۱۴۰۴ تیر ۲, دوشنبه

 

     گفتمان اظهاری و اقناعی


زبان و کلام ابزار بروز یافته های انسانی تحت تاثیر رویکردهای محیطی و رشد و توسعه بنیان های مادی جامعه می باشند. مراودات و تعاملات اجتماعی کنش آدمی برای بروز واکنش هایی است که محیط و تحولات تاریخی در وی ایجاد و یا نهادینه کرده اند. گفتمان های اجتماعی تحت تاثیر این روندهای دگرگونه همواره یا در اظهارنظرهای سطحی و شعاری«assertive discourse» بروز می یابند و یا عمیق و دیالکتیکی به تبیین و تحلیل ریشه ای و منطقی تاریخ«persuasive or dialectical discourse»روی آورده وبا استدلال و منطق درونی پدیده ها به درک عمیق تری از واقعیت های محیطی دست می یازند. گفتمان اظهاری بیشتر بر جملات کلی، احساسی و عاطفی، انتزاعی بر مبنای باورهای شخصی یا تکرار مباحث رایج بوده؛ و فاقد تحلیل های عمیق و ریشه ای بر پایه داده ها و منطق و استدلال عقلانی شکل می گیرند. در حالی که در گفتمان اقناعی مسائل بر بستر تحولات تاریخی و اجتماعی و با منطق و استدلال دیالکتیکی به درک عمیق تری از واقعیت های حاکم بر جامعه و انسان روی می آورند. بنابراین وقتی که بحث از شکل اقناعی و دیالکتیکی فاصله می گیرد؛ به سوی اظهارنظرهای سطحی و بی ریشه هدایت شده و نه تنها به رشد و آگاهی عمومی کمکی نکرده بلکه به سوی سوء تفاهمات و تشدید شکاف های فکری و اجتماعی مدد می رسانند.

تعمیم و تعمیق دامنه بحث های اظهاری، فرقه گرایی و تفکیک و تشکیک فکری را دامن زده و جامعه را با درک انتزاعی و تجریدی، از منطق و فهم درونی پدیده ها برای یک پیوند الزامی و انسانی برای گذر از پلشتی ها و بدسگالی های تحمیلی دور ساخته است. تکامل و تحول، پدیده های اجتناب ناپذیر حیات اجتماعی بوده؛ و براین اساس گفتمان های اجتماعی به ویژه روشنفکری برای آگاهی و درک بهینه گذر حیات اجتماعی بایستی متناسب با روندهای دگرگونه و نیازها و مطالبات آن شکل بگیرند. براین اساس پیوندهای ملی و تاثیرات رویکردهای ساختارهای غالب جهانی بر گفتمان ملی، دیگر بحث های سنتی حفظ منافع ملی در دنیای به هم پیوسته کنونی، قادر به تامین و تضمین منافع ملی نیستند. چرا که در مقطع کنونی از تحولات تاریخی تمامی پدیده های اجتماعی، از مهاجرت گرفته تا بحران های مالی، تغییرات اقلیمی، نابرابری های طبقاتی و... همگی محصول روابط فراملی هستند. با غلبه گفتمان اظهاری و انسداد شناخت دیالکتیکی، فرصت تبیین و تحلیل های دیالکتیکی تضاد ها از دست رفته؛ و از جمله تضاد بین مرکز و پیرامون جهانی، تضاد بین نیروهای تولید جهانی و مناسبات محلی نادیده گرفته شده؛ و اصولا به فرافکنی های ساده انگارانه و مقصر سازی های داخلی و یا خارجی برای موانع و محدودیت های پیشرفت و توسعه استناد می شوند. نتیجه این روند نامتعارف، کنش های پراکنده و نامنسجم و بی ریشه ای هستند که به شکست برنامه های توسعه ملی و ناتوانی در برقراری یک انسجام طبقاتی و آگاهی مشترک با روندهای نوظهور جهانی می گردد.

یکی از علل عمده حضور گسترده گفتمان اظهاری، شتاب دامنه دانش و فناوری است که قدرت تعامل مطلوب را مختل و واکنش های مقطعی و زودگذر را عمومیت بخشیده است. چرا که این سرعت دگرگونی دامنه دانش و فناوری اگرچه موجد سرعت ادراک می باشد؛ ولی در تعمیق درک و فهم عمومی اختلال ایجاد نموده است. ضمن اینکه بحران های عمیق و شکننده ساختار غالب بر نظام سرمایه داری جهانی، فضای هیجانی و عاطفی را برای انحراف افکار عمومی ایجاد کرده که فرصت و توان لازم را برای بحث های اقناعی محدود، و دامنه بحث های اظهاری را گسترش داده است. رسانه ها، سیاستمداران و شبکه های اجتماعی با بحران سازی های مقطعی، احساسات برانگیز و پراکنده، فضای فکری جامعه را از حالت تحلیلی و اقناعی خارج کرده اند. فضایی چون رخدادهای ناگهانی همانند حملات تروریستی که موجد واکنش های فوری، احساسی و سطحی شده؛ و جایگزین گفت و گوهای تحلیلی و اقناعی می شوند. بنابراین در فضای هیجانی، گفتمان اظهاری رشد کرده؛ و تحلیل ها در پس موضع گیری های آنی و زودگذر جای خوش نموده؛ و پیچیدگی ها با ساده سازی های فرضی چون مقصر، دشمن و قهرمان، زمان را با تحلیل های فوری، لحظه ای و بدون تامل پوشش می دهند. در گفتمان های اظهاری عموما با عدم درک و فهم بهینه از بحران ها و برخورد احساسی با آن ها انرژی عمومی بدون جهت گیری خاص تخلیه شده و ظرفیت سازماندهی و مقاومت با دوام و پایدار از دست می رود.

