۱۴۰۴ شهریور ۵, چهارشنبه

 

 آغازِ یک پایان


افق های روشن و نوین تنها با درکی زمان مند و علیت تاریخی روند تکامل تاریخی ممکن می گردند. زمان مندی، تاریخ و تکامل تاریخی را بر بستر مساعد و مستعد جامعه و انسان جستجو کرده؛ و از دگم و تحجر دور و با نیازها و الزامات زمان همراه می سازد. این همان آغاز یک پایانی است که دامان چپ را به عدم مشروعیت وجودی و سیاسی آلوده است. پس چپ زمانمند آن نیروی تاریخی است که مبارزه برای رهایی و آزادی را در پیوند با زمان و علیت تاریخی آن جستجو کرده؛ و ایستارهای تاریخی را نه ایستا و منجمد، بلکه زنده و پویا بکار گرفته؛ و توانمندی های خویش را در تبدیل تناقضات تاریخی به نیروی محرکه رهایی و آزادی بکار می گیرد. چپ زمانمند با وقفه های تاریخی بیگانه است؛ چرا که وقفه های تاریخی محصول عدم درک تکامل تاریخی و عدم فهم زمانمندی آن بوده که پهنه های گذشته تاریخی را برجسته می سازد. بزرگنمایی گذشته امکانات زمانمند را سترون ساخته؛ و توان مبارزاتی برای رهایی و آزادی را دچار وقفه های تاریخی می سازد. گریز از زمان و انباشت تناقض ها، روند اتکا به وقفه های تاریخی را تسهیل و جامعه را در ترکیبات و تنوع تضادهای حل نشدنی فرو می برد. ضرورت های تاریخی با تجربه زیستی انسان ها پیوندی تنگاتنگ داشته؛ و در زدایش آگاهی های کاذب و تدارک بسترهای نوین دگرگونی های الزامی تاریخی نقش برجسته ای را ایفا می کنند.

سوسیالیسم به عنوان یک ضرورت تاریخی تکامل اجتماعی و انسانی اگر با زمانمندی و شهود علّی تاریخی خود پیوند نخورد؛ قطعا با ظهور زود هنگام خود یک بن بست حاد و مشروعیت زدا را در خود می پروراند. این تجربۀ تلخ با آزمون های تاریخی گذشته خود، بی هویتی و زمان گریزی را موجب شده که فروپاشی بلوک های به اصطلاح سوسیالیستی را با خود داشته است. اکنون با تکامل تاریخی بنیان های مادی جامعه و انسان، هویت های نوین و ضرورت شکل گیری و بازسازی سازوکارهای نظری و عملی گرایشات چپ متناسب با نیاز و الزام زمان برای نجات بشریت به امری قطعی و گریز ناپذیر بدل شده است. زودهنگامی ظهور و بروز سوسیالیسم در مقطع خاصی از تحولات تاریخی در بخشی از جامعه های انسانی، بن بست های حاد و بحران هویت را موجب گردیده که برای بازیابی هویت و اصالت خویش نیازمند به شهود علّی و زمانمندی برای حل و هضم تحولات بنیادین دانش و فناوری برای مبارزه ریشه ای با ستم و استثمار سرمایه می باشد. شتاب زدگی گذشته چپ برای برقراری مناسبات انسانی در بطن ساختار غالب و جهان شمول سرمایه داری فروپاشیده شد؛ ولی در روند تکامل تاریخی و گذر سرمایه داری به مرحله نوین حیات تاریخی خویش، بسترهای کیفی لازم را برای چپ جهت گام گذاشتن در مسیر انسانی تر و مفیدتر زیست جمعی را فراهم ساخته است. البته چپی موفق است که از کلیشه ها و دگم های گذشته برهد؛ و زمانمند گام بردارد. سوسیالیسم در تجربه نخستین خویش به جای درک پویایی قانونمندی های حاکم بر جامعه و انسان، بر حل تناقضات حل نشده و شتاب زدگی آرمانی خود گام برداشت. این تجربه اگرچه لحظاتی از رهایی را رقم زد؛ و با خلق صحنه های حماسی تاریخی ماندگار برای امکان وجودی دنیای دیگر و بهتر را نشان داد؛ ولی در برابر ماندگاری تناقضات حل نشده تاریخی دوام نیاورد؛ و فروریخت. بنابراین کسانی که چپ را صرفا با گرایش سیاسی به داوری می نشینند؛ دچار خطای استراتژیک و سنجه های انتزاعی می باشند. چرا که چپ یک ضرورت اگزیستانسیال و تاریخی است که گشودن افق های آینده و رهایی زمان از اسارت کالایی بودن و شدن و همچنین بازآفرینی پیوندهای علّی میان انسان، جامعه و تاریخ را با خود دارد. این تنها راه برون رفت از بحران مشروعیت جهانی و گام برداشتن بسوی نظم نوینی است که بر حل تناقضات حاکم کنونی استوار بوده؛ و بر تبدیل آگاهانه و خلاق آن ها به نیروی محرک رهایی و آزادی تاکید دارد.

اینکه اقتصاد به عنوان یک زیربنای مادی حیات اجتماعی می باشد؛ نبایستی چپ ها را از اینکه سرمایه داری در قلمرو اندیشه، فرهنگ و زبان نیز سلطه خویش را بازتولید می کند؛ غافل نماید. درک بهینه و مطلوب این ویژگی نیازمند بنیان های قوی و غنی تئوریکی می باشد که بتواند ضمن بازیابی مشروعیت آسیب دیده چپ، بسترهای آگاهی بخشی واقعی و زدایش آگاهی کاذب که نظام فرتوت و معیوب سرمایه داری در اذهان نهادینه ساخته را فراهم نمود. آنچه که امروز چپ با بسیج صرف سیاسی یا سازمانی با تکیه بر گذر روزمره اقتصادی و اجتماعی گام برمی دارد؛ قطعا کارآمدی لازم برای گذر از پلشتی ها و بدسگالی های ساختار غالب طبقاتی کنونی را ندارد. بلکه چپ نیاز به یک بازسازی افق نظری نوینی دارد که بتواند از درون خود آگاهی های نوین،رهایی بخش و زمان مند را پدید آورد. افق های نوینی که ضمن آشکار نمودن تناقضات نظام سرمایه داری، چگونگی مبارزه و دگرگونی آن ها را با پیوند به شهود علّی و در پیوند با تجارب گذشته تاریخی سرلوحه زیست سازمانی و جمعی قرار دهد. بنابراین برای احیای مشروعیت آسیب دیده و اعتبار اجتماعی، چپ نیازمند بنیان های نوین تئوریکی می باشد که زمان و علیّت تاریخی را در مرکز توجه خود قرار داده؛ و برای ممانعت از بازتولید شتاب زدگی گذشته، بازاندیشی بنیان های نظری را برای درک بهینه تناقضات سرمایه داری در بستر تاریخی اش و همچنین افق روشنی از آینده را مد نظر قرار دهد. ضمن اینکه کسب مشروعیت نیاز به پاسخگویی به مسائل ملموس انسان های کنونی نه از طریق وعده های انتزاعی بلکه در قالب راه حل هایی عینی و تجربه پذیر دارد. در این میان مقاومت جمعی در برابر دسایس و فتنه سلطه گران جهانی با استفاده از ابزار سیاسی، نظامی و دیجیتالی امری ضرور برای هویت مداری و مشروعیت سیاسی می باشند. البته مقاومتی که بر همبستگی، زمان مندی و شهود علّی استوار بوده و قادر است افکار و عمل پراکنده را به اعتراضی یکپارچه برای رهایی و آزادی در یک زنجیره تاریخی مبدل سازد.

