریخ حیات خویش ناچار به بروز بازتاب های مکرر گردیده که انجام شان مستلزم فعالیت قابل ملاحظۀروند مهار بوده؛بتدریج ضعیف شده وقدرت مهار و تمیزشان از دست رفته و دچار بیماری های روحی و روانی مختلف می گردند.پس زمانی که آدمی ناچار باشد تمام تحریکات و فشارهای محیطی را بدلیل نامساعد بودن شرایط زیست محیطی بروز نداده و آنرا به بازتاب درونی خویش مبدل سازد؛بتدریج از درون می شکند و دچار یک شخصیت تک بعدی و منفی نگر می گردد که جامعه و تمامی ابعادش را تسلیم تصورات ذهنی و تحقیقات تصادفی و ناآگاهانه می سازد.
تمامی پدیده های کهنه وقدیمی ضمن تاکید برتوقف و سکون و وحشت وهراس ازتغییر و تحول،نقد و پویایی اندیشه را برنتافته و بر علیه آن موضع خصمانه دارند؛وعموما از گرایش و توسعۀ عمومی آن بشدت ممانعت بعمل می آورند. این ویژگی که ناشی از ناتوانی در نقد بهینه و تاثیرگذاری لازم بر فرایندهای رو به تحول جامعه و انسان می باشد؛برای حمایت و حراست از گرایشات نامتعارف و نامتعادل بافت و ساخت کهنه برعلیه تمایلات و توانمندی های نوین و رو به تکامل،جامعه و انسان را هدف بدترین،زشت ترین و خشن ترین رفتار و کردار فردی و جمعی خویش قرار می دهد. آنکه با هالۀ تقدس به نماد و نمود خیرخواهی و خیراندیشی جامعه و انسان ، گام در عرصۀ تعاملات و مجادلات اجتماعی می گذارد؛دشمن سرسخت تقدس زدایی ونقد و منتقد در تمامی عرصه های اقتصادی اجتماعی می باشد.چرا که در سرشت ونهاد نقد پویا و پایا زدودن هالۀ تقدس و حشو و زوائدی که در پناه پندار و ذهن بیمارو با کاریزمای کاذب و دروغین تلاش دارند اوهام و اوراد را وارد عرصه های تبادل و تبدیلات درون اجتماعی نمایند؛ نهفته است. نقد پویا به عنوان پادزهری برای گویایی اندیشی و زبان همواره مورد طعن و نفرت اندیشه های هرز و کهنه بوده که تلاش دارند با مسمومیت ذهن و روان،جامعه و انسان را از تکاپو و تعالی بازدارند.
نتیجه اینکه،بسترهای نقد پویا با اندیشه و نگاه واقع بینانه و انسانی استحکام می یابند و روندهای مرضی ونامتعارف با تحکیم و تثبیت آن از گردونۀ تعاملات و مجادلات اجتماعی انسانی فاصله می گیرند.نقد و منتقد بایستی از تکرار مکررات باورهای ذهنی و پنداری برهد تا بتواند به نگاه انسانی و درک مضمونی و محتوایی روی آورد.ثبات و ایستایی،جمود و رخوت و تقدس مابی های کاریزمایی با نقد آگاهانه و درک واقع بینانه همراه نیست؛ بلکه مروج و مشوق بدعت سازی های خشونت بارو کینه و نفرت مداوم است.زیرا نقد پویا با تقدس زدایی،اسرار زدایی و مودت و دوستی قوام می گیرد و دوام می پذیرد.بنابراین بسوی شفافیت هرچه بیشتر تعاملات درون اجتماعی و بین فردی حرکت می کند و با درون مایه ای اصولی و انسانی،حشو و زوایدناموزون و ناهمگون با روند تعالی و کمال را برای عمق و محتوا ی اصیل،حذف و دفع می کند.اصولا آدمی با آگاهی کاذب از تعاملات و تعارضات درون اجتماعی نقد را ابزار تنش و هجمه می بیند؛چرا که در آگاهی های کاذب تکیه گاه اصلی و پایگاه اجتماعی آدمی بر بسیاری از اکتسابات کاذب و توهم زا محیطی بناشده که برای حمایت و حراست از آنها مواضع متوهمانه و واقع گریزانه اتخاذ می کند تا دیگران را از تمایلات و تمنیات متوهمانۀ خویش دور ساخته و از اکتسابات بی ثبات و ناپایدار خود حراست نماید.نقد پویا درک مشترک انسانها را عریان می سازد ودر تکاپوی مداوم برای ارائه راه حل انسانی و اصولی است.از هو و جنجال های عوامفریبانه وتحمیقی دوری جسته و با عصیان بر علیه کجرفتاری وبی حرمتی مداوم مدعیان دروغین خیرخواهی و خیراندیشی جامعه و انسان،مبارزۀ سخت و بی امانی را می آغازد.

