۱۴۰۳ دی ۵, چهارشنبه

 

                                  تمایل و تعامل


در یک فضای انگیزشی روابط و مناسبات اجتماعی، تمایل به تعامل، بیانگر نیاز های انسان به برقراری ارتباطات موقت و دائمی برای رفع نیازهای مادی و روحی می باشد. در این میان تمایل اگر چه عموما جنبه فردی  و شخصی را در بر می گیرد؛ ولی در تعاملات اجتماعی وارد ارتباطات جمعی شده و در ایجاد هنجارها و ناهنجاری های اجتماعی نقش برجسته ای را ایفا می کند. تمایل وصف نیازی واقعی و مجازی است که تحت تاثیر عوامل محیطی برانگیخته می شود. این نیاز به تعامل امکان می دهد تا در یک تکاپوی پویا و بالنده؛ به ارضای تمایلات مبادرت کند. تمایل رازیک کنش درونی است که هویت و ارضای خود را در تعاملات بیرونی جستجو می کند.فرایندی که در برخورد با ساختار ها و نهادهای جمعی موجب هنجار ها و ناهنجاری هایی در تعاملات بیرونی می باشد.ساختمندی جامعه همواره متأثر از تمایلاتی است که صعود و نزول ارزش های اجتماعی و اخلاقی را تحت تاثیر خود دارند. در یک ساختار طبقاتی تمایلات عمومی با تعاملات اجتماعی از یک ناهنجاری ناشی از تفاوت های ارزشی برخوردار است که انسان ها را در یک فضای نابرابر از یک زیست متعادل و متعارف باز داشته است.

تمایل با بارزه های فردی و شخصی انگیزه های زیستن را در کانال های فردیت فرد هدایت کرده و تعاملات اجتماعی را به بسیاری از آلودگی های نامتعارف و غیر معمول زیست جمعی همراه می سازد. زمانی که تمایلات با عادات در آمیزند و از آگاهی و دانسته های روز بدور باشند؛ بسترهای فاجعه باری را در تعاملات اجتماعی ایجاد می کنند. این روند ناآگاهی و بدفهمی ها و نفهمی ها اگر با سازوکارهای نامتعارف عوامل محیطی همراه شوند؛ ضمن ایجاد ناهنجاری های فردی، تعاملات اجتماعی را با بسیاری از پدیده های مخرب و تهدید کننده حیات اجتماعی آلوده می سازد. تمایلات فرد گرایانه انسان ها عموما با آلودگی های فکری و درک معیوب از زیست جمعی همراه است. این ضعف بنیان های نظری، بحث و تبیین و تحلیل های اجتماعی را هرچه بیشتر به سوی تمایلات هدایت می کند. بدین مضمون که انسان ها روندهای محیطی را آن چنان می بینند و به تحلیل و تبیین آن می نشینند که تمایلات و دلخواسته های شان به آن ها دیکته می کنند؛ نه آنچه که در واقع امر وجود دارند.

آلودگی اندیشه و غلبه تمایلات در حیات عمومی اجتماعی، خود محصول بی تردید تاثیرات همه جانبه روندهای نامتعارف محیطی بر جان و روان انسان ها می باشد. هرچه این تمایلات عمق می یابند؛ تعاملا ت دچار تنگناهای نظری و عملی می گردد که اتخاذ مواضع اصولی برای برون رفت از تنگناهای زیستی را با بحران های روزافزون مواجه می سازد. درک انتزاعی که اکنون در حیات جمعی تعمیم یافته و رو به تعمیق است؛ عامل عمده و اساسی نقض بسیاری از تعاملات مطلوب انسانی در روابط و مناسبات اجتماعی محسوب می شود. درک و فهمی که نمی تواند بفهمد و هضم کند که بین تحقق عدالت و برابری در جامعه های انسانی یک ارتباط ناگسستنی با آزادی و دموکراسی وجود دارند؛ و براساس این فهم ناقص و اکتسابی، به تبیین و تحلیل اندیشه های دورانسازی چون سوسیالیسم و دیگر باورهای مترقی می نشیند. برآیند این اندیشه معیوب، تعاملات نامتعارفی است که به تقویت هرچه بیشتر تمایلات انسانی برای حذف و حد زندگی دیگران هدایت شده است. چرا که تمایل در ساختار طبقاتی، حد اندیشه برای حدود بخشیدن به چارچوب های زیستی انسان ها در تعاملات اجتماعی مفهوم می یابد.

در تمایلات که عموما انتزاع و نگاه تک ساحتی بافت و ساخت آن را می سازد؛ دیالکتیک و تبیین دیالکتیکی جایگاهی ندارند و بر این اساس زاویه دید و نگاه بر محور بدیهیات و موضوعاتی گذر می کنند که خوراک فکری مناسبی را برای عوام و عامیانه نگری فراهم می سازند. این نگاه خردگریز بسترهای مناسبی  را برای گریز از مسئولیت های فردی و جمعی فراهم ساخته که رقابت های تمایلی و فردی، جای رقابت های جمعی و مفید برای زیست جمعی را می گیرند. براین نمودهای عوامانه است که محوریت انسان در ساخت و ساز اجتماعی در چارچوب های زیستی کنونی محصور و محدود گشته؛ و خارج از نرم های غالب موجود کنونی، هر گونه تعاملی نامتعارف ترسیم شده و بی اعتبار معرفی می شوند. اندیشه تمایلی قدرت درک و فهم بین عناصر مهم و تعیین کننده به واقع انسانی چون دموکراسی، آزادی، عدالت، برابری و بسیاری از دیگر بنیان های سازنده جامعه، فارغ از پلشتی ها و بدسگالی های کنونی را دارا نمی باشد. براین اساس چارچوب های معیوب و ناکارآمد کنونی، تنها معیار آن برای قضاوت اندیشه های دگرگون ساز و دروانسازی چون سوسیالیسم می باشد. نمی تواند بفهمد که اندیشه و باوری که بتواند عدالت و برابری را تعمیم و تحکیم سازد؛ قطعا در بطن خود دموکراسی واقعی، آزادی و دیگر مولفه های یک جامعه سالم چون تعدد اندیشه و تحزب و بارزه های وسیع و گسترده جامعه مدنی را در خود نهفته دارند. این کوته بینی دقیقا از نگاه انتزاعی و فرو خسبیدن در تار و پود اندیشه بورژوایی است که  پیوند و عصاره اندیشه و اندیشه ورزی را در تنگ نظری های ایده ای فرو برده است.

در تمایلات فردی مفاهیم کاربردی منتزع و منفرد از انسان و منافع عمومی جای می گیرند. براین اساس بسیاری از مفاهیم چون تضاد، رقابت، کنش های فردی و جمعی و ... را در چارچوب بافت و ساخت غالب کنونی مد نظر دارند. براین اساس خروج از این چارچوب را با توتالیتاریسم، دیکتاتوری و دیگر باورهای استبدادی و محدود کننده اندیشه و عمل انسانی مورد توجه قرار می دهند. این عوام گرایی و عامیانه اندیشی تعاملات انسانی را به انواع رذالت ها و بدسگالی ها در تعاملات اجتماعی آلوده است. این تمایلات نهادین، قدرت فرارَوی از پلشتی های کنونی با تعاملات نوین و مورد لزوم جامعه های انسانی را دارا نمی باشد. بنابراین تمامی ظرفیت های فکری خود را در ظرف و حجم قالب های تعاملی کنونی محدود و محصور می سازد. بدین مضمون که دموکراسی، آزادی، عدالت، برابری، و تمامی مولفه زیست اجتماعی را با معیار و مقیاس های غالب بورژوایی کنونی مورد سنجش و ارزیابی قرار می دهد؛ و خارج از آن را نامتعارف و هم سنخ با توتالیتر و استبداد قلمداد می کند. چرا که اصولا تمایلات با نگاه انتزاعی در ساختار غالب کنونی، چنان در تعصب و تقلب فرو خسبیده که قدرت رویکردی و عملکردی سازوکارهای فکری متعالی و مترقی را در توهمات ساختی و واپسگرای کنونی تحلیل برده است.

بسیاری عدالت، برابری، جامعه بدون تبعیض و تعدی به حقوق انسانی را با انتخابات صرف در جامعه های بورژوایی تاخت می زنند. و درک نمیکنند که انتخابات در ساختار سرمایه یک بدعت و آموزه آمیخته به ترفندهای خاصی است که دموکراسی و آزادی دروغین و القایی را عمومیت بخشیده است.روندی که تمایلات فردی را ارضا و تعاملات اجتماعی را در هتک و هدم چهره واقعی انسانی فرو برده است. اندیشه تحکم پذیرفته ای که هرگز نتوانسته رابطه ارگانیک و زنده بین دموکراسی واقعی و عدالت و برابری انسان ها را در چارچوب زیستی متعارف و متعالی در یابد. بنابراین خارج از معیار و مقیاس های تجربه و نهادینه شده را نامتعارف و نامناسب برای یک تعامل زیستی قلمداد می کند.این شیوه تعمیمی غالب کنونی عامل اصلی و عمده گرایشات پوپولیستی و توسعه دامنه استبداد و توتالیتاریسم در سطح جهان محسوب می شوند. چرا که توده ها را از امکان وجود دنیایی دیگر و متفاوت با بارزه های پلشت کنونی دور ساخته و در چارچوب های القایی و نهادینه شده ساختار بورژوایی کنونی حدود بخشیده است. براستی چگونه می شود در یک جامعه به واقع برابر حقوقی که انسان ها قطعا به یک درک متقابل و تعمیمی انسانی نائل آمده اند؛ بتوان فقدان آزادی و دموکراسی را ممکن دانست؟ وقتی که انسان ها دنیای دیگر و بهتر را صرفا با معیارهای غالب کنونی می خواهند و می سنجند؛ قطعا قدرت انتخاب محدود، و فراگیری و تحکیم بنیان های فرسوده و فرتوت کنونی تداوم می یابد.

دنیای دیگر و بهتر هم از لحاظ فرم و هم محتوا با اشکال کنونی اداره امور اجتماعی یک تفاوت ماهوی خواهد داشت. چرا که جامعه و انسان با اشکال دگرگونه رشد و بالندگی مواجه هستند که با بارزه های گذشته یک تفاوت ماهوی دارند. درک این مسئله اندیشه و اندیشه ورزان را بایستی بسوی بافت و ساخت نوینی هدایت کند که از بارزه های ساختی غالب کنونی فراتر رود. انتخاب های نوین بایستی از عادات و تمایلات رذیلانه کنونی فارغ شود تا بتواند بسترهای دنیای دیگر و برتر را تدارک ببیند. جستجو و کاوش در فضای آلوده و وهم آلود کنونی برای غلبه بر ناهنجاری ها و نابسامانی های اقتصادی و اجتماعی، آب در هاون کوبیدن است. چرا که بسترهای کمی تغییر و تحول در حال تکمیل و کمال است که یک کیفیت نوینی را شکل خواهد داد که متفاوت و متباین با حیات ساختی غالب کنونی می باشد.بنابراین با تمایلات روشنفکرانه نمی توان تعاملات دگرگونه و متحول را ایجاد کرد؛ چرا که تعاملات متحول نیازمند فضای نوینی است که بر بستر تحول و تکامل تاریخی جامعه و انسان قابل تحقق است.

فضای روشنفکری کنونی فضای بسته و محدودی است که فردا و دنیای دیگر را صرفا با چارچوب های ساختی کنونی مد نظر قرار می دهد. مقایسه نمی کنند بلکه با چارچوب های مفهومی غالب کنونی و متغیر و در بهترین حالت دگرگون شده در نظر می گیرند. هیچ تصوری متفاوت و نوزایی با بارزه های فکری و چارچوب های ساختی کنونی را نشان نمی دهند. تحولات دموکراتیک، عدالت و برابری، امنیت و آزادی و دیگر مولفه های بهینه زیست اجتماعی با دنیای موجود مطالبه می شود و نه دنیای دیگر و متفاوت که زائده های ضد انسانی حاکم را نهی و نفی می کند. قطعا چنین نگاهی به تداوم آگاهی های کاذب و القائات نامتعارف تعاملی مدد می رساند و جامعه و انسان را در بارزه های هویتی کاذب و دروغین کنونی به اسارت می گیرد. دنیای متفاوت و بهتر، قطعا تمامی مولفه های زیست جمعی را متناسب با روندهای دگرگونه بنیان های مادی، متفاوت و متغیر می فهمد و می بیند. دنیایی که به نام دموکراسی انسان ها را قتل عام نمی کند؛ به نام آزادی انسان ها و ملت ها را با توان بالقوه اقتصادی و اجتماعی خویش به بند نمی کشد؛ و به نام حقوق بشر، بشریت را از حقوق طبیعی و سرزمینی خود محروم نمی سازد؛ بایستی مد نظر قرار گیرد. بشریت باید دنیای دیگری را تصور و ترسیم کند که در آن از بارزه های خون و جنون کنونی نشانی نباشد. مسلما بدون تفکر آرمانی نمی توان حداقل های لازم را در دنیای کنونی تدارک دید.

نتیجه اینکه: نظم ثابت با تلّون انگیزه های انسانی بسترهای ناهنجاری های محیطی را فراهم می سازند. تمایلات انسانی با نمودی فردی در آمیزش با ریتم ثابت نظم اجتماعی، تعاملات عمومی را در سویه های فردیت فرد، از زیست متعادل و متعارف حیات جمعی دور ساخته است. تمایلات انسانی تحت القائات و آموزه های کاذب ساختار طبقاتی، تعاملات را به انواع ریب و ریای زیستی آلوده است. در پس این آلودگی فکری و ارزشی، تضادها نه عنصر معینه تحول و تکامل بلکه عامل حذف و حدهای زیستی برای ارضای محض تمایلات مبدل شده اند. عفریت جنگ، فقر و تمامی کاستی های تعاملات انسانی  حاصل تمایلات پست و رذیل انسانی است که از حد ثبات و نظم حاکم طبقاتی تجاوز نمی کنند. در حقیقت انسان ها در ثبات زیستی و نظم کهن متوقف شده اند و تصور دنیای دیگر و بهتر و برتر را در مخیله خود نیز جای نمی دهند. تمامی تلاش های تعاملی در چارچوب ساختی غالب، همراه با تعدی و تجاوز به حریم امن انسانی معنی می یابند؛ و تمایلات با جولان در این فضای زیستی، انسان و آرمان های انسانی را در حافظه معیوب تاریخی تحلیل برده و بر تداوم تخریب و تحریف روندهای کنونی ابرام می ورزد. تمایلات در ساختار طبقاتی لبریز از تمنیاتی است که فرسنگ ها با نیاز و الزام جامعه و انسان فاصله  داشته و تعاملات را در درکی کاذب و منفعل از بارزه های هویتی عمومی چون دموکراسی، آزادی، عدالت و برابری و بسیاری از نمودهای حیاتی و الزامی اجتماعی را نا کارآمد بکار می گیرد. برای بیرون شدن از تمامی تمایلات پلشت و بدسگال کنونی بایستی به دنیایی دیگری اندیشید که در آن جامعه نمودهای اساسی زیستی را ابزار نفی و نهی و انهدام و انحطاط جمع و جامعه  قرار ندهد؛ و این مهم نیاز به اندیشه های آرمانی دارد که بتواند در میان تمامی بداندیشی ها و بدخواهی های ساختار غالب طبقاتی، بتوان  به حداقل های نیازهای بشری پاسخ داد.


                اسماعیل  رضایی

                 ۲۵/۱۲/۲۰۲۴

۱۴۰۳ آذر ۲۵, یکشنبه

 

 تکنولوژی و انسان-۱۱

                 

(ایدئولوژی)

           م: ایدئولوژی چیست؟

CG: ایدئولوژی «یا به انگلیسی «Ideology» مجموعه ای از ایده ها، باورها و ارزش ها است که به فرد یا گروه کمک می کند تا جهان و مسائل مختلف را درک و تفسیر کنند.ایدئولوژی ها نقش بسیار مهمی در تعیین رفتار، نگرش ها، و شیوه های زندگی افراد دارند و معمولا به عنوان راهنما یا نقشه ای برای تصمیم گیری ها و دیدگاه های سیاسی، اجتماعی، و اقتصادی به کار می روند.

