۱۴۰۴ خرداد ۵, دوشنبه

 

 رذالت و جهالت


انسان تحت تاثیر مداوم رویکردهای محیطی، متناسب با ویژگی های زیستی خود به تعامل با جامعه و انسان روی می آورد. درک معیوب از بارزه های تحولی و تکاملی جامعه و انسان و توقف در گذشته و توهمات نهادین آن، جهالت و رذالت را در یک پیوندی هموار و ناگسستنی بسترساز مبارزات معیوب و نارسا می سازند. روندی که نادانی و جهالت خود را با یاوه گویی ها و پرگویی های بلاهت آمیز پوشش داده؛ و با حافظه تاریخی معیوب به جنگ عیوب می رود. جهالت عموما از بطن ناآگاهی و القائات کاذب محیطی برخاسته و در پیوند با رذالت روابط و مناسبات اجتماعی را به بسیاری از بداخلاقی ها و کنش های نامتعارف می آلاید. نگاه نوستالژیک به گذشته برای احیای بسیاری از نمودهای آزموده شده آن، بیان واضح جهالت ورزی بوده که با همراه شدن با رذالت های گذشته، خود را به ثبات تحقیرآمیز و امنیت کاذب می سپارد.

رذالت که تجلی فقدان اخلاق و وجدان است؛ با جهالت که نشانه نبود فهم و بینش و عدم درک و شناخت موقعیت های تحول و دگرگونی های جامعه و انسان، باهم در هم تنیده اند؛ و بطور متقابل یکدیگر را تقویت و تکمیل می کنند. بنابراین جامعه ای که در آن جهالت رواج دارد؛ بستری مناسب برای گسترش رذالت خواهد بود؛ چرا که انسان جاهل و ناآگاه نه تنها توان تشخیص حقیقت را ندارد؛ بلکه در برابر فریب و فساد آسیب پذیرتر است. پیوند رذالت و جهالت از عوامل اصلی و اساسی انحراف و انحطاط جامعه، انسان و همچنین تمدن ها در طول تاریخ بوده است. زیرا هر جا که خرد، فضیلت و اخلاق انسانی و اجتماعی نادیده گرفته شوند؛ قطعا زمینه سقوط و نزول فراهم می شوند. براین اساس جهالت تنها به معنای نادانی یا بی سوادی نیست، بلکه می تواند به معنای نادیده گرفتن تعمدی حقیقت، انکار آگاهی و حتی دشمنی با اندیشه عمل نماید. چرا که انسان جاهل و بی خرد، در برابر وسوسۀ قدرت، طمع، تعصب و خشونت از قدرت دفاع برخوردار نیست.

پیوند بین رذالت و جهالت، جامعه را در یک چرخه باطل از یافتن راهی به سوی روشنایی باز می دارد. چرا که جهالت، زمینه را برای پذیرش دروغ، گریز و تحقیر حقیقت، و تعصبات کور و بی خردانه فراهم می سازد. فرایندی که زمینه رشد و توسعه دامنه رذالت را در جامعه تدارک دیده؛ و ارزش های والای انسانی را لگدمال می کند. این روند مسلط در جامعه، به تولید و بازتولید جهالت روی آورده؛ و با سرکوب اندیشه و تحقیر وکوچک شمردن دیگران، و با ایجاد موانع جدی برای آموزه های مورد لزوم جامعه و انسان و همچنین تحریف واقعیت ها، بستر ناهنجاری های اجتماعی و بی ثباتی اندیشه و عمل را فراهم می سازد. بنابراین در جامعه ای که استبداد تاریخی بر آن غلبه دارد؛ معمولا و غالبا جهالت بر آگاهی و شناخت مستولی بوده، و رذالت بر خردمندی و فضیلت غالب گشته است. در حقیقت در چنین جامعه ای دو مفهوم جهالت و رذالت همچون دو لبه قیچی تار و پود انسانیت انسان را بریده، و جامعه و انسان را در کلاف سردرگمی از نارسایی ها و فقر و ندرت رها می سازند.