           اسماعیل رضایی
         21|05|2016
         پاریس

۱۳۹۵ فروردین ۱۴, شنبه

      تفاهم و توهم

آدمی درتعاملات اجتماعی خویش همواره رویاهای دست یافتنی اش را با اتخاذ مشی و اسلوب های نامتعارف و بی اساس به امری ناممکن ودست نایافتنی مبدل ساخته است.چرا که اکتسابات محیطی دروی خودخواهی ها وافزونخوهی های متکاثری را  نهادینه ساخته که وی را درکجراهه ها وکج اندیشی های بی بدیل ونامتعارف سوق داده است.انسان هرچه قدربرقهروضرورت های دست و پا گیر طبیعی و اجتماعی غالب آمد؛ وروند تعاملات بین انسانی اش تسهیل شد؛ به همان نسبت قهر و خشونت را برای تثبیت، تحکیم وگسترش دامنۀ اکتسابات مجازی و اسارت بار به امری مستمر و الزامی حیات خویش برگزید. ابزار را آفرید که با تکیه بر آن به آسایش و آرامش دست یابد؛ولی با نگرش سلطه گرایانه اش به خدمت ابزار در آمد؛و آمال و امیالش را در خودخواهی های عفن و بی مایه مستحیل نمود. به احتکار و تراکم منابع و مواهب عمومی پرداخت تا بتواند با اتکا بدان هژمونی و سیادت خویش را بر دیگران تحمیل و تثبیت نماید.

در تلاش برای زیستی متعامل،انسان نیازمند تفاهم و تعادل در تبادل و تبدیلات درون اجتماعی و بین فردی گردید.ولی همواره بدلیل ضعف خصلتی و ذلیلی و زبونی در برابر ضرورت ها و ناشناخته های محیطی، توهمات را دست مایۀ گریز از ناتوانی و همراهی با روند تعالی و کمال قرار داده است.بدینسان در تاثیرات مداوم محیطی و در گزینش های الزامی ارتباطی خویش،از مطلوبیت انتخاب واتخاذ اسلوب های بهینه بدورماند.پس چون گم کرده رهی به اختلاط یافته ها وداشته ها روی آورد تا شاید بتواند؛ درمیان اینهمه ظلمت وتاریکی راهی به روشنایی بگشاید.ولی همواره با ناکامی مواجه شد چرا که صداقت و سلامت کار را بااکتسابات مجازی«مالکیت،پول،قدرت و...»معاوضه نمود،واز هدف و اصالت انسانی اش فاصله گرفت.این الگوهای زیستی تفاهم و تعامل بین انسانی و درون اجتماعی را به تقابل و تجاهل روزافزون سوق داده؛منجربه فاجعه های دم افزون زیست محیطی و بین انسانی گردید.استمراراین روند روزبه روزبردامنۀ تخیل منفعل وتوهمات بی مایه اش افزود ووی را دربی راهه ها و کجراهه های مخوف و بی سرانجام وا نهاد.