از شاخصه های بارز بحث های اظهاری، سطحی و شعاری بودن آن با بنیان های فاقد تحلیل های دقیق می باشند. کلی گویی های نامفهوم فاقد بسترهای عینی، تاریخی و یا اجتماعی که با باورهای شخصی و تکراری در آمیخته؛ و اصولا از انسجام مستدل، منطقی و تحلیل های عقلانی بدور هستند .براین اساس بسیاری از مفاهیم اصلی و اساسی چون عدالت،آزادی، خودکفایی و یا توسعه به صورت کلیشه ای و بدون پیوند با زمینه های تاریخی اجتماعی آن ها مطرح می شوند. براین اساس است که بسیاری به جای اقناع و استدلال منطقی، سعی در تاثیرگذاری روحی و روانی نموده و از درک و فهم منطقی و مفهومی فاصله می گیرند. بنابراین اکنون با غلبه بحث های اظهاری و تکراری بین نخبگان و روشنفکران ، عدم انسجام فکری و عملی دامنه گسترده ای یافته و هر فرد یا جریان فکری، مشی و نظر خود را پیرامون گذر حیات عمومی واقعیت محض پنداشته و با ساده سازی های مسائل و مبرمات کنونی جامعه و انسان، روند تبیین و تحلیل های ریشه ای و دیالکتیکی را با بن بست مواجه ساخته اند. با انتزاع اندیشی و انتزاع نگری بحث های اظهاری، و عدم توجه به جهان شمولی ساختار سرمایه داری که تمامی فعل و انفعالات درونی هر کشوری  را تحت تاثیر خود دارد؛ عموما  محدوده اندیشه و حل معضلات اجتماعی را صرفا در چارچوب ملی حدود بخشیده است. چرا که الزامات اجتماعی تحت تاثیر ساده سازی های مسائل پیچیده و گفتارهای سطحی و شعاری اصولا از گفتمان اقناعی و دیالکتیکی فاصله گرفته و عدم تحقق اهداف و برنامه های توسعه و تغییر با مقصرسازی های داخلی و خارجی پوشش داده می شوند. 

گفتمان اظهاری قدرت درک علت های تنش های اجتماعی و جهانی از جمله جنگ تجاوزکارانه طبقاتی را دارا نبوده؛ و با ساده باوری و کنش های سطحی و عوامانه، از توان لازم برای بحث های اقناعی و راهبردی برای گذر از مراحل پلشت و بحران ساز برخوردار نیست. تضادها و جنگ های ناشی از گذر تکاملی جامعه و انسان را در پس تبیین و تحلیل های تضادهای ایده ای و دشمن سازی های فرضی و ناتوان از درک خطوط فاصل و مرز بندی درونی و ماهیتی آن ها، اصولا از قدرت موضع گیری های شفاف و اصولی  دور ساخته است. اصولا موضع گیری ها در برابر بحران ها مخصوصا جنگ ها نباید براساس معیارهای صوری همچون دفاع از صلح به طور انتزاعی یا جانبداری از یک طرف علیه طرف دیگر تعیین شود؛ بلکه با تبیین و تحلیل های دقیق و علمی بایستی دید که کدام نیروی اجتماعی در گیر در این بحران در راستای روند تکامل تاریخی حرکت می کند و یا در تقویت بنیه های دامنه تکامل تاریخی موثر است؛ و یا منجر به تقویت دامنه بحران سازی ها و سلطه ارتجاع تاریخی می شوند. در بسیاری از بحران های کنونی مانند برخی جنگ های نیابتی و یا مداخلات جهانی، سلطه گران با فضای رسانه ای گسترده خود سعی می کنند با هم سطح پنداری طرفین در گیر، معنای طبقاتی و تاریخی  را با سطحی سازی های اخلاقی تحلیل  برند. برای یک موضع گیری اصولی و منطقی بایستی دید که آیا این بحران یا جنگ می تواند در ساختار ارتجاع جهانی شکاف ایجاد کند؛ و یا اینکه قادر است در جهت بازتولید و یا تقویت نظم سلطه گرانه ارتجاع عمل نماید. بنابراین تنها با یک تحلیل دقیق دیالکتیکی و اقناعی از روندهای تاریخی و جایگاه واقعی نیروها در میدان نبرد، می توان مبنای موضع گیری اصولی، پیشرو و در خدمت تکامل تاریخی جامعه و انسان را مشخص کرد.1