با تکیه بر دین و خرافه های آن،دامنه جهالت و رذالت توسعه یافته و خرد و تعقل جای خود را به تقدیر و سرنوشت می سپارند. چرا که دین با نفی پرسشگری و تاکید بر فرامین از پیش مقرر شده؛ به ابزار تولید و بازتولید جهالت و تبعیت کور از فرامین الهی مبدل می گردد. در این حالت، رذیلت تقدیس می شود؛ و ظلم و ستم با اراده و مشیت الهی توجیه می گردند؛ و فقر و نابرابری با تقدیر و سرنوشت گره می خورند. زمانی که دین با قدرت در می آمیزد؛ دامنه خرافه ها و بدسگالی های اهریمنی از سوی سامانه های قدرت مسلط برای توجیه و تحریف نابسامانی ها و افزایش فقر و ندرت ، ابعاد نوینی یافته تا کنترل جامعه و معترضین سهل و آسان گردد. چرا که دین مستحیل شده در خرافه ها، از نقد و پرسشگری فاصله گرفته و با حقیقت مطلق پنداری خود برای حفظ قدرت گام بر می دارد. دین و هرگونه واپسگرایی ایده ای نوعی نوستالژی ارتجاعی هستند که رنج ها، امیدها و تضادهای موجود را توجیه و تحریف می کنند. بنابراین برای برقراری یک نظام و سیستم مطلوب و عادلانه بایستی گذشته گرایی و دین را از قدرت و دولت دور نگهداشت.

نهادینه شدن دین و فرامین از پیش تعیین شده اش در انسان ها، فرد را دچار دوگانگی و بی هویتی در اندیشه و عمل نموده؛ و یک شکاف عمیق بین زیست واقعی و ساختارهای ذهنی ایجاد نموده و فرد را در پریشانی و سرگشتگی رفتار و کردار اجتماعی رها می سازد. چرا که در چنین حالتی دین بخشی از ناخودآگاه فرد را اشغال کرده، در زبان، تربیت، عواطف و حتی گناه و پاداش های درونی شده اش ریشه دوانده و خارج از اراده فرد رفتار و کردارش را کنترل می نماید. فرایندی که ساختار فکری و انتخاب فرد را مشروط به بسیاری از داشته های ذهنی نهادین اش می سازد. بسیاری با رسوبات فکری دین زده؛ برای احیا و ابقای سازوکارهای گذشته اهتمام می ورزند. این افراد اگر چه به ظاهر برای رهایی جامعه از استبداد تاریخی مبارزه می کنند؛ ولی با ذهن برده وار دینی نهادینۀ خود، پروژه های تغییرشان اصولا در درون الگوهای مقدس و بازتولید قدرت استبدادی فرو می خسبند. در حقیقت این افراد انرژی انقلابی جامعه را با بازسازی نظم استبدادی موجود، بدون تغییر منطق سلطه هدر می دهند.

مهمترین مکانیزم بازتولید سلطه در حاکمیت دینی، صغیر انگاشتن انسان ها و محروم کردن آن ها به استقلال عقل و اندیشه، اختیار و بلوغ فکری و القای یک نیاز دائمی برای هدایت و ارشاد و راهنمایی چون ولی، امام، مرجع یا هادی می باشد. یعنی انسان تابعی که از قدرت تشخیص خوب و بد ساقط بوده و بایستی با شریغت، فقه و متون مقدس همراه گردد. در حقیقت دین خویی، با تعلیق دائمی عقل و خرد و وجدان انسانی با تکیه بر مرجعی کاریزما یا متوهم به امور دنیوی، همراه می باشد. نهادینگی فرامین دینی در ضمیر ناخودآگاه، موجب خودسانسوری، عدم اعتماد به نفس به خود و اتکای به دیگران و نهادینگی ساختاری که به سلطه و قدرت استبدادی امکان بازتولید می دهند. در نهادینگی دین در ضمیر ناخودآگاه، آزادی با نجات، عقل با وحی و فرامین از پیش تعیین شده و انتخاب با تکلیف و وظیفه جا به جا می شوند.در این نهادینگی خلسه آور دینی که بسیاری از روشنفکران را بلعیده است؛ رابطه انسان با خودش و دیگران را سست و منفعل و در صغارت فکری بسوی مرجع نجات بخش هدایت می کند. ارثیه شومی به نام دین که در ضمیر ناخودآگاه نهادینه شده؛ از قدرت بازآفرینی های نوین متناسب با زمان عاجز بوده و با بازآفرینی گذشته تلاش می نماید خلا زندگی خود را پر نماید. بدین سان است که به دنبال مرجع و رهبر برای رهایی می گردد حتی اگر ریشه در گذشته داشته و در یک آزمون تاریخی استبداد و نکبت حضور داشته است.