آدمی با مفهوم سازی ها و واژه گزینی های متفاوت برای آمال و امیال خویش، تلاش و تکاپوی بی وفقه ای را برای استقرارو تحکیم و تثبیت جایگاه و پایگاه اجتماعی اش بکارگرفته است.در این فرایند است که در گروه های متفاوت و متکاثر جای گرفته و با استعانت از ره آوردهای محیطی خویش به دفاع از منافع و مصالح گروهی اش پرداخته و تلاش ورزیده با تسلط بر حیطه وظایف عمومی،سیادت وسلطه خویش را برجامعه وانسان برقرارسازد.پس به اندیشه ورزی وایده پردازی روی آورده؛تا با اقناع و ارضاءدیگران و جلب حمایت هرچه بیشترعامه اتوریته وهژمونی خود را برجامعه و انسان اعمال دارد. بدینسان بسیاری ازمکاتب ومناسک شکل گرفت تا راهبرد آدمی در روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین فردی گردد. ولی ضعف خرد و اندیشه ونایابی وندرت الزامات وکمیابی شاخصه های ارزشی لازم برای درک متقابل بهینه مطلوب بین انسانی،فرد وجمع را در ناهنجاری ها وگزینش های نامطلوب ونامتعارف هدایت نمود.این روند راه کارها و راهبرد های متفاوت ومتکاثری را در برابر انسان ها قرار داد تا با تکیه بدان ها بتوانند اهداف و ایده آل های خویش را محقق سازند.
شاخصه های ارزشی آدمی با توجه به جایگاه اجتماعی و پایگاه طبقاتی متفاوت و متباین بوده و تفاوت های رفتاری و کرداری آدمی نیز محصول همین ویژگی در تبادل و تبدیلات درون اجتماعی می باشند.اسلوب ها و متد های اجرایی و اقناعی نیزاز میزان درک وشعوروتحکیم و تثبیت باورهای اعتقادی وایمانی تبعیت می کنند.پس همراهی، تفاهم وکنارآمدن با دیدگا هها و نگرش های مسلط بر جامعه ویا تضاد و تعارض با سلطۀ تحکم و تعدی، به روندهای خردمندانه ویا متوهمانۀ فرد و جمع در تعاملات درون اجتماعی وابسته اند. براین اساس هرچه قدرجامعه برداشته ها وقالب های فکری گذشته ابرام ورزد،وقادر به استفاده از تکنیک های بهره گیری ازمواهب وامکانات دراختیارنباشد؛ بسوی فقروفقد معرفت ومعیشت سوق می یابد.تحت چنین شرایطی است که مرزبین خرد و توهم مخدوش شده و پندار و تخیل ضعف معرفت و معیشت را پوشش می دهند.چرا که تکنیک های توسعه یافته و پیشرفته حامل آگاهی و معرفت ویژه ای است که مارادر تسهیل رویکردهای ادراکی و معیشتی یاری می رسانند. افزایش آگاهی روند بهیابی و بهسازی حیات اجتماعی را ممکن ساخته و الزامات زیست متعامل و متکامل را فراهم می سازد. الزاماتی چون آزادی،عدالت،دمکراسی، امنیت،حقوق بشر و بسیاری از مفاهیم زنده و گویایی که تثبیت و تحکیم شان به میزان درک و شعور عامه در سازو کارهای اجتماعی وابسته است.
انسانها عموما  بدلیل تکیه بر پدیده های مجازی در روابط بین فردی و درون اجتماعی،از یک شعور کاذب و درک ناواقع ازجامعه و محیط برخوردارند. چرا که در شعورواقعی و درک واقع بینانه از جامعه و انسان،اصولا عوامل اکتسابی چون پول، قدرت، مالکیت و بسیاری دیگر ازارزش های مجازی1که از ناپایداری و بی ثباتی مداوم برخوردارند؛از دایرۀ روابط و مناسبات سلطه گرایانه خارج بوده ونمی توانند جایگاه خاصی را در حیات اجتماعی و انسانی اشغال نمایند. زیرا این بی ثباتی و ناپایداری عامل اساسی آسیب پذیری انسانها وتعاملات غیرشفاف و ناصادق درون اجتماعی محسوب می شوند. تنها نیک خواهی، مثبت اندیشی ودرک متقابل عمیقا انسانی  می توانند جایگاه ارزشی  واقعی و اصیل انسانی را از خود بروز داده و از ثبات ،پایداری واستحکام ذاتی برخوردار می باشند. هرچه قدر وابستگی انسانها به اکتسابات محیطی بیشتر باشد؛ به همان نسبت دچار آسیب پذیری بیشتر و تعمیق روندهای نامتعارف اقتصادی اجتماعی خواهند بود.