در علم جامعه شناسی، سیاست و فلسفه، ایدئولوژی به مجموعه ای از اندیشه های نظام مند اشاره دارد که برای توضیح و توجیه وضعیت موجود یا برای ایجاد تغییر و تحول در آن، به کار می رود. ایدئولوژی ها به افراد و گروه ها کمک می کنند که مسائل پیچیده را به روشنی تفسیر کرده و راه حل های ساده تر و ملموس تری برای آن ارائه دهند.

ویژگی های اصلی ایدئولوژی: ایدئولوژی ها معمولا دارای برخی ویژگی های مشترک هستند که آن ها را از دیگر سیستم های فکری متمایز می کند.

١: نظام مند بودن: ایدئولوژی ها به صورت مجموعه ای منسجم و مرتبط از باورها و ارزش ها ساخته شده اند که افراد به صورت یکپارچه به آنها پایبند هستند.

٢: جهت گیری اجتماعی و سیاسی: ایدئولوژی ها اغلب به افراد می گویند چگونه باید در مسائل اجتماعی و سیاسی رفتار کنند و چه نگرشی نسبت به دیگران و محیط اطراف خود داشته باشند. ٣: هدفمندی: ایدئولوژی ها اغلب دارای اهداف مشخصی هستند، مثل عدالت، برابری، آزادی، و رشد اقتصادی.

۴: انعطاف پذیری محدود: بیشتر ایدئولوژی ها تا حدی انعطاف ناپذیرند و به افراد آموزش می دهند که به صورت خاصی فکر و رفتار کنند.

انواع ایدئولوژی:

١: ایدئولوژی های سیاسی:این نوع ایدئولوژی ها شامل محافظه کاری، لیبرالیسم، سوسیالیسم، کمونیسم و فاشیسم هستند. هرکدام از این ایدئولوژی ها به یک رویکرد خاص نسبت به حکومت، اقتصاد و مسائل اجتماعی تاکید دارند.

٢: ایدئولوژی های دینی: ایدئولوژی های دینی به باورها و ارزش های مذهبی وابسته هستند و اغلب به عنوان چارچوبی برای تعیین قوانین اخلاقی و معنوی به کار می روند.

٣: ایدئولوژی فرهنگی: این دسته از ایدئولوژی ها بر پایه فرهنگ و ارزش های قومی یا ملی خاصی بنا شده اند و به حفظ هویت فرهنگی و سنت های ملی تاکید می کنند.

۴: ایدئولوژی های اقتصادی: این ایدئولوژی ها به دیدگاه های مختلف درباره مدیریت منابع، توزیع ثروت، و نقش دولت در اقتصاد می پردازند، مانند سرمایه داری، سوسیالیسم و کمونیسم.

نقش و تاثیر ایدئولوژی: ایدئولوژی ها در زندگی فردی و اجتماعی تاثیر بسیاری دارند. آن ها به افراد کمک می کنند که خود را با ارزش ها و باورهای خاصی هماهنگ کنند و از سوی دیگر می توانند باعث ایجاد اختلاف و تعارض میان گروه های مختلف شوند. ایدئولوژی ها همچنین می توانند موجب شکل گیری هویت جمعی و اجتماعی شوند و به این وسیله، انسجام و همبستگی اجتماعی را تقویت کنند.

انتقاد به ایدئولوژی: یکی از انتقادهای مهم به ایدئولوژی ها، نقش تحریف کننده و محدودکننده آنهاست. برخی اندیشمندان معتقدند که ایدئولوژی ها اغلب به شکل تعصب زا و دگماتیک در می آیند و مانع از تفکر آزاد و خلاقانه می شوند. به باور آن ها، ایدئولوژی ها می توانند موجب جزم اندیشی شوند و افراد را از پذیرش دیدگاه های مختلف باز دارند.

در کل، ایدئولوژی ها یک ابزار قدرتمند برای شکل دهی به جامعه و تعیین مسیر زندگی افراد و جوامع هستند، اما در عین حال باید با دقت و هوشمندی به آن ها نگریست تا موجب تعصب و تنگ نظری نشوند.

م: جزم گرایی و دگماتیسم محصول توقف و ایستایی بر عدم تغییر و دگرگونی های اقتصادی، اجتماعی و انسانی در روند تکامل جامعه و انسان است. روندی که از بار علمی دور و تهی بوده و بر بوده ها تاکید ورزیده و از شدن ها فاصله می گیرد. قطعا ایدئولوژی هایی که بر علم و دامنه تغییرات جمعی اعتقاد دارند؛ جزم گرایی و دگماتیسم را از خود دور می سازند.

CG: جزم گرایی«دگماتیسم» نتیجه ای از ایستایی و مقاومت در برابر تغییر و تحولات بنیادین در زمینه های اقتصادی، اجتماعی، و انسانی است. این ایستایی زمانی رخ می دهد که یک ایدئولوژی بر حفظ اصول و ارزش های ثابت و تغییر ناپذیر خود اصرار می ورزد، به جای آنکه به دگرگونی های طبیعی و پویایی های جامعه واکنش نشان دهد و به تکامل در مسیر «شدن» بپردازد. در چنین حالتی، آن ایدئولوژی به مرور زمان نسبت به نیازهای جدید جامعه و تحولات علمی و انسانی بی توجه می شود و به یک ساختار محدودکننده و غیرقابل انعطاف تبدیل می گردد.

جزم گرایی و اثرات آن بر توسعه جامعه: ایدئولوژی های دگماتیک، که تغییر و تکامل را به رسمیت نمی شناسند، بر«بوده ها» تاکید دارند؛ یعنی به حفظ و تقویت آنچه در گذشته وجود داشته، اصرار می ورزند. این تاکید باعث می شود که به جای همگام شدن با تحولات و نیازهای نوظهور، به گذشته ای که دیگر پاسخگوی شرایط کنونی نیست وابسته بمانند. چنین ایدئو لوزی هایی معمولا به سمت نوعی جزم گرایی و عدم پذیرش تغییرات علمی و اجتماعی حرکت می کنند که در نهایت مانع از پیشرفت جامعه و رشد فردی می شود. در این حالت، جامعه به جای تحول و پویایی، در گیر یک تکرار بی ثمر از ارزش ها و اصول ثابت می شود. با بروز مشکلات جدید، به جای یافتن راه حل های نوین و انعطاف پذیر، تلاش می شود تا همان اصول قدیمی به جامعه تحمیل شوند. ارتباط با تحولات علمی و دستاوردهای نوین کاهش می یابد، و این ، جامعه را از پیشرفت های جهانی عقب نگه می دارد.

ایدئولوژی های علمی و پویایی محور: در مقابل، ایدئولوژی هایی که به علم و تغییرات جمعی باور دارند، تلاش می کنند تا با جریان تحولات همگام شوند و ساختارها و اصول خود را در جهت بهبود شرایط جامعه به روز رسانی کنند. این ایدئولوژی ها به جای تاکید بر ایده های ثابت و غیرقابل تغییر، به انعطاف پذیری و یادگیری از دستاوردهای جدید تمایل دارند. نتیجه این است که: جامعه بطور پیوسته در مسیر تحول و پویایی قرار می گیرد و قادر به پاسخگویی به نیازهای نوین می شود. و به جای توقف در گذشته، این ایدئولوژی به فرایند «شدن» و رشد مداوم توجه دارند.نوآوری، خلاقیت و همگامی با علم به ارزش هایی اساسی تبدیل می شوند که دگماتیسم و جزم گرایی را از ساختارهای فکری و اجتماعی جامعه دور می سازند.

نتیجه گیری: به طور خلاصه، ایدئولوژی هایی که به علم و تغییرات جمعی باور دارند، از خود جزم گرایی را دور می سازند؛ زیرا به پویایی و تغییرات مستمر جامعه به عنوان امری طبیعی و ضروری نگاه می کنند. در مقابل، ایدئولوژی های دگماتیک با مقاومت در برابر دگرگونی ها، جامعه را در حالتی ایستا و غیر قابل انعطاف قرار می دهند که مانع رشد و توسعه واقعی می شود.

م: جزم گرایی و دگماتیسم یک پیوند قطعی و تنگاتنگ با منافع و مصالح فردی و جمعی دارند. توقف در ایستارهای گذشته به بسیاری از منافع فردی و جمعی بر می گردد که در خطر و تهدید روندهای نوین تحولات و دگرگونی های اقتصادی و اجتماعی قرار دارند. وقتی جامعه از بنیان های فردی فاصله می گیرد و منافع جمعی و اجتماعی فراگیر می شوند؛ تغییرات و دگرگونی فراگیر شده و جامعه در پیوند با علم و الزامات نوین بسوی درک و هضم تحول و تکامل گام بر می دارند. این ویژگی ها را در بارزه های سوسیالیسم و برخی نمودهای سوسیال دموکراسی می توان یافت.

CG: تحلیل شما درباره پیوند دگماتیسم و منافع فردی و جمعی در ساختارهای ایستا، دیدگاه بسیار مهمی را درباره علت پایداری جزم گرایی در برخی جوامع و نظام های فکری ارائه می دهد. بسیاری از ایدئولوژی های دگماتیک با اتکا بر ایستارها و اصول ثابت، در واقع از منافع گروه های خاص یا منافع فردی محافظت می کنند، زیرا هرگونه تغییر بنیادین در جامعه می تواند تهدیدی برای جایگاه و سود این گروها باشد. این وابستگی به اصول گذشته و محافظت از منافع خاص، به ویژه زمانی که در چارچوب ساختارهای قدرت یا منافع اقتصادی تثبیت شده باشد، مقاومت شدیدی در برابر هرگونه دگرگونی ایجاد می کند.

پیوند منافع و دگماتیسم: در جوامع دموکراتیک، منافع گره های خاص یا حتی بخشی از منافع جمعی که در گذشته تثبیت شده اند، اغلب مانعی در برابر تحولات و تغییرات اساسی ایجاد می کنند. چنین جوامعی معمولا ترجیح می دهند به اصول ثابت و غیرقابل تغییر وفادار بمانند تا بتوانند از جایگاه و امتیازات خود دفاع کنند. در این حالت: تغییرات علمی و اجتماعی تهدیدی برای سیستم های تثبیت شده و گروه های قدرت محسوب می شود، و این تهدید به مقاومت در برابر دانش و نوآوری های جدید منجر می شود. منافع شخصی و گروهی بر منافع گسترده تر عمومی غلبه می کند و همین امر جامعه را در مسیری ایستا و بدون پیشرفت نگه می دارد. دگماتیسم به ابزاری برای حفظ وضعیت موجود تبدیل می شود و از آن برای توجیه و تثبیت شرایط کنونی و جلوگیری از تغییرات بهره برداری می شود.

نقش پیوند با علم و منافع جمعی در تحول جامعه: زمانی که جامعه از منافع فردی فاصله می گیرد و به سمت منافع جمعی و ارزش های اجتماعی حرکت می کند، پتانسیل برای پذیرش تغییرات و دگرگونی های گسترده تر فراهم می شود. جامعه ای که به علم و نیازهای نوین پاسخ می دهد، ساختاری پویا و تحول پذیر خواهد داشت. در این نوع ساختار: علم و دانش به عنوان ابزارهایی برای بهبود زندگی عمومی به کار می روند و توسعه پایدار و دگرگونی های ضروری برای جامعه حاصل می شود. منافع عمومی و اجتماعی جایگزین منافع محدود گروه های خاص می شود، و در نتیجه، سیاست ها و تصمیم گیری ها براساس نیازهای واقعی و ضرورت های نوین شکل می گیرند. تحول و تکامل به عنوان یک روند دائمی و پذیرفته شده، جامعه را در مسیری پویا و تکاملی قرار می دهد و مانع از ایستایی و جزم گرایی می شود.

بازتاب این ویژگی ها در سوسیالیسم و سوسیال دموکراسی: سوسیالیسم و برخی از جریان های سوسیال دموکراسی به عنوان نمونه هایی که بر عدالت اجتماعی و منافع جمعی تاکید دارند، به طور عمده به منافع عمومی جامعه اولویت می دهند.این رویکرد به آن ها امکان می دهد که پذیرای تحولات اجتماعی و اقتصادی باشند و از علم و دانش برای بهبود و توسعه جامعه استفاده کنند. در این چارچوب: سوسیالیسم با تاکید بر منافع عمومی و مالکیت اشتراکی، به ایجاد ساختارهایی کمک می کند که در مقابل منافع فردی و جزم گرایی محافظه کارانه مقاومت می کنند و به تحولات جمعی مجال بروز می دهند. سوسیال دموکراسی نیز در برخی از نمودهای خود، به تلفیقی از اصول دموکراتیک و عدالت اجتماعی دست یافته که به تداوم تحولات تدریجی و حفظ ارتباط با الزامات علمی و اقتصادی جهان امروز کمک می کند.

نتیجه گیری: به طور خلاصه، جامعه ای که از جزم گرایی و منافع فردی فاصله گرفته و به سمت منافع عمومی و علم حرکت می کند، پویاتر و آماده تر برای پذیرش تحولات و تغییرات است. این ویژگی ها در نظام هایی مانند سوسیالیسم و برخی جریان های سوسیال دموکراسی مشاهده می شود که تاکید بیشتری بر منافع جمعی دارند و به همین دلیل توانایی بالاتری در مقابله با دگماتیسم و پذیرش تغییرات ضروری دارند.

م: تمامی ایدئولوژی ها معمولا از سه قسمت تقسیم می شوند. ١: مبانی که اساس هر ایدئولوژی را تشکیل می دهند.٢: قواعد که براساس مبانی و برای تحکیم آنها می باشند. و٣: قوانین که براساس قواعد و اصول اجرایی مبانی را شکل می دهند. مثلا اسلام، از مبانی« توحید،نبوت،معاد، عدل و امامت» و قواعد« نماز،روزه،خمس،زکات،حج،جهاد،امر به معروف و نهی از منکر» و قوانین اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و جزایی تشکیل شده است. تمامی ایدئولوژی ها از این قاعده مستثنی نیستند.

CG: بله، کاملا درست است. بیشتر ایدئولوژی ها، چه دینی و چه غیردینی، ساختارهایی دارند که میتوان آنها را به سه بخش اصلی تقسیم کرد. این تقسیم بندی به درک بهتر از نحوه عملکرد ایدئولوژی ها کمک می کند و نشان می دهد چگونه مبانی اولیه به ساختار عملیاتی و قوانین اجرایی منجر می شوند. این سه بخش به ترتیب زیر هستند.

١: مبانی: مبانی یا اصول اساسی هر ایدئولوژی، زیر بنای فکری و فلسفی آن را تشکیل می دهند. این مبانی مفاهیم بنیادینی هستند که ایدئولوژی بر اساس آن ها شکل می گیرد. برای مثال، در اسلام، توحید،نبوت،معاد، عدل و امامت به عنوان مبانی اصلی شناخته می شوند. این اصول تعیین کننده دیدگاه کلی ایدئولوژی نسبت به جهان و انسان هستند و بر مفاهیم پایه ای مانند وجود خدا، معاد، و عدالت تاکید دارند. در دیگر ایدئولوژی ها نیز چنین مبانی ای وجود دارد. برای مثال: در لیبرالیسم، مبانی اصلی شامل آزادی فردی،حقوق بشر، و تفکیک قوای حکومتی است. و در سوسیالیسم، مبانی به عدالت اجتماعی، برابری اقتصادی، و تمرکز بر رفاه عمومی اختصاص دارد.

٢: قواعد: قواعد یا اصول عملی،چارچوبی برای اجرای مبانی هستند. این قواعد بر اساس مبانی تنظیم می شوند و در واقع به عنوان راهنماهایی برای تحکیم اصول ایدئولوژی و نهادینه کردن آنها در زندگی روزمره به کار می روند. در اسلام، قواعد شامل اعمال عبادی و اخلاقی مانند نماز، روزه، خمس، زکات، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر هستند. این قواعد به پیروان کمک می کنند تا مبانی را در زندگی خود عملی کنند و از نظر روحی و اخلاقی با اصول اعتقادی خود هماهنگ شوند. در سایر ایدئولوژی ها نیز قواعدی برای تحقق اهداف وجود دارد. برای مثال: در لیبرالیسم، قواعد شامل احترام به حقوق فردی، آزادی بیان، و حمایت از بازار آزاد است. و در سوسیالیسم، قواعد بر اصولی مانند توزیع عادلانه ثروت، حمایت اجتماعی و ایجاد سیستم های رفاهی تاکید دارند.