جهالت، اصولا توهم تغییر و رذالت، امید های کاذبی می آفریند که انرژی و توان انقلابی را به بازسازی و باز تولید نظم موجود هدایت می کند. روندی که در لحظات بحرانی و بن بست های حاد و شکننده مبارزه را در درون همان ساختار مسلط و مستبد هدایت کرده تا تشفی و تراضی درونی جهل و رذیل را فراهم سازد. ساختار مسلطی که خود را در لباس وطن دوستی پنهان ساخته و آینده را در چارچوب گذشته تقدیس شده زندانی می سازد. این توهم و امیدهای کاذب القایی، گذشته را با عنوان پرطمطراق عصر طلایی می ستاید؛ و اگرچه ممکن است هراسی از آینده نداشته باشد ؛ ولی از نو شدن متنفر است. چرا که آینده را نه به عنوان یک امکان تحولی و تکاملی، بلکه تکرار یک رویداد تقدیس شده از گذشته می بیند. در چنین حالتی پرسشگری جای خود را به رکود و سکون اندیشه می سپارد؛ اسطوره سازی ها جان می گیرند؛ گذشته درخشان می شود و نظام استبدادی به نام میهن دوستی و بازیابی عظمت گذشته بازتولید می شود. قطعا جهالت و رذالت، قدرت اندیشه ورزی را از انسان سلب و نوزایی را از وی دریغ می دارند. چرا که انسان ها به جای اندیشه پیرامون آینده و طی طریق برای رسیدن به دنیایی بهتر و مفیدتر، به بازسازی توهمات گذشته روی آورده و به بازتولید استبداد با شکل و شمایل مدرن مبادرت می ورزند. زیرا ذهن جاهل ناتوان از نقد گذشته، به مقاومت در برابر آینده و رسالت انسانی آن روی می آورد. لحظه تاریخی که واپسگرایان، استبداد را با نمودی آشنا، تقدیس شده و تاریخی، داوطلبانه می پذیرند.

بازسازی استبداد تنها از ذهن جاهل و رذیلی بر می خیزد که گذشته را اسطوره می بیند؛ حال را تقدیر و آینده را تهدید تلقی می نماید. چرا که ذهن های بسته و غیر پویا، به بهانه نبود رهبری مقتدر و اپوزیسیون توانمند، پتانسیل خود را برای احیای استبدادی آزموده شدۀ گذشته صرف کرده ؛ و از تلاش برای یافتن مسیر انقلابی باز می ماند. بدین سان که ذهن بسته به حافظه تاریخی معیوب اش مراجعه کرده و به دنبال کسی که فکر می کند نظم را حفظ می کرد؛ روانه می شود. ذهن جاهل و بسته به جای مشارکت فعال برای ساخت یک اپوزیسیون آگاه، قدرتمند و مشارکتی، صرفا از نبود آن گله مند بوده و با ذهن بیمار خود برای بازگرداندن سلطه استبدادی گذشته تلاش می کند. چرا که عموما ترس از خلا، ذهن بسته و واپسگرا را به دامان گذشته می راند؛ و انسانی که نمی خواهد خود در فرایند رهایی نقش داشته باشد؛ همواره در جستجوی یک قیم است؛ اگر آن قیم لباس کهنه و مندرس استبداد را بر تن کرده باشد. این فرایند زمانی نمود عینی می یابد که ذهن جاهل و گذشته گرا با تکرار مداوم نبود آلترناتیو قوی، نوعی ناامیدی سازمان یافته را تولید و ترویج می کند. حالتی که روشنفکر عوام زده و مردم متنفر از وضع موجود، به تغییرات ساختی و بنیادی بی اعتماد شده و با ترس از سقوط و تباهی بیشتر و عمیق تر به دامان استبداد آزموده شده گذشته روی می آورند.