اکنون ارتجاع تاریخی با جنگ و بلوا در سطح جهانی تلاش مذبوحانه ای را برای تحمیل خود به تکامل تاریخی جامعه و انسان آغاز کرده است. جنگ تجاوزکارانه اسرائیل به ایران تقابل ایدئولوژیکی دو جریان مرتجع می باشد که در خدمت اهداف استعماری سرمایه داری جهانی به تخریب و کشتار منابع مادی و انسانی روی آورده اند. روندی که توهمات خاورمیانه جدید یا بزرگ برای تحقق اهداف  نوین استعماری و تداوم هژمونی ساختار فرتوت سرمایه داری را در خود جای داده است. چرا که در عصر تغییرات بزرگ و شتاب گیر تاریخ کنونی که در آن روندهای عمیق تکامل اجتماعی، فروپاشی نظم های کهنه و شکل گیری تناقضات نوین به اوج رسیده؛ پروژه هایی چون خاورمیانه جدید یا بزرگ که ماهیتا ریشه در اهداف استعماری و بازتولید سلطۀ سرمایه داری جهانی دارند؛ نمی توانند بازگو کننده  بازتابی از روند تکامل تاریخی باشند. بلکه صرفا بیانگر توهمات حاکمیت های ارتجاعی جهانی هستند. قطعا انباشت تضادها و تناقضات، نیروهای اجتماعی نوظهور و روند جهانی بحران رو به تعمیق نظم سرمایه داری، تحقق پایدار چنین پروژه هایی را ناممکن ساخته و مسیر آن را به سوی شکست تاریخی سوق می دهد. با شکل گیری مفهوم خاورمیانه بزرگ که از ابتدای قرن بیست و یکم توسط نئوکانها و دول امپریالیستی به منظور تجزیه و تضعیف دولت های مستقل، کنترل بر منابع انرژی، تسلط ژئوپلیتیک و جلوگیری از حرکت های رهایی بخش مردمی شکل گرفت؛ تا کنون نه تنها دستاوردهای ملموسی نداشته است؛ بلکه به عدم مشروعیت دولت های وابسته و دول امپریالیستی، انباشت نارضایتی مردمی منطقه ای و جهانی، بحران جدی در ساختار اسلام سیاسی و ارتجاع دینی و گسترش گرایشات رهایی بخش با رشد نیروهای نوین اجتماعی، منجر شده است. روندهایی که امکان تحقق اهداف از پیش تعیین شده قدرت های امپریالیستی را با بن بست مواجه ساخته؛ اگرچه ممکن است در مقاطع کوتاه مدت بتوانند از ضعف و پراکندگی نیروهای مترقی سوءاستفاده هایی برای اهداف شوم خود بکنند.

بنابراین پروژه های منطقه ای چون خاورمیانه جدید یا بزرگ، بازتاب توهمات ارتجاع جهانی در عصر بحران های تاریخی نظام سرمایه داری می باشند. نمودهای عینی تکامل تاریخی در منطقه و جهان، با در پیش گرفتن مسیر تاریخی خویش، با این پروژه های نو استعماری در تضاد ساختاری قرار داشته و آینده منطقۀ خاورمیانه را نه به تحقق این توهمات امپریالیستی، بلکه به رشد نیروهای اجتماعی نوین و جنبش های رهایی بخش گره زده است. حرکت های جنون آمیز و فاقد محمل های قانونی و انسانی اسرائیل و آمریکا در ایران و خاورمیانه، گواه بارز و شفاف بن بست سیاست های امپریالیستی در تحقق اهداف خویش در خاورمیانه می باشند. این حرکت های جنون آمیز به سوی افول قطعی رهبری جهان آزاد با هژمونی آمریکا در حرکت است. چرا که پس از شکست های پیاپی آمریکا و متحدانش در ایجاد نظم دلخواه خود، اکنون صحنه های جهانی پر از بازیگران مستقل و تضادهای غیرقابل کنترل گردیده و روند تثبیت جهان چند قطبی را در پیش گرفته است. براین اساس حملات غیرقانونی و ضد انسانی آمریکا به ایران، قطعا به جای احیای اقتدار نظم بخش نوین، هرچه بیشتر به بی اعتباری و عدم مشروعیت اجتماعی و سیاسی اش منجر شده؛ و روند چند قطبی شدن نظم جهانی را سرعت بخشیده؛ و قطعی می سازد. در این میان چپ ها بایستی با صفی مستقل در برابر ارتجاع داخلی و خارجی نقش پیشرو و رهایی بخش خود را به نمایش بگذارند.