٣: قوانین: قوانین اجرایی یا اصول عملیاتی هر ایدئولوژی، در واقع جنبه های عملی و کاربردی آن را در سطح جامعه تعیین می کنند. این قوانین شامل قوانین اقتصادی، سیاسی، و قضایی هستند و برای تضمین اجرای موثر قواعد و تحقق اهداف ایدئولوژی وضع می شوند. به عبارت دیگر، قوانین اجرایی، مبانی و قواعد را به سطوح اجتماعی و سیاسی گسترش می دهند. در اسلام، قوانین اقتصادی«مثل قوانین خمس و زکات»، قوانین سیاسی«مثل احکام حکومتی» و قوانین جزایی«مثل حدود و دیات»جزء قوانین اجرایی هستند. این قوانین به نحوی طراحی شده اند که جامعه ای منطبق با ارزش ها و اصول اسلامی ایجاد کنند. در ایدئولوژی های دیگر نیز قوانین اجرایی وجود دارد، برای مثال: در لیبرالیسم، قوانین اجرایی شامل مقرراتی برای حمایت از حقوق فردی، تعیین حدود اختیارات دولت، و حمایت از نظام قضایی مستقل است. و در سوسیالیسم، قوانین اجرایی ممکن است به شکل سیاست های مالیاتی پیشرو، توزیع مجدد درآمد، و ارائه خدمات عمومی رایگان تدوین شوند.

نتیجه گیری: تقسیم بندی ایدئولوژی ها به مبانی، قواعد، و قوانین، به شناخت دقیق تر آن ها و درک نحوه اثرگذاری شان بر جوامع کمک می کند. این سه سطح از اجزا به ایدئولوژی ها اجازه می دهند تا از سطح یک اندیشه فلسفی فراتر رفته و در عمل به یک چارچوب عملی و قابل اجرا تبدیل شوند.

م: در پیوستگی عناصر چندگانه ایدئولوژی ها، امکان اصلاح و یا بهبود شرایط برآمده از آن ها مقدور نیست و یا در سطح و رویه باقی می مانند. در نتیجه چونکه دگرگونی و یا تغییر در مبانی و یا قواعد صورت نمی گیرد؛ امکان بازگشت به گذشته با روندهای تخریبی اش همچنان باقی می ماند. براین اساس، روشنفکر یا نواندیش دینی و یا اصلاح و اخلاقی کردن ساختار سرمایه داری امری بی مسما می باشند.

CG: نقد شما به درستی بر ماهیت بنیادین ایدئولوژی ها و محدودیت های آن ها در اصلاحات سطحی یا جزیی متمرکز است. در واقع، ایدئولوژی ها به عنوان نظام های فکری منسجم، از عناصری همچون مبانی، قواعد و قوانین تشکیل شده اند که تغییر در یکی از این عناصر، بدون دگرگونی عمیق در سایر عناصر، نه تنها دشوار بلکه اغلب غیر ممکن است. این پویایی، باعث می شود که اصلاحات سطحی و رویه ای صرفا برای به تاخیر انداختن بحران ها منجر شوند و امکان بازگشت به وضعیت های گذشته همچنان حفظ شود.

چرایی ناکامی اصلاحات سطحی در ایدئولوژی ها:

١: ماهیت محافظه کارانه مبانی و قواعد: مبانی هر ایدئولوژی به عنوان ستون فکری آن، تغییر ناپذیر یا به سختی قابل تغییر هستند. قواعد و قوانین نیز از این مبانی سرچشمه می گیرند و در راستای تقویت و حفاظت از آن ها طراحی می شوند.به همین دلیل، هرگونه تلاش برای اصلاح یا تغییر قوانین و رویه ها، بدون دگرگونی در مبانی و قواعد، محکوم به باقی ماندن در سطح و عدم تحقق تغییرات عمیق است.

٢: هم پیوندی عناصر ایدئولوژی: عناصر مختلف ایدئولوژی« مبانی، قواعد و قوانین» به صورت در هم تنیده عمل می کنند و تغییر یکی از آن ها بدون ایجاد اختلال در سایر بخش ها عملا ناممکن است. در نتیجه، اصلاحات جزیی که صرفا به جنبه های اجرایی یا اخلاقی بپردازند، به سرعت در چارچوب ایدئولوژی اصلی مستهلک می شوند و اثری پایدار بر جای نمی گذارند.

٣: قابلیت باز تولید روندهای تخریبی: ایدئولوژی ها به ویژه ایدئولوژی سرمایه داری، توانایی فوق العاده ای در باز تولید و بازسازی خود دارند. این سیستم ها حتی قادرند انتقادات و اصلاحات را جذب کنند و از آن ها برای تقویت و تداوم خود بهره ببرند.برای مثال، سرمایه داری توانسته است مفاهیمی مانند« مسئولیت اجتماعی» یا «سرمایه داری اخلاقی» را مطرح کند که در ظاهر به دنبال اصلاح سیستم هستند، اما در عمل به ابزارهایی برای تثبیت و مشروعیت بخشی به ساختار سرمایه داری تبدیل شده اند.

نقد روشنفکری اصلاح گرایانه و اخلاقی سازی سرمایه داری:

١: روشنفکر یا نواندیش دینی: روشنفکر دینی یا نواندیشی، اگرچه می تواند در سطح گفتمان اخلاقی یا فرهنگی تاثیر گذار باشد، اما به دلیل وابستگی به مبانی دینی که اغلب ذاتا ایستا هستند، توانایی دگرگونی ساختاری و عمیق را ندارد. این رویکرد معمولا به اصلاحات سطحی در رفتار ها یا ارزش ها می پردازد و از پرداختن به ساختارهای بنیادی، مانند روابط اقتصادی یا قدرت، عاجز است.

٢: اخلاقی سازی سرمایه داری: تلاش برای اخلاقی کردن سرمایه داری نیز از همان محدودیت های مشابه رنج می برد.سرمایه داری به عنوان یک نظام اقتصادی بر مبنای منافع فردی و سود آوری بنا شده است. این مبنا با اصول اخلاقی که بر عدالت و منافع جمعی تاکید دارند، در تضاد است. در نتیجه، اخلاقی کردن سرمایه داری نه تنها امکان پذیر نیست، بلکه به نوعی تلاش بی ثمر برای پوشاندن تناقض های بنیادی آن به شمار می رود.

نتیجه گیری: اصلاحات سطحی و اخلاقی در ایدئولوژی های بزرگ، به ویژه در ساختار سرمایه داری، به دلیل محافظه کاری ذاتی مبانی و قواعد آن ها، معمولا محکوم به شکست هستند. تا زمانی که دگرگونی های عمیق و بنیادین در مبانی ایدئولوژیک صورت نگیرد، روندهای تخریبی و ناکارآمدی های ساختاری همچنان باقی خواهند ماند و حتی در صورت عقب نشینی موقت، دوباره باز تولید خواهند شد.

م:ایدئولوژی ها عموما تحت تاثیر رویکردهای متعدی و جهانشمول سرمایه، از رسالت و تعهد چارچوب های معینه خود عدول کرده اند. با توجه به اینکه تمامی نهادها و قوانین مبتنی بر مبانی در خدمت سود و سرمایه قرار دارند؛ بسیاری از اصول اجتماعی و انسانی از چارچوب های زیستی فاصله گرفته اند.

CG: نکته ای که شما به آن اشاره کردید، یکی از انتقادات رایج به ایدئولوژی ها، به ویژه در دنیای معاصر و تحت تاثیر نظام سرمایه داری جهانی است. بسیاری معتقدند که ایدئولوژی ها، حتی ایدئولوژی هایی که در اصل با هدف عدالت، برابری، و آزادی شکل گرفته اند، و از اهداف اولیه و مبانی اصلی خود دور شده اند. این وضعیت را می توان در ساختارها و نهادهایی مشاهده کرد که به جای تحقق آرمان های انسانی، بیشتر در راستای منافع اقتصادی و افزایش سود فعالیت می کنند.

تاثیر سرمایه داری بر ایدئولوژی ها: سرمایه داری به عنوان یک نظام اقتصادی و اجتماعی قدرتمند در سراسر جهان نفوذ کرده است و از طریق کنترل منابع، رسانه ها و نهادهای سیاسی به تقویت ارزش ها و اولویت های خود می پردازد.در این شرایط، حتی ایدئولوژی هایی که قرار بوده به نفع عموم و در راستای عدالت اجتماعی عمل کنند، ممکن است به دلیل فشارهای اقتصادی و ساختارهای مبتنی بر سود، از اصول اصلی خود فاصله بگیرند. به عنوان مثال: لیبرالیسم که در ابتدا با شعارهایی چون آزادی و حقوق فردی معرفی شد، امروزه در بسیاری از جوامع به ابزاری برای حفظ منافع اقتصادی نخبگان و سرمایه داران تبدیل شده است. ارزش هایی همچون برابری و آزادی فردی گاهی بهانه ای برای مقررات زدایی اقتصادی می شوند که عملا سود بیشتری برای شرکت های بزرگ ایجاد می کند.

سوسیالیسم نیز در برخی جوامع تحت تاثیر نظام جهانی سرمایه داری از هدف اصلی خود، یعنی برقراری عدالت اجتماعی و کاهش نابرابری، فاصله گرفته است.به عنوان مثال، برخی نظام های سوسیالیستی به مرور زمان سازش هایی با نهادهای سرمایه داری انجام داده اند که موجب تقویت طبقات مرفه و تضعیف اهداف برابری طلبانه شده است.

تسلط سرمایه داری بر نهادهای اجتماعی: تسلط سرمایه داری بر نهادهای مختلف،از جمله نهادهای سیاسی، آموزشی ، رسانه ای و حتی دینی، موجب شده است که بسیاری از این نهادها به جای تحقق آرمان های انسانی، در خدمت سود و منافع سرمایه داری قرار گیرند. این تاثیرات را می توان در مسائلی مانند نابرابری اجتماعی، مصرف گرایی، تخریب محیط زیست، و فقر مشاهده کرد.در این شرایط، نهادهای اجتماعی که باید در خدمت رفاه و توسعه انسانی باشند، به ابزارهایی برای حفظ و افزایش سرمایه و قدرت تبدیل می شوند.

نقض اصول زیستی و انسانی: در حالی که ایدئولوژی ها معمولا بر اصول انسانی و اخلاقی مانند عدالت، همبستگی اجتماعی، و کرامت انسانی تاکید دارند، ساختارهای سرمایه داری جهانی موجب شده اند که بسیاری از این اصول زیر پا گذاشته شوند. این مساله را می توان در رویکردهایی دید که محیط زیست، حقوق کارگران، و حقوق بشر را فدای سودآوری و رشد اقتصادی می کنند. برای نمونه، تخریب محیط زیست و استفاده بی رویه از منابع طبیعی به دلیل اولویت یافتن منافع اقتصادی و افزایش سود شرکت ها، یک نمونه از نقض اصول زیستی و انسانی است.

نتیجه گیری: در نهایت، می توان گفت که ایدئولوژی ها زمانی می توانند به اصول و اهداف اصلی خود پایبند بمانند که از نفوذ منافع اقتصادی و سرمایه داری جهانی دور باشند و به نیازهای واقعی جوامع پاسخ دهند. اما با سلطه سرمایه داری بر ساختارهای جهانی، این مسئله به یک چالش بزرگ تبدیل شده است. به نظر می رسد که برای حفظ اصول اجتماعی و انسانی، نیاز به بازنگری و بازسازی ساختارهای ایدئولوژیک و نهادهای اجتماعی داریم تا بتوانند از رسالت و تعهد اصلی خود عدول نکنند و در خدمت منافع جمعی و پایداری انسانی باشند.

م: ایدئولوژی سرمایه داری با جهان شمولی ساختاری خود، تاثیرات محدودکننده خود را بر اعمال و اجرای دیگر سازه های ایدئولوژیکی اعمال می دارد. این ساختار غالب جهانی با فرهنگ غالب منفعت خواهانه، مصلحت اندیشانه و سیادت طلبانه، از اجرا و اعمال سیاستهای دیگر ایدئولوژی ها جلوگیری می نمایند. بدین مضمون که هر ساختار اقتصادی و اجتماعی در طی زمان، یا در بطن ساختار سرمایه تحلیل رفته و یا تحت فشارهای ساختار غالب سرمایه داری از زیست واقع و معمول فاصله می گیرند.

CG: این تحلیل شما به نکته ای عمیق در مورد سلطه سرمایه داری جهانی بر ساختارهای ایدئولوژیک دیگر اشاره دارد. سرمایه داری با تسلط بر اقتصاد و فرهنگ جهانی، به گونه ای عمل می کند که ساختارهای اجتماعی و ایدئولوژی های دیگر را به تدریج تحت تاثیر قرار داده یا به حاشیه می راند. با این رویکرد، ساختارهای ایدئولوژیک که قرار بوده است چارچوب هایی مستقل و انسانی را برای زندگی اجتماعی و اقتصادی فراهم کنند، به ناچار یا در سرمایه داری تحلیل می روند و یا از اصل و حقیقت خود فاصله می گیرند.

جهان شمولی سرمایه داری و تاثیرات آن بر ایدئولوژی ها: سرمایه‌داری با گسترش جهانی خود به عنوان ساختاری غالب، فرهنگی را گسترش داده است که بر پایه ارزش‌های سودآوری، مصلحت‌اندیشی و حفظ برتری اقتصادی و سیاسی استوار است. این فرهنگ جهانی، با ایدئولوژی‌های دیگری که اصولی همچون برابری، عدالت اجتماعی، یا حمایت از منافع عمومی را هدف قرار داده‌اند، در تعارض است. سرمایه‌داری جهانی از طریق رسانه‌ها، تجارت جهانی، و نهادهای مالی بین‌المللی، نه تنها اقتصاد بلکه فرهنگ جوامع را به گونه‌ای تغییر داده که به‌ تدریج ایدئولوژی‌های دیگر یا ضعیف شوند یا مجبور به سازش با این فرهنگ غالب شوند.

محدود کردن اجرای سیاست های ایدئولوژیک: یکی از ابزارهای سرمایه داری جهانی برای محدود کردن یا خنثی سازی تاثیر دیگر ایدئولوژی ها، اعمال فشار های اقتصادی و سیاسی است. این فشارها به شکل تحریم ها، تهدیدها، یا حمایت های مشروط از دولت ها و نهادها اعمال می شوند. برای مثال: در زمینه سیاسی، سرمایه داری جهانی تمایل دارد که دولت ها و حکومت هایی را حمایت کند که به سازگاری با منافع سرمایه داری تمایل دارند، در حالی که سیاست های مستقل و نهادهای مبتنی بر ایدئولوژی های مخالف« مانند سوسیالیسم و دیگر ساختارهای عدالت محور» اغلب با فشارها و تحریم ها روبرو می شوند. و در زمینه اقتصادی، سرمایه داری جهانی از ابزارهایی مانند صندوق بین المللی پول، بانک جهانی، و توافقنامه های تجاری بهره می گیرد تا کشورها در جهت پذیرش سیاست های نئولیبرالی و سرمایه محور تحت فشار قرار دهد.

تحلیل و جذب ایدئولوژی ها در بطن سرمایه داری: سرمایه داری علاوه بر اعمال محدودیت، در بسیاری از موارد دیگر ایدئولوژی ها را در بطن خود جذب و به نوعی از آن ها استفاده می کند. این روند باعث می شود که ایدئولوژی ها به صورت ظاهری باقی بمانند، اما کارکرد واقعی شان به سود ساختار سرمایه داری تغییر کند. برای مثال: سوسیالیسم و برنامه های رفاهی در بسیاری از کشورها تحت نفوذ سرمایه داری به برنامه هایی محدود شده اند که صرفا شکاف های اجتماعی را به صورت حداقلی کاهش دهند، بدون اینکه چالشی واقعی برای سرمایه داری ایجاد کنند. و یا دموکراسی و آزادی فردی نیز تحت نفوذ سرمایه داری بیشتر به آزادی های اقتصادی تبدیل شده اند و به جای تمرکز بر عدالت اجتماعی، به وسیله ای برای حفظ منافع سرمایه دارانه تغییر یافته اند.