نتیجه اینکه: شور و شعور در تنگناهای صعب و طاقت فرسای زندگی، درک و مفهوم زیستی را نه در راستای آنگونه که بود؛ بلکه آنگونه که دلشان می خواهد؛ انعکاس می دهند. رذالت و جهالت از بطن این روند نوستالژیکی برخاسته و به ابزار فریب و اوهام برای واپسگرایی و بازگشت به گذشته ای پر طمطراق و تهی از بارزه های زیستی انسانی را با تکیه بر ابزارهای رسانه ای و ارتباطی پیشرفته در بوق کرنا می کنند. روندی که حافظه تاریخی را با توصیف، تعریف و تحریف های فریبکارانه و دروغین مشوش ساخته و توده های خسته و فرسوده از جور و ستم استبداد و فقر و تهیدستی مرگبار را در دام بازتولید استبدادی دیگر گرفتار می سازند. این رذالت و فرومایگی در مواقع خلا امید و ترس و خستگی از روندهای مشقت بار توده ها، با تکیه بر جهالت و ندانم کاری های عمومی و با بزرگنمایی بخشی از روندهای گذشته نکبت بار با وعده های دروغین و کاذب، بسترهای بازگشت استبداد تاریخی را تدارک می بینند. اصولا در بن بست های اقتصادی و سیاسی و به ویژه زمانی که مدت زیادی تداوم یابد؛ مردم سرخورده، ناامید و خسته شده و در خلوت و آشکار خود، آماده پذیرش هرگونه حرکتی برای جایگزینی حتی از ارتجاعی ترین آن ها می گردند. به ویژه جامعه ای که به دلیل ناتوانی جریان های مترقی سیاسی در بیداری و آگاهی های لازم عمومی؛ در سنت ها و باورهای واپس مانده دینی و ارتجاعی خود جا خوش کرده باشند. در چنین حالتی است که واپسگرایان و مرتجعین تاریخی با روتوش گذشته و خاطرات دروغین و جعلی آن به نظم، ثبات و شکوه و عظمت گذشته استناد می جویند و چنان می نمایند که گذشته ارتجاعی و سراسر نکبت، تنها پناهگاه و مامن مطمئن برای گذر از بدسگالی ها و استبداد خونبار کنونی می باشد. این وضعیت نابخردانه، در شرایطی که جامعه از لحاظ اندیشه و عمل دچار نوعی دوگانگی فلج کننده گرفتار می باشد؛ برجسته تر و گسترده تر خود را نشان می دهد. بدین مضمون که از یک طرف از وضعیت موجود بشدت ناراضی بوده و از طرف دیگر جامعه برای تغییرات بنیادی از آگاهی و آمادگی لازم برخوردار نیست. بنابراین نیروهای مترقی و چپ بایستی در یک صف واحد و منسجم برای آگاهی و بیداری جامعه و افشای حرکت های فریبنده و دروغین گذشته گرایان گام های قاطع و تاثیرگذار بردارند.

اسماعیل رضایی

26:05:2025


۱۴۰۴ اردیبهشت ۱۸, پنجشنبه

                                                      لائیسیته و سکولاریسم


تکثر اندیشه و باورهای متفاوت در پرتو درک متفاوت از هستی جامعه و انسان و جایگاه و پایگاه ناشی از اکتسابات محیطی، روندهای متفاوتی را در اداره امور اجتماعی در برابر انسانها قرار داده است. نوع نگاه آدمی به هستی اجتماعی بر اساس علم و یا اوهام و یا بر مبنای منافع و مصالح فردی و یا گروهی می تواند چگونگی هستی اجتماعی لائیسیته و سکولاریسم را ترسیم کند. لائیسیته و سکولاریسم هر دو حاصل هجمه دین به عقلانیت اجتماعی و ابزاری بوده است. بدین مضمون که دخالت دین در برآمدهای رشد و توسعه دامنه دانش و فن و همچنین عقلانیت انسانی برای بهره گیری از پتانسیل عقلانیت ابزاری بوده است. چرا که عقلانیت اجتماعی با نقد رویکردهای عقلانیت ابزاری روند بهینه سازی روابط و مناسبات اجتماعی را در پیش می گیرد.

دین ناسازگار با عقلانیت اجتماعی و سد سدیدی در برابر عقلانیت ابزاری عمل کرده است. براین اساس منافع و مصالح بورژوازی را در کوران تحول و تکامل دامنه دانش و فن برای انباشت و بهره وری بهینه از منابع انسانی و مادی مورد هجمه خود داشته است. فئودالیسم در پیوند با کلیسا در برابر برآمدهای نوین اجتماعی و انباشت و توسعه دامنه فن و تکنیک برای بهینه سازی گردش سود و سرمایه مانع ایجاد کرده بود. لائیسیته و سکولاریسم انتخاب بورژوازی برای تسهیل غلبۀ روابط و مناسبات تولید سرمایه داری بر انفعال و سقوط حتمی سازوکارهای فئودالیسم محسوب می شود. براین اساس اگرچه با انتخاب لائیسیته و سکولاریسم دخالت دین در ساختار دولت و حکومت حدود می پذیرد؛ ولی نیاز ساختار طبقاتی به دین تاثیرات آن ها را متناسب با روندهای متغییر ساختی سرمایه کاهش داده و حمایت آشکار و پنهان دولت ها از دین را تداوم بخشیده است. بنابراین لائیسیته و سکولاریسم به تنهایی نه مقّوم عدالت هستند و نه نوید دهنده برابری و بهینه سازی زیست انسانی را به همراه داشته اند.