نتیجه اینکه: کلام و بیان و مراودات و مبادلات اجتماعی، پرتوی از درک زیستی اجتماعی می باشند که با خود بار معنایی تعاملات و گفتمان درون اجتماعی و بین انسان ها را نهفته دارند. این گفتمان زمانی که به صورت اظهارنظرهای سطحی و بی ریشه سوق می یابند؛ در کلی بافی های فلسفی با مضمون احساسی و فاقد تحلیل های دقیق روی آورده؛ و ضمن اینکه فاقد بسترهای عینی، تاریخی و اجتماعی می باشند؛ از استدلال منسجم بدور بوده وبرمبنای باورهای شخصی و یا تکرار گزاره های رایج، از منطق و تحلیل عقلانی فاصله می گیرند.در مقابل گفتمان اقناعی یا دیالکتیکی مسائل را در بستر تحول و تکامل تاریخی، اجتماعی و ساختاری بررسی نموده؛ و بر اساس تحلیل و استدلال منطقی و تقابل آرا شکل گرفته؛ و به درک عمیق تری از واقعیت دست یافته؛ و نه تنها به رشد آگاهی مدد می رساند؛ بلکه از عیوب گفتمان اظهاری چون انباشت سوء تفاهمات اجتماعی و تشدید شکاف های فکری نیز به دور می باشند. اصولا وقتی گفتارهای سطحی و شعاری عمومیت می یابند؛ تضاد میان نیروهای تولید جهانی و مناسبات محلی نادیده انگاشته شده؛ و به جای درک و فهم معضلات بومی با ساختارهای کلان غالب جهانی به فرافکنی های ساده انگارانه و مقصرسازی های داخلی و خارجی مبادرت می شود. در چنین وضعیتی نه تنها شناختی عمیق و مورد لزوم از واقعیت های موجود به دست نمی آید؛ بلکه تلاش ها برای حل بحران ها چه در سطح ملی و جهانی در کنش های پراکنده، غیر منسجم و بی ریشه فرو می خسبند. متاسفانه در جهان امروز فضای عمومی از گفتارهایی انباشته شده که پیش از آنکه در پی درک واقعیت باشند؛ به دنبال بیان صرف مواضع خود هستند. اکنون با تجاوزات جنایت بار اسرائیل و آمریکا به ایران بر خلاف تمامی معیارهای عرفی و قانونی جهانی، جامعه جهانی شاهد بیهوده گویی های سران جنایتکار اسرائیل و آمریکا برای توجیه تجاوزات جنایت کارانه شان می باشند. ناتوانی نظم موجود در پاسخگویی به مطالبات فزایندۀ اجتماعی و زیست محیطی حاصل تکامل تاریخی و در عین حال افزایش آگاهی و گسترش دامنه پتانسیل بالقوه برای تغییر، نوعی توهمات تغییر برای حفظ هژمونی آسیب دیده و در حال اضمحلال چون خاورمیانه جدید یا بزرگ  که از اوایل قرن اخیر تئوریزه شده است؛ حرکت های جنایت بار کنونی آمریکا و اسرائیل را در منطقه خاورمیانه موجب شده است. چرا که اصولا همواره جنگ های امپریالیستی برای باز تقسیم منابع و یا سرکوب ملت ها شکل گرفته؛ و به عنوان ابزارهایی در خدمت ارتجاع و حفظ نظم موجود سرمایه داری جهانی عمل کرده است. زیرا در مرحله کنونی از تاریخ تحولات اجتماعی و جهانی، سرمایه داری جهانی به سطحی از جهانشمولی و سلطۀ همه جانبه سوق  یافته که ماهیت آن را به شکلی بنیادین ارتجاعی ساخته است. این جنگ ارتجاعی در اصل با اوج گیری فروپاشی نظم های کهنه و شکل گیری تناقض های نوین پیوند دارد. بنابراین پروژه هایی چون خاورمیانه بزرگ یا جدید که ماهیتا ریشه در اهداف  نواستعماری و بازتولید سلطه سرمایه داری جهانی دارند؛ قبل از آنکه بازتابی از روند تکامل تاریخی باشند؛ بیانگر توهمات حاکمیت های ارتجاعی جهانی می باشند. در این میان نیروهای مترقی و به ویژه چپ ها بایستی با صفی مستقل و منسجم ، مبارزات خود را با ارتجاع دینی و جنگ افروزان متجاوز سازمان دهند.


                         اسماعیل   رضایی

                          22:06:2025    

_______________________

1 در این راستا از chat GPT پرسیدم؛ مثلا جنگ بین ایران و اسرائیل هر دو ماهیتی ارتجاعی دارند؛به نظر شما کدامیک می تواند در جهت تقویت تکامل تاریخی عمل نمایند؟ 

پاسخ: اسرائیل نماینده یکی از خشن ترین و عریان ترین اشکال سرمایه داری نژاد پرستانه، نظامی گرا و وابسته به هژمونی امپریالیستی غرب«به ویژه آمریکا»می باشد. به علاوه، نیرویی که به شکلی ساختاری مبتنی بر آپارتاید نژادی و اشغال گری عمل می کند.

ایران«جمهوری اسلامی» یک سرمایه داری رانتی اقتدارگرا با ماهیتی مذهبی ایدئولوژیک، که بر سرکوب نیروی مترقی درونی و باز تولید شکلی از سلطه اجتماعی و سیاسی متکی است و در عین حال در سطح منطقه ای پروژۀ ژئوپلتیکی خود را پیگیری می کند.