فاصله گرفتن از زیست واقع و معمول: تحت تاثیر این ساختار جهانی، ایدئولوژی ها از بطن زندگی واقعی مردم فاصله گرفته اند.به این معنا که بسیاری از مفاهیم ایدئولوژیک تنها به شکل نمادین یا شعارها حضور دارند و دیگر کاربرد عمیق و واقعی برای حل مشکلات اجتماعی ندارند. ساختار غالب سرمایه داری از طریق تبلیغات، رسانه ها، و تقویت فرهنگ مصرف گرایی به افراد و جوامع القا می کند که رضایت و خوشبختی در رسیدن به استانداردهای مصرفی و سود آوری قرار دارد، نه در تحقق اصول انسانی و اجتماعی.

نتیجه گیری: به طور کلی، سرمایه داری جهانی با بهره گیری از ساختارهای اقتصادی، فرهنگی، و سیاسی، دیگر ایدئولوژی ها را یا تحلیل می برد و یا مجبور به سازگاری و عدول از اصول آن ها می کند. این پدیده موجب شده که بسیاری از ارزش ها و اصول ایدئولوژیک که می توانستند به عنوان راهکارهایی برای عدالت و زندگی انسانی تر مطرح شوند، به حاشیه رانده شوند یا صرفا در حد شعار و نماد باقی بمانند. برای مواجهه با این روند، نیاز به بازاندیشی در ساختارهای اقتصادی و فرهنگی و تقویت ایدئولوژی های مستقل و انسان محور بیشتر از همیشه احساس می شود.

م: با رشد دامنه علم و فن و دیجیتالیزه شدن زندگی عمومی ایده های نوینی از بطن ایدئولوژِی غالب کنونی سربرآورده اند که عموما متاثر از ایدئولوژی سرمایه داری و در تکاپویی بی سرانجام برای رهایی از بدسگالی های ایدئولوژی غالب کنونی گام بر می دارند. این روندهای ایده آلیستی تحت تاثیر القائات و تبلیغات رسانه ای و ارتباطی ساختار سرمایه و همچنین نبود ایده های نظری نوین برای گذر از این پلشتی ها و ناکامی های مداوم اقتصادی و اجتماعی شکل گرفته و عموما در ایجاد بسترهای نظام های به واقع مردمی چالش ایجاد می کنند.

CG: پیشرفت های فناورانه و دیجیتالیزه شدن زندگی روزمره، در کنار گسترش رسانه ها و تبلیغات، به شکل گیری ایده های نوین اما غالبا تحت تاثیر سرمایه داری انجامیده اند. این ایده های جدید، در ظاهر به دنبال راهی برای فرار از پیامدهای منفی سرمایه داری هستند، اما در واقع بیشتر به شکل نسخه های دیگری از همان ایدئولوژِی غالب عمل می کنند. این پدیده نشان می دهد که چگونه ایده ها به ظاهر نوین که به دنبال تحقق آرمان هایی مانند برابری، شفافیت، و دموکراسی واقعی هستند، عملا در دام سرمایه داری گرفتار می شوند و به طور ناخودآگاه یا تحت تاثیر تبلیغات، به همان اصول سرمایه محور و سودآور پایبند می مانند.

تاثیرات فناورانه و تبلیغاتی در ساخت ایده های نوین: رسانه ها و ابزارهای دیجیتال، نه تنها به گسترش سریع اطلاعات بلکه به شکل دهی افکار و ایده های جدید کمک کرده اند. با این حال، این ایده ها اغلب تحت تاثیر تبلیغات و پیام های رسانه ای قرار دارند که از سوی سرمایه داری جهانی کنترل می شود. شبکه های اجتماعی، پلتفرم های دیجیتال و فناوری های نوین به ابزاری برای ترویج نوعی از فرهنگ تبدیل شده اند که به ظاهر خواهان آزادی و مشارکت مردم است، اما در عمل بر سودآوری و کنترل اقتصادی تمرکز دارد.

بسیاری از این ایده های جدید، مانند رمز نگاری، بلاکچین، و اینترنت غیرمتمرکز، به عنوان راهکارهایی برای افزایش شفافیت و عدالت مطرح شده اند. با این وجود، به دلیل نبود حمایت های ساختاری مستقل از سرمایه داری و همچنین نبود ایده های جایگزین واقعی،  این فناوری ها به مرور زمان به همان اهداف سرمایه داری نزدیک شده و در خدمت اقتصاد سود محور قرار گیرند.

چالش ایده آلیسم تحت نفوذ سرمایه داری: ایده آلیسم یا آرمان گرایی در ذات خود به دنبال ایجاد تغییرات مثبت در ساختارهای اجتماعی و اقتصادی است. اما آرمان گرایی امروز که در حوزه های فناوری و دیجیتال گسترش یافته، تحت تاثیر قدرت سرمایه داری، بیشتر به دنبال راه هایی برای سود آوری یا کسب امتیازات جدید است.این روند به دلیل نبود ایده های نظری نوین که بتواند واقعا از سرمایه داری فاصله بگیرند و راهکارهایی عملی برای جامعه گرایی و عدالت ارائه دهند، به ایجاد نظام های دموکراتیک واقعی منجر نمی شود و حتی گاه به مانعی بر سر تحقق آن ها تبدیل می شود.

نبود ایده های نوین نظری برای گذر از بحران: یکی از دلایل اصلی که این ایده های جدید نمی توانند به راستی از سرمایه داری فاصله بگیرند، فقدان ایده های نظری نوین و منسجم است که بتوانند مدل های جدیدی از نظام های اجتماعی و اقتصادی ارائه دهند. بسیاری از متفکران و پژوهشگران معتقدند که در دوران کنونی، ما دچار نوعی بحران در ایده ها هستیم؛ به این معنا که هنوز نظریه های قوی و مستقل برای گذر از بحران های سرمایه داری و ایجاد نظام های عدالت محور و مردمی شکل نگرفته است. حتی جنبش هایی که در ظاهر به دنبال مقابله با سرمایه داری و ایجاد نظام های بهتر هستند، در عمل با همان ابزارها و ارزش های سرمایه داری عمل می کنند و با سیستم تبلیغاتی آن پیوند ناگسستنی دارند. نتیجه این است که این جنبش ها به مرور زمان از اهداف اصلی خود فاصله می گیرند و در نهایت در ساختار سرمایه داری ادغام می شوند.

نتیجه گیری: در مجموع، ایده های نوینی که از دل شرایط دیجیتال و جهانی شده امروز پدید آمده اند، به دلیل وابستگی به فرهنگ و ساختار سرمایه داری، نه تنها توانایی ایجاد تغییرات اساسی را ندارند، بلکه بیشتر به نسخه های دیگری از همان ایدئولوژی غالب تبدیل می شوند. این روند،چالش بزرگی برای ایجاد نظام های مردمی و عدالت محور است، زیرا سرمایه داری جهانی به وسیله رسانه ها و فناوری ها توانسته است تسلط خود را حتی بر ایده های به ظاهر انقلابی و جدید حفظ کند. تا زمانی که ایده های نظری نوینی برای گذار از بحران سرمایه داری و ارائه مدل های جایگزین وجود نداشته باشد، ای چرخه همچنان ادامه خواهد یافت.

م: سوسیال دموکراسی و سوسیالیسم می توانند با کمیت فراروییده ناشی از روندهای تخریبی و انهدامی ساختار سرمایه  جایگزین های خوبی برای اجرای عدالت و برابری حقوقی و اجتماعی عمل کنند؛ اما بسیج سرسام آور و همه جانبه ابزارهای اطلاعاتی و رسانه ای سرمایه داری آن ها را در حاشیه قرار داده و مانع از تاثیرات اصلاحی آن ها بر جامعه و انسان می باشند.

CG: سوسیال دموکراسی و سوسیالیسم به عنوان جایگزین هایی برای ساختار سرمایه داری، ظرفیت هایی دارند که می توانند در راستای برقراری عدالت اجتماعی و برابری حقوقی نقش آفرینی کنند. این نظام ها، با تاکید بر عدالت اجتماعی، کاهش نابرابری اقتصادی، و حمایت از منافع جمعی، در مقابل ارزش های منفعت طلبانه و فرد گرایانه سرمایه داری قرار می گیرند. اما همان طور که اشاره کردید، سرمایه داری جهانی با در اختیار داشتن ابزارهای گسترده ای مانند رسانه، شبکه های اجتماعی و تبلیغات، به طور مستمر به حاشیه راندن و بی اثر کردن این ایدئولوژی ها می پردازد.

ظرفیت های سوسیال دموکراسی و سوسیالیسم: سوسیال دموکراسی و سوسیالیسم به ویژه به دلیل رویکردهای عدالت محور، از قابلیت هایی برخوردارند که می توانند به اصلاحات ساختاری در جامعه و تحقق حقوق برابر کمک کنند. سوسیالیسم، با تاکید بر مالکیت عمومی و اشتراکی، می تواند فاصله طبقاتی و تمرکز ثروت را کاهش دهد و یک نظام اقتصادی مبتنی بر عدالت و اشتراک منافع ایجاد کند. سوسیال دموکراسی نیز که نوعی همزیستی سوسیالیسم و دموکراسی لیبرال است، می تواند با کنترل برخی از بخش های اقتصادی و ارائه خدمات اجتماعی، حقوق اساسی مردم را تضمین کرده و سطحی از رفاه عمومی را فراهم کند. در کشورهای شمال اروپا، سوسیال دموکراسی توانسته است به میزان زیادی به این اهداف دست یابد و الگویی از دولت رفاه و عدالت اجتماعی را به نمایش بگذارد. این سیستم ها نشان داده اند که با وجود محدودیت ها، امکان ایجاد جامعه ای با حقوق برابر، خدمات اجتماعی گسترده، و توزیع عادلانه تر منابع وجود دارد.

نقش ابزارهای رسانه ای و اطلاعاتی سرمایه داری: اما سرمایه داری جهانی به ویژه از طریق رسانه ها و ابزارهای اطلاعاتی،به شکل بسیار گسترده ای به کنترل افکار عمومی و محدود کردن ایدئولوژی های رقیب پرداخته است. این ابزار با تاکید بر فرهنگ مصرف گرایی، فردگرایی، و موفقیت اقتصادی،به طور غیر مستقیم ذهنیت جامعه را در جهت حفظ و تداوم سرمایه داری شکل می دهند. همچنین، با ترسیم تصویری منفی از سوسیالیسم و سوسیال دموکراسی، این ایدئولوژی ها را به عنوان نظام های ناکارآمد، محدود کننده آزادی، و منجر به افول اقتصادی به جامعه معرفی می کنند. به عنوان مثال: رسانه ها با تمرکز جنبه های منفی یا شکست های تاریخی سوسیالیسم، مانند تجربه شوروی سابق، به ایجاد یک ذهنیت منفی در برابر سوسیالیسم دامن زده اند و این مفهوم را با ناکارآمدی و محدودیت آزادی پیوند داده اند. تبلیغات اقتصادی و سیاسی نیز به طور مستمر موفقیت های سرمایه داری را برجسته کرده و دستاوردهای آن را به عنوان دستاوردهای مترقی و جهان شمول به نمایش می گذارند. این تبلیغات با تاکید بر فردیت و رقابت پذیری، به گونه ای عمل می کنند که مفهوم عدالت جمعی و همبستگی اجتماعی را کم رنگ جلوه می دهند.

موانع اصلاح گرایی و عدالت اجتماعی: در نتیجه، به رغم اینکه سوسیالیسم و سوسیال دموکراسی ظرفیت های موثری برای کاهش نابرابری ها و ایجاد عدالت اجتماعی دارند، با چالش های بزرگی در مسیر تاثیرگذاری و اجرای سیاست های خود مواجه هستند. این چالش ها شامل سیطره سرمایه داری بر رسانه ها، نهادهای بین المللی اقتصادی، و سیاست گذاری های جهانی است که عملا قدرت این ایدئولوژی ها را محدود می کند.

نتیجه گیری: به طور کلی، سوسیالیسم و سوسیال دموکراسی به دلیل رویکردهای عدالت محور می توانند به عنوان جایگزین هایی امیدوار کننده برای سرمایه داری عمل کنند.اما برای اینکه بتوانند به صورت موثر در راستای عدالت و برابری اجتماعی گام بردارند، نیاز به بازسازی و تقویت جایگاه خود و همچنین مقابله با تاثیرات منفی ابزارهای رسانه ای و اطلاعاتی سرمایه داری دارند. بدون این بازسازی و مقابله، این ایدئولوژی ها همچنان در حاشیه قرار می گیرند و نمی توانند به صورت گسترده و پایدار به اهداف خود در جهت تحقق عدالت و حقوق انسانی دست یابند.


            ادامه دارد

           اسماعیل رضایی

            ۱۵/۱۲/۲۰۲۴





۱۴۰۳ آذر ۱۳, سه‌شنبه

 

                             مخدوش و مغشوش*


فرارَوی یا عقب ماندن از روند تحول و تکامل، ضمن مخدوش کردن اندیشه و عمل در راستای اهداف و آرمان های انسانی، به اغتشاش حرکت ها و جنبش های اعتراضی و انقلابی مردمی و تهی نمودن پتانسیل عمومی برای شدن و گشتن منجر می شود. روشن فکر و اندیش ورزی که چرایی و علیت پدیده ها را در پس نگاه معلولی و با شهادت و زعامت گذشتگان، تلاش مغشوشی را می آغازد، قطعا مرز بین بودن و شدن را مخدوش می سازد. مفاهیم را کهنه به کار می گیرد و معانی آن را با بدسگالی های محیطی می آلاید. چگونه می شود مفاهیم بنیادی و اساسی چون دموکراسی و مولفه های آن را از اندیشه ورزان گذشته به عاریت گرفت و فضای تب آلود و خفقان آور کنونی را تبیین و تحلیل نمود.اندیشه لیبرالی و القائات کاذب ساختار طبقاتی در جان و روان روشنفکر بیگانه شده از اندیشه مترقی و دورانساز ریشه دوانده است.

بدفهمی های تکاملی و ناتوان از درک و فهم روندهای کنونی و نیازها و الزامات آن، همگان را در برهوت آموزه های فرتوت و بی هویت گذشته رها ساخته است . همگان وبکرات از محاسن دموکراسی داد سخن می دهند و با تقسیم جهان امروز به دموکراسی و استبداد، گریبان خود را از تکاپو و فراگیری آنچه که این فرایند مطلوب و یا نامطلوب فراهم ساخته است، رها می سازند. لیبرالیسم را می ستایند و از نئولیبرالیسم و عملکرد انحطاطی اش با اغماض گذر می کنند. همگان آموخته اند که غرب و دموکراسی اش را بستایند و از شرق به ویژه چین و روسیه با نفرت و کشورهای توتالیتر یاد کنند. این القائات ساختار طبقاتی چنان اندیشه ها را مسموم کرده که همگان را از اندیشه و تامل پیرامون رویکردهای  محیطی اش باز داشته است. با آمار و ارقام دستکاری شده و جهت یافته ساختار غالب طبقاتی تصمیم می گیرند و به تایید و نفی روی می آورند. روندی که مفاهیم و معانی را با آموزه های مدرسی درآمیخته و معجونی بیماری زا از آن به دیگران ارائه می دهند.