در تبیین و تحلیل های ساختی-تاریخی، لائیسیته و سکولاریسم ذاتا نه رهایی بخش هستند و نه بی طرف، بلکه بر بستر تاریخی و طبقاتی غالب شکل گرفته و در بازتولید نظم اجتماعی موجود نقش ویژه خود را بازی می کنند. این روند اگر چه دین را از عرصه سیاسی جامعه به حاشیه می راند؛ ولی نه به منظور رهایی و آزادی انسان، بلکه به منظور جایگزینی نظم دینی با نظم سرمایه داری که در کنار دین، نوعی دیگر از سلطه گری را برای انباشت و تراکم لجام گسیخته اعمال می دارد. در اصل لائیسیته و سکولاریسم به حاشیه راندن تقدس دینی برای جایگزینی بازار جهت رهایی سرمایه از قید و بندهای محدود ساز دین در باروری سود و سرمایه می باشد. پس سکولاریسمی که با مشارکت واقعی توده ها در اداره امور اجتماعی، دموکراسی اقتصادی و اجتماعی و همچنین رهایی از مالکیت های کلان همراه نباشد صرفا پوسته ای است مدرن بر نظم کهن سلطه و به مفهوم تغییر فرم سلطه است. بنابراین به حاشیه راندن دین و شخصی کردن دین در زیست اجتماعی زمانی مفهوم واقعی خود را می یابد که با زیست خودآگاه و با فهم بهینه درک و درد مشترک و انسانی همراه گردد. چرا که خودآگاهی و درک متقابل انسانی، گریز از رنج و دردی است که عناصر نهادین نامتعارفی چون دین به همراه سلطه طبقاتی بر جامعه تحمیل کرده اند.

بسیاری از تئوریسین های لیبرال برای دین هویتی مستقل، خودکفا و فرازمانی قائل هستند. این افراد دین را جدای از مادیت حیات اجتماعی در نظر گرفته و برای آن جوهر ازلی و ذات گرایانه قائل هستند. چرا که دین در واکنش به موقعیت های تاریخی، طبقاتی و زیستی انسان ها شکل گرفته و بدون زمینه مادی و عینی، معنا و مفهومی ندارد. براین اساس است که دین در مراحل تحول و تکامل جامعه و انسان تغییر می کند و در پیوند با دگرگونی های ساختی جامعه دگرگونی می پذیرد. متاسفانه بسیاری از متفکرین چپ تحت تاثیر القائات تئوریسین های بورژوازی، برای دین مشروعیت، هویت مستقل و اخلاق جمعی در کنار عقلانیت مدرن کنونی قائل هستند. رواداری و مماشات با دین و هویت بخشی مستقل به دین، نوعی ذهنی گرایی نهادین دینی می باشد که پیوند دین را با بنیان های مادی و روندهای تحولی و تکاملی نادیده انگاشته و پدیده اخلاق را منتزع از پدیده های محیطی می پندارند. در حالی که دین بازتاب ساختارهای مادی جامعه بوده و اخلاق دینی نیز منبعث از روابط و مناسبات مسلط تولیدی و بارزه های خاص قدرت طبقاتی حاکم شکل می گیرد. بنابراین لیبرالیسم در مناسبات طبقاتی خویش، بدون دین، قدرت بازیابی و بازسازی هویت واقعی خود را دارا نبوده؛ و لیبرال ها نیز هویت دیالکتیکی دین را در پیوند با پدیده های محیطی نادیده انگاشته و با نتیجه گیری غلط خود رواداری و اخلاق اجتماعی را نه در پیوند با ساختار طبقاتی بلکه با هویت مستقل در نظر می گیرند.