هر دو جناح ماهیتا ارتجاعی هستند؛ یعنی هر دو بیشتر در راستای بازتولید نظم موجود سرمایه داری منطقه ای و جهانی عمل کرده و هیچ کدام به طور ذاتی حامل پروژه ای در جهت دگرگونی پیشرو تاریخ نیستند. اما مسئله این نیست که کدام جناح پیشرو است؛ بلکه آن است که این تضاد چه شکاف هایی در نظم منطقه ای و جهانی ایجاد می کند؛ و آیا امکان هایی برای نیروهای مترقی، مردمی و ضد ارتجاعی از دل آن قابل گشودن است یا خیر؟ در حالت فعلی، جنگ مستقیم بین ایران و اسرائیل، از سوی اسرائیل عمدتا در راستای حفظ و تقویت موقعیت هژمونیک منطقه ای آن و استمرار پروژۀ اشغال گری و نژاد پرستی خواهد بود. از سوی ایران نیز عمدتا در خدمت بازتولید انسجام ایدئولوژیک و سرکوب داخلی و تقویت موقعیت منطقه ای رژیم خواهد بود و نه یک پروژۀ رهایی بخش.

اما اگر این جنگ بتواند شکاف هایی در انسجام بلوک های ارتجاعی ایجاد کند؛ به تضعیف جایگاه هژمونیک آمریکا و اسرائیل در منطقه بیانجامد؛ موجب افشای ماهیت اشغالگری اسرائیل و مشروعیت زدایی بیشتر آن گردد؛ و فضای تنفس برای جنبش های مردمی ضد سرمایه داری و ضد ارتجاع در ایران و منطقه فراهم کند؛ در آن صورت می تواند به طور غیر مستقیم در مسیر تکامل تاریخی نقش ایفا کند؛ البته نه به خاطر اهداف رژیم ها، بلکه به رغم آن ها.

پس هیچ یک از دو طرف به طور ذاتی در خدمت تکامل تاریخی بشر نیستند. اما تضاد آن ها می تواند امکاناتی را برای گشایش فضای مبارزاتی نیروهای مترقی فراهم کند. جهت گیری دیالکتیکی در اینجا نه حمایت از یک رژیم علیه دیگری، بلکه کوشش برای تحلیل روندهای عینی، افشای ماهیت ارتجاعی هر دو طرف  و تقویت صداها و نیروهای مردمی، ضدسرمایه داری و ضد ارتجاع در دل این بحران ها است.

۱۴۰۴ خرداد ۱۶, جمعه

 

                تکامل تاریخی— روزمرگی سیاسی


التهاب مداوم اجتماعی به التهابات فکری دامن زده است. کنکاش و تکاپو فکری از سوی نخبگان و روشنفکران ابعاد گسترده ای یافته است. التقاط فکری بر اساس بدفهمی های تکامل تاریخی و یا نادیده گرفتن دیالکتیک تاریخی در تحلیل و تبیین های اقتصادی و اجتماعی، بحران فکری را ابعاد نوینی بخشیده است. ایده های تهی از معرفت مبانی ایده ای و متکی بر روندهای روزمره رویدادها و رویکردهای محیطی، اندیشه و عمل را در بافتارهای فکری نازا و سترون رها ساخته است. سکتاریسم و ریویزیونیسم فضای گفتمان سیاسی را آلوده است؛برآمدی که محصول گسستن از پارادایم های تکاملی جامعه و انسان و توقف در بارزه های زودگذر و آنی روندهای روزمره حیات عمومی می باشد. دگرگونی های سریع و زودگذر در فعل و انفعالات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی منجر به آشفتگی اندیشه و عمل مبارزان راه رهایی و آزادی به ویژه نیروهای چپ گردیده است. افتراق و پراکندگی، محافظه کاری، گسست از بارزه های تکاملی جامعه و انسان، و بایکوت کردن انسان به عنوان محوری ترین عنصر دگرگونی های اجتماعی و تاریخی از ضعف های اساسی تبیین و تحلیل های کنونی تئوری پردازان چپ می باشد.

تکامل تاریخی و ضرورت های برآمده از آن، اساس و پایه دگرگونی های اقتصادی و اجتماعی محسوب می شوند. وقتی تبیین و تحلیل ها از تکامل دیالکتیکی دور می شوند؛ مبانی ایده ای به حاشیه رانده شده؛ و کارکردی همانند برچسب و یا ابزار صرف هویتی به خود می گیرند. تحلیل ها پویایی خود را از دست داده و صرفا به صورت واکنشی نه راهبردی عمل می کنند. ضمن اینکه با فاصله گرفتن از تحول و تکامل، قدرت تعامل از نظر فرم و محتوا با دستاوردهای جامعه مدرن را دارا نمی باشند. براین اساس است که «چپ پس از مارکسیسم» رقم می خورد و ایده با فاصله گرفتن از مبانی خود از هویت و اصالت درونی خویش تهی می گردد. علت اینکه دیگر ایده ها در تمامی شرایط حتی در بدترین شرایط تضادهای درونی  و بیرونی هویت مدار تداوم حیات می دهند؛ناشی از آن است که اجازه خدشه دار شدن مبانی ایده ای خود را نمی دهند. تمامی ایده های ارتجاعی و واپسگرا ی دینی و غیر دینی در تمامی مراحل تحولی و تکاملی جامعه و انسان هرگز اجازه تخطی به مبانی ایده ای خود را نداده اند و این دلیل ماندگاری و حفظ هویت ایده ای آن ها می باشد. در حالی که چپ به آسانی بدون توجه به مبانی ایده ای و دیالکتیک تکامل تاریخی، گذر از مارکسیسم را مطرح می کند. مارکسیسم و مبانی آن یکدیگر را تعریف می کنند و در هم تنیده اند؛ چگونه چپ در این درهم تنیدگی می خواهد از مارکسیسم گذر کند و مبانی آن را نادیده انگارد.مارکسیسم با تغییر عجین است و مارکسیست ها بایستی با درک اصولی این پایه و بنیان و براساس مبانی مارکسیسم خود را متناسب با دگرگونی های تکامل تاریخی هماهنگ و همساز نمایند.