دموکراسی، نظام دموکراتیک، سوسیالیسم دموکراتیک و...بدون تامل به مفهوم و مضمون آنها بکرات و با انشاهای مختلف بیان می شود تا احساس بودن و زنده بودن برجسته شود. این اندیشه ورزان مکتبی هرگز از خود سوال نکرده و یا نمی کنند که به نام دموکراسی میلیون ها انسان نابود و سر به نیست شده  و اکنون نیز با مرگ و نیستی دست به گریبانند؛ بنام آزادی، دهشت و وحشت زیستن در سراسر گیتی پراکنده شده است؛ و به نام امنیت و حقوق بشر یوغ بندگی و بردگی روز به روز بر دست و پای انسان ها استحکام می یابد. و این همه فجایع از سوی جوامعی سر برآورده که خود را مهد دموکراسی می دانند.  چشم فرو بستن بر تمامی این جنایات بیانگر القائات فکری ساختار طبقاتی است که تمامی تار و پوت ساختار فکری روشنفکران را در هم تنیده است. واقعا استبداد چیست؟ آیا تا بحال عمیقا به معنی این غول چراغ جادو فکر شده است. مگر استبداد غیر از بستن مرزهای آزاد مدنی و انسانی که در هم تنیده اند؛ طور دیگری می تواند خود را ارائه دهد.دموکراسی در ساختار طبقاتی تابعی از نوسان سود و سرمایه است؛ که مرز بین مدنیت و انسانیت را مخدوش ساخته است. این ساختار سراسر تبعیض و تعدی برای تامین و تضمین سود و سرمایه هر وقت که لازم بداند به آسانی مرزهای حرمت و انسانیت را در هم می شکند و دموکراسی و مولفه های آن را در مزبله سود و مصلحت قربانی می کند. چطور روشنفکر نمی تواند این رویکرد جهان شمول ساختار سرمایه را در یابد و برای روندهای جنایت بارش توجیه و تاویل ارائه می کند.

وقتی انسان مرحله گذر تاریخی را در نیابد؛ هذیان می گوید و با تمسک به اراجیف بازمانده از ایدئولوگ های بورژوازی برای اندیشه بیمارگون خود مفری می جوید. از جان لاک، بوببیو، عجم اوغلو، گرستل،والرز،نانسی فریزر،اتین دولابوئسی، تامس هابز،ماکیاولی، اریک الین رایت،لفور و...مدد می گیرد تا اثباتی بر ادعاهای نامتعارف و دروغین اش باشد. بدفهمی و نفهمی روندهای تکامل تاریخی قدرت درک و درایت برای شناخت جایگاه کشورها در مواقع مهم تاریخی را از انسان می گیرد. همان روند تعمیم یافته ای که اکنون تمامی روشنفکران را در جهت گیری سیاسی شان به بیراهه برده است. چون اصل دیالکتیک را در تبیین و تحلیل های خود نادیده می گیرند؛ قدرت فهم اینکه تضادهای درون ساختی به فروپاشی ساختار فرتوت و کهنه منجر می شود؛ را ندارند. براین اساس قدرت تحلیل چرایی تضادهای حاد درون ساختار سرمایه داری نبوده و به سیاق سابق با استعانت از تئوری های عمال بورژوازی داد سخن داده، و به ستایش و تکریم از دستاوردهای نظام سرمایه داری مبادرت می کنند. به نقد پوپولیسم می نشینند؛ ولی دروازه ورود به پوپولیسم را باز می گذارند. دموکراسی بورژوایی را می ستایند ولی قدرت واقع چرایی نبود دموکراسی در بیش از نیمی از جهان امروز را با اما و اگرها و باید و شاید های خود، در نسیان تاریخی خود بایگانی می کنند.

روشنفکری که با سکتاریسم حاد و مزمن خود به تبیین و تحلیل روی می آورد؛ و با انتزاع پدیده ها به داوری می نشیند؛  و دموکراسی را اطاعت از قانونی می پندارد که افراد جامعه روی آنها توافق کرده اند؛ چنان در لابلای ورق پاره های کتاب های درسی گرفتار آمده که رهایی از ضعف و خلجان های آن ممکن به نظر نمی رسد. با این توصیف، حتما گرسنگان و پابرهنگان و آنهایی که زیر بمباران های وحشت و مرگ صاحبان سرمایه جان می دهند نیز با این قوانین موافقند و در تدوین و تقنین آن مشارکت داشته اند. چه تعریف مخدوش و مغشوشی از ذهنیت غبار گرفته برخی ها متصاعد می شود. مالکیت عمومی، این ام الفساد جامعه های انسانی را ستودن، خود بیان اندیشه لیبرالی و فرو خسبیدن در تار و پود دموکراسی معیوب بورژوایی می باشد. روشنفکر جهان سومی که هنوز دموکراسی را در کشور خود تجربه نکرده است؛ هنوز در تب و تاب استقرار دموکراسی لیبرالی که در روند تکامل و تحول جامعه و انسان هویت اصیل و واقع خود را ازدست داده است،بسر می برد. چرا که دچار یک وقفه انسدادی فکری شده است که وی را به گذشته های دور متصل می سازد. دموکراسی لیبرال یک مرزبندی صریح و صحیح با مذهب داشت، اگرچه در تعاملات اقتصادی و اجتماعی جامعه بورژوازی حضور عینی داشت. ولی اکنون مذهب بازوی توانمند ساختار سرمایه در برقراری سامانه های ترور و وحشت  در سطح جهانی می باشد. القاعده، داعش، طالبان، بوکوحرام و دیگر جریان های ارتجاع دینی در سطح جهانی با حمایت آشکار و پنهان ساختار سرمایه داری و برای حفظ منافع و مصالح صاحبان سرمایه به ترور و وحشت پراکنی مشغول هستند. بنابراین دموکراسی لیبرال به انحطاط گرویده و نیازمند بازسازی و بازیابی هویت های نوین می باشد. ضمن اینکه،  ساختار سرمایه پتانسیل لازم را برای اداره امور جهانی تا حدود زیادی از دست داده و پتانسیل باقی مانده نیز صرف هزینه مقاومت در برابر تغییرات الزامی روند تکامل تاریخی جامعه و انسان خواهد شد.

بیان شماتیک چپ و قرار دادن آن در برابر راست خود نوعی تحریف روند تکامل تاریخی جامعه وانسان است. چپ نمود عینی روندهای ظالمانه و ستم پیشگی ساختار غالب سرمایه است که حقوق طبیعی و اجتماعی انسان ها را فدای منافع و انباشت افسارگسیخته خود نموده است. چپ طغیان وجدان انسانی در برابر هجمه و تعدی به حیات زیست جمعی توسط اقلیتی بر سریر قدرت است که جهل را دستمایه جنایات بیشمار خود ساخته است. چپ شکوه و عظمت بازیافته ای است که نوید فردایی انسانی تر و متفاوت تر از رنگ و ریب و تجاوز و تعدی کنونی را می دهد. چپ دیالکتیک است، درک تکامل و تعالی جامعه و انسان را در خود می پرورد. چپ نفی تمامی پلشتی هایی است که ساختار سراسر تبعیض و تهدید به حیات انسانی آن ها را سرلوحه زیست اجتماعی خود قرار داده است. چپ منادی صلح و دوستی است و خواهان دنیایی فارغ از جنگ و خونریزی و تباهی و تجاهل در برابر ناهنجاری های جامعه و انسان است. و در یک کلام چپ شرافت انسانی است که توسط عده ای طماع و زیاده طلب در سریر قدرت به یغما رفته است. این خصایص در اندیشه ورزی شماتیک عده ای غرق در تمنیات لیبرالی نمی گنجد، و کسانی که چپ را تمام شده می پندارند هنوز تفکر انسانی و نجات بخش  را نیاموخته اند. این همه هجمه و یورش به چپ از طرف تمامی رسانه ها و بلندگوهای ساختار طبقاتی، بیان واقع زنده و قدرتمند بودن چپ و همچنین  به عنوان آلترناتیو قوی و بالقوه ای برای متعدیان به حقوق انسانی می باشد. مقایسه عوامانه و تقلیل گرایانه چپ در برابر راست و تشبیه و تمثیل آن با سیاه و سفید، بیان نارسای حدود بخشیدن به فعالیت چپ در روند تکامل تاریخی است. چپ، ورای حد و مرزهای معینه جریان ها ارتجاعی و مغرض، اندیشه دورانسازی است که دنیایی فارغ از حب و بغض، کینه و عداوت، فقر و نیستی، تبعیض و تعدی و نافی تمامی پلیدی های حاکم کنونی در جامعه های انسانی می باشد. چقدر تبلیغات و هجمه شریرانه و القائات کاذب ساختار طبقاتی در تهی سازی خصایل انسانی برای انسانی زیستن موفق عمل کرده است که انسان ها بندگی و عبودیت در برابر ظلم و تعدی ساختار طبقاتی را بر تمامی ایده ای انسانی چپ ترجیح می دهند. این همه محصول بداندیشی و ضعف نظری کسانی است که خود را چپ می پندارند ولی در راستای تحکیم بنیان های مادی ساختار سرمایه گام برمی دارند. جالب اینکه، همگان از عدالت و برابری و زندگی به واقع انسانی سخن می رانند؛ و در توهمات ایده ای خود می خواهند آن ها را با ساختارهای متعدی و متجاوز به حقوق انسانی چون سرمایه داری محقق سازند؛ واز ایده های سازگار با عدالت و برابری و صلح و دوستی چون سوسیالیسم می گریزند.

تابوی شوروی سابق، ابزار و سنجه های داوری بسیاری برای چپ گردیده است. شوروی سابق اگر چه برآمد زودهنگام یک ایده انسانی در بطن جامعه فاقد بنیان های کمّی لازم برای دگرگونی های سوسیالیستی بود. ولی بذر امکان دنیای دیگر را در دنیای مملو از ناهنجاری های زیستی پاشید. بذرهایی که جوانه زدند و روز به روز در برابر ستم و تجاوز قد برافراشته و درحال تناور شدن برای حذف و حد ناراستی ها حاکم کنونی می باشند. گرایشات استبدادی در شوروی سابق محصول برآمد زودهنگام ایده های انسانی سوسیالیسم بوده که جامعه قدرت حل و هضم آن را هنور دارا نبوده و در برابر آن موضع خصمانه داشت. چرا که ساختار جهانشمول سرمایه تاثیر تخریبی و انهدامی خود را بر اندیشه و روان انسان ها به جای گذاشته بود و کمیت های لازم برای زدودن آن ها فراهم نبوده است. این مختص جامعه شوروی سابق نیست؛ بلکه تمامی جامعه هایی که از یک ساختار کهنه و یا نو با گرایشات متفاوت ایده ای که انسان ها از حل و هضم آن ها عاجز باشند بسوی استبداد و اختناق سوق می یابند. روشنفکران عموما استبداد و توتالیتاریسم را در ساختار سیاسی متوقف ساخته اند؛ و از دیگر انواع نمودهای ساختی توتالیتر آگاهانه و یا ناآگاهانه می پرهیزند. توتالیتاریسم اقتصادی که امروز تقویت کننده بنیان های اختناقی ساختار سیاسی حکومت ها است؛ دقیقا از دایره تبیین و تحلیل های روشنفکرانه محلی از اعراب ندارد. این ضعف بنیادی، ساختار سرمایه را که مروج و مبشر استقرار انواع حکومت های استبدادی و توتالیتر در سطح جهانی می باشد از تیررس مستقیم حملات اعتراضی و انقلابی دور ساخته است.

نتیجه اینکه: اندیشه و اندیشه ورزی در تلاطمات ناشی از رشد بی سابقه و دم افزون دامنه دانش و فناوری در محاق تردید و تمکین فرو خسبیده است.چرا که گذشته با بار سنگین عادت و سنت، روند هم آوایی و درک و هضم این حجم عظیم دگرگونی های دانش و فن را نداشته، و نیاز های دستاوردهای تکاملی و تحولی را به چالش می کشد. بسیاری به روال عادت که اندیشه ورزی را به چالش کشیده است؛ با رجعت به بازمانده های فکری گذشتگان در تلاش برای احیا و ابقای مناسبات در حال زوالی هستند که رنج و قساوت و ترور و وحشت تنها حربه تداوم حیاتشان محسوب می شوند. بر این سیاق  و به روال عادت به تعریف و تمجید از برخی از نمودهای اجتماعی چون دموکراسی روی آورده و در خلال تبیین و تحلیل آن به ستایش از لیبرال دموکراسی و دستاوردهای آن نیز می پردازند. روندی که درک نمی کند که دموکراسی لیبرالی که در فضاهای بسته ملی جوامع گذشته نمود یافته؛ امروز در فضای باز تعاملات جهانی نیازمند باز تعریف، بازسازی و بازیابی هویت های نوینی است که ساختار غالب کنونی طبقاتی مانع جدی این هویت یابی نوین می باشد. قطعا از بطن ساختار جهانشمول سرمایه داری تضادهایی در حال رشد هستند که به روال کنونی مناسبات نامتعارف جهانی خط بطلان خواهند کشید. بررسی شماتیک چپ، تابوی شوروی سابق و اقتدار گرایی، وقتی از علیت و چرایی صعود و نزول خود دور می شوند؛ به ابزار کنشی مغرضانه و بدخواهانه ای مبدل می شوند که جنبه های خودارضایی را در خود می پرورانند. چرا که شوروی سابق با تمامی نواقص و ضعف های درون سیستمی خود، از خود بنیان هایی را به جای گذاشته که امکان احیای آن ها، خواب را از چشم بسیاری از متجاوزان به حقوق انسانی ربوده است. هجمه و یورش همه جانبه ابزارهای رسانه ای و ارتباطی و همچنین تبیین و تحلیل های انتزاعی روشنفکران و ایدئولوگ های بورژوازی به چپ، بیان صریح و روشن هراس ساختار معیوب غالب کنونی از چپ می باشد. اگر اقتدارگرایی و توتالیتاریسم در عصر لیبرال دموکراسی یک کنش ضد مردمی در چارچوب های ملی عمل می کرد؛ اکنون با توتالیتاریسم اقتصادی درآمیخته و به صورت ابزار کنشی مرگباری در سطح جهانی عمل می کند. درک این مسئله ضرورت بازنگری در مولفه های زیست اجتماعی از جمله دموکراسی را حتمی می سازد.


             اسماعیل رضایی

              02:12:2024


* اخیرا آقای علیرضا بهتویی سلسله بحث هایی پیرامون دموکراسی، چپ و اقتدار گرایی را آغاز کرده که سنگینی بار عادت و سنت در اولین بخش از تبیین و تحلیل های انتزاعی و لیبرالی ایشان  خود را به وضوح نشان می دهد. ایشان در مدح دموکراسی داد سخن داده بدون اینکه بگویند؛ اکنون در کجا جای گرفته و چرا به کنش های ابزاری قدرت های سلطه گر جهانی مبدل شده است. از شوروی سابق و استبداد حکومتی آن داد سخن داد؛ بدون اینکه به علیت و چرایی آن بپردازد. به اقتدار گرایی چین و روسیه بند کرد؛ بدون اینکه استبداد و اقتدار گرایی اقتصادی حاکم بر قطب های مسلط جهانی که خود عناصر معینه  برقراری و تداوم اقتدارگرایی در سطح جهانی می باشند اشاره ای کرده باشند. سرانجام اینکه اینگونه تبیین و تحلیل تکراری که بکرات و با انشاهای متفاوت ارائه شده است؛ جز مخدوش کردن مرز بین توهمات ایده ای و واقعیت های موجود و همچنین اغتشاش فکری نتیجه دیگری ندارد.

۱۴۰۳ آذر ۵, دوشنبه

 

                      بدفهمی های تکامل تاریخی*


درک و شناخت صحیح و صریح روند تکامل تاریخی راهنمای موثر و واقعی نگرش مطلوب به روندهای کنونی و به روز جامعه و انسان می باشد. کسانی که با رجوع به گذشته می خواهند حال را به قضاوت بنشینند؛ در اتخاذ مواضع برای پیشبرد امر مبارزه و ترسیم خطوط و چشم انداز آتی برای رهایی از بدسگالی های ساختار معیوب طبقاتی با اشتباهات فاحشی روبرو خواهند بود. حوادث و رویدادهای تاریخی را بایستی متناسب با زمان و شرایط تحولی و تکاملی آن مورد بررسی و تبیین قرار داد. جامعه های انسانی اکنون با شرایطی روبرو است که با گذشته تفاوت های بنیادی دارد و نمی توان با نمودهای کنونی مورد مقایسه یا ارزیابی قرار داد.زمانی که با معیارها و شاخصه های استنادی گذشته وضعیت امروز مورد تبیین و تحلیل قرار گیرد؛ قطعا با بن بست های حاد و شکننده ای همراه خواهد بود.