منظور از به حاشیه راندن دین توسط لائیسیته و سکولاریسم و منفک کردن آن از دولت و حکومت، به مفهوم مبارزه و درگیر شدن با مردم برای حذف و ستردن دین نیست. چرا که کاهش نفوذ دین نیازمند آگاهی بخشی از طریق رفع نیازهای اجتماعی و انسانی و بکارگیری اشکال نوین آموزشی و استفاده بهینه و مطلوب از ابزارهای رسانه ای و ارتباطی می باشد. در این میان رفاه و امنیت اجتماعی و عمومی می تواند نقش برجسته ای برای درک خردمندانه و تعمیم اندیشه خردگرایی را بازی کند. در برخورد اجتماعی و سیاسی با دین نبایستی مانند لیبرالیسم که به عنوان تجلی فرهنگی و سیاسی اش در برابر بحران های هویتی و اخلاقی برای گریز از واقعیت های مادی تاریخی تضادهای طبقاتی موجود باشد؛ عمل کرد و یا مانند دین ستیزان به سرکوب و حذف دین مبادرت کرد. بلکه بایستی شرایط مادی و فرهنگی و شرایط زیستی که دین در آن کارکرد دارد و همچنین پناهگاه های کاذب و آسمانی آن را از طریق رفاه، عدالت و برابری و آموزش های بهینه برای خودآگاهی و مشارکت و همبستگی عمومی، روندهای تخریبی آن را مهار کرد. چرا که فرهنگ مسلط لیبرالی با استفاده از ابزارهای رسانه ای، آموزش، ادبیات و حتی هنر ساختار طبقاتی را مشروع جلوه داده و با ایجاد آگاهی های کاذب و وارونه گرایی واقعیت ها با استفاده از دین اصولا به توجیه و طبیعی جلوه دادن فقر و نابرابری و همچنین مقاومت در برابر هرگونه تغییر الزامی و مورد نیاز تحول و تکامل تاریخی گام برداشته و می دارد.

آشتی و سازش طبقاتی برای پوشش تضادهای طبقاتی و نشان دادن ثبات اقتصادی و اجتماعی صوری همواره ابزار بلامنازع لیبرالیسم بوده است. بنابراین دین به عنوان ابزار آشتی طبقاتی همواره نقش برجسته ای برای لیبرال ها بازی کرده است. براین اساس فرهنگ رواداری و اخلاق مداری دینی امری الزامی برای لیبرال ها بوده و هست. چرا که دین با آموزه هایی چون صبر، قناعت، تسلیم در برابر اراده الهی،پاداش اخروی و خیرخواهی میان فقیر و غنی نقش برجسته ای از لحاظ روانی و فرهنگی بین انسان ها برای تخفیف و آشتی تعارضات اجتماعی بازی کرده و می کند. براین اساس لیبرالیسم همراه با بحران ادواری نظام سرمایه داری با هویت بخشی مستقل برای دین در روابط و مناسبات اجتماعی ، از آن به عنوان پناهگاه محرومان و ستمدیدگان، توجیه گر فقر و نابرابری و در تعارضات حاد اجتماعی برای مهار خشم انسان ها در برابر ستم طبقاتی بهره برده است. روندی که رواداری و اخلاق مداری دینی را در جهت سازش و درهم ریزی طبقاتی برای حفظ تعادل ساختاری خود بکار گرفته و می گیرد. بنابراین نظام سلطه سرمایه همواره برای مشروعیت بخشی به تعدی و تجاوزات طبقاتی خویش بر دین تکیه کرده و با وجود اعلام لائیسیته و سکولاریسم، از دین برای تخفیف تعارضات اجتماعی و تحمیق توده ها برای تسلیم و پذیرش ستم طبقاتی بهره می برند. پس با سلطه ساختار طبقاتی بر زندگی انسان ها مفاهیمی چون لائیسیته و سکولاریسم برای به حاشیه راندن دین از حکومت و دولت نمی توانند نقش واقعی خود را بازی کرده و نیاز ساختار طبقاتی به دین برای کنترل و سازش طبقاتی، آن را به طور آشکار و پنهان در مدیریت امور اقتصادی و اجتماعی خود بکار می گیرد.