نظام های اجتماعی نیزحاوی وحامل نوعی نگرش وبینش فرد وجمع درفعل وانفعالات وبافت وساخت حاکم برجامعه وانسان می باشند. هر نظام اجتماعی اصالتا و ماهیتا در چارچوب خاصی واز منافع و مصالح طبقات و اقشار خاص و ویژه جانبداری می کند.سرمایه داری با سازوکارهای استعماری و استثماری فرایند تحمیل و تحکیم خود را آغاز نموده است. در گذر تاریخی و تحول و تکامل نظام سرمایه، بدلیل مطالبات به حق عامه و بن بست ها و ناکامی های حاصل عدم تعادل و توازن رویکردهای آن،اشکال متفاوتی از تعدیل و تغییرات برای ماندگاری و تداوم حیات انگلی اش را تجربه کرد. از تهاجم و بربریت عصر مانوفاکتوری تا توحش وتعدی همه جانبۀ الیگاریشی مالی عصر کنونی،یک روند تکاملی درک متقابل و بهینه برای بهزیستی و بهیابی حیات اجتماعی مشهود است که در بسیاری مواقع نظام سرمایه را وادار به عقب نشینی و دادن امتیازات ویژه نموده است. جامعه های مختلف با سازوکارهای متفاوت اشکال متفاوتی را برای ادارۀ امور اقتصادی اجتماعی خویش برگزیدند. اشکالی که عموما برای تعدیل و تعادل روندهای نامتعارف و ناعادلانۀ نظام سرمایه شکل گرفته و حاوی ارزشها ی نوین و نمودهای شفاف تر روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین انسانی می باشند. سوسیال دموکراسی یکی از نمودهای بارز و مشهودی است که از دل نظام سلطۀ سرمایه برخاسته تا با تعدیل  حداقلی تعدیات و تجاوزات پول و سرمایه،نظام سرمایه را وارد فاز نوینی از تحول و تکامل خویش نماید. اگر چه بدعت ها و سنت های کهنه با تاثیرات نامتعارف خویش مانع جدی برای استقرار و استمرار این نظام مندی اقتصادی اجتماعی می باشند؛ولی چالش های پیش روی و بحران های رو به تعمیق نظام سرمایه در آینده ای نه چندان دور بسترهای یک تحول و دگرگونی را ایجاد خواهد کرد.
بسیاری سوسیال دموکراسی را نوعی سوسیالیسم یا خود سوسیالیسم قلمداد می کنند.در حالی که سوسیالیسم مرحله ای از تحولات تاریخی نظام مندی جدید اقتصادی اجتماعی می باشد که جامعه با ظرفیت پذیری لازم برای یک تحول کیفی آمادگی لازم را پیدا می کند.بدین مضمون که تمامی توان وظرفیت نظام سرمایه در یک تراکم کمی مطلوب،جامعه را مستعد یک جهش کیفی برای استقرار فرماسیون نوین اقتصادی اجتماعی نموده باشد.یا به عبارت دیگر،سرمایه داری از تمامی ظرفیتش بهره گرفته و دیگر قادربه ادامۀ حیات نبوده که الزاما فرماسیون نوین جایگزین آن می گردد. بنابراین اکنون که سرمایه داری هنوزازظرفیت و پتانسیل لازم برای تداوم حیات خویش بهره مند است؛نمیتوان سوسیال دمکراسی را با سوسیالیسم همطرازدانست. سوسیال دمکراسی نوعی از نظام مندی رفاه اجتماعی است که در بطن نظام سرمایه برای تعدیل فواصل طبقاتی و باز توزیع مطلوب تر ثروت عمومی شکل گرفته است. این نمود انسانی تر نظام سرمایه مبین درک متقابل بهینه و مطلوب تر آدمی در روابط و مناسبات درون اجتماعی بوده که خود بیانگر شکل گیری شاکله های ارزشی نوین در نظام سرمایه می باشد.