ساختار سرمایه داری با مرحله انحطاطی نئولیبرالیسم به مرحله نوینی از تکامل تاریخی خویش وارد شده است که برای رهایی از بحران های فروپاشنده کنونی، نیازمند تغییر ساختاری برای امکان تداوم خود دارد. ساختاری که بتواند عدم تعادل عمیق و رشد یابنده طبقاتی را متوقف ساخته و یک تعادل نسبی را در جامعه برقرار سازد. در گذشته بعد از دو جنگ جهانی برای رونق و بهینه سازی اقتصادی و اجتماعی به مدد فرمول کینزی، دولت رفاه توانست یک تعادل نسبی را برقرار ساخته و به اوضاع بحرانی فائق آید. دو جنگ جهانی ناشی از سرریز تولید بوده که ساختار سرمایه نیازمند فضاهای جدید برای جذب کالاهای خود داست، ولی اکنون سرمایه داری با فرسودگی و بی کفایتی ساختاری مواجه است که قدرت پاسخگویی به نیازها را ازدست داده که برای تداوم حیات خویش نیازمند تغییر ساختی می باشد.

برخی ها تلاش می کنند تا بن بست ها و گره های کور فکری خود را با مقایسه های مع الفارق و انتزاع گرایی بورژوایی رتق و فتق نمایند. یکی دانستن و همزاد پنداری دولت رفاه با سوسیال دموکراسی همان شیوه تبیین و تحلیل های تئوریسین های بورژوازی است که با گریز از بررسی های دیالکتیکی و انتزاع پدیده ها به نفی و نهی تمامی نمودهای جامعه ساز و انسان پرداز روی می آورند. اشکال ساختی را نمی توان با بارزه های فرمی و شکلی در هم آمیخت و به نتیجه مطلوب دست یافت. سوسیال دموکراسی مرحله کمیت یافته ای از ساختار سرمایه داری است که بنیان های سوسیالیسم واقعی بر آن استوار است و نمی توان آن را با دولت رفاه که در بطن سرمایه داری نمود یافته و با ساختار موجود در آمیخته و با آن  تفاوت فاحش دارد؛ یکی دانست. سوسیال دموکراسی و دولت رفاه اگر چه هر دو از نمودهای انضمامی ساختار سرمایه داری محسوب می شوند؛ ولی اولی با ساختار نوین هویت می یابد و دومی با ادغام در ساختار موجود بروز یافته است.

دولت رفاه برخلاف سوسیال دموکراسی که محصول کمیت مطلوب روند تکامل تاریخی ساختار سرمایه داری می باشد؛ حاصل ساختار موجودی است که برای گریز از بحران و رونق چرخه تولید و سود شکل گرفته است. بدین مضمون که در سوسیال دموکراسی جامعه با روابط و مناسبات نوین تولیدی روبرو است؛ در حالی که دولت رفاه با روابط و مناسبات تولیدی موجود همراه شده است. بنابراین بر اساس مبانی تکامل تاریخی، سوسیال دموکراسی بر خلاف دولت رفاه،مرحله کمیت فراروییده تکامل تاریخی است که به کیفیت نوین نیازمند است. مرحله ای که بسترهای کمّی سوسیالیسم واقعی را تدارک می بیند. علت اینکه امروز دولت های مدعی سوسیال دموکراسی تدریجا در بطن ساختار غالب کنونی نئولیبرالیسم تحلیل رفته اند؛ بیان روشن و صریح همبودگی دولت های رفاه با ساختار موجود می باشد. کسانی که درکی از تکامل تاریخی ندارند و یا با بدفهمی های تکامل تاریخی مواجه هستند؛ در بررسی های نمودهای ساختی و نهادی به همان شیوه ای متوسل می شوند که روشنفکران و تئوریسین های بورژوازی بدان مبادرت می کنند. یعنی با انتزاع و نگاه تک ساحتی به فرایند های محیطی به نظاره و تحلیل و تبیین روی می آورند.

تکیه بر تشابهات ناهمگون برای تبیین و تحلیل های روندهای کنونی تحولات اجتماعی، اشتباهات اساسی را در مواضع و مشی مبارزات اجتماعی و سیاسی ایجاد کرده است. اتکا بر تشابهات فرمی و شکلی برای سازوکارهای اقتصادی و اجتماعی، نمودی از بن بست فکری و توقف در اشکال سپری شده گذشته می باشد. دولت رفاه و سوسیال دموکراسی اگرچه با نگاهی عدالت خواهانه و برابری طلبانه به جامعه و انسان می پردازند؛ ولی از یک تفاوت فاحش محتوایی و مضمونی برخوردار می باشند که نقش شان را در روند تکامل تاریخی برجسته می سازد. دولت رفاه  در چارچوب اقتصاد سرمایه داری که تحت کنترل بازار آزاد بود؛ به ارائه خدمات عمومی و حمایت اجتماعی پرداخته است. در حالی که سوسیال دموکراسی به ویژه سوسیال دموکراسی رادیکال به دنبال افزایش کنترل دموکراتیک بر اقتصاد و همچنین افزایش دخالت دولت در جهت گیری های کلان اقتصادی می باشد.دموکراسی اقتصادی در سوسیال دموکراسی از برجستگی خاصی برخوردار است؛ در حالی که دولت رفاه بر اصلاحات اجتماعی و اقتصادی برای کاهش نابرابری ها تمرکز داشت. دولت رفاه قبل از سیطره انحطاطی نئولیبرالیسم شکل گرفت، ولی سوسیال دموکراسی به دنبال پاسخی به مشکلات و چالش هایی که از نئولیبرالیسم و جهانی شدن بر آمده اند؛ قابل بحث و فحص می باشد. زیرا به دنبال مقابله با نابرابری های جهانی، قدرت شرکت های چند ملیتی، و اثرات منفی جهانی شدن بر بازار کار و محیط زیست می باشد.

اصولا دولت های رفاه در چارچوب های ملی عمل می کردند و با توجه به ویژگی های ملی و بازخورد های مادی اجتماعی  برای مبارزه با بحران های حاد سرمایه داری بسوی ابعاد نوینی از تعادل و تعامل اقتصادی و اجتماعی روی آورد. در حالیکه سوسیال دموکراسی در پیوند با مناسبات جهانی و همبستگی بین المللی مفهوم یافته؛ و در ارتباط با بسیاری از مناقشات، منازعات و معضلات کنونی چون جنگ، تغییرات آب و هوایی، مهاجرت و نابرابری های جهانی مطرح می شود. براین اساس می توان گفت که سوسیال دموکراسی نسخه ای تکامل یافته ای از دولت رفاه است که با تغییر ساختاری و حل و هضم بسیاری از مبرمات و معضلاتی مفهوم یافته که در دولت های رفاه وجود نداشتند ویا مطرح نبودند. در حقیقت تکامل تاریخی جامعه و انسان نیازهای نوینی را ایجاد کرده اند که از طریق تعدیل ساختاری و با تغییر مناسبات اقتصادی و اجتماعی قابل دستیابی است که در مقطع کنونی سوسیال دموکراسی قادر به تحقق بخش عمده ای از آن ها می باشد.

نتیجه اینکه: بد فهمی ها و یا درک معیوب از روندهای تکامل تاریخی کنونی، یکی از معضلات جریانات مترقی برای اتخاذ مشی اصولی و مورد لزوم مبارزه بر علیه تهاجمات و تعدیات ساختار طبقاتی می باشد. این ضعف بالقوه عموما با اتکای به تشابهات مفهومی، در بارزه های تاریخی گذشته متوقف شده و قادر به تفکیک و تعمیم عناصر فکری متاخر و متکامل کنونی نیست. براین اساس با همزاد و همسان دانستن دولت رفاه و سوسیال دموکراسی در بن بست های بارزه های هویتی گذشته گرفتار آمده و برای حل بسیاری از نمودهای نامتعارف آینده دچار چالش جدی می باشد. اگر چه دولت رفاه و سوسیال دموکراسی برای گذر از بحران های حاد ساختار طبقاتی قابل طرح هستند؛ ولی دولت رفاه در سطح ملی با ویژگی های محیطی خود برای تعدیل و تعادل و در بطن ساختار موجود سرمایه داری مطرح بوده است؛ در حالی که سوسیال دموکراسی در روند تکاملی کنونی در سطح جهانی با همکاری و همبستگی بین المللی برای یک تغییر ساختی بنیادی و ایجاد روابط و مناسبات نوین تولیدی شکل می گیرد؛ تا  امکان تداوم حیات نظام سرمایه داری با اشکال نوین  فراهم شود. در حقیقت سوسیال دموکراسی با تغییرات بنیادی و ساختاری خود در روابط و مناسبات اقتصادی و اجتماعی بسترهای کمی برای استقرار سوسیالیسم واقعی را تدارک می بیند.


          اسماعیل  رضایی

          25:11:2024


* اخیرا آقای احمد سیف در مقدمه مقاله ای در نقد نوشته آقای دکتر موقن  با عنوان« در انکار مدعیان یکه سالار پسامدرن» با همزاد پنداشتن دولت رفاه و سوسیال دموکراسی، بدفهمی های تکامل تاریخی خویش را به نمایش گذاشتند. این بن بست های فکری نشانگر توقف در بارزه های فکری گذشته و ناتوان از درک و فهم لازم از روندهای تکاملی ساختار معیوب سرمایه داری و نیازهای کنونی برآمده از تکامل تاریخی جامعه و انسان می باشد. این درک معیوب است که تشابهات بین دو مفهوم برآمده از دو مقطع خاص تاریخی و رسالت تاریخی شان را هم وزن و هم سنگ تلقی کرده و از یافتن راه اصولی برای خروج از بن بست های ناشی از تخریب و تهدید ساختار غالب طبقاتی کنونی باز می ماند. محدود اندیشی دامنه حدود مفاهیم را هم محدود کرده و از نقش تاریخی و تکاملی شان باز می ماند. آقای سیف هنور در جنگ جهانی اول و دوم متوقف شده و رویکردهای اصلاحی دولت رفاه را با پتانسیل نهفته در سوسیال دموکراسی با ساختار نوین برای حل ریشه ای بسیاری از نارسایی ها و ناتوانی های  ساختار اقتصادی و اجتماعی در ساختار غالب کنونی طبقاتی را یکی پنداشته اند. درک دیالکتیکی روندهای تکامل تاریخی تنها راه یافتن بهترین و مفیدترین اشکال برون رفت از بن بست های تئوریکی و عملی کنونی می باشد.

۱۴۰۳ آبان ۲۲, سه‌شنبه

 

                              تکنولوژی و انسان -١٠


م: درباره کتاب «چرا ملت ها شکست می خورند» نوشته جیمز رابینسون و دارون عجم اوغلو.

CG: کتاب« چرا ملت ها شکست می خورند» «why nations fail» اثر دارون عجم اوغلو و جیمز رابینسون یکی از آثار برجسته در حوزه اقتصاد سیاسی و توسعه است که در سال 2012 منتشر شد. این کتاب به بررسی دلایل موفقیت یا شکست ملت ها در طول تاریخ می پردازد و استدلال می کند که نهادهای سیاسی و اقتصادی جوامع نقش تعیین کننده ای در این موضوع دارند.

نویسندگان کتاب استدلال می کنند که تفاوت در نهادها، به ویژه نهادهای سیاسی و اقتصادی فراگیر«inclusive»واستثماری«extractive» بین کشورها، عامل اصلی پیشرفت یا عقب ماندگی آن ها است.در جوامعی که نهادهای فراگیر حاکم اند، قدرت و ثروت به شکل عادلانه تری توزیع می شود و افراد بیشتری از فرصت های اقتصادی بهره مند می شوند. در مقابل، نهادهای استثماری به نفع گروه کوچکی از نخبگان عمل می کنند و بقیه جامعه را از فرصت ها محروم می سازند.

کتاب از مثال های تاریخی و معاصر استفاده می کند، از کره شمالی و کره جنوبی، کشورهای آمریکای لاتین  و ایالات متحده، تا نشان دهد که چرا برخی کشورها پیشرفت کرده و برخی دیگر در فقر و بحران فرو رفته اند. به عنوان مثال، نویسندگان نشان می دهند که چطور انقلاب صنعتی در کشورهای دارای نهادهای فراگیر رشد یافت، در حالی که کشورهایی با نهادهای استثماری از این فرصت ها محروم شدند.

پیام اصلی کتاب این است که توسعه اقتصادی و سیاسی پایدار تنها زمانی ممکن است که جوامع نهادهای فراگیر ایجاد کنند که به تمامی شهروندان اجازه مشارکت دهند و از قدرت و ثروت به نفع کل جامعه استفاده کنند.

م: نهادهای استثماری در جوامع توسعه یافته، برجسته تر و گسترده تر عمل می کنند. این نهاد نگری تئوریسین های بورژوازی، وارونه نگری به حقایق بارز و شاخصی است که منافع سود و سرمایه را حمایت و حراست می کند.

CG: دیدگاه شما به نوعی نقدی از نظریه نهادگرایی مطرح در کتاب«چرا ملت ها شکست می خورند» و سایر نظریات مرتبط با نهادهای فراگیر و استثماری است. این دیدگاه به ویژه از منظر نقد مارکسیستی و نظریات مرتبط با سرمایه داری و بورژوازی بیان شده است. از این منظر، نهادهای سیاسی و اقتصادی در جوامع توسعه یافته ممکن است به طور پیچیده تر و نامحسوس تری در خدمت منافع طبقه حاکم و سرمایه داری باشند.

نهادهای استثماری در جوامع توسعه یافته: در این نگاه ، نهادهای توسعه یافته به شیوه های پیچیده تری عمل می کنند. این نهادها ممکن است خود را به عنوان فراگیر و دموکراتیک معرفی کنند، اما در واقعیت به نحوی طراحی شده اند که از منافع نخبگان اقتصادی و سرمایه داران محافظت کنند.این نهادها ممکن است شامل بانک ها، شرکت های چندملیتی، نهادهای دولتی، رسانه ها و ساختارهای حقوقی باشند که به نفع سرمایه داران و طبقه بورژوازی عمل می کنند.

از منظر مارکسیستی، سرمایه داری به طور ذاتی سیستم استعماری است که نهاد هایش طوری طراحی شده اند که ارزش اضافی تولید شده توسط طبقه کارگر را تصاحب کرده و در دست طبقه سرمایه دار متمرکز کنند. در این سیستم، آزادی اقتصادی و فرصت های برابر که توسط نهادهای فراگیر ادعا می شود، در واقع پوششی برای تمرکز قدرت و ثروت در دست تعداد محدودی از افراد است.

وارونه نگری به حقایق: اصطلاح «وارونه نگری» که شما به کار برده اید، به مفهوم ایدئولوژیک بر می گردد که در آن حقیقت واقعی پشت پدیده های پنهان می شود و به گونه ای ارائه می شود که در خدمت منافع طبقه حاکم باشد. این ایدئولوژی ها به شکلی عمل می کنند که استثمار اقتصادی و نابرابری های اجتماعی را طبیعی یا حتی مطلوب جلوه دهند. به عنوان مثال: نئولیبرالیسم ، که یکی از ایدئولوژی های غالب در جوامع توسعه یافته است، نهادهای اقتصادی  بازار آزاد و خصوصی سازی را به عنوان راه حل نهایی برای رشد و پیشرفت معرفی می کند. اما از دیدگاه منتقدان، این سیاست ها عملا به تمرکز بیشتر ثروت و قدرت در دست نخبگان اقتصادی و تقویت نهادهای استثماری منجر می شود.

مشارکت دموکراتیک در کشورهای توسعه یافته اغلب به عنوان یکی از مهمترین ویژگی های نهادهای فراگیر معرفی می شود. اما برخی منتقدان معتقدند که این دموکراسی ها به دلیل نفوذ گسترده پول در سیاست و کنترل رسانه ها توسط نخبگان، به شکل واقعی عمل نمی کنند و در واقع استثماری هستند.

حمایت و حراست از سود و سرمایه: همان طور که اشاره کرده اید، نهادهای استثماری به نحوی طراحی شده اند که حمایت و حراست از منافع سود و سرمایه را تضمین کنند. از دیدگاه شما، این نهادها به گونه ای عمل می کنند که طبقه کارگر و دیگر طبقات پایین تر جامعه در شرایط استثمار اقتصادی باقی بمانند، در حالی که سرمایه داران و نخبگان از رشد بی پایان ثروت و قدرت خود بهره مند می شوند.