انسان و مبانی متاسفانه در نسیان تاریخی مارکسیست ها ثبت شده است. دو عنصر پایه ای که مکمل یکدیگر برای هویت مداری ایده مارکسیسم می باشند. هر تغییری بدون تغییر در آگاهی و فهم بهینه انسان در روند تکامل تاریخی متناسب با مبانی مارکسیسم، ابتر و سترون خواهد بود. براساس این نسیان تاریخی است که نخبگان و روشنفکران مارکسیست قادر به درک دیالکتیکی چرایی فروپاشی بلوک به اصطلاح سوسیالیستی نبوده و هنوز برآمد آن را با استبداد و دیکتاتوری پیوند می زنند. روندی که درک و تبیین معلولی و گریز از تبیین و تحلیل های علّی و دیالکتیکی را در خود دارد. چرا که فاقد بستر زمانی، انسانی و طبقاتی بوده و بالطبع پویایی ذاتی و درونی خود را به علت ضعف تئوریک، انفعال نظری تحت تاثیر هجمه مداوم عوامل مسلط محیطی و عقب نشینی تاریخی به دلیل شکست های ناشی از گام های شتاب زده برای تحقق امری فاقد بنیان های کمی مادی و انسانی، نتوانست بروز دهد.این روند آسیب های جدی را به هویت و اصالت ایده ای چپ وارد ساخته و چپ را دچار یک بحران وجودی نموده است. بسیاری با گرفتار آمدن در دام تبیین و تحلیل های روزمرگی، شکست بلوک های به اصطلاح سوسیالیستی را نشانۀ بی اعتباری نظری مارکسیسم دانسته و با گرایش به گفتمان های نوین چون پست مدرن و یا دوران پسا استعماری به سوی مطلق گرایی، جهان شمولی و متا نظریه ها سوق یافتند که عموما با در هم ریزی طبقاتی و غلبه بحث های گفتمانی صرف به جای درک مادی تکامل تاریخی، همراه  شده است. این ضعف های اساسی با تبلیغات و یورش همه جانبه نئولیبرالیسم پس از فروپاشی بلوک های به اصطلاح سوسیالیستی با برچسب ایدئولوژیک و همچنین ایجاد فضای فاقد هرگونه تبیین و تحلیل های ریشه ای و ساختی از ساختار غالب طبقاتی، روند بی اعتباری جریان های چپ را رقم زدند. در نتیجه،  چپ از بنیان های تاریخی و مادی فاصله گرفته و با گرفتار آمدن در دام روندهای روزمره رویکردهای محیطی، از یک انسجام بنیان های تئوریک لازم دور شده اند.  

در واکنش روزمره به رخدادهای محیطی است که بسیاری از اصول بنیادی چون تحلیل ماتریالیستی تاریخی، فهم دیالتیکی، پیوند نظریه و عمل، نقد واقع ساختارهای قدرت و مالکیت و ... تحت الشعاع قرار گرفته و چپ را در بی ریشگی و از هم گسیخته با نقدی سطحی از ساختار غالب طبقاتی و بحث های اخلاقی و فرهنگی صرف رها ساخته است. با این برایند، اکنون چپ با پراکندگی گسترده و عدم انسجام نظری ناشی از گریز از روندهای تکامل تاریخی، به لیبرال های ناراضی با نگاه رادیکالی، فعالیت های پراکنده بدون هرگونه افق تاریخی، نقدهای تحلیلی اخلاقی بدون ارائه هرگونه بدیل ساختی، با نظریه پردازی های لیبرالی هرچه بیشتر همراه شده و عملا با منطق بازتولید نظام غالب طبقاتی پیوند خورده است. چپ ها اصولا فراموش کرده اند که بنیادی ترین اصل ایده ای چپ«تغییر» است. اصلی که در بنیاد خود پویایی را نه با تکرارهای مکرر تاریخی، بلکه با تحلیل دیالکتیکی تضادهای مادی و اجتماعی در هر مرحله از گذر تاریخی یدک می کشد. نادیده گرفتن تکامل تاریخی و گرفتار آمدن در دام روزمرگی سیاسی، اکنون چپ را به نقل و قول های فکت ها از متون کلاسیک، در دگم های تحلیلی باز تولید شده از گذشته، با نگاه توصیفی به تاریخ انقلابات گذشته محدود ساخته و از جوهر زنده و دیالکتیکی ایده ای دور نموده است. در حقیقت چپ ها با تکیه و مراجعه صرف به انقلابات گذشته سوسیالیستی، پویایی و سرزندگی مبانی ایده ای خود را برای تاثیر گذاری بر حال و آینده از دست داده اند. 