سوسیال دموکراسی نوعی نگرش انسان مدارانه است که درچارچوب نظام سلطۀ سرمایه تلاش دارد؛ تا یک تعادل نسبی و عموما شکننده و بی ثبات را در جامعه برقرارسازد.تعادلی که تام وتمام به روندهای طبیعی وعادی نظام سرمایه وابسته است.در روندهای نامتعارف ونامتعادل،سوسیال دموکراسی نیز دچارخلجان وناهنجاری گردیده وجامعه وانسان را به تبع بحران وبی ثباتی وناامنی ذاتی نظام سرمایه، درگرداب ناامنی های زیست محیطی فرومی برد. حاکمیت اصالت فرد که در نظام سرمایه اصل محوری سازو کارهای اجتماعی اقتصادی محسوب می شود در سوسیال دموکراسی نیز حاکمیت بلامنازع دارد.این ویژگی مانع اصلی و اساسی شفافیت روابط و مناسبات اجتماعی انسانی می باشد.این عدم شفافیت خود عامل بنیادین رشد و توسعۀ بروکراسی در جامعه بوده که از بروز و بلوغ استعدادها و توانمندی های عمومی در راستای درک و شناخت بهبود یافته و رو به تعمیق مناسبات انسانی اجتماعی جلوگیری می کند.پس در سوسیال دموکراسی تمامی مناسبات نظام سرمایه با گرایش به کنترل و تعدیل نابرابری ها و بی عدالتی ها از طریق دولت رفاه که دخالت مستقیم بر سازو کارهای اجتماعی دارد؛اعمال می شود.
سوسیال دموکراسی تمرین مشی برقراری یک متد انضمامی اعتدالی در نظام سرمایه می باشد که تمامی سازوکارهای درونی اش از قواعد و قوانین حاکم بر سلطۀ سرمایه تبعیت می کنند. چرا که بخش های خصوصی و عمومی در یک تاثیر و تاثر متقابل و متکاثر با گرایش به ایجاد یک تعادل نسبی از طریق رشد و توسعۀ الزامی و باز توزیع مناسب و موثر اکتسابات محیطی برای استمرار روندهای پیشرفت اجتماعی،مانع از استقرار و اعتلای ماهیت جمعی کار و تلاش اجتماعی  میباشند. پس بسیاری از ملزمات حیات اجتماعی آن همانند سازوکارهای درونی نظام سرمایه از یک بی ثباتی و نسبیت مستمر برخوردار می باشند.ناامنی های حاکم بر نظام سرمایه،بی ثباتی دموکراسی،چالش پذیری عدالت اجتماعی، فروخسبیدن مفاهیم آزادی و حقوق بشرو......در تمنیات و تمایلات منفعت طلبانه و مصلحت خواهانه در آن نمود عینی دارد.اگر چه سوسیال دموکراسی از یک ژست معقولانه وبه نگاه و نگرش آدمی به مطالبات و نیازهای فردی و جمعی برخوردار است؛ولی با اتخاذ مشی دوگانه در ادارۀ امور اجتماعی درعرصه های اقتصاد و سیاست برای برقراری یک توازن که عموما از مشی بازار آزاد پیروی می کند؛قادر به ایجاد بسترهای با ثبات الزامات حیات اجتماعی نمی باشد.