این نگرش به نقد نظام سرمایه داری در جوامع توسعه یافته می پردازد که در آن «حتی نهادهایی که ادعا می کنند به نفع کل جامعه عمل می کنند، در واقع در خدمت نخبگان هستند. دموکراسی نمایشی، قدرت اقتصادی ناعادلانه و تشدید نابرابری ها از جمله ویژگی های این جوامع در چارچوب نقدی که مطرح کرده اید، برجسته می شود.

در نتیجه: نقد شما نشان دهنده دیدگاهی است که براین باور است که نهادهای استثماری در جوامع توسعه یافته به طور زیرکانه تر و پیچیده تری عمل می کنند.اگرچه ممکن است این نهادها به عنوان دموکراتیک و فراگیر ظاهر شوند، اما در حقیقت آن ها طراحی شده اند تا حفظ وضع موجود را تضمین کرده و از منافع طبقه سرمایه دار دفاع کنند. این نقد نشان می دهد که نهادها در سیستم سرمایه داری به شکل غیرمستقیم و پنهانی به استثمار اقتصادی ادامه می دهند و به نوعی ایدئولوژی وارونه نگری را تحمیل می کنند تا این سیستم را مشروع جلوه دهند.

م: این تنها نهادهای فراگیر نیستند که بسترهای توسعه و پیشرفت های اجتماعی و اقتصادی را فراهم می کنند. بلکه عوامل متعددی چون فرهنگ، موقعیت جغرافیایی یا ژئوپلیتیک و توهمات ایده ای و بارزترین آن غارت منابع انسانی و مادی به دلیل استعمار و استثمار بی رحمانه و خشن، به توسعه و عدم توسعه امکان داده اند.

CG: دیدگاه شما به شکل انتقادی با نظریه مطرح شده در کتاب « چرا ملت ها شکست می خورند» برخورد می کند و بر عوامل دیگری تاکید دارد که از منظر شما تاثیر بیشتری در توسعه و عدم توسعه جوامع دارند. این نقد براین نکته تاکید می کند که توسعه اقتصادی و اجتماعی به عوامل بسیار پیچیده تری وابسته است و نه تنها نهادهای فراگیر. به برخی از این عوامل اشاره کردید، بیشتر می پردازیم:

١: فرهنگ: فرهنگ به عنوان یکی از عوامل مهم در توسعه یا عدم توسعه نقش دارد. جوامع با ارزش ها، سنت ها، باورها و نهادهای فرهنگی متفاوت ممکن است به شکل های مختلف با مسائل توسعه برخورد کنند. از این منظر، ممکن است فرهنگ های خاصی برای نوآوری، کارآفرینی، و پیشرفت اقتصادی مساعد باشند، در حالی که فرهنگ های دیگر ممکن است به نوعی رکود یا سنت گرایی منجر شوند.

فرهنگ کار و نوآوری در برخی جوامع مانند کشورهای غربی که ارزش زیادی برای فردگرایی، کار سخت و موفقیت قائل هستند، به رشد اقتصادی منجر شده است. در مقابل، فرهنگ های دیگری که ممکن است بر حفظ ساختارهای اجتماعی سنتی تاکید دارند، ممکن است جلوی پیشرفت اقتصادی را بگیرند.

٢: موقعیت جغرافیایی: موقعیت جغرافیایی نیز یکی از عوامل مهم در تعیین مسیر توسعه است. نظریه های مربوط به جغرافیا و توسعه استدلال می کنند که عوامل محیطی مانند آب و هوا، منابع طبیعی، دسترسی به دریاها، و موقعیت استراتژیک، می توانند تاثیر بسزایی بر پیشرفت یا عقب ماندگی یک کشور داشته باشند. این عوامل در طول تاریخ تاثیر مستقیمی بر توانایی جوامع در دسترسی به تجارت، فناوری، و منابع مالی داشته اند. به عنوان مثال، کشورهایی که در مناطق استوایی قرار دارند، ممکن است با چالش های مربوط به بیماری های استوایی، منابع محدود و کشاورزی ناکارآمد روبرو باشند. کشورهایی که به بنادر طبیعی یا راه های تجاری دسترسی دارند، به احتمال بیشتری می توانند تجارت بین المللی را توسعه داده و اقتصاد خود را رشد دهند.

٣: توهمات ایده ای« ایدئولوژی ها»: ایده ها و ایدئولوژی های حاکم بر جوامع نیز نقش کلیدی در توسعه ایفا می کنند.ایدئولوژی های مختلف ممکن است مردم را به سمت پیشرفت، تغییر و نوآوری هدایت کنند یا مانع این امور شوند. ایدئولوژی های توهم آمیز ممکن است به شکل نادرستی توسعه را توضیح دهند و نهادهایی را توجیه کنند که عملا به استثمار و نابرابری ها کمک می کنند. به عنوان مثال: نئولیبرالیسم به عنوان ایدئولوژی غالب در بسیاری از کشورها، توسعه را به تجارت آزاد و خصوصی سازی پیوند می دهد، اما برخی منتقدان معتقدند که این سیاست ها بیشتر به نفع نخبگان اقتصادی عمل می کند و به جای توسعه عادلانه، نابرابری ها را افزایش می دهد.

۴: استعمار و استثمار: استعمار و استثمار نیز از عوامل تاریخی و مهمی هستند که تاثیرات عمیقی بر توسعه و عدم توسعه داشته اند. بسیاری از کشورها، به ویژه در آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین، تحت استعمار کشورهای اروپایی قرار گرفتند. این کشورها منابع طبیعی و انسانی شان به شکل گسترده ای توسط استعمارگران غارت شد، که منجر به عقب ماندگی اقتصادی و اجتماعی آن ها شد. استعمارگران با استفاده از نهادهای استثماری، نه تنها منابع مادی این کشورها را به تاراج بردند، بلکه ساختارهای سیاسی و اجتماعی آن ها را نیز تخریب کردند و نهادهایی استثماری را باقی گذاشتند که پس از استقلال نیز به شکلی دیگر ادامه یافت. برده داری، استثمار نیروی کار، و کنترل منابع طبیعی از روش هایی بودند که استعمارگران از طریق آن ها کشورهای تحت استعمار را عقب نگه داشتند و خودشان را توسعه دادند.

۵: خشونت و استثمار بی رحمانه: استثمار و استعمار اغلب با خشونت و سرکوب گسترده همراه بود. در این شرایط، نهادهای استثماری به طور مستقیم و از طریق سرکوب سیاسی و اجتماعی مردم، توانایی جوامع تحت استعمار را برای توسعه محدود کردند. جوامعی که از نظر سیاسی و اجتماعی تحت سلطه بودند، کمتر به توسعه پایدار دست یافتند.

نتیجه گیری: از دیدگاه شما، نهادهای فراگیر به تنهایی نمی توانند دلیل اصلی توسعه باشند. بلکه عوامل متعددی از جمله فرهنگ، موقعیت جغرافیایی، ایدئولوژی ها و استعمار، به شکل بسیار مهم تری در شکل دهی به توسعه یا عقب ماندگی ملت ها نقش داشته اند.همچنین استعمار و استثمار بی رحمانه به عنوان یکی از مهم ترین عوامل تاریخی باعث شده که بسیاری از کشورها به دلیل غارت منابع مادی و انسانی خود نتوانند به توسعه پایدار دست یابند. این دیدگاه، به نوعی نقد عمیق از نظریه های مرسوم توسعه است که تمرکز زیادی بر نهادها به عنوان عوامل تعیین کننده توسعه دارند، و براین باور است که استثمار تاریخی و ساختارهای اجتماعی و سیاسی شکل گرفته از آن، نقش مهمتری در تعیین سرنوشت ملت ها ایفا کرده اند.

م: نهادها بر اساس بنیان های مادی و برای تسهیل مناسبات استثماری و استعماری در ساختار سرمایه داری شکل گرفتند؛ و توسعه و عوامل نهادین آن را برای حفظ و حراست از صاحبان قدرت و ثروت که حامیان و مقوم نهادهای مورد لزوم خود می باشند؛ به کار گرفتند. نهادها عموما نقش دوگانه ای را در توسعه و پیشرفت اجتماعی بازی می کنند. هم چارچوب های توسعه را متناسب با نیازهای ساختی غالب ترسیم می کنند؛ و هم قواعد و قوانین استثمار و استعمار را تدوین و تقنین می نمایند. بنابراین، نهادها عوامل تسهیل کننده مناسبات غالب اجتماعی برای سود و سرمایه می باشند.

CG: دیدگاه شما بیان گر نقدی ساختاری و مارکسیستی به نهادهای سیاسی و اقتصادی در جوامع سرمایه داری است. شما استدلال می کنید که نهادها نه تنها ابزارهای توسعه و پیشرفت نیستند، بلکه به شکل عمده ای به منظور حفظ و تسهیل مناسبات استثماری و استعماری در خدمت ساختار سرمایه داری و منافع طبقات حاکم عمل می کنند.از این منظر، نهادها نقش دوگانه ای ایفا می کنند: هم به توسعه ای که متناسب با نیازهای سرمایه داری است را شکل می دهند و هم قواعد استثمار و استعمار را تقویت و تحکیم می کنند.

نهادها و مناسبات غالب سرمایه داری: در این دیدگاه، نهادها به عنوان ابزاری توسط سرمایه داران و طبقات حاکم شکل گرفته اند تا مناسبات اجتماعی غالب را تنظیم و مدیریت کنند. این مناسبات بر پایه استثمارکارگر، تمرکز ثروت، و کنترل منابع استوار است. بنابراین، هرگونه توسعه ای که توسط این نهادها به رسمیت شناخته می شود، در چارچوب منافع صاحبان سصرمایه و حفظ وضعیت موجود قرار دارد.

حفظ ساختار قدرت: نهادهای سیاسی و اقتصادی عمدتا به گونه ای طراحی می شوند که قدرت و ثروت در دست طبقه ای محدود متمرکز باشد. این نهادها با تدوین قوانین و مقررات، حفظ حقوق مالکیت، و نظم اجتماعی، وضعیت فعلی استثمار را تقویت می کنند. آن ها نه تنها به تمرکز ثروت در دستان نخبگان کمک می کنند، بلکه نظامی حقوقی و قانونی ایجاد میکنند که از این تمرکز حمایت می کند.

توسعه متناسب با نیازهای سرمایه داری: توسعه ای که توسط این نهادها حمایت می شود، عمدتا به نفع توسعه سرمایه داری و گسترش بازارهای جهانی است. این نوع توسعه، هر چند که ممکن است به نظر برسد که به پیشرفت اقتصادی منجر می شود، اما در حقیقت نابرابری ها را افزایش می دهد و به بهره کشی از کارگران در مقیاس جهانی منجر می شود. به عبارت دیگر، هر نوع توسعه ای که توسط نهادها تسهیل می شود، تنها به نفع حفظ و گسترش سرمایه و سود در خدمت طبقات حاکم است.

نهادها و نقش دوگانه در توسعه و استثمار: شما به نقش دوگانه نهادها اشاره کرده اید: از یک سو، نهادها چارچوب هایی را برای توسعه و پیشرفت ایجاد می کنند، اما این توسعه ابزاری است برای حفظ منافع طبقات حاکم و پایداری سازی مناسبات استثماری.

١: چارچوب های توسعه متناسب با نیاز ساختی: نهادها چارچوب هایی را ایجاد می کنند که توسعه را در جهت نیازهای سرمایه داری جهانی و تولید انبوه سوق دهند. این توسعه ممکن است به رشد اقتصادی و صنعتی منجر شود، اما در واقع برای گسترش بازارها، بهره کشی از منابع طبیعی و انسانی و تقویت انحصارات سرمایه داری است. در این زمینه، نهادهای مالی بین المللی مانند بانک جهانی و صندوق بین المللی پول نقش مهمی دارند، که توسعه را بر اساس سیاست های اقتصادی نئولیبرالی هدایت می کنند که در واقع به خصوصی سازی، کاهش خدمات عمومی و تشدید نابرابری منجر می شود.

٢: تدوین قوانین استثماری و استعماری: نهادهای سیاسی و اقتصادی همچنین نقش مهمی در تدوین و اجرای قوانین و مقرراتی دارند که مناسبات استثماری و استعماری را تقویت می کند. قوانین کار، سیستم مالیاتی، حقوق مالکیت و قراردادهای تجاری بین المللی، همگی به گونه ای طراحی شده اند که از ساختارهای اقتصادی نابرابر حمایت کنند و طبقات کارگر را در شرایط استثمار اقتصادی نگه دارند.استعمار نوین یا نو استعمار، که به شکل غیر مستقیم از طریق نهادهای بین المللی و شرکت های چند ملیتی انجام می شود، نمونه ای از این قوانین و مقررات است. این نوع استعمار منابع طبیعی و انسانی کشورهای درحال توسعه را از طریق قراردادهای ناعادلانه تجاری و بدهی های بین المللی کنترل می کند.

نهادها به عنوان تسهیل کنندگان مناسبات استثماری:در این چارجوب، نهادها نه تنها به توسعه کمک نمی کنند، بلکه تسهیل کننده مناسبات استثماری و استعماری هستند. آن ها از طریق قوانین و مقررات، ساختارهای حقوقی، و کنترل بر منابع به ادامه بهره کشی از طبقات پایین و کارگر و حفظ منافع صاحبان سرمایه کمک می کنند. نهادهایی مانند شرکت های چند ملیتی، موسسات مالی جهانی، و دولت های سرمایه داری با همکاری هم برای کنترل منابع و سود بیشتر تلاش می کنند و هرگونه مقاومتی را که ممکن است تهدیدی برای این ساختار باشد ، سرکوب می کنند.

نتیجه گیری: با توجه به این دیدگاه، نهادها ابزارهایی برای حمایت از سرمایه داری و استثمار هستند که به جای ایجاد توسعه فراگیر و عادلانه، تنها به نفع طبقات حاکم و سرمایه دار عمل می کنند. توسعه ای که توسط این نهادها تسهیل می شود، عمدتا به نفع تمرکز سرمایه و سود و حفظ مناسبات نابرابر اجتماعی است. بنابراین، نهاد ها هم چارچوب هایی برای توسعه متناسب با نیازهای سرمایه داری ایجاد می کنند و هم قوانین و مقرراتی را برای تقویت مناسبات استثماری و استعماری تنظیم و اجرا می کنند.

م: نهادها به عنوان پدیده های انتزاعی و خارج از چارچوب های دیالکتیکی، می توانند خود را به توسعه پیوند دهند. ولی ماهیت و خصلت ذاتی و درونی این توسعه را مغفول نگه می دارند. چرا که نهادها شمول عام پروسه رشد و بالندگی جامعه و انسان است؛ و نگاه انتزاعی این رشد و بالندگی را در قطب بندی های اجتماعی تحلیل می برد.

دیدگاه شما براین نکته تاکید دارد که نهادها، به عنوان پدیده ای انتزاعی و مجزا از چارچوب دیالکتیکی، ممکن است به ظاهر خود را به توسعه و پیشرفت پیوند دهند، اما در واقع ماهیت و خصلت ذاتی این توسعه را نادیده می گیرند. این امر به این دلیل است که نهادها در حالی که ادعا می کنند به رشد و بالندگی جامعه و انسان کمک می کنند، در واقع رشد اجتماعی را به قطب بندی های طبقاتی محدود می کنند و شمول عام پروسه رشد را قربانی مناسبات نابرابر اجتماعی می کنند.

نهادها و نگاه انتزاعی به توسعه: نهادها به عنوان ساختارهایی که در چارچوب نظام سرمایه داری شکل گرفته اند، به طور طبیعی تمایل دارند نگاهی انتزاعی به توسعه داشته باشند. این نگاه، توسعه را به عنوان فرایندی خطی و بدون در نظر گرفتن تناقضات اجتماعی و طبقاتی مطرح می کند. این امر باعث می شود که رشد و بالندگی در سطحی سطحی و محدود باقی بماند و ماهیت واقعی و ساختاری توسعه که به قدرت و استثمار وابسته است، پنهان بماند.