آنچه که امروز چپ را در زاویه و حاشیه قرار داده است؛ انحراف و کج فهمی ناشی از عدم درک زمان و علیت تاریخی برای فعالیت های فکری و پراتیکی می باشد.روندی که ضرورت ها و نیازهای واقعی جامعه را در بوته اجمال و ابهام قرار داده، و همان خطری امروز جنبش های اعتراضی و عدالتخواهانه را تهدید می کند که تجربۀ نخستین سوسیالیسم را به بن بست کشاند. این خطر امکان گسستن رابطه بین تاریخ و حال، علیت و عمل و در نهایت افتادن در دام سطحی نگری و یا توهمات اراده گرایانه را برجسته می سازد. براین اساس بدون درک زمان و علیت تاریخی، هیچ جنبش رهایی بخش از سطح واکنش های مقطعی و شورش های کور و گذرا فراتر نرفته؛ و همواره با کژفهمی ضرورت ها و عدم توانایی به پاسخگویی به نیازهای واقعی جامعه و انسان روی می آورد. چرا که استقرار زمان و علیت در کانون نظریه و عمل، به پیوستار حرکت جمعی در زنجیره تاریخی تبدیل شده، و با پیوند گذشته به حال، آینده را از دل ضرورت های واقعی موجد می شود. بنابراین چپ زمان مند، تاریخ و تکامل تاریخی را از انتزاعات دگماتیک دور ساخته؛ و بر بستر مستعد و مساعد جامعه و انسان اهداف خود را پی می گیرد. در حالی که چپ جزم گرا و متحجر با فاصله گرفتن از زمان و علیت تاریخی مبارزات اجتماعی و دستاوردهایش را به همان پایانی هدایت می کند که روزگاری عدم مشروعیت وجودی و سیاسی را بر وی تحمیل ساخته است. پس آغاز عصر نوین چپ و خط بطلان کشیدن بر یک پایان فروپاشیده تجربه زیسته متعالی، به رهایی از گذشته ای سترون و راهیابی به افقی تازه بستگی دارد.

تکیه بی چون و چرا بر تئوری های انقلابیون گذشته، ضمن تحکیم بنیان های تحجر و واپسگرایی، امکان درک زمان مندی و علیت تاریخی را نیز سد می کند. چرا که هر نظریه و یا تئوری های انقلابی محصول شرایط ویژۀ تاریخی و اجتماعی عصر خویش بوده؛ و نمی تواند بدون بازنگری و همگرایی با تحول و تکامل جامعه و انسان به نیازهای برآمده از دگرگونی های تاریخی پاسخ لازم را بدهد. براین اساس اعتقاد و ایمان به روح انقلابی به مفهوم تکرار مواضع انقلابی گذشتگان نیست؛ بلکه درک نیازهای زمان و بازاندیشی و بازبینی متناسب با افق های نوینی که در برابر بشریت گشوده شده؛ می توانند ضمن حفظ میراث انقلابی گذشتگان، در خدمت آینده ای زنده و خلاق قرار گیرند. اکنون بشریت با گسست تاریخی و زمان مندی نوینی که نوید بنیان های دنیایی دیگر را با خود دارند؛ چپ بایستی آغازگر گام های انقلابی نوینی باشد که پایانی باشد بر شکست و ناکامی عصر گذشته انقلابی که به دلیل نا زمان مندی و گریز از علیت تاریخی اهداف انقلابی را با بن بست روبرو ساخت. چرا که سوسیالیسم واقعا موجود، به جای اینکه بر زمان مندی تاریخی تکیه کند؛ و مسیر رهایی را با آگاهی های علّی هموار سازد؛ در انقباض تاریخی فرو بلعیده شد. انقباضی که افق آینده را مسدود و فاجعۀ فروپاشی را که در ذات خود رهایی بخش بود بر جامعه تحمیل کرد. روندی که به مشروعیت چپ آسیب جدی وارد کرده؛ و رهایی و آزادی انسان ها را در غبار بدفهمی ها و تحریف های تاریخی به حاشیه راند. بنابراین زمان مندی و درک علّی تاریخی چپ، آغازِ پایانی است بر گذشته ای شتاب زده و نا بهنگام که مشروعیت وجودی و سیاسی چپ را زیر سوال برده؛ ضمن اینکه می توانند گشایندۀ راهی نو با هویت جمعی نوین، عدالت و آزادی انسانی همراه شوند.

یکی از علل اصلی پراکندگی و پریشانی در صفوف جریان های چپ، گرایش به کیش شخصیت می باشد. گرایشی که مشی و مرام مبارزاتی را نه بر پایه بنیان های نظری و تاریخی، بلکه بر محور افراد و رهبران خاصی شکل می دهد. فرایندی که با خود بدفهمی های مبانی ایده ای را حمل کرده و زمینه ساز پیدایش گرایشات متباین و متعارضی گردیده که مبارزات جریان های چپ را به جای تمرکز بر تناقضات واقعی موجود، در گردابی از تضادهای بی اساس و فرساینده تحلیل برده اند. این روند نامتعارف با درک علّی و زمانی تکامل تاریخی قادر است بسوی مبانی مشترک و رهایی بخش گام بردارد. در این اعوجاج اندیشه و عمل جریان های چپ، یکی از مخرب ترین عوارض درک نامتعارف بنیان های مبانی چپ که از بارزه های خاص گرایش به کیش شخصیت می باشد؛ پیروی و یا گرایش به نظریه های برآمده از سنت های بورژوایی می باشد. نظریه هایی که با تکیه بر انتزاع و فاصله گرفتن از تجربه زیستۀ جامعه و انسان، مبارزات چپ را از مسیر اصولی رهایی و آزادی دور و در روندهای محافظه کارانه و بی خطر برای نظام سلطه سرمایه داری هدایت کرده است. بنابراین چپ برای گریز از انفعال نظری و استحاله پراتیک در نظم موجود بایستی تئوری انقلابی را براساس تاریخ واقعی، علیت پویا و زنده و همچنین بر پایه نیازهای زمان بازسازی نماید. چپ زمانمند به جای الگوگیری از شخصیت های تاریخی انقلابی بایستی با درک دقیق زمان و ضرورت های تاریخی، شرایط لازم را برای هضم و جذب آگاهانۀ تغییرات اجتماعی فراهم سازد. در غیر این صورت پدیده های ویرانگری چون هویت های کاذب و تدریجا سلطۀ تدریجی این هویت های کاذب بر هویت های واقعی جامعه، ناهنجاری، بی مسئولیتی و تخریب را عمومیت می بخشند.