سوسیال دموکراسی اصولا بر دیدگاه کار و تولید معیشتی تاکید دارد؛ نگرشی که منافع جامعه و جمع را در تمایلات و منافع خانواده و فرد تحلیل می برد. چرا که حیات سوسیال دموکراسی بر محور تداوم و استمرار سلطه نظام سرمایه بر ارگان های اجتماعی اقتصادی وابسته است و از استقلال مشی و متد اجرایی برای ادارۀ امور اجتماعی برخوردار نیست. پس سلطۀ وجود بالفعل زندگی اجتماعی برجامعه وانسان که بر نگاه سلبی و تمایلات نامتعارف استوار بوده؛ از برقراری یک توازن و تعادل واقعی و پایدار جلوگیری می کند.این روند نشانگر ضعف آگاهی و یا نهادینه شدن آگاهی های کاذب بوده که انسان را از وظایف و مسئولیت هایش نسبت به جامعه و یکدیگر دور ساخته است.انسان آگاه ضمن برخورد هوشمندانه با جامعه و دیگران از یک شناخت ودرک بهبود یافتۀ رابطۀ متقابل برخوردار است که او را ملزم به رعایت و اطاعت از وظایف و رسالت اش نسبت به جامعه و انسان می نماید. تمامی اهداف و انجام حرکت های سوسیال دموکراسی بر محور اکتسابات محیطی،که پایه و اساس  تمامی خود محوری ها و تعدیات انسانی برآن استوار است؛ می چرخد. پس دستیابی به سوسیالیسم با محوریت برنامه هاو اهداف سوسیال دمکراسی مقدور نمی باشد.ولی می تواند بسترهای یک روند آگاهانه برای گذر تاریخی نظام سرمایه را تدارک ببیند.

نظام سرمایه در روند تحولات تاریخی خویش مراحل متعددی را طی کرد.مراحلی که جوهر تکاملی و تحولی جامعه و انسان در گذر تاریخی و نشیب و فرازهای مبارزاتی برای احقاق حقوق انسانی و رویکردهای ارزش های انسانی متعالی در آن کاملا مشهود است. هر مرحله از گذر تاریخی نظام سرمایه با جانفشانی ها،از خودگذشتگی هاومقاومت و صلابت انسان های آگاه و بصیر برای دنیای بهتر همراه است.اکنون جامعه های انسانی مرحلۀ نوین گذر تاریخی نظام سرمایه را آغاز کرده است.مرحله ای که حاصل تحولات اقتصادی اجتماعی و تراکم بی رویه سرمایه در دست عده ای قلیل و همچنین لجام گسیختگی سرمایه مالی در سطح جهانی و به تبع آن توسعۀ دامنۀ فقر و نابسامانی های اجتماعی، یک عدم تعادل گسترده و رو به تعمیق را در سطح جهانی موجب شده است.اکنون تداوم و استمرار نظام سرمایه منوط به ایجاد یک تعادل نسبی برای ممانعت از فروپاشی آن می باشد. سوسیال دموکراسی قادر به ایفای این نقش برای ایجاد یک تعادل نسبی می باشد.این مرحلۀ تعادلی نظام سرمایه آغاز گر عصری نوین با شاخصه های شفافیت بیشتر روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی، درک متقابل بهبود یافتۀ مناسبات بین انسانی، نمودهای جمعی ادارۀ امور اجتماعی، مذاکره و مفاهمه بجای مناقشه و مجامله، نمودهای جایگاه ارزشی نوین برای عموم و همچنین نمودهای بهبود روند بسیاری از ملزمات حیات اجتماعی«دموکراسی،عدالت اجتماعی، امنیت، حقوق بشر و محیط زیست و...»که در پس حجاب و عدم شفافیت روابط و مناسبات درون اجتماعی و بین انسانی دچار یک بی ثباتی و نسبی گرایی مداوم گردیده اند. بنابراین سوسیال دموکراسی در آینده ای نه چندان دور برای نجات نظام سرمایه در بن بست حاکمیت خویش را بر جامعه های انسانی اعمال خواهد داشت.