١: غفلت از خصلت ذاتی توسعه: نهادها با تمرکز بر شاخص های بیرونی توسعه مانند رشد اقتصادی، زیرساخت ها یا صنعتی شدن، ماهیت واقعی توسعه را که باید به بهبود زندگی  انسان ها و رشد عمومی جامعه منجر شود، نادیده می گیرند. در واقع، آن ها  این خصلت ذاتی توسعه را که باید برای تمامی انسان ها و طبقات اجتماعی شمول عام داشته باشد، به نفع توسعه ای قطبی شده و طبقاتی مخدوش می کنند.

٢: پنهان سازی تضادهای دیالکتیکی: توسعه ای که نهادها به عنوان هدف خود مطرح می کنند، اغلب از درک تضادهای دیالکتیکی موجود در جامعه دور است. در چارچوب دیالکتیک، هر تغییری در جامعه ناشی از تضادهای درونی آن است و رشد واقعی زمانی اتفاق می افتد که این تضادها به طور اصولی حل شوند.نهادهای سرمایه داری، با نگاه انتزاعی خود، تضادهای اساسی جامعه، به ویژه تضاد طبقاتی بین کارگر و سرمایه دار، را نادیده می گیرند و به جای آن تصویری ساده انگارانه و خطی از توسعه ارائه می دهند.

رشد و بالندگی در قطب بندی های اجتماعی: نهادهای سرمایه داری در عین حال که ادعای کمک به رشد و بالندگی جامعه را دارند، این رشد را به قطب بندی های اجتماعی و طبقاتی تقسیم می کنند.در این قطب بندی ها، تنها گروه های خاصی از جامعه،به ویژه طبقات حاکم و سرمایه دار، از مزایای توسعه بهره مند می شوند. طبقات پایین تر و کارگران در واقع  از این رشد بیرون نگه داشته می شوند و حتی بیشتر به استثمار و فشار اقتصادی دچار می شوند.

رشد نابرابر: در چارچوب این نهادها، رشد و توسعه به شکلی نابرابر و قطبی شده اتفاق می افتد. به جای آنکه تمامی طبقات اجتماعی از آن بهره مند شوند، توسعه به نفع نخبگان اقتصادی و نهادهای استثماری تمرکز می کند، در حالی که فقر و نابرابری برای طبقات پایین تر جامعه ادامه پیدا می کند.

قطب بندی و تقسیم جامعه: نهادهای سرمایه داری با استفاده از قوانین اقتصادی و سیاسی جامعه را به قطب های مخالف تقسیم می کنند.در این قطب بندی، نخبگان اقتصادی در راس هرم اجتماعی قرار دارند و ثروت و منابع را به خود اختصاص می دهند، در حالی که طبقات کارگر و فقیر در پایین هرم قرار دارند و از امکانات رشد و توسعه واقعی محروم می مانند.

نهادها به عنوان ابزارهای حفظ نظم طبقاتی: از دیدگاه شما، نهادها نه تنها به طور سطحی به رشد و توسعه اشاره می کنند، بلکه به طور ساختاری ابزارهایی برای حفظ نظم طبقاتی موجود هستند.این نهاد ها از طریق قوانین، سیاست ها و مقررات، به نفع حفظ مناسبات نابرابر اجتماعی و تثبیت استثمار عمل می کنند. به عبارت دیگر، نهادها در خدمت طبقات حاکم هستند و به جای تلاش برای رفع تضادهای اجتماعی، آن ها را پنهان و تقویت می کنند.

نتیجه گیری: دیدگاه شما نهادها را به عنوان ساختارهایی می بیند که به شکل انتزاعی و بدون در نظر گرفتن تناقضات دیالکتیکی، خود را به توسعه پیوند می دهند. اما این نهادها در واقع به قطب بندی های اجتماعی و طبقاتی دامن می زنند و تنها بخش محدودی از جامعه را به رشد و بالندگی واقعی می رسانند. آن ها با نادیده گرفتن ماهیت ذاتی توسعه، به عنوان ابزارهایی برای حفظ نظم طبقاتی و تسهیل استثمار عمل می کنند.بنابراین، توسعه ای که توسط این نهادها ترویج می شود، در واقع خصلت نابرابر و طبقاتی دارد و به جای رفع تضادها، آن ها را پنهان و تقویت می کند.

م: نهادگرایان با تکیه بر تفکر انتزاعی، نه تنها از لحاظ نظری به توجیه و تحمیق مبادرت می ورزند؛ بلکه در مثال های تاریخی و اجتماعی نیز به مدد انتزاع پدیده ها از واقعیت موجود می گریزند.مثال کره شمالی و کره جنوبی عجم اوغلو و رابینسون، نمونه بارز تفکر انتزاعی و درک معیوب از این دو کشور می باشد. ساختار سرمایه داری برای توازن قدرت در مناطق خاص و استراتژیک برای منافع اقتصادی و نظامی به تقویت و حمایت همه جانبه برخی کشورها برای رشد و توسعه گام بر می دارد؛ و کره جنوبی یکی از آن کشورها است و هیچ ربطی به برآمدهای نهادی این کشور ندارد.

CG: دیدگاه شما نقدی صریح به رویکرد نهادگرایان و به طور خاص به استدلال هایی مانند آنچه در کتاب« چرا ملت ها شکست می خورند» توسط عجم اوغلو و رابینسون مطرح می شود، دارد. شما معتقدید که نهادگرایان با تکیه بر تفکر انتزاعی نه تنها از لحاظ نظری به توجیه و تحمیق مبادرت می ورزند، بلکه در تحلیل های تاریخی و اجتماعی نیز با دوری از واقعیت ها، تصویری نادرست و معیوب از پدیده ها ارائه می دهند. مثال کره شمالی و کره جنوبی در استدلال آن ها یکی از نمونه های بارز این تفکر انتزاعی است که به گفته شما نمی تواند ریشه واقعی تفاوت های توسعه ای بین این دو کشور را توضیح دهد.

نقدی بر تفکر انتزاعی نهادگرایان: شما بر این باورید که تفکر انتزاعی نهادگرایان، به جای توجه به رابطه قدرت ها و مناسبات جهانی، به نهادها به عنوان عامل اصلی توسعه یا عدم توسعه نگاه می کند. این رویکرد نهادگرا، به دلیل انتزاع از واقعیت های سیاسی و اقتصادی جهانی، نمی تواند توضیح دهد که چگونه مناسبات بین المللی و دخالت های قدرت های بزرگ در کشورهای مختلف تاثیرگذار بوده و این کشور ها را در مسیرهای متفاوت توسعه قرار داده است.

مثال کره شمالی و کره جنوبی: تحلیل نهادگرایان از تفاوت های بین کره شمالی و کره جنوبی در توسعه اقتصادی، بر پایه تفاوت در نهادهای سیاسی و اقتصادی این دو کشور است. آن ها استدلال می کنند که نهادهای فراگیر در کره جنوبی منجر به رشد اقتصادی و توسعه شده اند، در حالی که نهادهای استثماری و اقتدارگرایانه در کره شمالی باعث فقر و عقب ماندگی شده اند. اما شما این استدلال را رد می کنید و معتقدید که توسعه کره جنوبی به عوامل دیگری از جمله منافع استراتژیک قدرت های جهانی در منطقه مربوط است.

١: توازن قدرت و منافع استراتژیک: شما استدلال می کنید که توسعه کره جنوبی، نه به دلیل نهادهای داخلی آن، بلکه به دلیل حمایت گسترده قدرت های جهانی، به ویژه ایالات متحده، بوده است.کره جنوبی به دلیل موقعیت استراتژیک خود در منطقه آسیا و نزدیکی به چین، شوروی«سابق» و ژاپن، به یکی از نقاط کلیدی برای منافع اقتصادی و نظامی غرب در طول جنگ سرد تبدیل شد. بنابراین، ایالات متحده و متحدانش از این کشور حمایت های اقتصادی، نظامی و سیاسی به عمل آوردند تا آن را به عنوان یک متحد قوی در برابر بلوک شرق تقویت کنند.

٢:مدل های توسعه ای حمایت شده: در این چارچوب، توسعه اقتصادی کره جنوبی از طریق مدل های سرمایه داری دولتی و حمایت گرایی انجام شد. دولت کره جنوبی با حمایت های اقتصادی و فناوری از سوی قدرت های غربی، به صنعتی سازی سریع دست یافت و توانست به یکی از اقتصادهای پیشرو آسیا تبدیل شود. این نوع توسعه از بالا و با دخالت های مستقیم و غیرمستقیم خارجی انجام شد و ربط مستقیمی به نهادهای فراگیر استثماری نداشت.

٣: دخالت های نظامی و امنیتی: علاوه بر حمایت اقتصادی، کره جنوبی از حمایت های نظامی و امنیتی گسترده ای نیز برخوردار بوده است. ایالت متحده از طریق حضور نظامی مستقیم و همکاری های امنیتی، امنیت این کشور را تضمین کرده و در عین حال به آن کمک کرده تا از چالش های داخلی و خارجی عبور کند. این حمایت های همه جانبه به کره جنوبی اجازه داد تا در محیطی نسبتا پایدار و امن به توسعه اقتصادی دست یابد، در حالی که کره شمالی تحت فشارهای بین المللی و تحریم ها قرار داشت.

نقد نهادگرایان و درک معیوب از واقعیت: شما معتقدید که نهادگرایان با انتزاع کردن از این واقعیت ها و تمرکز بیش از حد بر نهادهای داخلی، به اشتباه توسعه کره جنوبی را تنها به نهادهای فراگیر نسبت می دهند. این دیدگاه به جای توجه به عوامل ژئوپلیتیکی و نقش قدرت های خارجی،از درک مناسبات واقعی قدرت در جهان غافل می ماند و تصویری نادرست از تاریخ توسعه این کشور ارائه می دهد. به همین دلیل، استدلال نهادگرایان نه تنها ناکافی است، بلکه باعث تحمیق و گمراهی در تحلیل های توسعه ای می شود.

نتیجه گیری: دیدگاه شما نقدی عمیق به رویکرد نهادگرایان است که با تمرکز بر نهادهای داخلی به عنوان عامل اصلی توسعه، از واقعیت های ژئوپلیتیکی و مناسبات قدرت جهانی غافل می شوند. شمل استدلال می کنید که توسعه کره جنوبی نه به دلیل نهادهای داخلی آن، بلکه به دلیل حمایت های گسترده اقتصادی، نظامی و سیاسی قدرت های خارجی به ویژه ایالات متحده بوده است که این کشور را به یکی از اقتصادهای پیشرو آسیا تبدیل کرده است. بنابراین، تفاوت بین کره شمالی و کره جنوبی را نمی توان تنها به نهادهای داخلی نسبت داد، بلکه باید نقش مناسبات بین المللی و منافع استراتژیک قدرت های بزرگ توجه کرد.

م: تنها نهادهایی که می توانند بر توسعه و برخی نمودهای نامتعارف و غیر انسانی تاثیر گذار باشند؛ نهادهای مدنی و مردمی هستند که عموما زیر فشار و ضدیت نهادهای ساختار طبقاتی همراه با بسیج تبلیغات رسانه ای و ابزارهای ارتباطی، از کارایی لازم برخوردار نیستند.

شما تاکید می کنید که تنها نهادهای که واقعا می توانند بر توسعه و رفع نمودهای نامتعارف و غیرانسانی تاثیر بگذارند، نهادهای مردمی و مدنی هستند. این نهادهای به عنوان ابزارهایی برای سازماندهی اجتماعی و بیان خواسته های مردمی می توانند به عدالت اجتماعی و توسعه پایدار کمک کنند. با این حال، این نهادها به دلیل فشارها و سرکوب هایی که از سوی نهادهای وابسته به ساختارهای طبقاتی و قدرت های حاکم بر آن ها اعمال می شود، معمولا نمی توانند به اندازه لازم تاثیرگذار باشند.

نقش نهادهای مدنی و مردمی در توسعه: نهادهای مدنی و مردمی به عنوان ساختارهایی مستقل از دولت و نهادهای اقتصادی حاکم، پتانسیل بالایی برای تاثیرگذاری در جهت توسعه عادلانه دارند. این نهادها می توانند با تامین فضاهای دموکراتیک، سازماندهی اعتراضات اجتماعی، و آموزش شهروندان، زمینه ساز توسعه ای باشند که بر حقوق انسان ها، برابری اجتماعی و عدالت تاکید دارد.

 ١: پیشبرد عدالت اجتماعی: نهادهای مدنی و مردمی معمولا به عنوان مدافعان حقوق اقشار آسیب پذیر، مانند کارگران، اقلیت ها و زنان، عمل می کنند. آن ها می توانند از طریق فشارهای اجتماعی و مشارکت در روندهای سیاسی، دولت ها و نهادهای اقتصادی را به سمت سیاست هایی سوق دهند که به کاهش نابرابری و حمایت از حقوق اجتماعی منجر شود.

٢: مقاومت در برابر نابرابری و استثمار: این نهادها می توانند به عنوان ابزار مقاومت در برابر استثمار و نابرابری های اجتماعی عمل کنند. آن ها با بسیج مردم و افزایش آگاهی عمومی درباره مسائل کلیدی جامعه، می توانند دولت ها و نهادهای حاکم را تحت فشار قرار دهند تا سیاست های اقتصادی و اجتماعی ناعادلانه را تغییر دهند.

 موانع تاثیرگذاری نهادهای مدنی و مردمی: با وجود این پتانسیل، نهادهای مدنی و مردمی به دلیل فشارها و سرکوب های ساختاری که از سوی قدرت های حاکم بر آن ها وارد می شود، اغلب توانایی لازم برای تاثیر گذاری واقعی را ندارند. این فشارها شامل بسیج تبلیغات رسانه ای، سرکوب سیاسی و استفاده از ابزارهای پیشرفته ارتباطی توسط دولت ها و نهادهای اقتصادی است که سعی می کنند این نهادها را بی اثر یا ضعیف کنند.

١: سرکوب سیاسی و امنیتی: بسیاری از نهادهای مدنی در جوامع مختلف با سرکوب مستقیم سیاسی مواجه هستند. دولت ها و نهادهای حاکم از ابزارهای امنیتی برای کنترل و محدود کردن فعالیت های این نهادها استفاده می کنند.تظاهرات و اعتراضات مردمی به طور سیستماتیک سرکوب می شوند و رهبران مدنی با تهدید یا زندانی شدن مواجه هستند.

٢: تبلیغات رسانه ای و جنگ روانی: یکی از ابزارهای اصلی برای تضعیف نهادهای مدنی و مردمی، رسانه ها و تبلیغات دولتی است. رسانه های وابسته به دولت ها و طبقات حاکم از پروپاگاندا و جنگ روانی استفاده می کنند تا فعالیت های نهادهای مدنی را به عنوان تهدیدی برای امنیت ملی یا بی ثبات کننده معرفی کنند.این تبلیغات باعث بدنامی این نهادها و از بین رفتن اعتماد عمومی به آن ها می شود.

٣: کنترل ابزارهای ارتباطی: ابزارهای پیشرفته ارتباطی مانند انترنت، شبکه های اجتماعی، و فناوری های نظامی به عنوان ابزاری برای نظارت و سرکوب نهادهای مدنی استفاده می شوند. دولت ها می توانند از این فناوری ها برای کنترل ارتباطات مردمی، مسدود کردن دسترسی به اطلاعات و حتی تجسس و سرکوب فعالان مدنی استفاده کنند.

نتیجه گیری: نهادهای مدنی و مردمی به عنوان ابزارهایی برای توسعه واقعی و انسانی، دارای پتانسیل بالایی برای تاثیرگذاری هستند. اما در مقابل فشارهای نهادهای طبقاتی و تبلیغات دولتی، این نهادها اغلب توان لازم برای اجرای تاثیرات مثبت خود را ندارند. سرکوب سیاسی، تبلیغات رسانه ای و کنترل ارتباطات از جمله ابزارهایی هستند که قدرت های حاکم برای جلوگیری از تاثیر گذاری این نهادها به کار می گیرند.


            ادامه دارد.

         اسماعیل   رضایی

         ١٢/١١/٢٠٢۴