نتیجه اینکه: بشریت اکنون وارد مرحله نوینی از تبادل و تبدیلات تعاملی خود گردیده است. این تعاملات نوین که بر بستر زمان مندی و علیت تاریخی نمود یافته؛ بیانگر گذر تاریخی نظام سلطه سرمایه داری به مرحلۀ نوینی از روابط و مناسبات اقتصادی و اجتماعی است که صرفا با تغییر ساختی امکان تداوم حیات وی مقدور می باشد. چپ به عنوان آلترناتیو قوی و غنی در برابر سقوط و نزول تاریخی سلطه سرمایه داری، بایستی آغازگر عصری باشد که با درک زمان مندی و علیت تاریخی کنونی، پایانی باشد بر مرحله ای از تحولات انقلابی سوسیالیستی که به علت نا بهنگامی و نا همزمانی با روندهای تکامل تاریخی فرو پاشید؛ و به مشروعیت سیاسی و هویت ایده ای چپ لطمه سختی را وارد ساخت. ولی اکنون با ورود بشریت به مرحلۀ نوینی از هویت یابی، ضرورت شکل گیری و باز آفرینی سازوکارهای نظری و عملی گرایشات چپ برای نجات بشریت به ضرورتی قطعی و گریز ناپذیر تبدیل شده است. زیرا با تداوم نظم کنونی که بر انکار زمان و انباشت تناقضات استوار است؛ چپ به عنوان ضرورتی اگزیستانسیال و تاریخی برای رهایی زمان از مناسبات کالایی و همچنین برای بازآفرینی پیوندهای علّی میان انسان، جامعه و تاریخ، الزامی حتمی به شمار می آید. امروز تهاجم مرگبار نظام سلطه سرمایه داری در عرصه های اقتصاد، و قلمروهای اندیشه، فرهنگ و زبان برای بازتولید سلطۀ خویش، نیازمند بسیج سیاسی و سازمانی چپ برای بازسازی یک افق نظری نوین است که بتواند به مبارزه ای سرنوشت ساز و تعیین کننده روی آورد.چرا که تا زمانی که چپ نتواند به مسائل ملموس انسان امروز نه به شکل وعده های انتزاعی، بلکه در قالب راه حل های عینی و قابل تجربه پاسخ دهد؛ امکان بازیابی مشروعیت از دست رفته و بحران هویتی خود را نخواهد داشت. اکنون تکامل مادی و انسانی و ورود بشریت به مرحله ای نو از مناسبات هویت یابی، ضرورت بازگشت به چپ را در معنای عام آن برای نجات بشریت از تناقض های ویرانگر نظام سلطه سرمایه داری قطعی و حتمی ساخته است. برای تحقق آرمان های انسانی چپ، پیوستگی و همبستگی نیروهای چپ در مبارزه با نیروهای اهریمنی سرمایه الزام و ضرور است. این وحدت و یکپارچگی با گرایشات کنونی کیش شخصیت در صفوف نیروهای چپ حاصل نمی شود. چرا که در کیش شخصیت این افراد هستند که به جای بنیان های نظری می نشینند و از بازسازی اتحاد و وحدت بر اساس مبانی مشترک و ضرورت های تاریخی شانه خالی می کنند.


اسماعیل رضایی

27:08:2025





۱۴۰۴ مرداد ۲۲, چهارشنبه

 

 پروژۀ شکوفایی— برنامۀ ویرانگری


جهان و بشریت با بحران های حاد و  شکننده ساختاری چند لایه قرار داشته که با  رکودهای متوالی، نابرابری روزافزون، تنش های مداوم و رو به گسترش ژئوپلیتیکی، بی ثباتی عمیق مالی، فروپاشی بقایای نظام های رفاهی و بحران های فزاینده  در مولفه های زیست اجتماعی چون دموکراسی، حقوق بشر، محیط زیست و… تعیّن می یابند. ریشه تمامی این روندهای نامتعارف را نمی توان صرفا به افراد و یا دولت ها نسبت داد؛ بلکه بایستی در منطق درونی نظم اقتصادی حاکم کنونی یعنی نئولیبرالیسم جستجو کرد. نئولیبرالیسمی که با وعده آزادی بازار، رشد پایدار و رفاه عمومی پا به عرصه گذاشت؛ ولی در عمل با عملکرد تخریبی و انهدامی خویش، طبقه متوسط را به حاشیه راند و از حیز انتفاع باز داشت؛ امنیت شغلی و حقوقی کارگران را از بین برد، خدمات عمومی را نمود و صورتی کالایی بخشید؛ و همچنین سرمایه را از کنترل اجتماعی و ملی بسوی روند هرج و مرج گونه ای هدایت کرد. در چارچوب این روند نامطلوب، پروژۀ شکوفایی ایران از طرف راست و راست افراطی با نمایندگی سلطنت طلبان ارائه گردیده که در بطن خود تمام همّ خود را برای احیا و باز تولید نظم شکست خورده نئولیبرالیسم برای نجات ایران بحران زده و ورشکسته بکار گرفته است.

این پروژۀ شکوفایی با ظاهری جذاب و فریبنده دقیقا یک برنامه ویرانگر لیبرالی کلاسیک است که صرفا برای ترمیم نظم سابق با ظاهری متفاوت و مدرن تنظیم شده و هیچگونه نقدی بر نهادهای حاکم، و یا باز اندیشی در روابط قدرت و اقتصاد را ارائه نمی دهد. پروژه ای که قطعا قادر نخواهد بود در برابر ساختار معیوب و ویرانگر حاکم، تبعیض و نابرابری اقتصادی و اجتماعی و همچنین تمرکز سرمایه و اقتصاد رانتی مقاومت نموده؛ و جامعه بحران زده و ورشکسته ایران را نجات بخشد. زیرا این بارزه های مکتوب در خود تکرار سازوکارهایی را نهفته دارد که اکنون ایران را تا مرز نابودی و فنا هدایت کرده است. همان بارزه هایی که نظام مستبد دینی در ایران با خصوصی سازی های افسار گسیخته، وابستگی ساختی به سرمایه داری جهانی و همچنین ممانعت از بروز نقش اجتماعی دولت، توسعه ابعاد اقتصادی، اجتماعی و انسانی را از جامعه دریغ داشته است. براین اساس، هرگونه تلاش و کوششی برای نجات ایران، اگر وابسته به بازار آزاد، شرکت های چند ملیتی و فراملیتی، بانک های جهانی باشد که با ساختار نئولیبرالیسم تعریف می شوند؛ با تناقضات درونی و بحران زای خود، قطعا با بن بست های درون زای خود نه تنها نجات بخش نیست؛ بلکه جامعه ویران شدۀ ایران را به قهقرا می برد. اکنون نجات ایران در بازیابی اقتصاد ملی و اجتماعی مبتنی بر عدالت توزیعی، ایجاد نهادهای دموکراتیک مشارکتی از پایین، کنترل اجتماعی بر منابع عمومی، شکل دهی به الگوهای نوین تولید، باز توزیع و مصرف و سرانجام اینکه تنها از دل یک دگرگونی رادیکال نه با آرایش جدید یک نظم پوسیده، نهفته است. در این نظم نوین بایستی نقش محرومان و زحمتکشان، زنان، جوانان و به ویژه اقوام و ملیت ها از برجستگی خاصی برخوردار باشد.