سوسیال دموکراسی رادیکال نیز با گرایش به حذف و دفع علل و عوامل نارسایی ها و نابسامانی های اقتصادی اجتماعی،تلاش دارد به تعدیل و تعادل لازم دست یازد. این نگرش صرفا یک توهم روشنفکرانه است که تلاش دارد با یک تفاهم ابهام آمیز با عمال سرمایه بتواند، به حذف و حد بنیادین فقد و فسد و تعدی و تجاوز نظام سرمایه نایل آید. این دیدگاه اگر چه ایده آل و انسانی است، ولی قابل تحقق نیست. چرا که مبانی،قواعد و قوانین حاکم بر نظام سرمایه بر اساس بی عدالتی ، نابرابری، تعدی و تجاوز و خشونت بنا شده،و به آسانی نیز تسلیم خواست و نیات روشنفکرانه نخواهد شد. نظام سلطه سرمایه در آینده ای نه چندان دور برای خروج از بحران شکننده و خردکنندۀ کنونی به بسیاری از قواعد و قوانین سوسیال دموکراسی گردن خواهد نهاد؛ولی مطمئنا از منافع و مصالح  خود که همانا سود بری محض به هر قیمتی عدول نخواهد کرد. سوسیال دموکراسی با گرایش انسان مدارانه می تواند بسترهای یک تعامل منطقی و اصولی را برای یک تحول و دگرگونی بنیادین فراهم نماید بشرطی که اشکال مبارزاتی نیز به تبع آن اصولی و منطقی اتخاذ گردد.نظام سرمایه براساس خصایل ذات گرایانه اش سعی می ورزد که تمامی اهتمام عوامل اجرایی سوسیال دموکراسی را با استعانت ازابزارهای تحمیق وتکفیربه عوامل اجرایی سیاست های متجاوزانۀ خود مبدل سازد. پس اتخاذ مشی مبارزاتی اصولی برای تحکیم و تثبیت قواعد و قوانین سوسیال دموکراسی، می تواند در تحقق اهداف و آرمان های انسانی نقش محوری را بازی کند.

بنابراین معادل دانستن سوسیال دموکراسی با سوسیالیسم  بیانگر درک ناقص و ناقض روند های گذر تاریخی نظام سرمایه می باشد.درکی که از پتانسیل و جایگاه ارزشی سوسیالیسم غافل بوده و با مصلحت اندیشی ها و ابهام گزینی های متکاثر تلاش می ورزد؛خود را اقناع و دیگران را درخلاء روندهای متعارف، بسوی ناکجا آباد هدایت کند.در سوسیال دموکراسی تمامی نهادهای مدنی وبافت وساخت اقتصادی وسیاسی با گرایش به تعدیل و تعادل نسبی درون اجتماعی،برای استمرار و تداوم بنیان های نظام سرمایه استقرارمی یابند.سندیکاها و اتحادیه های صنفی و کارگری در سوسیال دموکراسی با گرایش به روند سازشکارانه از رسالت و تعهد خویش در راستای تامین و تضمین تغییرات بنیادی و ریشه ای عوامل نامتعارف و ضدانسانی نظام سرمایه دور می شوند.در حقیقت سوسیال دموکراسی سوپاپ اطمینان نظام سرمایه برای تداوم و استمرار حیات انگلی اش در روند تحولات اقتصادی اجتماعی محسوب می شود.ولی سوسیال دموکراسی قادر است مرحلۀ کنونی گذر نظام سرمایه یعنی «سرمایه داری تعادلی» را محقق ساخته و یک گام جامعه های بشری را بسوی سوسیالیسم واقعی هدایت کند.در مرحلۀ «سرمایه داری تعادلی»بسیاری از روندهای فردی و خودخواهانۀ انسانی تعدیل شده و بسوی آرمان ها و ایده آل های انسانی سوق می یابند.
سوسیالیسم برآمد شور و شعور عامه برای استقرار نظامی عاری از استثمار و سیادت فرد از فرد می باشد.بدین مضمون که جامعه های انسانی در یک فرایند تراکمی دانش و تکنیک با یک جهش کیفی، آگاهانه و مسئولانه بنیان های یک نظام نوین اقتصادی اجتماعی را برقرار می سازند.سوسیالیسم مرحله ای از تحول و تکامل اجتماعی انسانی است که درآن اثری از تفوق خواهی و برتری جویی براساس اکتسابات محیطی وجود ندارد.انسانها براساس استعداد و درک و شعور متعالی برای ساخت جامعه ای پویا و مرفه تلاش بی وقفه و همه جانبه ای را می آغازند.پس بنیان های جامعۀ سوسیالیستی را انسان ها بنا می نهند؛ نه صرفا روشنفکران یا فرهیختگان انتخابی یا انتصابی از سوی جا معه های انسانی. رسالت روشنفکران آگاهی بخشی انسانها برای درک و شناخت رسالت و تعهدات انسانی خویش جهت همگامی وهمراهی با استقرار و استمرار بنیانهای اجتماعی انسانی می باشد.اصولا انسانها بایستی تمامی روندهای مجازی کنونی زندگی اجتماعی را برای احیا و استقرارنمودهای واقعی هستی اجتماعی2 سپری نمایند، تا بتوانند بسوی سوسیالیسم سوق یابند.بنابراین در سوسیال دموکراسی که هنوز اکتسابات محیطی و مجازی هویت ساز و قدرت مدارهستند و افراد براساس این روند نامتعارف ونامتجانس رتبه بندی وقابل حضوردرعرصه های متکاثراقتصادی اجتماعی می باشند؛ نمی توان ازسوسیالیسم سخن راند.