در کنار تحجر فکری چپ، بخشی از بدنه چپ با غرق شدن در وقایع روز، اتخاذ سیاست های مبارزاتی زودگذر، هشتگ ها، ترندهای خبری و موج های اعتراضی بدون افق تاریخی، به تحلیل گران لحظه ای بدون یک چارچوب نظری اصولی،  واکنش های فعال بدون جهت گیری استراتژِیک، همراهی با اپوزیسیون بدون افق و بدیلی منطقی و اصولی مبدل شده اند. در حقیقت این دو جریان غالب کنونی چپ یعنی تحجر فکری و همراه شدن با گذر روزمره حیات سیاسی، با دور شدن از درک روند تاریخی پویایی ایده ای، از درک روش شناسانه، پراتیک و همچنین از بینش تاریخی روندهای تکامل تضادهای مادی و انسانی ایده ای خود فاصله گرفته اند. با این تفاصیل قطعا اگر چپ نتواند یک پیوندی پویا و زنده بین گذشته، حال و آینده برقرار سازد؛ و تحلیل های روزمرگی را با تکامل تاریخی پیوند بزند؛ و با درس گرفتن از شکست های گذشته با عنوان گام های ناتمام و در حال تکوین، خود را سازمان دهد؛ قدرت مبارزه و درک بهینه از مشی مبارزاتی با بحران های حاد و شکننده کنونی را نخواهد داشت. این واقعیت را بایستی پذیرفت که اکنون بسیاری از نیروهای چپ، به جای تمرکز بر تحلیل های ساختاری، تاریخی و مبانی تئوریک ریشه دار، دچار نوعی روندهای واکنشی محض نسبت به رخدادهای روزمره شده اند که آنها را از درک بهینه و مفید کلیت روندهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی دور ساخته؛ و ناتوان از تبیین و تحلیل های تکامل تاریخی، از انسجام فکری و پروژه ای برای آینده ای روشن و راهگشا باز داشته است.

بنابراین، علل اساسی سردرگمی نیروهای چپ در اتخاذ عمل سیاسی و مبارزاتی، ناشی از تبیین و تحلیل هایی است که از دل رخدادهای پراکنده روزمره برخاسته که در آن  به مبانی ایده ای، درک تکامل تاریخی و یا نظریه های انتقادی  بی توجهی شده که به فروریزی انسجام فکری و عملی منجر گردیده است. روندی که به کنش های هدفمند و آگاهانه سیاسی آسیب جدی وارد ساخته و تحلیل و تبیین های نظری و تئوریک در چارچوبی ناپایدار و غیرساختاری در برابر تغییرات ناگهانی و فشارهای بیرونی دچار نوسانات مداوم شده که از قدرت ایفای نقش رهبری کننده بازمانده است. چرا که بعد از فروپاشی اردوگاه به اصطلاح سوسیالیستی به جای بازاندیشی مبانی ایده ای خود دچار نوعی سردرگمی و بی هویتی ایده ای شده؛ و از مواضع اصولی مبارزاتی خود عقب نشینی کرده اند. روندی که آسیب جدی را به انسجام نیروهای چپ وارد ساخته و از تکوین نظری و مباحث تئوریک دچار فترت و ضعف اساسی گردیده؛ و از بازتولید نظریه های نوین متناسب با مبانی و قواعد ایده ای باز مانده است. مجموعه این فرایند نامطلوب بسیاری از چپ ها  را به جای اتصال به پویایی ذاتی و درونی مبانی ایده ای و به روز کردن آن ها متناسب با ویژگی های کنونی وضعیت اقلیمی، عوامل متاثر از گسترش دامنه فناوری، یا حتی مهاجرت و نژاد پرستی ساختاری طبقاتی و... به گذر از مارکسیسم یا چپ پس از مارکسیسم  کشانده است. این نگاه لیبرالی با درک ناقص از مبانی مارکسیسم و نادیده گرفتن روندهای تکامل تاریخی جامعه و انسان و همچنین عدم توجه به انسان به عنوان عنصر اصلی و پایه ای دگرگونی های بنیادی جامعه، قدرت پیوند با جنبش های نوین چون فمینیسم، آلودگی محیط زیست، عدالت نژادی، حقوق شهروندی، جنبش های جهانی و بسیاری از بارزه های ناشی از ضعف و فترت بنیان های طبقاتی را از دست داده است. براین اساس، بازاندیشی و بازیابی هویت های نوین متناسب با روندهای تکاملی کنونی و براساس مبانی ایده ای، تنها راه برون رفت چپ از بحران های کنونی می باشند.