دفترچه شکوفایی ایران ارائه شده از طرف سلطنت طلبان در کلی گویی های مبهم فرو خسبیده و تا زمانی که برنامه اقتصادی دقیق و با جزئیات خود را ارائه ندهد؛ نمی توان بدان اعتماد نموده و برای ساختن ایران فردا بدان تکیه کرد. زیرا محتوای این دفترچه نمیگوید که در دوران گذار و نظام اقتصادی و اجتماعی آن، منافع و مصالح چه اقشاری را نمایندگی کرده و منافع مردم چگونه تامین و تضمین می گردد. این دفترچه هیچگونه برنامه مدون و شفافی ارائه نداده، و صرفا با کلی گویی های خود برای رفع مسئولیت و فریب و اوهام گام برداشته است.قطعا اگر در ایران آینده بر غارت منابع توسط الیگارشی«کلان سرمایه داران» نهادهای نظارتی قوی و مردمی اعمال نشود؛ اقتصاد ایران به سوی فاجعه می رود. این دفترچه با تاکید بر سرمایه گذاری خارجی، بازار آزاد، دولت کوچک، نهاد های لیبرال و تجارت جهانی که از شاخصه های بارز نئولیبرالیسم می باشد را کلید نجات می داند. آیا واقعا می شود با این نسخه نئولیبرالی که خود عامل بیماری کنونی جهانی می باشد؛ بیمار در حال احتضار ایران را درمان کرد. با تکیه براین بارزه های شمرده شده؛ می توان شکل کاپیتالیسم رفاقتی را مسلط ساخت که ایران را به قهقرا می برد. براین سیاق این نگرانی وجود دارد که با سقوط نظام مستبد دینی در ایران، گروه جدید حامی بازار آزاد با حمایت همه جانبه غرب، اقتصاد ایران را با نام «نجات ملی» تحویل کلان سرمایه داران داخلی و خارجی داده؛ و همان بلایی که بر سر روسیه دهه نود، عراق پس از صدام و دیگر کشورهای تحت هجوم و تخریب سرمایه داری جهانی آمد؛ بر ایران نیز تحمیل می گردد. این بلا و تخریب ساختی حتمی و قطعی بوده؛ ضمن اینکه تجزیه و فروپاشی وحدت ملی با سیاست های استیصالی سرمایه داری جهانی بر علیه ایران را نباید از نظر دور داشت.

دفترچه پروژۀ شکوفایی سلطنت طلبان فاقد درک نیازهای کنونی برآمده از تحول و تکامل تاریخی جامعه و انسان می باشد. با توجه به روند تکامل تاریخی کنونی همان مکانیزم های نئولیبرالیسم که روزی به عنوان عامل پویایی مطرح بودند؛ اکنون به عوامل انسدادی و مخرب بدل شده اند. چرا که اکنون بازار آزاد از یک طرف پاسخگوی تحولات فناورانه و نیازهای اجتماعی جدید نبوده؛ و از طرف دیگر تمرکز سرمایه، نوآوری را از مسیرهای اجتماعی خارج و به خدمت منافع انحصاری در آورده است. از عارضه های سوء این بارزه نامتعارف، سودهای افسارگسیخته کوتاه مدت است که جای رشد پایدار و عدالت اجتماعی را گرفته است. با این ضعف اساسی ساختار غالب اقتصادی و سیاسی کنونی است که عموما انرژی و پتانسیل واقعی و خلاق جامعه سرکوب شده و یا به حاشیه رفته است. فاصله طبقاتی تعمیق یافته و رشد و توسعه جامعه به سوی رکود مداوم و یا حتی پسرفت روی آورده است. قطعا اگر در گذار از نظام مستبد دینی در ایران فردا با تکیه بر ساختار پوسیده نئولیبرالیسم به نیازها و الزامات برآمده از تحول و تکامل کنونی جامعه و انسان توجه نشود؛ امنیت اجتماعی و معیشتی، مشارکت سیاسی،عدالت اجتماعی و آزادی های مدنی به حاشیه رانده شده؛ و مسیر تاریخی کشور به جای باز شدن به سوی افق های تازه، در ابهام و ناپایداری از دست خواهد رفت. بنابراین نئولیبرالیسم در جهان امروز با نیازها و الزامات نوین برآمده از تکامل تاریخی، دیگر ابزار توسعه نیست؛ بلکه به یک ساختار سدکننده توسعه و پیشرفت مبدل شده است. آنچه که امروز بشریت را در تنگناهای زیستی، جنگ و خشونت، خون و جنون و نسل کشی فرو برده است؛ حاصل ضعف و استیصال ساختار غالب کنونی نظام جهان شمول سرمایه داری است که با نیازها و الزامات بشری فرسنگ ها فاصله گرفته است.

دفترچه پروژه شکوفایی سلطنت طلبان دارای تناقضات بنیادینی است که سطوح مختلف اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را در بر می گیرد. اول اینکه، نسخه لیبرالی جهانی شکست خورده؛ چگونه می تواند برای بازسازی ایران موثر و مفید باشد. دوم اینکه، تکیه بر نظم جهانی لیبرال در حال افول، قطعا یک پروژۀ ناپایدار و نا همزمان و همچنین بی ثباتی اقتصادی و اجتماعی ایجاد می کند. و سوم اینکه، ایران زیر استبداد شدید دوران طولانی خود، با نابرابری شدید، رانت خواری ساختاری و سرمایه اجتماعی تخریب شده روبرو می باشد؛ بازار آزاد«نئولیبرالیسم» با سیاست های واپسگرای خود، در چنین بستری فقط قادر است تبعیض و نابرابری را باز تولید کند. براین اساس پروژۀ شکوفایی سلطنت طلبان یک آلترناتیو برای ساختار در آستانه فروپاشی نظام استبداد دینی در ایران نبوده؛ بلکه تکرار همان نظم بحران زا و تخریبی با اسلوب و شیوه ای متفاوت را با خود یدک می کشد. چرا که در بطن خود هیچ ظرفیت رهایی بخش را نهفته نداشته؛ و تنها می تواند موجب باز تولید الیگارشی مالی، فساد و وابستگی اقتصادی گردد. این دفترچه چنان تنظیم شده که هیچ آینده ای را ترسیم نمی کند بلکه تکرار یک گذشته شکست خورده را تداعی می نماید. روندی که علیرغم جذابیت ظاهری و فریبنده محتوی دفترچه، برنامه ای صرفا ترمیمی بوده و گذار به نظم و ساختار نوین را با خود ندارد.

در عرصه های اجتماعی و سیاسی نیز دفترچه پروژۀ شکوفایی با واقعیت های کنونی حاکم بر جامعۀ ایران و نیازها و الزامات آن بیگانه است.در این دفترچه از سیاست های دموکراتیک رایج در اداره امور اجتماعی اشاراتی شده است؛ ولی از اقتصاد دموکراتیک که عنصر اصلی امکان بروز واقعی سیاست دموکراتیک می باشد؛ هیچ اشاره ای نمی شود. تفکیک این دو عنصر مکمل هم در پیشبرد اهداف متعالی جامعه و انسان در نظام سرمایه داری، همان تایید و تضمین فاصله عمیق طبقاتی و در مرحله کنونی امکان تداوم و تامین منافع کلان سرمایه داران را با خود دارد. اکنون در غیبت دموکراسی اقتصادی عنصر غالب در تمامی انتخابات برای اداره امور اجتماعی و اقتصادی قدرت مالی است که بر تمامی روندهای واقعی دموکراسی خط بطلان کشیده است. زیرا در بطن دموکراسی اهدایی ساختار طبقاتی حضور تمامی اقشار و طبقات اجتماعی ممکن به نظر می رسد؛ ولی به دلیل اینکه توان مالی و امکانات تبلیغی و رسانه ای به طور مساوی در دسترس همگان وجود ندارد؛ در نهایت این نمایندگان کلان سرمایه داران و الیگارشی مالی هستند که از صندوق ها برای حفظ منافع آن ها بیرون می آیند. البته ساختار مسلط طبقاتی برای حفظ ظاهر قضیه و فریب افکار عمومی امکانات حداقل تبلیغاتی و رسانه ای را برای همه کاندیداهای انتخابی در نظر می گیرند. در دفترچه پروژۀ شکوفایی سلطنت طلبان سه عنصر پایه ای دموکراسی سیاسی، دموکراسی اقتصادی و بازسازی اجتماعی از هم زمانی لازم برخوردار نبوده و امکان خنثی سازی برخی حوزه ها با تمهیدات مهندسی شده کلان سرمایه داران وجود دارد. روندی که قانون اساسی را از نظر سیاسی با ظاهری نوگرایانه نمود بخشیده؛ ولی از نظر اقتصادی عقب مانده و واپسگرا عمل می نماید.