نتیجه اینکه،سوسیال دموکراسی بعنوان یکی از مراحل گذر تاریخی نظام سرمایه،می تواند بسترهای یک تحول و دگرگونی اساسی را در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی فراهم نماید. ساختاری که می تواند با تعدیل و تعادل بسیاری از روندهای نامتعادل و نامتعارف کنونی جامعه های انسانی،اشکال نوین تعاملات انسانی و همچنین شاخصه های نوین ارزشی را برپا دارد که می توانند به اسرار زدایی و شفافیت هر چه بیشتر روابط و مناسبات بین فردی و درون اجتماعی روی آورند. اما سوسیال دموکراسی را نمی توان با سوسیالیسم یکسان دانست. چرا که در سوسیال دموکراسی برخلاف فازهای دیگر گذر تاریخی نظام سرمایه که بر تراکم کالا و تکنیک استوار بودند؛بدلیل تراکم دانش و تکنیک روش های جمعی ادارۀ امور اجتماعی جایگاه خاصی می یابد؛ ولی ابزار تولیدی در دست افراد و خواص برای استثمار و بهره کشی باقی مانده؛وشکنندگی و بی ثباتی الزامات حیات فردی و جمعی تحت تاثیر بحران ها و ندرت ها و کمبودهای حاصل تعدی و تجاوز سرمایه تداوم می یابد. همسان دانستن سوسیال دموکراسی با سوسیالیسم دقیقا مخدوش کردن مرزبندی بین سوسیالیسم با نظام ظالمانۀ سرمایه است. این امر روند مبارزۀ اصولی و کارآمد با تعدیات و تجاوزات نهادینه شدۀ نظام سرمایه را به بیراهه سوق داده و روند دستیابی آرمانها و ایده آل های جامعه های انسانی را با مشکلات و موانع جدی روبرو می سازد.

                                                                                              اسماعیل رضایی
                                                                                                   پاریس
                                                                                              02/04/2016

1_ارزش های مجازی یا کاذب به ارزش هایی اطلاق می شود که از رشد و توسعۀ روابط و مناسبات انسانی در درون جامعه جلوگیری می کنند. ارزش های کاذب با واقعیت های محیطی همراه نبوده ودر مقابل روند طبیعی و حقیقی جامعه قرار دارند. عناصر مجازی یا کاذب عموما واقع گریز و توهم زا هستند. مانند، مالکیت، پول، قدرت و ........
2_هستی اجتماعی نمود کاملی از روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی در برابر نمود ناقص و نامتجانس فرایند تبادل و تبدیلات زندگی اجتماعی است.حرکت بسوی هستی اجتماعی مستلزم درک واقع بینانه،آگاهانه و مسئولانه نسبت به محیط، جامعه و انسان است.کاهش فاصله بین هستی اجتماعی و زندگی اجتماعی یعنی کاهش فاصلۀ طبقاتی، بهبود عدالت اجتماعی، توزیع عادلانۀ ثروت و دیگر مواهب اکتسابی می باشد.این فرایند یک درک متقابل درون اجتماعی وبین انسانی ویژه ای را طلب می کند؛که انسان ها  با تکیه بدان  بتوانندبسیاری از عوامل اکتسابی نامطلوب محیطی را به عناصر مطلوب و انسانی مبدل سازند.