تئوری ناب اگر در پیوند با واقعیت نباشد، به نخبه گرایی بی ثمر مبدل می شود. نظریه و تئوری نبایستی از زیست اجتماعی جدا باشد؛ بلکه بایستی عملا با تجربه زیستی کارگران، زنان، اقلیت ها، فرودستان اجتماعی گره بخورد تا منشا اثر و فایده گردد. اکنون ضعف اساسی نظری و تئوریک نیروهای چپ، آن ها را از بازاندیشی نظری و نقد درونی بازداشته و اغلب یا دچار دفاعیات فرقه گرایانه شده اند و یا به طور کلی دچار یاس و سرخوردگی و عقب نشینی نظری گردیده اند. در حالی که اکنون چپ نیاز به نقد رادیکال درونی و ایده محور از تجربیات گذشته دارد تا بتواند با بازاندیشی بنیان های تجربه گذشته بر اساس اصول ایده ای خود بر بحران های نظری و راهبردی حاکم کنونی فائق آید. با نسیان مبانی ایده ای، ابزارهای قدرت سیاسی و تشکیلاتی تنها مرجع و منبع قابل اتکای هر جریان سیاسی قلمداد می شوند. وضعیتی که قدرت تحلیل و تبیین گذشته خود را از دست داده، و قادر نیست نسبت به آینده خود تصویر روشنی داشته باشد. تحت چنین شرایطی، با ضعف مبانی نظری و تئوریک قطعا عمل سیاسی تابعی از شرایط روزمره، احساسات و فشارهای محیطی می گردند. آنچه که چپ اکنون بیش از هر زمانی نیازدارد؛بازگشت به مبانی ایده ای، البته نه به معنای تکرار مکانیکی متون کلاسیک، بلکه با بازاندیشی و بازسازی نظری آن ها می باشد. چپ باید شکست های گذشته را بفهمد؛ و دلایل درونی آن ها را بشکافد و از دل همین تبیین و تحلیل خود به افق های نوینی برای عمل دست یابد. متاسفانه نوعی از اراده گرایی یا تصمیمات سیاسی تحت تاثیر روندهای روزمره محیطی در جریان های چپ مشاهده می شود که با شرایط عینی و مادی موجود هماهنگ نیست. چپ بایستی بر اساس مبانی ایده ای خود برای تکوین مناسبات نوین بر رشد کمی و کیفی نیروهای اجتماعی و مادی تکیه کند؛ در غیر این صورت تمامی اهتمام تنها به بازتولید و یا تحکیم مناسبات گذشته و یا در بحران منتهی می شود.

نتیجه اینکه: تکامل تاریخی و مبانی ایده ای در پیوند با عنصر انسانی، پویایی زیست جمعی را در خود نهفته دارند. چرا که در بنیاد خود با پویایی تاریخی همراه بوده و از رهگذر تحلیل های دیالکتیکی تضادهای مادی و اجتماعی، فرایند تدارک کمیت های مطلوب برای کیفیت های نوین را فراهم می سازند. برخورد اراده گرایانه برای دگرگونی های کیفی در میان بخشی از جریانات چپ ضمن مخدوش کردن اساس و بنیان های تاریخی و مادی تکامل اجتماعی، گرایش روزمرگی به رخدادهای محیطی را برای تبیین و تحلیل های گذر حیات اجتماعی عمومیت بخشیده است. اصولا چپ ها با نادیده و یا فاصله گرفتن از مبانی ایده ای خود بسترهای هجمه مبانی نظری لیبرالی را در صفوف خود افزایش داده اند. با نسیان مبانی ایده ای، عوام گرایی بر ساختار فکری حاکم شده؛ و این بارزه های فکری با تبیین و تحلیل های درک معلولی پدیده ها، چرایی و علت رخدادهای محیطی را  در زاویه قرار داده اند. زیرا با تبیین و تحلیل های روزمرگی،مبانی ایده ای و درک تکامل تاریخی جامعه و انسان از نظر دور مانده که اصولا به فروریزی انسجام فکری و سردرگمی سیاسی منجر می شوند. عموما کنش های روزمرگی سیاسی به کنش های ناپایدار و بی ثباتی رای و نظر منجر شده که به مخدوش شدن جایگاه چپ در روند تکامل تاریخی و ناتوانی در برساختن پروژه هایی منسجم و رو به آینده را موجد گردیده است. گام های واکنشی متناسب با روندهای روزمره و نادیده گرفتن روند تکامل تاریخی بر اساس مبانی ایده ای، نوعی بحران در روایت های تاریخی را در چپ ها ایجاد کرده که به جای بازاندیشی و بازبینی بر اساس مبانی برای شکست های تاریخی مبارزاتی خود، توهم شکست را پذیرفته و دچار سردرگمی و عقب نشینی از مواضع انقلابی خود شدند. چرا که با نادیده گرفتن مبانی ایده ای، به ابزارهای قدرت سیاسی و یا صرفا بقای تشکیلاتی متکی شده؛ و به تبع آن نه تنها قدرت تحلیل گذشته خود را از دست داده اند؛ بلکه قادر نیستند نسبت به آینده نیز تصویر روشنی داشته باشند. بنابراین چپ بایستی با بازخوانی  پویا و زنده نه دگماتیک مبانی ایده ای براساس روند تکامل تاریخی جامعه و انسان، هویت نوین خود را بازیابد؛ تا بتواند چرایی شکست های تاریخی خود را درک کند؛ دلایل درونی آن ها را بشکافد؛ تا به افق های نوین برای عمل دست یازد. 


                  اسماعیل    رضایی

                    06:06:2025