پنهان شدن در پس توجیه و تاویلات همیشگی ساختار سرمایه بر علیه ایده های نوین و انسانی برای گذر از بدسگالی ها و پلیدی های حاکم بر سرنوشت بشری، از ترفندها و فریبکاری های آشکار و پنهان سلطنت طلبان و دیگر یاوه گویان بدخواه جامعه و انسان می باشد. شکلی از انحراف فکری که مفاهیم و سازه های فکری را نه در بستر زمانی خود، بلکه به آزمون و خطاهای مقاطع مختلف تاریخی مد نظر قرار می دهد. روندی که محتوا و مضمون سازوکارهای متعالی را فدای آزمون های تاریخی کاذب و نا به هنگام تحولات و دگرگونی های تاریخی نموده است. بدین مضمون که بسیاری از سوسیالیسم به دلیل تضادی ماهوی و بنیادینی که با ساختار متعدی سرمایه داری دارد؛ می هراسند؛ و برای گریز از آن به جای اینکه به بررسی و تبیین و تحلیل های درونی و ماهیتی آن بپردازند؛ صرفا به فروپاشی بلوک های سوسیالیستی متوسل شده و خود را از رنج تکاپوی فکری و درک واقع بینانه رهایی می بخشند. سقوط بلوک های سوسیالیستی بیانگر ضعف ماهیتی و اصالتی سوسیالیسم نیست؛ بلکه بیان واضح و آشکار درک نامتعارف تحولات تاریخی و نیازهای و الزامات جامعه و انسان است که به شکل گیری سازوکارهای اقتصادی و اجتماعی جهت می دهند. ناهنگامی، عنصر اصلی و چالش برانگیز برای سازوکارهایی خواهد بود که بسترهای اقتصادی و اجتماعی اش هنوز فراهم نشده باشد. بدین مضمون که کیفیت نوین بسترهای کمی خود را طلب می کند؛ زمانی که جامعه پتانسیل لازم برای درک و هضم یک کیفیت نوین را دارا نباشد؛ قطعا در پروسه اعمال سیاست های اقتصادی و اجتماعی خویش به بن بست می رسد. عمّال سرمایه برای توجیه ناکارآمدی و سقوط ساختارهای فرتوت غالب کنونی، سرمایه داری را با فروپاشی بلوک های سوسیالیستی پیوند زده و راه کارهای نوین برای خروج از فاجعه های زیستی کنونی را نادیده می گیرند. اینکه ممکن است بسترهای لازم برای استقرار سازوکارهای سوسیالیستی برای ایران بعد از گذار از نظام مستبد دینی فراهم نباشد؛ دال بر این نیست که به سازوکارهای شکست خورده نئولیبرالیسم تکیه کنیم و جامعه و دستاوردهای آن را به نابودی بکشانیم. می توان اشکال نوینی منتاسب با ویژگی های ساختی فرهنگی و فکری غالب اتخاذ کرد که به یک همجوشی و همگرایی مردمی متناسب با روندهای تحولی و تکاملی کنونی جامعه و انسان دست یافت. با سازوکارهای شکست خورده نئولیبرالی نه وحدت ملی قابل تصور است و نه امکان بازسازی زیربنای مادی دموکراتیک وجود خواهد داشت.

در دفترچه پروژۀ شکوفایی سلطنت طلبان فرایند انتخابات و تشکیل مجلس موسسان با چارچوب مدل لیبرالی خود را نشان می دهد؛ روندی که به جای بازآفرینی هویت های نوین اجتماعی و سیاسی، در جهت ترمیم و تداوم الگوهای مسلط نظم پیشین حرکت خواهد کرد. چرا که اگر مجلس موسسان نتواند به بازتعریف مناسبات قدرت، اقتصاد و هویت جمعی بپردازد؛ عملا بسیاری از موضوعات اساسی و کلیدی چون، عدالت اجتماعی، بازتوزیع منابع و دموکراسی مشارکتی به حاشیه رانده می شوند. براین اساس وعده هایی چون آزادی بیان، انتخابات آزاد، تفکیک قوا و بسیاری از مولفه های دموکراسی با نمودی صوری جامعه ایران را با ترمیم و بازسازی هویت های گذشته به سوی احیای مناسبات استبداد تاریخی هدایت می کنند. در حقیقت پروژۀ سلطنت طلبان به دنبال بازسازی اقتدار سیاسی و اقتصادی با شکل و ظاهری مدرن تر بدون هیچگونه تغییر بنیادی می باشد. فرایندی که بر وابستگی اقتصادی، تمرکز ثروت و حذف محرومان و فرودستان استوار بوده؛ و در قالب دموکراسی بازار بازتولید می شود. با این رویه اگرچه قانون اساسی جدید برای تصویب نهایی به رای مردم گذاشته می شود؛ ولی با ماهیت نئولیبرالی خود، ضمانت های قانونی قوی برای سرمایه های بزرگ و الیگارشی مالی داخلی و خارجی در خود داشته و برای حقوق کارگران و زحمتکشان و همچنین خدمات عمومی اهمیتی قائل نیست. بنابراین این پروژۀ ویرانگر یک تناقض درونی و بنیادی را با خود یدک می کشد که از یک طرف تمرکز اقتصادی با ماهیتی بسته و غیر قابل نقد در دست اقلیتی محدود می ماند؛ و از طرف دیگر باز توزیع ثروت و یا اصلاحات ساختاری با محدودیت های شدیدی روبرو شده و دامنه بحران های ادواری را تشدید می کند. در مجموع دفترچه پروژۀ سلطنت طلبان ممکن است در سطح شعار و تبلیغات نوید آزادی، دموکراسی و رفاه و آسایش عمومی را بدهد؛ ولی در عمل با ماهیت محافظه کارانه و بازدارندگی خویش از رادیکالیزه شدن جنبش مردمی جلوگیری کرده و به مهار هرگونه تحولات ساختاری روی می آورد.