سرمایه داری با استفاده از دین روح محافظه کاری را در ابعاد متکاثر اجتماعی توسعه بخشیده است. بدین مضمون که از دین برای نهادینه کردن روح انفعال، پذیرش وضع موجود و مقاومت و مبارزه با بنیان های تغییر و دگرگونی نتیجه تحول و تکامل جامعه و انسان بهره گرفته و می گیرد. لیبرالیسم اگرچه به ظاهر جدایی دین از دولت و یا حکومت را مرئی می دارد؛ ولی دین را از لحاظ فرهنگی، اخلاقی یا نمادین با خود همراه می سازد. زیرا با حدود بخشی دامنه نقد از طریق سانسور نقد ریشه ای مقدسات دینی، فضای عمومی جامعه را برای پذیرش روندهای بحران زای ساختار طبقاتی فراهم می سازد. فرایندی که روح محافظه کاری را با دین و با بیان برخی از ضعف ذاتی و درونی شده ساختار طبقاتی چون فقر، بیماری، خلاء زندگی و سرانجام استیصال آدمی در برابر رویکردهای نامطلوب زندگی، توجیه شده و تداوم می یابد. روندی که به جای شناخت علت و ریشه های این عناصر نامطلوب اجتماعی و حذف و درمان آن ها، رواداری و مماشات با دین را توصیه کرده و روح محافظه کاری در برابر تعدیات و تجاوزات مداوم سرمایه داری را ترویج می کند. بسیاری از روشنفکران با داعیه چپ نیز با تاسی از الگوهای فکری لیبرالی به تبلیغ اخلاق سنتی دینی روی آورده و به نوعی با بارزه های ساختی دینی و به تبع آن نظم نظام سلطه سرمایه همراه شده اند. کسانی که با تاسی از الگوهای فکری لیبرالی هابرماسی، گادامری و دیگران، رواداری و مماشات با دین را در مواقع خلاء زیستی، فقر و بیماری تجویز می کنند؛ بدون اینکه به ریشه و علت های این مفاهیم نامتعارف زیستی بیاندیشند.

نتیجه اینکه: مبانی اندیشه مدرن تحت تاثیر روندهای بحران سازی مداوم ساختار طبقاتی، دچار روزمرگی حیات اجتماعی و عمومی شده که از دایره کاربردی و کارآمدی خود فاصله گرفته است.برعکس مبانی دینی در پروسۀ طولانی حیات خود نهادینه شده و در تمامی رویکردهای اجتماعی حضور عینی و تاثیرگذار دارد. روندی که تاثیر جدی بر کارآمدی بسیاری از مفاهیم اساسی و مهم حیات اجتماعی چون لائیسیته و سکولاریسم به جای گذاشته است. دلیل عمده آن را بایستی در نهادینگی دین در ضمیر ناخودآگاه انسان ها که امکان بازتولید آن در دگرگونی های تکامل تاریخی را ممکن ساخته است؛ دید. برعکس، مبانی مدرن زیستی با ادعای رهایی بخشی و عقلانیت خود، در بسیاری از موارد از زندگی عینی و نیازهای واقعی جامعه و انسان فاصله گرفته است. چرا که تغییرات سریع و بی ریشه ماندن آن در زندگی روزمره به راحتی از ذهن و عمل انسانی جدا شده و به همبستگی و معنای زیستی و هویت پایدار جمعی آسیب جدی وارد ساخته است. براین اساس حتی در جوامع سکولار دین با تمامی تناقضاتش به عنوان ابزار تخریبی در خدمت به قدرت های سلطه گر همچنان با بازتولید خود تحت هر شرایطی به عنوان پناهگاه و مامن عاطفی، هویتی و اخلاقی در برابر اندیشه و عمل مبانی مدرن قرار دارد. براین اساس لائیسیته و سکولاریسم در ساختار طبقاتی، به تنهایی قادر به حدود بخشی تاثیرات موثر دین در پیشبرد اهداف اجتماعی خود نیستند. محافظه کاری و سازش طبقاتی برآمده از لیبرالیسم و به مدد دین، همواره با تولید و باز تولید رنج و ستم طبقاتی همراه بوده اند. بنابراین هیچ مفهوم اخلاقی، ارزشی و یا ایمانی را نمی توان خارج از ساختار مسلط زیستی انسان ها جستجو کرد. کسانی که برای دین حقیقتی فرازمانی و فرا تاریخی قائلند؛ مروج رواداری و مماشات با دین در کنار ساختار طبقاتی متعدی به حقوق طبیعی و اجتماعی انسان ها می باشند. بنابراین لائیسیته و سکولاریسم با تمامی تفاوت ها و ادعاهای ظاهریشان، اگر نتوانند خود را از قید و بندهای ساختار معیوب طبقاتی برهانند؛ صرفا نقش ابزاری و کنترلی محض داشته و رهایی بخش نخواهند بود.


اسماعیل رضایی

08:05:2025