نتیجه اینکه: اکنون بشریت در کورانی از بحران های خود ساخته گرفتار آمده است. تنگناهای زیستی، ضرورت های تاریخی و اجتماعی نیاز و الزامات نوینی را مطالبه می کنند که ساختار های کهنه و فرتوت برای حفظ موقعیت و جایگاه خود در برابر آن مقاومت مرگباری را در پیش گرفته اند. ساختارهای کهنه و پوسیده با دغل و ریا و با وحدت درونی ناپایدار و بی ثبات برای تداوم حیات خویش گام بر می دارند. در این میان در نبود آلترناتیو قوی و غنی در برابر نظام مستبد دینی در ایران، زمینه تکاپوی ارتجاعی سلطنت طلبان را رقم زده است. جریان ارتجاعی که پس از فراز و نشیب و شکست و ناکامی مداوم خود همچنان با تکیه بر جریان های ارتجاعی و سلطه گر جهانی برای ویرانگری و باز تولید ستم و استبداد طبقاتی در ایران، کتابچه دوران اضطرار برای گذار از نظام مستبد دینی را ارائه نموده است. کتابچه ای که در آن از دولت موقت دوران اضطرار، بازیابی و بازسازی اقتصاد، امنیت و زیرساخت ها در کوتاه مدت، ایجاد نهادهای گذار به دموکراسی«مجلس موسسان، همه پرسی، قانون اساسی جدید و همچنین بازگشت به جامعه جهانی، برقراری روابط با غرب و جذب سرمایه گذاری های خارجی سخن رفته است. منتهی تمامی این وعده و وعید های جذاب و فریبنده را می خواهد با اقتصاد بازار با شکل نئولیبرالی که به بن بست های حاد و شکننده گرفتار آمده؛ و منشاء اصلی تمامی بی ثباتی های جهان امروز است؛ به اجرا درآورد. ساختاری که به بی ثباتی سیاسی، رشد پوپولیسم و افراط گرایی مزمن دامن زده؛ و جهان را به آستانه فروپاشی زیست محیطی، اجتماعی و سیاسی فرو برده است. این دفترچه دوران اضطرار سلطنت طلبان اگرچه ظاهری تکنوکراتیک، متمدن و مدرن دارد، ولی در بطن خود بر پایه فرهنگ سیاسی پدرسالارانه، شخص محور و فاقد مشارکت واقعی مردمی بنا شده است. براین اساس این پروژۀ شکوفایی در اصل یک برنامه ویرانگری است که برای خنثی کردن ظرفیت جنبش رو به تعمیق در ایران برای یک دگرگونی بنیادی، ارائه شده است. چرا که تمامی انرژی جنبش را برای تغییر و دگرگونی بر اساس روندهای تحول و تکامل تاریخی کنونی جامعه و انسان، صرف تطبیق با الگوهای بحران زده می نماید. چارچوب کلی دفترچه طوری تنظیم شده که بحران در ایران را در حد ناکارآمدی مدیریت و فساد نهادینه شده حدود بخشیده، و این ایده را القا می کند که تغییر رژیم مستبد دینی به خودی خود کافی است؛ و نیازی به تغییرات ساختی در جهت تامین منافع مردمی نیست. تمامی تمهیدات دفترچه اضطرار سلطنت طلبان از انتخابات تا مجلس موسسان و رفراندوم برای قانون اساسی جدید و همچنین ترکیب مجلس، همگی برای جلوگیری از هرگونه طرح و پیشنهاد رادیکال برای ملی سازی منابع کلیدی، ایجاد کنترل مردمی یا گسترش دامنۀ بخش عمومی می باشند؛ ضمن اینکه ضمانت های قانونی قوی برای کلان سرمایه داران و الیگارشی مالی داخلی و خارجی، و پایه های حقوقی ضعیف برای کارگران و زحمتکشان را با خود دارند.


اسماعیل رضایی

12:08:2025








۱۴۰۴ مرداد ۱۸, شنبه

 

                      پوزیسیون و اپوزیسیون

 

توافق و تخالف زیست جمعی ضمن پیوند با درک و فهم آدمی از چرایی و چگونگی گذر مطلوب حیات، به جایگاه و پایگاهی نیز بستگی دارد که در پروسۀ تحولی و تکاملی اجتماعی آنها را کسب کرده است. روندی که زیست جمعی را در تضادها و تقابل مصلحتی و منفعتی سوق داده است. در فردیت فرد نمودهای کاذبی از تمنا و تمایلات شکل گرفته که حاوی تضادها و تمایزات زیستی بوده که در کنش های متعارف و نامتعارف اجتماعی خود را نشان می دهد. در بحث دیالکتیک تاریخی، رابطه بین پوزیسیون به عنوان نیروی مسلط و تثبیت شده و اپوزیسیون به عنوان نیروی مخالف آن از عوامل کلیدی و اساسی پویایی و تحول جامعه و انسان محسوب می شوند. اپوزیسیون عنصر متضاد با پوزیسیون حاکم و مسلط به نفی و نقد وضع موجود روی آورده و با ایجاد فضا و کیفیت نوین خود به جای پوزیسیون می نشیند. در حقیقت می توان گفت که پوزیسیون به عنوان تز و اپوزیسیون چون آنتی تز عمل کرده که موجد سنتز یعنی کیفیت نوین می شوند؛ با این فرض که سنتز خود به تز جدیدی مبدل می شود. در این چرخه دیالکتیکی است که پویایی و بالندگی جامعه تداوم می یابد. روندی که افق های نوینی  را در کنش جمعی و همچنین بازسازی همبستگی انسانی برای بهینه سازی زیست اجتماعی را در پیش می گیرد.

پوزیسیون و اپوزیسیون در یک پیوستگی مداوم با رشد بنیان های مادی اجتماعی، اشکال متفاوتی را در تداوم دگرگونی های محیطی از خود بروز می دهند. عموماً در پروسه تحولی مداوم درک و فهم علی بسیاری از رخدادهای اجتماعی تحت تاثیر گسست های مداوم تاریخی از نظر دور مانده؛ و کنشگری اپوزیسیون دچار کاستی ها و ناکامی های مداوم خواهد بود. این کاستی ها عموما ناشی از فاصله بین گذشته و حال و چگونگی گذر به آینده می باشد.مرحله ای از تکامل تاریخی که دنیای کهنه بسوی مناسبات نوینی در حرکت است که نیازمند کنشگری نوین برای تحقق الزامات تاریخی آن می باشد. پوزیسیون اصولاً در مقاطع تغییر ساختی از تمامی دستاوردهای تکاملی برای متوقف ویا به بیراهه کشاندن اهتمام اپوزیسیون بهره می گیرد. عنصر اصلی اپوزیسیون در این ناکامی های مبارزاتی عموما ناشی از سردرگمی های مقطع تحول و تکامل است که مقاومت گذشته را در برابر نیاز های کنونی برجسته می سازد.آشفتگی در درک و فهم نیاز های زمان نقش بنیادینی را در پراکندگی اپوزیسیون و بیراهه های تئوریکی داشته؛ و پوزیسیون را قادر می‌سازد تا روند شکاف بین نیروهای اپوزیسیون را فزونی بخشیده؛ و بیراهه های مبارزاتی را تشدید نماید. روندی که در بیشتر مواقع اپوزیسیون با مناسبات سلطه و حاکم همراه می شود.چرا که به دلیل پریشانی و پراکندگی توان و نظر، قدرت درک و فهم خط فاصل بین کهنه و نو مخدوش شده؛ و اتخاذ مواضع اصولی با مشکل اساسی مواجه می گردند.

اصولاً اپوزیسیون اگر نتواند به درک لازم از مقطع تحولی و نیازهای آن دست یابد؛ قطعا در اتخاذ مشی مبارزاتی با اشتباهات فاحشی روبرو خواهد شد. روندی که اکنون مبارزات نیروهای مترقی و چپ را در بیراهه های درک و دریافت تکامل تاریخی به ناکامی های سخت و مداوم روبرو ساخته است. چرا که پوزیسیون منفرد از ساختار جهان‌شمول سرمایه در گذشته، اکنون در یک پیوستگی تاثیر و تغییر مداوم، روند مبارزاتی اپوزیسیون را اشکال نوینی بخشیده که با مشی گذشته از یک تفاوت فاحشی برخوردار می باشد.  چرا که پوزیسیون ها از یک حریم امنی برخوردارند که منافع همگی شان را تامین و تضمین می کند. مرحله‌ای از تکامل تاریخی که پیوستگی و همبستگی رمز بقا و تداوم حیات متعدی به حقوق اجتماعی و عمومی آنها را با خود دارد. مرحله‌ای که تضاد منافع در خطر فروپاشی ساختی بسوی یکپارچگی و همبستگی برای حفظ بقا و تداوم سلطه گری مبدل شده است.اکنون از هم گسیختگی وحدت درونی سرمایه به دلیل ضعف ناشی از گذر از تکامل تاریخی خود روندهای نوین و رو به تعمیقی را در پیش گرفته که به مبارزه اپوزیسیون در اشکال نوین را مطالبه می کند. اکنون فضای نوینی که تحت تاثیر گذار مراحل تکامل تاریخی سرمایه داری ایجاد شده است؛ تمامی اهتمام عمال سرمایه را برای حفظ و تداوم هژمونی خود به شکست کشانده؛ و با بن بست های حاد و شکننده روبرو ساخته و خواهد ساخت. وضعیتی که بسیاری از شبه اپوزیسیون با عدم درک آن و بدفهمی های تکامل تاریخی به جای مبارزه اصولی برای تغییرات اصولی، به عنوان سوپاپ اطمینان حاکمیت سلطه سرمایه عمل می کنند.

از لحاظ تکامل تاریخی جامعه و انسان، نظام سرمایه داری مرحله ای از تکامل تاریخی خود را سپری نموده؛ و تاریخ مصرف ساختار غالب سرمایه داری در مرحله کنونی به  پایان رسیده؛ و بایستی در برابر نیازهای برآمده از این تحول تاریخی  تمکین نموده؛ و نتایج برآمده از آن را محترم شمارد تا بتواند برای تداوم حیات خود بسترهای نوین را پیدا کند. اپوزیسیون در برابر این پوزیسیون ورشکسته و در بن بست های حاد مشروعیت و مقبولیت اجتماعی بایستی مواضع قاطع و بدون لکنت زبان اتخاذ نموده؛ و از هرگونه مماشات یا اتخاذ مواضع دو پهلو اجتناب ورزد. چرا که کلان سرمایه داران و عمّال شان تمامی شانس خود را در زمینه جنایت و نسل کشی به نمایش گذاشته؛ و مفتضحانه با شکست و بی آبرویی هرچه تمامتر با بی اعتمادی اجتماعی و عدم مشروعیت سیاسی روبرو شده اند. نفرت امروز، زمزمه خاموش و آشکار بشری در برابر موج گسترده آدمکشی و جنایت بی حد و حصر دولت های برگماشته کلان سرمایه داران برای غارت و چپاول منابع و دستاوردهای مردمی می باشد. این نفرت حتی در بدنه پوزیسیون به عنوان ابزار ستم سرمایه و کارچاق کن کلان سرمایه داران به طور جسته و گریخته دارد خود را به نوعی نشان می دهد. این همه شواهد آشکار و پنهان ضعف و فترت ساختار متعدی و جنایت پیشه سرمایه داری جهانی که پیام روشن ظهور و نمود دنیای نوین را در خود دارد؛ بایستی برای اپوزیسیون مترقی و چپ درس های گرانقدری برای یک مبارزه یکپارچه، همه جانبه و چشم گیر برای رهایی بشریت از این همه ظلم و شقاوت باشد. اگر چه اپوزیسیون در برابر مرزبند های مخدوش درون ساختار جهانشمول سرمایه داری از یک مرز مشترک مبارزاتی فاصله گرفته؛ و در بسیاری از مواقع به اتحاد ناخواسته با حریم سرمایه روی آورده است. ولی روز به روز این پیوند آشکار ارتجاع سرمایه داری جهانشمول با تمامی جنایات کنونی اش، بایستی صف مبارزاتی منسجم تر و عمومی تر را با گریز از بدفهمی های ایدئولوژیکی تکامل تاریخی موجد شود.

اما تضادهای رو به رشد درون ساختار سرمایه و گسیختگی وسیع وحدت درونی آن ناشی از این تضادهای دامن گستر، دارای یک عدم توازن رویکردی با توجه به ویژگی های منطقه ای و محلی آن می باشد که درک و شناخت آن در اتخاذ مواضع مبارزاتی اپوزیسیون می توانند راهگشا باشند. در ساختار لیبرالی گذشته مرزبندی های درون ساختار سرمایه شفاف و روشن بود؛ ولی اکنون با جهانی شدن بسیاری از مناسبات سرمایه و تداخل سود و سرمایه در سطح جهانی، نوعی مراودات و مبادلات نوینی را برقرار ساخته که با گذشته تفاوت فاحش دارند. این عدم توازن درون طبقاتی با رشد دامنه دم افزون دانش و فناوری ابعاد نوینی یافته که اتخاذ مواضع مبارزاتی را تحت تاثیر القائات کاذب مستمر ابزارهای تبلیغاتی، با مشکل اساسی و بیراهه های پیچیده و غیر واقع روبرو ساخته است. این تضادهای درونی ساختار سرمایه متناسب با روند تکامل تاریخی جهت گیری های خاصی را در پیش گرفته اند. برخی از این جهت گیری ها قادر است به تقویت بنیان های تغییر متناسب با نیازهای تحولی و تکاملی جامعه و انسان مدد برساند. شناخت بهینه این بارزه ها و بهره گیری از پتانسیل آن در مبارزات عمومی و اجتماعی، می تواند به تقویت بنیان های مبارزاتی جریان های پیشرو و تضعیف ستم و جنایات رذیلانه جریان های هار و جنگ طلب ساختار طبقاتی منجر شود. در این تضاد و تقابل درون ساختی ساختار طبقاتی، نقش تبلیغات رسانه ای و ارتباطی در وارونه جلوه دادن تاثیر این نقش های متضاد برای بهبود روابط و مناسبات اجتماعی و انسانی بسیار برجسته می باشند. شناخت مرزهای مخدوش برای اتخاذ بهترین اشکال مبارزاتی اکنون در میان انبوه هیاهو و جنجال های تبلیغاتی امری پیچیده و دشواری است که پراکندگی و آشفتگی فکری و عملی نیروهای پیشرو در مقطع کنونی از تحولات تاریخی محصول این ناهنجاری های ساختار طبقاتی می باشد.

پوزیسیون و اپوزیسیون در درون ساختار سرمایه عموما در یک چرخه بسته معیوب جایگزین یکدیگر شده؛ و در راستای نظم موجود عمل می کنند. بدین مضمون که اپوزیسیون در چارچوب همان قدرت و مناسبات موجود عمل کرده؛ و برای حفظ و تامین منافع و مصالح صاحبان قدرت و ثروت گام برداشته و با گفتمان متفاوت حافظ الگوهای مسلط تولید و کنترل می باشند«دموکرات ها و جمهوریخواهان در آمریکا». زیرا بنیان ها و نهادهای حفظ قدرت عموما ذات گرایانه و نهادینه عمل کرده؛ و با عادت و سنت در آمیخته اند. فرایندی که جامعه را در یک تمدید و تکرار مداوم سلطه قدرتی همگن و همسان تدریجا از پتانسیل تولید و باز تولید بسترهای لازم پویایی و بالندگی تهی کرده؛ و جامعه و سازه های مسلط در سراشیبی سقوط و نزول، از بازسازی بنیان های مادی و انسانی آسیب دیده ناتوان می گردند. اصولا تحقیر انسان در یک فضای نهادین و تحمیل شده؛ به بازتولید قدرت مسلطی منجر می شود که جز بازگشت حقارت بار القایی گذشته چیز دیگری را با خود ندارد. بنابراین اپوزیسیون اگر نتواند خود را از بار سنگین عادت و سنت و القائات کاذب محیطی برهاند، به پوزیسیون امکان بازتولید خود و ایجاد فضای بسته و در خود را می دهد. آنچه که امروز بر بستر گسست تاریخی ناشی از تحول و تکامل بنیان های مادی و انسانی، مرز بین پوزیسیون و اپوزیسیون را باریک و در بسیاری از مواقع در یک حالت انطباقی، فریب و اوهام  در گستره عظیم مطالبات انسان ها و مبارزات توده ها توسعه بخشیده؛ و دامنه شکست و ناکامی برای الزامات دنیای نوین کنونی را افزایش داده است. در تغییرات ناشی از تکامل تاریخی بنیان های مادی اجتماعی و انسانی، نوعی درک القایی کاذب از پوزیسیون و اپوزیسیون شکل گرفته که با همپوشانی یکدیگر روند تغییرات را کند یا دچار وقفه های موقت یا طولانی ساخته اند. پراکندگی، پریشانی و ناهمگنی فکری و عملی اپوزیسیون ناشی از بدفهمی و یا نفهمی تحول و تکامل تاریخی کنونی می باشند که نیازها و الزامات آن را در بوته اجمال و اهمال کاری های مبارزاتی قرار داده است.

اپوزیسیون به مثابه نقد و نفی وضع موجود بایستی امکان های نو برای رفع کاستی های نظم موجود را ارائه دهد. اپوزیسیونی که صرفا به نفی و حذف پوزیسیون مسلط می اندیشد و عمل می کند؛ ولی از ارائه راه حل های نوین و پیشرو در جهت رفع نارسایی ها و مظالم قدرت مسلط شانه خالی می کند؛ بازگشت به استبداد و مظالم با چهره نوین و با توجیه سازی های مدرن را ممکن می سازد. در مبارزه با استبداد دینی در ایران به جز نیروهای چپ که معمولا طرح و برنامه برای زیست بهینه و مطلوب را در درونمایه اندیشه و عمل خود دارند؛ دیگر نیروهای اپوزیسیون عموما و نیروهای راست و راست افراطی خصوصا از ارائه هرگونه برنامه و طرح مشخص برای بازسازی و بهسازی بنیان های تخریب شده توسط استبداد دینی در ایران ارائه نکرده؛ و نمی کنند. چرا که چپ با ماهیت رهایی بخش ایده ای جامعه و انسان تعریف می شود و به همین دلیل مورد هجمه مداوم و گسترده ارتجاع جهانی قرار دارد. در حالی که جریان های اپوزیسیون و به ویژه راست و راست افراطی که عموما توسط سلطنت طلب ها نمایندگی می شوند؛ هیچ طرح و دورنمایی به جز بازسازی و ابقای سازوکارهای مسلط کنونی در ایران با شکل و ظاهری مدرن تر و فریبنده تر برای ارائه ندارند. اینکه راست و راست افراطی و دیگر اپوزیسیون واپسگرا و مرتجع تحت پوشش گسترده رسانه ها و ابزارهای تبلیغاتی پیشرفته قرار دارند؛ بیان دقیق حافظ و تامین کننده منافع و مصالح سردمداران متجاوز و جهانخوار در سطح داخلی و جهانی می باشند. ولی شکست و ناکامی مداوم شان در اهداف شوم و ضد مردمی، بیانگر آن است که روند تکامل تاریخی خط بطلانی بر تداوم حیات تجاوزکارانه شان کشیده است. درک و شناخت بهینه ماهیت نوین تکامل تاریخی و نیازها و مطالبات به حق مردمی آن بایستی اپوزیسیون چپ را از حاشیه به متن و از انفعال به فعالیت و خلاقیت مبارزاتی گسترده و همه جانبه برانگیزد. چرا که دیگر نیروهای ارتجاعی تاریخی در هیاهو و جنجال های بی سرانجامی دست و پا می زنند که ماهیتا با تمامی دوران گذشته تاریخ تکامل اقتصادی و اجتماعی تفاوت فاحش داشته؛ و آن ها را از دایره تعاملات اجتماعی طرد و تدریجا حذف خواهد کرد. 

نتیجه اینکه: نظم و بی نظمی و تضاد و تناقض به عنوان نیروهای محرکه اجتماعی، در پویایی و بالندگی جامعه و انسان نقش اساسی را بازی می کنند. پوزیسیون و اپوزیسیون از بطن این چرخه تحولی به سوی بنیان های تغییر و دگرگونی روی آورده؛ و با جهت گیری های خاص خود در ایجاد مناسبات نوین و بهینه تر نقش خود را بازی می کنند.  به چالش کشیدن نظم موجود توسط اپوزیسیون که پوزیسیون مسلط و در قدرت آن را نمایندگی می کند؛ زمانی می تواند نقش واقعی خود را در دستیابی به اهداف متعالی بازی کند که از نظم مسلط فراتر رفته و بنیان های نوینی را متناسب با روند تحول و تکامل جامعه و انسان بنا نهد. زمانی که پوزیسیون و اپوزیسیون در یک مدار بسته و معینه جا به جا می شوند؛ و در حقیقت برای حفظ نظم موجود با ظاهری دگرگونه عمل می کنند؛ اصولا به بازتعریف یکدیگر روی آورده؛ و اپوزیسیون صرفا برای حفظ نظم موجود با تکیه بر الگوهای تولید و کنترل سلطه ای حاکم گام برمی دارند. این شبه اپوزیسیون که امروز بر ساختار سرمایه داری غالب است و در بسیاری مواقع جریان های پیشرو را نیز تحت تاثیر خود قرار داده است؛ اصولا نقش سوپاپ اطمینان را برای نظم موجود سرمایه داری بازی می کند. براین اساس می توان بسیاری از جریان های مترقی و چپ با گرایشات لیبرالی رادیکال را که در برخورد با وضعیت جنایت بار و خونریز پوزیسیون حاکم محافظه کارانه عمل نموده؛ و تلاش می نمایند که با توجیه و تاویل های روشنفکرانه بر جنایات و نسل کشی پوزیسیون سلطه گر پرده استتار بیفکنند؛ همان شبه اپوزیسیونی هستند که با منطق قدرت حاکم و مناسبات سلطه ای آن کنار آمده اند. اکنون بخش عمده ای از اپوزیسیون ایران چون سلطنت طلبان، جریان های اصلاحات و حتی بخشی از چپ ها ... شبه اپوزیسیونی هستند که نه تنها در جهت حفظ و تداوم نظم سلطه ای نظام سرمایه داری حاکم گام بر می دارند؛ بلکه در برابر بسیاری از کنش های ضد انسانی آن ها کرنش کرده و به توجیه و تاویل های ناباورانه روی آورده اند. این روند نامتعارف برآمد بدفهمی و نفهمی روندهای تکامل تاریخی کنونی می باشد که یک تفاوت بارز و شاخص با روندهای دگرگونه تاریخی گذشته جامعه و انسان را با خود دارند. چرا که نظام سلطه سرمایه داری اکنون مرحله ای از تکامل تاریخی خود را سپری کرده؛ و برای تداوم حیات خود به تغییرات بنیادی و ساختاری نیازمند است که با مبارزات اصولی و منطقی نیروهای مترقی و چپ امکان تحقق این روند دگرگونه  تسهیل می شود.


               اسماعیل    رضایی

                09:08:2025